به سوى مدينه فاضله

على كريمى جهرمى

- ۱ -


مقدمه

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدلله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنه الله على اعدائهم اجمعين.

بزرگترين وجهه ى همت مردان بزرگ و رجال الهى، سوق دادن بشر به سمت هدايت و جهت دادن به زندگى انسانها است. آثار و نشانه هاى خير خواهى و بشر دوستى در سطر سطر كلمات آنان نمودار است،و در اين ميان خاندان پيغمبر و اهل بيت عصمت عليه السلام ممتازند و امام اميرالمومنين عليه السلام در ميان آنان همچون خورشيد، درخشندگى مخصوص دارد.

از جمله ى آن كلمات نورانى كه در ميان سخنان گهربار آن حضرت داراى جذبه ى فوق العاده و كشش معنوى و الهى ويژه ى به خود است، نامه اى است كه آن حضرت به هنگام بازگشت از جنگ صفين در حاضرين كه اسم شهرى از نواحى صفين بوده براى فرزند دلبند خويش حضرت امام حسن عليه السلام نگاشته اند. و در نهج البلاغه فيض الاسلام در قسمت نامه ها در تحت شماره 31 ذكر شده است.

ادبا و بزرگان و اهل معرفت و رجال علمى كه اين كلمات نورانى را ديده اند هر يك به نوعى در برابر آن سخنان زنده و جاويد و در مقابل صاحب اين كلمات ارزنده، سر تواضع را فرود آورده و به اهميت آن اعتراف و اقرار كرده اند.

شيخ مفيد متوفاى سنه ى 413 قمرى مى فرمايد: حسن بن على وصى پدرش اميرالمومنين صلوات الله عليهما بر اهل وف رزندان و اصحاب وى بود، امام عليه السلام وصيت فرموده بود كه موقوفات و صدقات حضرتش زير نظر وى باشد و براى او عهد نامه و دستور العملهائى نوشته كه مشهور است و وصيتى در معالم دين و چشمه هاى حكمت و آداب، كه ظاهر و روشن است، جمهور علما اين وصيت را نقل كرده و بسيارى از دانشمندان و اهل خرد به وسيله ى آن در دين و دنياى خود روشن بينى يافتند. [ ارشاد مفيد نشر كنگره ى شيخ مفيد ج 2، ص 7. ]

سيره نويس محقق و مشهور، على بن عيسى اريلى متوفاى 693 قمرى مى گويد: سيد رضى موسوى كه رحكت خدا بر او باد و خداوند، وى را به گذشتگان طاهرينش ملحق گرداند وصيتى را كه اميرالمومنين عليه السلام براى فرزندشان امام حسن عليه السلام نوشته اند در نهج البلاغه آورده، و آن وصيتى است طولانى، جامع ادب دين و دنيا، فوائد و آثار آن بسيار، و براى آخرت و دنياى انسان مفيد و سودمند است.

اين وصيت نامه، همه ى فنون فضائل را در بر گرفته وبا اهداف و مقاصد عاليه اى كه دارد اواخر و اوائل را عاجز ساخته است و چگونه چنين نباشد و حال آنكه او - على عليه السلام- است كه چون سخن بگويد هر گوينده اى را ناتوان مى سازد، و سحبان سخنور معروف و نمونه ى فصاحت، در نزد او باقل- مردى كه در عجز و ناتوان از سخن، ضرب المثل بود- به شمار مى رود اكنون اگر منكرى، از ديگران بپرس. و اين كتاب جاى اثبات اين مدعا نيست و من شما را بر آن وصيت جامع راهنمائى كردم، حال اگر به سراغ آن بروى آن را يك پارچه بيان و بلاغت ديده، آداب دنيا و آخرت را به خوبى مشاهده خواهى كرد، و با بدايع الفاظ خود به تو نشان مى دهد كه آبشخور بيان، صاف و شفاف، و از خنكى و خوشى فصاحت سرشار و لبريز است و بهره ى گوش و قلب، وافى و بسيار مى باشد، باشد كه اين مقدار را كه من در وصف اين وصيت نامه گفتم با همه ى قلت و كمى آن، كافى باشد. [ كشف الغمه فى معرفه الائمه ج 1 ص 537. ]

سيد بن طاووس اعلى الله مقامه متوفاى سنه 664 در پايان كتاب كشف المحجه خطاب به فرزند خود مى فرمايد: در ذهنم گذشت كه كتاب خود را با وصيت پدرت اميرالمومنين عليه السلام آقائى كه علم الكتاب در نزد اوست به فرزند عزيزش عليه السلام به پايان برم.

بعد نقل مى فرمايد كه ابواحمد حسن بن عبدالله بن سعيد عسكرى در جزء اول از كتاب الزواجر و المواعظ كه تاريخ آن سنه 473 مى باشد گفته است: وصيت اميرالمومنين على بن ابى طالب عليه السلام به فرزندش. و اگر از كلمات حكمت آميز چيزى باشد كه واجب باشد آن را باطلا بنويسند هر آينه اين وصيت است. [ كشف المحجه لثمره المهجه ص 85. ]

و نيز مجلسى اول، آقاى آخوند ملا محمد تقى رضوان الله تعالى عليه به هنگام شروع در شرح اين وصيت مى گويد: و چون اين وصيت مشتمل بر علوم و حقائق فراوانى است بنابر اين شايسته است كه ما نيز آن را ذكر كنيم. آنگاه اين وصيت را ذكر كرده و در پايان مى فرمايد: اى برادر دينى! در هر فقره و جمله اى از اين وصيت تدبر و انديشه كن زيرا كه اين از گنجهاى الهى است كه بر زبان ولى وصفى خود- اميرالمومنين- صلوات الله عليه افكنده است. [ روضه المتقيم ج 13 ص 80. ] دو نفر از نويسندگان شيخ نشين قطر به نامهاى عبدالبديع صقر و مصطفى جبر مولفان كتاب الوصايا الخالده اين وصيت را در كتاب مزبور ذكر كرده و ان را جزء وصايايى كه همواره زنده و و جاويد خواهند ماند برشمرده اند [ به كتاب الوصايا الخالده ص 87 تا 104 مراجعه شود. ] و آن كتاب از سوى حاكم سابق قطر چاپ و منتشر شده است.

وصيت نامه مزبور مشحون از معارف عاليه الهى و مكرمتها و اخلاق فاضله ى انسانى و رهنمودهاى هميشه زنده و جاويدى است كه ضامن سعادت و نيكبختى انسانها است. تعهد و پاى بندى به مواد نورانى آن، موجب روشنائى دل و جان آدمى است و راهگشاى انسان به عالم نور و جهان قدس و محفل روحانيين ملاء اعلى است. عمل به اين وصيت مباركه مى تواند دنياى مادى را به صورت بهشت خدا در آورد كه خير و خوبى و رشد و سعادت، از هر در تجلى باشد.

كتاب حاضر، شرحى پيرامون آن وصيت جامع و جذاب است و بر اساس نكاتى كه ذكر شد آن را به نام "به سوى مدينه ى فاضله" نام گذاشتيم، اميد است مقبول اهل مطالعه واقع شود.

قابل تذكر است كه اين وصيت نامه ى مبارك بر اثر موقعيت بالا و عظيمى كه دارد مورد توجه دانشمندان و نويسندگان بوده و شرح متعددى بر آن نوشته شده و ترجمه هائى از آن شده است.

شروح و ترجمه هائى كه ويژه اين وصيت مباركه نوشته شده از اين قرار است:

1- الاخلاق النفسيه فى شرح خطبه الوصيه [ الذريعه 13 ص 225. ]

و آن شرح فارسى وصيتى است كه حضرت امير به فرزندشان امام حسن مجتبى نوشته اند. [ الذبيعه ج 14 ص 129 و در هر دو مورد وعده داده اند كه در حرف كاف تحت عنوان: كتاب الاخلاق. ذكر مى شود، ليكن اين جانب در حرف كاف ج 17 اين را نيافتم. ]

2- منثور ادب الهى و شرح فارسى مفصل و مبسوطى بقر وصيت اميرالمومنين عليه السلام است كه به فرزندشان امام حسن بهنگام بازگشت از صفين نوشته اند، نويسنده آن مولى محمد صالح فرزند حاج محمد باقر روغنى قزوينى معاصر محدث حر عاملى بوده است. [ الذريعه ج 23، ج 14، ص 129. ]

3- نظم وصيه اميرالمومنين لولده الحسن عليه السلام به فارسى از ضيائى مرندى كه در سنه 1329 قمرى به شعر در آورده و در همان سال در استانبول چاپ شده است. [ الذريعه ج 4، ص 146 و ج 24، ص 232. ]

4- هديه الامم و مجله الاداب و الحكم شرح فارسى و بر وصيت اميرالمومنين به فرزندش امام حسن عليه السلام از حاج محمد صادق معروف به غاز يتبريزى كه در سنه 1327 قمرى تاليف كرده و همان سال به چاپ رسيده است. [ الذريعه ج 13، و ج 25، ص 206، ضمنا در مصادر نهج البلاغه ج 3، ص 312 اشتباها هدايه الامم ضبط شده است. ]

5- على و الاسس التربويه فى شرح الوصيه تاليف سيد حسن قبانجى نجفى و آن شرحى مفصل بزبان عربى است در 783 صفحه و شارح در 17 جمادى الثانى 1378 قمرى در نجف اشراف اين شرح را به پايان رسانيده و مرحوم آقاى سيد جواد طباطبائى تبريزى رضوان الله عليه مقدمه اى بر آن نوشته اند و اكنون نسخ آن كمياب است.

- خورشيد روشن، وصاياى حضرت اميرالمومنين على به حضرت امام حسن صلوات الله و سلامه عليهما، از نويسنده معاصر آقاى محمد على انصارى قمى كه در سنه 1385 قمرى مطابق با 1344 شمسى آنرا به طبع رسانيده است. اين شرح مشتمل بر 84 صفحه مى باشد. كيفيت اين كتاب چنين است كه اولا قطعه اى از وصيت حضرت را ذكر مى كند و سپس آن را به نثر فارسى ترجمه كرده و با مختصر شرحى مخلوط مى نمايد و بعد همان قسمت را به صورت اشعارى روان در آورده است.

7- گوهرهاى گرانبها: الدرر البهيه فى ترجمه الوصيه لمولاناعلى بن ابى طالب الى ابنه الحسن المجتبى، كه شرحى كوتاه در 63 صفحه است و در سنه 1357 شمسى تاليف شده است. نويسنده آن عالم فاضل آقاى شيخ جعفر صبورى مقيم كاشان مى باشند.

8- منظومه ى مرحوم سيد بن ابراهيم قزوينى، متوفاى 1028، كه از مشايخ سيد بحر العلوم بوده است، وى اين وصيت مباركه را به فارسى به نظم كشيده و اين منظومه در استانبول به چاپ رسيده است. [ مصادر نهج البلاغه ج 3، ص 312. ]

9- شرحى كه بقلم يكى از نويسندگان مشهور معاصر بر اين وصيت نامه ى مباركه نوشته شده و بر حسب مسموع، شرحى مفصل و مستوفى است و يك جلد آن چاپ و منتشر گرديده است.

و چه بسا شروح ديگرى نيز بر آن نوشته شده باشد كه اين جانب اطلاع ندارم. خداوند متعال توفيق درك حقائق كلمات اميرالمومنين و عملبه آن را به همگى عطا فرمايد.

قم/ حوزه ى علميه

على كريمى جهرمى

ويژگيهاى پدر وصيت كننده

نابود شونده

"من الوالد الفان" [ فان، همان فانى است و ياء به دو جهت حذف شده، يكى بخاطر آنكه در رديف زمان قرار گرفته و رعايت وزن دو جمله شده است و ديگر اينكه چون فانى منقوص است، در وقف، حذف ياء و اثبات آن جائز است هر چند با وجود الف و لام اثبات بهتر است و بدون آن اسقاط، افضل مى باشد "به شرح ابن ابى الحديد ج 16، ص 52 مراجعه شود". ]

''نامه اى است از پدرى رو به ديار فنا و نيستى گذارده''

پدرى كه دوران حياتش منقضى گشته و به سر آمده و نامش در زمره نيست شدگان است.

قابل توجه است كه عمر آن بزرگوار بهنگام نگارش اين نامه ى جاويد، نزديك به شصت و دو سه سال بوده. او در اين سن و سال، خويشتن را فانى قلمداد كرده و جزء نيست شدگان مى شمارد تا همه بدانند كه بعد از شصت سالگى ديگر نبايد خود را باقى بدانند بلكه بايد خويشتن را اهل جهان ديگر بشمارند. ديگر جوانى نكنند و ناپختگى نشان ندهند و همچون بعضى از جوانان، اهل بزم و عيش و خوشى نباشند.

مقر به غلبه يا فناء زمان

"المقر للزمان"

''پدرى كه اقراركننده براى زمان است''

و آيا براى زمان به چه چيزى اقرار مى كند؟ ممكن است مقصود اين باشد كه اقرار به غلبه ى براى زمان مى كنم. آرى بشر همواره در حال در حال ستيز با زمان است مى خواهد هميشه بماند و غبار نگرانى و اندوهى بر چهره اش ننشسته و اندك كسالت و بيمارى اى به سراغش نيايد ولى زمان نمى پذيرد البته گاهى انسان بجائى رسيده و در نقطه اى از عمر قرار مى گيرد كه خود اقرار مى كند كه در مصاف با زمان، از پاى در آمده و غلبه و پيروزى از آن رقيب است و ممكن است. مقصود اين باشد كه اقرار به گذشت زمان دارد.

در حيات طبيعى انسانها با صرفنظر از مقام عصمت و ولايت، اقرار به گذشت زمان ندارند تا زمانى كه قوا تحليل مى روند و با شرايطى رنجبار و ناراحت كننده مواجه مى شوند. در آن مواقع به طور طبيعى اقرار به گذشت زمان مى كنند. و به حسب ظاهر عبارت، احتمال اول قوى تر به نظر مى رسد.

عمر پشت سر گذاشته

"المدبر العمر"

''پدرى كه عمرش بدو پشت كرده''

از ديدگاه اميرالمومنين عليه السلام كه در سنين شصت سالگى يا اندكى بالاتر درباره خويشتن چنين تعبير مى كنند، انسان بعد از شصت سالگى اقبال به عمر و زندگى نمى كند بلكه در حال ادبار است و خلاصه بايد در اين سن و سال توجه داشت كه بسان تازه جوان شانزده ساله نيست و خود را عوضى نبيند. شانزده ساله ها به طور طبيعى رو به زندگى مى روند و بدان اقبال مى كنند ولى شصت ساله ها به عكس است كه آنها در حال ادبار زندگى اند و از اين رو در صد مردگان در اين سن خيلى بالا مى رود و آمار بيماران در اين مرحله از عمر مضاعف مى شود و هر چه هم انسان بالاتر مى رود اين در صد و اين آمار افزايش مى يابد.

تسليم روزگار

"المستسلم للدهر"

''پدرى كه تسليم روزگار شده است''

انسان در زندگى مراحل مختلفى را مى گذارند در مراحل آغاز و ابتدائى برداشت مغرورانه اى دارد، ولى در مراحل اخير كه ايام ضعف و سستى و دوران كسالت و بيمارى است، آن احساسات بى اساس و آن هيجان هاى خاص مقطعى فرو مى خوابد و حقيقت حال انسان تجلى مى كند. در اين دوران بحرانى و پر از نشيب، آدمى پر و بال بر زمين مى افكند كه قدرت نمائى و غلبه جوئى او از بين مى رود موقف تسليم و موضع استسلام مى گيرد و مى فهمد كه در برابر روزگار ناتوان است.

نكوهشگر دنيا

"الذام للدنيا"

''پدرى كه نكوهش كننده دنيا است''

البته امام اميرالمومنين يك عمر نكوهشگر دنيا بود او از آغاز جوانى دلبسته دنيا نبود و ليكن به طور طبيعى انسانى كه انحراف فكرى نداشته باشد اگر هم در دوران جوانى به مذمت دنيا نپرداخت قهرا در سنى شكستگى و فرو ريختگى نكوهشگر خواهد شد و اگر تا اين فصل چنين نبوده به خاطر اين است كه در تحت تاثير و تزوير و فريبندگيهاى دنيا واقع شده بوده است.

ساكن كوى مردگان

"الساكن مساكن الموتى"

''پدرى كه در جايگاه هاى مردگان مسكن گزيده و ساكن شده است''

آرى به نظر عاقبتنگر امام على عليه السلام، آدمى در سنين شصت سالگى و بالا در جايگاه مردگان قرار گرفته او اگر چه بظاهر زنده است و به زندگى روزمره ى خود ادامه مى دهد ولى اين زندگى كاذبى است حقيقت قضيه اين است كه اين چند روزه به حساب نمى آيد و كار را تمام شده بايد ديد و آنگاه كه شصت سال به سرعت گذشت اين چند سال و يا چند لحظه نيز مى گذرد بلكه بايد گذشته حساب كرد.

كوچ كننده ى از دنيا

"الظاعن عنها غدا"

''پدرى كه به زودى از اين جهان كوچ كننده است''

لطافت بيان و تعبير را بنگريد كلمه "غد" را در اينجا به كار برده اند كه به معنى فرداست. پس بيدار دلان بدانند كه روز رحيل، كنار همين امروز است گويى فرداست كه هيچ فاصله اى ندارد. وقت حركت بسيار نزديك شده و در آستانه ى ارتحال و انتقال و پركشيدن از اين عالم به سوى دار ابد و سر منزل اصلى قرار گرفته اند.

ويژگيهاى فرزند وصيت شده

امام عليه السلام پس از ذكر ويژگيهاى خود، براى اينكه فرزند، نسبت به وصيت، پذيرش بيشترى پيدا نمايد 14 ويژگى براى او بيان فرموده اند:

آرزومند ناشدنيها

"الى المولود المومل ما لا يدرك"

'نامه ى آن پدرى به سوى فرزندى كه آرزومند چيزى است كه به دست نخواهد آورد'.

جوان است و آرزو بر جوان عيب نيست. دهها و صدها آرزو انسان و بويژه جوان را احاطه كرده و گاهى وجود او مجموعه اى از آمال و كانونى از آرزوها است و داشتن آروز مهم نيست و موونه اى ندارد و چندان نايزمند به مقدمات نيست، عمده دست يابى به آرزوها است و مهم. رسيدن به خواسته ها. و اينجا است كه امام بزرگوار هشيار باش مى دهند كه اين مظهر آرزوها به آرزوى خود نمى رسد و به خواسته هايش دست نمى يابد. آرى او آرزوى چيزى را مى كند كه بدان دسترسى نيست و همواره انسان به چيز بسيار كم و ناچيز از خواسته هايش دست مى يابد و عمده آرزوهايش را با خود به زير خاك مى برد و اى كاش از آغاز كار بفهمد كه رنج بى اثر مى برد و نيروى خود را به هرز مى دهد و از اين نقطه ى بينش عالى، همت خود را صرف امورى كند كه امدادگران غيبى او را در وصول به آن امور، مدد كرده و يارى نمايند آرزوى جوارالله و در خواست قرب الله كند تا خداوند با هدايت آسمانى خود او را رهنمون شود و در نتيجه به مراد خود نائل آمده و كمياب گردد.

پوينده ى راه هلاك شدگان

"السالك سبيل من قدهلك"

'فرزندى كه پوينده راه هلاك شدگان است'

آرى نسل جوان، ادامه نسلهاى گذشته اند و راه اينان دنباله خط سير آنها مى باشد. آنان مدتى را در غفلت و بيخبرى گذارنيده و بعد هم به دست مرگ و نابودى و فراموشى سپرده شدند و اين نسل بعدى و تازه نفس نيز همان خط را در پيش دارد عمرى را در غفلت، تباه كرده و پشت سر مى گذارد و با يك دنيا تاسف، نگرانى، ندامت و پشيمانى از اين جهان دست شسته و مى رود و خدا مى فرمايد: 'و العصر ان الانسان لفى خسر.. سوگند به عصر كه انسان در خسران و زيانكارى است.

در تير رس بيماريها

"غرض الاسقام"

'فرزندى كه نشانه و هدف بيماريها است'

و چه كسى مى تواند ترديد كند كه آدمى از آغاز زندگى در معرض انواع بيماريها و دردهاست و همواره اين درد و كسالتها او را تهديد به نيستى و نابودى و گسسته شدن رشته عمر ميكنند؟ بيماريهاى گوناگون همچون تيرها بسوى او روانه شده و او را نشانه مى گيرند بطورى كه از يكى از آنها خلاص نشده در معرض ديگرى قرار مى گيرد.

در گرو ايام

"و رهينه الايام"

'فرزندى كه در گرو ايام است' [ ابن ابى الحديد اولا رهينه را به مهزول يعنى لاغر معنى كرده و از يكى از اشعار عرب نيز شاهد آورده و بنابراين معنى عبارت اين است: فرزندى كه لاغر شده ى ايام است و روزگار او را ضعيف و ناتوان ساخته است. ]

انسانها و خصوصا جوانان بدانند كه در گرو اين چند روزه بوده و از خود نيستند و در برابر اين ايام از خود اختيارى ندارند وجود آنان بسته به اين دوران است گوئى جنس و متاعى هستند كه در دست گرو گرينده ى قرار دارند علاوه كه همچون مال رهنى در قبضه و در حكم گرو گيرنده مى باشند.

هدف مصيبت ها

"و رميه المصائب"

'فرزندى كه هدف مصائب است'

رميه اسم از براى صيد است و نيز براى هر چه كه تير يا سنگ به سوى آن پرتاب شود استعمال مى شود.

بنابر احتمال اول، انسان صيد و طعمه مصائب است، همواره مصائب همچون بازان شكارى در پى انسانند و صيد مصائب، انسانها هستند كه بدون انقطاع در دام مصائب مى افتند و بدينوسيله از پاى در مى آيند.

و بنابر احتمال دوم انسان ها پيوسته در معرض قطعاتى از مصائب هستند و تير و يا سنگ مصائب به سوى آنان پرتاب مى شود، زنهار كه آدمى مغرور به اوائل زندگى و دوران شادابى آن نگردد!.

بنده ى دنيا

"و عبد الدنيا"

'فرزند كه بنده دنيا است'

طبع زندگى مادى اين است كه انسان در پى آن مى رود و در طلب آن تلاش مى كند و مگر عبوديت، چيزى جز اطاعت، انقياد و فرمانبردارى مطلق و بى چون و چرا مى باشد؟ و جز عده خاص و بهتر بگوئيم جز او حدى از مردم، كيست كه در اطاعت دربست دنيا نباشد!.

سوداگر فريب

"و تاجر الغرور"

'فرزندى كه سوادگر فريب است'

حيات دنيا و مظاهر مادى، متاعى فريبنده است و دنيا در لسان قرآن كريم فريبگر، معرفى شده: 'فلا تغرنكم الحياه و لا يغرنكم بالله الغرور' [ سوره ى لقمان آيه ى 33 و فاطر آيه ى 5. ]

حيات دنيا شما را نفريبد و شيطان، شما را نسبت به خداوند مغرور نسازد. حال انسانى كه عمر خود را در طلب دنيا و تحصيل ماديات مى گذراند از معنويت و صفاى نفس بى بهره مى ماند البته تاجر غرور و سوداكننده فريب است. اسفاكه انسان سرمايه گرانبهاى عمر خود را مى دهد و بجاى آنكه بهتر از عمر كه همان معنويت، فضائل و مكرمتهاست به دست بياورد، محصول همه تلاش و بذل عمر او مقدارى متاع ظاهرى است بنابراين جدا كه انسان تاجر غرور است.

بدهكار مرگ

"و غريم المنايا"

'فرزند كه بدهكار مرگها است'

انسان به حق، وام دار مرگها مى باشد. مرگ همواره در طلب آدمى است و در صدد گرفتن جان اوست. مرگ آنچنان در برابر آدمى ايستاده و چشم به او انداخته و بسوى وى خيره شده كه طلبكارى خشن و شديد المطالبه، وام گرينده خود را پيدا كرده و در صدد گرفتن وام خود مى باشد.

اين كلام اميرالمومنين على اول است. زاده بزرگوار آنحضرت، على دوم امام زين العابدين عليه السلام نيز سخنى دارند كه درست همان بيان اميرالمومنين عليه السلام است.

شخصى به آن بزرگوار گفت: اى زاده رسول الله چگونه صبح ردى؟ فرمودند: صبح كردم در حاليكه از هشت ناحيه از من مطالبه مى شود و از اين هشت جهت مورد باز خواستم. خداى تعالى از من مطالبه فرائض و واجبات نموده، پيامبر از من مطالبه سنت مى كند، شيطان از من پيروى خود را مى طلبد، دو فرشته الهى كه حافظان منند صدق عمل مى خواهند، ملك الموت، روح مرا مطالبه مى كند، قبر بدن مرا مى طلبد پس من در ميان اين هشت مطالبه كننده قرار گرفته ام. [ امالى شيخ طوسى ج 2 ص 255. ]

اسير مرگ

"و اسير الموت"

'فرزندى كه اسير مرگ مى باشد'

چناكه اسير، در برابر اسيركننده ناتوان و فاقد هر گونه قدرت و استطاعتى است و فرمان اسيركننده در مورد او جارى و نافذ است انسان نيز در دست مرگ، گرفتار بوده و خواست و اراده مرگ درباره ى او تخلف ناپذير است و براى آدمى در برابر مرگ، هيچگونه اراده و اختيارى نيست.

ملازم غصه ها

"و حليف الهموم"

'فرزندى كه هم پيمان و غمهاست'

انسان در اين جهان چنان گرفتار هموم و غموم است كه گويا پيمانى خلل ناپذير و غير قابل تخلف، با هموم و رنجها بسته در كنار آنها جايگزين است و همواره دچار اندوههاى بيشمار و بسته به رنجهاى بيكران مى باشد.

همنشين اندوه ها

"و قرين الاحزان"

'فرزندى كه قرين و همنشين حزنها مى باشد'

شايد براى انسان قرين و همراهى بسان احزان و غصه ها نباشد هر قرينى از قرينش جدا مى شود جز حزن و اندوهها كه همنشينان با وفائى هستند و مفارقت و جداى از انسان ندارند. غمها و غصه ها قرينان ثابت و دائمى انسانند كه در همه ح ال با اويند و همه جا وى را همراهى مى كنند. و در سفر و حضر و شب و روز در كنار ايوند همراهى و همنشينى اندوهها ا انسان بهنحوى است كه هيچ همسرى با همسر مهربان خود و هيچ فرزند دلسوزى نسبت به پدر و مادر خود بدانگونه نيست.

آماج آفتها

"و نصب الافات"

'فرزندى كه نشانه و آماج آفتهاست'

مطلبى كه در برابر ديدگان قرار دارد و چشم انداز آدمى است وم همواره چشم او به

سوى آن متوجه است نصب العين او ناميده مى شود. اكنون بايد توجه داشت كه انسان، نصب العين آفات و گرفتاريهاست وى همواره چشم انداز آفات است و دائما ديده حوادث متوجه به سوى اوست. كه البته بنابراين معنى شيخ محمد عبده مى گويد به ضم خوانده مى شود و خلاصه بمعنى عدم مفارقت احزان از انسان است.

ولى احتمال ديگرى داده شده و از جمله، محمد محيى الدين عبدالحميد مدرس دانشكده ى لغت عربى در دانشگاه الازهر مصر، بعد از نقل احتمال قبلى از عبده، خود مى گويد: بنظر من بهتر از آن احتمال اين است كه ضبط اين كلمه با دو فتح يا با فتح نون و سكون صاد است و آن به معنى غايت و پايان و يا به معنى علم منصوب مى باشد و بنابراين،معنى جمله مزبور اين است: فرزندى كه نقطه نهائى حركت آفتات است كه با برخورد به آن نقطه، مستقر مى شود و بار مى افكند يا اينكه او علمى منصوب و پرچمى ثابت است كه آفات و بلايا به سوى آن، هداغيت شده و بر آن واقع مى گردند. در هر حال همه اين احتمالات مبين يك حقيقت و رمز ثبات و پايدارى احزان است.

زمين خورده ى شهوات

"و صريع الشهوات"

'فرزندى كه زمين خورده و كشته ى شهوات است'

شهوات و خواهشهاى نفسانى، بشر را از پاى در مى آورد و او را از بين برده و نابود مى سازد. همه بلاها و نكتبهائى كه براى انسان پيش مى آيد مولود شهوات و خواسته هاى نفسانى اوست، انسانى كه در برابر هجوم شهوات توان مقاومت نداشته باشد لا محاله به زمين خورده و به ديار هلاكت فرستاده خواهد شد.

جانشين مردگان

"و خليفه الاموات"

'فرزندى كه جانشين مردگان است'

نيازمند به توضيح نيست كه انسان جانشين مردگان و يادگار اموات و گذشتگان است و آنجا كه عيان است چه حاجت به بيان است. آنچه كه بايد با وساطت فكر و انديشه بدان رسيد و فهميد اينست كه اين خصيصه ى انسان بودن و خصلت نسل وجود يافته است پس در اين راستا نسل موجود نيز محوم به مرگند و طبقه بعدى وارثان آنها خواهند بود كه نسل موجود با گذشت مدتى از زمان، به صورت اموات در مى آيند. و بنابراين نسل بعدى خليفه الاموات خواهند بود. پس چه جاى دلخوشى براى نسل موجود كه وارثان پيشينيان و خليفه گذشتگانند كه به زودى آنچه را در دست دارند به امتهاى لاحقه مى سپارند و خود در آمار اموات ثبت نام مى شوند و طبقه بعدى وارثان و جانشينان آنان خواهند شد. اسفاكه خليفه ى اموات تنها اينرا مى بينند كه خود خليفه جانشين است ولى از خليفه و جانشين خود يادى نكرده و سخنى به لب نمى راند.

خوانندگان عزيز! در عبارات گذشته امام عليه السلام هفت صفت را براى خود و چهارده صفت را از صفات فرزند بيان كرد و بدين ترتيب موضع خود را با آن هفت صفت و موضع فرزند را با دو برابر آن مشخص فرمود.

انگيزه ى نوشتن وصيت

ضرورت به خود پرداختن

"اما بعد فان فيما تبينت من ادبار الدنيا عنى و جموح الدهر على و اقبال الاخره الى ما يزعنى عن ذكر من سواى و الاهتمام بما ورائى"

'بعد از ذكر اوصاف نويسنده و مخاطب وصيت، "يا بعد از حمد خدا و درود به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله" به راستى در پشت كردن دنيا به من و عصيان و سركشى روزگار و روى آوردن آخرت بسوى من كه به وضح آنرا دريافته ام، انگيزه اى است كه مرا از ياد غير خودم و پرداختن به كارى غير كار خويش باز مى دارد'

در اين قسمت دو مطلب آمده: يكى آنچه براى انسان شريف شصت سال عمر كرده، روشن شده، و ديگرى آنچه كه نتيجه و بازتاب اين نكته ى روشن شده است.

اما آنچه كه به وضوح روشن شده جموح دهر است كه همچنان كه يك اسب سركش، تندخو و عصيانگر در برابر صاحبش رام نميشود و گردنكشى مى كند بهمان نحو روزگار در برابر وى عصيانگر و چموش است و خلاصه آنچه به وضوح پيوسته، كاملا روشن شده و غبار ابهام روى آن ننشسته ادبار دنيا و اقبال آخرت است يعنى دنيا پشت كرده و آخرت روى آورده است.

و اما بازتاب و تاثير آن، چنين بصيرت و بينشى، حالتى را به وجود آورده كه امام را بكلى از ياد غير خودشان بريده و از اهتمام ورزيدن و پرداختن به آنچه كه در كنارشان هست و در پى وى قرار دارد هر چند به ظاهر، بسته و پيوسته به وجود او باشد باز داشته است.

آرى انسان بايد در همه ى عمر خصوصا در سنين بالا روشن بين شود و درك كند كه دنيا در حال پشت كردن و اخرت در حال روى آوردن بوده و روزگار، سخت، عاصى و خيره سر است. و در پى اين روشن بينى و انكشافى كه براى او حاصل مى شود انقطاع به خود پيدا كند و حالتى در او به وجود آمده و تحقق بيابد كه با تمام وجود به خود بپردازد و فكر مال، ثروت خانه، لانه، توسعه زندگى، تجمل و آرايش ظاهرى را از سر خود بيرون كند. [ مرجع بزرگ و عظيم الشان مرحوم آيه الله العظمى گلپايگانى در ساليانى سال قبل در پاسخ كسيكه مى گفت شما آثارى داريد بيمارستان داريد و چه خدمات ارزشمندى نموده ايد و كذا و كذا. فرمودند اى بابا اگر براى خدا نباشد هيچ نفعى ندارد و چه جاى اين فكرها من كه عمرم از هفتاد سال گذشته و حكم اعدامم از دربار الهى صادر شده ديگر هر چه بمانم ارفاقى است كه به يك اعدامى شده است. ]