پند پذيرى
"تفهم وصيتى و لا تذهبن عنها صفحا فان خيرالقول ما نفع"
'وصيت مرا بخوبى بفهم و از ان روى بر مگردان چه آنكه بهترين گفته و سخن آن
است كه سود بخشد.'
تفهم، تدبر و تامل در معانى الفاظ است. و امام بزرگوار در اين جمله ى مباركه
از فرزند خود مى خواهند كه در وصيتشان كاملا تدبر كند و به عمق معانى و مفاهيم
عاليه آن برسد. ارى تنها با شنيدن و يا ديدن عبارت و مطالب، كار به جائى نمى
رسد و موفقيتى حاصل نمى گردد و نتيجه اى به دستنخواهد آمد عمده چيزى كه موجب
تحول روح و جان آدمى است تفهم و فرو رفتن در معانى و مقاصد الفاظ است.
خداى تبارك و تعالى مردمى را كه در معانى بلند قران كريم تدبر نمى كنند و به
قله هاى رفيع معارف اين كتاب آسمانى نميرسند مذمت فرموده و مى فرمايد: ' فلا
يتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها' [ سوره محمد آيه 23. ]
'آيا منافقان در آيات قرآن تفكر نمى كنند يا يبر قلوب آنان قفلهاى ويژه آن
"جهل و نفاق" است'.
و نيز مى فرمايد: 'افلا يتدبرون القرآن و لو كان من عند غيرالله لو جدوا فيه
اختلافا كثيرا' [ سوره نساء آيه 82. ]
'ايا در قرآن از روى فكر و تامل نمى نگرند؟ و اگر از جانب غير خدا بود در آن
اختلاف بسيار مى يافتند'.
بارى امام بزرگوار نيز مى خواهند كه در وصاياى خالد و جاويدشان تامل و تدبر
شود تا بر اثر آن، تحول كلى در درون صورت بگيرد و انسان زمينى آسمانى گرديده و
همنشين ملائكه الله و هم پرواز فرشتگان رحمت واقع شود.
آنگاه اضافه مى كنند كه نكند از روى اعراض از اين وصايا رخ بتابى و روى بر
گردانى.
آرى كسانى هستند كه ممكن است در مرتبه نخستين موفق باشند يعنى معانى عاليه و
معارف والاى آيات كريمه يا كلمات اولياء خدا را درك بكنند و ليكن از روى كبر و
عناد يا بى اعتنايى، از آن اعراض كرده و روى برگردانند و گاهى اين حالت، بقدرى
خطرناك مى شود كه به حد كفر و ارتداد مى رسد.
پاكى و شجاعت انسان اقتضا مى كند كه در برابر مطالب على و پر مغز و معارف
حياتبخش، تواضع كرده و تسليم شود و آماده عمل گردد و مطالب سودمند را آويزه گوش
و برنامه زندگى قرار داده و در مراحل مختلف از ان كلمات زندگى ساز الهام بگيرد.
و بعد امام عليه السلام براى تثبيت و تقرير ارشاد خود و به عنوان تعليل مطلب
مى فرمايد: زيرا بهترين سخن آنست كه نفع دهد و سودبخشد.
اكنون ممكن است مقصود اين باشد كه اگر در اين مطالب تفهم نكنى و آن دستورات
رابه كار نبندى همه آنها بى ارزش شده و از اعتبار افتاده و لغو و بيهوده تلقى
خواهد شد زيرا بهترين گفتار، گفتارى است كه نفع بخشد و به كار گرفته شود. و
ممكن است مقصود اين باشد كه تفهم كن و به كار ببند و از آن سرپيچى منما كه اين
وصايا بهترين مطالب و عاليترين سخنان است زيرا بهترين سخن آنست كهمفيد باشد.
مانند همين وصايا كه نافع ترين مطالب است پس بحكم اينكه بسيار نافع مى باشد
بهترين سخن است و بهترين سخن را نبايد پس سر انداخت و با بى اعتنائى با آن
برخورد نمود و ظاهرا اين احتمال، ظاهر تر باشد.
علم سودمند
"و اعلم انه لا خير فى علم لا ينفع و لا ينتفع بعلم لا يحق تعلمه"
'و بدانكه خيرى نيست در علمى كه نفع ندهد و انتقاع برده نمى شود به علمى كه
آموختن آن سزاوار و شايسته نمى باشد'.
آرى خير و شرف علم به آثار، نتايج و ثمرات آن است هر اندازه بركات، انتفاعات
و بهره گيرى مردم از علمى افزون تر باشد به همان مقياس خير و خوبى آن دانش،
افزون تر است و هر قدر نتايج و ثمرات علمى از علوم كمتر باشد خير آن كمتر و
ناچيزتر خواهد بود و بر اين اساس اگر علمى اصلا قابل انتفاع نبود و بهره و
بركتى بر آن مترتب نشد آن علم بكلى خير ندارد زيرا بازده و اثر مثبتى ندارد.
در اين قسمت علوم و دانشها ارزيابى شده اند و به نظر مبارك اميرالمومنين
عليه السلام، خير و شرف هر علمى پيوند و رابطه ى مستقيم با اثر، برداشت و نتايج
آن دارد و اينكه مقدار كارآئى آن چه اندازه است. بنابراين صرف وقت پاى علمى كه
نتايج و آثار آن ناچيز و غير قابل ذكر است و احيانا بكلى فاقد نتيجه و ثمر مى
باشد به دور از خرد انسانى خواهد بود.
و از آنسو علومى هست كه شرعا تعلم آن شايسته نيست و همين قسم از علوم است كه
انتفاعى از آن برده نخواهد شد.
در اينجا بايد توجه داشت كه تعلم قسمتى از علوم در اسلام، مذموم و مورد نهى
و منع واقع شده است و اينها همان علومى است كه نفعى بر آن بار نيست و اگر هست
منافعى است كه بنظر ظاهربينان و ماده پرستان، منفعت است نه در ديد اهل معنى و
دلدادگان حقيقت، كه در نظر آنان جز زيان و ضرر چيزى بر آن مترتب نيست.
مرحوم شهيد ثانى اعلى الله مقامه پس از آنكه بحثى راجع به علوم مى كند بعد
مى فرمايد: باقى مى ماند علوم ديگرى كه بعضى از آنها مطلقا حرام است مانند سحر
و شعبده و قسمتى از فلسفه و هر چيزى كه شك و ترديد را در آدمى بر انگيزاند و
قسمتى حرام است بر وجه خاصى مانند احكام رمل و نجوم كه در صورتى حرام مى باشد
كه اعتقاد به تاثير آنها داشته باشند و گرنه با اعتقاد به اينكه كار، مستند به
خداست مباح خواهد بود و بعضى مكروه است مانند اشعار مشتمله بر غزل و موجب تضييع
عمر به بطالت بدون فائده... از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام نقل شده است كه
رسولخدا صلى الله عليه و آله داخل مسجد شده و ديدند جماعتى دور مردى را گرفته
اند. فرمود: اين مرد كيست؟ عرض شد: علامه، فرمود: علامه چيست؟ عرض كردند اعلم
از همه به انساب عرب و وقاع آنان و دوران جاهليت و اشعار عربى است. رسولخدا
فرمود: 'ذاك علم لا يضر من جهله و لا ينفع من علمه'. اين علمى است كه زيانى
وارد نميكند بر كسيكه بدان جاهل باشد و نفعى نميرساند به كسيكه داناى آن باشد
سپس فرمود: 'انما العم ثلاثه: آيه محكمه او فريضه عادله او سنه قائمه و ما
خلاهن فهو فضل'. [ اصول كافى ج 1 ص 32. ]
همانا علم سه علم است: شناسائى آيه اى محكم از آيات الهى، يا شناخت فريضه اى
از فرائض و احكام، يا سنت استوارى و ما سواى آنها فضل است.
غالب بن صعصعه وارد بر اميرالمومنين عليه السلام شد و فرزندش فرزدق نيز با
او بود. حضرت به او فرمود: كيستى؟ عرض كرد: غالب بن صعصعه مجاشعى. فرمود: صاحب
شتران فراوان؟ عرض كرد: آرى. فرمود: شتران را چه كار كردى؟ عرض كرد حوادث
روزگار، آنها را از بين برد و اداء حقوق، آنها را پراكنده ساخت. فرمود: اين
بهترين طرق آن است. سپس فرمود: اين غلام كيست كه با تو است؟ عرض كرد او فرزند
من است و شاعر نيز مى باشد. حضرت فرمود: 'علمه القرآن فهو خير له من الشعر'.
'قران به او بياموز كه قرآن براى او بهتر از شعر است'. اين مطلب در نفس فرزدق
چنان اثر عميقى گذاشت كه خويشتن را در قيد و زنجير قرار دارد و سوگند ياد كرد
كه آن را نگشايد و باز نكند تا قرآن را حفظ نمايد و باز هم نكرد تا قرآن را حفظ
نمود. [ شرح ابن ابى الحديد بر نهج البلاغه ج 10 ص 21. ]
نگرش ديگر بر انگيزه ى وصيت
ترس از بروز موانع
"اى بنى انى لما رايتنى قد بلغت سنا و رايتنى از داد و هنا بادرت بوصيتى
اليك و اوردت خصالا منها قبل ان يعجل بى اجلى دون ان افضى اليك بما فى نفسى او
ان انقص فى رايى كما نقصت فى جسمى او يسبقنى اليك بعض غلبات الهوى او فتن
الدنيا فتكون كالصعب النفور و انما قلب الحدث كالارض الخاليه ما القى فيها من
شى ء قبلته فبادرتك بالادب قبل ان يقسو قلبك و يشتغل لبك"
'اى فرزند! چون خود را مى بينم كه به سن و سالى بالا رسيده ام و مى بينم كه
همواره سست تر مى شودم پيشدستيكردم در وصيت به تو و ذكر كردم خصال، صفات و
مزايائى را از وايايم پيش از آنكه مرگم شتاب كرده و به سراغ من بيايد و آنچه در
دل دارم به تو نرسانيده باشم يا آنكه دچار كاستى در راى نظر شوم همچنانكه دچار
كاستى در جسم شده ام يا اينكه پيشى بگيرد مرا به سوى تو بعضى از هوسهاى غلبه
كننده يا دلربائيهاى دنيا و در نتيجه چونان حيوانى چموش سركش شوى و همانا قلب
جوان نورس مانند زمين خالى اس كه هر تخمى در آن افشانده شود مى پذيرد من هم در
ادب تو مبادرت نمودم پيش از آنكه دلت سخت شودو مطالب گوناگونى عقل تو را اشغال
نمايد'
در اين قسمت علت اقدامشان بر اين پيام و سفارشات را بيان مى كنند. مطلب را
از اينجا آغاز مى فرمايند كه من چون خود را مى بينم كه سالخورده شده ام و در
مراحل بالائى از عمر وارد گرديده ام و نيز مى بينم كه همواره بر ضعف و ناتوانى
مى افزايم و سستى در بدنم پيوسته در حال فزونى است، اين زمينه اصلى براى اقدام
بر دادن پيام گرديد زيرا با اين وضعسخت بيم آن مى رفت كه اين مطالب لازم و اصول
تربيتى و اخلاقى را به تو نگفته و نرسانيده باشم مرگم فرابرسد يا بر فرض هم كه
بمانم و مرگ مرا نگيرد در راى و نظر و فراى و انديشه ام خللى ايجاد شود و فكر
صائب و راى ثاقب و دور بينم دچار نقصان و كاهش گردد چونانكه بدنم دچار نقصان و
كاستى گرديده و قواى جسمانيم رو به تحليل گذارده است يا اگر از اين جهت هم مشكل
و مسئله اى پيش نيايد بيم آن بود كه هوى و هوس چيره و مسلط با آن سلطه و
اقتدارى كه دارد بر تو غالب و پيروز گردد و افتنان و فريبندگى دنيا تو را بكلى
عوض نمايد و خلاصه زمينه و امادگى صلاح را از تو بگيرد و بسان حيوان طاغى و
سركشى گردى كه قابل مهار كردن نيست و ا آن وضع به وجود نيامده من اقدام به وصيت
كردم.
بنابراين براى يك پدر در سنين بالا اين سه خطر هست كه اصولا او را نسبت به
امر فرزندان و بازماندگان، نگرانى مى سازد.
1- بيم فرا رسيدن مرگ بيش از آنكه آنان را ارشاد و راهنمائى كند.
2- بيم تغيير حالات روحى و عقلائى و ضعف درك و توجه، كه بطور طبيعى با بالا
رفتن عمر، اين خطر انسان را تهديد مى كند و متوجه وى خواهد شد.
3- نا مساعد شدن زمينه كشت بذر اصلاح و بيم آنكه دست هوى و هوس و مظاهر
فريباى دنيا قلب فرزندان را اشغال كند و تحت سلطه شيطان در آمده و شرائط و
زمينه هاى اصلاح وتربيت را در آنان باقى نگذارد. و در اينجا قلب جوان را به يك
سرزمين و كشتگاه خالى تشبيه مى فرمايد و استعداد كامل نسل نو رسته و جوانان و
تازه سالان را گوشزد مى فرمايد.
امام، از اشتباه و نقصان در فكر، معصوم است
در اين قسمت از كلمات امام مومنان، دو مطلب بسيار مهم است كه بايد هر يك
مستقل و جداگانه مورد بحث واقع شود: يكى بحث كلامى و اصول اعتقادى و ديگر بحث
تربيتى، اخلاقى، اجتماعى.
و اكنون بحث اول: در اين عبارات خوانديم كه فرمود: مبادرت به وصيت و پيام
كردم كه مبادا دچار نقصان و ضعف در راى و نظر شوم و آن راى صائب، نافذ و دور
بينانه ام رو به نقصان و كاهش بگذارد.
و ظاهر اين عبارات اين است كه امام اميرالمومنين عليه السلام نيز مانند ساير
افراد در معرض از دست دادن قواى دراكه مى باشند و همچون ديگران ممكن است پيرى و
كهنسالى در فكر و انديشه اش اثر بگذارد و قواى عقلانى او را ضعيف گرداند.
و از اينرو ابن ابى الحديد معتزلى در ذيل جملات ياد شده مى گويد: اين كلام
دلالت دارد بر بطلان گفتار كسيكه مى گويد ممكن نيست كه در راى و نظر امام،
نقصان و كاهشى پديدار گردد و امام از امثال اين مطالب، معصوم مى باشد. چنانكه
جمله ى: 'او يسبقنى الى بعض غلبات الهوى و فتن الدنيا'. دلالت دارد بر اينكه
لازم نيست كه امام از غلبات هوى و از فتن دنيا مصون و محفوظ باشد. [ شرح نهج
البلاغه، ج 16، ص 66. ] و اين گفتار ابن ابى الحديد موجب تاسف و نگرانى است و
بالاخره در اين مقام و تا آنجا كه به خاطر دارم در يك مورد ديگر يكى از مسلمات
مذهب اماميه را باد انكار گرفته است. و اكنون براى تحقيق مطلب ميگوئم: در مورد
اين عبارات، سه نظريه است.
1- نظر ابن ابى الحديد كه ذكر كرديم و خلاصه برداشت او از اين جملات، اين
است كه امام على بن ابى طالب عليه السلام خود منكر مقام عصمت از براى خود مى
باشند و مصونيت از خطا و اشتباه را راجع به خودشان نفى كرده اند چنانكه عصمت
فرزندشان امام حسن عليه السلام را از پيروى هوا و هوس و مغلوب شدن در برابر فنن
دنيا نفى فرموده اند.
2- بعضى از اهل فضل و از صاحب نظران شيعه بر آنند كه اين جملات بكلى از امام
اميرالمومنين عليه السلام نيست.
نويسنده ى عراقى سيد حسن قبانجى نجفى در اين مورد مى نويسند: پيش آمد كرد كه
با استاد متبحر شيخ محمد على اوردوبادى حفظه الله تعالى همان ايامى كه اشتغال
به شرح اين جملات از وصيت امام عليه السلام داشتم با هم گرد آمديم و مذاكره اى
در پيرامون اين فقرات، صورت گرفت و راجع به مراد و مقصود آن حضرت مطالبى گفته
شد. استاد صدور اين عبارات را از اميرالمومنين عبشدت و سختى انكار كرد و به
مقتضاى علم و عرفان گسترده اش براى اثبات نظريه خود اقامه برهان عقلى نمود بعد
ما از ايشان درخواست كرديم كه راى و نظريه خود را بر ما املاء كند وى اجابتكرد
و صورت آنچه كه او افده كرده اين است: اين فقرات از مطالبى است كه صدور ان از
مبدء خلافت كبرى مورد اطمينان نيست زيرا امام، از خطا و لغزش و هر چيزى كه مقام
او رااز بين برده و موجب نفرت قلوب از او باشد، مانند نقصان در راى، معصوم مى
باشد. و اين اصلى مسلم در نزد همه شيعه است. البته نقصان در راى و نظر در سنين
بالا طبيعى است ليكن در افراد عادى، نه امام كه آغاز و دوران پايان عمر او
يكسان است كه در تمامى حالات، مصون و محفوظ مى باشد و نقص به سوى او در هيچ
حالى راه نخواهد داشت.
و بعد براى اثبات مطلبخود "يعنى عدم اعتماد به صدور اين فقرات" جمله ى او
يسبقنى اليك بعض غلبات الهوى و فتن الدنيا و تكون كالصعب النفور را ذكر كرده.
و مى گويد ايا معقول است كه امام مجتبى عليه السلام طورى باشد كه غلبات هوى بر
او عارض شده و درگيرى با آن داشته باشد؟ چيزى كه خود كاشف از غلبه هوى بر عقل
وسيع آن بزرگوار است و حكايت از ضعف و سستى آن حضرت در مقاومت و مقابله ى با
نفس اماره مى كند آيا درست است كه آن حضرت به حدى از انحطاط برسد كه همچون
حيوانى سركش بشود بطورى كه وادار كردن او بر حق و جذب نمودن او بسوى حق مشكل
گردد؟ آيا مى شود كه قلب امام از انقياد براى حق قساوت و غلظت پيدا كند.
و در آخر سخن، به اوائل وصيت بر گشته و مى گويد كلمه ى 'عبدالدنيا و تاجر
الغرور' به هر نحوى كه عبد و تاجر را معنى كنيم قابل انطباق با ائمه هدى عليهم
السلام نيست كه آنان از غرور و پرستش دنيا بسى فاصله دارند... و ما چنان مى
بينيم كه هر كس به مقتضاى اين عبارات بگويد و معتقد باشد مرتكب امر عظيم و
گناهى بزرگ شده و از جايگاه بسيار دشوارى بالا رفته است . [ على و الاسس ص 233
-235. ]
3- عبارات شريفع، مورد تشكيك يا انكار نيست و دلالت بر عدم عصمت ائمه طاهرين
سلام الله عليهم اجمعين ندارد بلكه اين نحوه عبارات در مقام وصيت پدر به فرزند
تنها زير همين عنوان و با تجريد از عناوين عصمت و ولايت و امامت است و گرنه از
آغاز وصيت تعبير به 'من الولاد الفان' "يعنى وصيتى از پدرى در آستانه فنا"
نميكردند بلكه مثلا مى گفتند "من اميرالمومنين" يا "من خليفه رسول الله". و
امثال اين تعابير و اتفاقا با اين عناوينى كه وصيت فرموده اند و تعابير خاصه اى
كه درباره خود و در مورد فرزند بكار برده اند قضيه، عاطفى تر شده و بر تاثر و
تالم طرف بيشتر مى افزايد اين وصايا جنبه سمبليك دارد و شيوه نمونه ى وصيت پدر
به فرزند است كه در امتداد ادوار و اعصار، پدران ديگر نيز مى توانند درباره
فرزندانشان با عين اين عبارات يا مشابه آن مواجه شده و توصيه و سفارش كنند. اگر
وصيت كننده با اين ديد ملاحظه شود و كسيكه وصيت به او شده از اين موضع، مورد
نظر باشد، ديگر هيچگونه منافاتى با مقام عصمت ندارد و اتفاقا مقام توصيه و
سفارش به فرزند و در صحنه تعليم و تربيت، اين چنين عبارات، نقش خاص و موثرى
دارد.
و در اينجا اولا به ابن ابى الحديد مى گوئيم: ده ها و صدها عبارات و الفاظ
در نهج البلاغه كه خود شما شرح كرده ايد آمده كه معنى كنائى و خلاف ظاهر آن
مراد است چه شده كه اينجا شما اينگونه پاى بند به ظاهر الفاظ و عبارات شده ايد؟
نكند كه با آنهمه اظهار علاقه به اما معصوم اميرالمومنين عليه السلام، در اين
مورد عصبيتو انحراف اعتقادى، ناخودآگاه تهيج شده و براى حمايت از غاصبان خلافت،
چنين ضربه اى را به حساب خودبر پيكر عصمت اميرالمومنين عليه السلام و فرزند
برومندشان امام مجتبى عليه السلام كه زبده سالكان راه حق و امام اهل تقوى و
يقين اند وارد كرده ايد؟
چنانكه به آقاى اردوبادى عرض مى كنيم كه ايا مجرد اينكه ظاهر كلامى مخالف با
قواعد مسلم باشد موجب مى شود كه انسان در صدور آن كلام، تشكيك كند يا بكلى صدور
آن را انكار نمايد؟! ما چقدر روايات داريم كه ظواهر آنها با قواعد و احكام
مسلمه تطابق ندارد مع ذلك بنحوى حمل مى شود كه با آن مطالب محرز منافاتى نداشته
باشد شگفتا عبارات و وصايائى كه بزرگان دين بعنوان نمونه ى اعلاى شيوه ى تربيتى
شناخته اند به اين سرعت، در تحت عنوان عدم مطابقه با معتقدات مسلم شيعه و
مخالفت با حكم عقل، رد كرده و انكار نمائيم؟ آيا اين نحوه بر خورد با يكقطعه
مهم از عبارات نهج البلاغه، اصل كتاب را زير سوال نمى برد و آيا سستى در افكار
و عقائد از اين ناحيه به وجود نمى آورد؟ شما كه مى دانيد بسيارى از مكالمات و
خطاب ها و از جمله خطبات شرعى از قبيل 'اياك اعنى و اسمعى يا جاره' است به در
مى گويند تا ديوار بشنود، از فتاء خود سخن مى گويد تا به شصت سال رسيده ها
بفهمند، فرزند خود را تاجر غرور مى خواند تا جوانان، به وضع خود آگاه شوند. از
احتمال پيدايش نقصان در راى خود سخن مى راند تا بزرگسالان متوجه اين پى آمد شوم
سنين بالا باشند و كار خود را به تاخير نيندازند. بنابراين تمامى اين تعابير،
متين و مطابق مقتضاى حال است.
بهار تربيت
و اما بحث دوم بحث از مواقعو زمان مساعد براى تربيت است زيرا در تربيت نو
خاستگان بايد عوامل متعددى دست به دست هم بدهند تا تربيت، صورت بگيرد و موثر و
نافذ شود، زمان و مكان نيز در اين موضوع اثر دارند و در اينجا امام بزرگوار به
دورانى كه بايد مربى دست به كار شود اشاره مى كند و آن دوران كودكى و يا فصل
جوانى است كه اگر مربى، وقت را از دست داده و فرصت را غنيمت نشمرد آمادى درونى
طرف را از بين خواهد رفت.
تربيت، دوره اى مناسب و مساعد دارد كه در اين دوره پذيرش هست و ان دوران
كودكى و تازه جوانى و جوانى است و امام بزرگوار قلب جوانان و نورسان جامعه را
تشبيه به زمين بكر و خالى از بذر و گياه مى فرمايد كه هر تخمى را در آن
بيفشانند آمادگى از خود نشان مى دهدو مى پذيريد و در دل خود مى پروراند. قلب
جوان نيز پذيراى بذر تربيت است و از اينرو مى فرمايد من در ادب تو مبادرت كردم
پيش از آنكه قلب مستعدت سخت شود و دل تربيت پذيرت غلظت پيدا كند.
و در جمله آخر، اين نكته را خاطر نشان ساخته اند كه اگر مربى، هر چه زودتر
در فصل مناسب، قيام به پرورش و تر-يت فرزند نكرد بيم يكى از دو پى آمد هست يكى
اينكه با گذشت زمان كم كم دل، قساوت پيدا كند و حالت انطاف پذير خود را از دست
بدهد چونان درختى كه تا شاخه ها و ساق هاى قوى و تنومند پيدا نكرده باغبان در
استقامت آن مى كوشد ولى اگر تنومند و تناور شد تربيتو استقامت آن امكان پذير
نيست.
خطر دوم اين است كه ممكن است امور مختلف زندگى و مطالب گوناگون و انديشه هاى
رنگارنگ، فكرو عقل طرف را چنان به خود مشغول گرداند كه بكلى مجالى براى ادب
آموزى باقى نماند
انتقال تجارب
"لتستقبل بجد رايك من الامر ما قد كفاك اهل التجارب بغيته و تجربته فتكون قد
كفيت موونه الطلب و عوفيت من علاج التجربه فاتاك من ذلك ما قد كنا ناتيه و
استبان لك ما ربما اظلم علينا منه"
"من به ادب آموزى تو شتاب كردم" 'تا با عزم ثابت و راسخ در كار خودت "ادب
آموزى" به چيزى كه تجربه كنندگان تو را از تحصيل و تجربه آن بى نياز كرده اند
روى آورى پس اكنون از زحمت و رنج طلب بى نياز گرديده اى و از بكار بردن تجربه،
راحت و آسوده خاطرى و خلاصه از امر ادب و تربيت، چيزى بسوى تو آمده كه ما خود
به سوى آن مى رفتيم و براى تو روشن گرديده چيزى كه چه بسا بر ما، پوشيده و
پنهان بود'
آرى اين تفاوت يك مربى سالخورده با نونهالى نورسيده و تازه جوان است او يك
عمر را با سرد و گرمهاى گوناگون و حوادث بيشمار تلخ و شيرين گذارنيده رنجها
برده و براى ديدن نتايج و آثار كارها تلاشها كرده نكات و ظرائفى ر از اينجا و
آنجا آموخته و خلاصه با زحمتهاى توان فرسا اندوخته هاى علمى تجربى فراوانى پيدا
كرده است و حالا در سنين بالاى عمر و موقع افول ستاره زندگى يكجا همه ى آن
مطالب و تجربيات را يا يك جهان صميميت و دلسوزى و خير خواهى تحت اختيار فرزند
يا فرزندان و يا نسل نو خاسته قرار مى دهد. او با هزار رنج و زحمت به اين مطالب
دست يافت و خارهاى سر راه را تحمل كرد، و با تن در دادن به مشكلات و قبول
ناملائمات بزرگ، اين تجربيات را كسى كرده و رموز و اسرار زندگى سالم و صحيح را
اندوخته است ولى اين يكى، اين فرزند، اين نسل جديد بدون تحمل رنج طلب، بدون
نياز به گذشت زمانها و رويداد پيش آمدها عصاره ى يك عمر آن سالخورده و مجموعه ى
آموخته ها و تجربه هاى او را در تحت اختيار خود مى بيند. و اكنون بايد انديشيد
كه اگر آن سالخورده با آنقدر زحمت و ناراحتى مطالبى سودند و حياتبخش به دست
آورده و آنهمه از اندوخته هاى فكرى خود قدردانى مى كند آيا فرزند و نسل نورس كه
بدون رنج و زحمت آنهم مطالب را يكجا در تحت اختيار خود مى بيند چقدر بايد از آن
قدر دانى كند؟.
ولى اسفا كه نوعا و به حسب غالب كسانى گوهرى را بى رنج و زحمت به دست مى
آورند ارزش آن را نميدانند.
مثال سالخوردگان مجرب و كار آموخته با نو سالان بى تجربه، مثال عالمى است كه
در محيط غير علمى و از خانواده اى عامى و دور از علم و كمالات در مسير تحصيل
علم و كسب كمالت معنوى به راه افتاده و خلاصه بر اثر كار و كوشش مداوم و تلاش
پيوسته و عزم و اراده خلل ناپذير خود به مقامات عاليه اى از علم و دانش رسيده
است او قدر دان علم است و ارزش مقامات معنوى را ميداند و لحظه ى به لحظه دوران
فعلى براى او ارزشمند است و ليكن كسيكه در محيط علمى و از پدرى عالم به وجود
آمده و شرائط، از هر سو براى او مساعد است در تحت اختيار داشتن يك كتابخانه ى
بى درد و رنج وى كه معلم و مفسر دلسوز وعلاقمند در تمامى لحظات حتى در نيمه هاى
شب، و ساير شرائط را بكلى درك نمى كند اينهمه وسائل و ابزار لازم در تحصيل علم
كه پدر بيچاره اش براى تحصيل هر يك از اينها چه زحمتها كشيده بصورت يك مجموعه
در دست دارد و قدر شناسى نمى كند.
بارى سخن گفتن و نشست و برخاست و رفت و آمد با پيران روشن ضمير و مربيان
صالح به حسب غالب، الهام بخش است، آنان صندوقچه اى از اسرار و احوال گذشتگان و
رابط نسل حاضر و موجود با نسل فانى و از دست رفته مى باشند.
و اكنون بايد بايد توجه داشت كسى كه از كانوناى پر بها كه متاسفانه در
جامعه، شناخته نشده و از دست مى رود همان پدران ناصح و خير خواه با صدها و
احيانا هزاران تجربه هاى جالب و دل انگيز مى باشند. بجاست كه نونهالان جامعه از
وجود آنان قدر شناسى كنندو از تجربيات و معلومات آنان بهره مند گردند خودسرى و
خود بينى را كنار گذاشته و نكاتى كه اكتساب آنها نيازمند به گذشت يك عمر است و
احيانا يك عمر هم سپرى مى شود و آن نكات سازنده و حياتى تكرار نمى شود و از جلو
چشمان انسان نمى گذرد از آن عناصر با صفا و مظاهر مهربانى فرابگيرند و شخصيت
معنوى خود را در حضور آن ساخته و پايه گذارى سعادت و خوشبختى خويشتن را با
هدايت و راهنمائى آنان بنمايند.
راستى جه خيانت بزرگى است كه شخصى آنهمه رنج و ناراحتى را تحمل كند و از خط
شدائد و سختيها و ناگواريهاى گوناگون به اندوخته هائى علمى و فكرى و تجربى دست
بيابد و بعد با تمام توان و با جهانى از عشق و شوق و بدون توقع، انتظار و منتى
همه ى آن اندوخته ها را براى فرزندش يا براى جوانان و تازه جوانان حاضر كند و
تقديم و پيش كش نمايد و نسل بعدى با بى اعتنائى مواجه شده و ارج و قدر لازم را
درباره آن ذخيره ارزشمند و گرانبهاى معنوى مراعات ننمايد.
"اى بنى انى و ان لم اكن عمرت عمر من كان قبلى فقد نظرت فى اعمالهم و فكرت
فى اخبارهم و سرت فى آثار هم حتى عدت كاحدهم بل كانى بما انتهى الى من امورهم
قد عمرت مع اولهم الى آخر هم فعرفت صفو ذلك من كدره و نفعه من رر، فاستخلصت لك
من كل امر نخيله و توخيت لك جميله و صرفت عنك مجهوله"
'اى فرزند عزيز! گر چه من عمر آنانكه پيش از خودم بوده اند را نكرده ام ولى
در كارهاى آنان نظر كرده و انديشده ام و در آثار آنان سير و گردش نموده ام تا
جائيكه از كثرت اطلع از حال آنان همانند يكى از خود آنان به حساب آمدم بلكه
گويا من بر اثر اخبار بسيار كه از آنان دريافت كرده ام با اولين آنان تا
آخرينشان عمر كرده و شخصا با انان زندگى نموده ام پس پاكيزه و زلال آن مطالب و
اخبار را از كدر و تيره آن، و سود آن را از زيانش شناختم آنگاه از هر مطلبى،
زبده و مفيد آن را از براى تو خالص گردانيده و بهترين و زيباترينش را براى تو
برگزيدم و مطالب مجهول و مبهم و نامعلوم آن را از تو دور داشتم'. اين جملات
حكيمانه مولا حضرت اميرالمومنين عليه السلام حاوى نكات ارزنده و مطالب اساسى
مختلفى است و پيش از ما نيز بعضى از بزرگان، به همه آن مطالب يا اكثر آن توجه
داشته اند.
1- اهتمام بسيار به تاريخ پيشينيان، ديدن، ورق زدن و مطالعه احوال گذشتگان.
2- دقت كامل و آگاهى هر چه بيشتر از احوال آنان، نه در حد يك تاريخ دان،
بلكه در حد يك تحليل كننده و بسان شخصى كه در صحنه، حضور كامل و تحليل گرانه
داشته و قضايا و جريانات را از نزديك، مشاهده كرده و از زير نظر گذرانيده است.
3- فهم دقيق نيك و بد حوادث در پرتو تجزيه و تحليل تاريخ، كه علل و اسباب آن
را پى گيرى نمايد و به نقطع اصلى بروز هر حادثه اى كه عله العلل آن حادثه به
شمار مى رود دست بيابد.
4- ذخيره ها و بهره هائى را كه از سرگذشت گذشتگان كسب كرده احتكار نكرده و
در گنجينه قلب و مغز خود حبس ننمايد بلكه به نسل جديد رسانيده و به فرزندان و
نوباوگان خود و جامعه منتقل سازد تا دست به دست و سينه به سينه انتقال پيدا
كرده و به اعقاب و نسلهاى متعاقب نيز برسد كه اگر چند نسل اين كار را ادامه
داده و اين راه را بپيمايند نهال وجود طبقات بعدى پر بار خواهد گرديد و فهم و
درايت ويژه ى هر نسلى ضميمه تجربيات و نتايج فكرى نسل گذشته خواهد شد و جهانى
علم و تجربه و فطانت و درايت در وجود طبقات بعدى شكل خواهد گرفت.
5- حسن انتخاب در مقام انتقال مطالب، بايد ديد كه قيمت اوقات چقدر است از
آنسو مجالها و فرصتها چقدر كم و اندك است نبايد انسان هر چه را كه در تاريخ
ديده مورد بحث و تعليم نوباوگان قرار دهد بلكه بايد كوشيد عصاره اى از حوادث و
علل آنها را گرفته و تحت اختيار تازه سالان قرار داد و قسمتهاى مفيدش را به
آنان آموخت كه گاهى بر اثر حسن انتخاب و بينظمى وعدم دقت در مقام نقل و انتقال
مطالب و بهنگام تعليم، مشكلات جبران ناپذيرى به بار مى آورد و قسمت مهمى از بد
آموزيها از همين رهگذر صورت مى گيرد.
6- اجتناب از يادگيرى مطالب مجهول، از تعليم و نقل مطالب گنگ و مجهول و
وقايعى كه مبدا و منتهاى آن روشن نيست و فعل و انفعال نفسانى آن نامعلوم است
بايد اجتناب كرد و اذهان و افكار را مشوش و مضطرب نساخته و مشغول و سرگرم چنين
مطالبى ننمود. كه مطرح كردن مطلب گنگ و مجهول زمينه هاى پذيرش را كم مى كند و
نوجوانان و جوانان را دچار حالت زدگى و نوميدى خواههد ساخت و بنابراين نه تنها
غير مفيد و بى اثر خواهد بود كه اثر منفى در روحيه آنان خواهد داشت و به قهقرا
سوقش خواهد داد و لااقل فكر آنان را متوقف ساخته و پويائى فكر و انديشه را از
آنان سلب خواهد نمود.
و همه اين امور و مطالب يا اكثر آنها تصريحا يا تلويحا و اشاره در قرآن كريم
آمده آنجا كه مى فرمايد: 'لقد كان فى قصصهم عبره لاولى الالباب'. [ سوره ى يوسف
آيه ى 111. ]
'همانا در حكايات آنان- رسولان و امتهاى پيشين-براى صاحب عقل و خرد، عبرت
كامل خواهد بود'.
زيرا ترغيب به توجه و اهتمام به تاريخ روشن گذشتگان مى كند آنهم به لحاظ
نتائج و آثار آن كه همان عبرت گرفتن و ادب آموزى و اخذ و اقتباس تجربيات گذشته
است. تاريخ با صرف نظر از اين موضوع جز سرگرمى و اشغال فرصتها و اتلاف اوقاف
چيز ديگرى نيست آنچه كه به تاريخ گذشتگان و مطالعه احوال پيشنينان و دقت و
انديشه در حالات ملتها سابق، بها و ارزش مى دهد جنبه پويند دادت زمانهاى بعد به
زمانهاى گذشته و اقوا از بين رفته با نسل موجود است. و چيزى كه در اين راه مهم
و عمده است به دست آوردن معيارات كلى در سعادت و يا شقاوت امتها مى باشد و در
نتيجه روى آوردن به اصول كلى و زير بنائى سعادت و خوشبختى انسان و دو ركشى از
عوامل تباهى آنان است.
توجه به تربيت فرزند
"و رايت حيث عنانى من امرك ما يعنى الوالد الشفيق و اجمعت عليه م ادبك ان
يكون ذلك و انت مقبل العمر و مقتبل الدهر ذو نيهسليمه و نفس صافيه و ان ابتدئك
بتعليم كتاب الله و تاويله و شرايع الاسلام و احكامه و حلاله و حرامه لا اجاوز
ذلك بك الى غيره"
'و نظرم اين شد كه چون مهم آمد مرا از كار تو آنچه كه براى پدرى مهربان مهم
مى آيد و آنچه عزم كردم بر آن- كه عبارت از ادب تو است- كه اين كار و اقدام من
براى امر تاديب تو صورت بگيرد در حالى كه تو رو آورنده به عمر و تازه مواجه با
روزگارى و داراى نيتى سالم و نفسى پاك و مصفا مى باد. و رايم چنى شد كه آغاز
كنم درباره تو، به آموزش كتاب خدا و تاويل آن و قوانين اسلام و احكام و حلال و
حرام آن و تو را از اين محور به سوى غير آن نبرم و به امور ديگر نپردازم'
در اين قسمت اولا عواطف بى شائبه خود را درباره فرزند عزيز خود ابراز داشته
و ضمنا اشاره مى فرمايد بهاينكه هر پدر شفيق و مهربانى درباره فرزندش اهتمام مى
ورزد و آنگاه اشاره مى فرمايند به اينكه اشفاق و مهربانى درباره فزند موجب
اهتمام ورزيدن درباره اوست. و مهم شمردن كار فرزند اقتضا مى كند كه ادب اموزى
او را مهم بمشرد و مقدم بر همه امور بداند و از اينجا استفاده مى كنيم كه
پدرانى كه در پى تاديب و تربيت فرزندان خود نيستند در حقيقت، كار فرزند بر
ايشان مهم نيست و ارزش و اعتبارى براى نوباوگان خود قائل نيستند و از اينرو
احساس مسئوليتى درباره آنان نميكنند. آرى، پدرى كه تغذيه جسمانى فرزند برايش
مسئله بوده و سخت بدان پاى بند است ولى تغذيه ى فكرى وى برايش مطرح نيست بايد
گفت فرزند براى او مهم نمى باشد و گرنه تغذيه فكرى و تربيت فرزند به مراتب از
غذاى جسمانى او مهمتر است.
امام صادق عليه السلام مى فرمايد: 'ان خير ما ورث الاباء لابنائهم الادب لا
المال'. [ روضه كافى. ]
'همانا بهترين چيزى كه پدران به فرزندان خود به ارث مى دهند ادب است نه
مال'.
در زمان خلافت منصور دوانيقى جمعى از بنى اميه زندانى شدند روزى منصور، شخصى
را بهنزد محبوسين فرستاد تا از ايشان دلجوئى كند او پرسيد در زندان از چه چيز
زياد شكايت داريد؟ گفتند: 'ما فقدنا من تاديب اولادنا' [ ماء معين. ]
'بيشتر از هر چيز در زحمت و رنج آنيم كه ازتربيت اولاد خود محروم مانده
ايم'.
چو خواهى كه نامت بماند بجاى |
|
پسر را خردمندى آموز و راى |
كه
گر عقل و رايش نباشد بسى |
|
بميرى
و از تو نماند كسى |
خردمند و پرهيزكارش بدار |
|
اگر دوست دارى بنازش مدار |
با روزگارا به سختى برد |
|
پسر
چون نازكش پرورد |
زمان تربيت فرزند
مطلب ديگرى كه در اين جملات بازگو شده اين است كه پدر بايد هنگامى دست به
كار تربيت فرزند شود كه فرزند، در آغاز ورود در صحنه زندگى باشد ايامى كه فرزند
از قلب پاكى و با صفائى و از نيت خالص و سالمى برخوردار است و بهترين زمينه.
براى تربيت و پاشيدن بذر كمالات در دل و جان وى در اين سنين، مساعد و فراهم
است. و ضمنا موضع بسيار مقدس و پايگاه محترمى كه جوانان و نوخاستگان از ديدگاه
اسلام دارند در اين جملات به وضوح بيان شده است، جوان و تازه جوان را صاحب نيت
سليم و نفس صافى يعنى روح آلوده نشده معرفى مى فرمايند.