بيت المال از ديدگاه نهج البلاغه

آیت الله العظمی حسين نوري همداني

- ۸ -


5- خواجگاني در لباس زنانه

مسئله بردگان و خواجگان در دربار خلفا و رجال آن روز ره آورد خطرناکي در برداشت که يک باره به فساد و تباهي و بي عفتي آنان انجاميد زيرا با راه يافتن غلام پسرهاي خواجه و زيبارو ، در دربار ، حس هم جنس بازي در خلفا و رجال برانگيخته شد و کم کم تمايل سخت و عادتي پست و نکوهيده در آنها به وجود آمد . از اين رو توجه زيادي در وضع لباس و زينت و آرايش و زيبايي اين خواجگان و کودکان امرد بي پناه مبذول مي داشتند مخصوصاً پوشيدن لباسهاي زنانه بر تن اين بردگان مهيج شهوات نابجاي آنان بود .

نخستين بار امين پسر هارون الرشيد به اين عمل اقدام کرد وي غلامان زيادي بخصوص خواجگان خريداري کرد و به آنها لباس زنانه پوشانيده و در کاخهاي خود جاي داد ساير خلفا نيز در اين عمل از لو پيروي کردند و بالعکس لباسهاي مردانه بر تن کنيزکان مي پوشيدند .[ 145 ]

زيبايي کنيزکان و خواجگان تمايلات افسار گسيخته خلفا و رجال را برمي انگيخت و قدرت زر و زور آنان زمينه را براي بي عفتي و رواج فحشا و منکرات مهيا مي ساخت تا جايي که کم کم از دربار خلفا و کاخ رجال عياش به خانه هاي رجال عياش براي تهيج شهوات و ارضا تمايلات نابجاي خود از هرگونه اقدام فجيع و منافي عفت خودداري نمي کردند .

جرجي زيدان مي نويسد : اين طبيعي است که آسايش و ثروت و تن پروري فحشا و بي ناموسي به بار مي آورد گرچه مردم فقير و صحرا گرد هم تا حدي دچار اين آلودگي ها هستند اما شهرنشينان بيش از ديگران آلوده اند . براي تشويق بزرگان تصويرل زنان برهنه بر ديوار گرمابه ها رايج بود بزرگاني مثل ( ابن طولون ) فرمانفرماي مصر تصوير همخوابه ها و محبوبه هاي خود را بر ديوار سالون هاي پذيرايي نقاشي کرده بودند بعضي فرمانروايان خردمند ابتدا با اين جريانات که به عفت عمومي لطمه مي زند مخالفت بودند و از آن ممانعت مي کردند امام وقتي کهبه کلي رايج شد و از مقاومت عاجز ماندند ماليات هايي براي اعمال منافي عفت وضع کرده و آن را مانند شغل هاي ديگر آزاد کردند .[ 146 ]

بر اثر توجه رجال به هم جنس بازي و لذت با خواجگان و پسرکان زيبا که در اسلام زشت ترين و نکوهيده ترين عمل غير انساني محسوب مي شود و قرآن اين عمل حيواني را از اثار پست ترين و وحشي ترين اقوام بشر در دوران رسالت لوط پيغمبر مي داند که عواقب ننگين و شوم آن موجب خشم و قهر الهي شد و يک باره با اراده خداي توانا آن قوم به کلي نابود شده و به عذاب دردناک الهي مبتلا شدند مي شمرد ، متأسفانه در دوره تمدن چشمگير اسلامي که جهانيان را سخت شيفته جنبه هاي معنوي و مادي خود کرده بود يک بار ديگر ديوسيرتان عياش با اتکا بر قدرت و ثروت بيت المال مسلمانان اين جنايت و ناپاکي قرون گذشته را تجديد کرده و لکه ننگي بر دامن بشريت و نقطه تاريکي در تاريخ تمدن اسلامي بر جاي نهادند .

همجنس بازي بعضي خلفا و رجال قدرتمند آن روز آنچنان نبود که تنها آتش شهوت آنها را خاموش کند و گناهش گريبانگير خود آنها باشد بلکه سرآغاز يک سلسله فجايع و گناهان ديگر براي سايرين خصوصاً زنان حرمسرا بود و اين طبيعي است که وقتي مردان از هم خوابگي با همسران زيباي خود کنار آمدند و چشم به خواجگان و امردهاي هوس انگيز دوختند يک انحراف بزرگ در زنان به وجود خواهد آمد و آنان ناگزير براي ارضاي تمايلات شهوي خود دست بيک عصيان فجيع خواهند زد و آن همجنس بازي زنان با زنان بود که به سرعت در دربار خلفا و رجال رايج گشت چنانکه جرجي زيدان مي نويسد : زشت ترين بي ناموسي و بي عفتي که در آن دوره از تمدن اسلامي پديد آمد امردبازي و همخوابگي با جوانان بود . اين عمل شنيع کم کم در شهرهاي اسلامي رواج گرفت و جوانان و پسرکان ماهروي رومي و ترک که به عنوان اسير يا تجارت وارد   مي شدند در ميان مسلمانان فراوان شده و در اختيار آنان قرار مي گرفتند . مسلمانان عياش هم از زنان چشم پوشيده و به مردان رو آور شدند و هرکس امردي ( پسرک بي موي ) را مانند زن براي خود مي گزيد و او را به طرز دلخواه آرايش مي کرد و براي اينکه آزادانه او را به حرمسرا ببرد آنها را اخته مي کردند . در مصر و ساير ممالک اسلامي عشقبازي با زنان منسوخ شد و در عوض عشقبازي با مردان معمول گشت و شعرهايي که سابقاً در وصف زيبايي و دلربايي زنان سروده مي شد اکنون براي جوانان امرد مي سرودند تا آنجا که زنان بي نوا بناچار لباس مردانه مي پوشيدند و خود را شبيه مردان مي ساختند ، همين که همجنس بازي بين مردان معمول گشت و زنان را در حرمسرا واگذاردند آنان هم براي رفع حاجت خويش با همجنس خود مشغول گشتند و يا اينکه امردان خواجه را بجاي شوهر برگزيدند چنانکه کنيزان حرمسراي ( خمار و يه ) فرمانرواي مصر به اين گونه عمليات فاسد مشغول بودند و از اين رهگذر حتي زنان محترمه و شرافتمند نيز از اين قبيل مفاسد برکنار نماندند .

مي گويند دختر ( اخشيد ) فرمانرواي مصر کنيزکي زيبا خريداري کرد تا تمايلات شهوي خود را به وسيله او ارضا کند و با وي خوش باشد . اين خبر که به المعزالدين الله فاطمي رسيد از خوشي فرياد برآورد که مدت ها در کمين بودم تا مگر مصر را بگشايم ولي بيم داشتم که مبادا شکست بخورم حال که دانستم خاندان سلطنتي اين قسم دچار مفاسد اخلاقي مي باشند وقت آن رسيده که حمله را آغاز کم و حتم دارم که در فتح پيروز مي شوم . به همين منظور ( جوهر ) سردار خود را مأمور فتح مصر کرد فرمانروايان فاسد مصر که سخت آلوده شده بودند مقاومت را از دست داده و حکومت آنان بدست فاطميان سقوط کرد و هر کس مي داند که عفت بهترين نگهبان هر حکومت و سلطنتي است .[ 147 ]

طنطاوي در تفسير خود به سقوط اسپانيا ( اندلس ) مي پردازد و عياشي و مفاسد اخلاقي و رواج منکرات را از مهمترين علل سقوط مسلمانان اندلس مي داند . او مي گويد : مفاسد و زشتي ها تنها مخصوص ممالک شرقي و آسيا نبود بلکه هر کجا مملکتي اسلامي بود فرمانروايان و رجالش به عيش و عياشي و فساد و تباهي خو کرده و بدان سرگرم شده بودند و هم آن گونه که مفاسد خلفاي شرقي موجب سقوط کيان آنان شد مفاسد فرمانروايان و رجال اندلس نيز موجب سقوط اندلس گرديد .[ 148 ]

در دوراني که داستان هاي هزار و يک شب به وقوع مي پيوست و کاخ هاي مجلل و قصرهاي دل فريب خلفا و رجال اشراف و ثروتمند غرق در سرور و شهوت راني بودند و مستي و لذت ، عقل و انديشه را از سر آنان ربوده بود و حرص و ولع در عياشي هر لحظه براي آنان خوشي متنوعي مي آفريد و سيل پول ها و طلاهاي دست رنج ملت به کام خوانندگان و نوازندگان مه پيکر و طراحان لباس و غذا و انسان فروشان خيانتکار فرو مي ريخت در پشت کاخ هاي افسانه اي ناله هاي جانسوز انسانهاي بي نوا و ستمديده همراه با بهترين آهنگ ها و صداهاي دلنشين کنيزکان و عربده مستانه رجال شهوتران به فضاي بيکران بالا مي رفت و پيکر فرستگان آسمان را به لرزه درمي آورد از همه دردناکتر وضع نابسامان و رقت بار دانشمندان و علماي آگاه و بيدار مسلمان بود که در کاخ هاي خود با هزاران گونه محروميت ديده هاي اشکبار خود را بر صفحات کتابها دوخته محروميت ديده هاي اشکبار خود را بر صفحات کتابها دوخته و به تحقيق و پژوهش هاي علمي ادامه مي دادند و هر روز چهره غمگينامه خود را که گوياي وضع تأسف بار حکومت هاي اسلامي و سرنوشت و خيم ملت مسلمان بود به طبقات ضعيف و رنجبر مسلمان نشان مي دادند ولي بر اثر فشارهاي طاقت سوز و ستمگري هاي خلفا عمالش هرگز نمي توانستند اقدامي جدي براي نجات مسلمانان ضعيف به عمل آوردند . آنها شاهد غروب آفتاب خلافت و شکوهمندي مسلمانان بودند و به خوبي مي ديدند که هر لحظه کابوس غم و وحشت سايه هاي شوم دار خود را بر سر ممالک اسلامي مي گستراند و شبح سقوط و اضم حلال خود را به جامعه مسلمان نزديک مي کند . عجيب اينجاست که آنها در جزيي ترين ضروريات زندگي خود فرو مانده بودند و هرگز فرصت بررسي مسائل مهمتري را پيدا نمي کردند .

جرج جرداق نويسنده و دانشمند آگاه معاصر در کتاب الامام علي هنگام بررسي بخش مخصوص حالات و اوضاع جامعه پس از مرگ علي و دوران حکومت اموي ها و عباسيان وضع نابسامان دانشمندان و علماي مسلمان را گوشزد مي کند و مي گويد : و اما دانشمندان و انديشمندان و فرزانگان يعني آنهايي که علي بن ابيطالب به فرزندش حسن و حسين سفارش مي کند که با آنها را گرامي بشمرند و به آنان و بکار گزاران خود سفارش مي کند در هر کاري با علما به مشاوره و تبادل نظر بپردازيد و انان را در جريان امور بگذارند و از خود دور نسازند ( همان دانشمنداني که حضرت در نامه خود به مالک اشتر توصيه مي کند).

« اَکثِرْ مُدارَسَهَ العُلَماءِ وَ مُنافَثَهَ الحُکَماءِ في تَثبيتِ ما صَلَحَ عَلَيه اَمرُ بِلادِکَ وَ اقامَهِ ما اسْتَقامَ بِهِ النَّاسُ قَبلَکَ » .

« با دانشمندان بيشتر به مذاکره بپرداز و با حکما : و فرزانگان بيشتر نشست و برخاست کن زيرا اين کار در تثبيت اصلاحات و عمران حوزه فرمانداري تو کمک خواهد کرد » . 

دانشمنداني که حضرت در تقسيم انسانها و ارزش انساني آنان فرمود :

النَّاسُ ثَلاثَهٌ عالِمٌ رَبّانِيٌ وَ مُتَعَلِّمٌ عَلي سَبيلِ نَجاهِ وَ هَمَجٌ رَعاعٌ اَتباعُ کُلِّ ناعِقٍ .

« انسانها بر سه دسته تقسيم مي شوند يک دسته دانشمندان الهي دسته دوم دانشجويان در مسير تحصيل هدايت و رشد نجات بخش دسته سوم به ظاهر انسانهايي که در جامعه منشأ اثر نبوده و از خود اراده اي ندارند و آنها در مسير زندگي با وزش هر بادي ملايم مي شوند » .

همان دانشمنداني که حضرت به ارزش وجودي آنها ارج مي نهد و به کميل توصيه مي کند :

« يا کُمَيلُ هَلَکَ خُزَّانُ الاموال وَ العُلَماءُ باقُونَ ما بَقِيَ الدَّهرُ اعيانُهُمْ مَفقُودَهٌ وَ أمثالُهُم في القُلُوبِ مَوجودَهٌ »

« اي کميل ثروت اندوزان نابود مي شوند و دانشمندان تا آخرين لحظه حيات جهانيان زنده و باقي هستند گرچه اجسام آنان زير خاک ها پنهان مي شود ولي چهره واقعي آنها بر صفحه دلها نقش بسته و محو نمي گردد ، و دانش آنها چيزي است که پاسدار خود و ملت خواهد بود » .

با تمام توصيه هاي جدي اسلامي و اميرالمومنين درباره دانشمندان شايسته متأسفانه در زمان حکومت اموي ها و عباسي ها دانشمندان آگاه با اراده و انديشمندان متعهد در پريشان حالي و تهي دستي جانکاه به سر مي بردند مگر آن دسته از دانشمندان خود فروخته سست بنيادي که عرق پيشاني آنان بر درگاه ستمگران مي ريخت .

اين سرنوشت دردناک « ابو علي قالي » يکي از علماي بزرگ بغداد است که لغت شناس ماهر محسوب مي شود او نسبت بلغت دانان زمان خود از همه بيشتر آگاه و حافظ بوده و کتابهايي در اين زمينه تأليف کرده و در سال 356 وفات يافته است .[ 149 ]

ابوعلي قالي در شرايط سختي مي زيسته و آن قدر در فشار اقتصادي قرار مي گيرد که ناگزير مي شود کتابهايش را که گرامي ترين و ارزشمندترين اشياي زندگيش مي دانست به بهاي ناچيزي بفروشد و در اين باره از سوز دل و هرمان و رنج هاي خود را در چند بيت شعر شرح مي دهد و آن را بر پشت کتابهايش به عنوان محکوميت قدرتمندان و مترفين مي نويسد :

« أنستُ بِها عِشرينَ حَولاً وَ بِعْتُها فَقَد طالَ وَجدي بَعدَها وَ حَنيني و ما کانَ ظَنَّي أنَّني سَأبيْعُها وَ لَو خَلَّدَتْني فِي السُّجُونِ دُيُوني وَلکِنْ لِجُوعٍ وَ الفْتقارٍ وصِبْيَهٍ صنحار عليهم تَسْتَهِلُّ جُفُوني » . 

« پس از بيست سال دوستي و انس با اين کتابها ناگزير به فروش آنها شدم . اما پس از فروش نگراني و حزن بي پاياني به من دست داد هرگز تصور نمي کردم که روزي ناچار به فروش اين کتابها شوم گرچه در بند قرضها و وامها اسير گردم اما امروز گرسنگي و تنگدستي و ناله دخترکان بي پناهم اشک ديدگانم را فرو باريد و مرا وادار کرد براي حفظ جان آنان کتابهايم را بفروشم » .

و اين هم داستان تأثرانگيز زندگي خطيب تبريزي است که با شور و شوق فراوان نسبت به تحصيل علم و دانش که آرزو مي کند که کتاب تهذيب اللغه ازهري را در محضر يکي از دانشمندان و ادبيان برجسته عصر بياموزد و در آن تحقيق کند بعضي از بزرگان علم او را به سوي ابوالعلي معروفي فيلسوف و اديب معروف راهنمايي مي کنند او يک نسخه از اين کتاب را تهيه مي کند و آن را در خورجيني گذارده و به دوش مي گيرد و از شهر تبريز به قصد ( معره النعمان ) جانگاه استاد پياده حرکت مي کند او آن قدر در شرايط سختي مي زيسته و امکانات مادي نداشته که نمي تواند براي اين سفر طولاني و خطرناک مرکبي تهيه کند آن چنانکه کابوس وحشتناک فقر و محروميت بر سرش سايه افکنده بود و هزاران گونه خطر در اين راه او را تهديد مي کرد او با عزمي راسخ بر دوش قدمهاي خود را بر زمين فرو مي گذاشت و نفس زنان پستي و بلندي هاي راه را طي مي کرد. ضعف بدن و تلاش راهپيمايي عرقهاي خستگي را بر اندامش جاري ساخته بود چنانکه از پشتش گذشته و به کتابها نفوذ کرده و اهر رطوبت عرق بر برگهاي کتاب مانده بود اين عالم ستمديده هم اندوه خود را در اشعاري چند بيان مي کند :

« فَمَن يَسأَمْ مِنَ الأسفارِ يَوماً

فَانَّي قَد سَئِمتُ مِنَ المُقامِ

أقَمنا بِالعِراقِ عَلي رِجالٍ

لِئامٍ يَنتَمُونَ إلي لئام »

اگر افرادي از مسافرت ها خسته مي شوند من از بس در تبريز ماندم و توفيق سفر علمي پيدا نکردم خسته شده ام بناچار در عراق نزد مردمان پستي اقامت کرديم راستي که زمان در آزار رساندن به آزاد مردان و سايرين چقدر کوشا است .

روزگار ناجوانمردانه بر عليه آزادگان و توده ضعيف مردم پيش مي رفت تا جايي که « ابن لنکک » که شايد به اين نام مستعاري شعرش را اعلام کرده دردهاي اجتماعي آن روز را در ضمن اشعاري چنين بيان مي کند .

« يا زماناً ألبَسَ الأحرارَ ذُلاً وَ مَهانَه

لَستَ عِندي بِزَمان اِنَّما أنتَ زمانَه

کيفَ نَرجُو مِنک خَيراً و العُلافيکَ مَهانَه

اَجُنُونٌ مانراهُ مِنک يَبدُو أمْ مَجانَه »

« اي روزگار که بر تن آزادگان لباس ذلت و اهانت پوشيده اي تو واقعاً روزگار نيستي بلکه تو بلاي جانسوزي هستي چگونه ما از تو انتظار خير داشته باشيم در صورتي که افراد ذي صلاحيت و داناي بلند مرتبه در تو پست و خوار گشته اند آيا آنچه بر سر ما مي رسد از ديوانگي و جنون توست يا آنکه شرم و حياي تو کم شده و به ابتذال گرائيده اي » .

شاعر ديگري از ستيز و رنجي که از وضع آن روز برايش پيش آمده چنين مي نالد :

« زماننا زمان سوء

لا خير فيه و لا فلاحاً

لا يبصر الأشقياء فيه

لَليلِ أحزانَهُم صباحاً

فکلهم منه في عناء

  طوبي لمن مات فاستراحا » .

« در اين زمان شرايط ناگواري براي ما پيش آمده که در آن نه چيزي ديده مي شود و نه نجاتي تيره بختاني در اين روزگار براي شب تاريک و غمناک خود بامدادي نمي بينند همه مردم در رنج و بدبختي بسر مي برند و بايد گفت خوشا به حال آنانکه مردند و از اين بدبختي ها آسوده گشتند » .[ 150 ]

اين بود قسمتي از وضع آشفته و نابسامان زندگي دانشمندان متعهد و آزاده که آرمان مقدس اسلام را گرامي مي داشتند و هرگز به همکاري و دستياري ستمگران و رجال عياش مترف تن نمي دادند اينان در زواياي تارک اجتماع آن روز مشعل علم و دانش و آزادگي را فروزان نگه داشته بودند و نواي جانسوز ملت محروم و طبقات رنجبر و ضعيف و صداي وجدان بيدار اسلامي آنها اجازه نمي داد غمخواري و همدردي با ملت را رها کرده و در کاخ هاي افسانه اي و مجالس مجلل خلفا و امرا طوق چاکري و به قربان گفتن را به گردن بگذارند و براي جنايات و ستمگري ها و عياشي هاي آنها مديحه سرايي کرده و محمل شرعي و قانوني بتراشند .

جرجي زيدان مي نويسد : علما و ادبا و فقها گروهي از طبقه عامه بودند که به واسطه فضل و کمال مقرب درگاه بزرگان مي گشتند و اينان براي خلفا و اميران شعرهاي نيکو و مطالب تاريخي ، قصه هاي شيرين و مسايل ديني و غيره مي گفتند و آنها را به اين صورت مشغول و سرگرم کرده و از ملت غافل نگه مي داشتند « کسائي » ، « فراء » ، « ابو عبيده » و غيره از نامداران اين طايفه اند . خلفا در مقابل آنها را گرامي مي داشتند و از شنيدن سخنان آنها لذت مي بردند هميشه با آنها نشست و برخاست مي کردند و براي آنها مستمري و جايزه و انعام قرار مي دادند … .

وزيران و خلفا مانند برمکيان و آل فرات و غيره نيز به اين اشخاص علاقمند بودند و همه نوع به دانشمندان و فقيهان و اتباع آنها مساعدت مالي مي کردند تا آنجا که دانشمندي وسيله ارتزاق شده بود و مردم براي اداره امور زندگي دنبال تحصيل علم مي رفتند .[ 151 ]

جرجي زيدان مي نويسد : کسائي در بغداد مي زيست و به امين فرزند هارون علم نحو « دستور و زبان عربي » مي آموخت همان روزها سيبويه از بصره به بغداد آمده بود امين انجمني بياراست و کسائي و سيبويه را در آن انجمن آورد اين دو عالم در بسياري از مسايل با يکديگر گفتگو داشتند از آن جمله مسئله زنبور بود که کسائي مثلي از زبان عرب بدين مضمون گفت :

« کنت اظن الزنبور اشد لسعا من النحله فاذا هو اياها » .

گمان مي بردم نيش زنبور از نيش مگس تيزتر است ولي اين درست همان بود . سيبويه گفت مثل را اشتباه گفتي ، چه که آخرش چنين است : « فاذا هوهي » کسائي اصرار داشت که همان گفته او درست است و سرانجام موافقت کردند که گفته يک عرب صحرانشين را بپذيرند و آنچه او بگويد قبول کنند .

امين اصرار داشت که معلمش ( کسائي ) پيروز شود ، لذا فرمان داد عربي بيابان گرد را آوردند و پنهاني مسئله را از او پرسيد ، عرب حق را به سيبويه داد ، امين به عرب گفت ميل دارم گفته کسائي را تصديق کني عرب گفته امين را نپذيرفته گفت : زبانم يارايي آن را نمي دهد که بر خلاف حقيقت سخن بگويم . لذا تدبيري به نظرشان رسيد عرب را گفتند که ما مي گوييم شخصي به نام سيبويه چنين و شخص ديگري به اسم کسائي چنان مي گويد آيا حرف کدام درست است ؟ و تو در پاسخ به ما بگو کسائي درست است .

عرب اين پيشنهاد را پذيرفت و انجمني از بزرگان علم لغت با حضور کسائي و سيبويه تشکيل يافت و از عرب بيابان گرد همان سئوال شد ، عرب چنانکه به او آموخته بودند گفت : کسائي درست گفته و سخن او عرب است .

سيبويه دانست که نيرنگ به کار رفته و براي کسائي زمينه سازي شده از آن رو بغداد را رها کرد به ايران رفت .[ 152 ]

دياب اتليدي در کتاب اعلام الناس نقل مي کند : الواثق بامرالله روزي براي شرب نشست و نديمان وي در مجلس حاضر شدند ، کنيزکي در مجلس اين شعر را به غنا خواند :

« أظلُوم إنَّ مصابَکُم رَجل أهْديَ السَّلامَ تَحِيَّهً ظُلمٌ »

کنيزک ( رجلا ) به نصب خواند : نديمي که در مجلس حضور داشت به سخن آمد و گفت بهتر اين است که به رفع ( رجل ) بخوانيم چون خبر ( ان ) است ، کنيزک گفت : من از آموزگارم جز اين از بر نکرده ام ، سپس ميان عده اي گفتگو آغاز شد ، کساني مي گفتند سخن اعتراض کننده بهتر است و کساني مي گفتند سخن کنيزک صحيح است ، آنگاه واثق گفت : در عراق کسي که از اهل عربيت « آشنا به دستور زبان عربي » باشد تا به او رجوع شود چه کسي مي باشد ؟ گفتند : در بره « ابوعثمان مازني » هست که در زمان خود در اين علم بي نظير است ، واثق گفت : از جانب ما به بصره بنويسيد که وي را با تعظيم و اکرام به سوي ما بفرستند ، چند روزي بيش به طول نينجاميد که نامه به بصره رسيد ، و فرماندار بصره فرمان داد که ابوعثمان به همراه کارآگاهان به نزد واثق برود ، ابوعثمان وقتي رسيد بر واثق وارد شد و واثق او را در جاي بالاتر نشانيد و بسيار وي را گرامي داشت و سپس شعر را به وي عرضه کرد ، و او گفت حق با کنيزک است و در ( رجل ) جز نصب درست نيست ، زيرا ( مصاب ) مصدر به معني ( اصابه ) است و ( رجلا ) منصوب به آن است و معني اين است « ان أصابتکم رضلا أهدي السلام تحيه ظلم » خبر ( ان ) است که کلام به آن تمام مي شود ، واثق سخن ابوعثمان را فهميد و دانست که صحيح آن است که کنيزک را نپذيرفته بود از خود دور کرد ، سپس فرمان داد که به ( ابوعثمان مازني ) هزار دينار و تحفه ها و هديه هاي فراوان براي اهلش فرستاد که از آن ميان همان کنيزک بود ، سپس وي را با اکرام تمام به شهرش برگرداند .[ 153 ]

( دياب اتليدي ) در جاي ديگر از همان کتاب نقل مي کند : شبي هارون الرشيد و جعفر برمکي مجلس سروري داشتند ، هارون به جعفر گفت : شنيدم که تو جاريه فلاني را خريداري کرده اي و من مدتي است که او را مي خواهم زيرا او زيباروي است و من علاقه فراواني به او دارم پس او را به من بفروش ! جعفر گفت : من نمي خواهم بفروشم ، هارون گفت : به من ببخش ! جعفر گفت : نمي بخشم ، هارون گفت : اگر او را به نفروشي يا نبخشي زبيده ( زن هارون ) سه بار طلاق داده شود ، جعفر گفت : زن من از من سه بار طلاق داده شود اگر کنيزک را بفروشم يا ببخشم ، سپس از حالت مستي بيرون آمدند و دانستند که دچار دشواري مهمي گشتند و حيله يي براي چارة آن نيافتند رشيد گفت : اين اتفاقي هست که جز ، ابويوسف از آن توانا نيست پس وي را بخواهيد ! شب از نيمه گذشته بود که ابويوسف را خواستند و ابويوسف با وحشت از رختخواب برخاست و گفت در اين وقت مرا نخواسته است جز اينکه کار مهمي در اسلام روي داده است ، سپس به تندي از منزل بيرون آمد و سوار بر استرش شد و به غلام خود گفت خورجين را با خود همراه بياورد در آن مقداري جو بريز ، و آنگاه که من به دارالخلافه داخل شدم و تو نيز داخل شدي مقداري جو جلوي چارپا بريز که با آن مشغول باشد تا ما بيرون بياييم ، زيرا علفي که اين چارپا خورده او را امشب کافي نيست . غلام گفت : شنيده و اطاعت مي کنم . آنگاه که قاضي ابويوسف بر هارون وارد شد ، هارون براي وي از جاي برخاست و وي را بر سرير خود در پهلوي خود نشانيد ، در حالي که بر آن سرير جز هارون کسي نمي نشست ، هارون به ابويوسف گفت : من تو را نخواسته ام جز براي کار مهمي و آن اين است و ما از چاره آن ناتوان گشتيم ، ابويوسف گفت : اي اميرمومنان اين کار بسيار آساني است ، اي جعفر ! نصف آن کنيزک را به اميرمومنين بفروش و نصف ديگر را ببخش و در اين صورت هر دو از سوگند خود بيرون مي آييد ، هارون از اين گفته خوشحال شد و هر دو اين کار را انجام دادند ، هارون گفت : کنيزک را حاضر کن در همين وقت ، زيرا علاقه من به کنيزک بسيار شديد است ، کنيزک را حاضر ساختند ، هارون به قاضي ابويوسف گفت : مي خواهم همين آن با او نزديکي کنم و طاقت بردباري ندارم که زمان استبرائش برآيد ، در اينجا چاره اي براي من بنديش ، ابويوسف گفت : بنده اي از بندگان اميرالمومنين – هارون – را که آزاد شدهاست بياوريد ! بنده اي حاضر ساختند ، ابويوسف به هارون گفت : به من اجازه بده که کنيزک را به او تزويج کنم سپس اين بنده ، کنيزک را پيش از آنکه دخول بکند طلاق بدهد ، در اين صورت نزديکي با اين کنيزک در همين آن براي تو حلال مي شود بدون اينکه استبراء شده باشيد ، هارون از اين حيله بيش از نخست درشگفت شد و گفت : به تو اجازه دادم اين کار را بکني ، قاضي عقد نکاح را خواند و آن بنده نيز قبول کرد ، سپس قاضي به آن بنده گفت : کنيزک را طلاق بده ! بنده گفت : اين کنيزک زن من شد و من او را طلاق نمي دهم و سخن قاضي را رد و از اين کار هارون در مضيقه قرار گرفت و گفت : کار بيش از پيش دشوار شد ، قاضي به هارون گفت : اين بنده را به مال متمايل کن ، هارون به آن بنده گفت : اين کنيزک را طلاق بده و من در عوض به تو صد دينار مي دهم ، گفت : اين کار را نمي کنم ، هارون گفت : دويست دينار مي دهم ، گفت : نمي کنم هارون پول را بالاتر برد تا هزار دينار رسيد ولي آن بنده نپذيرفتو به قاضي گفت : آيا طلاق زن من به دست من است يا به دست اميرالمومنين – هارون – و يا به دست تو ؟ قاضي گفت : به دست تو است ، آن بنده گفت : به خدا سوگند من هرگز اين کار را نمي کنم ! خشم هارون فزوني يافت و قاضي به او گفت : ناراحت نباش زيرا کار بسيار آسان است ، کنيزک را آزاد کن ، سپس اين بنده را به کنيزک تمليک کن ، هارون اين کار را کرد ، و قاضي به کنيزک گفت : بگو قبول کردم ، کنيزک گفت : قبول کردم ، سپس قاضي گفت : حکم به جدايي ميان شما را داده ام ، زيرا اين بنده داخل ملک کنيزک شده است و نکاح باطل گشت ، در اينجا هارون در برابر قاضي ابويوسف ايستاد و گفت : مانند تو در اين زمان بايد قاضي بشود !

هارون دستور داد چند طبق طلا بياورند ، طلاها را آوردند و هارون آنها را در پيش قاضي ابويوسف ريخت و به او گفت : آيا ظرفي به همراه داري ؟ قاضي گفت : خورجين استر همراه هست، هارون خورجين را خواست و آن را نيز پر از طلا کرد قاضي ابويوسف طلاها را گرفت و از دارالخلافه بيرون رفت وقتي بامداد پديد آمد به دوستانش گفت به سوي فراگرفتن دانش برويد تا اين چنين بياموزيد زيرا من اين دارايي فراوان را با دو يا سه مسئله بدست آوردم .[ 154 ]

اين بود سرگذشت دانشمندان در برابر فرمانروايان که گروهي آزاده بودند و عزت نفس را از دست ندادند و ناچار با سختي و شدائد روزگار روبرو بودند و گروه ديگر تن به پستي و ذلت داده و صاحب زندگي اشرافي و مرفه بودند .

عکس العمل آگاهان

توده مردم دل مرده و ناتوان در برابر کارهاي نامطلوب و ستمگري ها خلفا و فرمانروايان عکس العملي نداشتند و همواره در حال سکوت با تمام محروميت هاي اقتصادي و اجتماعي به سر مي بردند و خود را بدست سرنوشت سپرده بودند و اين به خاطر آن بود که روح اسلامي در آنها مرده بود و از اهداف بلند و انقلابي سياست اسلامي غافل مانده بودند . البته براي تخدير افکار آنها عوامل گوناگوني به کار بود که از همه مهم تر خيانت دانشمندان خود فروخته بود که فروغ آگاهي و جنبش را در آنها خاموش کرده بودند و بدل هاي مرده آنان رمق نمي دادند . اما از ميان همين توده خاموش بي تحرک عده اي در عين خفقان و مقررات سخت و خطرناک ظالمانه در يک شعاع کوچک در حال مبارزه و پيکار زير زميني بودند . اين گروه مردمان بيدار و هوشيار و آگاه از زمان بودند که آزادگي و شرافت نفس آنان مانع از آن مي شد که آن همه فساد و حرکات ضد اسلامي و حيف و ميل ها و عياشي هاي رجال را تحمل کنند و دست روي دست بگذارند . اين گروه در واقع از طرف امامان معصوم و پيشوايان حقيقي اسلام رهبري و حمايت مي شدند البته تاکتيک صحيحي را که ائمه هدي و شاگردان مبارزشان براي مبارزه انتخاب کرده بودند و با توجه به شرايط سخت آن روز بسيار موثر و سازنده بود اينان ابتدا مي کوشيدند ملت را بيدار کنند و اعمال ضد اسلامي و ضد بشري خلفا با عنوان کلمه مقدس جانشيني پيغمبر يک مقام بلند روحاني و معنوي کاذب براي خود ايجاد کرده بودند که سخت عوام فريب بود و سپس در زير چتر پيشوايي اسلام آنچه منکرات و قوانين ضد اسلامي بود به اجرا در مي آوردند و ستاد فقها و علماي دربار هم روي تمام جنايات آنها برچسب شرعي و قانوني مي زدند و ملت هم در يک حالت بهت و سرگرداني گمان مي کردند آنچه صورت مي گيرد شرعي و به صلاح امت است قدرت نظامي و منابع ثروت ملي هم که در اختيار خلفا بود و مي توان گفت آنها در سايه زر و زور و تزوير جامعه را در سکوت و سازش قرار داده بودند و اينها هم خود را به قضاي ستمگران سپرده بودند .

امامان پاک و ياران مبارزشان ابتدا لازم ديدند به يک صورت آرامي کارهاي خلفا را فسق و فجور و مخالف با اسلام معرفي کنند تا مردم متوجه اين حقيقت شوند و بدانند که زمامداران آنها بيراهه مي روند و با اسلام و مصالح ملت بازي مي کنند وقتي مردم درباره اين حالت که هرچه خليفه مي کند اسلامي و مذهبي است به شک و ترديد افتادند آن هاله قدس و معنوي از اطراف خلفا کنار مي رود و مردم براي جنبش و احقاق حق و دفاع از مقررات اسلام آماده مي شوند . از اين رو مي بينيم که شاگردان ائمه خود و يا افراد مردم را وادار مي کنند که از ائمه صورت شرعي اعمال خلفا را بپرسند و اين روايات را به سرعت در بين مردم تکثير بدهند .

« عَن ابراهيمَ بنِ اَبي البِلادِ قالَ قُلتُ لاَبي الحَسَنِ الأوّل عَلَيه السَّلامُ جُعِلتُ فِداک اِنَّ رَجُلاً مِن مواليکَ عِندَهُ جَوارٍ مُغَنَّياتٌ قَيمَتُهُنَّ أربَعَهَ عَشَرَ ألفَ دينارٍ وَ قد جَعَلَ لَکَ ثُلثَها فقال لا حاجَه لي فيها إنَّ ثَمَنَ الکَلبِ وَ المُغَنِّيهِ سُحتٌ[ 155 ] عَن إبراهيمَ بنِ أبي البِلاد قال : أوصي إسحاقُ بنُ عُمَرَ بِجَوارٍ لَهُ مُغَنِّياتٍ أنْ تَبيعَهُنَّ ( يُبَعْنَ ) وَ يَحمِلَ ثَمَنَهُنَّ إلي أبي الحَسَنِ عَلَيه السَّلام قالَ إبراهيمُ فَبِعْتُ الجَوارِيَ بِثَلاثِمأهِ ألفِ دِرهمٍ وَ حَمَلتُ الثَّمَنَ إلَيهِ فَقُلتُ لَهُ إنَّ مَوليً لَکَ يُقالُ لَهُ إسحاقُ بنُ عُمَرَ أوصي عِندَ وَفاتِهِ بَبيعْ جَوارٍ لَهُ مُغَنَّياتٍ وَ حَملِ الثَّمنِ إليکَ وَ قَد بِعْتُهُنَّ وَ هذا الثَّمَنُ ثَلا ثُمأهِ ألفِ دِرهَم فَقالَ لا حاجَهَ لي فيه إنَّ هذا سُحتٌ وَ تَعْليمَهُنَّ کُفرٌو الاستَماعَ مِنهُنَّ نِفاقٌ وَ ثَمَنَهُنَّ سُحْتٌ » .[ 156 ]

« ابراهيم بن ابي البلاد مي گويد از حضرت موسي بن جعفر عليه السلام پرسيدم ؟ يکي از دوستان شما کنيزکان آوازه خوان دارد که ارزش آنها به 14 هزار دينار مي رسد و او 3/1 ارزش اين کنيزکان را به شما اختصاص داده است حضرت داده است حضرت در پاسخ فرمودند من نيازي به پول آنها ندارم زيرا قيمت سگ و کنيزان و آوازه خوان حرام است ابراهيم … مي گويد اسحاق بن عمر وصيت کرد که کنيزکان آوازه خوان او را بفروشند و بهاي آنها را نزد امام موسي بن جعفر بفرستند ابراهيم مي گويد من آن کنيزکان را به قيمت 300 هزار دينار درهم فروختم و پول ها را نزد حضرت بردم و به ايشان وصيت اسحاق را کماکان گفتم… .

حضرت فرمود من نيازي به اين پول ها ندارم زيرا بهاي اينها حرام است و تعليم اينگونه کنيزکان موجب کفر مي شود و شنيدن آوازه آنها نفاق مي آورد و قيمت آنها حرام است » .

در اين دو روايت و نظائر آن امام پول کنيزکان آوازه خوان را با پول سگ برابر دانسته و شنيدن آواز آنها و خريد و فروش آنان را حرام کرده است ، اين گفتار که عيناً بر خلاف روش فرمانروايان فاسد بود نقش موثري در آگاهي مردم داشت .

زيرا گفتار و رفتار پيشوايان الهي سرمشق بزرگي براي آزادمردان و مسلمانان شريف بود که بر اساس آن براي کوبيدن افکار ضد اسلام در صدد مبارزه با آن گونه فرمانروايان فاسد برمي آمدند و ناگزير انقلاب ها و نهضت ها و قيامهاي ملي به وجود آمد که شرح بسياري از اين انقلابها را ابوالفرج اصفهاني در کتاب ( مقاتل الطالبيين ) به تفصيل بيان کرده است انقلاب زيد بن علي بن حسين ، انقلاب يحيي بن زيد ، انقلاب عيسي بن زيد و امثال آن که از تشکل يک عده مردم آزاده برپا شد حاکي از آن است که هميشه دسته سوم از امت اسلامي بوده اند که تن به خود فروشي و ذلت و استثمار نداده و همانند دانشمندان فرومايه تسليم اميال شيطاني جباران نگرديدند و نيز همانند زهاد گوشه گير و صوفي صفتان بي تفاوت در کنجي ننشسته و غافل از وضع ملت و حکومت تنها به نفس خويش بينديشند بلکه پرچم انقلاب و نهضت را بر دوش کشيده و بر ضد فرمانروايان ستمگر اموي و عباسي مردم را به مبارزه دعوت کرده و راهنمايي مي نمودند .