به سوى مدينه فاضله

على كريمى جهرمى

- ۶ -


روشن نگرى و بصيرت در تحصيل دين

"و ان انت لم يجتمع لك ما تحب من نفسك و فراغ نظرك و فكرك فاعلم انك انما تخبط العشواء و تتورط الظلماء و ليس طالب الدين من خبط او خلص و الامساك عن ذلك امثل"

'و اگر آنچه را كه دوست دارى از آمادگى نفس و فراغت و آسودگى نظر و انديشه، براى تو فراهم نيامد پس بدان كه تو همچون شتر نابينا به خطا و بيراهه مى روى و در امواج تيرگيها و تاريكيها فرو رفته اى و كسيكه در مسير خبط و اشتباه برود و يا كسيكه حق را با بطل در آميزد پژوهنده ى دين نيست. و دست نگهداشتن و توقف كردن، از اينگونه طلب دين نمودن بهتر و به صلاح نزديكتر است'

اهميت هدف شناسى و تشخيص مقصد و آمادگى درونى و فراغ فكر و نظر در راه علم و دين، در اين جملات بخوبى مجسم شده كه امام بزرگوار وضع پژهشگر غير مصمم و سرگرم به افكار و مشغوليتهاى متنوع را با دو مثل ساده و روشن كاملا آشكار ساخته اند.

نخست او را تشبيه به شتر كور و نابينا كرده اند [ جمله ى انما تخبط العشواء در حقيقت چنين بوده: انما تخبط خبط العشواء، و عشواء ناقه اى است كه جلو پاى خود را نمى بيند و يا ديد او ضعيف است بنابراين كلمه ى عشواء منصوب است بر مصدريت و در اصل چنين بوده: انما تخبط العشواء و بعد كلمه ى خبط كه مضاف بوده حذف شده و مضاف اليه جاى آن نشسته مانند رجع القهقرى كه در اصل رجع رجوع القهرى بوده است. ] كه راه را نديده و تشخيص نمى دهد او منتهاى زحمت و مشقت را مى كشد و در عين حال بيراهه مى رود و به مقصد نمى رسد.

و سپس او را به كسيكه در ميان ظلمتها و در وادى و دره هاى تاريك فرو رفته كه وضع بحرانى و ناراحت كننده اى دارد و دچار چه حال متلاطم و طوفانى و رنجبارى مى گردد، تشبيه فرموده اند. كسانيكه در شبهاى تيره و تار، راه را گم كرده باشند معناى كلام و وجه تشبيهى كه امام اميرالمومنين عليه السلام فرموده اند را بخوبى لمس مى كنند.

اندوه و تاثرات قلبى انسان در آن لحظات، و شدت رنج و درد او قابل توصيف و بيان نيست و انسان به حقيقت مفهوم بيچارگى در آن لحظات مى رسد.

اكنو طالب علم دين و پژوهشگر راه حق اگر حواس خود را متمركز و انديشه ى خود را جمع نكند و به راه بيفتد با چنين وضع بحرانى و ناراحت كننده اى مواجه و روبرو خواهد بود.

و اينجا است كه انسان سرگردان و متلون و غير مصمم و بى هدف را امام عليه السلام بكلى طالب علم نمى داند و صريحا مى فرمايد: آدم اشتباهكار بيراهه رو، بوده و يا آنكه حق و باطل را به هم مى آميزد و انديشه هاى بيمار و ناسالم را مخلوط انديشه هاى عالى مى سازد چنين كسى طالب دين نيست و گمشده او حق نمى باشد و خلاصه براى پيدا كردن و به دست آوردن راه خدا حركت نكرده است.

و در آخر مى فرمايد بهتر و به عقل و خرد نزديكتر اين است كه چنين كسى به راه نفتد و شروع به كار نكند.

شناخت و توجه به خدا و بهترين معلمان

مبدء همه امور

"فتفهم يا بنى وصيتى و اعلم ان مالك الموت هو مالك الحياه و ان الخالق هو المميت و ان الغنى هو المعيد و ان المبتلى هو المعافى"

'فرزند عزيزم وصيت مرا خوب بفهم، و بدان كه مالك مرگ، همان مالك زندگى است و آفريدگار، همان مرگ دهنده است و نيست كننده، همان باز گرداننده است و درد و گرفتارى دهنده، همان عافيت بخش و رهاننده است'

در اين قسمت اولا فرزند گرامى را به فهم و درك سفارشات خود فراميخواند و اين مطلب خواسته ى هر انسان بزرگى است كه سخنان نغز و مطالب سازنده اى داشته باشد. هر صاحب مكتبى، هر عالم و دانشمندى، هر سخنگوى ماهر و كار كرده اى سخت خواهان اين است كه مردم، مكتب او را درك كرده و ب علم و دانش او برسند و به سخنان و گفته هايش گوش فرادهند. رنجى كه يك شخصيت بزرگ و ارزشمند، از عدم توجه و يا كمى درك و فهم مردم عموما و مخاطبين خود خصوصا مى برد فوق همه ى رنجها و اثر آن در كام آن انسان بزرگ، از هر درد و بلائى بيشتر و تلخ تر مى باشد.

و سپس فرزند خود را توجه به مبدء همه ى امور و جريانات داده و اين مطالب را به او افهام مى فرمايد كه اطوار مختلف و جريانات گوناگون و متقابل همه به دست تواناى خداوند است، ذات مقدسى كه مالك حيات و زندگى است، مالك موت انسانها و مرگ آنها است.

در قرآن كريم نيز مى خوانيم: 'يحيى و يميت ربكم و رب آبائكم الاولين' [ سوره ى دخان آيه ى 8 يعنى زنده مى كند و مى ميراند، پروردگار شما و پروردگار پدران پيشين شما است. ] و همان ذات لايزالى كه در مقام خالقيت و آفرينندگى است خود مميت است و مرگ را مسلط خواهد فرمود.

و همان وجود پاك و منزهى كه فنا و نيستى مى دهد خود اعاده ى حيات داده و بار ديگر زندگى مى بخشد و مرده را زنده مى سازد.

و همان دست مدبر و توانائى كه بلا مى فرستد و درد مى دهد و گرفتار مشكلات مى سازد او خود عافيت بخش و شفا دهنده و رهائى بخشنده است.

عاليترين مظاهر توحيد در اين جملات تجلى ميكند و انسان در پرتو اين اعتقاد جازم و استوار، به اعلى مدارج كمال انسانى واصل ميگردد، كسيكه خدا را همه كاره مى داند و مقتقد است كه سر رشته ى تمامى امور و جريانات به دست با قدرت و اراده ى نافذ و تخلف ناپذير پروردگار مى باشد چه غم و غصه اى دارد و از چه كسى بيم و واهمه در دل خواهد داشت و اميد و ارزوى او متوجه به چه كسى خواهد شد؟ چنين كسى كجا براى ادامه ى زندگى، دفع مرگ، جلب منافع و دفع خطرها و بلايا دست به گناه مى زند و اراده ى بد مى كند و افكار و تخيلات يطانى به خود راه مى دهد؟ او كجا نقشه كشيهاى خائنانه مى كند؟ او كه ميداند هر چه هست در دست خداست.

استقرار جهان طبق اراده و مشيت خدا

"و ان الدنيا لم تكن لتستقر الا على ما جعل الله عليه من النعماء و الابتلاء و الجزاء فى المعاد او ماشاء مما لا نعلم"

'و نيز بدان كه دنيا استقرار نمى يابد مگر بر همان گونه كه خداوند قرار داده و نعمتها و گرفتارى و جزاء و پاداش در معاد يا هر چه او بخواهد از امورى كه ما نمى دانيم'

در اين قسمت، اشاره به حكمت كامنه در نظام جهان هستى دارند و ياد آورى مى كنند كه استقرار و استوارى جهان بر همان خط مقرر و ثابتى است كه خداوند ترسيم فرموده نعمت مى دهد و بلا مى فرستند تا آن يكى زمينه ى شكر و سپاس باشد و ان ديگرى زمينه صبر و تحمل، و آنگاه جزا و پاداش اعمال هم در جهان آخرت قرار داده جزاى عمل بد را بد و پاداش خيرات و خوبيها را خير و سعادت و رحمت مقرر فرموده است. و تازه مطالب و جريانات ديگرى نيز هست كه ما به اطراف، جوانب، حكم و اسرار آن نمى رسيم و پى نمى بريم مثلا چه بسا در مواردى قسمتى از پادشها را در اينجا و مقدارى را به جهان ديگرى واگزار مى كند و همينطور كيفيت خلقت اشخاص، و اشكال و هياكل، زيبائى قيافه ها، الوان و رنگهاى ابدان، بلندى و كوتاهى قامت آنان و بعد از همه ى اينها روحيات و خلقيات آنان كه آنقدر منشا اينها پيچيده و مرموز است كه رسيدن به حقيقت هر كدام از اين امور، تحقيقات دقيقى دارد و مجال واسع و اوقات گسترده را مى طلبد و بسيارى از اينها هم بالاخره براى بشر، حل شدنى نيست و از جمله مسئله مرگ و كيفيت قبض روح هر كس از اين گونه است. كه خود امام اميرالمومنين عليه السلام در جاى ديگر بدان تصريح كرده و مى فرمايند: 'هل تحس به اذا دخل منزلا؟ ام هل تراه اذا توفى احدا بل كيف يتوفى الجنين فى بطن امه؟ ايلج عليه من بعض جوارحها؟ ام الروح اجابته باذن ربها؟ ام هو ساكن معه فى احشائها' [ نهج البلاغه خطبه ى 111. ]

آيا درك مى كنى او را هنگامى كه براى گرفتن جان-به منزلى داخل ميشود؟ يا او را مى بينى هر گاه جانى را مى ستاند؟ بلكه چگونه بچه را در شكم مادرش قبض روح مى نمايد؟ آيا از بعض اعضاء مادر بر او وارد مى شود؟ يا آنكه روحبه اذن و فرمان پروردگارش به سوى او مى رود؟ يا ملك الموت با آن بچه در درون مادر او با او ساكن است؟

و در اين رابطه، مطالب گوناگونى است از جمله، كسانى را در سنين كودكى از دنيا مى برد و بعضى را در جوانى و عده اى را در درون پيرى و شگستگى وعده اى را در سنين خيلى بالا در زمانى كه حواس و درك خود را از دست داده اند و در وضع بسيار نفرت آور و نگران كننده اى قرار گرفته اند. كسانى را در هوا و مردمى را در زمين و جماعتى را در دريا و اقياموسهاى عظيم از بين مى برد عده اى را در كنار همسر و فرزندان، و برخى را درنقطه اى دور دست بصورتى مهجورانه قبض روح مى كند. و اينها همه روى اسرار و مصالحى است كه بر با مخفى و پوشيده است و افهام قاصر و كوتاه ما از درك حكمتهاى بالغه اى كه در هر يك از اين امور بن كار رفته عاجز و ناتوان مى باشد.

و از اين قبيل است عمرهاى كمتر و زيادتر و رسيدن به ارذل العمر و انواع و اقسام مرگها، و خود كيفيت مرگ كه آيا فرشته ى موت از بيرون وجود انسان به داخل وجود او دست مى آورد و يا همچون مغناطيسى از بيرون، روح انسان را از درون، جذب كرده و به سوى خود مى كشد و ده ها و صدها مسائل پيچيده اى كه حتى براى متفكران بزرگ و انديشمندان نامى و حكما و اهل دقت پوشيده مى باشد.

جهل انسان به اسرار هستى و حكمتهاى الهى

"فان اشكل عليك شى ء من ذلك فاحمله على جهالتك به فانك اول ما خلقت جاهلا ثم علمت و ما اكثر ما تجهل من الامر و يتحير فيه رايك و يضل فيه بصرك ثم تبصره بعد ذلك"

'پس اگر چيزى از اين امور بر تو مشكل آمد آن را بر جهل و نادانى خودت به آن، حمل كن زيرا در تو نخستين مرحله ى آفرينشت نادان بودى سپس دنا شدى و چه بسيار است چيزهائى كه تو به آن علم و آگاهى ندارى و راى و انديشه تو در آن سرگردان، و بينش و بينائى تو در آن گمراه است و سپس بينش نسبت به آن پيدا مى كنى'

سراسر جهان آفرينش حكايت از نظم و حكمت دقيق و كامل مى كند حيات، موت، صحت، بيمارى و هزارها و هزارها جريانات همه بر اساس حكمت عالى و متين، صورت مى گردد حال ممكن است مواردى بر انسان مبهم و مجهول باشد، و وضع و جريان چيزى و نتايج و ثمرات آن، براى آدمى روشن و آشكار نگردد. اينجا است كه امكان دارد انسان در خطر واقع شده و سقوط كند و از مرز توحيد و توجه به خدا منحرف و پرت گرديده و خلاصه ملحد و منحرف شود.

امام بزرگوار اميرالمومنين عليه السلام براى نجات و رهائى انسان از همين پرتگاه عظيم، ارشاد كرده و رهنمود مى دهند و مى فرمايند مواردى كه براى تو روشن نيست و به اسرار و رموز آنها پى نمى برى حمل بر نادانى خودت كن يعنى شتاب در قضاوت نكرده و انكار نظم و حكمت منما و آن موارد و امور را حمل بر عدم اعتدال، و نا استوارى، آشفتگى و به هم ريختگى نظام خلقت مكن.

خلاصه موارد مشكل و مبهم را از رهگذر جهل و نادانى خود توجه كن و خويشتن را راحت نما زيرا تو در آغاز خلقت و آفرينشت جاهل به تمام معنى و عنصر جهل و نادانى بودى و بعد كم كم آگاه و عالم شدى و مطالب به تو آموخته شد و تو فرا گرفتى. گويا جمله ى 'فانك اول ما خلقت جاهلا ثم علمت'، ناظر به آيه ى كريمه ى قرآنى و ياد آور اين فراز مقدس است 'و الله اخرجكم من بطون امهاتكم لا تعلمون شيئا و جعل لكم السمع و الابصار و الافئده لعلكم تشكرون'. [ سوره ى نحل آيه ى 80. ]

و خداوند، شما را از شكمهاى مادرانتان بيرون آورد در حالى كه هيچ چيز نمى دانستيد و از براى شما گوش و چشم و دل، قرار داد، باشد كهشكر گزارى كنيد.

آرى بشر هنگام ولادت نه راه جلب و جذب منافع را مى داند و نه طريقه و شيوه ى دفع مكاره و ناراحتيها را از خود مى شناسد. بعد در طول زمان با اين آلات و ادواتى كه خداوند به او داده آگاهى و علم پيدا مى كند.

و در همين رابطه مولاى ما مى فرمايد: مجهولات شما زياد است و يكى و دو و ده و هزار نيست مجهولاتى كه عقل انسانى در آنجا مى ماند و فكر و انديشه ى او واله و سر گردان مى شود و بعد كم كم انسان به حقيقت همان امور مجهوله دست يافته و بينش و آگاهى نسبت به آن پيدا مى كند.

خلاصه با اين رهنمودهاى عالى و آسمانى، انسان را از عجله و شتابزدگى و قضاوتهاى نا آگاهانه و اعتراض به دستگان آفرينش و نظام هستى رهانيده و غرور غلط انسانى را در هم مى شكند.

انسان نبايد تصور كند كه همه چيز را دانسته و فهميده و نيز نبايد متوقع باشد كه همه ى مجهولات و مبهمات براى او در آن واحد روشن و آشكار گردد دانستن بسيارى از امور در گرو گذشت زمان و بارور شدن نهال انديشه و استعداد آدمى است.

بايد از فرشتگان خدا درس فرا گرفت و جمله ى 'لا علملنا الا ما علمتنا' [ سوره ى بقره آيه ى 32. ] را زمزمه كرد و با عجز و الحاح گفت: خدايا ما نمى دانيم مگر آنچه را كه تو به ما بياموزى.

انشتين روزى در كنار ورقه ى كوچكى كه در پائين كتابخانه اش افتاده بود قرار گرفت و گفت آنچه ما مى دانيم نسبتش به آنچه كه نمى دانيم مانند اين ورقه ى كوچك نسبت به كتابخانه ى من است. دكتر احمد امين بك، اين جريان را در مقاله اى تحت عنوان "ما نعلم و ما لا نعلم" نقل كرده و سپس مى گويد: و اگر او انصاف مى داد هر آينه مى گفت از نسبت آن ورقه به كتابخانه هم كمتر است. [ رساله الاسلام. ]

حضرت موسى به خدا گفت: خداوندا عدل خودت را به من نشان ده. خداوند، او را امر فرمود كه در كنار چشمه اى كه در راهى قرار داشت پنهان گردد حضرت موسى چنين كرد، ناگهان سوارى آمد ساعتى در آن كنار چشمه استراحت كرد و بعد رفت و هميانى كه حاوى هزار دينار بود همانجا گذاشت و فراموش كرد كه همراه خود ببرد طولى نكشيد پسر بچه اى آمد و آن هميان زر را برداشت و رفت سپس نابينائى آمد و در اين هنگام، آن سوار برگشت و از او درخواست هميان زر را نمود و خلاصه شمشير خود را كشيده، سر او را بريد. موسى گفت: 'الهى ضاق صبرى و انت عادل' خداوندا سينه ام از اين جريان تنگ شد و تو عادلى- پولى را كوك برد ولى نابينا بجرم هميان زر كشته شد- خطاب آمد اى موسى شخص نابينا پدر آن سوار راكشته بود- و اكنون به انتقام خود رسيد- و پدر آن كودك هزار دينار از بابت كارش بر عهده ى آن سوار داشت و اكنون هر كسى به حق خود رسيد. [ فوايل الاصول مرحوم حاج ميرزاى قمى. ]

حضرت على بن الحسين عليه السلام با الهام از همين منطق والاى قرآن كريم و سخن امام اميرالمومنين عليه السلام در دعاى ابوحمزه ى ثمالى در مقام مناجات با خدا ميگويند: 'سدى انا الصغير الذى ربيته و انا الجاهل الذى علمته...' اى آقاى من منم آن صغيريكه تو تربيتم كردى و منم آن جاهلى كه تو تعليممم دادى.

بارى نقش موثر و نافذ عبارت امام اميرالمومنين عليه السلام اين است كه غرور جاهلانه ى انسان را در هم مى شكند. جاهلان فرومايه با تصور سراسر غلط خود مى پندارند كه همه چيز را مى دانند و به اسرار و رموز همه ى امور، وقوف و آگاهى كامل دارند و فهم و درك آنان محيط به همه ى اشياء است و از اينرو اگر مواجه با مواردى شدند كه بنظرشان

توجيه و تحليل صحيحى نداشت گستاخانه زبان به اعتراض گشوده و همين موارد را بعنوان خلل در نظام هستى و عدم مناسبت در جهان آفرينش به رخ موحدان و دينداران مى كشند و امام بزرگوار دو مطلب را ياد آورى مى كنند كه هر كدام جداگانه براى شكستن اين غرور شيطانى كافى است.

1- انسان در بدو آفرينش، جاهل محض است و سپس مطالب را فرا گرفته و مى آموزد.

2- انسان در امتداد زندگى، مجهولات بيشماريدارد كه عقل و فكر او در بر خورد با آن مجهولات، سخت ناتوان و وامانده است ولى بعد با گذشت زمان و شكوفائى ذهن و فهم و فراهم شدن اسباب و وسائل، جهل او مرتفع شده و علم و آگاهى پيدا مى كند.

ناگفته نماند كه در عبارات محل بحث، حداقل مطلب بيان شده زيرا فرض ديگرى نيز هست و آن اينكه بسيارى از مجهولات انسان هست كه اصلا قابل حل نيست و از محدوده ى فهم و علم انسان بيرون است كه با گذشت هزاران سال و در عين شكوفائى فهم و رشد دانش، پرده ابهام از چهره ى آن امور و مطالب برداشته نخواهد شد. و يا آنكه اذهان محدود و فهم ناقص بشر توانائى درك و هضم آن را بكلى ندارند.

توجه به مبدا متعال

"فاعتصم بالذى خلقك و رزقك و سواك فليكن له تعبدك و اليه رغبتك و منه شفقتك"

پس چنگ بزن به- دامان-آن كسيكه تو را آفريد و به تو روزى داد و اندام تو را معتدل و هموار گردانيد پس پرستش و بندگى تو براى او باشد و رغبت و ميل و رو آوردن تو، به سوى او و ترس از او باشد.

اين جمله مباركه را كه مطالعه و قرائت كردم بى اختيار به ياد آيه ى كريمه ى قرآنى افتادم كه مى فرمايد: 'يا ايها الانسان ما غرك بربك الكريم الذى خلقك فسواك فعدك' [ سوره ى انفطار آيه ى 3 -4. ]

اى انسان چه چيز تو را نسبت به پروردگار بخشنده ات فريفته و مغرور ساخت خدائيكه تو را آفريد و راست و هموار گردانيد پس اعضا و اندامت را متناسب قرار داد.

بارى امر به اعتصام و چنگ زدن به حبل نجات و ريسمان رحمت كسى مى كند كه داراى خصوصيات سه گانه است.

1- آنكه آدمى را خلقت كرده و آفريده است بله كسيكه انسان گمنام بى نام و نشان را از كتم عدم به عرصه ى وجود آورده و در خور اعتصام است بايد دست به دامان او زد اكنون چه كسى است كه آدمى را از نيستى به هستى آورده جز ذات اقدس الهى ؟ انسانى كه موجود نبود و در رديف اعدام به شمار ميرفت نام و نشان و شهرت و آوازه اى نداشت بر اثر اراده الله بوجود آمد و اسم و آوازه اى كسب كرد و در ميان مردم مطرح گرديد. 'اهل اتى على الانسان حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا انا خلقنا الانسان من نطفه امشاج نبتليه فجعلناه سمعيا بصيرا' [ سوره ى انسان آيه ى 1 و 2. ]

تحقيقا بر انسان وقتى از روزگار گذشت كه چيز مذكورى نبود راستى كه ما انسان را از نطفه مخلوط آفريديم، مى آزمائيم او را پس او را شنوا و بينا گردانيديم.

و نيز مى فرمايد: 'او لايتذكر الانسان انا خلقناه من قبل و لم يكن شيئا' [ سوره ى مريم آيه 68. ]

آيا انسان به ياد نمى آورد كه چيزى نبود و ما او را آفرديم.؟

فقرائى از دعاى شريف امام حسين عليه السلام در روز عرفه در خصوص همين موضوع، بسيار جالب و قابل توجه است، خوانندگان مى توانند به آنجا روجوع كنند.

2- آنكه آدمى را رزق داده است. عهده دار ارزاق عباد ذات لايزال خداوند است و آنچه كه ما آن را عامل روزى و منشاء رزق ميدانيم همه وسائل و وسائطند و گرنه منشا رزق و مقسم آن ذات لايزال اوست بشاهد اينكه در شرائط بحرانى هيچ وسيله و واسطه و فعاليت و تلاشى تصور ندارد و ايام حمل و باردارى، روزى جنين به او مى رسد و خداوند او را در شكم مادر فراموش نمى نمايد.

غم روزى مخور بر هم مزن اوراق دفتر را
كه پيش از طفل ايزد پر كند پستان مادر را

3- آنكه خداوند، اندام انسان را معتدل قرار داده و آفرينش او را موزون و منظم و كامل گردانيده و اعضاء و جوارح او را به مقتضاى حوائج و نيازمنديهاى وى مقرر داشته است كه براى وضوح و روشنى اين موضوع، بايد كتاب شريف توحيد مفضل را خواند و به دقت و ريزه كاريهائى كه در نظام هستى انسان بكار رفته پى برد و آگاهى يافت.

اكنون هر يك از اين سه موضوع، ايجاب ميكند كه انسان دست به دامان رحمت الهى و به حبل نجات او بزند و خداى را يكتا تكيه گاه خود قرار داده، و تمام اعتماد خود را به او منحصر سازد.

و بعد از ذكر اين مطالب، به سه چيز امر مى فرمايد:

1- تعبد و پرستش او براى خدا باشد، بندگى غير خدا نكند، هوى و هوس خود را معبود خويشتن قرار ندهد، در برابر مال و ثروت، خضوع و تواضع ننموده، قدرتمندان و زور داران و ارباب مال و ثروت را بعنوان الهه براى خود انتخاب نكند.

2- رغبت و شوق او به سوى خدا باشد و دلش در هواى ذات لايزال خداوند پربزند، با او انس و سرو سودائى داشته باشد، از خلوت با خدا و حضور در محفل انس با او لذت ببرد.

امام حسين عليه السلام در دعاى روز عرفه ميگويند: 'اللهم انى ارغب اليك و اشهد بالروبيه لك مقرا بانك ربى و ان اليك مردى...'.

خداوندا من به تو اشتياق دارم و به يكتائيت گواه و به ربوبيتت معترفم، اقرار كننده ام كه تو پروردگار منى و بازگشت من پس از مرگ به سوى تست.

و در پايان مناجات شعبانيه كه مناجات همه ى امامان معصوم عليه السلام: است ميخوانيم: 'لهى فلك اسئل و اليك ابتهل و ارغب...'. خداى من! من از تو درخواست مى كنم و به درگاهت ابتهال و تضرع مى نمايم و شوق و رغبت به سوى تو دارم.

حضرت على بن الحسين عليه السلام در اواخر دعاى ابوحمزه ثمالى در مقام مناجات با خدا ميگويند: 'انى اليك راغب يا رب العالمين' من به سوى تو راغب و شائقم اى پروردگار جهانيان.

آرى همه ى امامان و معصوم صادقانه به خدا ميگويند: انى راغب اليك، ازشوق خود به خدا دم مى زنند و رغبت خود را به خداى تعالى اظهار مى كنند اكنون ما هم به خودبنگريم كه رغبت و شوق به خدا به در دل داريم يا نه ؟

آيا با او مانوسيم و آيا از خلوت كردن با ذات ذوالجلال او احساس نشاط و لذت مى كنيم ؟ آيا از اينكه پيشائى را در برابر ذات مقدسش به خاك بگذاريم و حداقل چند بار بگوئيم 'لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين' خسته و ملول نمى شويم ؟

3- بايد شفقت و ترس از خدا داشت.

انسان كامل و عبد صالح ترسش از خداست همچنانكه شوقش به سوى خدا بود، از خداى ترسيده و مى هراسد همانگونه كه سخت دلداده و مشتاق وجه كريم مولاى خود هست.

در دعاى ابوحمزه ميخوانيم: 'سيدى اليك رغبتى و اليك رهبتى و اليك تاميلى' اى آقاى من، شوق و رغبت من همه به سوى تو است، و بيم و هراسم از تو است، و آرزويم منتهى به تو مى شود.

بايد تاسف خورد كه ما از هر كسى مى ترسيم جز از ذات لايزال الهى، و بايد سر شرمندگى به پيش انداخت و عرق خجالت ريخت كه خوف از اشخاص، ما را از در افتادن با آنان بازداشته و به نزاكت، و اميدارد ولى خوف از خداوند، در جان ما نفوذى نداشته و ما را از گستاخى در برابر مولايمان باز نمى دارد.

پيامبر، بهترين معلم خداشناسى

"و اعلم يا بنى ان احدا لم ينبى عن الله كما انبا عنه الرسول صلى الله عليه و آله فارض به رائدا و الى النجاه قائدا"

'و بدان اى فرزند عزيز كه احدى خبر نداده از خداوند بدانسان كه پيامبر صلى الله عليه و آله خبر داده پس به پيشرو بودن او در مسير زندگى و قيادت و رهبرى او به سر منزل سعادت، خشنود باش'

عبارت فوق مشتمل بر دو مطلب است:

1- موقعيت بزرگ و نقش موثر و پيشرو پيامبر اكرم در تبيين صفات الهى و شناساندن ذات لا يزال خداوند به مردم. پيامبران سلف نيز همه در اين راه گام زده و اقدام كردند و از ذات و صفات خداوند براى مردم مطالبى گفتند ولى هيچكدام مانند پيامبر خاتم، در كنار زدن پرده ى اوهام و روشن ساختن صفات پروردگار و روشنگرى عظمت و جلال خداوند متعال چونان رسول الله صلى الله عليه و آله موفقيت نداشتند او كه چشمه ى جوشان علم و كمالات بود با بيان نافذ و با كتاب جاويد و هميشه زنده ى خود، خداى را به مردم معرفى كرد و جامعه را با صفات الهى آشنا گردانيد و تمام جد و تلاش، و همه ى توان و استطاعت خود را در اين راه و براى رسيدن به اين هدف عالى و مقدس، مصرف نمود.

و اكنون به جد بايد گفت نه تورات و انجيل اينچنين معقولانه و خرد پسندانه و در سطحى بسيار والا، خداى را توصيف كرده اند و نه هيچ پيامبريو حتى انبياى اولو العزم آسمانى بياناتى همچون بيانات گرم و دلنشين و جاويد رسول الله در شناساندن خداوند متعال داشته اند، او يك عمر از خدا گفت و وصف خداى كرد و صفات جلال و جمال الهى را براى امت اسلام به بهترين وجهى بيان فرمود.

دكتر احمد ابو شادى نقل مى كند كه دكتر طه حسين در موتمرالسلام مسيحى سنه ى 1953 م. بحثى از پيوند بين اسلام و سلام و آرامش داشت و در آن بحث، بعضى از احاديث نبوى و دعاهاى پيامبر را به زبان فرانسوى منتقل ساخته و ترجمه نمود كه در شنوندگان، تاثير عميقى داشت بطورى كه بعضى از بزرگان شركت كننده ى در آن كنفرانس، در برابر بيانات او تواضع نموده و اظهار دلدادگى كردند و آنگاه تمامى شركت كنندگان در پى ان محاضره و سخنرانى آمدند و به او تبريك گفتند.

از جمله همسر سفير شيلى و دختر سفير نروژ نزد او آمده از وى درخواست كردند كه صورتى از آن دعائى كه از پيامبر اسلام نقل كرده بود به آنان بدهد او هم ترجمه ى آن دعا را به زبان فرانسوى به آن دو داد.

فرداى آن روز آن دو با طه حسين ملاقات كرده و گفتند: از اين دعائى كه پيامبر اسلام محمد "صلى الله عليه و آله" آن را مى خوانده اند عميق ترين تاثير را در خود احساس مى كنيم و شديدا تحت تاثير آن قرار گرفته ايم و از اينرو بنا گذاشتيم كه هر شب اين دعا را بخوانيم چنانكه پيامبر شما اين دعا را مى خوانده اند. [ ثوره الاسلام. ]

2- اكنون كه چنين است بايد انسان شاد و خشنود باشد كه چنين شخصيتوالا و گرانقدرى پيشوا و رائد او باشد. رائد، آن شخصى است كه جلو كاروان يا سپاهى ميرود و سرزمينى را كه داراى آب و گياه است پيدا كرده و براى ديگراناطلاع مى آورد و آنان با ارشاد او در آن سرزمين فرود مى آيند.

آرى پيامبر اسلام رائد است. او از مركز نعمت و رحمت خداى خبرآورده و كاروان آخرت رابدان مواضع خوشى و شادمانى، راهنمائى مى كرد و دلسوزانه مردم را به مقر رحمت واسعه ى الهيه فرا خوانده و دعوت مى كرد و سوق مى داد.

بنابراين بايد به داشتن چنين رهنماى ناصح و قائد بزرگ و بى نظيرى افتخار كرد و بهپيامبرى او مباهات نمود و از رهگذر بيانات جالب و نافذ او و در پرتو تعاليم پاينده و كتاب حياتبخش او خدا را شناخت و با آن منع فياض آشنا گرديد. بايد به پيروى از مكتب دعاى پر بار اسلام، صبح و شام بلكه در هر وقت و حالتى اظهار خشنودى به رسالت پيامبر كرد و گفت: 'رضيت بالله ربا و بمحمد صلى الله عليه و آله نبيا...'. خشنودم كه الله تعالى پروردگارم و محمد صلوات الله عليه و آله پيامبر من است...

اقبال پاكستانى ميگويد:

حق تعالى پيكر ما آفريد   وز رسالت در تن ما جان دميد
حرف بى صوت اندر اين عالم بديم   از رسالت مصرع موزون شديم
از رسالت در جهان تكوين ما   و از رسالت دين ما آئين ما
آنكه شان اوست يهدى من يريد   از رسالت حلقه گرد ما كشيد
حلقه ى ملت محيط افزاستى   مركز او وادى بطحاستى
از رسالت همنوا گشتيم ما   همنفس هم مدعا گشتيم ما
دين فطرت از نبى آموختيم   در راه حق مشعلى افروختيم
اين گهر از بحر بى پايان اوست   ما كه يكجانيم از احسان اوست

پدر، بهترين معلم دلسوز

"فانى لم آلكنصيحه و انك لن تبلغ فى النظر لنفسك و ان اجتهدت مبلغ نظرى لك"

'پس همانا من در نصيحت و خير خواهى نسبت به تو كندى و كوتاهى نكردم و به راستى كه تو درنظر و انديشه درباره ى سعادت خودت، هر قدر هم كه تلاش و كوشش كنى به پايه ى فكر و نظر و انديشه اى كهمن براى سعادت تو دارم نخواهى رسيد'

دو جمله ى فوق را فقط يك مربى آسمانى مى تواند ادعا كند.پدران معمولى و مربيان عادى، وظيفه ى نصيحت و خيرخواهى را درباره ى فرزندان و افراد تحت نظر و سرپرستى خود انجام مى دهند، و ليكن پدرى كه از هيچ اقدامى در اين راه فروگزار نكند و مربى كه تمام توان و خود را براى تربيت و ساختن يك انسان صالح و سالم به كار ميبرد امام اميرالمومنين است. او مى فرمايد: من در نصيحت و خير خواهى تو كوتاهى نكرده و در ارشاد، راهنمائى و اندرز گفتن به تو مسامحه و سهل انگارى ننمودم. اين راجع به قسمت اول.

و اما بخش دوم: در اين باره مى گوئيم پدران و مربيان بطور طبيعى به سعادت فرزندان خود مى انديشند و فكر آتيه ى روشن و درخشانى را براى آنان در سر مى پرورانند و در پى اين فكر و انديشه، تلاش و فعاليت مى كنند، چنانكه فرزندان، خود نيز در فكر سعادت و خوشبختى خود مى باشند. ولى آيا پدرى مى تواند ادعا بكند كه من بيشتر از فرزندم به سعادت و سلامت او مى انديشم و ايا چنين ادعائى قابل قبول و مقرون به حقيقت است ؟ نوعا هر كسى خود بيشتر به ياد خويشتن است تا نزديكان اونسبت به او، ولى امام صادق القول و پيشواى متقيان مى فرمايد: اى فرزند تو هر اندازه هم در راه سعادتمندى خودت تلاش كنى و جد و جهد بنمائى و در كار خودت نظر بيندازى و انديشه كنى به پايه فكر و نظرى كه من راجعه به سعادتمندى تو دارم نخواهى رسيد و عنايت و توجه من براى خوشبختى و خير و صلاح تو، بهمراتب بيشتر از عنايت و توجه به تو نسبت به خودت مى باشد.

آرى امام اميرالمومنين اولا پدر بود، ثانيا كار آزموده و تجربه آموخته بود، ثالثا امام معصوم بود، و بديهى است كه امام معصوم در خصائص انسانى و مزاياى آسمانى در حد كمال است و بنابراين مهر و رحمت و علاقمندى او از هر كس بالاتر است. بنابراين ديگران هر چند مهر پدرى دارند ولى در محدوده ى يك پدر، مهر مى ورزند وامام اميرالمومنين آن را دارد بعلاوه داراى ده ها و صدها مزيت و برترى است كه هر يك ايجاب مى كند كه مهر و محبتشان مضاعف باشد.

دانشمند بزرگ معاصر جناب آقاى فلسفى دامت افاضاته در ذيل جمله ى مباركه ى فوق چنين مى نويسند:

پدران و مادران ميتوانند از اين عبارت كوتاه و آموزنده، دو نكته ى دقيق روانى را استفاده كنند و در راهنمائى فرزندان جوان خود عملا بكار بندند. اول آنكه تذكرات تربيتى خويش را با زبان نصيحت و خير خواهى ادا كنند نه آنكه آمرانه و تحكم آميز سخن بگويند و در نتيجه موجبات اهانت و تحقير نوجوانان را فراهم آورند.

دوم آنكه پدر و مادر، خود را شريك خوشبختى فرزند خويش بدانند و به وى بفهمانند كه تو بر اثر حب ذات، طالب سعادت خود هستى و ما نيز به علت مهر پدرى و مادرى، خوشبختى تو را خواهانيم ما و شما يك هدف داريم و آن رستگارى و پيروزى شماست براى نيل به آن هدف با يكديگر همكارى مى كنيم با اين تفاوت كه ما عمر بيشترى كرده ايم تجربه هاى زيادترى اندوخته ايم و از خطرات ايام جوانى بخوبى آگاهيم. [ جوان 1 ص 400. ]

يگانگى خداى تعالى

"و اعلم يا بنى لو كان لربك شريك لا تتك رسله و لرايت آثار ملكه و سلطانه و لعرفت افعاله و صفاته"

'و بدان اى فرزند من! كه اگر براى پروردگار تو شريكى بود هر آينه رسولان او به سوى تو مى آمدند و هر آينه آثار ملك و نشانه هاى سلطنت و اقتدار او را ميديدى و افعال و صفات او را مى شناختى'

در اين عبارت به برهانى قوى و متين از براهيم توحيد، اشاره ميكنند و آن اين است كه ما مى دانيم خداى جهانيان رسولانى دارد آنان صد و بيست و چهار هزار پيغمبرند كه هر كدام از آنان از خداى واحد سخن مى گفتند و ملتها را بسوى او فرامى خواندند و از سوئى آثار عظمت و اقتدار آن خدا همه جا را فرا گرفته و با ديده ى خود، قدرت نمائيهاى او را از نزديك مشاهده مى كنيم خلقت آسمان و زمين، پرتوى از عظمت و اقتدار اوست، درياها و صحراها و كوها و پستيها و بلنديها همه از آثار فرمان تخلف ناپذير او مى باشد. اكنون اگر خداى ديگرى نيز بود مى بايست در هر دو ناحيه و در هر دو جبهه با آن خدا برابرى كند هم رسولان او مبعوث گردند و ملتها را به سوى او دعوت كرده و مشاهده مى كرديم.

آرى قرآن كريم در باب توحيد بدين گونه استدلال ميكند كه 'لو كان فيها الهه الا الله لفسدتا' اگر در آسمان و زمين خدايانى بودند سواى خداوند، هر آينه جهان به فساد و تباهى كشيده شده و نظام عالم متلاشى گرديد.

و امام على عليه السلام بدين نحو: كه ما مى دانيم اين جهان آفريده شده ى دست تواناى خداوند است. اكنون اگر خداى ديگرى بود پس آثار خلفت او بايد ارائه شود و ما مى دانيم كه آن خداى يگانه، پيامبرانى دارد و همه ى اين گروه كثير صدو بيست و چهار هزار نفرى از آن خداى واحبد سخن گفتند پس اگر خداى ديگرى هست پيامبران او كه صاحبان معجزه و عناصر تقوى و ايمان باشند كجايند ؟ و چون نه آثار آفرينش دارد و نه پيامبرانى، بنابراين خداى ديگرى نيست.