ارباب امانت (اخلاق ادارى در نهج البلاغه)

مصطفى دلشاد تهرانى

- ۵ -


حقوق مردمان‏

در نگاه امير مؤمنان على عليه السلام حقوق مردمان بالاترين و والاترين حقوق شمرده مى‏شود تا آنجا كه امام عليه السلام حقوق و حرمت مردمان را بر خاسته از اصل توحيد و پيوند يافته با آن مى‏بيند، چنانكه مى‏فرمايد:

الفرائض الفرائض، أدوها الى الله تودكم الى الجنه ان الله حرم حراما غير مجهول، و أحل حلالا غير مدخول، و فضل حرمه المسلم على الحرم كلها، و شد بالاخلاص و التوحيد حقوق المسلمين فى معاقدها. (136)

واجبها! واجبها! آن را براى خدا به جا آريد كه شما را به بهشت مى‏رساند. خدا حرامى را حرام كرده كه ناشناخته نيست، و حلالى را حلال كرده كه از عيب خالى است، و حرمت مسلمان را از ديگر حرمتها برتر نهاده، و حقوق مسلمانان را با اخلاص و يگانه پرستى پيوند داده است.

در نظام ادارى آنچه بايد در رأس مناسبات و روابط و رفتارها حاكم باشد، حرمت‏بانى مردمان و پاسدارى حقوق ايشان است. اين دريافت كه هر كس در هر مرتبه‏اى از نظام ادارى در جايگاهى قرار گرفته است كه بتواند پاسدار حقوق مردمان و حافظ حرمت ايشان باشد، تلقى اشاخص را در رويارويى بانعمت مسئوليت و به كارگيرى آن در جهت خدمت به مردمان تصحيح مى‏نمايد؛ و در اين صورت است كه نظام ادارى مبتنى بر اخلاق انسانى ظهور مى‏كند و در اين مسير پايدار مى‏ماند. به بيان امام على عليه السلام:

ان لله عبادا يختصهم الله بالنعم لمنافع العباد فيقرها فى أيديهم ما بذلوها، فاذا منعوها نزعها منهم ثم حولها الى غيرهم. (137)

همانا خدا را بندگانى است كه آنان را به نعمتها مخصوص كند براى سودهاى بندگان. پس آن نعمتها را در دست آنان وا مى‏نهد چندان كه آن را ببخشند؛ و چون از بخشش بازايستند، نعمتها را از ايشان بستاند، نعمتها را از ايشان بستاند و ديگران را بدان مخصوص گرداند.

در نگاه پيشواى حق مداران، على عليه السلام رعايت حقوق مردمان و اداى آن بالاترين ارزشهاست؛ و قدر هر كس در ارزش نهادن به اين امر است. شريف رضى آلوده است كه ميان امام على عليه السلام و غالب بن صعصعه پدر فرزدق (شاعر بلند آوازه شيعى) (138) گفتگويى رفت، امام عليه السلام از او پرسيد: ما فعلت ابلك الكثيره؟ شتران فراوانت را چه شد؟ گفت: ذعذعتها الحقوق يا أميرمؤمنين. پرداخت حقوق پراكنده‏شان كرد. پس امام عليه السلام فرمود: ذلك أحمد سبلها. اين بهترين راه آن است. (139)

در همه امور بهترين كار اداى حقوق به صورت تام و تمام است؛ و امير مؤمنان على عليه السلام مكرر به شناختن حقوق و اداى آن توجه داده است. آن حضرت در خطبه‏اى بيان حقوق متاقبل مردمان و زمامداران پرداخته و پس از اعلام اين امر بلافاصله وجوه كلى حقوق مردمان را مطرح نموده و چنين فرموده است:

أيها الناس ان لى عليكم حقا و لكم على و حق. فأما حقكم على فالنصيحه لكم، و توفير فيئكم عليكم، و تعليمكم كيلا تجهلوا، و تأديبكم كيما تعلموا. (140)

مردم، مرا بر شما حقى است، و شما را بر من حقى، بر من است كه خيرخواهى را از شما دريغ ندارم، و حقى را كه از بيت‏المال داريد بگزارم، و شما را تعليم دهم تا نادان نمانيد، و آداب آموزم تا بدانيد.

امام على عليه السلام در اينجا حقوق سياسى، مالى، آموزشى و تربيتى را به عنوان حقوق مسلم مردمان برشمرده و در رفتار و مناسبات ادارى خود، تحقق آنها را پيگيرى نموده است. مردم حق دارند بدانند، بپرسند، نصيحت و خيرخواهى كنند، انتقاد نمايند، مؤاخذه كنند، استيضاح نمايند، اعتراض كنند؛ و حق دارند كه با ايشان بدرستى و مهربانى و با كرامت و رحمت رفتار شود؛ و حق دارند كه در خواستهايشان حبس نشود و به درستى پيگيرى شود و در اسرع وقت تحقق يابد و تبعيضى روا نگردد، و حق دارند به روشهاى مناسب بر همه امور نظارت كنند و...

امير مؤمنان على عليه السلام از ابتداى به دست گرفتن زمام امور به تبيين اين حقوق پرداخت و تلاش نمود تا مردمان را با حقوقشان آشنا سازد و نظام ادارى خود را به نظامى تابع حقوق مدارى تبديل نمايد، چنانكه آن حضرت در نخستين خطبه حكومتى خود خطاب به مردمان فرمود:

ذمتى بما أقول رهينه و أنا به زعيم... و الله ما كتمت وشمه و لا كذبت كذبه. (141)

آنچه مى‏گويم در عهده خويش مى‏دانم، و خود آن را پايندانم... به خدا سوگند، كلمه‏اى از حق را نپوشاندم و دروغى بر زبان نراندم.

امير مؤمنان على عليه السلام مبناى اداره امور را بر وفادارى و پايندانى، و راستى و درستى قرار داد و اين را به عنوان حقى براى مردمان اعلام نمود. صراحت و صداقت در كار از جانب كاركنان نظام ادارى و گشودن ميدان آگاهى و پرسشگرى و خيرخواهى، و باز بودن عرصه نظارت و مشاركت از مهمترين حقوق مردمان است كه در صورت برپا شدن آن نظام ادارى از سلامت و قوت و كارايى و توانايى بدرستى بهره‏مند مى‏شود. امام على عليه السلام در خطبه حقوقيه خود در اين باره چنين فرموده است:

فعليكم بالتناصح فى ذلك، و حسن التعاون عليه، فليس أحد - و ان اشتد على رضى الله حرصه، و طال فى العمل اجتهاده - ببالغ حقيقه ما الله سبحانه أهله من الطاعه له. ولكن من واجب حقوق الله على عباده النصيحه بمبلغ جهدهم، و التعاون على اقامه الحق بينهم. و ليس امرؤ - و ان عظمت فى الحق منزلته، و تقدمت فى الدين فضيلته - بفوق أن يعان على ما حمله الله من حقه. و لا امرؤ - و ان صغرته النفوس، و اقتحمته العيون - بدون أن يعين على ذلك أو يعان عليه. (142)

پس بر شماست يكديگر را در اين باره اندرز داده، و حق همكارى را نيكو گزاردن. و هيچ كس نتواند حق طاعت خدا چنانكه بايد بگزارد، هر چند در به دست آوردن رضاى او حريص باشد، و در كار بندگى كوشش بسيار به عمل آرد. ليكن از جمله حقهاى خدا بر بندگان يكديگر را به مقدار توان اندرز دادن است، و در برپا داشتن حق ميان خود، يارى يكديگر نمودن. و هيچ كس هر چند قدر وى در حق بيشتر بود و فضيلت او در دين پيشتر، بى‏نياز نيست كه او را در گزاردن حق خدا يارى كنند؛ و هيچ كس هر چند مردم او را خوار شمارند، و ديده‏ها وى را بى‏مقدار، خردتر از آن نيست كه كسى را در آنجام دادن حق يارى كند يا ديگرى به يارى او برخيزد.

هنگامى كه سخن امير مؤمنان على عليه السلام در بيان حقوق مردمان بدين جا رسيد، مردى از ياران او با گفتارى دراز حضرتش را پاسخ داد، و در آن بر وى درود فراوان فرستاد، و يادآورى كرد كه سخن او را شنواست و در انجام دادن فرمان او كوشاست. (143) بنابر روايت ثقه الاسلام كلينى آن مرد چنين گفت:

تو زمامدار ما و ما رعيت توايم. به بركت تو بود كه خداى عزوجل ما را از خوارى و زبونى بيرون آورد و به عزت بخشى تو بود كه خداوند بندگانش را از كند و زنجير رهانيد و به آزادى رسانيد. اكنون تو هر راهى را كه مى‏دانى براى ما برگزين و ما را بدان راه بران، و به هر گونه كه مى‏توانى راى بزن و بر طبق راى خود رفتار كن، زيرا تويى گوينده مورد تصديق و حاكم با توفيق و پيشواى مقتدر؛ و ما به هيچ وجه نافرمانى تو را روا نشماريم، و هيچ دانشى را قابل سنجش با دانش تو ندانيم، و در اين باره مقام و منزلت تو نزد ما والا و برترى و فضيلت تو در پيش ما بسى بالاست. (144)

بى‏گمان چنين سخنانى نزد اغلب زمامداران و حاكمان خوشايند مى‏آيد، و آن را نشانه توفيق خويش مى‏شمارند، و از پيروى بى‏چون و چراى مردمان خشنود مى‏گردند، و اينكه مردمان در برابر زمامداران هيچ حقى براى خود قائل نباشند و تنها از حقوق زمامداران شايسته بر خود سخن گويند و زبان در كام كشند و انتقاد و اعتراض نكنند و خواهان نظارت بر كار زمامداران نباشند، استقبال مى‏كنند، اما چنين سخنانى پيشواى حقوق مداران را خوش نيامد و در پاسخ چنين جملاتى به بيان مناسبات و روابطى در نظام حكومتى و ادارى پرداخت و حقوقى از حقوق مردمان را ياد آور شد كه حقيقتا مايه شگفتى و آداب توفيق هر نظام حكومتى و ادارى و وسيله سرافرازى ابدى است:

ان من حق من عظم جلال الله سبحانه فى نفسه، و جل موضعه من قلبه، أن يصغر عنده - لعظم ذلك - كل ما سواه، و ان أحق من كان كذلك لمن عظمت نعمه الله عليه، و لطف احسانه اليه، فانه لم تعظم نعمه الله على أحد الا ازداد حق الله عليه عظما. و ان من أسخف حالات الولاه عند صالح الناس، أن يظن بهم حب الفخر، و يوضع أمرهم على الكبر، و قد كرهت أن يكون جال فى ظنكم أنى أحب الاطراء، و استماع الثناء؛ و لست - بحمد الله - كذلك، و لو كنت أحب أن يقال ذلك لتركته انحاطاطا لله سبحانه عن تناول ما هو أحق به من العظمه و الكبرياء. و ربما استحلى الناس الثناء بعد البلاء، فلا تثنوا على بجميل ثناء، لاخراجى نفسى الى الله سبحانه و اليكم من التقيه فى حقوق لم أفرغ من أدائها، و فرائض لابد من امضائها. (145)

كسى كه جلال خدا در ديده جان او بزرگ آيد، و منزلتش در دل او سترگ، سزاست كه به خاطر اين بزرگى، هر چه جز خداست نزد او خرد نمايد؛ و سزاوارتر كس بدين، آن بود كه نعمت خدا بر وى بسيار باشد و او بر خوان احسان خدا ريزه‏خوار؛ چه نعمت خدا بر كسى بسيار نگردد، جز كه به پاس آن حق وى بر او افزون شود. و در ديده مردم پارسا، زشت‏ترين خوى واليان اين است كه خواهند مردم آنان را دوستدار بزرگمنشى شمارند، و كارهايشان را به حساب كبر و خودهواهى بگذارند؛ و خوش ندارم كه در خاطر شما بگذرد كه من دوستدار ستودنم، و خواهان ستايش شنودن. سپاس خدا را كه بر چنين صفت نزادم و اگر ستايش دوست بودم آن را وامى نهادم، به خاطر فروتنى در پيشگاه خداى سبحان، از بزرگى و بزرگوارى كه تنها او سزاوار است بدان. و بسا مردم كه ستايش را دوست دارند، از آن پس كه در كارى كوششى آرند. ليكن مرا به نيكى مستاييد تا از عهده حقوقى كه مانده است برآيم و واجبها كه بر گردنم باقى است ادا نمايم.

امير مؤمنان على عليه السلام مردمان را با حقوق خويش آشنا مى‏سازد تا بدانند مناسبات توأم با مجاملت خلافت حق مردمان است و روابط انسانى بايد به دور از تكلف و تصنع، و پاك از تجبر و تحكم، و بر مبناى نصيحت و انتقاد متقابل باشد تا حقوق برپا گردد. امام عليه السلام در ادامه سخن چنين راه نمود:

فلا تكلمونى بما تكلم به الجبابره، و لا تتحفظوا منى بما يتحفظ به عند أهل البادره و لا تخالطونى بالمصانعه، و لا تظنوا بى استثقالا فى حق قيل لى، و لا التماس اعظام لنفسى، فانه من استثقل الحق أن يقال له أو العدل أن يعرض عليه، كان العمل بهما أثقل عليه. فلا تكفوا عن مقاله بحق، أو مشوره بعدل، فانى لست فى نفسى بفوق أن أخطى، و لا آمن ذلك من فعلى، الا أن يكفى الله من نفسى ما هو أملك به منى، فانما أنا و أنتم عبيد مملو كون لرب لا رب غيره. (146)

پس با من چنانكه با سركشان سخن گويند، سخن مگوييد، و چونان كه با تيزخويان رفتار كنند از من كناره مجوييد، و با ظاهر آرايى آميزش مداريد، و شنيدن حق را بر من سنگين مپنداريد، و نخواهم كه مرا بزرگ انگاريد، چه آن كس كه شنيدن سخن حق بر او گران افتد و نمودن عدالت بر وى دشوار بود، كار به حق و عدالت كردن بر او دشوارتر است. پس، از گفتن حق، يا راى زدن در عدالت باز مايستيد، كه من برتر از آن نيستم كه خطا نكنم، و نه در كار خويش از خطا ايمنم، مگر كه خدا مرا در كار نفس كفايت كند كه از من بر آن تواناتر است. جز اين نيست كه ما و شما بندگان و مملوك پروردگاريم و جز او پروردگارى نيست.

در انديشه حقوق مدارانه امام على عليه السلام مناسبات انسانى، آن هم در چنين مرتبه‏اى حق مردمان است كه بايد بدرستى پاسدارى شود و در نظام ادارى به هيچ وجه كسى به سمت و سوى خودمدارى و حيوان خويى ميل نكند كه در اين صورت حقوق مردمان ناديده انگاشته مى‏شود و براحتى زير پا گذاشته مى‏شود، چنانكه امير مؤمنان عليه السلام در ابتداى عهدنامه مالك اشتر بدين امر خطير توجه داده و فرموده است:

و أشعر قلبك الرحمه للرعيه، و المحبه لهم، و اللطف بهم، و لا تكونن عليهم سبعا ضاريا تغتنم أكلهم. (147)

قلب خود را لبريز ساز از رحمت بر مردمان و دوستى ورزيدن با آنان و مهربانى كردن با همگان؛ و همچون جانورى درنده مباش كه خوردنشان را غنيمت بشمارى.

تعبير تغتنم أكلهم بيانگر حساسيت شگفت حفظ حرمت و حقوق مردمان است، كه در منظر امام على عليه السلام هر گونه حرمت‏شكنى نسبت به مردمان و ناديده گرفتن حقوق ايشان چونان دريدن آنان و خوردنشان است، و اين امر تصويرى از ظهور حيوانيتى است كه به محض زير پا گذاشتن حرمت و حقوق مردمان تحقق مى‏يابد؛ حيوانيتى كه اگر با عوامل درونى و بيرونى مهار نگردد، هيچ گاه روابط و مناسبات انسانى در نظام ادارى جلوه نمى‏كند. احترام ورزى و حرمت بانى و خدمتگزارى و انصاف ورزى نسبت به مردمان حق ايشان است نه منتى بر آنان. امير مؤمنان على عليه السلام از اين پايگاه به كارگزاران و كاركنان نظام ادارى خود يادآور مى‏شود:

فأنصفوا الناس من أنفسكم، و اصبروا لحوائجهم، فانكم خزان الرعيه، و وكلاء الامه، و سفراء الائمه. و لا تحشموا أحدا عن حاجته، و لا تحبسوه عن طلبته. (148)

پس داد مردم را از خود بدهيد و در برآوردن حاجتهاى آنان شكيبايى ورزيد، كه شما مردمان را خزانه دارانيد، و امت را وكيلان، و امام را سفيران.

فان الوالى اذا ختلف هواه منعه ذلك كثيرا من العدل. فليكن أمر الناس عندك فى الحق سواء؛ فانه ليس فى الجور عوض من العدل. (149)

اين موارد نمونه‏هايى از حقوق مردمان در ديگاه امير مؤمنان على عليه السلام است كه نظام ادارى بايد آن را بخوبى بشناسد و پاس دارد.

حقوق مسئولان‏

بخش ديگرى از حقوق در نظام ادارى كه بايد شناخته و رعايت گردد، حقوق مسئولان است. هر كس در هر مرتبه‏اى از مراتب نظام ادارى در حدود قانون حقوقى دارد و بدون آشنايى و پاسدارى اين حقوق، نظام ادارى به سمت مطلوب پيش نمى‏رود. امام على عليه السلام در خطبه‏اى كه به تبيين حقوق متقابل مردمان و زمامداران پرداخته، كليات حقوق مسئولان را چنين برشمرده است:

أيها الناس، ان لى عليكم حقا و لكم على حق... و أما حقى عليكن فالوفاء بالبيعه، و النصيحه فى المشهد و المغيب، و الاجابه حين أدعوكم، و الطاعه حين آمركم. (150)

مردم، مرا بر شما حقى است، و شما را بر من حقى... اما حق من بر شما اين است كه به بيعت وفا كنيد، و در نهان و آشكارا حق خيرخواهى ادا كنيد، و چون شما را بخوانم بياييد، و چون فرمان دهم بپذيريد، و از عهده برآييد.

وفادارى به تعهدات و نصيحت و خيرخواهى در حضور و غياب و بيان مسائل براى رفع اشكالات و مشاركت‏پذيرى و فرمانبردارى صحيح، حقوقى است كه امام على عليه السلام براى زمامداران و مسئولان بر مى‏شمرد؛ و هر شخصى با كمترين دقت در مى‏يابد كه اين امور هر چند با عنوان حقوق زمامداران و مسئولان بر مردم مطرح شده است ولى خواست امام عليه السلام از اين حقوق تأمين منافع دنيا و آخرت مردمان است و اين امور حقوقى است در اختيار زمامداران و مسئولان براى خدمتگزارى به مردمان، زيرا وفا كردن آنان به بيعت، بيانگر پايبندى ايشان به مقررات و قوانين و تقواى در امور است، و نيز حفظ روحيه نصيحت و خيرخواهى و مشاركت در كارها كه ضامن سلامت و قوت امور است، و فرمانبردارى در آنچه حق است كه تأمين كننده كرامت و سعادت ايشان است. (151)

بى‏گمان چون مسئولان بخوبى امانتدارى و خدمتگزارى نمايند و مردمان حقوق آنان را پاس دارند، روابط و مناسبات ادارى آن‏سان مى‏گردد كه بايد. در نگاه امير مؤمنان على عليه السلام بى‏اعتنايى به اين دو امر و سبك شمردن امانتدارى و خدمتگزارى مردمان و نيز ناراستى رواداشتن با مسئولان تباه‏كننده‏ترين عامل در نظام ادارى است. آن حضرت در نامه يا ادارى چنين فرموده است:

و من استهان بالامانه، و رتع فى الخيانه و لم ينزه نفسه و دينه عنها فقد أحل بنفسه الذل و اخزى فى الدنيا، و هو فى الاخره أذل و أخزى. و ان أعظم الخيانه خيانه الامه، و أفظع الغش غش الائمه. (152)

هر كه كار امانت (مسئوليت) را سبك بشمارد، و در آن خيانت روا دارد، و جان و دين خود را از خيانت پاك ننمايد، در اين جهان در خوارى و رسوايى را به روى خويش بگشايد، و به آخرت خوارتر و رسواتر درآيد؛ و بزرگترين خيانت، خيانت به مردمان است و زشت‏ترين دغلكارى، ناراستى كردن با زمامداران.

مشخص است كه آنچه حقوق مدارى را جلوه مى‏دهد، شناخت حقوق متقابل و پايبندى به اداى اين حقوق است كه ضامن اخلاق ادارى و بزرگوارى و ارجمندى متقابل مردمان و مسئولان است.

اداى حقوق متقابل‏

شناخت حقوق متقابل و اداى اين حقوق بهترين مبنا در شكل‏گيرى اخلاق ادارى است. امير مؤمنان على عليه السلام درباره پيامدها و نتايج اداى اين حقوق چنين فرموده است:

ثم جعل سبحانه من حقوقه حقوقا افترضها لبعض الناس على بعض، فجعلنا تتكافأ فى وجوهها، و يوجب بعضها بعضا، و لا يستوجب بعضها الا ببعض. و أعظم ما اعترض سبحانه من تلك الحقوق حق الوالى على الرعيه، و حق الرعيه على الوالى، فريضه فرضها الله سبحانه لكل على كل. فجعلها نظاما لالفتهم، و عزا لدينهم، فليست تصلح الرعيه الا بصلاح الولاه، و لا تصلح الولاه الا باستقامه الرعيه، فاذا أدت الرعيه الى الوالى حقه، و أدى الواى اليها حقها عز الحق بينهم، و قامت مناهج الدين، و اعتدلت معالم العدل، و جرت على أذلالها السنن، فصلح بذلك الزمان، و طمع فى بقاء الدوله، و يئست مطامع الاعداء. (153)

پس خداى سبحان برخى از حقهاى خود را براى بعض مردمان واجب داشت، و آن حقها را برابر هم نهاد، و واجب شدن حقى را مقابل گزاردن حقى گذاشت؛ و حقى بر كسى واجب نبود مگر حقى كه برابر آن است گزارده شود. و بزرگترين حقها كه خدايش واجب كرده است، حق زمامدار بر مردم است و حق مردم بر زمامدار، كه خداى سبحان آن را واجب نموده، و حق هر يك را به عهده ديگرى واگذار فرمود، و آن را موجب برقرارى پيوند آنان كرد، و ارجمندى دين ايشان. پس حال مردمان نيكو نگردد جز آن گاه كه زمامداران نيكو رفتار باشند، و زمامداران نيكو رفتار نگردند، جز آن گاه كه مردمان درستكار باشند. پس چون مردم حق زمامدار را بگزارد، و زمامدار حق مردم را به جاى آرد، حق ميان آنان بزرگمقدار شود، و راههاى دين پديدار، و نشانه‏هاى عدالت بر جا، و سنت چنانكه بايد اجرا. پس كار زمانه آراسته گردد، و طمع در پايدارى دولت پيوسته، و چشم آز دشمنان بسته.

امام على عليه السلام حقوق متقابل زمامداران و مردمان را از مهمترين و بزرگترين حقوق دانسته و اداى آن را وسيله الفت متقابل و ظهور مناسبات انسانى و ارجمندى دين و سرافرازى همگانى و پيدايش دادگرى و حاكم شدن سنتهاى نيكو و صلاح و سامان مردمان و پايدارى دولت معرفى كرده است. از اين رو مشخص است كه صلاح و سامان زمامداران و مردمان در گرو اداى حقوق متقابل است و بى‏گمان با زير پا گذاشته شدن اين حقوق همه چيز آسيب مى‏بيند و ناگواريهاى بسيار به بار مى‏آيد. امام عليه السلام در ادامه سخن خويش در اين باره چنين فرموده است:

و اذا غلبت الرعيه واليها، أو أجحف الوالى برعيته، اختلفت هنالك الكلمه، و ظهرت معالم الجور، و كثر الادغال فى الدين، و تركت محاج السنن، فعمل بالهوى، و عطلت الاحكام، و كثرت علل النفوس، فلا يستوحش لعظيم حق عطل، و لا لعظيم باطل فعل! فهنالك تذل الابرار، و تعز الاشرار، و تعظم تبعات الله سبحانه عند العباد. (154)

و اگر مردم بر زمامدار چيره شوند و يا زمامدار بر مردم ستم كند، اختلاف كلمه پديدار گردد، و نشانه‏هاى ستم آشكار، و تبهكارى در دين بسيار؛ راه گشاده سنت را رها كنند، و كار از روى هوا كنند، و احكام فروگذار شود و يا باطلى سترگ انجام داده. آن‏گاه نيكان خوار شوند، و بدكاران بزرگمقدار، و تاوان فراوان بر گردن بندگان از پروردگار.

عدم رعايت حقوق متقابل پيامدهايى سخت ويرانگر دارد، چنانكه امام على عليه السلام اختلاف و پراكندگى و ظلم و ستمگرى را از جلوه‏هاى آن معرفى نموده است و آن را موجب فساد و تباهى در دين و انجام يافتن امور بر پايه هوسها و تمايلات نفسانى دانسته است. عدم رعايت حقوق متقابل، نظام ادارى و جامعه انسانى را گرفتار بيماريهاى بى‏شمار اخلاقى مى‏سازد. زير پا گذاشته شدن حقوق متقابل از عمده‏ترين علل ظهور نابسامانيهاى اخلاقى است، از جمله: كارگريزى، تند مزاجى، خود مدارى، حسادت ورزى، بدرفتارى، سست پيمانى، بى‏حوصلگى، كم‏تحملى، برآشفتگى، ترشرويى. و با عادت كردن مردم و زمامداران و كاركنان دستگاه ادارى به پايمال شدن حقوق، پديده‏اى بسيار خطرناك جلوه مى‏كند آن اين است كه از تعطيل شدن حقوق، هر چند بزرگ و مهم باشد، كسى دچار وحشت نمى‏گردد. و در برابر بزرگترين گناهان و بى‏حرمتى‏ها كسى احساس مسئوليت نمى‏كند. وقتى حرمت مردمان شكسته مى‏شود و كرامت انسانها زير پا نهاده مى‏شود و به مرزهاى اخلاقى و انسانى و اجتماعى و شغلى تعدى مى‏گردد، حساسيتها برانگيخته نمى‏شود، زيرا عادت به عدم رعايت حقوق متقابل مانند خوره‏اى روح انسانى و تعهد ايمانى و پايبندى اخلاقى را مى‏خورد و زايل مى‏سازد. اين گونه است كه نيكان و متعهدان خوار مى‏شوند و بدان و نابكاران ارجمند مى‏گردند و مردم به دليل خارج شدنشان از رعايت حقوق متقابل كه عهدى الهى است گرفتار بزرگترين كيفرها و مجازاتها مى‏شوند. بنابراين در ديدگاه امام على عليه السلام آنچه به عنوان مبنايى مهم در صلاح و سامان اخلاق ادارى و سلامت اجتماعى بايد مورد توجه قرار گيرد، شناخت حقوق و رعايت حقوق متقابل در تمام شئون و مراتب است.

وظيفه‏شناسى‏

نگاه مسئولانه به وظايف و دريافت متعهدانه از وظايف، يعنى وظيفه‏شناسى، خود از مبانى اساسى در اخلاق ادارى است. اينكه انسان بخوبى و بدرستى با وظايف خويش و وظايف حوزه كار خويش آشنا باشد و در هر مرتبه‏اى خود را در هر لحظه نسبت به اعمال و كردار و تصميمات و رفتار خود پاسخگو ببيند و احساس كند كه نسبت به خود، مردم، كار، مسئولان و خدا بايد پاسخگو باشد و براى هر اقدام دليلى و براى هر تصميم توجيهى معقول داشته باشد، آن‏گاه وظيفه‏شناسى سامان مى‏يابد.

شناخت حدود خويش و شناخت مرزهاى حيطه كار خود و عمل در حدود و مرزها و براساس ميزانهاى روشن است كه وظيفه‏شناسى را سامان مى‏دهد. اگر كسى حدود و مرزهاى خود و جايگاه خويش را نشناسد و بدان پايبند نباشد، به مرزشكنى گرفتار مى‏آيد و وظيفه‏شناسى معنا نمى‏يابد. اميرمؤمنان على (ع) در مكتوبات ادارى و فرمانهاى حكومتى و دستورالعملهاى مديريتى خود پيوسته كارگزاران و كاركنان دستگاه ادارى را متوجه نگاه مسئولانه به وظايف و دريافت متعهدانه از وظايف و شناخت حدود و مرزها و پايبندى بدانها نموده است، چنانكه در نامه خود به اشعث بن قيس، استاندار آذربايجان نوشته است:

و ان عملك ليس لك بطعمه و لكنه فى عنقك أمانه، و أنت مسترعى لمن فوقك. ليس لك أن تفتات فى رعيه، و لا تخاطر الا بوثيقه، و فى يديك مال من مال الله، عز و جل، و أنت من خزانه حتى تسلمه الى، و لعلى ألا أكون شر ولاتك.

همانا كارى‏كه به عهده توست، طعمه‏اى برايت نيست، بلكه امانتى است بر گردنت؛ و آن كه تو را بدان كار گمارده، نگهبانى امانت را به عهده‏ات گذارده؛ و تو پاسخگوى آنى نسبت به آن‏كه فرادست توست. اين حق براى تو نيست كه در ميان مردمان به استبداد و خودرأيى عمل نمايى و به كارى دشوار جز با دستاويز محكم درآيى. در دست تو مالى از مالهاى خداى عزوجل است، و تو آن را خزانه‏دارى تا آن را به من بسپارى. اميدوارم براى تو بدترين واليان نباشم.

اين نمونه و نمونه‏هاى متعدد ديگر همه، بيانگر توجه امام على (ع) به تبيين وظايف كارگزاران و كاركنان دستگاه ادارى است، زيرا جز با روشن شدن حيطه وظايف و پايبند گرديدن بدان اخلاق ادارى معنا نمى‏يابد.

حيطه گسترده وظيفه شناسى‏

در نگاه اميرمؤمنان (ع) حيطه وظيفه‏شناسى، حيطه‏اى گسترده‏است كه در رأس آن وظايف گسترده ادارى نسبت به حرمت و كرامت انسان است و ميدان آن همه موجودات را شامل مى‏شود، به طورى كه دستگاه ادارى موظف مى‏شود حرمت و حدود هر موجودى را رعايت كند و نسبت به هر چيز مسئولانه رفتار نمايد و بى‏مسئوليتى را در هيچ امرى راه ندهد. امام (ع) در اوايل خلافت خود در خطبه‏اى درباره وظيفه‏شناسى و حيطه گسترده آن فرمود:

ان الله سبحانه أنزل كتاباً هادياً بين فيه الخير و الشر؛ فخذوا نهج الخير تهتدوا، و اصدقوا عن سمت الشر تقصدوا. الفرائض الفرائض! أدوها الى الله تودكم الى الجنه. ان الله حرم حراماً غير مجهول، و أحل حلالاً غير مدخول، و فضل حرمه المسلم على الحرم كلها، و شد بالاخلاص و التوحيد حقوق المسلمين فى معاقدها، فالمسلم من سلم المسلمون من لسانه و يده الا بالحق. و لا يحل أذى المسلم الا بما يجب، بادروا أمر العامه و خاصه أحدكم و هو الموت، فان الناس أمامكم، و ان الساعه تحدوكم من خلفكم تخففوا تلحقوا، فانما ينتطر بأولكم آخركم. اتقوا الله فى عباده و بلاده، فانكم مسوولون حتى عن البقاع و البهائم. اطيعوالله و لا تعصوه، و اذا رأيتم الخير فخذوا به، و اذا رأيتم الشر فاعرضوا عنه.

همانا خداوند متعال كتابى راهنما را نازل فرموده و در آن نيك و بد را آشكار نمود؛ پس راه خير را بگيريد تا هدايت شويد، و از راه شر برگرديد و به راه راست رويد. واجبها! واجبها! آن را براى خدا به جا آريد كه شما را به بهشت مى‏رساند. خدا حرامى را حرام كرده كه ناشناخته نيست، و حلالى را حلال كرده كه از عيب خالى است، و حرمت مسلمان را از ديگر حرمت‏ها برتر نهاده، و حقوق مسلمانان را با اخلاص و يگانه پرستى پيوند داده؛ پس مسلمان كسى است كه مسلمان از دست و زبان او آزارى نبيند جز آنكه براى حق بود؛ و گزند مسلمان روا نيست جز در آنچه واجب شود. بر چيزى پيشى گيريد كه همگانتان را فراگير است - مرگ - كه يك يك شما از آن ناگزير است. همانا مردم پيش روى شمايند - و مرگ آنان بر شما آشكار - و مرگ از پس، شما را مى‏خواند - و شما در چنگال آن گرفتار - سبكبار باشيد تا برسيد، كه پيش‏رفتگان برپايند و پس ماندگان را مى‏پايند. خدا را! واپاييد در حق شهرهاى او و بندگان، كه شما مسئوليد حتى از سرزمين‏ها و چارپايان. اگر خيرى ديديد آن را دريابيد، و اگر شرى ديديد روى از آن بتابيد.

با اين بيان، اميرمؤمنان على (ع) حيطه گسترده‏اى از وظيفه‏شناسى را در پيش روى آدمى مى‏گشايد و دامنه پاسدارى اخلاقى را به سرزمينها و جانداران، و به شهرها و چارپايان مى‏كشاند و حرمت و كرامت آدميان را در قله اين دامنه مى‏نشاند؛ و بى گمان كسى پاسدار مرزهاى اخلاقى ادارى است كه براى همه چيز احترام و اعتبار قائل باشد و مرزبانى را در تمام حيطه‏ها و در همه مراتب آن وظيفه خويش داند. براى اينكه اين دامنه گسترده و قله اين عرصه و وظايف نسبت به اينها روشن‏تر گردد، مى‏توان نامه‏اى از نامه‏هاى امام (ع) را كه دستورالعملى در اخلاق ادارى خطاب به مأمور گرفتن زكات است مرور كرد و با جايگاه وظيفه‏شناسى در اخلاق ادارى در منظر امام على (ع) آشنا شد. شريف رضى در مقدمه اين نامه يادآور شده است كه در اينجا جمله هايى را مى‏آوريم تا بدانند او ستون حق را بر پا مى‏داشت و در كارهاى خرد و بزرگ، باريك و سترگ، نشانه‏هاى عدالت را براى مردمان به جاى گذاشت:

انطلق على تقوى الله وحده لا شريك له، و لا تزوعن مسلماً و لا تجتازن عليه كارهاً، و لا تأخذن منه أكثر من حق الله فى ماله، فاذا قدمت على الحى فانزل بمائهم من غير أن تخالط أبياتهم، ثم امض اليهم بالسكينه و الوقار، حتى تقوم بينهم فتسلم عليهم، و لا تخدج بالتحيه لهم

برو با ترس از خدا، كه يگانه است و بى همتا. مسلمانى را مترسان! و اگر او را خوش نيايد، بر سر وى مران! و بيش از حق خدا از مال او مستان! چون به قبيله رسى، سر آب آنان فرود آى و به خانه هايشان در مياى! پس آهسته و آرام سوى ايشان رو تا به ميان آنان رسى و سلامشان كن و در درود گفتن كوتاهى مكن!

امام (ع) سفارش مى‏كند كه كارگزارانش از سر خداترسى و با پرواپيشگى به وظايف خود عمل كنند و پيش از هر چيز و بيش از هر چيز حرمت مردمان را رعايت كنند، تا آنجا كه مبادا نحوه رفتار و سلوك و برخوردشان با مردمان به گونه‏اى باشد كه در دل كسى رعب و ترس ايجاد كنند و هنگام انجام دادن وظيفه خود حركتى غير اخلاقى نمايند و يا پا را از حق فراتر بگذارند و قانون را ناديده انگارند و بيش از آنچه معين شده است چيزى بگيرند؛ بلكه وظيفه‏شناسى اقتضا مى‏كند كه با مردمان در نهايت خوشرويى و خوشخويى و خوشرفتارى عمل كنند و هرگز بى اجازه آنان به محل كار و سكونتشان وارد نشوند، و ادب ورود و برخورد را در حد تام رعايت نمايند. امام (ع) سفارش مى‏كند كه مبادا در ادب لازم كوتاهى روا دارند و در سلام و درود چيزى كم گذارند. اينها نخستين وظايفى است كه بايد شناخته شود و به طور جدى رعايت گردد. آن‏گاه امام به تبيين وظايف كارگزار جمع آورى زكات در نحوه گرفتن زكات مى‏پردازد كه البته اين شيوه رفتار و اين ادب ادارى نمونه‏اى براى همه امور و جلوه‏اى است از اخلاق ادارى مطلوب:

ثم تقول: عبادالله، أرسلنى اليكم ولى الله و خليفه، لاخذ منكم حق الله فى أموالكم، فهل لله فى أموالكم من حق فتودوه الى وليه. فان قال قائل: لا، فلا تراجعه، و ان أنعم لك منعم فانطلق معه من غير أن تخيفه او توعده او تعسه أو ترهقه، فخذ ما أعطاك من ذهب أو فضه، فان كان له ماشيه أو ابل فلا تدخلها الا باذنه، فان أكثرها له، فاذا أتيتها فلا تدخل عليها دخول متسلط عليه و لا عنيف به. ولا تنفرن بهيمه و لا تفزعنها، و لا تسوءن صاحبها فيها، واصدع المال صدعين ثم خيره، فاذا اختار فلا تعرضن لما اختاره. ثم اصدع الباقى صدعين، ثم خيره، فاذا اختار فلا تعرضن لما اختاره. فلا تزال كذللك حتى يبقى ما فيه وفاء لحق الله فى ماله، فاقبض حق الله منه. فان استقامك فأقله، ثم اخلطهما ثم اصنع مثل الذى صنعت أولاً حتى تأخذ حق الله فى ماله. و لا تأخذون عوداً، ولا هرمه، و لامكسوره، و لا مهلوسه، و لا ذات عوار، و لا تأمنن عليها الا من تثق بدينه، رافقاً بمال المسلمين حتى يوصله الى وليهم فيقسمه بينهم، و لا توكل بها الا ناصحاً شفيقاً و أميناً حفيظاً، غير معنف و لا مجحف، ولا ملغب و لا متعب. ثم احدر الينا ما اجتمع عندك نصيره حيث أمر الله به، فاذا أخذ أمينك فأو عز اليه الا يحوول بين ناقه و بين فصيلها، ولا يمصر لبنها فيضر ذلك بولدها؛ و لا يجهدنها ركوباً، و ليعدل بين صواحباتها فى ذلك و بينها، و ليرفه على اللاغب، و ليستان بالنقب و الظالع، و ليوردها ما تمر به من الغدر، ولا يعدل بها عن نبت الارض الى جواد الطرق، و ليروحها فى الساعات، وليمهلها عند النطاف و الاعشاب، حتى تأتينا باذن الله بدنا منقيات، غير متعبات و لا مجهودات، لنقسهما على كتاب الله و سنه نبيه صلى الله عليه و آله فان ذلك أعظم لأجرك، و أقرب لرشدك، ان شاء الله.

سپس بگو: بندگان خدا، آيا خدا را در مالهاى شما حقى است تا آن را به ولى او بپردازيد؟ اگر كسى گفت: نه! معترض او مشو؛ و اگر كسى گفت: آرى! با او برو، بى‏آنكه او را بترسانى يا بيمش دهى، يا بر او سخت‏گيرى يا كار او را بر او سخت گردانى! آنچه از زر يا سيم به تو دهد، بگير؛ و اگر او را گاو و گوسفند و شترهاست، بى رخصت او ميان آن در مشو كه بيشتر آن رمه، او راست؛ و چون به مه رسيدى چونان كسى به ميانشان مرو كه بر رمه چيرگى دارد يا خواهد كه آنها بيازارد؛ و چارپايان را از جاى مگريزان و مترسان، و با صاحب آن در گرفتن حق خدا بدرفتارى مكن! پس مال را دو بخش كن و صاحب مال را مخير گردان و هر بخش را برگزيد، بپذير و بر او خرده مگير. پس، مانده را دو بخش كن و او را مخير گردان و هر بخش را كه برداشت متعرض او مشو. پس پيوسته چنين كن تا آنچه از مال او باقى مى‏آيد، حق خدا را ادا كردن شايد. پس حق خدا را از او بگير - و اگر گمان زيان كند - و خواهد آنچه را قسمت شده به هم زند، بپذير. سپس هر دو بخش را به هم بياميز و همچون بار نخست قسمت كن نيز، تا حق خدا را از مال او بستانى؛ و آنچه كلانسال است يا پير و فرسوده، يا شكسته پا و پشت و يا بيمارى اش ناتوان نموده و يا عيبى در او بوده، مگير. و چون مال مسلمان را با كسى روانه مى‏دارى، بدان بسپار كه به ديندارى او اطمينان دارى تا به ولى مسلمانان رساند، و او ميان آنان بخش گرداند؛ و بر آن مگمار جز خيرخواهى مهربان، و درستكارى نگاهيان كه نه بر آنان درشتى كند و نه زيانشان رساند، و نه مانده شان سازد و نه خسته‏شان گرداند. پس آنچه فراهم گشته شتابان نزد ما روانه دار تا چنانكه خدا فرموده بخش گردانيم (و به مستحقانش برسانيم). پس اگر امين تو آن را گيرد و رساندنش را تعهد كند، بدو سفارش كن كه ميان ماده شتر و بچه شير خوارش جدايى نيفكند، و ماده را چندان ندوشاند كه شيرش اندك ماند و بچه‏اش را زيان رساند؛ و در سوار شدن به خستگى‏اش نيندازد، و ميان آن و ديگر اشتران عدالت را برقرار ساز؛ و بايد شتر خسته را آسوده گرداند و آن را كمتر آسيب ديده، يا از رفتن ناتوان گرديده، آرام راند. و چون بر آبگيرها گذرد، به آبشان درآرد و راهشان را از زمينهاى گياهناك به جاده‏ها نگرداند؛ و در ساعتهايى آنها را آسوده گذارد، و به هنگام خوردن آب و چريدن گياه مهلتشان دهد تا به اذن خدا فربه و تناور، نه خسته و نه از بيمارى لاغر، نزد ما رسند و به دستور كتاب خدا و سنت پيامبر او (ص) آن را پخش كنيم، كه اين كار پاداش تو را بسيار گرداند و به رستگارى‏ات نزديكتر رساند، ان شاء الله.

ملاحظه مى‏شود كه اميرمؤمنان على (ع) تا چه اندازه كارگزاران و كاركنان خود را به رعايت حرمت مردمان و ديگر جانداران توجه مى‏دهد. در اخلاق ادارى‏اى كه آن حضرت مى‏آموزد مبناى رفتار و سلوك و برخوردها احترام همه جانبه و اطمينان به مردمان و روحيه خدمتگزارى به آنان است. در اين نظام اخلاقى رفتارها و برخوردهاى كارگزاران و كاركنان با مردمان به دور از هرگونه بى احترامى و حرمت شكنى است. رفتار و برخوردهاى تند و خشن در اين نظام اخلاقى هيچ جايى ندارد. كسى حق ندارد كرامت ارباب رجوعى را هتك كند، نگاهى سبك به ارباب رجوع نمايد، كلامى زشت بر زبان آرد. هيچ كس حق ندارد در خدمتگزارى خود پاى عنصر ترش را به ميان آورد و بخواهد با ايجاد ترس وظيفه خود را انجام دهد و كار خويش را پيش ببرد.

سفارشهاى امام على (ع) در رفتار با حيوانات و ملاحظات خاص نسبت به آنها، تكليف كارگزاران و كاركنان دستگاه ادارى با مردمان را روشن مى‏سازد كه تا چه پايه بايد حال آنان رعايت شود و اينكه نبايد براى انجام دادن وظايف به روشهاى غير كرامتى و غير انسانى متوسل شد، بلكه براى انجام دادن وظايف و پيشبرد كارها بايد راهكارهايى كاملاً لطيف و متناسب شأن آدمى و كرامت انسانى و حرمت مسلمانى يافت.