کتاب علی (عليه السلام)

مرحوم دکتر سيد جعفر شهيدی

- ۱۸ -


كسى كه مى بايد وصيت شخصى را انجام دهد

مردى به شخصى وصيت كرد و هزار دينار به او سپرد كه پس از مرگش از هر چه از آن دوست دارد برايش تصدق كرده بقيه را براى خودش بردارد و مرد صد دينار از آن را صدقه داد و نهصد دينار را جهت خودش گذاشت. ورثه اعتراض نمودند و حاضر شدند تا پانصد دينار آن را صدقه بدهد، مرد نپذيرفت و ناچار قضاوت دعوايشان به على "ع" رسيد. على "ع" به مرد گفت خواسته ى وراث را قبول بكن و چون مرد سرپيچيده جواب داد طبق وصيت عمل كرده ام. على "ع" فرمود اكنون بايد نهصد دينار تصدق داده صد دينار جهت خود بردارى كه وصيت كننده گفته است هر چه دوست دارى برايم خرج بكن و تو نهصد دينار را دوست مى داشتى.

دخترى كه بكارت دخترى را برداشت

دخترى در حمام با انگشت بكارت دخترى ديگر را گرفت و حضرت فرمود دختر مزاحم را هم حد زده هم مهر دختر بكارت زدوده را از او دريافت بكنند.

حكم پرداخت فديه به اسرا

حضرت درباره ى فديه ى كشته شدگان جنگ به بازماندگانشان چنين رفتار مى نمود. آنهايى را كه از جلو تير يا زخم خورده بودند چيزى مى داد و آنها كه از پشت جراحت يافته بودند نمى داد و مى فرمود اينان در راه فرار كشته شده اند نه در طريق جهاد.

فروختن يكدگر

دو تاجر حيله اى انديشيده هر يك ديگرى را به نام غلام فروخته شهر به شهر مى گريختند و چون گرفتار شدند حضرت فرمود درباره ى اين دو حكم دزد را بايد اجرا نمود كه هم دزد نفس خود و هم دزد مال مردم بوده اند.

حامله كردن دختر باكره

زنى در حالى كه از جماع با شوهرش فارغ مى شود با دختر باكره اى نيز مساحقه مى كند آلودگى بدنش به دختر رسيده وى باردار مى شود. شكايت به على عليه السلام مى رسد. حضرت دستور مى دهد زن مهر دختر را بپردازد چه زاييدن دختر منوط به پاره شدن بكارتش مى گردد و چون بار بنهد بچه را به شوهر زن بدهند كه از آب او منعقد شده است.

حكم كسانى كه در نزاع مستى كشته شدند

چهار نفر خمر خورده نزاع كردند كه دو نفر از آنان مجروح و دو نفر كشته شدند . صاحبان كشته شدگان پول خون مقتولين را از دو نفر باقى مانده مطالبه نمودند. على عليه السلام حكم كرد كه ديه ى خون آنها را بايد كسان هر چهار نفر بپردازند چه شايد آن دو به دست يكدگر كشته شده باشند و سپس خرج معالجه ى دو تن زنده مانده از پول خون كشته شدگان پرداخت بشود.

حكم غرق

شش بچه شنا مى كردند كه يكى از آنها در آب خفه شد و دو نفرشان گفتند آن سه نفر او را غرق كردند و سه نفرشان شهادت دادند كه آن دو او را غرقه نمودند و حضرت حكم داد تا پول خون پسر پنج قسمت شده دو قسمت را اولياى دو بچه و سه قسمت را كسان سه بچه بدهند.

مردى كه از سفر بازنگشت

جوانى به حضرت على عليه السلام رسيده شكايت كرد كه پدرش با چند تن به سفر رفت و برنگشت و چون از همراهانش پرسيدم گفتند مرد و چون سراغ اموالش را گرفتيم، گفتند چيزى نداشت، در حالى كه پدرم مال فراوان با خود داشت و ايشان را به نزد شريح قاضى بردم و او ايشان را با قيد قسم آزاد گردانيد.

على "ع" فرمان داد تا همسفران پدر جوان را حاضر ساخته گفت شما چنان گمان مى بريد كه من احوال شما نمى دانم و مامورانى چند طلبيده هر يك را به دست دو تن سپرده تا دور از هم نگهدارى كنند و يكى از ايشان را به پيش خوانده همان سخنى كه به حالشان آگاه مى باشد را بر زبان آورد و به حاضران گفت هر وقت من تكبير گفتم شما نيز تكبير بگوييد و از وى شروع به استنطاق نمود.

اول اين كه چه وقت با هم حركت كرديد و از كجاها گذشته به كجاها فرود آمديد و چه خريده و چه فروختيد و متوفى در كجا مرد و كجا دفن شد و كه او را شست و چه كس غسل و كفن كرد و بر او چه كس نماز گزارد و چون از مرد جواب گرفته همه را بنوشت تكبيرى بلند بر زبان آورد كه حضار نيز زبان به تكبير گشودند و همين شد كه صداى تكبير ديگر متهمان را در شك انداخت كه اين نبوده مگر رفيقشان به جرم خود اعتراف كرده مشاركت ما نيز در عمل فاش ساخته است و بر همين قرار چندان كه او را برده نفر دوم را آوردند به جزع درآمد كه يا على من ميل كشتن او را نداشتم و فلان و فلان به ترغيب اين كار برآمدند تا حقيقت عريان شده روشن شد كه همگى مشاركت در قتل داشته مال مقتول را نيز سهم كرده اند و فرمود تا تمام مال متوفى را از آنها باز ستانده به ورثه اش بدهند، علاوه بر پول خون او كه به تساوى گرفته تسليم بكنند.

بنده اى كه بدون اجازه صاحب ازدواج كرده بود

كسى شكايت نزد على عليه السلام برد كه غلام او بى اذن او زن گرفته است. على "ع" فرمود به او بگو تا زوجه ى خود را طلاق بدهد. مرد به غلام گفت اى نافرمان عيال خود را طلاق بده. پس على "ع" رو به غلام كرده گفت مولاى تو به همسر بودن زن تو اقرار كرد و اينك به اختيار خود توست تا زن خود را نگاهداشته يا طلاق بدهى.

لواط كننده اى كه رها شد

مردى لواط كرد و على "ع" فرمود ميان سه مجازات، از ديوار بر سرت خراب كردن و گردن زدن و در آتش انداختن يكى را اختيار كن. مرد پرسيد كدام يك از سه مجازات سخت تر است؟ على "ع" فرمود در آتش سوختن اشد مجازات مى باشد. مرد اجازه خواست تا قبل از آن دو ركعت نماز بگذارد و چون از نماز فارغ شد دست به دعا برداشت گفت خدايا من معصيتى كردم و به درگاه تو، توبه نمودم و از خليفه ات خواستم تا اشد مجازات را، تا از آتش غضب تو در آن جهان ايمن باشم درباره ام اجرا كند و او هم حكم سوختنم فرمود و بر آن نيز راضى ام كه كفاره ى گناهم باشد، كه حضرت گريسته حاضران نيز بگريستند و على "ع" فرمود برخيز كه تو آمرزيده اى. مرد گفت يا على حكم خدا را معطل مى كنى؟ على "ع" فرمود تو گناهى كردى و توبه نمودى و خدا توبه كنندگان را عفو مى فرمايد و بر امام است كه بر خداى خويش تاسى بكند.

زنى كه زنا داده مى خواست پاك بشود

زنى نزد على عليه السلام آمده عرض كرد يا على تو طاهرى و مرا نيز تطهير بنما. حضرت پرسيد از چه چيز ترا پاك بكنم. جواب داد از عمل زنايى كه مرتكب شده ام. حضرت پرسيد شوهر دارى يا بى شوهرى؟ جواب داد با شوهرم. پرسيد هنگام زنا شوهر داشتى يا بى شوهر مى بودى؟ پاسخ داد شوهر داشتم، سوال كرد شوهرت حاضر بود يا غايب در شهر بود يا در سفر؟ جواب داد حاضر بود و در سفر نبود. پرسيد حامله اى يا فارغى؟ جواب داد حامله ام. على "ع" فرمود برو حمل خود را بگذار آنگاه بيا. و چون زن باز مى گرديد فرمود خداوندا اين زن يك بار اقرار به گناه نمود.

زن رفته پس از چندى مجددا به خدمت حضرت بازگشته گفت يا على مرا با جارى ساختن حد خدا درباره ام تطهير نما. على "ع" پرسيد از چه چيز ترا پاك بكنم؟ زن جواب داد از زنايى كه مرتكب شده ام. حضرت تجاهل فرموده پرسيد: شوهر داشتى زنا دادى يا بى شوهر بودى؟ زن جواب داد بى شوهر بودم و دو مرتبه حضرت همان سوالات نخستين را يكان يكان تجديد نموده تا به آنجا كه فرمود اينك طفل تو شير و پرستار مى خواهد و چون پسر است برو دو سال تمام فرزند خود را شير بده آنگاه بيا.

زن رفته پس از دو سال و در حالى كه تكه نانى در دست بچه اش بود به حضور على " ع" رسيد گفت يا على طفل خود را دو سال تمام شير داده ام و اينك آمده ام تا حد خدا را درباره ام انجام بدهى. حضرتش چنان كه زن را نمى شناسد پرسيد: حد چه خطا درباره ات انجام بدهم؟ كه مجددا همان جواب دو نوبت پيش و همان مذاكرات رد و بدل گرديد و آخر كه على "ع" فرمود اينك طفل تو صغير است و احتياج به نگاهدارى و حضانت دارد، برو تا كسى را جهت مواظبتش نيافته اى از او پرستارى نما و به او بخوران و بنوشان و از افتادن و از آب و آتش حفاظتش بكن.

زن از حضور على كناره گرفته همچنان كه بر پريشانى خويش كه چگونه كار عقوبت او همچنان به تاخير مى افتد مى گريست مردى به او رسيد و از سبب گريه اش پرسيد و زن جواب داد مكرر خدمت حضرت على "ع" رسيده ام تا مرا حد زنا زده پاكيزه نموده آتش دوزخ را از من دور بكند نپذيرفته. هر بار مرا به عذرى امر به مراجعت فرموده است و اين مرتبه كه گفته تا وقتى براى فرزندت كسى را كه مواظبتش كند نيافته اى نيا و اين گريه را از بخت بد خويش مى كنم. مرد گفت من كفالت فرزند ترا قبول مى كنم و با هم به حكم گاه على "ع" آمدند.

على "ع" پرسيد كيستيد و چيستيد و براى چه كارى آمده ايد؟ و زن باز از ابتدا همراه سوال و جواب على "ع" به توضيح شرح ماوقع و درخواست اجراى حد درباره ى خود برآمد و در آخر گفت و اين مرد نيز قبول بزرگ كردن و مواظبت فرزند من مى كند. حضرت از مرد بپرسيد آيا به طور شايسته از طفل زن نگاهدارى كرده يا نمى كند؟ و مرد چون مراقبت كودك را جدى نگريست جواب داد من از اين كار قصدم به اجرا درآمدن حكم خدا بود و ديگر از وقتى كه زن جهت پاكيزه شدن خود سعى مى نمود نه آن كه خود را به تعب افكنم.

حضرت در حالى كه گونه هايش از غضب به رنگ خون شده بود فرمود تو باعث شدى كه اين زن در اقدام خود دلير شده براى مرتبه ى چهارم با زبان خود اقرار بكند و واجب نمايد تا حكم خدا درباره اش اجرا بشود، كه ديگر از آن عدول نتوان نمود و بر توست كه همچنان كه پذيرفته اى هر چند با ذلت و مرارت باشد فرزند زن را حضانت بكنى كه مرد گفت يا على اينك كه چنين است و شما را بى رغبت مى نگرم من نيز تعهد خود باز گرفتم كه على "ع" فرمود اين براى قبل از اين زمان بود كه زن براى بار چهارم اقرار ننموده بود و فرزند را از زن گرفته به مرد سپرد و زن را گفت براى اجراى حكم آماده بشود و مردم را در مسجد خوانده فرمود فردا حكمى از احكام خدا بيرون شهر كوفه اجرا خواهد شد و بر شماست كه حاضر بشويد. و افزود اما شرط آمدنتان به محل كه زنى در آنجا بايد سنگسار بشود آن است كه بايد طورى از خانه هايتان خارج بشويد كه شناخته نشويد، به اينگونه كه هر يك سر و روى خود را با چيزى پوشيده فقط چشمهايتان ديدار بكند و سنگهايتان را كه براى زدن مى آوريد در آستين هايتان پنهان بداريد و چون وقت موعود رسيد و مردم به صورت مذكور فراهم آمدند دستور داد تا گودالى كنده زن را تا كمر در گودال نمود و خود بر بلندى شده فرياد بر آورد كه ايها الناس اين زن چهار بار به گناه خود اعتراف نمود و لازم كرد تا حد الهى را درباره اش به عمل بياورم. اما خداوند تبارك از پيامبرش محمد پيمان گرفت و پيغمبرش از من عهد گرفت كه مردم را در اين باره آگاه بكنيم به آن كه كسى مى تواند اجراى حد بكند كه بر خود او حدى واجب نشده باشد. پس هر كس به مانند اين زن بر او حدى نيست سنگى به طرف او رها بكند كه همه پشت به صحنه كرده باز گرديدند و كسى باقى نماند الا خود على عليه السلام و به روايتى حسن و حسين "ع" كه سنگ انداختند. پس از آن اميرمومنان در موعظه اى مردم را فرمود هر كس چنين عمل ناشايستى از او سر زند سزاست كه ميان خود و خداى خود توبه بكند و اين افضل است از آن كه خود را بى آبرو ساخته رسواى خاص و عام گرداند.

شهودى كه مجازات شدند

چهار تن درباره ى كسى به زنا شهادت دادند و چون خود ايشان نيز متهم به زناكارى بودند حضرت فرمود هر پنج تن را حد زنا بزنند.

مجازات ارباب به جاى بنده

غلامى به دستور مولاى خود كسى را كشت و چون على "ع" واقف شد دستور داد تا خود مولا را مجازات كرده به قصاص مقتول بكشند.

نزاع سه مرد بر سر يك طفل

وقتى اميرالمومنين سفر يمن مى فرمايد و سه مرد بر سر طفلى نزاع مى داشتند كه هر يك طفل را از آن خود مى دانستند و در زمان جاهليت هر سه تن در طهرى واحد با مادر او همبستر شده بودند و قضاوت آن ديار از قضاوت درمانده شده بودند تا آن كه حكومت آن به على عليه السلام آوردند. على "ع" فرمود تا نام آن سه كس بر سه كاغذ نوشته جدا جدا پيچيده نزد طفل گذاردند و گفتند تا يكى را انتخاب كند و چون برداشت همان را پدر طفل دانستند كه چون خبر از آن به پيغمبر آوردند گفت شكر خدا را كه در ميان ما اهل بيت كسى را گذارد كه سنت داود نبى را زنده مى سازد.

حكم شكسته شدن گردن

سه زن بودند كه به بازى يكى بر دوش ديگرى سوار شده سومين ايشان از آن دو نيشگون مى گرفت و از آن لعب كرده مى خنديد كه آن كه سوار بود افتاده گردنش بشكست و مرافعه ى آن به حضرت على "ع" آوردند. حضرت ديه ى گردن او را سه قسمت كرده قسمتى را به عهده ى نيشگون گيرنده و قسمتى را به عهده ى مركوب يعنى آن كه زن را بر پشت گرفته بود و قسمى را به عهده ى خود گردن شكسته نهاد كه نبايد مطالبه كند.

دو زن يكى آزاد و يكى بنده

ديوارى بر سر جماعتى خراب شده عده اى در زير آن بماندند از جمله دو زن يكى آزاد و از اشراف و ديگرى بنده و زوجه ى بنده و دو شيرخواره از ايشان بماند كه كس ندانست كدام از بنده و كدام از آزاد مى باشد و اين حكميت را نيز به قرعه نهاده حكم فرمود.

گاوى كه خرى را كشت

وقتى گاوى با شاخ خود حمارى را بكشت كه صاحب خر بر صاحب گاو آويخته كار نزاع بالا گرفت تا قضاوت آن به حضرت رسول آوردند و حضرت مرافعه ى ايشان را به نزد ابوبكر فرستاد. ابوبكر گفت حيوانى حيوانى را كشته خسارتى بر كس نباشد و ايشان را روانه ى خانه ى على "ع" گردانيد. على "ع" فرمود چنانچه گاو بر خر درآمده يعنى گاو به جايگاه خر رفته خسارت خر صاحب گاو را باشد و اگر خر به نزد گاو رفته چيزى بر او نمى باشد.

حد شراب خوار

كسى در خلافت ابوبكر شراب خورد و چون او را جلب كرده بياوردند گفت من نمى دانستم خدا شراب خمر را حرام كرده است ابوبكر او را به نزد على "ع" فرستاد. فرمود او را در ميان مهاجر و انصار گردانده بپرسند آيا كسى از ايشان او را از حرمت شراب خبر داده يا نداده است و هر آينه او را شنوانده باشند حد بزنند و اگر نگفته نشنوانيده اند توبه داده آزاد نمايند.

ساختمان مسجد

در ساحل يمن افراد آن مسجدى ساختند كه چون به پايان رسيد از پاى درآمد و چند بار عمارت كرده همچنان فرو ريخته خراب شد. ناچار رو به مدينه آورده حل آن از على عليه السلام خواستند. على "ع" فرمود باشد كه در جاى نامطبوع مسجد قبور صلحايى باشد كه رفته بشكافيد و اجساد را بيرون آورده كفن كرده در جاى پاكيزه دفن كنيد و مسجد خود بنيان نماييد كه بر پا خواهد ماند و رفته كاويده چنان يافتند كه على "ع" فرموده بود.

خريد شتر

وقتى رسول خدا از عربى شترى خريد و وجه آن تسليم نمود اما چندان كه خواست شتر را دريافت كند عرب از دادن شتر خوددارى كرده گفت شتر و پول هر دو از خود من است و محمد دروغ مى گويد و بايد شاهد بياورد. داورى به اصحاب برده شد. چند تن گفتند در اين صورت اعرابى درست مى گويد و بر رسول خداست كه در دادن پول و معامله ى شتر شاهد بياورد تا آخر كه مرافعه به پيش على "ع" آوردند. على "ع" چندان كه سخن هر دو شنيد شمشير كشيده گردن اعرابى را بزد و شتر را تسليم پيغمبر نمود. پرسيدند سبب اين كار چه بود فرمود ما پيغمبر خدا را نزول بر وحى و جبرئيل و بعثت و نبوت تصديق كرده، آيين او مصدق دانستيم اينك در چهار صد درهم معامله او را تكذيب كنيم و هم اين كه هر كس بر پيغمبر خدا دروغ ببندد قتلش واجب مى باشد و پيغمبر فرمود همين بود حكم خدا كه على "ع" بكار بست.

سوال از شهوت مرد و زن

چهل تن از زنان عرب از شهوت مرد سوال كردند جواب گرفتند كه از ده قسمت نه قسمت آن زن را و يكى مرد را باشد. گفتند پس چگونه است كه با اين حساب دستور وارونه آمده به جاى آن كه زنان بتوانند شوهران فراوان اختيار كنند مردان مى توانند زنان متعدد بياورند تا داستان به على "ع" آوردند دستور داد در ظرفى هر يك مقدارى آب ريخته بياورند، چون آوردند فرمود تا هر يك آب خود از آن جدا كرده بردارد، گفتند اين كار چگونه ممكن شود كه هر كس بتواند آن آب كه در شيشه كرده جدا نمايد، فرمود پاسخ مسئله شما نيز بدين گونه مى باشد كه چنانچه مردان متعدد با زن همبستر شوند و زن حامله شود طفل را به كدام يك از ايشان تواند بست و از كجا خواهد شناخت كه طفل از آب كداميك باشد.

رجم زن

زنى شوهردار با جوانى نرسيده همبستر گشت و چون دستگير شدند قضات، حكم بر سنگسار او نمودند و چون به نزد على "ع" بردند فرمود بر زانى حد نيامده از آنجا كه جوانى نا بالغ مى باشد بلكه زن را بايد رجم كنند.

معاف از حد

مردى كه زنش در سفر بود زنا كرد او را خواستند حد بزنند على "ع" فرمود او از حد معاف مى باشد چه زنش در سفر بوده بلكه زانيه را بايد حد زد.

مجازات مرد زناكار

شش مرد زناكار را براى حكم مجازات آوردند كه قاضى گفت همه را سنگسار بكنند. على "ع" فرمود اين درست نباشد. چون پرسيد گفت اولى را گردن بزدند و دومين را سنگسار كردند و سومين را حد زناكار كه صد تازيانه بود زدند و چهارمين را نيم حد كه پنجاه تازيانه بود زدند و پنجمين را تعزير كرده متنبه نمايند و ششمين را بى مجازات فرمود آزاد بكنند. و چون سبب پرسيدند كه همگان را يك گناه بوده چگونه مجازات به شش صورت آمد؟ فرمود نخستين اهل ذمه يعنى كافر بود كه بر ذمه ى اسلام درآمده بود و حق نداشت با زنى مسلمه زنا بكند و حكمش قتل بود و دومين محصن بود يعنى داراى همسر بود كه رجم شد و سومين محصن نبود حد بر او آمد و چهارمى بنده بود كه نصف حد بر او مى آمد و پنجمى نابالغ بود كه تنبيه شد و ششمين ديوانه بود كه بر ديوانه حرجى نمى باشد.

زنى كه فرزند خود را به فرزندى نمى شناخت

زنى را با جوانى حاضر ساختند كه جوان زن را مادر خود مى دانست و زن از مادرى او ابا مى نمود و مى گفت بر من افترا مى زند و اينك اين چهار كه همراه منند برادرانم باشند و آنان كه با وى اند گواهان مى باشند. آن چهار مرد گفتند اين پسرى است دروغگو كه بر خواهر ما افترا مى بندد و اين چهل تن كه با ما آمده اند همه گواهان اين امر باشند و خواهر ما هنوز مهر دوشيزگى داشته مردى به خود نديده است و قاضى حكم داد تا پسر را به جرم افترا حد بزنند و جوان به جانب على "ع" كه حاضر بود فرياد برآورد يا على "ع" تو حكم كن در ميان ما و قسم به ذات خدا كه اين زن مادر من است و نه ماه مرا در شكم داشته دو سال شير داده و اكنون از پذيرش من سرباز مى زند. على "ع" زن را فرمود ولى تو كيست؟ جواب داد اين چهار برادرانم باشند.

پس رو به ايشان كرده گفت من وكيلم در ميان خواهر تو با اين پسر حكم بكنم؟ گفتند هر حكم كنى ما را مطاع مى باشد. على "ع" فرمود من كه على باشم خدا را شاهد مى گيرم كه خواهر شما را به چهارصد درهم با اين جوان عقد بستم و قنبر غلام خود را گفت به خانه رفته چهار صد درهم حاضر نما و به زن گفت برخيز به خانه ى شوهر خود برو و به جوان گفت اينك زن توست دست او را گرفته به خانه ببر.

در اين وقت زن به التهاب برآمد عرض كرد كه يا ابوالحسن من چگونه با فرزند خود همبستر شوم و به خدا قسم كه او راست مى گويد و از شكم من بيرون آمده. اما ماجرا بدين واقعه است كه مرا برادران به مردى شوهر دادند كه چون آبستن شده اين طفل بزاييدم با او سر ناسازگارى گذاشته خويشى او را ننگ خود دانسته طفل را به او سپرده مرا نيز بر نفى او تكليف نمودند و اينك آن طفل همين جوان است كه به نزد من آمده است و بر خواسته ى برادران مجبور به طرد او گرديدم و دست پسر خود گرفته به راه افتاد.

زناى زن آبستن

زنى باردار را به نزد قاضى آوردند كه زنا داده بود، قاضى امر كرد تا او را سنگسار بكنند، على "ع" حاضر بود فرمود آيا دانى كه طفل در بطن او زنده يا مرده مى باشد؟ جواب داد نمى دانم و تو بگو كه حكم آن چه مى باشد؟ على "ع" فرمود بايد او را بگذارى تا بار خود به زمين بگذارد و جهت فرزندش پرستارى اختيار كنى و آن گاه حكم حد درباره اش اجرا نمايى كه رهايش كردند تا بار بنهد و به اجراى حكم نرسيده هنگام وضع حمل وداع جهان گفت.

طفل سياه چرده

مردى زن خود را با طفلى كه سياه چرده بود به نزد قاضى آورد و گفت من سفيد و زن سفيد اين طفل از من نمى باشد، على "ع" حاضر شد و پرسيد هرگز با زن خود در حيض همبستر نشدى؟ جواب داد شدم. فرمود از همان سياه چرده برآمده است.

حلال شدن زن سه طلاقه

مردى بيامد كه يك بار در جاهليت و دو بار در اسلام زن خود را طلاق گفتم و اينك توانم كه باز با او رجوع كنم؟ على "ع" فرمود آنچه در جاهليت كردى در اسلام قابل قبول نمى باشد.

مدت حمل زنان

مردى زن خود بياورد كه من بيش از شش ماه نيست كه از جنگ بيامده ام و زن من بزاييده و اين طفل از من نمى باشد. قاضى حكم به مجازات زن داد و على "ع" او را گفت ناروا حكم كردى چه خداى در قرآن مى فرمايد مدت حمل زنان و شير دادن آنان سى ماه مى باشد كه تواند دو سال براى شير و شش ماه جهت حمل چه چهل روز نطفه در رحم مى ماند تا علقه شود و پس از چهل روز مضعفه مى گردد و چهل روز صورت مى بيندد و بيست روز پذيراى روح مى شود كه اين مدت شش ماه مى باشد.

قصاص با دو ضربت

جوانى را كه پسر كسى را كشته بود به دست پدرش دادند تا قصاص كند و مرد بنا به حكم با دو ضربت كه قاتل به پسر زده بود پسر را ضربت بزد و گمان كرد كه او مرده لاكن او هنوز نفس داشت و كسانش برده به مداوا پرداختند و بعد از شش ماه مداوا شده به راه افتاد. روزى پدر مقتول او را در بازار ديده گريبانش گرفته دو مرتبه به نزد قاضى آورد كه او نمرده بايد قصاص بشود و قاضى نيز چنان حكم نمود. جوان فرياد به استغاثه برآورد على "ع" را به يارى طلبيد. على "ع" قاضى را گفت تو يك قاتل را دوبار مى كشى؟ گفت نمى شايد؟ فرمود تو يك بار حكم قصاص درباره اش جارى كرده به دست صاحب خون سپردى و او قصاص خود به عمل آورد و ديگر بر او حكم قاتل نمى باشد. قاضى در حيرت ماند. پدر مقتول گفت و اما اين پسر زنده شده خون پسر من به هدر بيامد و من بايد قصاص خون او بازستانم. على "ع" فرمود پس لازم است آن دو ضربت شمشير كه تو بر وى زدى او به تو برگرداند. آن گاه چنانكه خواهى او را به قصاص برسان تا خون فرزند برجا بماند. مرد گفت يا على "ع" اين قصاص از مرگ شديدتر مى باشد و من او را عفو كردم و على "ع" فرمود در آن خصوص كاغذى نوشته مبادله نمودند.

شرب خمر

مردى را به ارتكاب شرب خمر بياوردند گفته شد تا او را حد بزنند. مرد گفت بر من حد نيايد چه از دين بيرون شده ام. قاضى گفت تا رهايش ساختند و چون خبر به على "ع" رسيد فرمود بر او حد باشد و او را احضار نموده بگو تا از آن سخن كه گفته توبه بكند اگر توبه كرد او را هشتاد تازيانه حد شرابخوار بزن و اگر نكرد او را گردن بزن كه ملحد گشته حكم ملحد كشتن مى باشد. چون اين خبر به مرد بردند آمده توبه كرد و حد شرابخوارش زدند.

فرزند چسبيده به هم

زنى دو فرزند به هم چسبيده بزاد يكى مرده يكى زنده عمر گفت با كارد مرده را از زنده جدا كنند. على "ع" فرمود دست بدار و بگوى تا مادر هر دو را داشته زنده را شير بدهد و چون چنان كردند بعد از چند روز بدون زحمت بريده مرده از زنده جدا شده زنده به سلامت ماند.

تبرئه زنى كه به شهادت چند تن زنا داده بود

زنى را به حضور آوردند كه در بيابان زنا داده است و دستور رفت تا او را سنگسار بكنند و زن فرياد برآورد كه مرا گناهى نيست و على "ع" فرمود تا ماجرا را بپرسيدند. زن گفت مرا شترى بود كه با او آب حمل مى دادم و اين مرد را شترى كه شير مى داد. پس مرد مرا گفت تو شتر مرا آب ده و من ترا شير مى دهم و چنين كرديم تا آب من تمام شد و چون از او شير طلبيدم گفت اگر شير خواهى بايد مرا كامروا گردانى و من ابتدا نپذيرفتم اما چندان نماند كه از گرسنگى و تشنگى جان بسپارم ناگزير اين جرم بر خود خريده پذيرا گرديدم. على "ع" گفت اين از ناچارى و درماندگى بوده فرمود تا رهايش ساختند.

ازدواج با مرد پير

پير فرتوتى زنى گرفت و چون با وى همبستر شد و با او درآميخت جانش نيز با انزال بدر شد و زن نيز از وى حامله شد. آن مرد را نه پسر بود كه آن طفل را از پدر خود ندانستند، چون قاضى آن مرافعه به نزد على "ع" فرستاد على "ع" فرزندان مرد را گفت آيا دانيد كه پدر شما در چه وقت اين زن را عقد بست و با او همبستر شد؟ گفتند نمى دانيم. فرمود در اين صورت چگونه حكم بر نفى اين طفل بر برادرى خود مى كنيد اما فرمود تا زن رفته روز ديگر فرزند خود همراه بياورد و چون بياورد دستور داد تا چند طفل هم سال او را نيز حاضر گردانيده به بازى بداشتند و چون سرگرم شدند يكان يكان را با نام صدا كرده بر خويش بخواند كه اطفال به چالاكى برخاسته به پيش شتافته الا آن كودك كه دست ها به زمين گذاشته با زحمت از جاى برخاست و على "ع" فرمود هم اينك يقين شد كه طفل برادر شما مى باشد چه طفلى چنين بى حال جز از نطفه ى مردى فرتوت نمى باشد و دستور داد تا ميراث او به وى سپردند و آنان كه به زن نسبت زنا داده بودند حد بزدند.

طلب امانت

دو تن پولى به نزد زنى مالدار به امانت گذاردند و شرط كردند كه جهت دريافت آن هر دو به اتفاق بيايند و پس از چندى يكى از ايشان آمده با عذر مردن رفيق آن پول گرفته برفت و پس از روزى آن ديگرى آمده طلب امانت نمود و هر چه زن گفت رفيق تو برد نپذيرفت و مرافعه به على "ع" آمد و على "ع" فرمود پول تو نزد من است برو چنان كه شرط كرده اى رفيق خود حاضر ساز تا مسترد بدارم و آن مرد رفته ديگر برنگشت و على "ع" فرمود مى خواستند به اين حيله پولى از زن بربايند.

قرار طلاق زن زاينده

دو مرد به نزد خليفه آمده پرسيدند چگونه است قرار طلاق زن زاينده خليفه بر عقب سر خود به مردى كه موهاى جلو سرش ريخته بود نگريست در آن حالت كه پاسخ از او سوال كند. او با انگشت اشاره كرد كه دو طهر يعنى پس از دو نوبت كه زن حايض شده از آن پاك بشود. يكى از آن دو مرد گفت تو امير مومنانى جواب ما از ديگرى استفسار مى كنى خليفه گفت و اما او على بن ابيطالب است كه از رسول خدا شنيدم كه فرمود ايمان على "ع" سنگين تر از وزن زمين و آسمان ها مى باشد.

دو نشانه زن

پيرى دختر باكره اى را تزويج نمود و دختر حامله شد و پير گفت مرا قدرت نبود تا بكارت دختر زايل گردانم و باشد كه او از غير حمل گرفته باشد و مرافعه به قاضى بردند و او حكم به مجازات زن بداد و على "ع" حاضر شده فرمود زنان را دو نشانه است يكى حيض و يكى بول كه دوشيزه به صورتى باريكتر و پران تر بول براند و از پير پرسيد آيا تو هيچ آب خود بر او ريختى؟ گفت ريختم. فرمود فرزند از آن توست كه زنان باشد تا بدون ازاله بكارت نيز حمل بگيرند و هر كس بر اين زن تهمت زند موجب عقوبت گردد.

شوهر كنيزك

مردى با كنيزك خود همبستر شده از او فرزندى آورد و پس از آن از وى كناره گرفته او را به نكاح غلام زر خريد خود درآورد و پس از آن مرد و اموال او از جمله شوهر اين كنيزك كه غلام صاحب او بود جزو ميراث به فرزند او رسيد و پس از چندى فرزند او نيز مرده زن مالك ميراث فرزند خود از جمله صاحب شوهر خود شد و شوهر بنده ى او كه ميانشان در بندگى و شوهرى مرافعه شده شكايت نزد خليفه ى وقت بياوردند. او از حكم دادن ميانشان اظهار ناتوانى كرده به نزد على "ع" فرستاد و على "ع" از زن پرسيد آيا پس از مرگ فرزند اين مرد با تو همبستر شده باشد. جواب داد نشد. فرمود اگر شده بود او را به حكم آن كه بنده با مولاى خود نتواند همبستر شد مجازات مى كردم اگر خواهى او را به بندگى بدار و يا آزاد كرده با او نكاح نما و يا بفروش كه در اين سه كار مخير مى باشى.

كنيز با سواد

كنيزى كه سواد داشت و با نامه نوشتن سه قسمت از چهار قسمت بندگى خود را از صاحب خود خريده آزاد ساخته بود مرتكب زنا شد و خواستند او را حد بنده بزنند ، على "ع" فرمود چگونه او را خواهيد حد بنده بزنيد در حالى كه سه بخش از چهار بخش بندگى خود را خريده خويشتن را آزاد ساخته است. پس گفته شد سه قسمت او را به حساب آزاد و يك قسمت را به حساب بنده حد بزنند و بايد دانست كه حد بنده نصف حد آزاد مى باشد.

مرد دو زنه

مردى دو زن داشت كه يكى را طلاق گفت و پس از چندى بمرد، زن مطلقه به شكايت به نزد خليفه آمده گفت هنوز مدت عده ى من به سر نيامد و مرا از شوهر ارث مى بايد و او را قضاوت آن اظهار عجز نموده به خدمت على "ع" فرستاد. على "ع" فرمود بايد قسم ياد كنى كه از آن زمان كه مطلقه شده اى تا زمان مرگ شوهر سه طهر نديده اى آنگاه مى توانى مطالبه ى ارث نمايى و زن از ذكر قسم خوددارى كرده همچنين كه ترك ادعاى ميراث نمود.

حد افترا

مردى دختركى را كه جمالى دلارا داشت از جانب ترحم به خانه آورده به تربيت پرداخت. زن او در انديشه شد مبادا شوهرش بر دختر رغبت همسرى پيدا نموده دل بر او بياويزد و در اين عقده روزى چند تن از زنان همسايه را خوانده گفت تا دختر را محكم نگاه داشته با انگشت بكارت او زايل گردانيد و چون شوهر آمد گفت اين دختر آبروى ما به باد داده به بيگانه همبستر شده بكارت ضايع ساخته است و همسايگان به شهادت بياورد و در آخر مرافعه به پيش على عليه السلام بيامد. على "ع" يكى از زنان شهادت دهنده را حاضر ساخته شمشير از غلاف كشيده در پيش نهاد و از زن به سوال و جواب برآمد و چون زن تاييد زن همسايه نمود بر سر پا نشسته فرمود منم على بن ابيطالب و اين نيز شمشير من است و چنانچه دروغ گفته باشى با همين شمشير ادبت كنم كه زن بر خود لرزيده گفت يا على "ع" دروغ گفتم و به شرح ماجرا برآمد. پس على "ع" دستور داد زن آن مرد را حد افترا زننده بزنند و مرد نيز او را طلاق گفته دختر را به زنى گرفت و گواهان را هر يك جريمه ى عقر كه مشاركت در جرم و شهادت دروغ كه چهار صد درهم است بكنند.

طفل دو سر

در عهد خلافت خود آن حضرت طفلى زاييده شد با دو سر و دو سينه. پرسيدند او را به چه حساب ارث برسد فرمود بگذاريد تا به خواب رود پس او را بجنبانيد اگر با يك سر و دو چشم و نيمى از بدن بيدار شد ارث دو كس برد و اگر با هر دو چشم و تمامى بدن جهيد او را ميراث يك تن باشد.

تخم مرغ مرده

يكى از خوارج به نزد على "ع" آمده پرسيد من بر روى مرغ مرده اى پا نهادم و از آن بيضه اى بيرون افتاد آيا من بر خوردن آن تخم مجاز مى باشم. فرمود روا نباشد. عرض كرد اگر آن بيضه را من نگهدارى كنم تا جوجه بشود آيا خوردن آن جوجه بر من حلال باشد. فرمود حلال باشد و چون مرد سبب پرسيد فرمود از آنجا كه تخم مرده اى بود كه از مرده برآمده بود و جوجه زنده اى ست كه از مرده برآمده.

كسى كه هم مى زاييد و هم آبستن مى نمود

زنى به نزد شريح قاضى آمده گفت من آنچه مردان دارند و آنچه زنان دارند به تمام دارم و در اين حالت در زمره ى زنان يا مردان بايد بباشم؟ شريح گفت على "ع" فرمود اگر به آلت زن بول كند زن و اگر با آلت مردى بول كنى از مردى مى باشى. گفت با هر دو بول كنم و با هر دو به اتمام رسانم و افزود عجيب تر آن كه هم شوهر دارم كه از او حامله شده فرزندان آورده ام و هم كنيز خود را حامله ساخته از او فرزند مى دارم. شريح در شگفت شده دست ها بر هم زده حاضران نيز غرق تعجب گرديدند و ناچار از اميرالمومنين به استفسار برآمدند و على "ع" شوهر زن را احضار كرده چون صدق و كذب سخن زن پرسيد و او تصديق نمود فرمود تو از آن كس كه شير را با صيد شكار كند شجاع تر مى باشى كه با چنين زن به سر مى برى و آن گاه گفت رفته دنده هاى او را شماره كنند و شوهر زن گفت كه اين كس را نه زن تواند نزديك شد نه مرد كه بر هر دو نامحرم باشد. على "ع" مردى بنام ''دينار'' را كه خصيه شده بود دستور داد تا رفته شماره كند و او رفته بازگشته گفت طرف راست او را هشت دنده و چپ او را هفت دنده بود. فرمود او را لباس مردان پوشانيده نام مردانش نهادند.

دختر عربى و دختر عجمى

مردى دخترى از زنى عرب و دخترى از زنى عجم داشت و جوانى خواستار دختر عربى شد و او را كابين بسته نكاح نمود، اما هنگام زفاف مرد خيانت كرده دختر عجمى را به خانه ى او فرستاد. جوان اول با دختر زفاف كرده سپس شكايت به معاويه بياورد. معاويه از حكم آن درمانده وى را به نزد على عليه السلام در كوفه فرستاد و على "ع" پدر دختر را فرمان داد تا دختر عربى را با همان جهيزيه كه مرد او را با آن كابين كرده به خانه جوان فرستد و پسر را گفت اولين را ترك كرده به خانه ى پدر فرستد و بماند تا عده ى خواهر او كه همسر اولش بود بسر آيد و با دومين زفاف نمايد و پدر زن را مجازات خيانت فرمود.

فرزند از آن تو باشد

مردى به نزد اميرالمومنين "ع" آمده عرض كرد زنى دارم كه در مجامعت او را عزل مى كنم. "انزال كردن در خارج از رحم زن" و در اين صورت آبستن شده است. على "ع" فرمود آيا شده است وقتى كه بعد از جماع بى آنكه خود را شسته از آلودگى پاك ساخته باشى مجددا با او همبستر شده باشى؟ عرض كرد شده باشد. فرمود فرزند از آن تو باشد چه آلوده بودن آلت با منى اول خود همانند نطفه ى كامل مى باشد.

تطهير لباس در هنگام نماز

از تطهير لباس در هنگام نماز پرسيدند؟ فرمود از آن كه نمازگزار را هنگام نماز وجود و لباس و آنچه در اطراف اوست همه تسبيح گزار مى باشند.

دو نفر كه هر يك ديگرى را بنده خود مى دانست

دو كس به نزد اميرالمومنين آمدند كه هر كدام آن ديگرى را بنده ى خود و خود را مولاى او مى دانست. على "ع" فرمود بر ديوارى دو سوراخ به اندازه ى آن كه سرى را در آن توانى برد بوجود آوردند و هر يك را گفت سر در يكى از سوراخ ها برده از آن جانب بيرون آورند و سپس قنبر را فرمود تا شمشير رسول خدا را حاضر نمايد و چون بياورد فرياد كشيد بزن با آن گردن غلام را و آن كه غلام بود از ترس گردن خود به داخل كشيد. پس او را تاديب كرده به دست مولايش سپرد و فرمود اگر بار ديگر نافرمانى كنى دستور دهم تا دستت قطع نمايند.

فاسق را كشت

مردى از انصار زنى را نكاح نمود و آن زن معشوقى داشت و چون شب زفاف رسيد و مرد از نزد زن كنار گرفته از اطاق خارج شده مراجعت نمود مردى را بر بالاى شكم زن خود يافت و آن همان معشوق زن بود كه وى را در اطاق خود پنهان ساخته بود، پس مرد شمشير كشيده فاسق را بكشت و زن به حمايت معشوق شوهر را بكشت. اميرالمومنين اول ديه ى مرد فاسق را از زن گرفته به وارثش سپرد و سپس به خون شوهر فرمان داد تا به قتلش برسانند.

تقسيم شتر

وقتى سه نفر را هفده شتر بود كه بايد ميان خود تقسيم مى كردند، يكى از آن سه نفر نصف از هفده شتر را حق داشت كه هفت شتر و نيم به او مى رسيد و دومى را يك سوم كه پنج شتر و هفتاد و پنج از يك شتر مى شد و سومى يك نهم قسمت داشت كه بايد يك و 88 مى گرفت و هم نمى خواستند كه شترى را جهت خرده هاى سهام كشته و هم نمى خواستند پولى به كسر و اضافه بها دريافت و پرداخت نمايند. مرافعه ى ايشان به منازعه كشيد تا جدالشان به على عليه السلام رسيد و على "ع" از ايشان پرسيد آيا دوست نمى داريد كه من شترى به شتران شما از خود اضافه كنم و آن گاه قسمت نماييد؟ گفتند چگونه نخواهيم در حالى كه به مال ما افزون مى شود. پس على "ع" فرمود شترى از بيت المال به شتران اضافه كردند و آنگاه نصف سهم را نه شتر داد كه نيم شتر اضافه دريافت نمود و دومى را شش شتر داد كه او نيز 25 درصد اضافه گرفت و سومى را دو شتر داد كه 18 درصد باز افزون گرفت و مجموع همان 17 شتر برآمد و در آخر شتر بيت المال را نيز به محل خويش فرستاد.

دو زن كه هر دو يك طفل را از آن خود مى دانستند

دو زن خدمت اميرمومنان رسيدند كه بر سر طفلى كه هر يك از آنها طفل را از آن خود مى دانست دعوى مى داشتند، چون على "ع" با نصيحت نتوانست ايشان را به راستگويى و احقاق حق خود وادار نمايد، قنبر را طلبيده فرمود شمشير مرا حاضر كن كه كودك را از ميان دو نيم كرده به اين دو زن سپارم، يكى از زنان به پاى على "ع" افتاده گفت يا على "ع" من از حق خود گذشتم طفل را به حال خود گذارده به او سپار و حضرت زن ديگر را فرمود صاحب طفل اين زن مى باشد كه سلامت طفل را مقدم شمرد و طفل را به او سپرد.

قسمت كردن هشت درهم ميان دو تن

دو مرد با هم نشستند تا غذا بخورند يكى را پنج قرصه نان بود و ديگرى را سه قرص در اين وقت مردى بر ايشان گذشت و او را دعوت كردند و او هم نشسته با ايشان شريك غذا شد و چون از خوردن بپرداخت برخاست و هشت درهم به ايشان عطا نمود و برفت. آن كس كه صاحب پنج نان بود گفت از اين دراهم پنج درهمش از آن من و سه درهم از آن تو مى باشد. ديگرى گفت بذلى در حق ما دو تن شده به طور مساوى شريك مى باشيم كه چهار درهم از تو و چهار از من مى باشد و در آخر به منازعه كشيده، مرافعه به على "ع" آوردند. على "ع" فرمود صلح بكنيد و چون راضى نشدند گفت هفت درهم به صاحب پنج قرص نان بدهيد و يك درهم به صاحب سه قرص نان. كه مرد دوم به بانگ و خروش برآمد كه من به چهار درهم نيز راضى نشدم چگونه حكم به يك درهم مى كنى! فرمود از آن كه شما دو تن هشت قرص نان داشتى كه در خوردن سه نفر شده خورديد و اينك چون هشت را در سه ضرب كنيم بيست و چهار مى شود كه صاحب پنج قرص را پانزده قسمت و صاحب سه نان را نه قسمت مى رسد و پس از آن مالك پانزده سهم، هشت قسمت را خود و هفت آن را براى مهمان نهاده كه از عطاى مهمان هم هفت درهم او را و صاحب سه نان از نه قسمت خويش هشت آن را خود و هفت آن را براى مهمان نهاده كه از عطاى مهمان هم هفت درهم او را و صاحب سه نان از 9 قسمت خويش هشت آن را خود و يك قسمت را به مهمان داده است كه در اينجا نيز او را يك درهم مى رسد و به حساب ديگر نيز چون سه را در سه ضرب كنيم نه مى شود كه هشت آن را خود خورده يك به مهمان داده است كه باز يك درهم به او مى رسد و پنج آن ديگرى را چون در سه ضرب كنيم پانزده مى شود كه هشت خود خورده هفت به مهمان گذارده هم هفت درهم سهم مى برد كه حاضرين متعجب شده شهادت دادند كه امت را چنين امام مى بايد.

كسى كه به جنايت نكرده اقرار نمود

در خرابه اى مردى كشته يافتند و كسى را ديدند كه با كارد خون آلود از خرابه بيرون مى آيد. او را به جرم قتل گرفته بياوردند و پرسيدند گفت من كشته ام. مردى ديگر آمد كه او دروغ مى گويد مقتول را من كشته ام. قضاوت به على عليه السلام بردند و او از مرد اول پرسيد گفت من مردى قصابم كه در پس ديوار خرابه گوسفندى ذبح كردم و در اين وقت مرا ادرار گرفته با كارد خونى به خرابه دويدم كه در بيرون شدن گرفتار شدم و ديدم با اين ظواهر انكار من بيفايده مى باشد و زحمت خود مى دهم و اين بود كه اقرار كردم كه من كشته ام. ديگرى گفت و اما قاتل او من بودم و ديدم بى گناهى به قرينه اى واهى بنا حق كشته مى شود نخواستم دو مظلمه بر خود هموار كنم على عليه السلام ايشان را به نزد امام حسن "ع" فرستاد تا قضاوت ايشان را ملاحظه كند و امام حسن "ع" فرمود بر هيچ يك جزا و حدى نمى باشد و هر دو را دستور آزادى فرمود و چون پرسيدند گفت مرد نخستين كه به دور از جرم مى باشد و دومين هم اگر اقرار نمى نمود بى گناهى مقتول مى گرديد و با اين اقرار باعث نجات و حيات او آمد و خداوند فرموده اگر كسى سبب حيات فردى شود چنان است كه همه ى مردم را زندگانى داده است و در اين صورت او نيز آزاد مى باشد و دستور داد ديه ى خون مقتول را از بيت المال بپردازند.

مرافعه دو هوو

مردى را دو كنيز بود كه هر دو از او آبستن شده در يك شب بار بگذاردند، يكى دختر و ديگرى پسر و چون صبح شد منازعه ميانشان افتاد كه هر يك پسر را از آن خود مى دانستند و شكايت به اميرالمومنين آوردند، حضرت فرمود شير زنها را وزن بكنند شير هر كدام سنگين تر بود پسر از او مى باشد.