به سوى مدينه فاضله

على كريمى جهرمى

- ۳ -


امر به معروف و نهى از منكر

"و امر بالمعروف تكن من اهله"

'و به كارهاى نيك امر كن تا از اهل آن باشى'

امام عليه السلام در اين فراز مقدس فرزند برومند خود را اولا به امر به معروف فرا خوانده و سپس اين جمله را مى آورد كه "تكن من اهله" و گويا مقصودشان اين است كه با امر به معروف و فرا خواندن مردم به خوبيها بطور طبيعى، خود انسان، پاك عمل خواهد شد كه اين خاصيت تكرار چيزى است، يعنى بر اثر مداومت و تكرار، كم كم در جان خود انسان نفوذ مى كند و جزء طبيعت او مى شود.

و ممكن است مقصود اين باشد كه امر به معروف چون حكايت از اهتمام انسان به آن خوبى مى كند و كاشف از توجه داشتن به آن كار است، پس خود موجب آن است كه انسان از اهل خوبى و از خوبان باشد.

آرى! امر به معروف، كاشف از مهم بودن جريان، در نظر آدمى است كه اگر برايش مهم نبود واگر اين شخص نسبت به آن عمل، بى تفاوت بود، وجهى نداشت كه حركت كند و ديگران را به انجام آن عمل فرابخواند و بدين ترتيب امر به معروف موجب آن است كه انسان جزء اهل معروف و در شمار نيكان و شايستگان درآيد. "و انكر المنكر بيدك و لسانك"

'و با دست و زبانت جلوگيرى از زشتيها بكن'

غالبا در قبال امر به معروف، فراز نهى از منكر بهكار مى رود و در اينجا بجاى آن، انكار منكر آمده و اين نيز بههمان معنى است زيرا مخالفت و جلوگيرى از كار بد و عمل زشت و نارواى جداى از نهى از آنگونه اعمال نخواهد بود.

و اين دو موضوع، از اهم برنامه هاى اسلامى است و اساس نظام امر دين و عامل نافذ و بسيار موثرى براى اصلاح جامعه و نگهدارى آنان از كجى و انحراف است اصلاح نوع انسانى، اثباتا و نفيا دائر مدار اين دو امر بزرگ و ميزان اصلاحات جامعه، به شدت و ضعف اين دو امر عظيم، متفاوت است. ضمنا نبايد در مقام نهى از منكر اكتفا به زبان كرد بلكه امام بزرگوار انكار منكر را، با، يد، يعنى عملا مقدم بر انكار بالسان داشته اند.

"و بين من فعله بجهدك"

'و از مر تكبين زشتيها و اعمال بد، با تمام توان و جديت دورى كن'

ذكر اين جمله بعد از جمله انكر المنكر شايد بدينمناسبت باشد كه انكار زشتى كردن و اظهار تنفر از بديها نمودن و از ديگر سو حشر و نشر با زشتكاران و نشست و برخاست با اهلمعيت، به مسخره شبيه تر است و كار انسان را كم تاثير مى كند. روابط تنگاتنگ و صميمانه و رفت و آمد با گناهكاران،تقويت عملى آنان است و با وجود آن، زمينه اى براى نهى از منكر باقى نخواهد ماند.

و به تعبير ديگر، دورى از اهل فساد و بدى، زمينه هاى تاثير و نفوذ نهى از منكر را بخوبى فراهم آورده و شرائط پيشرفت نهى كننده را مساعد مى سازد.

و از اين جهت كه بگذريم اصولا معاشرت، اختلاط و آميزش با اهل معصيت تمايلات سوء و احساسات انحرافى را در نهاد انسان تهييج كرده و خلاصهاو راوادار به همان كارهاى زشت و نارواى آنان خواهد نمود.

با، بدان كم نشين كه درمانى
خو پذير است نفس انسانى

و روى اين جهات امام بزرگوار و مربى نفوس، از فرزند خود و از همه نفوس مستعده مى خواهد كه با تمام توان با سعيو جد از بدكاران دورى نموده و مطلب را خيلى جدى و مهم تلقى كنند.

تحمل سختى ها در راه خدا

"و جاهد فى الله حق جهاده"

'و جهاد و كوشش كن در راه خدا، آنگونه كه شايسته جهاد در راه اوست'

در اين حمله، امر به جهاد در راه خدا مى كنند،نه يك جهاد، بلكه جهادى نستوهانه خستگى ناپذير، جهادى مداوم و لا ينقطع، جهادى با مجموعه نيروها و با همه توان و استطاعت، كه چنين جهادى شايسته ى خداى تبارك و تعالى است.

و اين مرتبه والا و با عظمت از بزرگترين مفاخر خاندان عصمت عليه السلام است. چنانكه در زيارت جامعه از زبان امام معصوم حضرت هادى عليه السلام خطاب به ائمه طاهرين مى خوانيم: و جاهدتم فى الله حق جهاده. شما اى هاديان بزرگوار! جهاد كرديد در راه خدا جهاد شايسته ى پروردگار.

و اين مقام عالى از مقامات عاليه خود اميرالمومنين عليه السلام است. چنانكه در زيارت روز غدير كه از حضرت امام هادى عليه السلام ماثور است مى خوانيم: اشهد انك يا اميرالمومنين جاهدت فى الله حق جهاده حتى دعاك الله الى جواره...

شهادت مى دهم اى اميرمومنان كه تو در راه خدا جهاد كردى، آنگننه جهادى كه شايسته خداوند متعال بود تا وقتيكه خداوند تو را به سوى جوار خود فراخواند.

ناگفته نماند كه جهاد را به سه گونه تقسيم كرده اند:

1- جهاد در راه خدا با اعداء اسلام و دشمنان دين براى اعلاء كلمه توحيد و پيشبرد اسلام و قرآن كريم.

2- جهاد با شيطان كه عدو مبين و دشمن خطرناك انسان و رباينده ى گوهر ايمان.

3- جهاد با نفس كه اعظم انواع جهاد است.

و به نظر مى رسد كه حق جهاد الهى علاوه بر بيان پيشين، جهادى پى گير و با تمام وجود در تمامى اين سه ناحيه و همه ى اين جوانب است.

بى اعتنائى به نكوهش نكوهشگران

"و لا تاخذك فى الله لومه لائم"

'و نگيرد تو را در راه خدا ملامت ملامت كننده'

گاهى از اوقات، نكوهش نكوهش گران، انسانهاى صالح و جهادگر را از ادامه دادن به جهادو حركت در مسير 'الله' سست و دلسرد كرده و احيانا بكلى باز مى دارد و اين نشانه ى ضعف نفس انسان است. انسانهاى قوى الاراده و با استقامت، با اراده اى پولادين در راه خدا گام نهاده و جهاد مى كنند و برنامه هاى دينى خود را انجام مى دهند. و نقد و انتقاد جاهلانه ى جاهلان و نكوهش نكوهش كنندگان، آنان را از ادامه ى راهى كه در پيش گرفته اند باز نمى دارند.

مصداق اتم اين جمله ى نورانى، خود امام اميرالمومنين عليه السلام است چنانكه خود را جاى ديگر مى فرمايد: 'و انى لمن قوم لا يخافون فى اللهلومه لائم...' [ نهج البلاغه پايان خطبه 234 معروف به خطبه قاصعه. ]

'و من از گروهى هستم كه ازملامت توبيخ كنندگان، در راه خدا بيم ندارند' و نيز در زيارت آن حضرت در روز غدير مى خوانيم: 'لا تاخذك فى الله لومه لائم' [ مفاتيح الجنان ص 373. ]

'ملامت ملامت كنندگان، تو را از ادامه ى راه خدا باز نداشت'.

و در دعاى شريفه ندبه راجع به آن برگوار مى خوانيم: 'و لا تاخذه فى الله لومه لائم' ملامت ملامت كننده، آن حضرت را نگرفت و از راهى كه مى رفتند بر نگردانيده و باز نداشت. نواده آنحضرت، بانوى پر افتخار اسلام حضرت فاطمه دختر امام حسين عليه السلام در كوفه ضمن خطابه ى آتشينى كه ايراد كردند جد بزرگوار خود اميرالمومنين عليه السلام را به اين افتخار بسيار بزرگ ستوده و ياد كرده به زبان التجا به دربار الهى و در مقام شكايت از كوفيان و انتقاد قدر نشناسى آنان از پدر و جدش مى گويد: 'لم تاخذه فيك لومه لائمه و لا عذل عاذل...' [ نفس المهموم طمع جديد ص 397. ]

'خداوند ملامت ملامت كننده و نه عيب جوئى عيب جوينده، جدم اميرالمومنين را از استقامت در راه تو باز نداشت'.

و اكنون آن بزرگ انسانى كه همه، او را بدين صفت ستوده اند فرزند خود را امر مى كند كه اينچنين استوار و پا برجا در راه خدا باشد و با اراده قوى حركت كند و سخنهاى جاهلانه ى نابخردان در او اثر نداشته باشد.

و اين نكته قابل توجه است كه انسانهاى پاك و با فضيلت، بينديشند كه چه كسانى مردان خدا را ملامت مى كنند؟ آيا آنان افرادى محترم و شريفند؟ نه بلكه افرادى جاهل و فرومايه اند. و آيا آنان براى خدا و در راه حق ملامت مى كنند؟ نه، بلكه آنان در مسير طرفدارى از باطل، مردان خدا رامسخره و استهزاء كرده و توبيخ و سرزنش مى نمايند. 'ان الذين اجرموا كانوا من الدين آمنوا يضحكون و اذا مروا بهم يتغامزون و اذا انقلبو الى اهلهم انقلبوا فكهين واذا راوهم قالوا ان هولاء لضالون' [ سوره مطففين آيه 30 -33. ]

'همانا آن كافران به مومنان مى خنديدند- و آنان را مسخره مى كردند- و هر گاه بر آنها مى گذشتند به يكديگر- از راه طعن و مسهره- چشمك مى زدند و هر گاه به سوى خانواده و كسان خود باز مى گشتند بناز و شادى و خنده، باز مى گشتند و هر گاه آنان را مى ديدند مى گفتند: آنها گمراهانند...'

آرى بزه كارى بى ايمان، مردان شريف و رجال الهى را مسخره و ملامت مى كنند، و آنانند كه با مردان برگ با متلك گوئى و عيبجوئى، مواجه و روبرو مى شوند بنابراين جاى نگرانى نيست كه عيبجويان انسان، افرادى بزهكار و نادان باشند. ابن ميثم بحرانى جمله ى محل بحث را به نحو ديگرى معنى مى كند، وى مى گويد: اين جمله: و لا تاخذك فى الله لومه لاثم، كنايه از نهى از تقصير در اطاعت الهى است زيرا از لوازم مقصر، استحقاق ملامت ملامت كنندگان است.

بنظر ايشان گويا فرموده اند: تقصير در امر الهى نكن كه در نتيجه دچار سرزنش توبيخ كنندگان شوى. كه انسان گناهكار، مورد سرزنش قرار خواهد گرفت .

بيان مزبور در جاى خود، مطلبى صحيح و منطقى است ولى بحسب ظاهر و موارد به كارگيرى اين جمله، همان برداشت و معناى اول صحيح و مقصود است.

اهتمام به امر حق

"و خض الغمرات للحق حيث كان"

'و براى حق هر جا باشد خود را در لجه ها بيفكن'

حق، ارزشمند و متاعى بى نظير و گرانبهاست كه هر گونه فداكارى در راه تحصيل آن ارزش دارد و تحمل هر گونه شدائد و سختيهائى بخاطر آن، بجاست. ملاحظه فرمائيد مربى بزرگى كه در چند جمله پيش، از ورود و دخالت در كارى كه مشتبه باشد و واقعيت و هدف آن روشن نباشد نهى نمود بلكه امر به توقف وعدم پيشروى فرمود،در اينجا مى فرمايد خود را به دست دريا بده و در اقيانوس بيكران و آبهاى متراكم و عميق بينداز. آرى، آنجا مشتبه بود و چهره حق روشن نبود و احتمال مى رفت كه بازيگران در زير نقاب حق، باطل و خلافى را پنهان كرده باشند و بخواهند در لباس بظاهر حق، فسادى را جا انداخته و رواج دهند و ليكن اين مور موردى است كه حق، مسلم و هويدا است و ابهام و اجمالى ندارد و غبارى روى آن نيست اكنون كه چهره زيباى حق نمودار است براى رسيدن به آن و براى جانبدارى از آن نه تنها نبايد وقوف كرد و وارد نشد بلكه بايد خود را در اين مورد بهدريا بلا زد و در اقيانوس دردو رنج فرو رفت تا به آن گوهر بيهمتا دست يافت و آن را به دست آورد. تعبير جالب فوق را در موارد ديگر نيز دارند مثلا در نامه اى كه به سران لشكرها نوشته اند آنان را به امورى فراخوانده اند از جمله: 'و ان تخوضوا الغمرات الى الحق..' [ نهج البلاغه نامه ى 50. ]

'و اينكه در شدائد دست بهم داده در راه حق در عمق آبهاى گران فرو رويد...'

آرى، تحمل انواع دردها و رنجها براى وصول به حق رواست زيرا به فرموده ى: قرآن كريم: 'فذلكم الله ربكم الحق فماذا بعد الحق الا الضلال فانى تصرفون' [ سوره يونس آيه 32. ]

'چنين خدائى پروردگار شماست كه حق است اكنون بعد از حق، جز ضلالت و گمراهى چه چيز است پس به كجا مى رويد؟'

و از اينرو انبياء عظام و اولياء الله، جان خود را در راه حق تقديم كرده و به انواع بلاها و مصائب، تن در دادند زيرا ارزيابى كرده بودند و مى دانستند كه از دست دادن حق، فرو رفتن در باطل است و آن در حقيقت سقوط انسانيت مى باشد.

خوانندگان عزيز، در جمله محل بحث كلمه "حيث كان" آمده بود و اين كلمه بيانگر ارزش فوق العاده حق است زيرا معناى آن اين است كه از پس حق برويد در هر نقطه و موضعى كه باشد و مستلزم هر موونه و هر قسم مخارجى كه باشد تعقيب كنيد تا به آن برسيد. براى دست يابى به حق، دورى و نزديكى مطرح نيست و قرب و بعد مفهوم ندارد.

آگاهى دينى

"و تفقه فى الدين"

'و در طلب فهم و معرفت احكام دين باش'

امام عليه السلام در اين جمله فرزند خود را امر مى فرمايند كه براى تفقه و فهم معناى دين و احكام آن حركت كند. اهميت تفقه در دين و نقش موثر و نافذ آن نه آنچنان است كه بتوان آن را ترسيم كرد و مجسم نمود، بنحو اجمال، نقش آن نقش حياتى است يعنى حيات اسلام و قوام آن به تفقه در دين است جامعه اى كه تفقه در دين و فراگيرى معارف و نظم مقررات دينى و احكام شرعى را از دست داد خود بخود و بدون سر و صدا دين را از دست داده و به بى دينى روى آورده. كه دين از ميان جامعه بى فقه و تفقه، دامن بر مى كشد و از چنين مردمى جدا خواهد شد. موجوديت و تحقق دين و حاكميت آن در جامعه در پرتو تفقه در دين است. و از اينرو قرآن كريم صريحا دعوت مى كند كه از ميان هر چمعيتى عده اى براى تفقه در دين بسيج بشوند و بعد بر گرديده و مردم خود را توجه دهند. و اين متن آيه كريمه است: 'فلو لا نفر من كل فرقه منهم طائفه ليتفقهوا فى الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون' [ سوره توبه ايه 122 مخفى نماند ه در تقرير ايه، بياناتى است كه در كتب تفاسير و نيز در مباحث اصولى آمده است. ]

پس چرا از هر فرقه اى از آنان افرادى كوچ نمى كنند تا در معراف و احكام خدا تفقه نمايند و چون بسوى آن امت بازگشتند آنانرا انذار كرده وبترسانند و بحسب ظاهر اين آيه مربوط به تفقه در سطح اعلى و وسيعى است و چنانكه از ذيل آيه استفاده مى شود آيه در مقام تربيت كادرهاى رهبرى جوامع است و لذا مى فرمايد از هر قوم و گروهى، تعداى براى تفقه در دين رهسپار شوند و كوچ نمايند. و اگرنهتفقه در دين براى آحاد امت و تك تك افراد توده هاى اسلامى در حد مناسب،فرض و لازم است.

مفضل بن عمر مى گويد: شنيدم حضرت صادق عليه السلام مى فرمود: 'عليكم بالتفقه فى دين الله و لا تكونوا اعرابا فانه من لم يتفقه فى دين الله لم ينظر اليه يوم القيامه و لم يزلك له عملا' [ اصول كافى، ج 1، ص 31، ج 7. ]

'بر شما باد به تفقه در دين خدا و چون بيابانيهاى بيخبر از احكام الهى نباشيد زيرا كسيكه در دين خدا تفقه نكرد خداوند در روز قيامت نظر رحمت بهسوى او نخواهد نمود و عملى را از براى او پاك و خالص و مرد تكريم نخواهد گردانيد'. ابان بن تغلب روايت كرده كه حضرت صادق عليه السلام فرمود: 'لوددت ان اصحابى ضربت رووسهم بالسياط حتى يتفقهوا' [ عين مدرك ح 8. ]

'هر آينه دوست مى دارم كه با تازيانه بر اصحابم زده شود تا فهم و دانش دينى پيدا كنند'.

و روايت شده كه مردى به حضرت صادق عليه السلام عرض كرد: جعلت فداك رجل عرف هذا الامر لزم بيته و لم يتعرف الى احد من اخوانه؟ جانم فداى شما، مردى است كه عارف به امر ولايت است او خانه نشين را اختيار كرده و آشنائى و رفاقتى با هيچيك از برادرانش ندارد حضرت فرمود: 'كيف يتقفه هذا فى دينه' [ اصول كافى، ج 1، ص 31، ح 9. ]

'چنين كسى چگونه در دين خود تفقه مى كند؟'

بنابراين گوشه گيرى و انزوا و ترك معاشرت، مطلوب نيست زيرا غالبامنجر به عدم تفقه در دين خواهد گرديد.

و از امام باقر عليه السلام نقل شده كه: 'لو اتيت بشاب من الشيعه لا يتفقه فى الدين لاوجعته' [ محاسن برقى ج 1، ص 229، چاپ 1370 قمرى. ]

'اگر جوانى از شيعه نزد من آورده شود كه در صدد فهم و فراگرفتن احكام دين خود نباشد او را "تنبيهى" دردناك خواهم كرد'.

و نقل شده كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: 'اف لكل مسلم لا يجعل فى كل جمعه يوما يتفقه فيه امر دينه و يسال عن دينه' [ بحار الانوار ج 1، ص 176. ]

'اف بر هر سملمانى كه در يك هفته يك روزى را قرار ندهد كه در آن، در دين خود تفقه كند و از امر دين خود پرسش نمايد'.

روس الله صلى الله عليه و آله به هنگامى كه اميرالمومنين عليه السلام را بهيمن مى فرستادند درباره آن حضرت دعا كرده و گفتند: 'اللهم فقهه فى الدين' [ سفينه البحار ج 2، ص 381. ]

'بار خدايا او را فقيه و داناى در دين خودت قرار ده'.

حضرت امام حسين عليه السلام در شب عاشورا در ضمن بر شمردن نعمتهاى عظيمه و مواهب بزرگى كه خداوند، خاندان پيامبر اكرم را بدان گرامى داشته مى گويند: 'وفقهتنا فى الدين' 'خدايا تو را سپاس مى گويم كه ما را فقيه و دناى در دين قرار دادى'.

بارى اينها گوشه اى از مطالب بسيارى است كه از خاندان جليل وحى و تنزيل درباره فقه و تفقه در دين رسيده است و بيانگر اهميت بى نظير اين موضوع مى باشد.

از اينرو امام بزرگوار و مربى بزرگ جهان، حضرت اميرالمئومنين عليه السلام فرزند برومند خود و در حقيقت همه انسانهائى را كه مى خواهند مراحل كمال انسانى را سير كرده و به اوج مقامات معنوى دست بيابند امر به تفقه در دين فرموده اند.

صبر و پايدارى در راه حق

"و عود نفسك التصبر على المكروه و نعم الخلق التصبر فى الحق"

'و نفس خويشتن را بر شكيبائى و بردبارى در مقابل ناملائمات، عادت دهو چه نيكو خوئى است صبر در راه حق'

در اين جمله مباركه دو مطلب، محور نظر است يكى عادت و ديگر صبر و تصبر، عادت، ممارست و تكرار چيزى در حد بالائى است آنچنان كه در وجود آدمى ريشه دار شده و مانند صفات و حالات اولى و طبيعت انسانى گردد و از اينرو امام اميرالمومنين عليه السلام فرموده اند: العاده طبع ثان. [ غرر الحكم، ص 26. ]

'عادت، طبيعت دومى انسان است'.

و به تعبير روشن تر: طبيعت دو گونه است:

1- طبيعت اولى كه با آفرينش انسان ممزوج و آميخته است.

2- طبيعت دومى و آن حالات و صفات اكتسابى است كه بر اثر عادت و ممارست بر صفحه نفس انسانى نقش بسته و راسخ مى شود و از اصول تربيت اسلامى برگرداندن نفس از عادات زشت و عادت دادن آن به اخلاق فاضله و مكرمتهاى انسانى است و از جمله در عبارت نورانى محل بحث، امام اميرالمومنين عليه السلام فرزند

بزرگ خود را امر مى كنند كه نفس خويش رابر تحمل شدائد و مكاره عادت دهد.

و اما صبر: صبر ملكه عاليه و صفت ممتازى از صفات ممتازه است.

و اگر در ميان صنايع، قسمتى از آنها را به نام صنايعمادر مى نامند در بيان فضائل و صفات و كريمه ى نفس، صبر از صفات اصلى و مادر به شمار مى رود چه آنكه اتصاف به همه خوبيها و مكرمتها و اجتناب از تمامى رذايل وبديها در پرتو و پناه صبر، امكان پذير است و انسان بى صبر نا شكيبا در هيچ يك از اين دو جبهه موفقيت نخواهد داشت نه موفق بهاكتساب خيراتشده و نه توفيق ترك رذائل و صفات زشت را پيدا خواهد كرد.

بزرگترين مناصب و افتخارات معنوى، مقام والاى امامت و عهده دارى هدايت جمعه استو بنص قرآن كريم اين منصب والا و بسيار مقدس، رهين صبر و پايدارى و اسان گرفتن شدائد و سختيها: 'و جعلنا منهم ائمه يهدون بامرنالما صبروا و كانوا بآياتنا يوقنون'. [ سوره سجده، آيه 24. ]

و ما قرار داديم از بنى اسرائيل پيشوايانى را كه به امر و فرمان ما هدايت كنند، براى اين كه آنان در راه حق، صبر و و تحمل كردند و به ايات ما يقين داشتند.

در اهميت و تناثير اين صفت بزرگ و انسانى كه نمودار شجاعت و عظمت نفس انسانى است همين بس كه اميرمومنان در وصاياى خود به فرزندشان كلمه تصبر به كار برده اند كه ب معنى تكلف صبر و با سختى، صبر كردن مى باشند يعنى فرضا نفس آمادگى براى صبر ندارد تو با تكلف و مشقت و با سختى، نفس خود را به صبر وادار كن و آن را عادت بده كه ولو با سختى و ناراحتى تحمل ناملائمات بكند.

نتائج و بهره هايى كه از رهگذر صبر به دست مى آيد نحصر در آخرت نيست بلكه ره متاع گرانبهايى مثل آزادى و استقلال در گرو صبر است اگر امتهاى زير ستم احساس شخصيت بكنند و با عزم راسخ و اراده پولادين و خلل ناپذير در برابر استعمارگران چپاولگر بايستند و خويشتن را ضعيف و ناتوان نپنداشته و صبر را دائما شعار خود قرار دهند و تحمل قربانى دادن و شهادت پر افتخار در راه خدا را بكنند بدون ترديد پيروز خواهند شد و ستمكاران جنايتكار را از پاى در آورده به آزادى دستيافته و استقلال خود را به اثبات خواهند رسانيد.

صنايع و اكتشافات نيز رهين صبر و پايمردى است و همواره صنعتگران و مكتشفان بزرگ، مردانى بوده اند كه صبر و پايدارى را پيشه ى خود ساخته و بر ناملائمات و مشكلاتى كه سر راه آنان پديد مى آمده لبخند زده و زاهدانه زندگى مى كردند.

لطافت و زيبائى مطلب به اعلى درجه مى رسد كه امام بزرگوار پس از آنكه فرزند خود را وادار به صبر مى كند از روى اعجاب و بزرگداشت اين صفت شريف مى فرمايد: و چه خوب خلق و خوئى است صبر در راه حق.

و البته نبايد فراموش كرد كه انچه ارزش و اعتبار به اين صفت مى دهد همان هدف اصلى است و جهت در راه خدا بودن آن است كه اگر در مسير باطل باشد صبر نيست بلكه تهور است و از صفات و خصائص بهائم و حيوانات و درندگان بشمار مى رود.

انقطاع الى الله

"و الجى نفسك فى الامور كلها الى الهك فانك تلجئها الى كهف حريرو مانع عزيز"

'و خويشتن را در تمامى امور و جريانات، در پناه خدا بياور كه در اين صورت، خويشتن را به پناهگاهى مصون و محفوظ و قلعه اى قوى و جلوگير كه مانع از نفوذ دشمن و آفات است در آورده اى'.

اين جمله راكه نوشتم ناگهان به ياد كلام مباركه نواده ى اميرالمومنين، امام زين العابدين عليه السلام افتادم كه در دعاى ابوحمزه مى گويند: 'الى من يذهب العبد الا الى مولاه و الى من يلتجى المخلوق الا الى خالقه'. 'بنده به كجا برود جز به سوى مولايش و مخلوق، به چه كسى پناهنده شود جز به خالق و آفريدگارش'.

راستى به پناه خدا رفتن را پشتيبان و نگهبان خود دانستن پناه گرفتن در يك دژ محكم و خلل ناپذير و خود يك جريان بسيار طبيعى و فطرى است. و كدام پناهگاه، مطمئن تر و محكم تر از اعتماد به خداوند متعال است؟ ذات اقدسى كه چشم همه موجودات بسوى اوست ملجى كه مقلب القلوب و مدبر امور مى باشد.

'و من يتوكل على الله فهو حسبه ان الله بالغ امره قد جعل الله لكل شى ء قدرا'. [ سوره ى طلاق، آيه 3. ]

'كسيكه بر خدا توكل كند خداوند او را بس است به راستى كه خداوند، به امر خود مى رسد- خواسته او از او فوت نخواهد شد- به راستى كه خداوند براى هر چيزى ميزان و مقدارى معين قرار داده است'.

'ان الله يدافع عن الذين آمنوا...' [ سوره ى حج آيه 38. ]

به راستى كه خداوند، از كسانى كه ايمان آورده اند دفاع خواهد فرمود.

با اين ايمان و اعتماد، به نگرانيهاى انسان پايان داده خواهد شد و برق اميد و اطمينان دل را روشن خواهد ساخت و شكست و ياس زدگى را از محور زندگى او دور و مرتفع مى گرداند، با يك جهان آرامش حركت مى كند و در برابر زورگويان به زانو در نمى آيد و فكر و انديشه ى ناروا به مغز او راه نخواهد يافت.

اخلاص در دعا

"و اخلص فى المساله لربك فان بيده العطاء و الحرمان"

'و خويشتن را در مقام در خواست، از براى پروردگارت خالص گردان چه آنكه عطا و حرمان به دست اوست'

در اين فراز مختصر يكى از آداب دعا و از عوامل اجابت را ذكر فرموده. آرى اخلاص، يكى از آداب مهمه دعا و از جمله زمينه هاى دست يابى به خواسته ها است. بايد دعا كننده فقط چشمش به خدا باشد و اميد و آروزيش را به دربار ذات لايزال او متوجه سازد علايق ديگر را از دل بيرون بريزد و اعتقاد به موثر بودن ما سوى الله را از قلب خود خارج گرداند.

روايت شده كه حضرت موسى به مردى گذشتند كه در حال سجده، گريه و زارى مى كرد و دعا و درخواست مى نمود حضرت موسى گفت: پروردگارا اگر حاجت اين بنده در دست من بود هر آينه آن را بر آورده مى كردم خداوند به او وحى فرمود: اين موسى انه يدعونى و قلبه مشغول بغنم له فلو سجد حتى ينقطع صلبه و تنفقا عيناه لم استجب له. [ ارشاد القلوب ديلمى ص 208 و همانجا دارد كه در روايتى آمده كه: حتى يتحول عما ابغض الى ما احب 'اجابت نمى كنم او را تا وقتيكه از آنچه من دشمن مى دارم بسوى آنچه كه من دوست مى دارم روى آورد'. ]

اى موسى او مرا مى خواند و ليكن قلبش مشغول به گوسفندانش مى باشد اكنون اگر آنقدر سجده كند كه پشت او قطع شود و چشمانش نابينا گردد اجابتش نخواهم كرد.

بارى بايد در مقا دعا و نيايش از همه جا منصرف و منقطع گرديد و دل را فقط به خدا متوجه نمود. چنانكه بايد بطور كلى مسئلت و درخواست از خدا نمود نه از ديگرى و فقط حاجب را بسوى او بلند كرد.

و در ذيل جمله ى مباركه، علت اين مطلب را ذكر فرموده مى فرمايد: زيرا عطا و حرمان هم در دست اوست. اوست كه عطا مى كند و رزق مى دهد و درهاى احسانش را مى گشايد و اوست كه منع مى كند و در عطا و رزق و احسانش را مى گشايد و اوست كه منع مى كند و در عطا و رزق و احسانش را مى بندد.

حاجى سبزوارى مى گويد:

از مه الامور طرابيده
و الكل مستمده من مدده

زمام تمامى امور بدون استثنا در دست اوست و همه موجودات از مدد و يارى او يارى مى جويند و امداد مى طلبند. يكى از معاصران مرحوم حاج ملا على كنى درباره آن بزرگوار چنين مى گويد: جناب مستطاب حجه الاسلام آقاى حاج ملا على كنى مد ظله العالى بعد از مراجعت از عتبات عاليات، امور معيشت ايشان منحصر به يك رشته قنات بود كه در، كن واقع است آنهم مخروبه شده بود مى فرمودند: از قرت كامله الهى زلزله ى شديدى شد و قنات در هم شكافت و سه سنگ آب بيرون آمد و باعث مكنت و ثروت آنجناب شد كه محتاج به خلق نشوند.

رو، رها كن بگذر از اين قال و قيل
كار را بگذار با نعم الوكيل

[ يادداشتها و خاطرات قائم مقام فراهانى، ص 215. ]

طلب خير از خدا

"و اكثر الاستخاره"

'و بسيار طلب خير كن'

انسانى كه فهميد كه همه امور در دست خداوند است بطور طبيعى چشم به دربار او خواهد دوخت و كسيكه مى داند و يا هر عملى را كه رها مى نمايد عاجزانه رو به ملجا و پناهگاه خود، خداى عالم قادر آورده و از صميم قلب خير خود را از او مى طلبد. و قهرا خداوند متعال هم كه صاحب رحمت واسعه است از تقدير خير براى او دريغ نخواهد فرمود.

اما اميرالمومنين عليه السلام مى فرمايد: رسولخدا صلى الله عليه و آله مرا به يمن فرستادند و در وصيت خود به من فرمودند: يا على ما حار من استخار و لا ندم من استشار [ امالى شيخ طوسى، ج 1، ص 135 و بحار الانوار، ج 88، ص 225. ]

يا على سرگردان نشد كسيكه استخاره و طلب خير از خدا كرد و پشيمان نگشت كسيكه مشورت نمود. مطلب قابل توجه اين است كه آيا مقصود از استخاره همان معنى كلى طلب خير است كه با توجه قلبى به ضميمه يك دعا صورت ميگيرد و ظاهر معنى لغت استخاره هم همين است يا اينكه استخاره هاى متداول را هم شامل مى شود؟.

ابن ابى الحديد در اينجا از اول مى گويد: مقصود امام از استخاره آنچه كه مردم امروز انجام مى دهند نيست بلكه مقصود اين است كه در همه ى امور طلب خير از خدا كنند. [ شرح ابن ابى الحديد، ج 16، ص 65. ]

چنانكه شيخ محمد عبده نيز در شرح خود مى گويد: استخاره، جولان دادن راى و انديشه در كارى قبل از انجام آن براى اختيار بهترين راه آن است [ شرح عبده، ج 2، ص 45. ]

و بدين ترتيب تدريجا استخاره هاى متداول را در كرده است.

و شيخ محمود شلتوت استاد سابق دانشگاه الازهر مصر رد مقاله اى در مجله ى رساله الاسلام آيه استقسام بالازلام "سوره مائده/3" را آورده و استخاره را هم از مصاديق استقسام بالازلام مى شمارد و ميگويد: ملحق مى شود به اين كار كه خداوند براى نگهدارى عقل انسانى حرام گردانيده آنچه مشابه آن است و مردم امروز بدان عادت كرده اند از... و استخاره هايى كه با دانه هاى تسبيح مى شود و سپس اضافه مى كند كه از قبيح ترين استخاره ها استخاره با قرآن كريم است كه عادت بعض از مسلمين به آن جارى شده و متداول و معروف بين همگان حتى اهل علم و دين گرديده است آنگاه مى گويد: وخداوند هرگز راضى نيست كه كتاب هدايت و ارشاد او كه وسيله قوام و استوارى در حيات عقلى و روحى و عملى است وسيله شعبده و بازيچه دست بيهوده كار، يا گمراه كننده، و يا مزورى واقع شود. [ لمحات فى الكتاب و الحديث و المذهب، ص 242 -247. ]

و آن نويسنده منحرف ايرانى در اين باره مى گويد: آيا ما مى توانيم به وسيله استخاره يا غير آن با خدا ره پيدا كنيم و از نيك و بد آينده با خبر شويم يا نه اگر مى توانيم پس بايد از اين راه، سودهاى خيلى بزر مالى و سياسى و جنگى ببريم و از

همه ى دنيا جلو باشيم پس چرا به عكس شده... و اگر نميدانيم پس چرا با نام خدا و جان مردم بازى مى كنيد؟.

ولى همه اين مطالب و سخنان، نادرست و انحراف از حقيقت است.

زيرا اولا استخاره هر چند به معنى طلب خير از خداوند است و ليكن استخاره هاى متداول نيز شعبه اى از همان حقيقت و مصداقى از همان كلى است و نفى اين گونه استخاره وجهى ندارد.

و ثانيا انسانى كه به پناه استخاره مى رود در حقيقت يك نحوه توسل بهذات لا يزال الهى پيدا كرده و از ميان دو طريقى كه قهرا يكى را انتخاب مى كرد همان يك طريق بر سر دو راهى را با توسل و روى آوردن به خداى تعالى به دست مى آورد و چه بعدى دارد كه انسان دلداده اى رو به سوى خدا بياورد و بدين طريق متوسل به معبود يگانه آنهم معبودى كه رحمتش همه اشياد را زير پر و پوشش گرفته بشود و خداوند متعال هم نظر لطف كند و خير او را از اين رهگذر تعيين نمايد بنابراين استخاره نه تنها شرك نيست كه خود عين توحيد و توكل و اعتماد به ذات لا يزال الهى است و شعبده نيست بلكه امرى عقلائى و خردمندانه و واقعيت دار مى باشد. و چه جريانى با واقعيت تر از اين است كه انسان به پناه خدا برود و از عالم به اسرار و خفايا استمداد كرده و راهنمائى بخواهد و از اين رهگذر خود را از تردد برهاند، خواه اين عمل با تسبيح انجام شود و يا با قران كريم و قبح و زشتى اى اصلا در كار نيست تا در خصوص استخاره با قرآن. اقبح و زشت تر باشد و اين برنامه تازگى ندارد بلكه امرى سابقه دار است و قدمت آن طورى است كه به اعصار ائمه طيبين مى رسد و روايات وارده دركيفيت استخاره اين حقيقت را ثابت مى نمايد. كما اينكه بعضى از اخبار كه در اصل استخاره آمده است بحسب ظاهر ناظر به همين معنى يعنى كيفيت متداول مى باشد.

بنابراين، استخاره يك نوع توسل و التجاء به دربار الهى است و فقط در مقام ترديد به كار برده مى شود كه راههاى عادى و طبيعى بسته باشد وگرنه كارى كه راه مخصوص دارد بايد از راهش وارد شد و با وجود طريق واضح و راه طبيعى، مجالى باى استخاره نيست و چنانكه گفتيم انسان در سر دو راهى قرار گرفته باشد كه اگر استخاره هم نمى كرد عملا يكى از دو طريق را انتخاب مى نمود اكنون با استخاره آن طرف رجحان دار را تعيين و اختيار مى كند و چون ماثور از ائمه طاهرين و مخازن وحى خداست اشكال شرعى هم ندارد بلكه عمومات آيات كريمه هم شرعيت آن را اثبات مى كنند.

مرحوم آيت الله آقاى حاج سيد عبدالحسين نجفى لارى اعلى الله مقامه با ادله سه گانه از ادله اربعه، اثبات مشروعيت آن را مى كنند مثلا از عمومات قرآن كريم اين ايات را به عنوان دليل مى آورند: 'ادعونى استجب لكم' [ سوره ى غافر آيه ى 60. ]

'قل ما يعبو بكم ربى لو لا دعائكم' [ سوره ى فرقان آيه 25. ]

'و على الله فليتوكل المتوكلون' [ سوره ى يوسف آيه 67. ]

'و على الله فتوكلوا ان كنتم مومنين' [ سوره ى مائده آيه 23. ]

'ان الله يحب المتوكلين' [ سوره ى آل عمران آيه 159. ]

'و من يتوكل على الله فهو حسبه قد جعل الله لكل شى ء قدرا' [ سوره ى طلاق آيه ى 3. ]

و عموم گفتار خداوند درباره مومن آل فرعون: 'و افوض امرى الى ان الل بصير بالعباد'. [ سوره ى غافر- مومن- آيه ى 44. ]

و وجه دلالت اين آيات كريمه اين است كه استخاره نوعى از دعا و توكل و تفويض بسوى خداى تعالى و حسن ظن به اوست.

چنانكه آيات قرعه انداختن در جريان حضرت يونس: 'فساهم فكان من المدحضين' [ سور صافات، آيه 141. ]

'حضرت يونس چون سوار كشتى شد و بعد كشتى دچار سانحه گرديد در مورد سبك گردانيدن كشتى و ريختن بعضى از سرنشينان به دريا با اهلش قرعه انداخت اتفاقا فاقرعه بنام يونس آمد و از مغلوبين بسبب قرعه واقع شد'.

و آيه كريمه: 'و ما كنت لديهم اذ يلقون اقلامهم ايهم يكفل مريم' [ سوره ى آل عمران، آيه 44. ] 'تو اى پيغمبر حاضر نبودى نگاه كه قلمهاى قرعه خود را ميان جوى آب مى انداختند كه بدينوسيله معلوم كنند كه چه كسى كفالت مريم كند' را ذكر فرموده اند.

آنگاه استدلال به رواياتى كه عموما با خصوصا دلالت بر جواز دارند و سپس تمسك به اجماع كرده و مى فرمايند: راجع به اجماع، كافى است كه قول اماميه و فعل آنان بر شرعيت استخاره و عمل به موداى آن استقرار يافته است بطورى كه اين جريان از شعائر آنان به شمار مى رود و قطعا كاشف از راى رئيس آنان و تقرير از آن ناحيه مى باشد. [ رساله فى الاتسخاره "6 -8". ] و اما اينكه پس به استخاره سودهاى خيلى بزرگ مالى و سياسى ببريم...

اين نحوه برداشت از نادانى است زيرا امورى كه داراى علل و اسباب خاصه و مقرره است بايد از مسير طبيعى و معمولى آن وارد شد و راه آن را پيمود.

خوانندگان عزيز معلوم باشد كه اصرارى روى استخاره به نحو معمول نيست و باز مى گوئيم كه عمده، طلب خير از خدا كردن و خير خود را از او خواستن است و ليكن غرض و مقصود ما اين است كه استخاره ى متداول بين علماء و صلحاء نيز از مصاديق همان كلى است و مشروعيت آن هم ثابت است و برداشتهاى غلط اين و ايه مربوط به مطلب ما نيست. و استخاره براى رفع تحير و انتخاب يكى از دو طرف قضيه است و البته بعدى هم ندارد كه چون پيدا كردن راه و تعيين وظيفه از مسير توسل و توجه به خداست طريقه ى خير و صلاح انسان باذن الله به او ارائه شود و تخلف در بعضى از موارد، با طريق بودن و دلالت آن بر صواب، منافاتى ندارد زيرا همه طرق، ادله و كواشف احيانا تخلف مى كنند و دعا و توسل نيز گاهى مقرون به اجابت نيست و خداوند قادر است و از رحمت او هم دور نيست كه اگر در موردى بحسب ظاهر و از محدوده تنگ نظر شخصى، استخاره تخلف كرد و انسان را به مراد نرسانيد از مسير ديگر در مورد و يا جاى ديگرى آن را جبران فرمايد. و البته ارشادات و ارائه طريقهايى كه با استخاره ها بالخصوص استخاره با قرآن كريم شده و خارجا بعينه تطابق داشته و تحقق يافته به اندازه اى است كه از حد احصا و شماره بيرون است و جمع آورى آن موارد، كتابهاى مفصلى را تشكيل مى دهد و اوقات و مجال وسيعى را مى طلبد و ما در اين جا مواردى را نمونه مى دهيم:

سلطان مراد عثمانى هنگام ورود به نجف چون ديد كه وزير شيعه او به احترام اميرالمومنين پياده شد او هم پياده گرديد يكنفر ناصبى گفت: احترام تو كه زنده اى بيشتر از على است كه مرده، سلطان گفت: تفال مى زنيم قرآن را گشودند سر صفحه اين آيه آمد: فاخلع نعليك انك بالواد المقدس طوى 'كفش خود را بينداز كه تو در وادى مقدس ذى طوى مى باشى'. سلطان پياده شد و امر كرد گردن آن ناصبى را زدند آن وقت اين دو شعر را قرائت كرد:

تزاحم تيجان الملوك ببابه   و يكثر عند الاستلام ازدحامها
اذا ما راته من بعيد ترجلت   و ان هى لم تفعل ترجل هامها

[ وقايع الايام محدث قمى، ص 305. ] تاجهاى پادشاهان بر در حرم على عليه السلام جا را بر خود هم تنگ مى كنند و ازدحادمشان بسيار مى شود هنگاميكه به آن- همچون كعبه و حجر الاسود- براى تبرك دست مى كشند. زمانى كه آن را از راه دور بنگرند بر خاك مى افتند و اگر تاجها بر خاك نيفتند سرها به خاك افتاده و به راه مى افتند.

در حالات مرحوم شيخ انصارى اعلى اللهمقامه آمده كه: سال 1240 بعزم زيارت امام هشتم از دزفول حركت نمود مى خواست ضمنا رجال فضل را ببيند كه اگر از علماى عراق بهتر باشند از آنان استفاده كند مادر شيخ، راضى نبود چون چند سال مى گذشت كه فرزندش را نديده بود و حاضر نبود دوباره به فراق او مبتلا شود شيخ در اين باب با مادر، سخنها گفت و خواهشها نمود و مادرش راضى نشد پس از اصرار زياد بنابر استخاره شد. شيخ، با نيت آن محترمه قرآن را گشود در سر صفحه كه محل استكشاف خوب و بد استخاره است اين ايه شريفه آمد : 'لا تخافى و لا تحزنى انا رادوه اليك و جاعلوه من المرسلين' [ شخصيت شيخ انصارى چاپ قديم ص 65 چاپ جديد ص 87 و آيه اول آيه 8 از سوره قصص است و خطاب خدا به مادر حضرت موسى است. و ايه دوم آيه 38 سوره ى قصص مى باشد كه خطاب به حضرت موسى فرموده است. ]

'نترس و اندوهگين مباش كه ما او را البته به تو بر مى گردانيم و او را از مرسلان قرار خواهيم داد'. اين آيه شريفه، اندوه آن بانو را تخفيف داد و اينده شيخ را هم كاملا روشن ساخت پس مادر شيخ قدرى گريست و اجازه مسافرت را به او داد شيخ براى همراه بردن برادر خود شيخ منصور نيز استخاره كرد اين ايه آمد: 'سنشد عضدك باخيك...' ما بزودى بزوى تو را به وسيله بردارت محكم خواهيم ساخت.

يكى از محترمين نقل مى كردند كه يكى از آقايان رشت در قم بودند و فرزندشان كه طلب فاضلى بود مريض شد چون حالش سخت شد خواستند او را براى معالجه به تهران ببرند، براى اين موضوع، از مرحوم آقاى بروجردى اعلى الله مقامه مى خواهند كه استخاره بفرمايند آقا استخاره مى كنند اين ياه مى آيد: اتى امر الله فلا تستعجلوه [ سوره ى نحل، آيه 1. ]

و ايشان از آيه استفاده مى كنند، كه بيمار از دنيا ميرود لذا فرموده بودند بردن به تهران فايده ندارد. اتفاقا فردا آنجوان فاضل درگذشت و از دنيا رفت بطورى كه در مجلس درس آقا در فرداى آن روز خبر فوت بيمار را به آقا داده بودند.

آرى اتى امر الله فلا تستعجلوه 'امر خدا فرا رسيده پس براى آن شتاب نكنيد '.

يكى از آقايان علماء اهواز از دوستان اين جانب راجع به فرزند شهيدشان نقل مى كردند كه او در حمله ى كربلاى چهار به شدت ناراحت شده بود زيرا بسيارى از دوستانش شهيد شدهبودند و او سخت از رفتن دوستان و ماندن خودش متاسف بودلذا تفال به قرآن كريم ميزند اين ايه مى آيد: 'خلق الانسان من عجل ساريكم آياتى فلا تستعجلون' [ سوره ى انبياء، آيه 37. ]

'آدمى در خلقت و طبيعتش شتاب كار است. بزودى ايات خود، را نشانتان خواهم داد پس شتاب نكنيد. واتفاقا در حمله كربال پنج به شهادت رسيد'.

مرحوم آيت الله آقاى حاج شيخ مرتضى حائرى رضوان الله عليه راجع به مهاجرت پدرشان مرحوم آيت الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى اعلى الله مقامه مى نويسد:

مرحوم والد رحمه العالى رحمه واسعه تا آنجا كه من ياد دارم با قرآن استخاره نميكردند مى فرمود: من درست نمى فهمم مثلا يسبح لله ماف ى السماوات و الارض نسبت به موضوع استخاره خوب است نه بد، مربوط به موضوع ديگرى است. ولى معروف و مسلم است كه براى ماندن در قم پس از اصرار عده اى از علماى قم و اهالى و نيز اهالى تهران، بالاى سر حضرت معصومه سلام الله عليها استخاره كرده بودند و اين آيه آمده بوده است: و اتونى باهلكم اجمعين يعنى 'همه اهل و نزديكان و خواص خود را به نزد من بياوريد'. [ يادداشتهاى مرحوم آقاى حائرى ص 134 و ايه كريمه ايه 29 سوره يوسف است. ]

آيه كريمه كه از زبان حضرت يوسف خطاب به بردارن است تكليف را كاملا روشن ساخته و آيته درخشانى را بخوبى نويد ميداد سعادت، عظمت و مجد اينده را ترسيم مى كرد. و چون مردم را از نتيجه ى استخارهخود اطلاع دادند و بنا را بر توقف گذاشتند سرور و شادى، همه را فراگرفت.

و بعد ان بزرگوار خصيصين خود را از اراك به قم فرامى خوانند.

و اينجانب به ياد دارم اولين سالى كه مى خواستم براى ماه مبارك رمضان مسافرت تبليغى بروم در شيراز بودم و قصد بوشهر داشتم با خود گفتم به استادم آيت الله مرحوم اقاى سيد محمد باقر ايت اللهى معروف به آقاى حاج عالم، قدس سره عرض كنم كه نامه اى به روحانى بوشهر بنويسد و سفارشى بكنند و بعد برايم ترديد حاصل شد كه از ايشان بخواهم يا نه براى رفع ترديد تفال به قرآن كريم زدم اين ايه آمد: افغير الله ابتغى حكما و هو الذى انزل اليكم الكتاب مفصلا... [ سوره ى انعام آيه 114. ]

'آيا من غير از خدا حاكم و داورى بجويم و حال آنكه او خدائى است كه كتابى را به سوى شما فرستاده كه همه چيز در آن بيان شده است'.