کتاب علی (عليه السلام)

مرحوم دکتر سيد جعفر شهيدی

- ۸ -


معجزه ظهور آب و اخبار راهب

پس از انبار كه اتراقگاه بعد بود حركت كرده راه بيابان گرفت تا به جايى رسيد كه لشكريان را عطش در رسيد و جز دير راهبى ديدار نشد كه چون على "ع" از راهب دير خبر از آب گرفت راهب گفت جهت خود من آب از دو فرسنگى مى آورند على لختى اسب دوانيده فرمود تا نقطه اى را كنده سنگ سفيد بزرگى شبيه سنگ آسيا بيافتند كه با نيروى خود او سنگ به كنارى شده آبى بس خوشگوار پديدار شد كه همه انسان و چهارپايان سپاه از آن سيراب گرديدند و فرمود تا دو مرتبه سنگ را به جاى خود بگردانيدند و چون خبر به راهب رسيد گفت به خدا قسم كه در اين حوالى آبى نمى دانم الا آنكه گفته اند در نهانگاه اين زمين چشمه اى ست كه پيغمبران و اولياء به آن توانند دست يافت و اين صومعه را پيغمبرى از آب همان چشمه بساخته است.

پس از آن به دير ديگرى رسيدند كه راهب آن به ديدن سپاهيان پيش آمده عرض كرد مرا كتابى ست به خط عيسى مسيح كه در آن شرح اين لشكركشى نگاشته آمده هر آينه اجازه است آن را آورده باز بخوانم و چون حاضر ساخته بخواند در آن خبر از پيغمبر آخرالزمان كه به حلم و صبورى موصوف بود نوشته بود و آن كه وصى او از اين محل با سپاهى كه به مقاتله ى كفار مى رود خواهد گذشت و سپس خواست تا ايمان آورده معيت حضرت داشته باشد كه در لشكر على "ع" بود تا در صفين كشته شده على "ع" بر جنازه اش حاضر شده نماز گذاشت.

هم اين دستور كه در اين زمان يكى از سركردگان خود به نام معقل را داد كه در هنگام سفر سپاهيان خود را زحمت مده بگذار تا در نيمروز كمى به استراحت پردازند و هنگام حركت را صبح اول و گرنه در صبح دوم قرار بده و در شدت آفتاب كوچ مكن و با كس قتال مكن الا وقتى كه با تو قتال كنند، كه معقل به همين دستور بزيست تا وارد موصل شدند و آنگاه دو قوچ را ديد كه از دو جانب به طرف هم تاخته رو در رو شده شاخ ها به هم كوفتند و بدون غلبه و مغلوبيت هيچ يك آنها صاحبشان رسيده كنارشان كشيد و دوستش كه او نيز ناظر بود و شدادبن ابى ربيعه نام داشت گفت از عمل اين دو حيوان چنان ديدم كه نه در اين جنگ ظفر معاويه و نه پيروزى على را باشد.

در اين نقطه باز مردمى گفتند چه زيان اگر نيز اميرالمومنين معاويه را نامه اى فرستاده او را از رفتار و كردار خود به بيم آورد و باشد كه در آن نفع جلوگيرى از خونريزى بيايد و على عليه السلام به تبعيت و احترام عقيده ى ايشان نامه اى به تفصيل نگاشته معاويه را از هر خوب و بد و موقع و مقام خود و حق و ناحق خلافت خود و حكومت معاويه تذكر بياورد، اما معاويه نيز پاسخى جز سخنان پريشان هميشگى نداده غير آن كه كار به سيف و سنان حواله شود جوابى نفرستاد كه چون اين مراسلات جز تكرار كلمات پيشين نمى باشد از نگارش آن خوددارى نموده به مطالب اهم مى پردازيم.

به هر تقدير چون سپاه على "ع" در "رقه" فرود آمد مردم آن بلده كه از شيعيان عثمان بودند در قلعه ها و حصارها شده در برخود و بيگانه فرو بستند و كشتى هايى كه داشتند در اختيار آورده از دسترس سپاه على به كنار كشيدند و هر چند على بزرگان ايشان خواسته درخواست اعانت نمود اجابت نكرده گفتند ما را آن نيرو نباشد تا با معاويه ستيز كنيم و هم از پل بستن بر روى آن كه از ايشان خواسته شده بود خوددارى آوردند تا آنجا كه على "ع" فرمود ما بدون پل از آب گذر كنيم و سواران چندى را فرمان داد تا اسب در آب بجهانيدند.

اما اشتر نخعى مردم ''رقه'' را خواسته گفت چنانچه پل بر روى آب نبسته مردم ما را عبور ندهيد همگانتان را از دم شمشير گذرانده زن و فرزندانتان به اسارت آوريم و هم اموال و اثقالتان كه مصادره بكنيم كه چون اشتر نخعى را در برابر ديدند گفتند اين مرد نه از آن كسان است تا گفته خود ناديده شمارد و از ترس كشتى ها به نزديك هم آورده آنها را به صورت پل در آورده در اختيار نهادند و سپاهيان با سرعت و شوق بر روى آن شده از هم پيشى گرفتند در آن حد ازدحام و عجله كه كلاه از سر دو تن از ايشان به نام هاى عبدالرحمن بن ابى الحصين و عبدالله بن حجاج افتاده از اسب به زير آمده برداشته به سر نهادند و عبدالله، عبدالرحمن را گفت اگر سخن و علم آنها كه از حركات طيور و جنبش اشياء فال زده خوب و بد كنند درست باشد ما دو تن اول كس باشيم كه با سپاه معاويه روبرو شده سر از بدنمان به خاك درافتد.

و همانگونه نيز شد كه به زبان آورد.

و عبدالرحمن در جواب گفت و چه نيكو تطيرى كه من در عالم هيچ چيز را به اندازه ى شهادت دوست نمى دارم. و هر دو در صفين از اولين شهدايى بودند كه به زمين افتادند.

حركت سپاه اميرالمومنين به طرف صفين

و اما چون سپاه اميرالمومنين به دسته هاى مختلف روانه شده از راههاى مختلف به طى طريق برآمدند زياد و شريح با مردم خود از اول سپاهيانى بودند كه در نقطه ى مقرر شده به على "ع" پيوستند و آن دهى بود به نام قرقيسا كه على "ع" ايشان را پذيرا شده احوال بپرسيد و گفتند با هر كس متابعت ترا گفتيم نپذيرفتند و همچنين ديديم جماعتى كثير را كه از جانب معاويه در رعانات گرد آمده بودند و ما چون قلت خود و كثرت ايشان نگريستيم طريق احتياط گرفته از مقابله ى با آنها ملاحظه آورديم كه على "ع" عذرشان را پذيرفته هم به عنوان طليعه فرمان حركتشان داد. زياد و شريح چون راه برگرفته مسافتى به دور افتادند نامه اى به على "ع" فرستادند كه ما ابوالاعور سلمى را كه فرماندهى سپاهى از طرف معاويه داشت ديدار كرديم و هر چه او را به متابعت و اطاعت تو رغبت داديم نپذيرفت و على عليه السلام را واجب شد تا مالك اشتر را طلبيده با فرمان حركت به جانب شريح و زياد روانه نمايد و اين سخنان با او در ميان بگذارد:

دستورات على به مالك اشتر

... اى مالك بدان كه ''شريح و زياد'' مرا نامه فرستاده اند كه ''ابوالاعور سلمى'' را با جماعتى از سپاه روم ديدار كرده اند و در جاى خود منتظر جواب و دستور مانده اند. پس به جانب ايشان حركت نما و بر ايشان امير باش، لاكن بپرهيز از اين كه با دشمنان پيشدستى به جدال كنى مگر وقتى كه واجب بينى و دشمن مبادرت به قتال كرده باشد و هر چند كه توانى آغاز جدال مكن و باش تا من بيايم و خصمى ايشان برمينگيز مگر آن وقت كه دفعتا بعد دفعه ايشان را هدايت و نصيحت كرده باشى، پس چون كار به ناچار به قتال رسيد زياد را به جناح راست و شريح را به طرف چپ گمار و خود در قلب سپاه باش اما چندان با دشمن نزديك مشو كه وادارشان به مبارزه نمايى و چندان دور مباش كه خيال كنند ترسيده كنار رفته اى تا من انشاءالله به شما پيوندم.

و هم اين نامه را كه خطاب به شريح و زياد بود فرستاد:

مى فرمايد: اى ''شريح بن هانى'' و اى ''زياد بن نضر'' بدانيد كه من شخصى را بر شما فرمانده فرستادم كه حائز خصايص زير بوده بايد از او فرمانبردارى نماييد، ''اشتر'' آن كسى است كه ساحتش آلايش سفاهت نديده و در كارها از او لغزشى مشاهده نشده است، آنجا كه لازم است عجله كند و آنجا كه تامل لازم است صبورى گزيند. او را گفتم چندان كه ابتدا به جنگ نكنند او ابتدا نكند و تا تواند ايشان را مشغول كند تا من برسم و به دلالت و هدايتشان آورم.

مالك اشتر از اين سو با فرمان فرماندهى سپاه شريح و زياد از جانب على "ع" براه افتاد و از آن سو معاويه حركت اميرالمومنين را خبردار گرديده با منادى مردم خود را فراهم آورده رهسپار گرديد و او نيز اين سخنان با سپاهيان خويش در ميان آورد:

''اى مردم مى بينم شما را كه چه آسوده نشسته ايد و چه سخت در تن آسايى به خواب شده ايد در حالى كه شيرى ژيان و اژدهايى دمان هم اكنون از گرد راه رسيده دمار از روزگار همه تان برمى آورد. اگر او را بشناسيد كه بدانيد و اگر نشناسيد بگويم تا بشناسيد كه آن على بن ابيطالب ابالحسن على مرتضى است، كسى كه در روز جنگ اژدها از چنگش جان به سلامت نتواند برد و شيردلير را با بند تازيانه دربند بياورد، اينك با لشكرى انبوه از بزرگان رزم آور و ابطال پلنگ كش آهنگ شما كرده، همراه لشكرى دست چين از خونخوارترين مردم كوفه و بصره و ديگر قبايل عراق كه به سوى شما مى تازد، دليرانى در تحت لواى سپهسالارانى رشيد با غيظ و بغض از شما كه هر آينه به هر يكتان دست يابند نفس در سينه هايتان كوتاه كنند و دست تطاول به زن و فرزند و اموالتان دراز نمايند. و هم بدانيد كه در اسر و خسر و از ميان بردن شما دقيقه اى از دقايق بيدادگرى فرو نگذارند.

اينك بسته به شماست كه تا چه حد همت و غيرت زن و فرزند و ملك و خانمان داشته باشيد و اول شرط آن از جان گذشتگى است كه تا چه مقدار جان در برابرتان خوار و بى مقدار بباشد. پس همانا در اين ميدان مرد تير و سنان كسى است كه پاى صبورى و ثبات داشته باشد، آنهايى كه نعره ى شيران جنگ را نغمه ى چغانه و چنگ شمارند و زخم سيف و سنان را تن پوش خز و پرنيان انگارند و بگوييد در اين صورت راى شما چگونه و حال شما بر چه منوال مى باشد؟''

نخست از همه مروان حكم سر برآورده گفت اى معاويه سوگند به خداى آن روز كه عثمان را كشتند فراخناى جهان در برابر ديدگان من روزى زندان بيامد و آن روز كه در جنگ على "ع" بر ما چيره گشت زندگانى پس از آن را خيره سرى مى دارم، چنانچه پس از آن چه روزها كه برابر شمشير شده خود آماج بلا گردانيدم، باشد كه از اين عار و ننگ خود را خلاص گردانم و از سياهى بخت صاحب اين تاج و تخت نگرديدم و چه اوقات متواتر كه به جانب اجل رفته اهل خود در آن ديدم كه از من روى گردانيد، قسم به خدا كه چنين عزم بسته ام كه چون على "ع" را در ميدان جنگ ملاقات كنم بى تامل بر او حمله درانداخته دوستان را به عزايش و دشمنان به شادمانيش بنشانم و يا به دست او از اين غم سنگين رهيده خود به جوار عثمان رسانم.

در پس او ذو لكلاغ حميرى برخاسته گفت اى معاويه گمان مكن كه ما در اين جنگ به رضاى تو حاضر شده خواهيم كه در راه تو كشته بشويم بلكه بدان خاطر است تا خون عثمان قصاص كنيم، آن خليفه ى مظلومى كه بنا حق خونش ريخته بى موجبى او را بكشتند بدان خوارى كه حرام گوشتى را مى كشند، پس بدان كه در اين امر از پاى ننشينيم تا خون او جسته كشندگانش به سزاى عمل برسانيم و هرگز كه تا اين كار به پايان نبريم آسوده نمانيم كه امرى بس شنيع روى داده است و از آن گذشته كه واجب مى كند تا در حفظ و حراست زن و فرزندان خود استقامت بجوييم و پاى بيگانه را قطع و دست او را از ديار و جان و مال خود كوتاه نماييم و تو اى معاويه شاد باش و دل قوى دار كه چون لشكرها رو در رو شوند غوغا برآورده حمله درافكنيم و صف ها شكافته لشكرها بردريم و باشد كه در همان حمله ى اول چنان دمارشان برآوريم كه از آن پس تا هر زمان زنده بمانند وحشت آن لرزه بر اندامشان افكند.

پس معاويه چون چنين ديد و شنيد شادمان شده ابوالاعور سلمى را گفت تا مهياى قتال شده در مقدمه ى سپاه جنبيده چنان حمله به سپاه على در افكند تا جنگجويان او سراسيمه شده روحيه ى سلحشورى از دست بگذارند و باشد كه در همان حمله كار را يكسره گرداند، همان ابوالاعور كه خبر مقابله او را در نامه ى شريح و زياد كه به على "ع" فرستاده بودند آورديم.

جنگ صفين

اول برخورد دو لشكر شبيخون ابوالاعور بود كه شبانگاهى به سپاه اشتر شبيخون بياورد و اشتر كه چون اين بديد مردم خود را بانگ زده در آنان بينداخت و ساعتى جنگيده از هر دو طرف كشته ها و مجروحان بجا مانده ابوالاعور باز پس كشيده رو به جايگاه خود آوردند و چون كار بر مراد نرفت صبحگاهان دوباره صف قتال كشيده مرد در مرد افتاده شمشيرها با سر و گردن و اندام هم به بوسابوس برآمدند و اشتر خواست تا كار يكسره گرداند پسر برادر خود سنان ابن مالك را خوانده گفت از من به نزد ابوالاعور رفته او را تن به تن دعوت به مبارزه نما و سنان گفت جهت جنگ با خود يا هماوردى با تو به دعوت آورم كه اشتر گفت او مردى بزرگ سال و بزرگ مرتبه است و با تو جوانى نو رسيده مبارزه نكند و البته كه به مقابله ى با منش بخوان اما اى پسر برادر اگر ترا فرمان مبارزه ى با وى دهم چگونه مى باشى و سنان جواب داد قسم به خدا كه اگر فرمان به مقابله ى با همه سپاه معاويه دهى سر از فرمان نپيچم و امتثال امر بكنم كه اشتر دعاى خيرش گفته روانه اش گردانيد اما چون سنان رفته باز آمد گفت ابوالاعور جواب داد به اشتر بگو تو همان ننگ كه از كشتن عثمان بر خود گرفته اى بس است و مرا با كسى چون تو جدال نمى باشد و مالك گفت او از ترس خود به اين عذر معتذر آمده است. در اين صورت دو سپاه به گونه ى جنگ تن به تن درهم افتادند.

بارى آن روز و دو روز ديگر دو سپاه به هم ريخته به يكديگر آويخته از خون هم زمين حربگاه منقش بساختند كه در روز سوم ظفر سپاه اشتر و فرار مردان ابوالاعور را افتاده واپس كشيده رو به گريز نهادند و سراسيمه برفته تا خود به معاويه رسانيدند و ابوالاعور گفت اى معاويه اينان نه از آن مردان و نه از آنگونه رزم آورانند كه توان بيمقدارشان شمرد و بايد به از اين تجهيز سپاه كرده آگاه تر از اين بايد بود.

ورود على به صفين

در اين وقت معاويه كنار شط فرات منزل گرفته بود كه ابوالاعور رسيده خبر آورد و هم در اين وقت سپاهيان على "ع" رسيده فرو مى آمدند كه معاويه نگران بود و مى نگريست كه هنگ از پس هنگ و لشكر از پس لشكر رسيده فرو مى آيند و چون چنين ديد و على "ع" را نيز شناخته بود كه اگر لشكر شام همگان برابر وى حاضر شده با او به مقاتله روند يك تنه بر آنها تاخته نه بترسد و نه پشت به ايشان بكند لذا تدبيرى انديشيده گفت بهتر از همه آن باشد كه جلو آب را گرفته على و سپاهيانش را به كيد و مزاحمت تشنگى دراندازد و چهل هزار مرد جنگى را فرمان داد تا به امارت ابوالاعور راه فرات را مسدود گردانند.

در اين زمان عدد لشكريان على "ع" به يكصد هزار برآمده كه در اين سرزمين گرد آمدند و از آن معاويه يكصد و سى هزار كه گفت خيمه و خرگاهى جهتش در قلب سپاه برافراشته محافظان بگماشت و فرستادگان به فرات را فرمان داد تا به هر صورت على "ع" و اصحابش را از آب ممنوع بدارند و اطرافيان را گفت صد هزار مرد و مركب را نتوان از چاه و دلو و رسن آبيارى نمود و ناچار كه در تنگناى عطش قرار گرفته كار به مراد خواهد رفت و مردم او با اين دستور به منع و جلوگيرى از استفاده ى مردم على "ع" از آب برآمدند و يكى دو نوبت نيز بر خورد نموده چندى به جنگ و گريز برآمدند اما على "ع" فرستادگان خود را گفت تا بر سر آب دست به حربه نبرده حمله ى جنگ نيفكنند باشد كه او بتواند با پند و نصيحت ايشان را به رشد و ادراك بياورد و هر آينه امكان پذير نشد حجت بر ايشان تمام كرده امرى نانهاده و حرفى نازده نگذاشته باشد.

چون شب و روزى بر سپاه اميرالمومنين گذشت و عطش تن و جانشان بخست شكايت آورده گفتند يا على تا چند بايد نگران شويم كه لشكر شام صيهه ى مردان و شيهه ى اسبان و نعره ى شتران ما را كه از تشنگى به جان آمده اند ديده، از آب پاكيزه ى فرات نوشيده بر ما خنده بزنند. هر يك در اين زمينه مقالى ساخته شرح حالى گفتند تا آن كه على "ع" سه نفر را به نامهاى صعصعه و عبدالله بديل و شبت بن ربعى به رسالت روانه جانب معاويه ساخته گفت او را بگوييد ما هر دو آن همه راه نپيموده بدين جا نشتافته ايم تا بر سر آب مصاف بدهيم و اينك جانب آب را بازگذار تا هر دو سپاه از آن رفع حاجت نمايند تا آن زمان كه سخن به اتمام و حجت در ميان ما تمام شده تكليف ما به تعيين آمده بنگريم كه چه بايدمان كرد. ايشان روانه شده سخنان على "ع" با معاويه در ميان گذاشته هر يك نيز كلماتى در همان زمينه بر آن افزودند، اما معاويه گفت سخن ما نه جز اين است كه بايد على و سپاهيانش با ديدار آب فرات جان به دركات گذارند و هرگز كه تا من زنده ام راه آب به سوى على و همراهانش نگذارم و چون از مصاحبان نيز نظر طلبيد هر يك به همين مضمون سخنان آورده، يكى گفت هم اينان بودند كه چهل روز در آب و نان بر عثمان ببستند تا در تشنگى و گرسنگى ميان تيغ و سنان جان بداد و بر خود آنهاست كه كشته ى خويش برداشت نمايند و از اين قبيل، الا قليلى كه سخن به خلاف آن آورده گفتند بايد كه آب همگان را باشد و ديگرى كه گفت هر آينه على بر شريعه دست يافته بود شما را از آب آن مانع نمى آمد كه معاويه خشمگين شده فرمان قتلشان صادر كرد كه بگريختند و الى آخر كه پاسخ رسولان آن شد كه معاويه آب را به لشكر على نمى گذارد.

پس چون رفتگان بازگشته چنين جواب آوردند غيظ تشنگان به آتش عطش سوختگان درهم آميخته فريادها برداشته على "ع" را به مواخذه آوردند كه تا چند بايد زنازاده اى را كار به ارسال رسل و مبادله ى سخن كشيده زبون و ذليل او بمانيم و مگر ما نه به خاطر آن آمده ايم تا حق خدا را از او بستانيم و چون سخن از هر جانب كشيده شد على "ع" سران را گفت اينك كه حجت بر ما تمام شده به هر صورت كه خواهيد به عمل آوريد. پس چند تن از سران سپاه مانند اشتر نخعى و اشعث و ديگران هر يك مردان خويش را بخوانده گفتند كه كيست در ميان شما تا مرگ را خوار و جان را در راه جهاد بى مقدار شمارد و اينك معاويه است كه آب را بر روى شما بسته هم به شماتت شما رجز مى خواند و از هر دسته جماعتى به داوطلبى مرگ كه بر سر آن از سر و دوش هم بالا مى رفتند شمشيرها كشيده نيزه ها افراشته فرياد قبولى برآورده گفتند اين ماييم كه شير را گربه ى پيرى نگرفته اژدها را بهاى كرمى ننهاده رفتن به كام مرگ را رفتن به حجله زفاف مى دانيم و هر يك خواستند تا هر چه سريعتر بلكه هم در زمان به يورش پردازند تا آخر كه قرار كار بر آن شد تا سپيده ى صبح را هنگام قيام گذارند.

در اين وقت على عليه السلام روساى قوم را به پيش خوانده اين دستورات را سر لوحه ى رفتارشان در هنگام جنگ قرار داده فرمود: لا تقاتلوهم حتى يبدوكم فانكم بحمدالله على حجه...

آغاز مقاتله مكنيد مگر بعد از آن كه دشمن مبادرت به جنگ نمايد و در اين مورد بدانيد كه به حمد خدا حجت از جانب شما بر دشمن تمام شده هر آينه دست به شمشير بريد با اين حال بگذاريد تا پيشدستى در جنگ ايشان را باشد، پس چون به جنگ شديد و دشمن از برابرتان گريخت به تعقيب فراريان نرويد و گريزنده را مكشيد و آن كس را كه از درماندگى عورت خويش جهت رهايى از كشته شدن مكشوف كند آزار مرسانيد و مجروحان را تا كارشان را به آخر رسانيد مكشيد و زنان را هر چند شما را آزرده يا دشنام دهند عفو كرده درگذريد، كه ايشان در تحت رعايت مردان بوده چشمداشت اعانت ما مى دارند.

و هم مى فرمايد:

و اما هر آينه مجبور به فرار شديد از آن بر خود دشوار مگيريد و بجاى آن بر خود قوت قلب داده مجددا بازگشت به جنگ بكنيد و اگر بنا به مصلحتى دست به عقب نشينى زديد ديگر باره حمله درافكنيد و كار محاربه را پابرجا و سخت كوش باشيد و حق شمشيرهاى برنده ى خود بگذاريد تا ترس از دل بيرون كنيد و خود را در صحنه و ميدان جنگ اندازيد و چون با دشمن برابر شديد حمله هاى شديد كرده ضربه هاى قوى پى در پى افكنيد. همچنين هنگام قتال لب فرو بسته سخن مكنيد كه دم بستن در اين زمان ترس و بيم را از دل دفع كند و دشمن را در خوف و هراس اندازد.

پس اضافه كرده تا قوت قلبى مردم خود را در مقابله ى با معاويه داده باشد مى فرمايد:

قسم به آن خدا كه دانه را در دل زمين مى شكافد و موجودات را بيافريد، معاويه و عمر و عاص و مروان حكم هرگز مسلمانى نگرفتند بلكه از ترس شمشير گردن به اسلام نهادند و بلكه تسليم شدند و كفر خويش را پنهان مى داشتند چنانچه ديده و مينگريد كه چون قوت گرفته اعوان و انصار فراهم ساختند كفر خود آشكار نموده بر من كه خليفه ى به حق خدا باشم شوريده به مقابله برخاستند.

پس چون خورشيد سحرگهان پرده ى حجاب را از رخسار شب به كنار كشيد اشتر نخعى ''محمد حنفيه'' را عرض كرد يا بن مولا اينك زمان توست كه در ميان جماعت شده سپاهيان را به جنگ و قتال ترغيب فرمايى و محمد حنفيه به ميان مردم آمده شطرى از فضايل پدرش على "ع" در سوابق و لواحق او چنانچه سزاوار بود آورده خواست تا وى و دين خدا را نصرت نمايند و لشكريان يك جهت صدا به قبولى فرمان برآورده گفتند شنيديم و پذيرفتيم و يكباره از جاى جنبيده آسمان زمين را از سم ستوران نيلگون گردانيده پس از كرو فرى صف در پس صف مقابل قشون معاويه ايستادند. در ابتداى جنگ مرد با مرد و مبارز با مبارز برابر شد كه اكثرا ظفر مردم على "ع" را افتاد و بسا افراد كه در شمشير زدن خون ريختن از اهل قرآن را مكروه داشته مردد مى گرديدند اما چندان كه به خاطر آورده مى ديدند كه كسى آنان را فرمان مى دهد كه سابقه اش در اسلام زيادتر از ايشان و ايمانش به قوت تر است قوت دل گرفته تيغ را هر چه قوى تر فرو آور مى شدند.

در ابتدا كه مردان يك تنه تاخته با هماورد روبرو مى شدند هفت تن از شاميان به دست اشتر و پنج تن بدست اشعث كشته شد و چون مردم معاويه چنين ديدند گفتند تا چند بايد يك يك رفته نابود بشويم و قرار بر آن نهادند كه به صورت هجوم حمله كنند و از اين سو مالك كه چنان ديد مردم خود را به اين تجارب توصيه كرده او نيز آماده ى هجوم بيامد و اين است آن سخنان كه اشتر نخعى مردم خود را گفت:

اى مردم در علم قديم خداوند بود كه ما در اين سرزمين فراهم شده برابر تيغ و سنان بياييم و از آن گريزى نمى باشد. پس اين همان زمينى است كه در آن بسا امور كه نزديك مى شود و بسا احوال كه دگرگون مى گردد، چه آرزوهايى كه نابود مى شود و اميدهايى كه به نا اميدى مى انجامد. بدانيد كه رئيس ما و سياست مدار ما سيد اوصيا و پسر عم اشرف انبياست. امام ما كه نيرومند به نصرت يزدان و شمشيرهايش شمشيرهاى خدا، در حالى كه از آن جانب رئيس جماعت پسر هند جگر خواره است كه مردم خود را به طرف جهنم همى راند و بهره ايشان را كه عقوبت دوزخ مقرر مى كند. پس آنگاه كه تنور حرب گرم شود و غبار جنگ به سما رود و مردان اسب به جولان درآورند و دستها گريبان حريف بدرند، اول خداوند قادر را ناصر و سپس امام خود على مرتضى اميرمومنان را به مد نظر آوريد و بدانيد كه با اين شرايط نصرت ما و مردم ما را باشد و شكست و خذلان دشمنان خداوند را، پس در چنين وقت چشمها فرو خوابانيد تا كثرت دشمن دل شما نلرزاند و دندان بر دندان فشار دهيد تا غضبتان رو به فزونى آورد.

چون شمشير جهت فرود فراز بريد آن را به سر و گرنه به پهلوى دشمن فرود آوريد كه محل هاى اعضاى رئيسه بوده دشمن را زودتر به دوزخ اندازد و نيزه و سنان را كه به قلب و چشم و شكم عدو فرو بريد و چنان بر دشمن خشم گيريد كه برادر قاتل برادر در برابر بنگرد و هم جلدى و تندى كنيد پيش از آنكه دشمن بر شما پيشى گرفته جلدى بياورند.

بدانيد فرار از جهاد ننگ ابدى خواهد داشت و صبر و سكون و پايدارى مورد پسند خدا كه مشكور پروردگار مى باشد. هم بخواهيم از خدا تا ما را نصرت كرده اعانت كند تا رو بر طاعت داشته دوستانش را دوستى و دشمنانش را دشمنى داشته باشيم.

آنگاه سوار بر اسب شده آلات حرب بر خود راست كرده تكبير گويان به جانب سپاه معاويه بتاخت و لشكريان از دنبالش تاخته خود به قلب سپاه دشمن زده چندان كه قدرت در بازوانشان بود مرد و مركب درانداختند تا آنجا كه ابوالاعور كس به معاويه فرستاد كه نيمى از سپاه آماج تير و سنان شده زمين از خون رزم آورانمان رنگين گرديده اين چه تدبير نابجاست كه اتخاذ شده است. هر آينه كار به همين گونه رود همى بينم كه تا آخر روز جز اجساد بى جان ما در اين مكان نماند.

و عمر و عاص معاويه را گفت نگفتم ترا كه على نه آن كس است كه بماند تا خود و لشكريانش جان به عطش سپارند و هم تا كار از كار نشده سمتى از آب را به ايشان گذار و غائله فرو خوابان كه معاويه عمامه به زمين كوفته گفت يا جان بر سر اين كار خواهم گذارد و يا مردم على همه را در تشنگى هلاك خواهم ساخت و يكى دو تن كه به او قوت دل داده گفتند نه على و يارانش تا آخر به عطش خواهند صبورى آورند و دير و زود تسليم شده يا جنگ را پشت بكنند و به اين ترتيب با يورشى ديگر سپاهيان انگيخته شده بر جنگيان على "ع" درآويختند و در اين نيز غلبه مردم على "ع" را افتاده الفرار شاميان صحنه ى زمين را غوغاى قيامت ساخته پشت به صحنه و رو به خيمه گاه معاويه بياوردند و در اين حمله بود كه فرات تماما به دست سپاهيان على "ع" افتاده اين بار ايشان شدند كه آنان را مانع آب گرديدند.

در اين وقت كه فرات را آب شنگرف رنگ شده، اجساد جنگيان صافى دشت را پست و بلند ساخته بود سى هزار تن از قاريان قرآن از مردم معاويه از لشكريان به يك جانب شده گفتند نه آخر ما همه مسلمانان و تابعان قرآن و طرف منازعه ى ما نيز از خوانندگان قرآن و گذارندگان سنت رسول مى باشند، اين چه جسارت و خيانت است كه به دين خدا و امت رسول مى آيد و اين فتنه و بلا كه معاويه و على انگيخته اند و بر آن شدند كه به نزد معاويه و على "ع" رفته فحص حال كرده از ماجرا اطلاع حاصل كنند و باشد كه بتوانند غائله را خاموش گردانند و به سوى معاويه شده گفتند اين چه بلاست كه بپا كرده خون مسلمانان نوشيدنى زمين مى سازى؟

معاويه گفت من در طلب خون عثمان برآمده ام.

گفتند مگر عثمان را على كشته كه برابر او شده اى؟

جواب داد به غير او نكشت و به اين دليل كه كشندگان او به نزد على مى باشند. از آنجا به جانب على "ع" آمده مسموعات باز گفته خواستار جواب آمدند.

على "ع" فرمود سخن به دروغ مى كند. برگشته اين جواب به معاويه بياوردند؟ معاويه گفت اگر او نكشته كشندگان عثمان را تحويل دهد تا قصاص كرده غائله را بخوابانم. به نزد على "ع" آمده پيغام بگذاردند؟

على "ع" پاسخ داد ايشان چون كار عثمان به خلاف قرآن نگريستند او را امر به معروف و نهى از منكر كرده از ناشايستش باز داشتند، نپذيرفت. آنگاه به حكم قرآن او را بكشتند و چون كار به تاويل قرآن به عمل آوردند بر ايشان قصاص نباشد تا به اداى قصاصشان سپارم.

بازگشته اين كلمات به معاويه گذاردند و همچنين به كرات و مرات كه از معاويه به سوى على "ع" و از على به جانب معاويه شده سخن اين به وى و سخن او به اين آوردند و با هر جواب على "ع" معاويه از شاخى به شاخى پريده از عثمان به كشندگان و از ايشان به انكار خلافت على "ع" و از او به تكذيب بيعت مهاجر و انصار و از آن به حقانيت حكومت خود كه دست خط از دو خليفه مى دارد رو كرده تا آخر كه ايشان را مستاصل گردانيد و تنها نتيجه اى كه از آن رفت و شد عايد اين گروه آمد اين كه در دلشان از هر دو نفر شك و خلاف افتاده سرگشته ى اتخاذ تصميم و گمره راه درست گرديدند و اين نخستين تزلزلى بود كه در دل جمعى از شك و يقين راه يافته از على "ع" و معاويه بر كنار ايستادند.

و اما چون كار محروميت از آب و شدت عطش در سپاه معاويه به نهايت رسيد كم كم صدا به اعتراض برآورده گفتند هر آينه جلو آب بر سپاهيان على بسته نمى شدى ما نيز گرفتار ستم نمى گشتيم و معاويه بر عمر و عاص و عمر و عاص بر معاويه نگريسته هر كدام رفتند تا خبط و خطاى كار بر ديگرى افكنند كه عمر و عاص پيشدستى نموده گفت تا چند ترا گفتم كه على نه آن كس است كه صبر بر اين جسارت نموده ننگ تشنه كنار فرات ماندن را بر خويش هموار نمايد و پرسيد اينك چنانچه على ترا آب نگذارد چه خواهى كرد و آنگاه اين آن ننگ است كه بر دامن تو نشيند كه يا شريعه گذاشته پشت به ميدان جنگ آورى و يا در وضعى كه فرات را نگران باشى و بينى كه چگونه امواج آن بر سر هم لمعان مى كند جان در تشنگى بسپارى. هم بدان از طريق مقاتله نيز كارى از پيش نخواهى برد، چه در آن زمان كه فرات ترا بود و آن قدرت و توان كه مردانت روى شكست نديده بودند مى داشتى از پس ياران على بيرون نتوانستى آمد اكنون كه طعم شكست چشيده شريعه نيز به دست على باشد به طريق اولى محروم خواهى ماند، كه معاويه همه را تصديق كرده گفت هم شماتت آوردى هم اين بگوى كه على با ما چگونه خواهد كرد و آيا مقابله به مثل نموده او نيز ما را از فرات مانع خواهد شد يا طريقه اى ديگر مى دارد؟

و عمر و عاص جواب داد تا آن مقدار كه من على را دانم نه بسان تو عمل مى آورد و آب را براى همگان خواهد گذاشت.

و با اين سخن قرار بر اين شد تا چند تن به حضور على "ع" رفته در اين مورد پاسخ بياورند.

رسولان معاويه دوازده تن بودند كه حاضر درگاه على "ع" گرديدند و نخستين سخنران ايشان خوشب ذوظليم بود كه باب سخن گشوده گفت يا على درست است اين كه به قهر و غلبه آب از ما بگرفتى و توانى كه هم بسان ما را از بهره ى آن دست باز بدارى ليكن نيكويى نما و معاويه را از آنچه كرده عفو فرما و يك ره آب ما را گذار و مردى ديگر از ايشان بنام مقاتل بن زيد، على "ع" را گفت يا اميرالمومنين درست است اينكه من از جانب معاويه به رسالت آمده ام ليكن به دل و انديشه ى خود كه نظر كرده ام ديده ام كه معاويه را همه خون عثمان و ديگر مطالبات بهانه اى بيش نيست كه به دستاويز آن طلب سلطنت و جانشينى عثمان مى كند و در او صدق مقال نمى باشد لذا اكنون كه به خدمت تو آمده ام هم در ركاب تو خواهم بود اگر چه جان بر سر آن گذارم و بيعت معاويه را دست باز داشتم كه على "ع" فرمود تا در بيرون خيمه جايى براى او ترتيب دادند و رسولان را مخاطب قرار داده به بيان خطبه ى زير برآمد:

خطبه ديگر على خطاب به فرستادگان معاويه

قال معاش الناس انا اخوا رسول الله صل عليه و آله و وصيه و وارث علمه...

اى مردم منم برادر رسول خدا، منم وصى رسول خدا، منم وارث علم رسول خدا كه مخصوص داشت مرا به وصايت و وصيت خود و برگزيد مرا از همگنان و با من تزويج نمود فاطمه دختر خود را بعد از آنكه اشراف قريش همه خواستگار او بودند و اين شرافت به حكم خدا مرا بداد و از ولى فرزندان طيب مرا رسيد.

پس هيچكس را محل و مكانت من نمى باشد و آنچه مرا داده اند هيچ كس را نداده اند .

منم آن كس كه عموى من حمزه ى سيدالشهدا است و برادرم جعفر طيار كه با دو بال از الطاف خدا در جنات طيران نمايد، منم صاحب دعوات و دارنده ى حسنات، منم انتقام گيرنده ى از بدكاران، منم صاحب آيات عجيبه و علامات غريبه، منم صاحب پيكرى همانند آهن كه زخم هيچ صاحب حربه مرا كارگر نمى آيد مگر آنگاه كه خداوند مشيت فرمايد، منم كه هميشه تازه ام و هرگز نيست نمى گردم، منم پرستار حاجتمندان، منم پدر يتيمان، منم كشنده ى جباران و پناه پرهيزكاران و سيد الوصيين، منم اميرالمومنين، منم ريسمانى از جانب خدا كه هر كه به من چنگ زند از بلايا ايمن خواهد ماند و منم حصارى كه پناه گيرنده ى به من از جمع خطرات در امان بماند و منم آن رسن محكم كه هرگز قطع و سستى نپذيرد و خدا بر اين جمله شنوا و گواه مى باشد.

البته كه اهل خرد دانند از اين جمله، همه قصد و غرض على "ع" معرفى خود با ناشناختگان و آنان كه به گرد معاويه جمع شده بودند مى بوده و نظر نمايى او اينكه تا حجت بر ايشان تمام كرده پس از آن نتوانند گفت ما على را ندانسته نشناخته معذور مى بوديم، چه واضح بود كه رسولان همه ى اين سخنان به سپاه معاويه برده دهان به دهان بازگو مى كردند.

خلاصه، پس از اداى خطبه ى مذكور فرستادگان معاويه را فرمود به صاحبتان بگوييد هيچ كس در بين ما و شما حاجر و مانع آب نخواهد شد و برويد و بى دافع و مانع از آب استفاده بكنيد و فرمود تا منادى ندا كند كه هيچ كس حق مزاحمت آب خواهان نداشته هر دو سپاه به يكسان محق بر آب مى باشند.

خدعه معاويه در سپاهيان على

اما چون معاويه نگريست كه على "ع" با آزاد گذاشتن آب در حالى كه بر آن مسلط بود و مى توانست مقابله به مثل كند در ميان مردم خود جايى باز كرده سخن ها از نيكى خويش و ستمكارى او در دهانها افكنده اذهان را بر عليه وى مشوب گردانيده، هم با آن غلبه روحيه ى سپاهيانش تقويت شده بر عكس آن كه مردم خويش را انديشه اطاعت تضعيف گرديده خاصه كه سى هزار تن از معتقدترين افراد او رو واپس كشيده كناره گرفته اند حيله اى انديشيده گفت تا سطرى بر كاغذ نوشته ى به وسيله پيكان به قشون على "ع" بيفكنند مبنى بر اين كه معاويه دستور تخريب سد فرات را داده و نماند شب و روزى كه آب آن مردم على را غرقه ساخته همه را هلاك گرداند و چون نوشته به ميان قشون على "ع" افتاده دست به دست بشد وحشتى سخت ايشان را فرا گرفته آن را به نزد على "ع" آوردند.

و على "ع" بر آن نگريسته گفت هرگز كه معاويه قادر اين كار نبوده علاوه بر آن كه خود نيز در معرض سيلاب آن قرار گرفته نابود خواهد شد و هر چه مردم را گفت اين از خدعه هاى معاويه بوده دل محكم كنند نپذيرفته بار و بنه و چهارپايان بسته راه فرار گرفتند مخصوصا كه در پس پرتاب آن نوشته، معاويه دستور داد جمعى با هاى و هوى زياد بر سر سد رفته بيل و كلنگ به زمين بزنند كه با مشاهده ى آن مردم بيش از پيش بر صدق نوشته دل نهاده بگريختند و فريادها و ادله على "ع" را نشنيده گرفته گفتند آدم عاقل دور از احتياط كار نمى كند ما رفته جاى دگر اردوگاه مى كنيم تو خود بمان و پشتيبان نظر خود بوده ما را از اينجا فرمان برسان كه ناچار على "ع" مجبور به ترك فرات گرديده دنبال ايشان گرفت.

با فرار و تخليه كنار فرات معاويه جاى ايشان گرفته مردم على "ع" چون اين ديدند بر خود از قبول خدعه ى معاويه به خشم و خجالت آمده على "ع" را گفتند راست گفتى يا على "ع" و اين ما بوديم كه سخن تو نپذيرفته به خطا گام برداشتيم و هم اينك بر ماست كه جبران اين خبط نماييم و هر بزرگ قبيله به نزد مردم خود بازگشته از ايشان درخواست مدد نموده گفتند يكبار ديگر آبروى ما و خود در پيش على "ع" خريده غلط ما را تلافى نماييد و با اين كلمات مردم را بجنبانيده، غيرت در وجودشان به خلجان آورده به سپاه معاويه شان انداختند و در اين جنگ نيز پيروزى لشكر على "ع" را افتاده شاميان را هزيمت نمودند تا آن حد كه سر برخى از فراريان آن تا روستايى به سه فرسنگى رسيد و شريعه را دو مرتبه بدست آوردند و آنگاه به نزد على "ع" آمده گفتند يا على اينك راضى شدى از ما كه خسران خود به جبران آورديم و چون على "ع" اظهار رضايت فرموده پاسخ مثبت بداد بالاتفاق گفتند پس اكنون به جزاى آن ما را خوشنود ساخته دستور بده تا آب از معاويه مانع بياييم و هر آينه نيكى به جواب نيز لازم بود يكبار چنين نمودى و اين بار ديگر جريمه عمل خود ايشان است كه به ايشان مى رسانيم، كه باز على "ع" در جواب فرمود ما جهت كار بزرگتر آمده ايم و هم معاويه را پيغام فرستاد تا از آب منع و به دور نمى باشند.

پس چون اين زمان اواخر ذالحجه و نزديك به محرم كه ماه حرام بود و در آن جنگ و جدل نمى بايست على عليه السلام خواست تا شايد به دستاويز حرمت ماه محرم معاويه را وادار به ترك منازعه نمايد. لذا رسولانى به نصيحت معاويه به نزد او فرستادند و از او رسولانى به پاسخگويى برآمدند كه همگى مغالطه و سفسطه آورده جز سخنان پريشان چيزى نمى آوردند و همه ى پاسخ معاويه اين بود كه على "ع" بايد قتله ى عثمان را به من گذارد تا قصاص كنم و اين كه على "ع" كنار رود و كار به حكميت و نظرخواهى همگان گذارد، البته كه از اين سخنان همه قصد و غرضش آنكه كار به مماطله و اخلال بگذارند و پاسخ على "ع" همه آنكه فرزندان عثمان بر خونخواهى پدر مقدم بر معاويه مى باشند و حكومت مرا همه انصار و مهاجر و ديگر مردمان پذيرفته اند، علاوه بر آنكه خلافت حق شرعى و قانونى من بوده در حالى كه معاويه هيچ حق و شانى در آن مقام نداشته مردم را به حيله و وعد و وعيد فريفته خود را بر گردن ايشان سوار كرده است و در آخر اين دلايل از قرآن و رسول خدا كه با اين هفت دليل متقن او خليفه ى بلافصل پيامبر بوده هيچ كس را بر آن جاى اعتراض نمى باشد.

اول: اين آيه كه خداوند مى فرمايد:

السابقون السابقون اولئك المقربون

كه حق خلافت را بر آنكس كه سابقه اش در اسلام از همه زيادتر بوده مى سپارد كه او جز وى نمى باشد.

دوم: يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعو الرسول و اولوالامر منكم...

كه هم باز اولوالامرى بعد از رسول خدا جز على مرتضى با آن سوابق ديرينه در اسلام ديگرى نمى باشد.

سوم: انما وليكم الله و رسول و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوه يوتون الزكوه و هم راكعون

كه باز اين آيه فقط در شان على "ع" نازل شده در آن وقت كه در حال ركوع بود، وسائلى چيزى طلبيد و دست خود به سوى او داشت تا انگشترى او را جهت خود بيرون آورد.

چهارم: ام حسبتم ان تنزكوا و لما يعلم الله الذين جاهدوا منكم...

كه اين باز در شان على "ع" نازل شده بر اينكه در اسلام جاهدتر و عالم تر از همه بعد از پيغمبر مى باشد.

پنجم: قال ايها الناس ان الله مولى و انا مولى المومنين و انا اولى بهم من انفسهم من كنت مولاه فعلى مولاه...

آيه اى كه در خم غدير بر پيغمبر و در شان على "ع" بر پيغمبر نازل شد و اينكه مردم را در ولايت على "ع" بعد از خود بياگاهاند و اين كه هر كه پيغمبر مولاى اوست على نيز مولاى اوست الى آخر.

كه كامل ترين سند حقانيت على "ع" در تصرف خلافت بعد از پيغمبر مى باشد.

ششم: فقال ولاوه كولايتى من كنت اولى به من نفسه فعلى اولى به من نفسه...

در اين معنى از قول خدا بر زبان رسول خود كه هر كه را من اولى به تصرفم در جان و مال على نيز اولى به تصرف است در جان و مال... كه هم اين نيز تاييدى ديگر در پذيرش على "ع" در خلافت بعد از پيامبر مكرم مى باشد.

هفتم: اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا...

كه اين نيز تحكيم على "ع" راست بر خلافت پس از پيامبر خدا...

در اين صورت هر آينه معاويه را اندك انصاف بود بايد گردن به اطاعت على "ع" گذارد و آنچه از او بر سر گردن قبولى بنهد و اندك چون و چرا نداشته باشد ليكن منظور معاويه جز آن نبود كه حشمت رياست و لذت قدرت، دل و جانش را گرفته جز اين انديشه نداشت كه على "ع" را از معركه رانده بدون معارض آن مقام را در اختيار آورد و با همين انديشه ى ناستوده بود كه جز مخالفت و معاندت و تخطئه و سفسطه نياورده رسولانش را جز اين نمى آموخت تا با او به مهاجه و انحراف گويى بپردازند و واضح بود كه كسى را كه غير رياست و حكومت نخواسته سواى منزلت جهانى چيزى نمى طلبد جز آن طريق راهى نبوده چيزى به غير آن نمى جويد و ناگزير كه به غير جنگ و ستيز حكمى را به ميان نخواسته به غير او نمى خواهد و ناچار كه كارشان جز به مقابله و مقاتله نخواهد انجاميد چنانچه به همان صورت نيز برآمده با همه ى سعى و كوشش على "ع" در راه صلاح در آخر به مخاصمه برخاستند.

بارى چون ماه محرم به آخر رسيد دو سپاه برابر هم ايستاده صف ها بياراستند و جهت هر يك سركردگان معلوم شده در برابر هم ايستادند، كه چون جنگ و جدال را سخن جز از زد و خورد و كشت و خست و دريد چيزى نباشد و در اين كتاب نظر ما غايت امر مى باشد از كشش و كوشش طرفين و مقابله ى محاربين قلم باز كشيده گوييم اول روز ماه صفر دو سپاه بر هم ريخته خاك ها با خون بياميختند تا ماه به آخر رسيد و از ماه ربيع الاول نيز ده روز گذشت و هنوز مى جنگيدند، جنگى كه گاهى بوى فتح و ظفر نيروى عراق يعنى سپاهيان على "ع" را به مشام رسيده و گاهى نسيم غلبه لشكريان شام را مى وزيد و هم جنگى بس خونين كه در هر روز از طرفين صدها تن به خاك هلاك افتاده شكم و پشت و پهلوها چاك چاك آمده سرها چون گوى غلطان از بدن ها جدا شده در زير دست و پا مى غلطيد و دست و سرهايى كه چون شاخ و تنه هاى درخت سد راه اسبان و شتران گرديده مرد و مركب به زمين مى انداخت. دلاورانى كه دو به دو برابر هم ايستاده وقتى از اين و زمانى از آن رشته ى حياتشان مى گسست. درهم ريختگانى كه در جنگ تن به تن چون احشام سيل گرفته سينه مال طوفان دمار مى گشتند و چه برادران كه در مخالفت هم پهلوهاى يكدگر دريده چه فرزندان كه به جانب پدران و چه پدرها كه مهاجم فرزندان شده دستها از خون يكدگر خضاب مى كردند.

برادرانى كه مجنون وار عقب اجساد برادران گشته، عم و عم زادگان و خال و خال زادگان كه سر و دست اجساد يكدگر جمع آورى مى كردند. دوستان و آشنايانى كه زنده و مرده ى هم هدف تيرهاى جان سوز غضب و طعن و شماتت زبان قرار داده حق صحبت و شرف آشنايى از دست مى گذاشتند و در هر صورت جنگى كه تا آن روز نه قوم عرب را خاطره ها به ياد آورده نه در داستانها مى دانستند و در آخر به جان زده از هر زن و فرزند و خانمان گسسته از هر دو طرف بر آن شدند كه يا جامه فيروزى پوشيده طرف ديگر را به ننگ شكست آورند و يا جان بر سر آن كار نهاده ميدان جنگ را آخرين سرزمين درنگ گردانند.

و در آخرين ساعات شب يازدهم ربيع الاول بود كه طرفين در خود هم قسم شده سخن بر اين نهادند كه حتى راه آب و نان بر خود بند كنند تا كار را يكسره گردانند و بسا وقايع كه در اين چهل روز از هدم و هلاك و عار و فرار طرفين مخصوصا قشون معاويه را واقع شده سخنان از خود به روزگار گذاشتند.

از جمله مالك بن جرير نهشلى از بزرگان طايفه ى بنى ميثم كه از سپاه على "ع" شربت شهادت نوشيد و شمربن ذلجوشن كه هم از سپاه على از پيشانى زخم دار گرديد و مردم قبيله ى خثعم كه نيمى از ايشان در سپاه على و نيمى در سپاه معاويه بوده به جنگ هم برآمدند و شهادت كيسان غلام على كه به دست احمر از قشون معاويه كشته شد. احمر غلام معاويه كه به شمشير على به جهان ديگر شتافت و بزرگ قبيله نمران كه از سپاه على شربت شهادت نوشيد. و هم حريث غلام معاويه كه به دست على كشته شد و همچنين يكى پس از ديگرى كه از طرفين به خاك فنا افتادند و ابوايوب انصارى و قيس و بسا مردان ديگر از مردم على كه تا سراپرده معاويه پيش رانده كار بر وى دشوار گردانيدند و خطبه هايى كه به تهييج سپاه على و معاويه و سران دو طرف براى مردم ايراد كرده فراريان را بازگردانيدند و هم خالدبن معمر كه تا برابر معاويه پيش رانده معاويه را از سرا پرده فرارى گردانيده مردمش اشياء سراپرده را به نهب غارت درآوردند و هم در اين جنگ كه سيد العارفين اويس قرن شربت شهادت نوشيد.

و همچنين خدعه ى عمر و عاص كه چون به ناچار تا سپاهيان را دل داده دلشستگان عازم به فرار را نيروى تازه گرداند پا در ميدان گذاشت و با على اميرالمومنين روبرو بشد و از ضرب نيزه ى او به زمين غلطيد و تا جان بدر برد پاهاى خود از هم گشوده عورت خود نمايان گردانيد و با همين حيله توانست جان بدر برده، چندان كه على ديده بر هم نهاد وى پا به فرار گذارد و على او را گفت اين جان از تصدق آلت مى دارى و معاويه كه سراپرده رها كرده خود تا شناخته نشود به ميان سپاهيان درآمد.

و به هر تقدير كه در آخر غلبه ى نهايى على و ياران او را افتاد و هم اين همپيمايى و هم قسمى كه از سپاهيان على كه تا كار معاويه را يكسره نكنند لب به خوردنى و آشاميدنى نگشايند به گوش معاويه بيامد و اين خدعه را كه معاويه آخرين تير تركش خود ديده متوسل به او گرديد، حيله اى كه فرمان داد تا قرآن ها بر سر نيزه ها كرده در پيش روى سپاه على عليه السلام بدارند.