5- درستكارى
يكى از اسباب ثروتمندى و كسب روزى محكم كارى و درستى
در كار است زيرا كالاى خوب مشترى را جذب مى كند در حالى كه كار سطحى و بى دقتى
هيچگاه مشترى پيدا نمى كند و حتى كسى به آن نزديك نمى شود اگر انسان شهرت خوب كسب
كند مورد اعتماد تاجر و مشترى واقع شود امام على عليه السلام مى فرمايد:
من قصر فى العمل اءبتلى بالهم ؛ كسى كه در عمل كوتاهى كند به اندوه دچار گردد.(373)
و فقر بزرگترين اندوه انسان است و كار انسان همان شهرت اوست و كسى كه مى خواهد
كالايى را بخرد هيچگاه اسم سازنده آن را نمى پرسند بلكه از خوبى و مرغوبيت جنس
سئوال مى كند و مردم همه علاقمند كالاى خوب و مرغوب هستند امام على عليه السلام مى
فرمايد:من اءبطاء به عمله يسرع به حسبه ،هر كه در كارها درنگ كند شرف نسب سبب سرعت
در كارش نشود.
بنابر اين از انسان انتظارى مى رود كه كارش را به مردم عرضه كند نه حسب و نسب خود
را پس كار انسان بيانگر شخصيت اوست كه آيا انسان درستكارى است يا خير.
ميان كار خوب و ايمان رابطه نزديكى وجود دارد امام على عليه السلام مى فرمايد:
لا يذوق المرء حقيقة الايمان حتى يكون فيه ثلاث خصال :الفقه
فى الدين الصبر على المصائب ؛ حسن التقدير فى المعاش ، انسان حقيقت ايمان را
نمى چشد؛ مگر اينكه در او سه خصلت باشد:
فقه و آگاهى در دين شكيبايى و تحمل مصائب و برنامه ريزى درست در زندگى .(374)
محمد جواد مغنيه در شرح اين گفتار مى گويد:امام حقيقت ايمان و حل مساءله معيشت در
اين دنيا را با هم مرتبط دانسته است زيرا برنامه ريزى درست در زندگى به معنى انجام
كار به بهترين وجه و جهت دهى توليد در مسير سودمند و نافع آن است .(375)
6- مهاجرت و سفر
گاهى براى انسان به دلايلى دشوار است كه در يك جا كار كند لذا در اين صورت
بايد به جاى ديگر برود تا در آنجا گشايش و راحتى ببيند:
و من يهاجر فى سبيل الله يجد فى الارض مرغما كثيرا وسعة ؛
هر كس كه در راه خدا مهاجرت كند در روى زمين برخورداريهاى بسيار و گشايش خواهد
يافت .(376)
هميشه كشورهايى هستند كه بنا به دلايلى كه بخشى از آن را ذكر كرديم بعضى تاز
انسانها را به خود جذب نمى كنند و در كنار آن كشورهايى ديگرى هستند كه انسان را به
خود جذب مى كنند و زندگى خوب و راحتى را براى او فراهم مى آورند امام عليه السلام
در اين باره مى فرمايد:
خير البلاد ما حملك ؛ بهترين شهرها شهرى است كه تو را بپذيرد و در آن آسوده باشى .(377)
گويى كه سرزمين ها و شهرها موجودى زنده با شعور و با احساسند و لذا انسان را مى
پذيرند و تحمل مى كنند بنابر اين در چنين سرزمين هايى معمولا انسان مى تواند به
خوبى و آسايش زندگى كند.
لذا وقتى كه انسان به جاى ديگر مى رود و مى تواند در آنجا زندگى راحتى داشته باشد
هيچگاه احساس غربت نخواهد كرد بلكه غريب كسى است كه نتواند روزى و معاش خود را
فراهم كند گاهى انسان در وطن خود غريب است و نمى تواند روزى خود و خانواده اش را
تاءمين كند امام عليه السلام مى فرمايد:
الغنى فى الغربة وطن و الفقر فى الوطن غربة ؛ توانگرى
در غربت وطن است و فقر در وطن غربت است .(378)
و اين سخن از گفتارهاى جاودانه است كه حقيقت انسان را آشكار مى كند؛ حقيقتى كه حاكى
از تمايل انسان به تلاش و جنبش است و نه به آرامش و سستى انسان هميشه براى بدست
آوردن روزى در تلاش است و با اين حركت و تلاش است كه خود را مى يابد و آينده اش را
در دنيا و آخرت رقم مى زند.
امام عليه السلام در اين گفتارها از سنتهاى ثابت قرآنى الهام مى گيرد:
ان الذين توفاهم الملائكة ظالمى اءنفسهم قالوا فيم كنتم
قالوا كنا مستضعفين فى الارض قالوا اءلم تكن اءرض الله واسعة فتها جروا فيها
؛ كسانى هستند كه فرشتگان جانشان را مى ستانند در حالى كه بر خويشتن ستم كرده بودند
از آن ها مى پرسند:در چه كارى بوديد؟گويند:ما در روى زمين مردمى بوديم زبون گشته
فرشتگان گويند آيا زمين خدا پهناور نبود كه در آن مهاجرت كنيد؟(379)
يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه ؛ اى
انسان تو رد راه پروردگارت رنج فراوان مى كشى ؛ پس پاداش آن را خواهى ديد.(380)
و اءن ليس للانسان الاما سعى و اءن سعيه سوف يرى ؛
براى مردم پاداشى جز آنچه خود كرده اند نيست ؟و زودا كه كوشش او در نظر آيد.
(381)
نمونه نيكو
پس از آنكه درباره فقر و فقير سخن گفتيم بر آنيم تا تصويرى را كه امام على
عليه السلام از مسلمان در دنيا مى خواهد ارائه دهيم آيا در نظر امام مسلمان بايد
دنيا را براى ديگران رها كند و خود تنها به آخرت بپردازد يا مى خواهد كه انسان
همانگونه كه براى دنيا زندگى مى كند براى آخرت نيز تلاش كند؟
نمونه ايده ال در نظر امام كدام است تا براى همگان الگو و سرمشق قرار گيرد؟به هر
حال حاصل انديشه امام درباره انسان مؤ من چيست ؟آيا امام مى خواهد كه او فقير باشد
يا غنى و يا چيز ديگر؟
با هم بخشى از نامه اميرالمومنين به محمد ابن ابى بكر را هنگامى كه او را به ولايت
مصر منصوب كرد بخوانيم :
و اعملوا عباد الله اءن المتقين ذهبوا بعا جل الدنيا و اجل
الاخرة فشاركوا اءهل الدنيا فى دنيا هم و لم يشاركوا اهل الدنيا فى اخرتهم سكنوا
الدنيا باءفضل ما سكنت و اءكلوها باءفضل ما اكلت فحظوا من الدنيا بما حظى به
المترفون و اءخذوا منها منا اءخذه الجبابرة المتكبرون ثم انقلبوا منها بالزاد
المبلغ و المتجر الرابح اءصابوا لذة زهدالدنيا فى دنياهم و تيقنوا اءنهم جيران الله
غدا فى اخرتهم لا ترد لهم دعوة و لا ينقص لهم نصيب من لذة ؛
(382)
و بدانيد اى بندگان خدا كه پرهيزگاران هم در اين دنياى زودگذر سود برند و هم در
جهان آخرت آنها با مردم دنيا در كارهاى دنيوى شريك شدند و مردم دنيا در كارهاى
اخروى شريك نشدند در دنيا زيستند نيكوترين زيستنها و از نعمت دنيا خوردند بهترين
خوردنيها و از دنيا بهره مند شدند انسان كه اهل ناز و نعمت بهره مند شدند و از آن
كامياب گرديدند چونان كه جباران خودكامه كام گرفتند سپس رخت به جهان ديگر كشيدند
باره توشه اى كه آنان را به مقصد رسانيد و با سودايى كه سود فراوانشان داد لذت زهد
را در دنيا چشيدند و يقين كردند كه در آخرت در جوار خداوندند اگر دست به دعا
بردارند دستشان را واپس نگرداند و بهره شان از خوشى و آسايش نقصان نگيرد اين چهره
انسان كامل در نهج البلاغه است .
- با اهل دنيا در دنيايشان با كار و تلاش مشاركت مى كنند.
- و در عين حال از آخرت غافل نيستند زيرا فقط اهل دنيا نيستند كه تمام هم و غم خود
را متوجه دنيا كنند.
- به لذتها و پاكيهاى دنيا دست يافتند به مانند مترفان كه دلمشغولى جز دنيا ندارند.
- ولى در عين حال از دنيا توشه آخرت بر گرفتند اين نقطه اختلافشان با اهل دنياست چه
آنان - پرهيزگاران - از دنيا دنيا و آخرت را كسب كردند در حالى كه آنها - اهل دنيا
- تنها به دنيا دست يافتند.
- آنان در آخرت آنان در جوار خدايند زيرا از سرانجامى كه در انتظارشان بود غفلت
نكردند.
- اينان در دنيا به خواسته شان رسيدند و در آخرت مطلوب خود را يافتند.
چون گفته شاعر:
و اخر فاز بكلتيهما |
|
قد جمع الدنيا مع الخرة |
دسته ديگر به هر دو دست يافتند و دنيا را با آخرت يكجا گرد آوردند.
اين نمونه خوب و مناسبى است كه بايد انسان بكوشد تا بدان برسد و ديگر گفتارهاى امام
بايد در كنار اين گفتار قرار گيرد تا بتوان معنى درست آنرا دريافت زيرا دعوت امام
به ترك دنيا به معنى عبادت هميشگى و دائمى نيست بلكه بدين معناست كه انسان بايد در
دنيا تلاش كند اما همه هدف خود را دنيا قرار ندهد و اين اميرالمومنين است كه مى
خواهد ما در دنيا شرافتمندانه و سعادتمندانه زندگى كنيم و از لذايذ آن بهره مند
شويم و به پاكيهايش عشق بورزيم و در عين حال توجه داشته باشيم كه دنيا گذر گاهى بيش
نيست گذر گاهى كه به جهان آخرت منتهى مى گردد.
فصل چهارم : توسعه اقتصادى
مفهوم توسعه
(383)
از نظر كارشناسان اقتصادى توسعه داراى تعاريف
زيادى است و در اين خصوص اتفاق نظر وجود ندارد.
انجمر فاجرليند مى گويد:در حيطه تفكر اجتماعى و اقتصادى
مفاهيمى وجود دارد كه همواره داراى ابهام است يكى از اين مفاهيم مفهوم
توسعهDevel0pment است كه با توجه به بينش هر اقتصاددان و با تكيه بر استراتژى سياسى
و عقيدتى كه مبناى بينش خود قرار مى دهد اين اصطلاح مفاهيم متعددى پيدا مى كند
وى اضافه مى كند:مفاهيمى مشابه مفهوم توسعه وجود دارد
مانند:تغييرات اجتماعى ،توسعه اجتماعى و رشد و تكامل و نوگرايى
در ادامه فاجرليند تعريف خود را از توسعه با تعريف فلچر به پايان مى برد به اعتقاد
وى فلچر ابهام را از اين لفظ بر طرف كرده است بنا به گفته وى توسعه از نظر فلچر
عبارت است از:
به فعل در آوردن نيروهاى بالقوه موجود در هستى مانند:تكامل
تخم ،نمو سلول گياهى و تكامل انسان و حيوان ؛ بنابر اين مفهوم توسعه با انسان و
موقعيت اجتماعى وى انطباق بهترى دارد.
سپس فاجرليند در توضيح تعريف فلچر مى گويد:چنين تعريفى از
توسعه به نظر فلچر داراى اهميت زيادى در برنامه ريزى تحول جامعه بشرى است زيرا او
معتقد است كه در جامعه و افراد توانمنديهاى خلاقى وجود دارد كه اگر انسان به آن
اهميت كافى بدهد مى تواند آنرا از قوه به فعل در آورد
(384) اين نظر با تعريف گالبرايت درباره توسعه هماهنگ است به نظر
گالبرايت توسعه عبارت است از كشف تواناييهاى بالقوه در انسان .(385)
و به تعبير ساده اقتصادى مى توان توسعه را اينگونه تعريف كرد: مجموعه فعاليتهايى كه
به كمك آن مى توان در آمد ملى را طى يك دوره معين افزايش داد.(386)
و به تعبيرى تخصصى تر بايد گفت توسعه اقتصادى به بررسى مشكلات كشورهاى در حال توسعه
مى پردازد.(387)
على رغم اينكه اين مفهوم روشن است ولى ابهام به كلى از بين نمى رود يكى از دلايل آن
ديدگاهى است كه اقتصاددانان نسبت به مشكلات جهان دارند به عنوان مثال شومپيتر
پيشرفت فنى را اساس توسعه مى داند و فرانسس پروكس دانشمند فرانسوى معتقد است كه
بايد در جريان توسعه تغييرات اجتماعى و روانى صورت گيرد.
دكتر فايز حبيب مى كوشد كه از تعاريف زيادى كه براى توسعه شده است يك تعريف توصيفى
ارائه دهد لذا درباره توسعه همه جانبه مى گويدتوسعه عبارت
است از تطور يا تغيير ساختارىChngStructure جامعه در ابعاد اقتصادى سياسى و اجتماعى
و سازمانى به منظور تاءمين زندگى شرافتمندانه براى همه افراد جامعه .(388)
اين تعريف متضمن دو نكته است :1- تغيير ساختارى 2- تاءمين زندگى آبرومندانه براى هر
فرد.
شايد بهترين تعريف از توسعه تعريف فلچر باشد چون بر اساس اصلى مترقى متمدن استوار
است كه عبارت است از به فعل در آوردن نيروهاى بالقوه موجود در انسان و در جهان هستى
و اين امر ممكن نيست مگر با برنامه ريزى همه جانبه كه ابعاد مختلف انسان و جامعه را
در نظر داشته باشد و به همين سبب توسعه بر اساس تعريف فلچر داراى ابعاد گسترده ترى
از تعاريف متداول است على رغم اينكه اين تعريف در سال 1976م ارايه شده است بر اساس
اين مفهوم توسعه هم جامعه را در بر مى گيرد و هم فرد را و در مورد همه كشورها حتى
كشورهاى پيشرفته صدق مى كند و اين كشورها نيز نيازمند توسعه اند زيرا هميشه در آنها
منابع دست نخورده وجود دارد.
استراتژى توسعه
دانستيم كه هدف از توسعه تحقق بالاترين حد ممكن از فعاليت هاى اقتصادى است
كه داراى تاءثير قطعى در پيشرفت است و نيز پيروى از برنامه هاى خردمندانه است كه
بتواند اقتصاد را به سوى يك نظام اقتصادى اجتماعى و سياسى مطلوب به پيش ببرد كه از
آن به استراتژى توسعه تعبير مى شود.
دكتر صبرى سعدى
(389) مى گويد:براى تحقق ميانگين بالاى رشد اقتصادى در كشورهاى
مختلف دو سياست بايد بطور همزمان به اجرا در آيد:
سياست اول در پى افزايش قدرت توليد منابع اقتصادى است كه عملا در فرايند توليد توسط
جامعه به كار گرفته مى شود آنهم از طريق توزيع مجدد اين منابع به شكلى كه از نظر
اقتصادى كار آمد تر باشد.
سياست دوم مى كوشد تا از راه سرمايه گذارى كافى و افزايش تواناييهاى جديد توليد
انباشت سرمايه را محقق سازد.(390)
دكتر سعدى مى گويد:اگر بخواهيم به يك نظام پيشرفته و نوين
اقتصادى و اجتماعى در عراق برسيم اين امر مستلزم تنظيم و پياده كردن برنامه اى جامع
در ابعاد گوناگون جامعه است مسلما چنين برنامه مهمى به مسائل اقتصادى محدود نمى شود
بلكه تمام شئون اجتماعى و سياسى پيشرفت جامعه عراق را در بر مى گيرد.(391)
بنابر اين توسعه در چهارچوب اقتصاد منحصر نمى شود بلكه با انسان رابطه تنگاتنگى
دارد كه اساس و محور اصلى بهره مندى و فعال كردن منابع محسوب مى شود و مى تواند
منابعى جديد را به توانمنديهاى جامعه بيافزايد.
انسان در تمام مراحل توسعه نقش اساسى دارد و نمى توان او را از برنامه توسعه حذف
كرد حتى در كشورهاى پيشرفته صنعتى كه انسان به ابزار تبديل شده است نمى توان نقش او
را در توسعه ناديده گرفت .
اقتصاددان سوئدى فاجرليند با استناد به ديدگاه فلچر در سال 1967م مى گويد:
ما مى كوشيم عاملى را پيدا كنيم كه با دخالت خود بتواند
عناصر اساسى توسعه را كه در جامعه و فرد وجود دارد بيرون بكشد و آن را براى نيل به
زندگى اجتماعى متكامل در چهارچوب توسعه از قوه به فعل در آورد.(392)
پى در ادامه مى گويد:مسلما اين عامل جز تعليم و تربيت چيزى نيست و ما معتقديم كه
تعليم و تربيت دو عنصر اساسى توسعه به شمار مى رود.(393)
هدف وى از بيان اين سخن آن است كه انسان به عنوان اساس و مبناى توسعه اجتماعى قرار
گيرد زيرا تعليم و تربيت به انسان اختصاص دارد نه جمادات و نيز اين نكته را بيان مى
كنند كه انسان مى تواند با تواناييهاى خود در به گردش در آوردن چرخ توسعه سهيم باشد
بر همين اساس مبناى توسعه دو چيز است :
1- توسعه انسان و جامعه
2- توسعه منابع
و ما به هنگام بررسى هدفهاى توسعه در اسلام درباره اين موضوع سخن خواهيم گفت .
اهداف توسعه
توسعه مى كوشد كه جامعه را به مرحله بلوغ اقتصادى برساند به طورى كه منابع
به حدى فراهم باشد كه افراد جامعه همگى بتوانند در رفاه و آسايش زندگى كنند از
نويسندگان معاصر كه درباره اهداف توسعه و مراحل رسيدن به آن بيشتر بحث كرده
والت روستواست كه ديدگاه وى در اين خصوص تاءثير
بسزايى در استراتژى اقتصادى كشورهاى صنعتى كشورهاى صنعتى و در حال توسعه حتى
كشورهاى كمتر توسعه يافته داشته است .
روستو معتقد است كه براى رسيدن به بلوغ اقتصادى بايد پنج مرحله را پشت سر گذاشت .
1- مرحله جامعه سنتى 2- مرحله انتقال يا ايجاد مقدمات 3- مرحله وقوع انتقال يا جهش
اقتصادى 4- مرحله بلوغ يا حركت به سوى رشد و توسعه پايدار 5- مرحله فراوانى توليدات
و مصرف انبوه تمام اقشار جامعه
(394)
در مرحله سوم ،روند رشد در جامعه شتاب مى گيرد و چون سيلى بنيان كن همه موانع و
مشكلات را از سر راه بر مى دارد و براى رسيدن به اين هدف بايد تغييرات اساسى در
ساختار سياسى اجتماعى و اقتصادى جامعه بوجود آيد؛ حتى در ارزشهايى كه در حركت و رشد
جامعه موثر بايد تجديد نظر كرد تا بتوان انگيزه و جرقه لازم را براى حركت ايجاد
كرد.
نكته اى كه از نظريه روستو براى ما اهميت دارد هدفى است كه وى براى توسعه اقتصادى
وضع مى كند يعنى توسعه اقتصادى در نظر وى مصرف انبوه و زياد است كه از فراوانى كالا
و نقدينگى ناشى مى شود ولى بايد ديد تا چه حد اين نظريه با ديدگاه اسلام نسبت به
توسعه همخوانى دارد؟ و آيا اصولا در اسلام توسعه اقتصادى وجود دارد؟
توسعه در اسلام
بدون ترديد اسلام دين پيشرفت و ترقى است و همه را به برنامه ريزى و تسلط بر
منابع فرا مى خواند به شكلى كه زندگى شرافتمندانه را براى انسانها تضمين كند و اين
امر جز با توسعه و پيشرفت عوامل توليد ممكن نيست زيرا از اين طريق مى توان بازار را
از نيازهاى ضرورى عامه مردم اشباع كرد.
مسلمانان در آغاز حكومت اسلامى در مدينه منوره موضوع توسعه را تجربه كردند و اسلام
قوانين بسيارى را وضع كرد كه بعدها مبناى اصلى نظام اقتصادى اسلام را تشكيل داد اين
قوانين عبارتند از:
1- قانون احياى زمين موات 2- قانون تحريم ربا3- قانون مضاربه مزارعه و...4- قانون
وام بلاعوض 5- قانون ارث و تقسيم سرمايه بين ورثه 6- قانون تقسيم كار
اين قوانين و غير آن در حد خود شيوه اى را شكل دادند كه ثمره نهايى آن توسعه ثروت و
استفاده و بهره مندى از زمين جلوگيرى از انباشته شدن ثروت از راه ربا و نظاير آن
بود و اسلام با اين قوانين توانست حيات اقتصادى را از چهار چوب و دايره فردى خود در
پيش از اسلام كه فعاليت آن در حد شايستگى هاى فردى محدود مى شد به حالت اجتماعى و
گروهى در آورد كه موجب پديد آمدن نظام اقتصادى گرديد.
در دوره حكومت پيامبر در مدينه كه فعاليت اقتصادى تقريبا به كشاورزى محدود مى شد
كار بدين شيوه ادامه يافت و با گسترش قلمرو حكومت اسلامى و الحاق بسيارى از زمينهاى
كشاورزى به سرزمين مسلمانان و با ازدياد غنايم نياز به توسعه شديدتر و قويتر شد چون
عناصر اقتصادى در همه زمينه ها افزايش نشان مى داد از آنجمله افزايش تعداد مسلمانان
غنايم زمين هاى مناسب كشاورزى و در كنار آن تفاوت اقتصادى در قدرت و ضعف توليد در
زمينها و نيز انواع محصولات ديده مى شد و در بعضى مواقع درآمدهاى مالياتى نيز
افزايش مى يافت و لازم بود كه بخشى از آن سرمايه گذارى شود زيرا انباشته شدن آن در
بيت المال سودى در بر نداشت و همه اين مسائل اقتضا مى كرد كه براى حل مشكلات پيش از
آنكه بروز كنند و به بحرانى تبديل شوند برنامه ريزى اقتصادى كرد.
زمانى كه امام على عليه السلام زمام حكومت را به دست گرفت جامعه اسلامى از تبعيض و
تفاوت اقتصادى رنج مى برد و اگر وضع بدين منوال ادامه مى يافت ممكن بود به بروز
نظام طبقاتى در جامعه منجر گردد از اينرو شورشى كه به كشته شدن عثمان منتهى شد در
واقع شورش عليه نظام طبقاتى بود و هدفش عدالتخواهى و با بيعت امام اميرالمومنين
عليه السلام دوره تازه اى از حيات اقتصادى آغاز شد لذا مى بايد بيش از اين به اين
پر بار و شكوفا از تاريخ اسلامى پرداخت .
مفهوم توسعه از ديدگاه امام على عليه
السلام
لفظ و مفهوم اصطلاح توسعه كه معادل عربى آن تنميه است در سخنان امام عليه
السلام آمده است .
امام مى فرمايد:الاقتصاد ينمى القليل
(395)؛ ميانه روى كم را زياد مى كند توسعه مى دهد.الاقتصاد ينمى
اليسير
(396)؛ ميانه روى اندك را مى افزايد توسعه مى دهد.
بر اين اساس كم و اندك مى تواند ثروت يا منابع طبيعى يا هر چيزى شبيه اين دو باشد و
كلمه نمو كه در لفظ با كلمه تنميه توسعه عم ريشه است ؛ در سخنان امام عليه السلام
بكار رفته است و مفهوم آن افزايش توليد با بكار گيرى مواد و منابع اندك است و لفظ
تثمير در كلام امام عليه السلام نيز به مفهوم توسعه تنميه بكار رفته است و منظور از
آن استفاده از منابع موجود براى رسيدن به بيشترين مقدار ثروت است امام كلمه تثمير
را اينگونه بكار برده است :
و بعضهم يحب تثمير المال
(397) بعضى بارور ساختن مال را مى پسندند يعنى بايد مال و ثروت در
مسير سرمايه گذارى قرار گيرد تا ثمرات خوبى از آن بدست آيد.
بنابر اين توسعه از نظر اميرالمومنين على عليه السلام افزايش سرمايه و منابع است كه
از طريق كار بر روى آن حاصل مى گردد اگر اين گفتار را با ديگر گفتارهاى امام كه بعد
از اين ذكر خواهيم كرد در كنار هم قرار دهيم به ديدگاه كامل امام درباره مفهوم
اهداف و شيوه هاى توسعه دست خواهيم يافت و هيچ عجيب نيست زيرا كه توسعه به عنوان
شيوه افزايش ثروت و توليد از ديرباز در جوامع معمول بوده است و اشتباه است اگر تصور
كنيم كه اين مفهوم پس از جنگ جهانى دوم مطرح شده است گر چه جنگ نياز به توسعه را
بيشتر مى كند اما اين مفهوم در طول تاريخ و در اعصار مختلف با كاربردهاى مختلفى
رايج بوده است .
امام على عليه السلام از روزهاى آغازين حكومت اهداف اقتصادى را پايه گذارى كرد كه
مى توان آنرا در چهار چوب مفاهيم توسعه به حساب آورد.
اءفضل على من شئت تكن اءميره و استغن عمن شئت تكن نظيره و
اءحتج الى من شئت تكن اءسيره ؛
(398)
به هر كس كه ببخشى اميرش گردى از هر كس كه بى نياز شوى همتاى او مى گردى به هر كه
نيازمند شوى در بند او گردى .
لا نعمة فى الدنيا اءعظم من طول العمر و صحة الجسد ؛
هيچ نعمتى در دنيا بزرگتر از طول عمر و سلامتى بدن نيست
(399)
خير الدنيا و الاخرة فى خصلتين الغنى و التقى و شر الدنيا و
الاخرة فى خصلتين :الفقر و الفجور ؛ خير دنيا و آخرت در دو خصلت است بى
نيازى و پرهيزگارى و شر دنيا و آخرت در دو خصلت نيازمندى و تبهكارى است
(400)
الاوان من النعم سعة المال و اءفضل من سعة المال صحة البدن
تقوى القلب ؛
(401) هان بدانيد كه توانگرى از نعمتهاست بهتر از آن تندرستى است و
بهتر از تندرستى تقوا و پارسائى قلب است .
از گفتارهاى بالا مى توان اهداف زير را استخراج كرد:
اول :رسيدن به درجه بى نيازى با افزايش درآمد فردى و ملى
دوم :پى ريزى جامعه اى سالم
سوم :پى ريزى جامعه اى پرهيزگار
اول :رسيدن به درجه بى نيازى
در بحثهاى گذشته تاءكيد شد كه اسلام جامعه اغنيا و توانگران را پى ريزى مى
كند و بر خلاف اديان تحريف شده و مذاهب فكرى و سياسى ديگر وجود يك فقير را هم نمى
پذيرد مسيحيت تحريف شده اعتقاد دارد كه فقر و تنگدستى جريمه اى است كه انسان باند
براى مجازات گناهانى كه ديگران مرتكب شده اند بپرداز كشيش اءگوستين مى گويد:عبوديت
و بندگى جزاى گناهى است كه آدم و حوا مرتكب شده اند
(402) يعنى فقير بايد فقير بماند و غنى بايد غنى بماند چون كيفرى از
جانب خداوند است و جايز نيست كه فقير بر ثروتمند بشورد چون در آن صورت بر اراده
الهى شوريده است .
در سايه انديشه هاى مسيحيت تحريف شده ماركس حق دارد كه بگويد دين افيون توده هاست
.زيرا چنين دينى اراده فقير را سست مى كند و نمى گذارد آنان وضع خود را بهتر كنند
اما نبايد كلامش را متوجه اديان ديگر كند جامعه سرمايه دارى جامعه اى است كه
ثروتمندان در اقليت اند و فقيران در اكثريت نظام سرمايه دارى با گرفتن ماليات از
ثروتمندان و پرداخت آن به نيازمندان خواسته است كه فقر را از بين ببرد اما اين
درآمدها دوباره به جيب ثروتمندان سرازير مى گردد؛ يعنى براى پرداخت سود وامهايى كه
آنان در اختيار دولت گذاشته اند دوباره به خودشان باز مى گردد و فقيران از آن سهمى
ندارند.(403)
در جامعه كمونيستى همه فقير و نيازمند دولت اند و بعنوان كارمند دولت حقوق مى
گيرند.
از ميان همه مذاهب و مكتبهاى فكرى و سياسى اين اسلام است كه سرافراز و سربلند
ايستاده است و فقرا را با اغنيا در ثروت و بى نيازى برابر مى داند و شعار اسلام
همين گفتار امام است كه مى فرمايد:
اءفضل على من شئت تكن اءميره و استغن عمن شئت تكن نظيره
؛ به هر كس كه ببخشى اميرش گردى از هر كس كه بى نياز شوى همتاى او گردى .(404)
مسلمانان اسلام را براى ديگر ملتها به ارمغان بردند زيرا آنان پيش از آنكه در مال و
ثروت بى نياز باشند داراى نفسهاى غنى و توانگر بودند و اسلام هيچ كشورى را به طمع
ثروت چنانكه امروز حكومتهاى استعمارى انجام مى دهند نگشوده است فرق بين اسلام و
استعمار آن است كه اسلام پيش از آنكه كشورها را فتح كند قلبها را فتح مى كند.
در حالى كه ملتها براى حفظ كرامت و ذخاير خود هميشه با استعمارگران در ستيزند.
مسلمانان بر اساس اين اصل كه فرمود به هر كس كه ببخشى اميرش گردى ديگر ملتها را
يارى مى كردند و آنان وقتى در ميان مسلمانان جامعه اى ايده آل يافتند كه هدفى جز
تبليغ رسالت نداشت به دين اسلام گرويدند دينى كه نه طمع مادى او را به رويايى با
مشكلات واداشت و نه طمع سلطه جويى بلكه تنها و بزرگترين هدفش اين بود كه مردم با
گرويدن به اسلام سعادتمند شوند همانطور كه اسلام خود سعادتمند بود.
دوم :پى ريزى جامعه اى سالم
اسلام مى خواهد كه جامعه اى سالم و عارى از هر گونه بيمارى پى ريزى كند و
برنامه جامعى را براى حفظ بدن از انواع بيماريها معين كرده است و لذا ثروت جامعه را
براى حفظ بهداشت عمومى به كار مى گيرد نبايد از نظر دور داشت كه مهمترين برنامه هاى
توسعه در كشورهاى جهان تامين شرايط بهداشت عمومى است با از بين بردن در توسعه سهيم
باشد ولى جامعه بيمار نمى تواند حتى يك گام در جهت توسعه درست بردارد به همين جهت ،
اسلام رعايت سلامت مردم را هدف اصلى اهداف دولت قرار داده است
امام على عليه السلام مى فرمايد:
لا نعمة فى الدنيا اعظم من العمر و صحة الجسد،
(405) هيچ نعمتى در دنيا بزرگتر از طول عمر و سلامتى بدن نيست
و نيز فرمود: الا و من سعة المال و اءفضل من سعة المال صحة
البدن ؛
(406) هان بدانيد كه توانگرى از نعمتهاست و بهتر از آن تندرستى است
.
اين دو گفتار زيباترين رابطه را بين توسعه و سلامتى و بين ميانگين عمر ترسيم مى كند
كه ثمره حاصل از توسعه است امروزه ميزان پيشرفت كشورها را با ميانگين عمر انسان در
آن كشور مى سنجد زيرا ميانگين عمر انسان در كشورهاى پيشرفته خيلى بيشتر از ميانگين
عمر در كشورهاى عقب افتاده است به عنوان مثال ميانگين عمر انسان در افغانستان از 44
سال تجاوز نمى كند در حالى كه همين ميانگين در ايسلند به 79 سال مى رسد و اين عمرى
است كه هنگام تولد همه انتظار دارند.(407)
بدون شك رفاه اقتصادى يكى از عوامل موثر در طولانى شدن عمر است و عمر طولانى به
نوبه خود قدرت كار را در جامعه بالا مى برد كه طبيعتا در سرعت بخشيدن به كارهاى
توسعه و پيشرفت اقتصادى موثر خواهد بود مى توان دو گفتار گذشته را در نمودار زير
ترسيم كرد:
با
پيشرفت اقتصادى از رهگذر توسعه سرمايه هاى مطلوب براى پوشش دادن طرحهاى خدماتى و
تاءمين امكانات رفاهى كه در بهداشت و سلامت جامعه نقش دارد فراهم مى گردد. و با
همين سرمايه ها مدارس بيمارستانها و دانشگاهها ساخته مى شود و با تاءسيس دانشكده
هاى پزشكى و تربيت پزشكان سطح بهداشت و سلامتى جامعه بالا مى رود جامعه سالم جامعه
اى است كه توانايى كار دارد و مى تواند در مسير توسعه گام بردارد بدين ترتيب گردش
ميان توسعه و بهداشت و عمر و كار كامل مى گردد و نهايتا توسعه محقق مى شود قدرت
توليد دو چندان مى گردد و حركت جامعه در مسير توسعه شتاب مى گيرد.
سوم :پى ريزى جامعه اى پرهيزگار
دو نوع جامعه وجود دارد:جامعه اى كه با انگيزه ها و
عوامل خارجى حركت مى كند و هرگاه اين انگيزه ها كم رنگ شود جامعه از حركت باز مى
ماند و جامعه اى كه با عوامل و انگيزه هاى درونى حركت مى كند و چنين جوامعى در كمال
آگاهى و احساس مسئوليت قرار درند و به همين جهت قانون و عوامل خارجى ديگر در آن
رنگى مى بازد و اسلام براى آنكه چنين جامعه ايده آل را پى ريزى كند كه بر اساس
انگيزه هاى درست حركت كند نيازى ندارد كه كسى به او بگويد اين گار را انجام بده و
آن را انجام نده رسالتى كه اسلام در قبال بشريت دارد آن است كه بشريت را به اين سطح
ايده آل از محاسن و صفات نيكو برساند و در برنامه اى تربيتى سياسى و اقتصادى اسلام
نيز آمده است تا اين عوامل خير را در درون انسان تقويت كند و به عنوان محرك درونى
بدون واسطه انسان را به حركت در آورد اقتصاد عامل مهمى است تا اين واقعيت را اصالت
ببخشد زيرا انسان تنها زمانى مبادرت به كار خير مى كند كه در نيازهاى اساسى خود به
مرحله اشباع رسيده باشد و اين منطق قرآن كريم است كه مى فرمايد:
فليعبدوا رب هذه البيت الذى اءطعمهم من جوع و امنهم من خوف
؛ پس بايد پروردگار اين خانه را بپرستند آنكه به هنگام گرسنگى طعامشان داد و
از بيم در امانشان داشت .(408)
به همين سبب اسلام تلاش كرده است تا جامعه اى ثروتمند ايجاد كند و اگر در چنين
جامعه اى ثروت بر اساس شيوه اسلام ناب پى ريزى شود خير و صلاح در آن جامعه ريشه دار
مى گردد البته اين بدان معنى نيست كه اگر انسان پس از آنكه ثروتمند شود با تقوى
خواهد شد زيرا اگر ثروت به دور از دين و فضايل دينى باشد به تباهى و فجور منتهى مى
گردد چون ميان ثروت و تقوى ارتباط تنگاتنگى است و اين ارتباط در حقيقت ميان جهت دهى
مسائل اقتصادى از يك سو و مسائل دينى و تربيتى از سوى ديگر است .
جامعه بايد همزمان با حركت به سوى توسعه و تكامل حيات انسانى است يعنى ارزشهاى مادى
و معنوى همزمان و هماهنگ در ابعاد مادى و معنوى توسعه و تكامل يابد و ما وقتى
درباره جامعه متقى پس از جامعه ثروتمند سخن گفتيم نخواستيم بين آن دو تقدم و تاءخر
يا جدايى قايل شويم بلكه طبيعت و تربيت بحث اقتضا مى كرد و گرنه در عمل ميان آن دو
جدايى وجود ندارد زيرا چنانكه گفته شد ايجاد جامعه بدور از تقوى به طغيان و سركشى
جامعه منتهى مى گردد:
و ان الانسان ليطغى اءن راه استغنى ؛ چون انسان خود را بى نياز ببيند طغيان مى كند.(409)
اگر جامعه اى فقير كه از فسق و فجور رنج مى برد بخواهد به جامعه اى متقى و در عين
حال ثروتمند تبديل شود؛ بايد بطور هماهنگ در ارزشهاى اخلاقى شيوه هاى زندگى و نيز
ميزان درآمد تحول ايجاد كند و به اختصار بايد گفت كه جامعه بايد در جنبه هاى مادى و
معنوى متحول شود چنين تحولى را بايد در تحول اقتصادى اخلاقى دانست از دنياى منحط و
پست به دنياى والا اين تحول تنها در ارزشهاى اخلاقى نيست زيرا جامعه اى كه متقى
باشد و نتواند نيازهاى مادى خود را تاءمين كند نمى تواند در برابر جوامع ديگر
سربلند و سرافراز باشد اين شيوه و راه انتقال از شر به خير است كه يكى از اهداف
بزرگ حكومت اسلامى به شمار مى رود.امام على عليه السلام مى فرمايد:
خير الدنيا و الاخرة فى خصلتين :الغنى و التقى و شر الدنيا
فى خصلتين الفقر و الفجور
(410)؛
خير دنيا و آخرت در دو خصلت است :ثروتمندى و پرهيزگارى و شر دنيا در دو خصلت است
:تنگدستى و تبهكارى .اين نمودار به ما نشان مى دهد كه :
- چگونه
انسان از محيط شر و بدى به محيط خير قدم مى گذارد.
- چگونه فقر تبهكارى در يگديگر تاءثير متقابل دارند.
- چگونه فقير مى تواند با دور شدن از تبهكارى لباس تقوا به تن كند و ثروتمند گردد.
- و نهايتا چگونه ثروتمند با در افتادن به ورطه تبهكارى فقير مى گردد.
در اينجا اين سئوال به ذهن خطور مى كند كه رابطه تقوى با توسعه چيست ؟
اگر توسعه كارى موثر و تلاشى همه جانبه باشد در اين صورت انسان به انگيزه اى قوى
نياز دارد تا تواناييهاى درونى خود را كشف و آشكار سازد و چه انگيزه اى قويتر از
عقيده اى روشن كه انسان را جانشين و خليفه خداوند در اين هستى مى داند و بزرگترين
مسئوليتها را بر عهده او قرار مى دهد و تقوى تنها راه پاى بندى و حفظ اين مسئوليت
است و در عين حال عامل سعادتمندى انسان در زندگى است چه انسان تنها به نان زنده
نيست و اگر توسعه به خاطر سعادت بشر است بايد گفت كه سعادتمندى انسان تنها در گرو
اقتصاد نيست بلكه نيازمند چيزى فراتر از اقتصاد است .
دكتر ابراهيم دسوقى استاد علم اقتصاد در دانشگاههاى مغرب مى گويد:
مساءله توسعه اقتصادى چنانكه به ذهن بعضى از مردم متبادر مى
شود تنها مساءله اى اقتصادى نيست بلكه مساءله اى عقيدتى ،فرهنگى ،سياسى و اجتماعى و
اخلاقى است و بايد براى تحقق و استمرار آن محيط و بستر مناسب فراهم كرد چه بدون
فراهم ساختن محيط و بستر مناسب نمى توان براى فرد و جامعه در مسير طولانى و
توانفرساى توسعه حركت و پيشرفتى را تصور كرد.(411)
لودويك ج ماى اقتصاددان غربى نيز عقيده اى مشابه دارد مى گويد:
هر حكومتى كه اعتقاد داشته باشد كه آسايش و رفاه بشر در گرو
امور مادى است و به اين گمان كه سعادت انسان را تاءمين مى كند؛ به توليد كالاهاى
اقتصادى بپردازد خطاى فاحش است زيرا اشتباهست كه حكومت ها بپندارند كه توسعه و
شكوفايى اقتصادى مشكلات بشريت را حل مى كند در ادامه تاءكيد مى كند كه اين اعتقاد
مادى صرف براى ملتهاى دنيا مصيبت و گرفتارى ببار مى آورد.(412)
اگر تاريخ را با دقت مطالعه كنيم و وقايع تاريخى را با دقت از نظر بگذرانيم در مى
يابيم كه جهان امروز مديون آن دسته از افرادى است كه در دوره هاى مختلف تاريخ ظهور
كردند و با استفاده از استعدادها و توانمنديهاى خود چرخهاى زمان را به جلو راندند و
اگر اينان نمى آمدند و توان خويش را ظاهر نمى ساختند و آنرا در جهت پيشرفت حيات
انسان بكار نمى گرفتند ما امروز در شرايط خاص آغاز قرن بيست و يكم بسر نمى برديم
بلكه جهان امروز هنوز در ظلمات جهل و نادانى مى زيست به فرض اينكه اين مخترعان نمى
آمدند و براى ما ماشين بخار، الكتريسيته و ديگر اختراعات بشرى را پديد نمى آوردند
تاريخ پيش از اينها از حركت باز مى ماند زيرا پيشرفت بشريت جبرى و بدون دخالت اراده
انسان صورت نمى گيرد بلكه بسته به اراده و قدت انسان است و اگر اين اراده باز ايستد
پيشرفت نيز متوقف مى ماند به همين سبب اسلام براى انسان اهميت بسيارى قائل است و او
را اساس همه خوبيها قرار مى دهد همانطور كه اگر از وظيفه خود باز بماند اساس همه
بديهاست .
انسان و توسعه
پيش از اين گفتيم كه توسعه استفاده بهينه منابع در
جهت اهدافى معين است و انسان بزرگترين منبع از منابع توسعه به شمار مى رود كه بايد
توجه برنامه ريزان توسعه را بدان جلب كرد.
ويژگيهاى انسان توسعه گرا
البته هر انسانى نمى تواند به برنامه توسعه كمك كند بلكه ويژگيهاى است كه
دست اندر كاران امر توسعه مى كوشند تا در افرادى كه مى خواهند در برنامه هاى توسعه
اقتصادى مشاركت داشته باشند؛ ايجاد كنند.
مهمترين اين ويژگيها عبارت است از:
اول - علاقه به علم و ياد گيرى
دوم - نيروى كار
سوم - علاقمندى به كار خير
چهارم - هدايت درست هزينه ها
پنجم - عوامل پيشرفت
ششم - احساس مسئوليت جمعى
اول :علاقه به علم و ياد گيرى
توسعه نيازمند دانش و تخصص و كار مثمر ثمر و سودمند است طبيعت انسان نيز با
كار خير سرشته شده است از اينرو عوامل و انگيزه هاى مثبتى وجود دارد كه انسان را
دائما به سوى پيشرفت سوق مى دهد و نيز احساسى در اوست كه توجه اش را به سوى جامعه
معطوف مى كند اينها عناصرى است كه براى شكل گيرى شخصيت انسانى كه مى خواهد در امر
توسعه مشاركت داشت باشد؛ ضرورى است تا بتواند با مشكلات پيشرفت اقتصادى دست و پنجه
نرم كند و در صورت نبود چنين انسانى نمى توان به امر توسعه دست يافت اگر چه همه
ابزارها و عوامل ديگر فراهم باشد بدون ترديد دين تاءثير زيادى در شكل گيرى شخصيت
چنين انسانى دارد دانشمندان علم اقتصاد به انديشه هاى مارتين لوتر اشاره مى كنند كه
نهضت اقتصادى بزرگى را در اروپا به راه انداخت كه هنوز هم ثمره آن در خدمت جامعه
بشرى است انديشه هاى اين اصلاح گر مسيحى توانست عقل انسان را از قيد و بند كليسا
آزاد كند و در نتيجه انديشه و تفكر نيز آزاد شد و در حيات انسان روح تازه اى دميده
شد و روشنفكران دانشمندان مخترعان و مكتشفان از متن جامعه برخاستند پس اگر جنبش
پروتستان با الهام از نفخه روح بخش اسلام توانست جامعه اروپا را متحول كند چرا خود
اسلام نتواند چنين تحولى را در جامعه اسلامى پديد آورد.
با نگاهى به آيات قرآن و سنت پيامبر و احاديث و اقوال در مى يابيم كه اسلام بر
ساختن انسانى مسئوليت پذير تاءكيد دارد زيرا تمى توان بر انسان مسئوليتهاى را تحميل
كرد؛ كه توان انجام آنرا ندارد.
امام على عليه السلام همه ويژگيهاى چنين انسانى را در يكى از گفتارهاى خود يعنى
خطبه همام به هنگام ذكر صفات پرهيزگاران بر مى شمرد.
امام عليه السلام ابعاد شخصيت پرهيزگاران را چنان ترسيم كرده اند كه زبان هر انسان
اديب و شاعرى از بيان آن قاصر است و نيز هيچ نقاشى نمى تواند چنين تابلوى زيبايى با
كلمات بيافريند و ما به هنگام بيان ويژگى هاى انسان توسعه گرا به تفصيل درباره اين
گفتار امام سخن خواهيم گفت .
تقريبا همه كارشناسان اقتصادى به وجود رابطه اى مثبت ميان آموزش و توسعه اتفاق نظر
دارند فاجر ليند مى گويد:بررسيهاى علمى نشان مى دهد كه تعليم و تربيت پيامد مثبتى
در جامعه حتى در روستاها دارد كشاورزانى كه آموزش ديده اند معمولا بيشتر از
كشاورزان بيسواد توليد مى كنند گزارشى در سال 1980 حاكيست كشاورزانى كه دوره هاى
آموزشى را گذرانده اند در طول چهار سال سودهايشان از كشت 4/7 بيشتر از كشاورزانى
بوده است كه آموزشهاى لازم را نديدند.
با مقايسه ميانگين با سوادان كشورهايى كه درآمد متوسط يا كمى دارند رابطه ميان
توسعه و آموزش بوضوح آشكار مى گردد به گزارشى در اين زمينه كه در سال 1995م منتشر
شده است توجه كنيد:
و براى
روشن شدن اهميت آموزش در پيشرفت كشورها به جدول زير نگاه كنيد كه مقايسه اى را ميان
يك كشور افريقايى (موزامبيك )و يك كشور آسيايى (ژاپن )نشان مى دهد:
اين جدول درصد گروههاى سنى را نشان مى دهد كه به آموزش اهميت
مى دهند.
(گزارشى از توسعه در سال 1995م )
البته هر آموزشى معيار نيست بلكه آموزشى لازم است كه بتواند انسان را براى انجام
وظايف مهم در جامعه آماده سازد؛ امام على عليه السلام در خطبه متقين از آن به علم
نافع تعبير مى كند و مى فرمايد:
وقفوا اءسماعهم على العلم النافع لهم
(413) گوش بر دانستن چيزى نهاده اند كه آنان را سود رساند
لانه لا خير فى علم لا ينفع و لا ينتفع بعلم لا يحق تعلمه
؛ زيرا دانشى كه در آن فايده اى نباشد خيرى نباشد و علمى كه از آن سودى حاصل
نيايد آموختنش شايسته نبود.(414)
علم بر ديگر عناصر لازم براى توسعه مقدم است علم بر مال مقدم است :يا كميل العلم
خير من المال ؛ علم بهتر از مال است .والعلم حاكم و المال محكوم عليه ،(415)
علم حاكم است و مال محكوم و بدون علم مال ارزشى ندارد.
حال علم چگونه نافع و سودمند مى گردد؟
طبيعى است هر گاه با عمل همراه گردد امام عليه السلام مى فرمايد:
اذا رمتم الانتفاع بالعلم فاعملوا به و اءكثروا الفكر فى
معانيه تعه القلوب
(416)
هر گاه بخواهيد از علمى سود ببريد به آن عمل كنيد و در معانى
آن بسيار انديشه كنيد تا دلها آنرا حفظ كند.
اعمل بالعلم تدرك غنما(417)؛
به دانش عمل كن تا به غنيمت دست يابى اعملوا بالعلم تسعدوا(418)؛
به علم عمل كنيد تا سعادتمند شويد دانش نه تنها مقدمه توسعه بلكه مقدمه زندگى است
لذا امام عليه السلام مى فرمايد:بالعلم تكون الحياة ؛
(419) زندگى به دانش ميسر گردد.
عليك بالعلم فانه وارثه كريمة
(420)؛ دانش بياموز كه آن ميراثى گرانبهاست
علم چگونه به ميراث تبديل مى گردد؟آيا علم به ارث مى رسد؟ آرى آنگاه كه با زندگى در
آميزد به ميراثى گرانبهاست تبديل مى شود و نسل آسايش و رفاه را در پهنه گيتى به
ارمغان مى آورد.
دوم :نيروى كار
نيروى كار به مقدار مفيد كار اطلاق مى گردد. ولى
نيروى اشتغال به حجم كار كل جامعه گفته مى شود و اين امر از شاخصهاى لازم در جوامعى
است كه در مسير توسعه گام برمى دارند از اينرو كشورهايى كه مى خواهند پيشرفت كنند
مى كوشند كه از تمام تواناييهاى خود در زمينه اشتغال و نيز از خلاقيتهاى افراد بهره
ببرند.
البته تنها كار و تلاش كارگران كافى نيست بلكه نوع و تقسيم كار نيز از اهميت ويژه
اى برخوردار است و از مظاهر پيشرفت كه اقتصاد دانان روى آن تاءكيد مى ورزند آن است
كه توان كارى يا نيروى اشتغال جامعه به سوى صنعت گرايش داشته باشد اينان دريافته
اند كه كشورهاى صنعتى كه داراى درآمدهاى كلان هستند توان كارى جامعه را در زمينه
هاى صنعتى متمركز كرده اند و كشورهاى صنعتى نظير ايالات متحده بريتانيا و آلمان
دويست سال پيش يعنى در سال 1800 ميلادى كشورهاى غير صنعتى بودند بطورى كه 90 توان
كارى جامعه را در بخش كشاورزى متمركز كرده بودند در حالى كه امروز كشاورزى تنها 3
از فعاليتهاى جامعه را به خود اختصاص داده است .(421)
و بر اين اساس توان كارى جامعه در بخش صنعت متمركز شده است ؛ كه بيانگر پيشرفت
جامعه در اين بخش صنعت متمركز شده است ؛ كه بيانگر پيشرفت جامعه در اين بخش است ولى
در كشورهاى كم درآمد كشاورزى 69 و صنعت 15 از فعاليتهاى جامعه را به خود اختصاص
داده است .(422)
اما اسلام تا حدودى با اين نظر مخالف است زيرا اسلام در عين حال كه به صنعت را
تشويق مى كند ولى كشاورزى را اصل مى داند از نظر اسلام كشاورزان گنجينه هاى زمينند
و اگر قرار باشد كه به توصيه كارشناسان اقتصادى عمل شود و توان كارى جامعه در بخش
صنعت صرف گردد پس چه كسى به كشاورزى بپردازد و قرص نان جامعه را تاءمين كند.
بنابر اين بايد براى هدايت نيروى اشتغال جامعه با توجه به گوناگونى نيازها برنامه
ريزى درستى صورت گيرد اسلام به عنوان يك نظام زندگى به اين امر بسيار توجه كرده است
در بيشتر احاديث و روايات نيز بر كشاورزى و اصلاح اراضى تاءكيد شده است اين امر بى
توجهى به صنعت و ديگر كارها از قبيل تجارت و غير آن نيست زيرا كه :
اولا:صنعت در گذشته بسيار محدود بود و وسايل و ابزار صنعتى مانند امروز اختراع نشده
بود و صنعت در امور ساده زندگى كه جامعه در جنگ و صلح بدان نياز داشت محدود مى شد.
ثانيا:اصل تقسيم كار امرى حتمى براى جوامع است ؛ كشورهايى كه با كمبود آب و زمينهاى
مناسب كشاورزى مواجه هستند ناگزير بايد به فعاليتهاى ديگر روى آورند بعنوان مثال در
صدر اسلام ساكنين مكه فعاليت تجارى داشتند چون زمينهاى مكه سنگلاخ و غير قابل
كشاورزى بود.
وقتى قلمرو حكومت اسلامى گسترده شد اصل تقسيم كار نيز به اجرا درآمد چون بخش زيادى
از اين زمينهاى پهناور؛ فاقد عناصر كشاورزى بود از فعاليتهاى ديگرى روى آن صورت
پذيرفت از قبيل :استخراج معادن يا نفت ،تاءسيس كارخانه و به عنوان مثال عربستان
سعودى و اردن براى دستيابى به سرمايه مطلوب جهت توسعه مى كوشند تا منابع معدنى
زمينهايشان را استخراج كنند در حالى كه كشور سودان داراى زمينهاى كشاورزى حاصلخيزى
است يا كشور مصر علاوه بر كشاورزى داراى تجارب فنى و صنعتى است .
از اينرو ارزشى كه اسلام براى كار و تخصص علمى قائل است تمايل شديد اين دين را براى
رسيدن به توسعه از طريق كار مى رساند در اين زمينه نهج البلاغه براى ما راه را
ترسيم مى كند:
1- تشويق به كار
2- كار مفيد
3- تقسيم كار
امام على عليه السلام درباره تشويق به كار مى فرمايد:
اليوم عمل و لا حساب و غدا حساب و لا عمل ؛
(423) امروز، روز عمل است نه روز حساب و فردا روز حساب است نه روز
عمل .
فبادروا العمل و كذبوا الاءمل ؛
(424) به انجام دادن عمل نيكو مبادرت ورزيد و آرزوها را دروغ
شمردند.
العمل العمل ثم النهاية النهاية
(425)؛ كارى كنيد. كار به پايان بريد، كار به پايان بريد.
و در توصيف مومنان مى فرمايد: قلوبهم فى الجنان و اءجسادهم فى العمل
(426) دلهايشان در بهشت است و تنهايشان در كار عبادت .
من اءبطابه عمله لم يسرع به نسبه
(427) هر كه در كارها درنگ كند شرف نسب سبب سرعت در كارش نشود.
فاعملوا فى رغبة
(428) در امن و آسايش به كار خدا بپردازيد.
فاعملوا و العمل يرفع
(429)؛ پس عمل كنيد كه عمل را به آسمان برند.
انسان با كار مفيد و سودمند زنده است امام عليه السلام در اين خصوص مى فرمايد:
جدك لا كدك
(430)؛ جديت تو مهم است نه زحمت و تلاش
اءفضل الاءعمال ما اءكرهت نفسك عليه
(431)؛ بهترين كارها كارى است كه خود را براى انجام دادن آن به
اجبار وادار سازى .
يبتلى عباده عند الاعمال السيئة بنقص الثمرات
(432)؛ ايزد تعالى بندگانش را كه مرتكب اعمال ناشايست شوند به
كاسته شدن ميوه هايشان مى آزمايد.
والعمل الصالح حراث الاخره ؛ عمل صالح كشته آخرت است .(433)
و درباره انواع كار امام عليه السلام مى فرمايد:
و اءعلم اءن الرعية طبقات لا يصلح بعضها الا ببعض و لا غنى
ببعضها عن بعض فمنها جنود الله و منها كتاب العامة و الخاصة و منها قضاة العدل و
منها عمال الانصاف و الرفق و منها اءهل الجزية و الخراج من اءهل الذمة و مسلمة
الناس و منها التجار و اءهل الصناعات و منها الطبقة السفلى من ذوى الحاجات و كل قد
سمى الله له سهمه ؛ بدان كه رعيت را صنفهايى است كه كارشان
جز به يكديگر اصلاح نشود و از يكديگر بى نياز نباشند صنفى از ايشان لشكرهاى خدايند
و صنفى دبيران خاص يا عام و صنفى قاضيان عدالت گسترند و صنفى كار گزارانند كه بايد
در كار خود انصاف و مدارا به كار دارند و صنفى جزيه دهندگان و خراجگذارانند چه ذمى
و چه مسلمان و صنفى بازرگانند و صنعتگران و صنفى فرودين كه حاجتمندان و مستمندان
باشند هر يك را خداوند سهمى معين كرده .
(434)
پس كار به چهار دسته تقسيم مى شود: 1- كشاورزى 2- صنعت 3-
تجارت 4- خدمات
و گروهى از مردم هستند كه نمى توانند از عهده اين كارها برآيند و آنان قشرهاى آسيب
پذير و نيازمندان جامعه اند كه مسئوليت تاءمين معاش آنان بر عهده دولت است .
با اينكه صنعت در زمان امام عليه السلام محدود بوده و افراد كمى بدان اشتغال داشتند
ولى به سبب اهميتى كه دارد امام در سخنانشان از صنعتگران ياد مى كند؛ مهمترين
گفتارهاى امام عليه السلام در خصوص كار خطبه همام است
.
امام درباره پارسيان مى فرمايد:
لا يرضون من اءعمالهم القليل و لا يستكثرون الكثير ؛
از اعمال خويش چون اندك باشد نا خشنودند و چون بسيار باشد در نظرشان اندك نمايد.(435)
آنان خستگى نمى شناسند هر چه بيشتر كار كنند خود را مقصر مى بينند زيرا هر تلاشى كه
مى كنند نسبت به عمرشان اندك است آنان دائم از وقت پيشى مى گيرند و در كارهايشان به
نتايج كم اراضى نيستند بايد ثمره كارشان درخشان باشد كار زياد را زياد نمى دانند
چون معيارهايشان در زندگى الهى است آنان در وجودشان عظمت خداوند را حس كردند و از
ميزان نعمتهايى كه خداوند در وجودشان به وديعت نهاده باخبرند.
اءتحسب اءنك جرم صغير |
|
و فيك اءنطوى العالم الاءكبر |
آيا مى پندارى كه جرم كوچكى هستى حال آنكه در درون تو جهان بزرگى نهفته است .
توانائيهايشان حد و مرزى نمى شناسند قدرت فكرى و بدنى آنها در برابر مشكلات زندگى
بسيار زياد است ، زيرا خداوند بزرگترين امانت هستى - مسئوليت خلافت و جانشينى
خداوند را - بر عهده آنان قرار داده است شايد اين اشكال مطرح شود كه با اختراع
ماشين و گسترش تكنولوژى ديگر كار از اهميت گذشته خود برخوردار نيست در پاسخ بايد
گفت :
اولا: كارى كه اسلام بدان اعتقاد دارد كار بدنى نيست كه با بكار گيرى نيروى عضلانى
حاصل شود بلكه برنامه ريزى پژوهش و هر نوع كار ذهنى و فكرى نيز در حد خود كار محسوب
مى شود تكنولوژى جديد ماشين را جايگزين نيروى عضلانى كرده است ولى نتوانسته براى
تفكر خلاق انسانى جايگزينى بيابد چه پيشرفته ترين رايانه ها نيز نمى توانند حتى
جانشين عقل و تفكر يك انسان شوند چه رسد به عقل پنج ميليارد انسان .
ثانيا: جايگزينى ماشين به جاى انسان در موارد محدودى است زيرا نمى توان كاملا از
نيروى انسانى بى نياز شد: فعاليتهايى نظير كشاورزى حتما نيازمند نيروى انسانى است
همچنين شغلها و حرفه هاى ديگرى نيز هست كه هنوز هم از نيروى انسانى بهره مى برد.
ثالثا: جايگزينى ماشين به جاى انسان موجب توليد بخشهاى وسيعترى از اراضى مى گردد
زيرا انسان را وا مى دارد تا به دنبال زمينهاى باير و دست نخورده بگردد و يا به
ديگر فعاليتهاى اقتصادى روى آورد تا بيكار نماند لذا نوبت به برنامه ريزى اقتصادى
مى رسد تا از نيروهاى انسانى متراكم جامعه كه در اثر تكنولوژى پديد مى آيد بهره
بردارى شود.
بعنوان مثال اگر يك انسان با يك ماشين پيشرفته كشاورزى بتواند روى يك قطعه زمين كار
كند كشاورزان ديگر بايد به بهره بردارى زمينهاى ديگر بپردازند و بدين ترتيب كشاورزى
رونق مى گيرد توليد بيشتر مى شود پس هراسى از ماشين نيست و نبايد از پيشرفت
تكنولوژى ترسى به دل راه داد زيرا چنين پيشرفتى انسان را به سرمايه گذارى و بهره
بردارى بيشتر و توليد سريعتر سوق مى دهد در نتيجه وجود ماشين به نفع هر دو - فرد و
جامعه - تمام مى شود.