به سوى مدينه فاضله

على كريمى جهرمى

- ۵ -


مراحل و شيوه ى تربيت فرزند

مطلب سوم راجع به برنامه ادب آموزى است كه امام بزرگوار برنام ادب فرزند را، تعليم قرآن كريم و تاويل آن و احكام و مقررات و آداب شرعى مى دانند چون فرمود: من مصلحت در اين ديدم كه تربيت تو را با تعليم كتاب الله قران كريم و تاويل، آن آغاز و شروع نمايم مقررات و شرايع اسلام و احكام و حلال و حرام آن را به تو آموخته و ياد دهم.

آرى بايد توجه داشت كه عاليترين سيستم تربيت فرزند، همان آموزش تعاليم دينى است. و بهترين و غنى ترين كانون فيض و چشمه سار جوشانى كه هر چه از آن مصرف شود از آن كاسته نمى شود و انسانها به بركت آن بهره مند و برخوردار شده و بى نياز مى گردند قرآن كريم است. براى تربيت نفوس مستعده، عاليترين مواد و برنامه ى نورانى و درخشان قرآن است با قرآن كريم مى توان نسلى صالح و سالم ساخت و در پرتو قرآن مى شود استعدادهاى خفته را بيدار و شكوفا كرد.

كتاب تابنده اى كه از گذشته و حال و آينده سخن مى گويد و محيط بر زمان بوده و انحصار و اختصاصى به يك زمان ندارد، قرآن دليل راه و راهنماى طريق بندگان و زاد و توشه مسافران الى الله و دلپذيرترين انيس شبها و بهترين برنامه ى عمل در روزها و درعرصه زندگى به شمار مى رود از اين رو بايد براى تربيت كودكان و نونهالان جامعه و جوانان از قرآن كريم الهام گرفت و روح آنان را لبريز و سرشار از معنويات و فضائل اين كتاب آسمانى كرد و بهترين و فعالترين و مفيدترين نسل را از پويا ترين و پر نشاط ترين برنامه الهى ساخته و به جامعه ى بشرى تقديم كرد و فضا و هواى محيط را به بركت جوانان تربيت يافته ى قرآن، عطرآگين و با روح و صفا گردانيد، و با به كار گرفتن شيوه هاى نافذ تربيتى قرآن، تمايلات سركش طبقه نوخاسته و نوپا را تعديل كرد و مهار نمود و مكرمتها و صفات عاليه ى انسانى و ملكات اخلاقى را در روح جانشان دميد. راستى و بدون مبالغه، مربيانى كه قرآن كريم را در دست داشته باشند براى احياء فضائل و بار آوردن انسانهاى منظم و جوانان صالح و شايسته و پاى بند به اصول اخلاقى و ضوابط انسانى هيچگونه نگرانى ندارند كه در طول چهارده قرن پيوسته آزمايش شده و همواره برنامه اين كتاب مقدس در ساختن انسانهاى شريف و پاى بند، موفق بوده و اين سازندگى و پويائى چشمگير اين كتاب است ه دشمنان بشر و استعمارگران از خدا بيخبر را اينچنين حساس كرده و سراسيمه و سرگردان نموده ديوانه وار به جنگ و ستيز با قرآن برخاسته اند و به هر اقدامى هر چند وحشيانه و قساوت بار باشد دست زده و از هيچ جنايتى در اين راه و براى دست يابى به هدف شيطانى خود نگذشته و فروگذار نمى كنند.

مرحوم طبرسى نقل مى كنند كه رجاء بن حياه گفته است: روزى من و پدرم در نزد معاذبن جبل بوديم معاذ گفت: اى حياه! اين كيست؟ او پاسخ داد: اين پسر م رجاء است. معاذ گفت: آيا قرآن به او آموخته اى؟ پدرم گفت: نه. معاذ گفت: پس قرآن را به او بياموز كه من خود شنيدم رسولخدا صلى الله عليه و آله سلم مى فرمود: 'ما من رجل علم ولده القرآن الا توج ابواه يوم القيامه بتاج الملك و كسيا حلتين لم ير الناس مثلهما'. 'نيست مردى كه قرآن را به فرزند خود بياموزد جز اينكه در روز قيامت تاج آقائى بر سر پدر و مادر او گذاشته خواهد شد و دو حله و جامه بر آنان خواهند پوشيد كه مردم مانند آن را نديده باشند پس دست خود را بر كتف من زد و گفت: اى فرزند اگر بتوانى بر پدر و مادر خود در روز قيامت دو حله بپوشانى پس چنين كن [ مجمع البيان ج 1، ص 9. ]

- يعنى قرآن فرابگير كه در نتيجه در قيامت پدر مادرت از دو جامه بهشتى بهره مند شوند-

راجع به حضرت زينب كبرى سلام الله عليها نقل شده كه در خانه خود در دوران زعامت پدر برگوارش در كوفه مجلسى داشت كه براى زنان كوفه تفسير قرآن مى فرمود در بعضى از ايام مشغول تفسير "كهيعص" [ سوره ى مريم آيه ى 1. ] از براى زنان بود كه امير المومنين عليه السلام وارد شده فرمودند: اى نور ديده شنيدم كهيعص را براى زنان تفسير ميكردى عرض كرد: آرى حضرت فرمود: 'هذا رمز لمصيبه تصيبكم عتره رسول الله' اين حروف، رمز و اشاره اى به مصيبتى است كه به شما عترت رسول الله خواهد رسيد. آنگاه كه مصائب را براى او شرح داد پس زينب صلوات الله عليها با صداى بلندى گريه كرد. [ وفاه زينب الكبرى ص 160. ]

دكتر بنت الشاطى مى نويسد. گفته شده است كه زينب در جائيكه پدرش صداى او را مى شنيد مشغول تلاوت قرآن بود در اين هنگام به ذهنش آمد كه از تفسير بعضى از آيات، پرسش كند و اين كار انجام شد سپس حضرت اميرالمومنين عليه السلام كه در تحت تاثير ذكاوت و فهم قديق زينب قرار گرفته بود به مناسبت، به بعضى از مصائب و حوادث اينده ى زينب و مشكلات و شدائدى كه در انتظار وى است اشاراتى كرد ولى دهشت و اعجاب آن حضرت شدات يافت هنگامى كه زينب با صلابت و جد هر چه بيشتر گفت: اعرف ذلك يا ابى... اخبرتنى به امى كيما تهيئنى لغدى. من همه اينها را مى دانم مادرم به من خبر داده تا مرا براى فردايم آماده سازيد. پدر در جواب فرزند چيزى را نيافت كه بگويد لذا سكوت كرده سر به پايين انداخت در حالى كه قلبش مالامال از مهر وعلاقه به زينب بود. [ بطله كربلا ص 32. ]

باز هم ترس از بروز موانع

"ثم اشفقت ان يلتبس عليك ما اختلف الناس فيه من اهوائهم و آرائهم مثل الذى التبس عليهم فكان احكام ذلك على ما كرهت من تهبيهك له احب الى م اسلامك الى امر لا آمن عليك به الهلكه و روجوت ان يوفقك الله لرشدك و ان يهديك لقصدك [ فيومى در المصبا المنير گويد: و هو على قصد اى رشد و طريق قصداى سهل. ] فعمدت اليك وصيتى هذه" 'سپس ترسيدم كه بر تو اشتباه شود چيزى كه مردم در آن اختلاف كردند از هواها و آراء مختلف آنان، همانگونه كه بر آنان مشتبه گرديد پس محكم كارى كردن اين موضوع- با آنكه خوش نداشتم كه تو را از آن آگاهى دهم و ذهنت را متوجه آن امور كنم- پسنديده تر آمد از اينكه تو را به جريانى واگذارم كه از هلاكت تو بخاطر آن ايمن نباشم و اميدوارم كه خداوند تو را به رشد و كمالت موفق بدارد و به راه راست و رستگاريت هدايت فرمايد پس وصيت خود را با تو در ميان مى گذارم كه اين است: "در فصل آتيه آن وصيت مى آيد"'.

به مقتضاى جملات سابقه بناى امام عليه السلام بر اين بود كه درمقام ادب آموزى، به قرآن و تفسير و تاويل آن و احكام اسلامى بپردازند و از اين محدوده نگذشته و تجاوز نكنند و اكنون در اين جملات مى خوانيم كه ملاحظه ى يك جريان، موجب آنست كه به مطالب ديگر نيز بپردازند و از قرآن و تفسير و تاويل آن به ذكر عقائد و مذاهب و مطالب عقليه و استدلالات نظرى نيز رو بيارند در حاليكه تعرض اين مطالب را در مقام تربيت و تاديب نمى پسنديدند ليكن خوف آن است كه شبهاتى پيش بيايد و موجب اعوجاج ذهن و انحراف فكر بشود و حقيقت در زير پدره و حجاب ظلمانى شهبات پنهان گردد چنانكه ديگران نيز در ميان امواج متلاطم افكار، آراء،عقايد و مذاهب دچار اختلافات و خطا كارى شدند.

بارى اين مشكل و اين مسئله مقتضى است كه مباحث كلامى و استدلالات عقلى را پيش كشيده و مطرح نمايند.

و خلاصه از اين عبارات چنين مى فهميم كه ورود در مباحث عقليه وداخل شدن در پيچ و خم استدلالات، شايسته مقام تربيت نيستو اصولا نبايد اذهان خالى را درگير اين مطالب كرد و القاء مطالب شبهه ناك نمود كه گاهى اگر شبهه وارد ذهن شد رفتنش مشكل خواهد بود، متناسب اين مقام، ياد دادن قرآن كريم و تفسير و تاويل آن و توجه دادن به آداب و حلال و حرام الهى است. آرى اعتماد به مذهب و توجه به آداب و احكام مقدسه شرع و ذكر حلال و حرام الهى به سرعت مى تواند شخصيت درونى نوخاستگان جامعه و جوانان و تازه جوانان ملت را شكل بندى كند و بايد همه ى توان مربى صرف اين جهت شود.

بله گاهى شرائط خاصه ايجاب مى كند كه انسان به مباحث ديگر بپردازد اگر محيط محيطى است كه مباحث كلامى و بحثهاى عقلى و استدلالات نظرى در آن محيط رائج و دائر است و شبهه اندازانى در محيط خاصى به القاء شبهه و شك و ترديد در مقدسات مشغولند و كسانى در اين دست اندازهاى خطرناك واقع شده و از اين پرتگاههاى وحشت زا سقوط كرده اند بايد نيروهاى مربى به كار بيفتند و با مطرح كردن براهين عقلى و استدلالات قوى و استوار، راه ورود شبهات را مسدود سازند و نوباوگان پاكدل را مجهز و آماده به سلاح نافذ و موثر استدلالات كنند و گرنه ممكن است نسل موجود در آن جو مسموم، به سرنوشت شوم و مرگبار نسل پيشين و طبقه قبلى مبتلا گرديده و دچار لغزشگاههاى شبهه ها و سفسطه هاى دشمنان دين، ملحدين و منحرفين گردند.

بنابراين در اين جملات، تنهبى به فهرست بسيار اجمالى اى از مطالب اين وصيتنامه مباركه است.

يعنى از اين عبارات مى فهميم كه مواد اين وصايا در مباحث اخلاقى تنها و اجتماعى، خلاصه، خلاصه نمى شود بلكه احيانا در مباحث عقلى و اقسام دلالات نيز وارد مى شوند و در آن زمينه نيز نكاتى را ذكر مى فرمايند.

و اين بدان جهت است كه هر چند در مقام تعليم و تربيت بايد به ذكر همان احكام، آداب، تفسير و تاويل آيات كريمه پرداخت و نبايد ذهن جوان و تازه جوان را مشوب به بحثهاى پر پيچ و خم كلامى و ذكر شبهات كرد كه گاهى بيم آن است كه ديگر نتوان شبهه را از ذهن آنان بيرون برد ليكن اين هم نبايد فراموش كرد كه گاهى محيطى از نظر افكار و عقايد و مذاهب، مستعد براى انحراف بوده و شبهاتى محيط را فاسد كرده است در اينگونه مواقع مربيان نبايد از پيش آمد خطر بزرگ مسموميت در جو فاسد و تحت تاثير شبهه هاى رائج، فلت كنند بلكه بايد آمادگى لازم براى ايستادگى در برابر القا كنندگان آن ابحاث و شبهه ها در جوانان و نوخاستگان ايجاد كنند.

اتفاقا در اعصار ائمه طيبين اين مباحث و شبهات، رونق داشته، بحث جبر، تفويض، تجسم، معاد، عدل، تشبيه و امثال اينها در زمان آن بزرگواران و لا اقل در دوران بعضى از آنان رونقى به سزا داشته و بازارش گرم بوده و ابن ابى العوجاء و ابن مقفع و ديگران و ديگران در ايجاد شبهه ها و رواج دادن و رونق بخشيدن به اين ابحاث نقش به سزائى داشته اند.

از نحو گفتار مولا اميرالمومنين عليه السلام در اين فرازهاى محل بحث اين نكته نيز استفاده مى كنيم كه مربيان نبايد نظر خود را محدود به چهار ديوارى حوائج و نيازمنديهاى فعلى فرزندان و جوانان كرده و آينده ى آنها را از ياد ببرند و يا راجع به آن بى تفاوت و سهل انگار باشند بلكه بايد چنان آنان را مجهز و مسلح به مطالب لازم كنند كه خطرهاى احتمالى عقيدتى كه ممكن است آتيه آنان را به خطر بيندازد نيز در وقت خود از آنان دفع شود و خلاصه پيش بينى خطرهاى آينده نيز بكنند همچنانكه بايد نيازها و حوائج فعلى آنان را مورد بررسى و دقت قرار داده و بدان اهتمام داشته باشند.

مطلب ديگر كه از فرازهاى زيباى: و رجوت ان يوقفك الله... استفاده مى كنيم. اميدوار بودن به آتيه فرزندان و جوانان، و براى تشويق و تهيج آنان به سوى صلاح و پاكى، اظهار اين اميداورى كردن و بالاخره براى موفقيت آنان دعا كردن است.

چنانكه در روايات شريفه آمده كه دعاى پدر از براى فرزند مستجاب است و از جمله دعاهائى كه رد نخواهد شد و اقتضاء اجابت در آن زياد است دعاى پدر درباره فرزند مى باشد. و قرآن كريم دعاى حضرت ابراهيم عليه السلام درباره اهل و فرزندش را ياد كرده و اجابت دعاى آن پدر پير و محترم و بزرگوار بر كسى پوشيده نيست.

ارى او از روى اخلاص و دلسوزى و شدت رافت و رحمت و علاقه اى كه به آنان داشت به دربار الهى روى آورده و عرض كرد:

'ربنا انى اسكنت من ذريتى بواد غير ذى ذرع عند بيتك المحرم ربنا ليقيموا الصلاه فاجعل افئده من الناس تهوى اليهم و ارزقهم من المثرات لعلهم يكشرون' [ سوره ابراهيم آيه ى 37. ]

پروردگارا من ذريه و فرزندان خود را در وادى بى كشت و زرعى نزد بيت الحرام تو مسكن دادم پروردگارا تا نماز را بپا دارند پس دلهاى مردم را به سوى آنان متمايل گردان و به انواع ثمرات آنها را روزى ده، باشد كه شكر تو را بجاى آورند'.

چنانكه دعا كرد و گفت: 'رب اجعلنى مقيم الصلاه و من ذريتى ربنا و تقبل دعاء' [ سوره ى ابراهيم آيه ى 40. ]

پروردگارا من و ذريه ام را بپادارندگان نماز گردان و بار الها دعاى ما را اجابت فرما.

محبوبترين وصاياى على

تقوا

"و اعلم يا بنى ان احب ما ان آخذ به الى من وصيتى تقوى الله"

'و بدان اى فرزند كه محبوبترين وصيتى كه آن را به كار بگيرى در نزد من تقواى الهى است'

وصيت به تقوى اساس همه مواعظ اميرالمومنين عليه السلام است و كسيكه نهج البلاغه را از آغاز تا انجام ملاحظه كند مى بيند كه چقدر آن بزرگوار تاكيد روى تقوى دارند در همين وصيتهم قبلا خوانديم: 'فانى اوصيك بتقوى الله اى بنى...'. 'فرزندم من تو را جدا وصيت به تقواى الهى مى كنم'

و اينك دومين مرتبه است كه وصيت به تقوى مى كنند با اين امتياز كه در اينجا مطلب را در درجه ى اعلاى اهميت آورده و تصريح مى فرمايند كه تقوى محبوبترين وصايا در نزد من است و در ميان وصايائى كه تو فرامى گرى و به كار مى بندى، از همه ى آنها محبوبتر در نزد من تقوى است. و چه بسا كه اين بيان، اقتباس از قرآن كريم و با الهام از آيه شريفه ادا شده كه مى فرمايد: 'و تزود وا فان خير الزاد التقوى' [ سوره ى البقره آيه ى 197. ] زاد و توشه بر گيريد- به وسيله تقوى- كه بهترين زاد و توشه، تقوى است.

اكتفا به فرامين الهى

"و الاقتصار على ما فرضه الله عليك"

'و ديگر اكتفا كردن بر آنچه خداوند بر تو واجب گردانيده است'

اين جمله، خالى از اجمال نيست زيرا ممكن است به ذهن بيايد كه مراد اين است: اكتفا به واجبات كن و حول و حوش مستحباب و مباحات نگرد در حالى كه توجه ائمه و اهتمام آنان به مستحبات، قابل ترديد نيست بكله خود امرى واحض و روشن است.

بنابراين ممكن است مقصود اين باشد كه اكتفا به واجبات كن و مرتكب محرمات و آلوده به گناه نشو. ولى اين احتمال هم خالى از اشكال نيست.

و ممكن است مقصود اين باشد كه اكتفا بهعلوم و معارفى بكن كه خداوند بر تو واجب فرموده و دنبال مطالب شهبهه آور مرو و وارد مطالبى كه موجب تحير و سرگردانى است نشو.

دنباله روى از صالحان

"و الاحد بما مضى عليهالاولون من آبائك و الصالحون من اهل بيتك"

'و پيروى كردن از راهى پيشينيان از پدران تو و خاندان صالح و شايسته تو بر آن راه بودند و بدان راه رفته و گذشتند'

در اين قسمت فرزند عزيز خود را وادار به پيروز از آباء گذشته و سلف صالح شريف خود مى فرمايد و مقصود از اين بزرگان، حضرت عبدالمطلب و ابوطالب و حمزه و جعفر و ديگران و چه بسا كه مقصود خود آنحضرت و وجود مقدس رسول اكرم صلى الله عليه و آله سلم باشد هر چند با ملاحظه جملات بعدى خالى از كلام و اشكال نيست ولى آن بزرگوار حتما مقصود هستند كه بعضى از آنان از آباء و اجداد بزرگوار امام حسن به شمار مى آيند مانند حضرت ابوطالب و بعضى از آنان از صالحان و شايستگان دودمان و فاميل آنحضرت مى باشند مانند حمزه و جعفر و ديگران سلام الله عليهم اجمعين.

آنچه در اينجا بخوبى استفاده مى شود شايستگى آن بزرگواران براى اقتداء جامعه به آنان است آنان در اين حدند كه مى توانند قدوه و مقتداى امت باشند.

اكنون بنگريد شخصيتى مانند ابوطالب كه به فرموده ى اميرالمومنين در آن پايه از عظمت است كه صلاحيت و شايستگى امامت جامعه را دارد و بايد بزرگان دين به او اقتدا كنند با كمال تاسف چنان مورد هتك و جسارت عده اى از اهل سنت قرار گرفته كه او را كافر خوانده اند و با كمال بى ادبى تصريح به عدم ايمان او كرده اند.

و در تفسير جلالين در ذيل آيه ى شريفه: 'و هم ينهون عنه ويناون عنه و ان يهلكون الا انفسهم ما لا يشعرون' [ سوره ى انعام آيه 26 يعنى و آنان مردم را از آن- ايمان به پيامبر- منع ميكنند و هم خود از آن دور مى شوند و به هلاكت نمى افكنند مگر خودشان را در حالى كه خود نمى فهمند. ]

ميگويد: گفته شده كه اين آيه درباره ابوطالب نازل شده كه از اذيت و آزار كردن به رسول الله نهى مى كرد ولى ايمان به آن حضرت نمى آورد.

و متاسفانه از روايات و تواريخ استفاده مى شود كه اين اتهام بزرگ و نابخشودنى را در مواقع مختلف وارد كرده و روى آن اصرار داشته اند و گاهى قلوب ائمه طاهرين را ناراحت و جريحه دار نموده و در حضور آنان يا به وسيله نامه اين نسبت ناروا را به جد بزرگوارشان حضرت ابوطالب داده اند.

ابان بن محمد مى گويد: به حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام نوشتم: جانم فداى شما من در ايمان ابوطالب به شك و ترديد افتاده ام امام عليه السلام در پاسخ نوشتند:

'بسم الله الرحمن الرحيم اما بعد فمن يتبع غير سبيل المومنين نوله ما تولى انك ان لم تقر بيمان ابى طالب كان مصيرك الى النار' [ كنز الفوائد كراجكى ص 80 و ضمنا جمله: فمن يبتغ... ما تولى اقتباس از آيه 114 سوره نساء است. ]

بعد از حمد و ثناى خداوند، كسيكه راهى جز اه مومنين بجويد وى را به را ضلالتى كه بر گزيده واگذاريم راستى اگر تو مقر به ايمان ابوطالب نباشى مسير و برگشتت به سوى آتش است.

و يكى از مسائل كه امامان معصوم عليهم السلام روى آن پافشارى داشتند همين مسئله اثبات ايمان ابوطالب است كه روايات عديده اى از آنان در اين باره وارد است.

و اين مطلب مايه ى تاسف است كه شخصيت و الامقامى كه اسلام ببركت وجود پاك او و وجود فرزند گرانقدر او اميرالمومنين عليه السلام رونق گرفت مورد چنين توهين عظيمى واقع شود و ائمه عليهم السلام ناچار باشند كه براى دفاع از شخصيت والاى او به پا خيزند و اوقاتى را صرف چنين مطالبى كنند.

ابن ابى الحديد نيز اين بحث را مطرحكرده و در آخر مى گويد: ان من قرا علوم السير عرف ان الاسلام لو لا ابوطالب لم يكن شيئا مذكورا [ شرح نهج البلاغه ج 1 ص 142. ] كسيكه علوم سير و تواريخ را خوب بخواند مى فهمد كه اگر ابوطالب نبود هر آينه از اسلام نام و نشانى نبود.

اكنون با ديده ى انصاف بنگرند كه آيا هيچكس به اندازه ى ابوطالب، از پيامبر اسلام جانبدارى كرده است؟ و آيا اينهمه دفاع بى دريغ روزانه و شبانه و حمايتهاى كم نظيرى كه از رسول خدا مى كرده دليل ايمان او نيست؟ آيا دشمنى در دين و عقيده، كه از سخت ترين عداوتها و دشمنيها است با اينهمه جانبداريهاى مداوم و خستگى ناپذير سازگار است؟

عبدالله بن عباس ميگويد پدرم نقل كرد كه ابوطالب به رسولخدا صلى الله عليه و آله عرضه داشت: اى فرزند برادر آيا خداوند تو را به پيامبر فرستاده؟ فرمود: آرى. او عرض كرد پس آيت و علامتى نشان من بده. پيامبر فرمود: اين درخت را بخوان كه بسوى من بيايد. ابوطالب، درخت را دعوت به سوى رسول الله كرد ناگهان درخت روى آورد تا در برابر رسولخدا قرار گرفت و به خاك افتاد سپس برگشت، ابوطالب گفت: اشهد انك لصادق، شهادت مى دهم كه تو راستگوئى آنگاه. به فرزند خود گفت: 'يا على صل جناح ابن عمك' [ امالى شيخ صدوق ص 365. ] يا على در كنار عمو زاده ى خود به نماز بايست.

راستى آيا جمله ى: اشهد لصادق، با جمله ى، اشهد انك رسول الله، فرق دارد؟ و آيا اين خود كلمه ى اسلام نيست؟. و آيا گفته ى او به فرزندش كه كنار پسر عمت به نماز بايست. نشانه ى كمال ايمان او نمى باشد؟ او كه حتى فرزند خود را به عبادت در كنار پيامبر وادار مى كند خود ايمان نياورده است؟.

عثمان بن مظعون مى گويد: اسلام من بدوا حياء از پيامبر بود زيرا او اسلام را كرارا بر من عرضه مى داشت، و خلاصه اسلام در قلب من مستقر نشده بود روزى نزد او بودم كه ناگهان چشم به آسمان دوخت مثل كسيكه استفهام از چيزى مى كند وقتى به حال اول برگشت راجع به حال او پرسش كردم فرمود: در اثناء اينكه با تو سخن مى گفتم ناگاه جبرئيل را در هوا ديدم كه اين آيه را آورد: 'ان الله يامر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذى القربى وينهى عن الفحشاء و المنكر و البغى يعظكم لعلكم تذكرون'. [ سوره ى نحل آيه ى 90 يعنى خداوند امر مى كند به عدل و احسان به مردم، و عطا كردن به اقارب- يا به ذوى القرباى پيامبر- و نهى مى كند از فحشاء و كار بد و تجاوزگرى، خداوند شما را موعظه مى كند باشد كه متذكر گرديد. ]

اين آيه را كه از آن حضرت شنيدم ايمان مستقر يافتم، بنزد ابوطالب آمده و اين مطلب را به او گفتم. او فرمود: 'يا آل قريش اتبعوا محمد صلى الله عليه و آله ترشدوا فانه لا يامركم الا بمكارم الاخلاق' [ مجمع البيان ج 380:3. ]

اى آل قريش پيروى كنيد محمد صلى الله عليه و آله را كه رشد و ترقى خواهيد يافت چه آنكه او شما را جز به مكرمتهاى اخلاقى و صفات عاليه ى انسانى امر نمى كند شگفتا ابوطالب كه آل قريش و همه ى بستگان و نزديكان و فاميل خود را به پيروى از پيامبر فراخوانده و اينگونه از برنامه هاى آسمانى او ستايش مى كند خود ايمان نداشته است؟! واقع مطلب اين استكه عداوت اعداء اميرالمومنين عليه السلام اين اتهام را به وجود آورده و دشمنى با پسر، موجب شده كه پدر را اينچنين مورد جسارت قرار دهند. آرى آنان نتوانستند براى خود آنحضرت عيب و نقطه ى ضعفى پيدا كنند تا بدان وسيله وجود پاكش را لكه دار نموده و از نظرها بيندازند لذا ناجوانمردانه متوسل به اين نسبت ناروا شده و شخصيت والاى ابوطالب را به باد تهمت و نسبت كفر گرفتند.

ياد خيرى از نياكان و گذشتگان

"فانهم لم يدعوا ان نظروا لانفسهم كما انت ناظر و فكروا كما ان مفكر ثم ردهم آخر ذلك الى الاخذ بما عرفوا و الامساك عما لم يكلفوا"

'چه آنكه آنان فروگزار نكردند كه به نفس خويش بنگرند- به نفس خويشتن رسيده و بخود نگريستند- همچنانكه تو نظر ميكنى، و فكر و انديشه كنند چنانكه تو مى انديشى. آنگاه پايان اين فكر و نظر، آنان را بدين مطلب برگردانيد كه آنچه را كه شناخته و دانستند بگيرند و از آنچه كه بر عهده ى آنان گذاشته نشده توقف نموده و باز ايستند، نتيجه ى تفكر و نظر آن بزرگان در كار خودشان اين شد- و بعد از تلاش و اهتمام زياد به اين نتيجه رسيدند- كه آنچه بر ايشان روشن گرديده و مطالبى را كه اطراف و جوانب آن برايشان به خوبى واضح بود گرفتند، آراء و اعتقادات حيحه و اعمال خوبى كه داراى حسن مآل بود و ابهام و اجمال نداشت گرفتند. ولى چيزى ه در زير عينك فكر و نظرشان بخوبى روشن و هويدا نگرديد و خداوند متعال، تكليف فهم و اخذ و عمل به آن را به عهده ى آنان قرار نداده بود رها كردند'

آرى فهم و درك و استدلال بر وجود صانع و توحيد و نبوت به نحو طبيعى و عادى و نيز نظر در ظواهر ادله و تمسك به احكام الهى و عمل به آنها را خداوند خواسته و بزودى هم ميتوان به آنها رسيد و ليكن مطالب دور از فهم عرفى، و تدقيقات عقليه را خداوند نخواسته و به عهده كسى نگذاشته لذا بايد از اين امور توقف نمود.

شهيد ثانى نقل كرده كه شخصى به حضرت حسين بن على عليه السلام عرض كرد: ببا بنشين تا در دين، متاظره و بحث كنيم.

حضرت فرمود: 'يا هذا انا بصير بدينى مكشوف على هداى فان كنت جاهلا بدينك فاذهب فاطلبه مالى و للماراه' [ منيه المريد ص 56. ]

اى شخص من به دين خود بصير و بينايم راه هدايتم برايم مكشوف است اگر تو نسبت به دينت جاهلى در طلب آن باش، مرا با مجادله كردن چه كار؟

آرى اصول عقائد، هر كدام دلائل روشن و عرف پسند و معقول دارند كه به زودى ميتوان تصديق كرد و باور نمود و ليكن استدلالات دور از افهام و مقدمات تخرسى، از اين محدوده بيرون است و خداوند متعال تكليف به آن را از مكلفين برداشته و هرگز بشر را مكلف به مراء و جدال و گفتگوهاى ممتد و ناصواب و بى حاصل نفرموده است لذا بايد از آن اجتناب كرد. جزئيات امور و كيفيات و زن اعمال و تطاير كتب بلكه حتى چگونگى سوال قبر از مطالبى است كه خداوند بدان تكليف نفرموده و ده ها وصدها مطالب ديگر كه احيانا اوقات مهم و زيادى را اشتغال مى كندو بالمال هم آدمى به جائى نمى رسد.

اينها همه در ناحيه ى تفكرات و امور عقيدتى و فكرى و مطالب نظرى بود، در امور عملى هم مطلب همينگونه است زيرا خداوند امورى را از بشر خواسته و بعنوان تكليف بر عهده ى او گذاشته است. و لذا بايد آن را دنبال كرد، و ليكن امور ديگرى است كه آن را بر عهده ى مكلفان قرار نداده، رفتن سراغ آن امور و پرداختن بدان جزئيات، كار را مشكل كردن و به وسوسه افتاده و وسواسى و بى مصرف شدن است. هنگامى كه خداوند، امر مى كند كه بنى اسرائيل، گاوى را ذبح كنند و عضوى از آن را به شخص مقتولى كه ناجوانمردانه به قتل رسيده و او را غريبانه در كوچه انداخته اند بزنند كه زنده مى شود و قاتل خود را معرفى مى نمايد بايد همين را گرفت كه امرى معلوم و روشن و در توان است. حال ايراد گيريها و پرداختن به جزئياتى مثل اينكه رنگش چگونه باشد، و اندامش چطور، و سوالات بى ربط اينچنينى، جز سرگردانى و مشكل كردن كار چيزى را در پى نخواهد داشت.

جستجوى حقيقت از راه صحيح

"فان ابت نفسك ان تقبل ذلك دون ان تعلم كما علموا فليكن طلبك ذلك بتفهم و تعلم لا بتورط الشبهات و غلو الخصومات"

'پس اگر روح تو سر، باز زد كه انيرا بپذيرد جز اينكه بداند چنانكه آنان دانستند [ و ممكن است مقصود اين باشد كه اگر نفس تو از اكتفاء به اين مقدار امتناع ورزيد جز اينكه فرا بگيرد علمى مانند علم آنان- با مقدمات و خصوصيات- چنانكه ابنابى الحديد بدينگونه معنى كرده است. ] پس بايد طلب اين مطالب با فهميدن و آموزش و فراگيرى باشد نه به فرورفتن در شبهات و مبالغه و تند روى در مجادله و خصومت و كينه ورزى'

رهنمود قبلى امام عاين بود كه نتايج آن همه طلب و تحصيل را گرفته و از ورود در استدلالات پر پيچ و خم مطالب دور از افهام بپرهيزند، مطالى را كه قابل فهم و درك است بگيرند و آنچه را كه خداوند از آنان نخواسته و مردم را مكلف به آن مباحث نكرده است رها كنند كه تلاش و فحص پيشينيان به همين دو كلمه منتهى شده بود، همانكه گفته اند: 'عليكم بالمتون لا بالحواضى' متون و مطالب اصلى را بگيريد و حواشى و مطالبى كه در كنار واقع شده را رها كنيد.

رهنمود دوم اين است كه اگر نفس شما راضى به اين مطالب نشد بلك خواست زا اين محور بگذرد و مطالب ديگر و مباحث گوناگون را ببيند و وارد معارف دقيق شود در اين زمينه بايد مواظبت داشت كه با هدف صحى و نظر شايسته وارد اين وادى بشود بايد هدف، فهميدن مطالب و رسيدن به حقيقت، علم، شناخت و آگاهى باشد نه هدفهاى پست و كودكانه و نظرهاى شيطانى.

آرى طالبان علم و دنبال كنندگان مباحث علمى كلا بر دو گونه اند زيرا نيات و مقاصد آنان بر دو نوع است:

1- گروهى كه منظورشان از آغاز كار، جنگجوئى و برترى طلبى و تفوق خواهى و مسلح شدن به سلاح علم و استدلال براى راه انداختن مباحثه و گرم كردن بازار مجادله و بحث و گفتگو و در نتيجه خود را جلو نداختن و تحقير كردن ديگران و احيانا راه انداختن شبهات است.

2- مردمى كه علم را بخاطر خود علم، ارج مى نهند، علم براى آنان يك ارزش است. آنان مى خواهند بفهمند و پرده هاى جهل را كنار زده و به رشد عقلى برسند و از اينرو در بالا بردن پايه ى فهم و معرفت خود كوشش مى كنند.

اكنون امام اميرالمومنين عليه السلام ارشاد مى كنند كه اگر بنا باشد انسان وارد در ابحاث دامنه دار كلامى و استدلالات گوناگون شود بايد هدف او مقدس باشد و از اهداف منحط و پائين اجتناب كند، به قصد فهميدن و فراگيرى، اقدام ب طلب و تحصيل كند نه اينكه نيت او خوض و فرورفتن در شبهات باشد و بخواهد با اندوخته هاى علمى خود، راه شبه و شك و ترديد را براى مردم باز كند و يا كلا در حول و حوش مطالب شبهه ناك بگردد، و نه تنها رفع تحير از خود و ديگران نكند كه مايه ى ازدياد و رونق شبهه ها بشود و حيرت و سرگردانى را به ارمغان بياورد. و نيز نبايد مقصد و منظور او بازار گرمى خود باشد و خلاصه علم را وسيله ى خود محورى و پيشروى خود در جامعه و اسقاط ديگران قرار دهد.

از اينرو بزرگان و شايستگان، از مجادله و گفتگو و كشمكشهاى علمى در مجالس و محافل سخت ابا داشتند. بعضى از آقايان نقل كردند مرحوم آيه الله العظمى آقا حاج سيد احمد خونسارى اعلى الله مقامه زمانى كه در قم بودند گاهى در مجلسى حضور داشتند و مسئله اى پرسش يا مطرح ميشد، آقايان مطالبى ميگفتند، و اظهار نظر مى نمودند جز آن بزرگوار كه سكوت مى كرد و چيزى نمى گفت و نظر شريفشان همين بود كه وارد مراء و جدال نشوند و آلوده ى به خصومتهاى علمى و غلبه جوئى در مباحثه، و خود نمائى نگردند.

و اينجانب خود ديدم كه مرحوم آيت الله العظمى امام قدس سره بعد از بازگشت از پاريش در قم در بازديد ايشان از يكى از آقايان، مسئله اى در حضور ايشان مطرح شد و كسيكه بكلى اظهار نظر در آن مسئله نكرد ايشان بودند.

استمداد از خدا در به دست آوردن عقيده ى صحيح

"و ابدا قبل نظرك فى ذلك بالاستعانه بالهلك و الرغبه اليك فى توفيقك و ترك كل شائبه اولجتك فى شبهه او اسلمتك الى ضلاله"

'و آغاز كن پيش از نظر انداختن در آن مباحث و مطالب، به يارى جستن به وسيله ى پروردگارت و رغبت و روى آوردن به سوى او در اينكه تو را موفق بدار، و رها كردن و هم و خيالى كه تو را داخل در شبهه گرداند و يا به دست گمراهى بسپارد.'

در اين قسمت، سه مطلب را تذكر ميدهند كه هر يك از آنها براى طالب علم مخصوصا علوم عقليه و مباحث نظرى نقش اساسى و سازنده دارد.

1- پيش از شروع در مباحث عقلى و كلامى بايد از خداوند متعال در خواست يارى كرد و از ذات لايزال او كه كانون قرت و مركز همه ى نيروهاست استمداد نمود و كمك خواست. آرى! در همه ى امور بايد از خدا يارى طلبيد كه اگر يك لحظه امداد غيبى و كمك حضرت حق نباشد رشته نظام زندگى انسان گسسته خواهد شد و اين برنامه ى مداوم و خلل ناپذير هر فرد مسلمانى است كه در تمامى مقاطع زندگى، از صبح و ظهر و عصر و مغرب و عشا در نمازهاى خود از خداى متعال استمداد كرده و با جمله ى نورانى 'اياك نعبد و ايك نستعين' از خداوند يارى مى طلبد، و مهمتر اينكه تو را عبادت و پرستش مى كنيم و فقط از تو يارى مى خواهيم. و لابد اگر از وجود مقدس او به تنهائى يارى مى جوئيم ديگرى صلاحيت و شايستگى ندارد و قدرت و استطاعتى در تحت اختيارديگرى نيست.

مردى از قدريه- مفوضه- وارد بر عبدالملك بن مروان گرديد عبدالملك ر كس از اهل علم و استدلال را كه در شام بود برايمباحثه با او گرد آورد و او در بحث غالب شد و همه ى آنان را از پاى در آورد عبدالملك گفت كسيكه از عهده ى اين مرد بر مى آيد فقط محمد بن على- حضرت باقر عليه السلام- است از اينرو به فرماندار مدينه نامه نوشت و از او خوسات كه امام باقر عليه السلام را بدون اينكه وى را بترساند و ناراحت كند بلكه با احترام به شام بفرستد. فرماندار مدينه نامه با بنزدامام باقر عليه السلام آورد حضرت فرمود من پير شده ام و توانائى مسافرت ندارم اين فزندم جعفر-امام صادق عليه السلام- بجاى من است او را بفرست. او هم امام صادق را به شام فرستاد، وقتى حضرت وارد بر عبدالملك شدند چون عمر زيادى نداشتند عبدالملك مقام حضرت راكوچ گرفت و نگران شد كه نكند آن شخص قدرى در مباحثه غالب گردد مردم كه شنيدند امام صادق عليه السلام براى مباحثه با آن شخص به شام آمده اند همه اجتماع كرده تا صحنه ى مناظره را بنگرند. عبدالملك به حضرت صادق گفت: جريان اين مرد قدرى ما را عاجز كرده و من نامه نوشتم تا ميا شما و او را جمع كنم كه او همه را از پاى در آورده است حضرت فرمود: خداوند ما را كفايت خواهد فرمود. چون امام عليه السلام با آن شخص در مجلس جمع شدند او به حضرت صادق عليه السلام گفت از هر چه ميخواهى بپرس، حضرت فرمود: سوره ى حمد را بخوان عبدالملك با خود گفت: انا لله و انا اليه راجعون، سوره حمد چه ربطى به مطلب دارد و كجا بهنفع ما تمام ميشود؟ آن شخص شروتع به خواند سوره ى حمد كرد تا به اين جمله رسيد: اياك نعبد و اياك نستعين. حضرت صادق عليه السلام فرمود: صبر كن. از كه استعانت ميجوئى و چه نيازى به كمك دارى؟ كارها كه- بنظر تو كه اهل تفويضى- بهخودت واگذار شده است؟

با همين جمله، آن مرد سر جاى خود ساكت و بهت زده ماند، و خداوند گروه ظالمين را هدايت نخواهد كرد.

آرى! راستى اگر انسان در زندگى خود مستقل باشد و در اعمال و افعال خود نيازى به حول و قوه و مدد حق نداشته باشد پس چرا در هر شبانه روزى هر مسلمانى وظيفه دارد كه چندين مرتبه و حد اقل ده بار از خداوند استعانت و استمداد بكند؟

بنابراين، انسان همواره محتاج و نيازمند است و در هر كارى بايد از خداوند مدد خواسته و از او يارى بجويد و ليكن ورود در مباحث علمى و مطالب نظرى، زمينه ى خطر است افراد زيادى در اين راه گام نهاده و دراين رشته ها وارد شدند و در اثناء تحصيل يا در اواخر آن به انحراف كشيدهشده و به راه باطل افتادند.

در تاريخ، عالمان منحرف و محصلين گمراه شده كم نيستند و ما خود نيز در اين اعصار، شاهد و ناظر چنين اشخاصى بوديم و از نزديك ديديم كه كسانى در راه تحصيل علوم حتى علوم اسلامى گام نهادند و سرانجام، خود به گمراهى افتاده و عده اى نيز به گمراهى كشيدند. نعوذ بالله من سوء الخاتمه.

2- بايد رو به دربار الهى آورد و از او درخواست توفيق كرد.

آرى علم و استدلال و رسائى ذهن در مباحث و خلاصه دست يابى به علوم و كمالات در گرو پيدايش ده ها شرائط و جمع شدن زمينه هاى مساعد و فراهم آمدن اسباب و وسائل بيشمارى است. و همين فراهم آمدن شرائط و مساعد بودن اسباب و ابزار و وسائل، توفيق است كه بايد براى دستيابى به آن با دل و جان به خدا اقبال كرده و مشتاقانه رو به دربار ذات لايزال و فياض او آورد.

3- كنار گذاشتن همه ى شوائب و آميخته هاى خطرناك فكرى و ذهنيتهاى ناسالم.

طالب علم و پژوهنده ى مطالب عاليه بايد قبلا ريشه ى اوهام و شكوك و حتى حب و بغضهاى شخصى و تعصبات را از ذهن خود قطع نمايد و با ذهنى خالى از تخيلات باطله، رو به علم بياورد و به پژوهشگرى حقائق بپردازد. حب و بغضهاى بى پايه و نا درست، ذهن را از گرفتن مطالب و دسترسى به اهداف عاليه ى انسانى باز مى دارد و اوهام و شكوك، زمينه ساز شبهه هاى قوى در ذهن آدمى مى شوند و بالمآل آدمى را به منجلاب خطرناك شبهه هاى حل ناشدنى و گره هاى پيچيده خواهند كشيد و يا او را دربست به دست گمراهى خواهند سپرد كه بكلى راه نجات بر او مسدود بماند.

مستعد كردن زمينه ها براى پذيرش حقايق

"فان ايقنت ان قد صفا قلبك فخشع و تم رايك فاجتمع و كان همك فى ذلك هما واحدا فانظر فيما فسرت لك"

'پس اگر يقين كردى كه قلب صفا يافته و خاشع گرديده و راى و نظر تو كامل شده و متمركز گرديده و فكر و انديشه تو يك فكر و انديشه است پس آنگاه بنگر در آنچه كه از براى تو تفسير كرده و توضيح و شرح مى دهم'

در اين قسمت، رهنمود تابناك و تازه اى دارند و مى توان از اين بخش كوتاه استفاده كرد كه پا نهادن در مسير علم و اشتغال به مطالب دقيقه و ابحاث فكرى و نظرى بايد مسبوق به اين امور باشد يعنى قبلا بايد اين امور را فراهم آورد و آنگاه در وادى مخوف آن مباحث و مطالب پيچيده گام نهاد.

1- انسان در خود بيايد كه صفاى نفسى پيدا كرده و كدورتها و زنگارها از صفحه ى ضمير و دل و جان او بر طرف و مرتفع شده و به جائى رسيده كه قلب او خشوع و فرتنى پيدا كرده به علو و برترى جوئى و تقدم بر ديگران نمى انديشد بلكه يكسره شكسته، نرم و خاضع در برابر خداوند متعال است.

بنابراين از جمله ى "صفا قلبك فخشع" استفاده مى شود كه تهذيب و صفاى قلب و خشوع دل، نقش فعال و موثرى در رسيدن به مقامات علمى دارد و يا حداقل زمينه ساز دست يابى به علم صحيح و به سلامت گذشتن از اين وادى است.

آنانكه با صفاى باطن و سلامت درون و خشوع قلب به تحصيل و تعلم مى پردازند و سرگرم فراگيرى و پژوهش دانش مى شوند شاهد موفقيتهاى چشمگير و درخشانى مى گردند على رغم آنكه آن گروه بى تعهد و تقوى كه با خباثت و بدى و فساد درون به تحصيل مى پردازند كمتر به جائى مى رسند.

2- تماميت راى و نظر بطورى كه راى انسان كاملا جمع گردد و تمركز حواس پيدا كند و سرگرم چيزهاى ديگر نباشد و التفات و توجهى به امور ديگر از قبيل ماديات غير آنها نداشته باشد و مهمتر آنكه نوسان در فكر و تزلزل و اضطراب بخود راه ندهد.

3- انديشه ى خود را منحصر و خلاصه در طلب و تحصيل كند و همه ى افكار و انديشه هاى سواى آن را دور بريزد آنگاه بدين راه گام نهد.

جمله ى سوم خواه نكته ى تازه اى غير از مطلب دوم باشد چنانكه از برداشت ما بآمد و يا تاكيد همان نكته ى دوم باشد، مطلبى بسيار اصيل است.

طالب علم و جوينده ى كمالات بايد از همه جا منصرف شود و خالى الذهن گرديده از اهداف ديگر بكلى خود را فارغ كند چنانكه گفته اند: اعطه كلل يعطك بعضه، تمام خود را به علم بده تا او قسمتى از خود را به تو بدهد.

بارى مى فرمايد اگر اين حالات براى تو پيش آمد بهكار خود پرداخته و وارد اين مرحله شو و به تفسيرات و توضيحات من گوش فراده.