بعضى از صفات خداى تعالى
"و لكنه اله واحد كما وصف نفسه"
'و لكن او خداى يگانه است همچنانكه خويشتن را وصف فرموده است'
آرى خداوند، خود رابه يگانى وصف كرده چنانكه فرموده است: 'الله لا اله الا
هو الحى القيوم' [ سوره بقره آيه 255. ]
'لا يضاد فى ملكه احد و لا يزول ابدا و لم يزل' احدى نمى تواند با او در ملك
و سلطنش مخالفت كند و هرگز ملك و جلال او زائل نخواهد شد و هيچگاه نيستى نداشته
و همواره بوده و خواهد بود. نفى مضاده و مخالفت با خدا به ظاهر درست نيست زيرا ظاهرا اشخاصى با خداوند، سر
مخالفت دارند پس مقصود، عدم موفقيت مخالفان است، آنانكه با خداوند، مخالفت مى
ورزند مانند فرعون و امثال او با رسوائى و فضاحت از پاى در آمدند، اين فرعون
بود كه خداوند بدن مرده و غرق شده ى او را از دريا به ساحل انداخت، تا همگان،
عجز و ناتوانى او را ببينند. 'فاليوم ننجيك ببدنك لتكون لمن خلفلك... آيه' [
سوره ى يونس آيه ى 92. ] يعنى ما امروز بدن تو را از دريا نجات مى دهيم تا آيه
و نشانه اى براى آيندگان باشى.
و جمله ى "لا يزول ابدا" ناظر به آتيه و جمله ى "و لم يزل" مربوط به گذشته
است.
'اول قبل الاشياء بلا اوليه و آخر بعد الاشياء بلا نهايه'. مبدا موجودات است
كه پيش از همه ى اشياء بلا اوليه و آخر بعد الاشياء بلا نهايه'. مبدا موجودات
است كه پيش از همه ى اشياء بوده ولى بدون اوليت مصطلح، و آخر است بعد از همه ى
اشياء بدون نهايت و پايان.
متبادر از اول آنست كه چيزى در سلسله ى وجود پيشگام و پيشقدم باشد و لازمه ى
اين معنى آنست كه همان چيزى كه اول است سابقه يعدم و نيستى داشته باشد كه در
مقام وجود و تكوين پيش افتاده و اين معنى در باب خداوند، صحيح نيست پس اوليت او
به معنى خاصى است نه بدين معنى، و خلاصه مقصود از اول بودن خداوند، علت موجودات
بودنو بازگشت مجموعه ى جهان هستى به اوست.
چنانكه متبادر از آخريت چيزى، آنست در سلسله وجود موجودات، درنقطه ى آخر و
پايان قرار داشته باشد و اين منافاتى بافنا و نيستى آن ندارد زيرا آخرت است و
بعد از همه ى آنها از بين رفته و از اينرو امام بزرگوار مى فرمايد: آخر است كه
بعد از همه ى اشياء مى باشد ليكن نهايت هم ندارد و پايان و خاتمه اى از براى او
نيست.
'عظم انتثبت ربوبيته باحاطه قلب او بصر' بزرگ است از اينكه ربوبيت و خدائى
او به احاطه ى قلب يا چشم، ثابت گردد. آرى احاطه ى قلب يا چشم بر چيزى دليل بر
محسوس بودن آنشى، و مشاهد بودن آن، دليل بر محدود بودن آن است و چون خداوند
متعال نه مرئى و محسوس است و نه محدود و اندازه دار پس نمى توان خدائى او را با
احاطه ى قلب يا چشم، اثبات نمود. تنها همين مطلب است كه مى دانيم خدائى هست و
جاى ترديد براى ما نيست ولى احاطه ى بر آن نه با آلات ظاهر و نه با قلب امكان
پذير نيست كه احاطه، تحت نظر گرفتن و استيلاء محيط بر محاط است و اين جز با
محدوديت، امكان پذير نخواهد بود.
آثار معرفت خدا در نفس انسان
"فاذا عرفت ذلك فافعل كما ينبغى لمثلك ان يفعله فى صغر خطره و قله مقدرته و
كثره عجزه و عظيم حاجته الى ربه فى طلب طاعته و الخشيه من عقوبته و الشفقه من
سخطه"
'پس هنگامى كه اين مطالب را دانستى- بدين نكته رسيدى كه خداى را به چشم و
قلب هرگز نمى توان درك كرد و پى به ربوبيت او برد- پس آن چنان كن كه شايسته است
همچون توئى بكند، در كوچكى قدر و منزلت و كمى قدرت و توانائى وزيادى عجز و
ناتوانى و بزرگى حاجت و نيازى كه به سوى پروردگار دارى در طلب طاعت و بندگى خدا
و ترس از عقوبت و كيفر او و هراس و نگرانى از خشم و غضب او'
در اين قسمت، از وجدان بيدار افراد كمك مى گيرند و خلاصه مى فرمايند نگاه
بكن كه ديگرى كه همانند تو است در آن شرائطى كه دارد كه همه حاكى اوبيجارگى
اوست شايسته است كه چگونه باشد تو هم آنگونه باش همگنان تو در عين اينكه در
برابر دستگاه باعظمت خلقت و در ميان اين درياى انسانها هيچگونه اهميتى نداشته و
در همه چيز لحظه به لحظه نيازمندند و سخت عاجز و در مانده مى باشند و حاجت و
نيازشان به دربار الهى عظيم و بزرگ است چه آنكه در طلب بندگى و اطاعت خدا و درك
اين توفيق، حاجت به خداوند دارند در مقام ترس از عقوبت الهى و بيم و هراس از
سخط و غضب او دست حاجت به سوى خدا دارند، آيا با وجود اينهمه آثار و نشانه هاى
ناتوانى و درماندگى شايسته ى آنان مى بينى كه همواره بر در خانه خدا اعتكاف
كرده لحظه اى از مراسم بندگى پروردگار سر باز نزنند. اكنون تو هم همين طور باش
زيرا همان مظاهر ضعف و ناتوانى در تو نيز هست و تو هم تافته ى جدا بافته اى نمى
باشى.
'فانه لم يامرك الا بحسن و لم ينهك الا عن قبيح'. چه آنكه او تو را امر
نفرموده جز به نيكوئى و نهى نفرموده تو را مگر از قبيح و كار زشت.
قابل ترديد نيست كه خداوند بههر چه امر فرموده آن خوب است، نماز خوب است،
روزه خوب است، طهارت و تقوى خوب است، صداقت و امانت خوب است، و خداوند به همه ى
اين امور كه عين خوبى است امر فرموده است و نيز هر چه راكه نهى فرموده بد است
كه او از كار بد نهى مى كند نه از عمل خوب و پسنديده. از ميگسارى نهى كرده چون
ميگسارى بد است و از دست دادن عقل و آبروست. زنا بد است و از اينرو از آن نهى
كرده دروغ و خيانت رانهى نموده زيرا اينها صفات بدى دى انسانند.
در قرآن كريم بر همين پايه و اساس مى فرمايد: 'ان الله يامر بالعدل و
الاحسان و ايتاء ذى القربى و ينهى عن الفحشاء و المنكر و البغى يعظكم لعلكم
تذكرون'. به راستى كه خداوند به پاى بندى به عدل و نيكوكارى و عطا كردن
بهنزديكان امر، و از فحشاء و منكرات و ستمگرى نهى مى فرمايد او شما را پند و
اندرز مى دهد باشد كه شما متذكر شده و بخوبد آئيد.
شناخت دنيا و آخرت
ناپايدارى دنيا و اشاره اى به نعمتهاى آخرت
"يا بنى انى قد انباتك عن الدنيا و حالها و زوالها و انتقالها"
'اى فرزند به تحقيق كه من خبر دادم تو را از دنيا و حال آن و زوال و نيستى و
انتقال و تحول و تغييرات آن'
در اين فرصت و مجال و در اين مناسبت بايد عرض كنم كه هيچكس در دنيا شناسى،
به پايه ى امام اميرالمومنين عليه السلام نمى رسد ظاهر و باطن دنيا و آغاز و
پايان آن بسيار روشن و آشكار در زير ديد حق نگر و واقع بين امام على عليه
السلام است، و از اينرو فرزند خود و بهتربگويم كه فرزندان خود يعنى امت اسلام
را به حال دنيا و اوضاع و احوال و دگرگونيهاى مداوم و آن اطلاع داده است. "و
انباتك عن الاخره و ما اعد لاهلها فيها"
'و تو را از آخرت و آنچه كه براى اهل آخرت در آنجا فراهم شده و آماده گرديده
اطلاع دادم'
نيز بايد عرض كنم كه بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هيچكس مانند
امام اميرالمومنين عليه السلام آخرت را خوب نشناخته كه او فرزند آخرت و قطعه اى
از عنصر آخرت است و از اينرو فرزند خود و كافه ى فرزندان روحانى خود و امت
مسلمان را از وضع آخرت اطلاع مى دهد و نعمتهاى بيكران پروردگار را كه براى
صالحين و خوبان آماده شده به آنان ياد آورى مى كند.
"و ضربت لك فيهما الامثال لتعتبر بها و تحدو عليها"
'و براى تو درباره ى دنيا و آخرت مثلهائى زدم تا با آنها عرت بگيرى و بر خط
آن مثلها راه رفته و پيروى كنى'
آرى غرض، داستان سرائى و وقت گذرانى و خواب كردن شنونده نيست.
اولياء خدا اگر براى كسى سخن مى گويند و بهذكر قصص و امثال و داستانها و
سرگذشتها و شواهد مى پردازند هدف تربيتى دارند و مى خواهند كه شنوندگان را به
نتائج و سرانجام داستانها توجه دهند و در پرتو ضرب المثلها درسهاى فراموش
ناشدنى و جاويدانه اى را به آنان بياموزند.
مثل دنيا آزمودگان
"انما مثل من خبر الدنيا كمثل قوم سفر نبابهم منزل جديب فاموا منزلا خصيبا و
جنابا مريعا فاحتملوا و عثاء السفر و فراق الصديق و خشنونه السفر وجشوبه المطعم
لياتوا سعه دارهم و منزل قرارهم فليس يجدون لشى من ذلك الما و لا يرون نفقه فيه
مغرما و لا شى احب اليهم مما قربهم من منزلهم و ادناهم من محلهم 'مثل كسيكه
دنيا را آزموده- و با امتحان و آزمايش حقيقت آن را بهدست آورده- همانند گروهى
مسافر است كه در منزل و جايگاهى خشك و قحط زده باشند منزلى كه براى آنان سازگار
نيست و لذا منزلى پر نعمت و ناحيه اى سبز و خرم را قصد كنند كه در چنين زمينه
اى رنج سفر و دورى دوست، سختى راه و نامطلوبى و ناگوارى خوراك را تحمل كرده و
بر خود هموار مى سازند تا به خانه ى وسيع و گسترده و به منزل و قرارگاه خود
برسند آنان از اينهمه سختيها و ناراحتيها احساس درد و رنجى نمى كنند و هزينه و
مخارجى را كه در اين راه، هده دار مى شوند زيان و ضرر نمى پندارند و چيزى در
نزد آنان محبوبتر از وسيله اى كه آنان را به منزلشان نزديك كرده و به
قرارگاهشان برساند نيست'
آرى انسان دنيا آزموده چنين است او كاملا لمس كرده و فهميده كه اين منزل،
منزلى خشك و فاقد نعمت و آب و گياه است و منزلى در پيش دارد كه بسيار پر نعمت و
شاداب و خرم است اكنون از دل بر كندن از اين منزل نا مساعد و فاقد وسائل، چه
نگرانى اى دارد؟ و از روى آوردن به آن منزل پر نعمت كه همه گونه وسائل رفاه و
شادى فراهم است چهناراحتى خواهد داشت؟ چنين كسى اصلا دلبستگى به دنيا پيدا نمى
كند و دلداده ى آن نمى شود.
وقتى پيش از آنكه مرگ بيايد و او را از اين دنيا جدا كند او خود دل از دنيا
بر كنده و روى به جهان ابديت گذاشته است، از آمدن مرگ نه تنها احساس ناراحتى
نمى كند بلكه شادمانى خواهد داشت و از مرگ، كه او را بهنزل اصليش مى رساند
استقبال كرده و با آغوش باز و چهره ى خندان آن را مى پذيرد.
مثل فريفتگان دنيا
"و مثل من اغتر بها كمثل قوم كانوا بمنزل خصيب فنبا لهم الى منزل جديب فليس
شى اكره اليهم و لا اقطع عندهم من مفارقه ما كانوا فيه الى ما يهجمون عليه و
يصيرون اليه" 'و مثل كسيكه فريفته ى دنيا شود مانند مثل گروهى است كه در منزلى
پر نعمت و آب و گياه باشند ليكن ماندن آنان در آنجا فراهم نباشد و بخواهند به
منزلى خشك و بى آب و آبادى بروند كه هيچ چيزى ناراحت كننده تر، ناخوش آيندتر،
دشوارتر و هولناك تر در نزد آنان از جدا شدن از منزلى كه در آن بودند و رفتن به
سوى آنچه كه به آن روى آورده و ناگهان وارد آن مى شوند نيست'
انسان مغرور به دنيا و كسيكه فريب اين ظواهر را خورده او بهترين جا و
عاليترين مكان و اقامتگاه را همين جهان مى داند، او هرگز نمى تواند توجه به
جهان ديگر كند و به ياد عالم ابدى باشد و علاقه ى به آخرت او را به سوى عبادت و
بندگى خدا سوق دهد كه روى آوردن به عالم ديگرى، روى آوردن به منزل خشك وبى آب و
آبادى است براى كسيكه غرق در نعمت و شادى باشد.
عاليترين اعمال
وجدان، بهترين قاضى
"يا بنى اجعل نفسك ميزانا فيما بينك و بين غيريك"
'اى فرزند عزيز. نفس خويش را ميزانى بين خود و بين ديگران قرار ده'
معيار كلى براى طرز برخورد و نحوه ى معامله ات با ديگران هملان نفس خودت
باشد. در اينجا از وجدان دست نخورده ى انسانها استمداد مى جويند و از حب بذات
كه غريزه اى از عرائز انسانها است در راه حفظ حقوق افراد، استفاده مى كنند.
ملاك محبوبها و منفورها
"فاحب لغيرك ما تحب لنفسك و اكره له ما تكره لها"
'پس ما از براى ديگران دوست بدار آنچه را كه براى خودت دوست ميدارى و خوش
ندار براى ديگران آنچه را براى خودت خوش ندارى' الحق كه چه ميزان دقيق و چه
حساب مضبوط و قابل فهمى است.
آيا نمى دانيم كه چه چيزهائى را براى خود دوست داشته و مى خواهيم ؟
آيا نمى دانيم كه چه چيزهائى را براى خود نمى پسنديم و از آن بيزاريم و تنفر
داريم؟
اكنون هر چه را كه نسبت به خودمان مى پسنديم و دوست داريم و براى جلب آن
كوشش مى كنيم "مانند پيدا كردن يك زندگى مرفه و آبرومندانه و بر خوردار شدن از
احترام عمومى و داشتن موقعيت محترمانه اى در ميان مردم". همين مطالب را از براى
ديگران نيز بخواهيم و نه تنها از اينكه ديگران به چنين نعمتهائى مى رسند نگراتن
نباشيم بلكه براى دست يابى آنان به اين نعمتها تلاش كنيم. و از طرفى امورى در
زندگى پيش مى آيد كه بلا شك طبع انسانى از آنها متنفر و بيراز است و همواره از
آن گونه جريانات فرار كرده و از خود دفع مى نمايد. اكنون همان امور و جريانات
ناراحت كننده را از براى ديگران نيز نخواهد بلكه بخواهد كه آن مطالب و سختيها و
نگرانيها از بردران و خواهران دينيش بر طرف گردد.
از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده كه 'لا يكمل ايمان عبد حتى يحب
لاخيه ما يحب لنفسه و يكره لاخيه ما يكره لنفسه' [ شرح نهج البلاغه ابن ابى
الحديد ج 16 ص 84. ] 'ايمان آدمى به كمال نمى رسد مگر هنگامى كه براى برادر
دينى خود نخواهد آنچه را كه براى خود نمى خواهد.
يكى از اسيران به پادشاهى گفت با من آن كن كه دوست مى دارى خدا با تو كند.
پادشاه او را رها كرد. [ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 16 ص 84. ] عرب
بيابان نشينى نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و ركاب شتر آنحضرت را گرفت
در حالى كه آنحضرت اراده داشت كه به جنگى از جنگها برود عرض كرد: يا رسول الله؟
علمى را بهمن بياموز كه بواسطه ى آن داخل بهشتشوم رسول خدا فرمود: 'اما ما
احببت ان ياتيه الناس اليك فاته اليهم و ما كرهت ان ياتيه الناس اليك فلا تاته
اليهم خل سبيل الراحله' زطرائف المحكم ج 1 ص 284 ح 536 منقول از 17 بحار
الانوار باب جوامع حكم اميرالمومنين عليه السلام."
'آنطور كه دوست دارى مردم با تو رفتار نمايند تو نيز با آنان همانگونه رفتار
كن و آنطور كه خوش ندارى با تو رفتار نمايند تو هم با آنان بدان گونه رفتار
منما. جلو راهشتر را باز كن- يعنى همين پند و اندرز تو را بس است اگر بآن عمل
كنى و اكنون سوار شو وبرو'
پرهيز از ظلم
"و لا تظلم كما لا تحب ان تظلم"
'و ستم نكن همچنان كه دوست نميدارى درباره ات ستم شود'
كدام انسان است كه دوست بدارد مورد ظلم و ستم قرار بگيرد؟ اكنون همين مطلب
را درباره ى ديگران نيز رعايت كنيم كه ظلم به كسى ننمائيم و اگر دست ظلم و ستم
بلند نموده و تجاوز به حقوق ديگران كرديم انتظار نداشته باشيم كه خود مورد ظلم
و ستم قرار نگيريم زيرا اولا دست انتقام، ما را راحت نگذاشته و رها نخواهد
نمود. و ثانيا هر كس كه ظل كرد سد را شكسته و ظلم كردن را رواج داده، اهميت و
خطر اين گناه بزرگ را از بين برده و ان را در جامعه عادى نموده است و قهرا وقتى
ظلم و تعدى در جامعه، رواج يافت شعله هاى سوزان و خطرناك آن راو را هم در بر
خواهد گرفتو اساس زندگى وى را نيزبه هم خواهد ريخت.
چنانكه انسانهاى پاكى كه در بسطعدل و احسان مى كوشند درهاى صلاح و خوبى را
بر روى امت خود باز كرده و مى گشايند و قهرا خود آنان نيز از نسيم عطرآگين آن
بهره مند خواهند گرديد.
احسان
"و احسن كما تحب ان يحسن اليك"
'و نيكى كن همچنانكه دوست دارى كه به تو نيكى شود'
بيانى كه در جمله ى قبل گذشت در اين فراز نيز جريان دارد، اگر انسان دوست دارد
كه ديگران درباره ى او نيكى و احسان كنند بايد خود به ديگران نيكى كند و مردم را در
زير چتر احسان و نيكوكارى خود جاى دهد.
راستى توقع بيجاست كه انسان از ديگران نيست به خود انتظار احسان و نيكى داشته
باشد و ليكن نسيم احسان و انعام او هرگز به ديار ديگران نوزد و ديگران از خوان
احسان او بهره مند نگردند. صاحبان وجدانهاى بيدار بايد متوجه باشند كه اگر احسان،
خوب است براى همه خوب است نه اينكه تنها وقتى خوب باشد كه از ديگران نسبت به ما
انجام شود همين احساسى كه در وجود ما است كه مى خواهيم ديگران به ما احسان كنند در
وجود ديگران نيز هست، آنان هم ميخواهند كه ما به آنان احسان كنيم.
ملاك زشتى
"و استقبح من نفسك ما تستقبحه من غيرك"
'و زشت بداناز خودت آنچه را از غير خودت زشت ميدانى'
آرى بسيارى از اوقات، كارهائى را انجام مى دهيم كه اگر ديگرى انجام مى داد زيان
اعتراض و خورده گيرى ما باز مى شد و سخت پرخاس مى كرديم و آنان را مورد ملامت و
سرزنش قرار مى داديم ولى در رابطه با خودمان نگراننيستيم و آن كارها را بد نشمرده و
زشت نمى دانيم.
راستى مگر كار بد به تناسب افراد، تغيير ماهيت ميدهد ؟ شگفتا يك عمل و يك كار و
يك برنامه، ما انجام مى دهيم قبيح نباشد ديگر يانجام دهد زشت و ناروا باشد؟!
ببرى مال مسلمان و چو مالت ببرند
بانگ و فرياد بر ارى كه مسلمانى نيست
ملاك خشنودى
"و ارض من الناس بما ترضاه لهم من نفسك"
'و از مردم خشنود باش به آنچه از خودت براى آنان خشنود مى شوى هر كارى كه از
ناحيه ى خودت نسبت به ديگران مى پسندى همان را از ناحيه ى آنان براى خودت بپسند'
اگر درجه احترام را كه به مردمى مى كنى از خود راضى هستى همان يك درجه احترام را
اگر مردم نسبت به تو كردند راضى باش و دو درجه و ده درجه احترام را از آنان نخواه
كه تو خودت بيش از يك درجه به آنان احترام نكردى و نمى كنى، و اگر در مواقع گرفتارى
ديگران احساس نگرانى نمى كنى، و يا به كمك و اعانه ى مختصر و ناچيزى درباره ى آنان
اكتفا مى كنى در روز گرفتارى خودت اگر ديگران به جنبش نيامدند و كارى و اقدامى در
راه نجات تو نكردند و يا گامهاى مختصرى برداشتند ناراحت نباش و به اين وضع و طرز بر
خورد آنان راضى و خشنود باش كه تو هم درباره ى آنان اين چنين بودى.
پرهيز از ندانسته گوئى
"و لا تقل ما لا تعلم و ان قل ما تعلم"
'و نگو آنچه را كه نميدانى و اگر چه آنچه را ميدانى كم باشد'
در آدمى حرص سخن گفتن و ورود در همه ى مطالب هست زيرا اين حالت منبعث از حب ذات
است كه عزيزه ى انسان مى باشد. حرص و ولع بر سخن گفتن چنان در انسان قوى و نيرومند
است كه ميل دارد در همه ى امور و مطالب وارد شود و اظهار وجودى كرده و سخنى بگويد،
و اين خود بلا شك منشا بروز حوادث و پيش آمده هاى ناگوار و گناهان بزرگى خواهد
گرديد، و از اينرو امام بزرگوار از اينكه انسان، ندانسته سخنى بگويد و حرفى بزند
نهى مى فرمايد. نكته اى كه در اين عبارت شريفه بكار رفته اين است كه گاهى از اوقات،
نداشتن مطالب فهميده و صحيح، و يقينى انسان را وادار مى كند كه سخن ندانسته بگويد و
امام مومنان عليه السلام مى فرمايد ندانسته سخن نگو، هر چند كه دانستنيها و يقينيات
تو كم باشد. خلاصه حتى در مواقعى كه انسان بنظر سطحى، در معرض شكست قرار دارد و چون
مطلب حسابى ويقينى ندارد خود را ناچار مى بيند كه به سراغ سخنهاى نسنجيده و مطالب
مشكوك برود كه نكند او را ناتوان و بى اطلاع بخوانند مع ذلك بايد خود را حفظ كند و
وارد سخنهاى نا معلوم نشده و سراغ مطالب غير ثابت نرود و روشنتر آنكه كمبود مطالب
صحيح و اصيل، مجوز ورود در سخنهاى نامعلوم، و ذكر ندانسته ها نخواهد شد.
اين دستور العمل براى همه ى طبقات، مفيد و سودمند است. مردم عاى نبايد با آنكه
علم به اسرار و مصالح احكام ندارند از پيش خود بيان حكمتها و اسرار امور بكنند و
نيز بايد در زندگى روزمره خود مطالبى را كه نمى دانند نقل نكنند و شايعه پراكنى
ننمايند، خطابا و وعاظ از ذكگر مطالب مشكوك بپرهيزند، مداحان از خواندن مطالب غير
ثابت بپرهيزند، متصديان بيان حلال و حرام، تا درست مطلب را نفهميده باشند لب به سخن
نگشايند.
مرحوم محقق قدس سره در خطاب به فقها مى فرمايد: راستى كه تو در حال فتوا دادنت
مخبر از سوى پروردگارت مى باشى و به لسانشرع او نطق مكنى پس چه سعادتمندى اگر مبناى
كارت را جزم قرار دهى و مطالب جزمى را بگيرى و چهزيانكارى اگر بر اساس وهم و خيال
فتوى بدهى، پس فهم خود را در برابر گفتار خداى تعالى قرار ده كه مى فرمايد: 'و ان
تقولوا على الله مالا تعلمون' [ سوره ى اعراف آيه ى 33. ] و حرام فرموده اينكه
گفتارى را بر خدا ببنديد كه نمى دانيد. و بنگر فرموده ى خداى متعال را كه مى
فرمايد: 'قل اراياتم ما انزل الله لكم من رزق فجعلتم منه حراما و حلالا قل الله اذن
لكم ام على الله تفترون' [ سوره ى يونس آيه 59. ]
بگو آيا ديديد آنچه را كه خداوند از رزق بر شما فروفرستاد پس شما از آن حلال و
حرام درست كرديد- قسمتى از آن را حرام نموديد- بگو آيا خدا به شما اذن داد يا بر
خداوند افترا مى بنديد ؟ و خوب توجه كن كه چگونه خداوند مستند حكم را به دو بخش
تقسيم فرموده- يكى آنكه اذن الهى دارد و مستند به فرموده خدا و رسول است و ديگرى
آنكه افترا و كذب است.
پس هر گاه اذن الهى و مستند صحيح، محقق و مسلم نشد در اين هنگام تو مفترى خواهى
بود. [ المعتبر فى شرح المختصر ج 1، ص 22. ]
شهيد ثانى رضوان الله عليه راجع به قاسم بن محمد بن ابى بكر كه يكى از فقهاء
مدينه بوده و همگان اتفاق بر علم و فقاهت او داشته اند نقل كرده كه مسئله اى از او
پرسش شد و او در پاسخ گفت: نمى دانم. پرسش كننده گفت: من به سوى تو آمده ام و جز تو
كسى را نمى شناسم. قاسم گفت: نظر به محاسن بلند من و اين جمعيتى كه بر گردن من جمع
شده اند مكن، بخدا سوگند كه من اين مسئله را نميدانم. يكى از بزرگان قريش كه در
كنار او نشسته بود گفت: همواره بر اين حال باش كه به خدا سوگند من تو را در مجلسى
بهتر از مجلس امروزت نديدم. قاسم گفت: و الله كه اگر زبانم قطع شود در نزد من
محبوبتر از آنست كه لب به سخنى بگشام كه به آن علم ندارم. [ منيه المريد ص 154. ]
كنترل زبان
"و لا تقل ما لا تحب انيقال لك"
'و نگو آنچه دوست ندارى كه براى تو گفته شود'
انسان بايد به خود مراجعه كند كه آيا دوست مى دارد كه مرد عيوب او را بگويند و
يا او را با القاب زشت و زننده بخوانند و يا كنند ؟ قطعا دوست نمى دارد اكنون بايد
او هم درباره ى ديگران چنين باشد عيوب مردم را نگويد و نبايد كسى را با لقب بد و
توهين آميز صدا بزند و بخواند و يا نام ببرد.
راستى موثرترين عوامل ايجاد بهترين روابط دوستانه در ميان جامعه را امير مومنان
در اين جملات آورده و با بكار گرفتن اين دستورات عاليه هماى سعادت و خوشبختى بر سر
جامعه سايه خواهد افكند.
عجب
"و اعلم ان الاعجاب ضد الصواب و افه الالباب"
'و بدان كه اعجاب به نفس و از خود راضى بودن ضد درستى و رشد است، و خود افت عقول
و درايتها مى باشد'
ارى! از خود راضى بودن و خود را خوب ديدن ضد درستى است و خلاصه اين حالت، عين
نادرستى است و خلاف رشد و صلاح آدمى مى باشد بزرگترين آفت عقل همان اعجاب بنفس است،
عقل آدمى بر اثر اعجاب بنفس آفت زده مى شود و از پاى در مى آيد و نورانيت خرد
انسانى بر اثر اعجب زائل مى گردد و ظلمات و تاركى، محيط عقل و فكر و نظر آدمى را
فرامى گيرد.
انسان بر اثر عجب، آنچنان ظلمانى مى شود و به قهقرا مى رود كه در عين نادانى و
با وجود آنكه مظهر جهل است خود را حكيم دوران و مجمع فضائل و كمالات مى بيند و نه
تنها در پى رفع جهل خود برنمى آيد و مجهولات خويش را از رهگذر تعلم و فراگيرى و
سوال و پرسش تبديل به معلومات نمى كند كه متوقع است از رسولخدا صلى الله عليه و آله
نقل شده كه حضرت موسى به شيطان فرمود: 'اخبرنى بالذنب الذى اذا اذنبه ابن آدم
ساتخوذت عليه' ؟ به من بگو كدام گناه است كه هر زمان آدمى آنرا انجام داد تو بر او
غلبه خواهى يافت ؟
شيطان گفت: 'اذا اعجبته نفسه و استكثر عمله و صغر فى عينه ذنبه' [ اصول كافى ج 2
ص 314. ] هنگامى كه اعجاب به نفس پيدا كرده، كار خوب خود را بزرگ بشمرد و گناهش در
نظرش كوچك جلوه كند.
از يكى از دو امام- امام باقر يا امام صادق عليه السلام- نقل شده كه دو نفر وارد
مسجد شدند يكى عابد و ديگرى فاسق ولى بيرون رفتند در حاليك شخص فاسق، مومنى راستين
و صديق شده و عابد، فاسق گرديده بود و اين بدان جهت بود كه عابد، داخل مى شد در
حالى كه به عبادت خود مى باليد و دلخوش بود و فكرش در اين جهت دور مى زد و انديشه ى
فاسق در پشيمانى بر فسقش بود و از خداوند از گناهانى كه انجام داده بود طلب غفران
مى كرد. [ كافى ج 2، ص 314. ]
حضرت صادق عليه السلام مى فرمايد: عالمى به نزد عابدى آمد و به او گفت: نماز تو
چگونه است؟ عابد گفت: آيا از نماز شخصى مثل من پرسش ميشود؟ و حال آنكه من از فلان
زمان عبادت خدا مى كنم. عالم گفت: گريه تو چگونه است؟ عابد پاسخ داد: آنچنان گريه
مى كنم كه اشكم جارى مى شود عالم گفت: اگر بخندى و خائف باشى بهتر از اين گريه است
در حاليكه به گريه و عمل خود شادمانى و مى بالى. به راستى كه انسان مدل- كسيكه به
عمل خود شادى مى كند و مى بالد- هيچ چيز از عمل او بالا نخواهد رفت. [ كافى ج 4 ص
313. ]
حضرت صادق عليه السلام مى فرمايد: 'من دخله العجب هلك' [ مدرك سابق. ] كسيكه عجب
و خود بينيدروجودش راه يافت هلاك خواهد گرديد.
سخت كوشى
"فاسع فى كدحك" [ كدح: شديدترين سعى و تلاش است. ] 'پس سعى و كوشش كن در حركت و
تلاش خودت'
بعضى معنى كرده اند كه در تلاش امور معاش و زندگى خود كوشا باش.
ابن ابى الحديد گويد مراد از كدح مالى است كه انسان با تنلاش و زحمت به دست
آورده، و مقصود از سعى در آن، انفاق كردن آن است.
ممكن است مقصود امام عليه السلام اين باشد كه در حركت و تلاشى كه بسوى خدا دارى
سعى و جديت داشته باش و خلاصه شب و روز حركت كن و آنى فروگزار نكرده و مسامحه و سهل
انگارى روامدار، با تمام وجودت بكوش و با همه ى توان و قدرتت جلو برو، فرصت از دست
مده و جريان را دست كم نگير. باشد كه به جائى برسى و به محبوب واقعى راهى بيابى و
راه پر از دست انداز را پشت سربگذارى و بگذرى.
آرى 'يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه' [ سوره ى انشقاق آيه 6. ]
اى انسان! تو با رنج و تلاش به سوى پروردگارت رهسپارى پس او را ملاقات خواهى كرد.
پرهيز از ثروت اندوزى
"و لا تكن خازنا لغيرك"
'خزينه دار از براى غير خودت نباش'
گروهى در زندگى فكر و انديشه اى جز جمع آور يمال ندارند سخت ترين تلاشها را كرده
و دشوارترين شرائط و كارها را تحمل مى نمايند ولى كمترين انفاق و بذل و بخششى نمى
كنند و گاهى خودشان نيز از آن نخورده و بهره اى نمى برند ميروند و همه ى اين اموال
را براى ديگران مى گذرند و بدين ترتيب كار اين گروه، انبار دارى و خزينه دارى،
محافظت و نگهدارى اموال براى ديگران است و در حقيقت فقط زحمت، ناراحتى، دلهره و
اضطراب، حاصل عمر اينها بوده و گرنه خود از اين اموال، نصيبى نداشته اند و خوشى آن
از براى ديگران است.
اى كاش انسان بجاى اندوختن مال و ثروت براى فرزندان، تقوى و ادب و فضائل را براى
آنان بيندوزد.
شخصى مال فراوانى به دست آورد. به او گفته شد خوب است كه اين اموال را براى
فرزندانت بعد از خود ذخيره كنى او در پاسخ گفت: ليكن من اين اموال را براى خودم
ذخيره كرده و پروردگارم را براى فرزندانم ذخيره مى نمايم. [ مجموعه ى ورام ص 157 ج
1. ]
خشوع در برابر خداى تعالى
"و انا انت هديت لقصدك فكن اخشع ما تكون لربك"
'و زمانى كه به راه راست و صحيح خود هدايت يافتى پس در خاشعترين حالات از براى
پروردگارت بوده باش'
آرى بزرگترين نعمت الهى هدايت است و راه يافتن و پيدا كردن طريق صلاح و رشد،
عظيم ترين لطف و رحمتى است كه از سوى خداوند به انسان ميرسد و از اينرو صبح و شب از
خدا مى خواهيم كه ما را به راه راست هدايت فرمايد و با جمله ى مباركه 'اهدنا الصراط
المستقيم' از خداوند، طلب هدايت مى كنيم، اكنون كه نعمت هدايت، اينچنين پايگاه
رفيعى دارد و از اهميت اينچينى بر خوردار است، بايد قدر آن را دانسته و شكر آن را
بجاى آورد. و سپاس اين نعمت عظيم، خشوع كامل از براى ذات لا يزال الهى است، خشوع و
تواضع دل، بطورى كه همه ى اعضا و جوارح از براى خداوند خضوع كنند و تسليم بى چون و
چراى اراده الله تبارك و تعالى گزدند. زيرا مسير الى الله پيچ و خمها دارد و اشخاص
زيادى در وسط راه به انحراف افتنادند، و هر قسمتى از معارف و امور دينى اين خطر را
دارد. و اينجاست كه امام حسين عليه السلام بزرگترين عارف بالله در دعاى روز عرفه از
نعمت هدايت الهى ياد كرده و ميگويند: 'انت الذى هديت'، خدايا تو بودى كه هدايت
فرمودى. و حالت خشوع آن بزرگوار بحدى بود كه ناظران گفته اند در خلال خواندن اين
دعاى شريف، آنچنان اشك از ديدگانشان جارى بود كه گويا سرمشك را باز كرده اند.