به سوى مدينه فاضله

على كريمى جهرمى

- ۲ -


احساس مسئوليت و محبت نسبت به فرزند

"غير انى تفرد بى- دوء هموم الناس- هم فصدقنى رايى و صرفنى عن هواى و صرحلى محض امرى فافضى بى الى جد لا يكون فيه لعب و صدق لا يشوبه كذب و وجدتك بعضى بل وجدتك كلى حتى كان شيئا لو اصابك اصابنى و كان الموت لو اتاك اتانى فعنانى من امرك ما يعنينى من امر نفسى فكتبت اليك كتابى مستظهرا به ان انا بقيت لك او فينت" 'جز اينكه چون تنها فكر و انديشه خودم نه فكر ديگران- كه گاهى عارض مى شود- مرا گرفت و تنها به خود پرداختم پس راى و نظر من صادقانه و مخلصانه با من مواجه شد [ در بعضى از نسخ صدفنى با فاء آمده چنانكه در مصادر نهج البلاغه بدينگونه ضبط شده و صدقه بمعنى صرفه و اماله آمده و بنابراين مقصود اين است كه راى و نظر من مرا از توجه به ماديات مثلا برگردانيد. ]

و مرا از هوى وهوس منصرف گردانيد و بازداشت و حقيقت امر را براى من روشن ساخت و آشكار كرد [ مخفى نماند كه اختلاف در تفسير مربوط به اختلاف نسخ است كهدر بعضى از نسخ محض بفتح آمده و در بعضى از نسخ بلكه اكثر آنها به ضم ضاد آمده و اتفاقا كلمه صرح هم متعدى استعمال شده و هم لازم. ]

- و ياحقيقت امر براى من آشكار گرديد- پس اين وضع به جد و تلاشى كشانيد كه در آن بازى نيست و به راستى كه كذب و دروغ در آن راه ندارد. و من تو را بعضى خودم بلكه همه و تمام وجود خودم يافتم [ در بعضى از نسخ و وجدتك با ضميمه ى واو آمده كه از جمله آنها نسخه عبده و مصادر نهج البلاغه و نسخه ابن ميثم مى باشد و ما بر اين مبنى معنى كرديم ورگنه در بعضى از نسخ بدون و او آمده است. ] بطورى كه اگر درد و حادثه اى ناگوار به تو برسد گويا به من رسيده و اگر مرگ تو را در يابد گويا مرا دريافته پس مهم آمد مرا از امر و كار تو آنگونه كه كار خودم برايم مهم است و لذا نامه ام را براى تو نوشتم در حالى كه چه من باقى بمانم يا اينكه بميرم و مرگ من فرابرسد- از براى تو- بدان پشت گرمى مى جويم'

در اين قسمت، اميرمومنان عليه السلام اهميت موضوع و مقام و مرتبه فرزند را نسبت به پدر نشان داده و بيان مى كنند.

براى اهميت منزلت فرزندان و قرب آنان به پدران سخنانى به صورت شعر و نثر گفته شده است. مثلا شاعر عرب مى گويد:

و انما اولادنا بيننا
اكبادنا تمشى على الارض

همانا فرزندان ما در ميان ما جگرهاى مايند كه بر زمين راه مى روند.

و شبيه همين عبارت، رياشى مى گويد:

من سره الدهر، ان يرى الكنبدا
يمشى على الارض فليرى الولدا

كسيكه او را شاد مى كند كه ببنيد جگرش روى زمين راه مى رود پس فرزند خود را بنگرد.

و احنف بن قيس مى گويد: اولادنا ثمار قلوبنا... [ به شرح ابن ابى الحديد ج 16 ص 61 و 62 مراجعه شود. ] فرزندان ما ميوه هاى قلوب مايند.

و ليكن تعبيرى كه امام اميرالمومنين عليه السلام دارند بسيار جالب بلكه بى نظير است زيرا در اين عبارت محل بحث خطاب به حضرت امام حسن عليه السلام مى فرمايد: تو را بعضى از خودم بلكه همه ى وجود خودم يافتم.

در منطق اميرالمومنين فرزند آدمى تمام وجود او و مظهر و نمايشگر اوست و از اينرو مى فرمايد اگر درد، رنج و يا حادثه اى براى تو پيش آيد گويا براى من پيش آمده و اگر مرگ به سراغ تو بيايد گويا به سراغ من آمده است. خلاصه در نظر والاى اميرالمومنين، پدر و فرزند اتحاد وجودى دارند و جدائى بين آنها نيست حيات فرزند حيات پدر و مرگ او مرگ پدر و نابودى وجود او بشمار مى رود. و فرزند امتداد وجود پدر است.

نزديك به همين مضمون، تعبير نواده ى اميرالمومنين يعنى حضرت على بن الحسين عليه السلام است، آن بزرگوار در رساله الحقوق راجع به حق فرزندان مى فرمايد:

'و اما حق ولدك فان تعلم انه منك و مضاف اليك فى عاجل الدنيا بخيره و شره و انك مسئول عمال وليته به من حسن الادب و الدلاله على ربه عز و جل و المعونه له على طاعته فاعمل فى امره عمل من يعلم انه مثاب على الاحسان اليه معاقب على الاسائه اليه'. 'و اما حق فرزندت اين است كه بدانى او از تو است و در خير و شر امور دنياى حاضر، منتسب به تو مى باشد و نيز بدانى كه تو راجع به ولايت مسلمى كه بر تاديب و راهنمائى او بسوى پروردگار و هميارى كردن با او بر اطاعت خداوند داراى مسئول خواهى بود پس در رابطه با كار او عمل كن عمل آن كسيكه مى داند كه بر احسان و نيكى كردن به او پاداش داده مى شود و بر بدى كردن نسبت به او كيفر داده خواهد شد'.

بر اساس طرز تفكر خاص مولا اميرالمومنين عليه السلام و اتحاد وجودى فرزند با پدر مى فرمايد با آنكه بنابراين بود كه از خود به ديگرى نپردازم و تمام فر و خيالم متوجه به كار خودم باشد مع ذلك اين نامه را به تو نگاشتم يعنى فى الحقيقه اين اهتمام به امر تو و توجه به ساختن شخصيت تو همان اهتمام ورزيدن به كار خودم مى باشد فكر ديگرى نيست كه بنا بود ازفكر خودم به فكر ديگرى نپردازم.

ضمنا با جمله 'مستظهرا به ان انا بقيت لك او فنيت'، مى رسانند كه اين نامه و اين وصاياى هميشه جاويد، بزرگترين پشتوانه ى سعادتمندى براى فرزندشان هست خواه خود باقى بوده يا از دنيا رفته باشند. بنابراين، وصيت جالب و دلپذير آن پيشواى بزرگ به فرزندشان ثمره حيات آن بزرگوار و اساس شخصيت حقيقى آن حضرت است و خطوط فكرى آن تمام معصوم را ترسيم مى كند. اميرالمومنين با آن وصاياى پايدار، نسبت به آتيه ى فرزندش امام حسن آسوده خاطر بوده و پشت گرمى دارد و با وجود تعهد و پاى بندى به آن هدايتهاى الهى، بر ايشان مهم نيست كه زنده باشند يا مرده كه مى دانند فرزندشان ببركت توجه به اين سفارشات عالى در زير خيمه ى سعادت و نيكبختى جايگزين شده است.

سفارش به تهذيب نفس

تقوا

"فانى اوصيك بتقوى الله اى بنى..."

'پس من تو را اى فرزند عزيز سفارش مى كنم به تقواى الهى...'

اولين وصيت امام به فرزند عزيزيشان فرزندى كه در دربار الهى نامزد وليت و امامت است و جانشنى ولى الله الاعظم اميرالومنين، براى او حتمى و بنام او ثبت شده است فرزندى كه مى خواهد در آيه، هادى جوامع بشرى و ملجا و پناهگاه مردم باشد، آرى اولين وصيت به او تقواى الهى است. و همواره در صدر وصاياى آن بزرگوار و نيز در آغاز وصيت انبياء و اوليا و بندگان صالح پروردگار وصيت به تقوى است كه همچون نقطه اى از نور در ارك وصاى آن بزرگ مى درخشد.

ملازمت امر خدا

"و لزوم امره"

'و ديگر سفارش من به تو فرزند خوبم ملازمت امر الهى است'

بكوش كه همواره با اطاعت پروردگار همگام باشى و لحظه اى از فرمان حق تعالى تخلف ننمائى.

وصيت امام اميرالمومنين به فرزندشان و به همه فرزندان اسلام و ابناء دين، اين است كه امر الهى و فرمان خداى تعالى را همچون جاى شيرين در برداشته باشند و همانند كسيكه دلداده يك انسان بزرگ و شريف شده و در سفر و حضر او را همراهى مى كند و از او جدا نمى شود از پس امر خدا و در مسير اطاعت و بندگى پروردگار متعال در حركت باشد و اين موضوع را محور حركت و يا سكون خود و معيار كامل زندگى خويشتن قرار دهد.

ناگفته نماند كه ذكر تقوى كفايت از ذكر اين فراز: و لوزم امره- مى كرد ليكن ممكن است كه ذكراين مطلب بدان جهت باشد كه ملازم امر خدا بودن يكى از لوازم و آثار تقوى الهى است بنابراين، تقوى و لازمه اش را با هم ذكر فرموده اند.

آباد كردن قلب با ياد خدا

"و عماره قلبلك بذكره"

'و ديگر سفارش من به تو اينست كه قلب خود را با ذكر او آبادگردانى'

قلب، چونان خانه اى است كه ويرانى و نيز آبادى دارد. آبادى آن با ذكر و ياد خداوند و به قرينه ى مقابله مى فهميم كه ويرانى و خرابى آن به غفلت از ذكر الهى است.

در دعاى صلوات هر روز ماه مبارك شعبان مى خوانيم: و اعمر قلبى بطاعتك و تخزنى بمعصيتك، بار خدايا قلب مرا با طاعت و فرمانبردارى خودت آباد كن و مرا معصيت و نافرمانى ذات مقدست خوار و نگونبخت مفرما. آرى اطاعت و فرمانبردارى اعضا و جوارح، حكايت از توجه بو تنبيه قلبى انسان مى كند و باز بر مى گرديم به اينكه آنچه دل را از خرابى و وضع نفرت انگيزى ويرانى آن مى رهاند و آبادى دلپذير و نشاط انگيز به قلب آدمى مى دهد ياد خداوند است.

چنگ زدن به ريسمان الهى

"و الاعتصام بحبله"

'و نيز سفارش مى كنم تو را به اينكه چنگ به ريسمان او بزنى'

گويا اين جمله مباركه، اقتباس از قرآن كريم است كه مى فرمايد: 'و اعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا و اذكروا نعمه الله عليكم...'. 'همگى به ريسمان الهى چنگ بزنيد و پراكنده نشويد و نعمت الهى راكه بر شما افاضه فرموده ياد آوريد'.

بارى امام بزرگوار فرزند عزيز خود را توصيه و سفارش به اعتصام به حبل الله مى كند و آنگاه اضافه مى كنند:

'و اى سبب اوثق من سبب بينك و بين الله ان انت اخذت به'

'و كدام وسيله و رشته مطمئن تر از وسيله و رشته بين تو و بين خداست اگر آن را به چنگ بياورى'

آرى، اگر انسان در درياى بيكران زندگى و در ميان امواج سهمگين و غرق كننده، بتواند دست به ريسمان الهى زده و ان را به چنگ بياورد بهتر از هر وسيله اى است زيرا وسيله بين انسان و خدا ريسمان نجات است.

راه و رابطه با خدا محكمتر و مطمئن تر از هر راه و رابطه اى است. به روابطى كه انسان با قدرتمندان و حاكمان و شاهان و وزيران بر قرار مى سازد اعتمادى نيست و به كمتر چيزى آن رشته ى سست و نامطمئن، گسسته خواهد شد، پيوند انسان با خدا و دمساز شدن با معبود است كه اگر انسان موفق شد و آنرا بر قرار كرد در كمال اتقان و منتهاى استحكام است و گسستنى و پاره شدنى نخواهد بود. راستى بيچاره اند كسانى كه پيوسته در پى تشبثات فريبنده و اتصال و راه يافتن به سوى اين و آن و بستگى به كانالهاى قدرتمندى كه اين قدرتها همه فنا پذير و ناپايدار مى باشند.

زنده كردن قلب با موعظه

"احى قلبك بالمواعظه"

'قلب خودت را با موعظه و پند و اندرز، زنده كرن'

امام عليه السلام نقش موثر موعظه را در اين جمله خاطر نشان فرموده اند. موعظه، پند و اندوز حيات بخش قلب است سر و كار موعظه و مركز تاثير و فعل و انفعال آن، قلوب انسانها است مردمى كه اهل موعظه نيستند و پند ده و پند پذير نمى باشند حيات دل ندارند و قلب آنان زنده نيست و نور و فروغى ندارد.

ضمنا توجه داشته باشيم كه خداوند، قرآن كريم را موعظه ناميده و مى فرمايد: 'قد جاءتكم موعظه من ربكم' [ سوره يونس آيه 57. ]

'موعظه پروردگار بسوى شما آمده است'. بنابراين قرآن مجموعه اى از موعظه و پند و اندرز الهى است و بدين ترتيب مى شود گفت مقصود اين است كه قلبت را با قرآن، اين مجموعه و كانون مواعظ، زنده بدار.

كشتن خواهشهاى نفس بوسيله زهد

"و امته بالزهاده"

'و آن را با زهادت و پارسائى بميران'

امام فرزند خود و كلا جوامع انسانى را امر مى فرمايد كه جلو فوران و حركت نا معتدل و خواهشهاى ناموزون دل را باز هد و اعراض از ماديات فريبا گرفته و زمام اميال و خواسته هاى طاغى و سركش دل را رها نكنند اينجاست كه بايد آنرا سركوب كرده و خاموش گردانيده. رفاه طلبى و تشريفات بى حساب و آلودگى به مظاهر فريبنده ى مال، و سخت به دنيا چسبيدن و اهتمام زائد الوصف به خورد و خوراك داشتن در حكم سقوط انسانى بلكه خود عين سقوط و فرو رفتن در منجلاب فساد و تباهى است. همواره موفقيت هاى بزرگ، نصيب كسانى شده كه روح زهد و پارسائى بر آنان حاكم بوده و با ديده ى عشق و دلدادگى، به دنيا و كالاهاى زود گذر آن نمى نگريستند.

تقويت قلب با يقين

"وقوه باليقين"

'قلبت را با يقين، تقويت كن'

آرى قلب هم مانند ديگر اعضا و جوارح انسانى گاهى رو به ضعف و ناتوانى مى گذارد و قهرا محتاج به تقويت و نيازمند به امداد است. آنچه كه مى تواند قلب انسان را تقويت كند و نيرو بخشد عبارت از يقين است. اگر حالت شك و ترديد از صفحه دل دور شد و بطور قطع به نام خدا و جهان ابديت گره خورد اين دل نيرومند و اين قلب، پرتوان است و بايد همواره كوشش كرد كه با تحصيل يقين و دستيابى به اوج رفيع آن ضعف و زبونى را از قلب، مرتفع نمود و آن را قوت و قدرت بخشيد.

نورانى كردن قلب با حكمت

"و نوره بالحمه"

'قلبت را با حكمت، نورانى كن'

از عبارت و كلام مبارك امام كاملا مى فهميم كه گاهى آيينه ى دلى انسان ظلمانى شده و تيره و تار مى گردد تيرگى قلب به مراتب بيشتر از تاريكى محيط زيست نگران كننده است. ظلمت دل، فراموش شدن ارزشها و از دست دادن اعتبارات است تيرگى درون. محو خائل و مزاياى انسانيت است. تاريكى قلب، مساوى با پيوستن به بهائم و چهارپايان مى باشد. در چنين شرائطى بايد كوشش كرد كه دل، نورانى شود و اين ظلمتكده درون، تبديل به تابشگاه انوار خدائى گردد. و آنچه كه دل را نور مى دهد حكمت است.

حكمت عبارت از علم و عرفان كامل و شناخت نفس نسبت به ذات اقدس الهى توام با اتقان در عمل است. بر اثر پيدايش حكمت، صحنه درون از اشرافات معنوى و تابناك مى گردد و اين است كه خداوند مى فرمايد: 'يوتى الحكمه من يشاء و من يوت الحكمه فقد اوتى خيرا كثيرا و ما يذكر الا اولوا الالباب'. [ سوره البقره آيه 269. ]

'خداوند به هر كسى كه بخواهد حكمت مى دهد و كسيكه حكمت به او داده شد پس تحقيقا خير فراوانى به او داده شده و متذكر و متوجه اين معنى نمى شود جز صاحبان عقول خالص'.

و خداوند در مقام امتنان به حضرت لقمان مى فرمايد: 'و لقد آتينا لقمان الحكمه'. 'بتحقيق كه ما به لقمان حكمت داديم'. و در آيات متعددى تعليم حكمت از مشاغل و وظائف انبياء بزرگ الهى قلمداد شده است.

بارى حكمت، نور آفرين بلكه خود عين نور است حكمت، ظلمت شكن و تاريكى زدا است و در پرتو حكمت، قلب آدمى مجلاى انوار الهى و اشعه ى تابناك عرفان مى شود و از اينرو امام اميرالمومنين فرزند برومند خود را امر مى كنند كه با فراگيرى حكمت، قلب خود را نورانى بسازد.

مهار كردن قلب با ياد مرگ

"و ذلله بذكر الموت"

'قلبت را با ياد مرگ زبون و ذليل گردان'

غرور و خود خواهى درون، امرى خطرناك است طغيان و غلبه جوئى و شهوتخواهى در ضمير انسان فاجعه آفرين است ناچار بايد دل را زبون داشت و رام كرد و بهترين راه براى رسيدن بدين مقصود، ياد مرگ است. فكر و ذكر موت و گذشت اين زندگى موقت بهترين عامل شكست دادن هواها و هوسهاست، هيجان نفس و گردنكشى و گردنفرازى آن با ياد مرگ فروكش مى كند و مى خوابد و از اينرو امام اميرالمومنين عليه السلام مردم را توصيه به ذكر موت مى كردند، در يكى از كلمات شريفشان مى فرمايند: 'و اوصيكم بذكر الموت و اقلال الغفله عنه'. [ نهج البلاغه فيض الاسلام خطبه 230. ]

'من شما را بهياد مرگ و كاستى از غفلت و فراموشى آن سفارش مى كنم' و جمله محل بحث، فرزند خلف خود را امر مى كنند كه با ياد مرگ طغيان و سركشى نفس را در هم بشكند.

به اقرار آوردن نفس

"و قرره بالفناء"

'و آن را به اقرار به فنا ونيستى وادار كن'

آنقدر بايد فناء تن و نيستى حيات مادى را ياد كرد و آن را ذكر نمود كه تمام وجود انسانى مقر و معتقد به آن شود. دل انسان بر اثر حب دنيا و حيات مادى بزودى نمى پذيرد كه فانى خواهد شد بايد آن را به اقرار واداشت كه البته با استمرار ياد فنا و نيستى زندگى ظاهرى، طباعا به اقرار مى آيد و اگر دل و جان آدمى و قلب او مقر به فناء حيات شد دلبستگى ها بشدت تقليل مى يابد و رو به كاهش مى گذارد و فساد و تباهى از ميان جامعه رخت بر مى بندد و جاى خود را به صلاح و خوبى خواهد داد.

بينا كردن به آفات

"و بصره فجايع الدنيا"

'وبينا گردان ان رابه آفات و مصائب دنيا'

بايد به قلب، بصيرت و بينش داد و كوشش كرد تا به ناگواريها و مصائب روزگار بصير و بينا بشود كه اگر چنين بينشى براى قلب پيدا شود آدمى دلداده دنيا نخواهد شد

و دنيا ايده و خواسته انسان نخواهد گرديد. در اين ديد، چهره حقيقى دنيا كه بس كريه و زننده است تجلى مى كند و چره دروغين آن كنار رفته و نقش تزوير و فريبش بى اثر خواهد گرديد.

ترساندن از يورش بديها

"و حذره صوله الدهر و فحش تقلب الليالى و الايام"

'و آن را از حمله و يورش روزگار و زشتى گردش شبها و روزها تحذير كن و بترسان'

آرى، روزگار همچون درنده اى خطرناك هجوم مى آورد و حمله مى كند و يورشها دارد و گردش شب و روز و گذشت ايام كجرويها و تجاوزت بيشمارى را به همراه مى آورد و امام بزرگوار، فرزند بزرگ خود و در حقيقت عموم انسانها را امر مى كند كه قلب خود را از اين حمله و يورش خطرناك روزگار، و كجرويها و تندرويهاى ايام و ليالى، بر حذر داشته و بترسانند.

انسان بايد توجه به اين مطلب داشته باشد كه حملات روزگار بسيار كشنده و خرد كننده است و گردش شب وروز و تجاوز كاريهاى آن بسيار زننده و زشت است و پناه به خدا از روز نكبت و ادبار آدمى كه نزديكترين نزديكان انسان از او دورى كرده و هيچكس حتى خصوصى ترين افراد، او را پناه نمى دهند. گردش روزگار، آبستن وقايع و حوادث رنجبارى براى آدمى است، حوادثى كه او را ذوب مى كند و رو به هر جا مى برد با ياس و نوميدى مواجه مى شودو در هر لحظه اى از آن شرائط و احوال تلخ ترين زهر مرگبار در كام انسان ريخته مى شود، هيچكس به او رحم نياورده و براى نجات او كمترين اقدامى نمى كند.

آگاه كردن از سرگذشت پيشينيان

"و اعراض عليه اخبار الماضين"

'و اخبار گذشتگان را بر قلب خود عرضه بدار'

احوال، كارها، اقدامات امتهاى گذشته، قدرتمندى و قدرت نمائى آنان را بر نفس خود عرضه كن. سطوت و شوكت پيشينيان را ياد آور و قلب خود را متذكر حالات آنان بنما. لشكر كشيهاى آنان و فتح بلاد و استعباد و استثمار عباد را كه به دست آنان انجام گرفته به قلب خود ياد آورى كن.

"و ذكره بما اصاب من كان قبلك من الاولين"

'و آنچه بر سر آنان آمده به يادش بياور'.

غرض نكه با وى بگو كه آن در و دستگاههاى عريض و طويل و آن تشكيلات گسترده سلاطينو شاهان جبار در هم فرو ريخت و كخهاى رفيع آنان بر سرشان خراب شد، هلاك فرعون را در آب دريا به ضمير خود بگو و هلاك نمرود به وسيله پشه و هلاك امم ستمكار بوسيله باد، طوفان، زلزله و سنگريزه همه را نكته به نكته يادش بياور. به او بگو كه فيل سواران حبشه به جنگ خدا آمده و براى تخريب بيت الله رو به سوى كعبه رهسپار گرديدند و خداوند به دست تواناى پرندگانى ضعيف الجثه آنان را هلاك كرد و همگى زير بمباران آسمانى نابود گرديده، رهسپار ديار عدم و وادى نيستى شدند اينها را همه با قلب خود بگو و تذكر ده و به ياد نفس خويش بياور تا بداند كه برنامه اين است و چنين روزهائى رابراى خود نيز پيش بينى نمايد. چنانكه قرآن كريم مى فرمايد: 'افلم يسيروا فى الارض فينظروا كيف كان عاقبه الذينمن قبلهم كانوا اكثر منهم و اشد قوه و اثار فى الارض فما غنى عنهم ما كانوا يكسبون فلما جاءتهم رسلهم بالبينات فرحوا بما عندهم من العلم و حاق بهم ما كانوا به يستهزءون فلما راوا باسنا قالوا آمنا بالله وحده و كفرنا بما كنا به مشركين فلم يك ينفعهم ايمانهم لما راوا باسنا سنت الله التى قد خلت فى عباده و خسر هنالك الكافرون' [ سوره ى مومن آيات 82 -85 آيا درزمين سير نكردند تا عاقبت حال پيشينيان كه از اينها بسيار بيشتر و از نظر قدرت و آثار در زمين شديدتر و سخت تر بودند مشاهده كنند پس آنچه اندوختند آنان را بى نيازى نداد- از مرگ و هلاكت ب پس آنگاه كه رسولان ما با معجزات و ادله روشنبسوى انان آمدند آنان به دانش و عقايد باطل خود شادمان شدند تا وعده عذابى كه آنرا مسخره مى كردند همه را فراگرفت. و آنگاه كه شدت قهر و عقاب ما را بهچشم ديدند گفتند: ما به خداى يكتا ايمان آورديم و به بتهائيكه سنت خدا چنين در ميان بندگان حكمفرما بوده و آنجاست كه كافران زيانكار مى شوند. ] "و سر فى ديارهم و آثارهم"

'و سير و گردش كن در خانه ها و آثار آنان'

خانه و خانمان گذشتگان و آثار و علائم باقى مانده ى آنان يعنى مواضع نشست و برخاست آنها، مراكز رفت و آمدشان، محل كار و اشتغال و سرگرميشان، آثار دستى و ابنيه و عمارات بجا مانده ى آنان و چيزهاى ديگرى كه ياد آور آنان است نبايد به دست فراموشى سپرد بلكه بايد در اين آثار و علائم و ابنيه گردش كرد و گفت اى آثار بجا مانده! بنا كنندگانت چه شدند و ساكنانت كجا رفتند؟

مرحوم محدث قمى مى گويد:

در كلام اميرالمومنين عليه السلام مطالبى مشعر به اين موضوع آمده كه مراجعه به كتب تواريخ و مطالعه ى اخبار گذشتگان و پند و عبرت گرفتن از آنان پسنديده است آن حضرت در وصيت خود به فرزند گراميشان مى فرمايند قلب خود را با موعظه زنده بدار تا اينجا كه مى فرمايد:- اخبار گذشتگان رابر نفس خود عرضه بدار و حوادثى را ك بر پيشينيان و امتهاى سابق گذشته به ياد خود بياور و در ديار آنان گردش كرده و از آثار آنان عبرت بگير. [ سفينه البحار ج 2 ص ماده ى وزخ. ]

"فانظر فيما فعلوا و عما انتقلوا و اين حلوا و نزلوا"

'پس نظر بينداز و بنگر آنچه را كه انجام دادند و كجا وارد شدند و فرود آمدند'

آرى تنها گردش ديار و آثار آنان مفيد نيست، كوركورانه گشتن و رفتن چه اثرى دارد بايد چشم باز كرد و نظر انداخت اولا اعمال و كارها و اقدامات آنان را زير نظر آورد و سپس بايد ديد كه آنان از كجا منتقل شدند و آنگاه به كجا رفتند و محل نزول آنان كجاست. گردش با چشم بسته را نخواسته اند كه آن فائده بخش نيست، گردش با ديد كامل و همراه با نظر و توجه به بينش، لازم است كه در فكر و انديشهو خط سير انسانها بينديشد كه آنان كجا بودند و كجا رفتند مبدء و منتهاى آنان را به نظر بياورد، آغاز كار آنان راياد كرده، و پايان كارشان را ملاحظه نموده و خلاصه گذشته و حال آنان را در نظر خود مجسم نمايد.

"فانك تجدهم قد انتقلوا عن الاحبه و حلوا دار الغربه"

'كه تو چون در اين دو جهت بنگرى و بينديشى خواهى يافت آنان را كه از دوستان بريده و در ديار غربت فرود آمده اند'

شگفتا يك عمر زندگى با دوستان و خوشى در كنار ياران و خويشان، يك عمر انس و الفت با عزيزان و بزم هاى گرم و شيرين دوستانه، اكنون همه ازياد رفته بلكه بر باد رفته و سرانجام كار انسان، سكونت در ديار غربت و منزل گرفتن در آن منازل مخوف و ترسناك، وحشت انگيز، در حال غربت و تنهائى شده است. خانه غربت و تنهائى كه كسى را بدانجا راهى نيست و نمى توان از حال ساكنين آن ديار، اطلاعى به دست آورد.

"و كانك عن قليل قد صرت كاحدهم"

'و گويا تو هم به زودى همچون يكى از آنان خواهى گرديد'

قدم اول نتيجه گيرى است، اگر انسان انديشه اش را از محدوده گذشتگان بگذراند و خويشتن را هم زير حساب بياورد و توجه كند كه خود نيز به سرنوشت آنان مبتلا خواهد گرديد. چنين كسى يك حركت بسيار مفيد و جهش چشمگيرى كرده و اين فكر و توجه، مقدمه ى سعادت و نيكبختى او است زيرا عوامل غفلت براى هر كس چنان وانمود مى كنند كه او تافته اى جدا بافته و موجودى استثنائى است و حوادث و عوارضى كه موجب مرگ پيشينيان شده هرگز براى او پيش نخواهد آمد از اين رو عمده اين است كه انسان خويشتن را هم در آن مسير ببيند و توجه كند كه بزودى به گذشتگان، آنهم در ديار غربت و تنهائى خواهد پيوست. و اكنون مطلب حقيقى و نقطه نهائى حركت فكرى را بيان كرده و مقصد اعلا را در ضمن فرازهائى مختصر ذكر نموده، چنين مى فرمايند:

"فاصلح مثواك"

'پس اكنون كه ديدى آنان رفتند و تو نيزخواهى رفت و به آنان خواهى پيوست آرامگاه خود را سر و سامان ده'

حال كه به اين حقيقت رسيدى و ديدى كه بايد تغيير مكان داده، دوستان را رها كنى و در ديار غربت مسكن بگرى پس بكوش كه آن جايگاه و آرامگاه را بر وفق مراد كنى، منزل چند روزه اين جهان را بدينگونه آباد و اصلاح مى كنى پس براى سر منزل ديگرت يعنى جهان آخرت نيز اقدامى نموده و آنجا را اصلاح كن. قضيه را سهل مگير و كوچك مشمار و مجدانه براى آبادى آن خانه، تلاش كن و راه اصلاح و آباد كردن آن خانه، اصلاح عمل و احسان و نكوكارى است.

عالم ربانى مرحوم حاج شيخ جعفر شوشترى اعلى الله مقامه در مواعظه خود در سنه 1302 قمرى در مسجد گوهر شاد مشهد فرموده اند: خانه اى را كه نمى دانيد سه روز يا سى سال در آن سكنى داريد در پى آبادى و تعمير آن مى باشيد آيا خانه آخرت كه خانه دائمى شماست هيچ در خيال تعمير آن هستيد؟ منتظر هستيد تا فراش خدا بيايد و شما را با خوارى خوار بكشد و ببرد بعد از ورود به آن خانه، گذشته از آنكه اثاث البيت نداريد چه زحمات و چه مشقات در پيش داريد ما غرك بربك الكريم... اگر خيال رفتن داريد خيال رفتن با بنمائيد. در نصيحت شما، مردن كافى است... [ اقامه البرهان على اصول دين الاسلام ص 576 خاطرات ميرزا بزر قائم مقام فراهانى ص 176. ]

خط مشى زندگى

نفروختن آخرت به دنيا

"و لا تبع آخرتك بدنياك"

'و آخرت خودت را به دنيايت نفروش'

آرى زشتكاران و بد عملان، عيش و نوش چند روزه دنيا را مقدم بر سعادت جاويد و جهان ابديت داشته، به خاطر لذت زودگذر و خوش فنا پذير و محدود، آخرت جاويد و سعادت دائمى را از دست مى دهند و بدين ترتيب دنيا را گرفته و جهانى باقى را رها مى كنند و خلاصه آخرت را به دنيا مى فروشند، در حاليكه انسان خردمند درست به عكس، رفتار مى كند يعنى نعمت و لذت محدود و زودگذر را از دست مى دهد تا نعمت دائم و حيات ابد را به دست بياورد، و بدبختى آن است كه گاهى حيات جاويد آخرت را به خاطر دنيا از دست مى دهد و مع ذلك دنيا هم براى او جور نمى آيد و تامين نمى شود و بالمال از هر دو مى ماند و حتى به همان متاع اندك و حيات چند روزه و خوشى محدود هم نرسيده و دست نمى يابد. خوانندگان عزيز، امام بزرگوار به فرزند خود و به جامعه اسلامى امر مى كنند كه دين خود را به دنياى خود نفروشند. با كمال تاسف گروهى حتى از اين مرحله هم تنزل مى كنند و دين خود را به دنياى ديگران مى فروشند و براى كاميابى ديگران از دنيا و لذائذ مادى آنان، از دين خود صرف نظر كرده و دست مى كشند.

پرهيز از مطالب مافوق ادراك

"و دع القول فيما لا تعرف"

'و سخن در موضوعى كه شناخت آن را ندارى رها كن'

دستورالعمل بسيار مهمى است كه چيزى را نميدانى نگو.

در جاى يگر مى فرمايند: 'لا تقل ما لا تعلم بل لا تقل كل ما تعلم فان الله سبحانه قد فرض على جوارحك كلها فرائض يحتج بها عليك يوم القيامه' [ نهج البلاغه كلمه 374 از كلمات قصار. ]

آنچه را كه نميدانى نگو بلكه هر چه را هم مى دانى مگو زيرا خداوند سبحان بر همه اعضاء تو احكامى را واجب كرده كه روز قيامت با آن واجبات، بر تو احتجاج مى كند و دليل آورده و تو را محكوم مى سازد.

نيز آن بزرگوار فرموده اند: 'اذا سئلتم عما لا تعلمون فاهربوا قالوا: و كيف الهرب؟ قال: تقولون: الله اعلم' [ منيه المريد ص 104. ]

حق خدا بر بندگان چيست؟ فرمود: اينكه چيزى را بگويند كه مى دانند و نزد چيزى كه نميدانند توقف و ايست كنند.

شهيد ثانى قدس سره مى گويند: راجع به قاسم بن محمد بن ابى بكر يكى از فقهاء مدينه كه علم و فقه او متفق عليه بين مسلمين است نقل شده كه مطلبى را از او پرسش كردند او در پاسخ گفت: نمى دانم. پرسش كننده گفت: من به سوى تو آمده ام و جز تو كسى را نمى شناسم قاسم گفت: نگاه به بلندى محاسن من و كثرت جمعيتى كه بر دور من گرد آمده اند مكن بخدا سوگند من اين مطلب را نمى دانم. بزرگى از قريش كه در كنار قاسم نشسته بود خطاب به او كرده و گفت: اى فرزند برادر همواره اين روش و شيوه را داشته باش چه آنكه به خدا سوگند ومن تو را در مجلسى نديدم كه شريفتر و بيداركننده تر از امروز باشى. قاسم گفت: و الله لان يقطع لسانى احب الى ان اتكلم بما لا علم لى به [ منيه المريد ص 154. ] بخدا سوگند اگر زبانم قطع شود در نزد من محبوبتر از آنست كه تكلم كنم به آنچه كه نميدانم.

خوانندگان عزيز اين بحث، بحثى وسيع است و مصاديق بسيارى دارد، دروغ گفتن و مبالغه گوئيها و شايعه پراكنيها و فتواهاى بدون علم، از مصاديق اين بحث گسترده استو كلا بايد در هر دو مورد و در هر رابطه اى از گفتن مطلبى كه از آن آگاهى نداريم سخت اجتناب بنمائيم.

پرهيز از امور نامربوط ادراک

"و الخطاب فيما لم تكلف"

'و گفتگو كردن در امرى كه مربوط به تو نيست را واگذار'

يكى از ابتلاآت جامعه و از آفتهاى مهم اخلاق، دخالت كردن هر كس در هر امرى از امور است. اين نكته بكلى مورد غفلت واقع شده كه شايسته نيست هر كسى در جريانى وارد شده و سخن بگويد و اظهار نظر كند شرط اصلى ورود در هر قضيه اى اينست كه يك نحوه مساس، بر خورد، بر آشنايى و ربطى بين انسان و جريانى كه در آن وارد مى شود بوده باشد. و به تعبير ديگر ورود در هر مطلبى در صورتى شايسته است كه آن مطلب، نفيا و اثباتا در حيات زندگى انسان تاثير داشته باشد. از رسول اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده كه: 'من حسن اسلام المرء ترك الكلام فى ما لا يعينه'. [ امالى شيخ مفيد طبع جديد ص 34. ]

از خوبى اسلام آدمى اين است كه آنچه را كه مهم او نيست ترك كند.

شيخ صدوق نقل مى كند از اما حسين عليه السلام كه امام اميرالمومنين عليه السلام به مردى گذشتند كه سخنان زائد، بى ارزش و بى فايده مى گفت، امام كنار او ايستاده و فرمودند: 'يا هذا انك على حافظيك كتابا الى ربك فتلكم بما يعنيك و دع ما لا يعنيك' [ امالى شيخ صدوق مجلسى 9 ص 21. ]

اى شخص تو نامه اى را كه بر دو فرشته ى نگهبانت املا مى كنى بسوى پروردگارت مى فرستى پس سخن بگو به آنچه كه براى تو مهم است و رها كن آنچه را كه مهم نيست.

عاقبت نگرى

"و امسك عن طريق اذا خفت ضلالته فان الكف عند حيره الضلال خير من ركوب الاهوال"

'و باز ايست از راهى كه بترسى گمراهى آن را. زيرا خوددارى كردن بهنگام حيرت و سرگردانى گمراهى، بهتر از دچار شدن به هولها و هراسهاست.'

امورى براى انسان در خلال زندگى پيش مى ياد كه شبهه ناك است و مبدا و منتهى و غرض از آن روشن و آشكار نيست و گاهى انسان با جرياناتى مواجه مى شود كه حقيقت و چگونگى واقع آن در دست نيست و خلاصه مشكوك به نظر مى آيد. وارد شدن و گام نهادن در چنين امور و جرياناتى گام نهادن در مسيرى است كه انسان بيم گمراه شدن در آن راه را دارد و بر اثر عدم آشنائى، ترس آن است كه بكلى در جهت مخالف مقصد آدمى باشد و او را از هدف، دور كند و انسان دچار خطرهاى گوناگون و عظيمى در آن راه بشود. اينجا است كه ايست كردن و جلو نرفتن بهتر است كه خردمند، هرگز كوركورانه سير نكرده و جاهلانه و بى شناخت اقدام به كارى نمى نمايد. و انسانهاى حكيم و دانا، تا درست مطالب را نفهمند و ندانند و پرده اشتباهات از جلو ديد آنان كنار نرود دست به كار نمى شوند.

بنابراين نبايد انسان به هر ندايى پاسخ مثبت داده و دنبال هر جريانى به راه بيفتد بلكه بايد با تامل و انديشه و عاقبت بينى، اقدام به انجام كارها بكند و در جريانات به راه افتاده و با اشخاص همكارى كند، نكند كه با حسن ظن و اعتماد نابجا دنبال كسى به راه بيفتد و به ظواهر فريباى سخنها و گفته ها از راه، منحرف شود.

مرحوم شيخ مرتضى انصارى قدس الله روحه الطاهره اين جمله مباركه را از وصيتهاى امام اميرالمومنين عليه السلام بفرزندشان امام حسن عليه السلام در ضمن اخبار داله بر وجوب توقف بهنگام شبهه و عدم علم، ذكر فرموده است. [ فرائد الاصول طبع جديد ج 1، ص 341. ]

چنانكه جمله اخير از قسمت محل بحث در روايات عديده اى با اندك تفاوتى آمده است، مثلا در قسمت پايان مقبوله ى عمربن حنظله از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: 'فان الوقوف عند الشبهات خير من الاقتحام فى الهلكات' [ اصول كافى ج 1، ص 68. ]

'يعنى بهراستى كه جلو نرفتن در نزد شبهات بهتر از فرو رفتن در هلاكتها است'.

و نيز در روايت زهرى از امام باقر عليه السلام آمده است: 'الوقوف عند الشبهه خير من الاقتحام فى الهلكه' [ وسائل الشيعه، ج 18، ص 112. ]

و در روايت ابى شبيه از امام باقر يا امام صادق عليه السلام نيز همين جمله آمده است. [ وسائل الشيعه، ج 18، ص 115. ]

و در روايت ديگرى از رسول الله صلى الله عليه و آله راجع به نكاح بر شبهه آمده است: 'فقوا عند الشبهه... فان الوقوف عند الشبهه خير من الاقتحام فى الهلكه'. [ وسائل الشيعه، ج 18، ص 116. ]

و در روايت سكونى از اميرالمومنين آمده: 'الوقوف فى الشبهه خير من الاقتحام فى التهلكه' [ وسائل الشيعه ج 18، ص 126. ]

و خلاصه جمله نورانى محل بحث و اين روايات شريفه درسى بزرگ و ارزشمند به همه نفوس انسانى مى دهند كه هر كس در هر رشته و پست و مقامى كه هست از ورود و فرو رفتن در امور مشكوكه و جريانات مبهم و شبهه ناك اجتناب كرده، از گفتن سخن و القاء مطالبى كه براى او روشن نيست و بخوبى به آن نرسيده بپرهيزد. و نيز از خوردن مال و طعامى كه مورد شبهه است و كاملا اطمينان به حلالليت آن نيست و خوددارى نمايد. يقينا انسانى كه بدينگونه محتاط و مآل انديش باشد سعادتمند خواهد شد و دچر ندامت، پشيمانى، حسرت و ناراحتى نخواهد گرديد.