ارباب امانت (اخلاق ادارى در نهج البلاغه)

مصطفى دلشاد تهرانى

- ۴ -


حقوق متقابل؛ حقوق و حدود

دريافت اين امر كه حقوق بر اساس جعل الهى كاملا دوسويه است و كارگزاران و كاركنان دستگاه ادارى و مردمان از حقوقى دو طرفه برخوردارند، از مبانى مهم در شكل‏گيرى اخلاق ادارى مطلوب است. انتظار سلوك اخلاقى و رفتار انسانى از كسانى كه براى خود حق قائلند و براى ديگران حقى قائل نيستند، انتظارى نابجاست. تا انسان به اين بينش دست نيابد كه هر حقى براى او حاصل مى‏شود، نظير و مانند آن براى ديگران به وجود مى‏آيد، به رفتارى سالم و درست دست نمى‏يابد.

اخلاق ادارى در بستر حقوق‏شناسى، آن هم قائل بودن به حقوق متقابل سامان مى‏يابد. از اين روست كه امير مؤمنان على عليه السلام بر تبيين حقوق متقابل بسيار تأكيد كرده و آن را از محورهاى آموزه‏هاى خود قرار داده است.

اگر انسان براى خود حقى قائل باشد و براى ديگران حقى نظير و مانند آن قائل نباشد، بى‏گمان به خودكامگى كشيده مى‏شود و در اين امر نيز خود را محق و ديگران را محكوم مى‏داند، ولى اگر حق را امرى دوسويه بداند، هرگز چنين نمى‏كند. اينكه كسى حق فرمان دادن داشته باشد، ولى براى ديگران حق بازخواست قائل نباشد، او را به خودكامگى و سركشى راه مى‏برد. اينكه كسى گمان كند حق بايد و نبايد دارد، ولى حقى براى ديگران در توضيح خواستن قائل نباشد، او را به گردنكشى و خودكامگى وامى دارد.

اگر قرار باشد حقى يكطرفه وجود داشته باشد، فقط براى خداوند است و لا غير؛ اما خداى متعال از آنجا كه حقوق را دو طرفه قرار داده است، حتى درباره خودش - كه هيچه موجودى را بر او حقى نيست - به بيان حقوق دوسويه پرداخته و حقوق انسانها را با خود دوسويى معرفى فرموده است تا روشن باشد كه هيچ حق يك سويه‏اى در عالم ملك و ملكوت نيست و حق يك سويه وجود خارجى ندارد و اگر آدميان براى خود حق يك سويه قائل شدند، از سر خودكامگى و ستمگرى است.

در انديشه على عليه السلام مبناى حقوق متقابل جعل الهى است و براى هيچ كس حقوقى حاصل نمى‏شود، مگر اينكه برايش حدودى پيدا مى‏شود، و حقوق و حدود ملازم همند. در منظر امام على عليه السلام اعتقاد به اين امر كه حقوق متقابل است و هر جا حقى به وجود آيد، تكليفى هست، و هر جا حقوق رخ نمايد، حدود همراهش چهره مى‏گشايد، ناشى از عتقاد به خداوند و ناشى از اصل توحيد است. امام عليه السلام در خطبه‏اى والا در اين باره فرموده است:

أما بعد، فقد جعل الله لى عليكم حقا بولايه أمركم، و لكم على من الحق مثل الذى لى عليكم. فالحق أوسع الاشياء فى التواصف، و أضيقها فى التناصف. لا يجرى لاحد الا جرى عليه، و لا يجرى عليه الا جرى له. و لو كان لاحد أن يجرى له و لا يجرى عليه، لكان ذلك خالصا لله سبحانه دون خلقه، لقدرته على عباده، و لعدله فى كل ما جرت عليه صروف قضائه، ولكنه سبحانه جعل حقه على العباد أن يطيعوه، و جعل جزاءهم عليه مضاعفه الثواب تفضلا منه، و توسعا بما هو من المزيد أهله. (106)

اما بعد، همانا خدا بر شما براى من حقى قرار داده، چون سرپرستى شما را به عهده‏ام نهاده، و شما را نيز حق است بر من، همانند حق من كه شما راست بر گردن. پس حق فراختر چيزهاست كه وصف آن گويند، و مجال آن تنگ، اگر خواهند از يكديگر انصاف جويند. كسى را حقى نيست جز كه بر او نيز حقى است، و بر او حقى نيست جز آنكه او را حقى بر ديگرى است. و اگر كسى را حقى بود كه حقى بر او نبود، خداى سبحان است نه ديگرى از آفريدگان، زيرا او را توانايى بر بندگان است، و عدالت او نمايان است در هر چيز كه قضاى او بر آن روان است، و دگرگونيها در آن نمايان. ليكن خدا حق خود را بر بندگان، اطاعت خويش قرار داده و پاداش آنان را در طاعت، دو چندان يا بيشتر نهاده، از در بخشندگى او راست، و افزون دهى كه وى را سزاست.

بنابراين درك حقوق متقابل بر اساس جعل الهى، و دريافت اينكه حقوق و حدود، و حق و تكليف ملازم يكديگرند از مهمترين مبانى اخلاق ادارى است. اگر حقوق اين گونه ديده نشود و يك سويه و يك جانبه مطرح گردد، ظهور تباهيهاى اخلاقى و رفتارى امرى اجتناب‏ناپذير است.

نمى‏توان به كسى حقوقى واگذاشت ولى براى او حدودى قائل نشد و از او تكاليفى نخواست. حق و تكليف، و حقوق و حدود كاملا دو طرفه‏اند و هر جا حقى هست، حدى هست؛ هر جا حقى داده مى‏شود، تكليفى هم بار مى‏شود.

اگر در نظام ادارى كسى - در هر مرتبه‏اى - خود را واجد حق بداند و آن را يكسويه پندارد، از مناسبات و رفتار انسانى با ديگران بيرون مى‏رود و خود را مسلط و مالك و منطق مى‏پندارد، و همين توهم و پندار نادرست منشأ گرفتاريها و مايه تباهيهاست.

اگر هر كس - در هر مرتبه - حقوق و حدود خود را بشناسد و دريابد چه تكاليفى بر عهده او ست و چه انتظاراتى از اوست و چه حقوقى از آن اوست، به تناسب اين دريافت، رفتارش سامان مى‏يابد، زيرا اگر انسان احساس كند كه تكليفى ندارد و مطلق العنان و آزاد از قيود و مرزها و برتر از ضوابط و قوانين است، به اخلاقى خودكامه فرو مى‏غلطد. اگر انسان احساس كند كه ديگران تكاليفى به عهده دارند و بايد ضوابطى را پاس بدراند، ولى او به دلايلى آزاد است و در قبال تكاليفى كه بر عهده ديگران است، تكاليف متقابلى بر عهده ندارد، از مرزهاى اخلاقى فراتر مى‏رود. هر چه انسان دريافت صحيح‏تر و عميق‏ترى نسبت به حقوق متقابل، و حقوق و حدود داشته باشد، تكليف شناس‏تر مى‏شود و پايبندى او به اخلاق و رعايت حريمها بيشتر مى‏گردد.

امير مؤمنان على عليه السلام در آموزه‏هاى خود وجوه مختلف حقوق را ياد آور شده است تا با دريافتى درست از اقسام حقوق بتوان به سوى پاسدارى حقق گام برداشت و به سلوكى حقوق مدارانه دست يافت كه بدان اشاره مى‏شود.

حقوق خدا

از آنجا كه مبناى اولى و اصلى حقوق، جعل الهى است، و هر حقى بدين حق اولى و اصلى باز مى‏گردد، اطاعت خدا بنيان همه امور است. از اين منظر همه چيز نعمت الهى است و خدا را در آن حقى است كه بايد ادا شود. به تعبير امير بيان، على عليه السلام:

ان لله فى كل نعمه حقا، فمن أداه زاده منها، و من قصر عنه، خاطر بزوال نعمته. (107)

خدا را در نعمتى حقى است، هر كه آن حق را از عهده برون كند، نعمت را بر او افزون كند، و آن كه در آن كوتاهى روا دارد، خود را در خطر از دست دادن نعمت گزارد.

با چنين نگرشى امير مؤمنان على عليه السلام مردمان را به پرواپيشگى و پرهيزگارى و مرزبانى فراخوانده و آن را حق خدا بر انسانها بر شمرده كه با اداى آن حقى متقابل براى انسانها فراهم مى‏شود:

عباد الله! أوصيكم بتقوى الله، فانها حق الله عليكم، و الموجبه على الله حقكم؛ و أن تستعينوا بها على الله: فان التقوى فى اليوم الحرز و الجنه، و فى غد الطريق الى الجنه. مسلكها واضح، و سالكها رابح، و مستودعها حافظ. لم تبرح عارضه نفسها على الامم الماضين منكم و الغابرين، لحاجتهم اليها غدا، اذا أعاد الله ما أبدى، و أخذ ما أعطى، و سأل عما أسدى. (108)

بندگان خدا! شما را سفارش مى‏كنم به پرهيزگارى و ترس از خدا، كه پرهيزگارى حق خداست بر شما، و موجب حق شما شود بر خدا؛ و اينكه از خد يارى خواهيد در پرهيزگارى، و از پرهيزگارى يارى جوييد در گزاردن حق حضرت بارى، كه پرهيزگارى امروز سپر و پناهگاه است، و فردا بهشت را راه است. راه آن آشكار است و رونده راه سودبردار، و امانتدار آن، نيكو نگهدار. پرهيزگارى پيوسته خود را نموده است بر مردمان، چه گذشتگان و چه ماندگان، به خاطر نياز آنان در فردا بدان. روزى كه خدا آنچه را آشكار كرد بازگرداند، و آنچه داد بستاند، و در آنچه بخشيد مؤاخذت راند.

پايبندى به اين حق الهى يعنى پرواپيشگى، مهمترين ضمانت در تحقق اخلاق ادارى است. بدون پرواپيشگى و پرهيزگارى واقعى هيچ قانون و مقرراتى از ضمانت حقيقى در عرصه عمل برخوردار نيست. وجود قوانين و مقررات لازمه زندگى اجتماعى و مناسبات صحيح انسانى است، اما بايد قوه و نيرويى در خود مردم باشد كه به سبب آن حدود و مرزها محترم شمرده شود و پايبندى واقعى به قوانين و مقررات تحقق يابد و اين همان تقواى الهى است و انسان بدين وسيله مى‏تواند در جهت اداى حقوق خداوند گام بردارد. امير مؤمنان على عليه السلام در ابتداى عهدنامه مالك اشتر اين حق اساسى را بدو يادآورى مى‏نمايد و مى‏فرمايد:

أمر بتقوى الله، و ايثار طاعته، و اتباع ما أمر به فى كتابه: من فرائضه و سننه، التى لا يسعد أحد الا باتباعها، و لا يشقى الا مع جحودها و اضاعتها، و أن ينصر الله سبحانه بقلبه و يده و لسانه؛ فانه، جل اسمه، قد تكفل بنصر من نصره، و اعزاز من أعزه. و أمره أن يكسر نفسه من الشهوات، و يزعها عند الجمحات، فان النفس أماره بالسوء، الا مارحم الله. (109)

او را فرمان مى‏دهد به ترس از خدا و مقدم داشتن طاعت خدا بر ديگر كارها، و پيروى آنچه در كتاب خود فرمود، از واجب و سنتها كه كسى جز با پيروى آن راه نيكبختى را نپيمود، و جز با نشناختن و ضايع ساختن آن بدبخت نبود، و اينكه خداى سبحان را يارى كند به دل و دست و زبان، زيرا خداوند - كه بزرگ است نام او - يارى هر كه او را يار باشد پذيرفته است و عزت بخشى هر كه را او عزيز دارد برعهده گرفته است. و او را مى‏فرمايد تا نفس خود را از پيروى آرزوها باز دارد، و هنگام سركشيها به فرمانش آرد كه همانا نفس به بدى وامى دارد، جز كه خدا رحمت آرد.

همچنين آن حضرت در يكى از فرمانهاى حكومتى خود مى‏فرمايد:

أمر بتقوى الله فى سرائر أمره و خفيات عمله، حيث لا شهيد لا شهيد غيره، و لا وكيل دونه. (110)

او را فرمان مى‏دهد كه از خدا بترسد در كارهاى نهانش و كرده‏هاى پنهانش، آنجا كه جز خدا كسى نگرنده نيست و جز او راه برنده.

بنابراين مهمترين حق الهى در نظام ادارى پرواپيشگى و خداترسى است. البته خداترسى بدين معنا نيست كه ذات اقدس اله موجب ترس و وحشت است، زيرا او كمال مطلق و مهر و رحمت و عشق مطلق است، و خداترسى، ترس از عدالت دقيق الهى است و ترس از عدالت او نيز نه از نفس عدالت است، بلكه ترس از عدالت الهى، ترس از خود رفتار و كردار خود است؛ يعنى انسان به سبب خطاكارى و مرزشكنى‏هاى قبلى خود از عدالت دقيق الهى بترسد و يا بيم اين را داشته باشد كه در آينده از حد خود تجاوز نمايد و حقوق و حدودى را زير پا بگذارد، و چنين ترسى موجب خود نگهدارى و پرواپيشگى آدمى مى‏شود؛ (111) و البته بنده بايد در عين چنين بيمى به نيكى و بخشندگى و يارى خداوند اميد داشته باشد و در اعتدال بيم و اميد سلوك نمايد، (112) چنانكه در ضمن زيارت امام رضا عليه السلام از قول امام جواد عليه السلام اين گونه با خدا سخن گفته مى‏شود:

جللت أن يخاف منك الا العدل و ان يرجى منك الا الاحسان و الفضل، فامنن على بما أو جبته فضلك، و لا تخذلنى بما يحكم به عدلك. (113)

خدايا! منزهى تو از اينكه از تو ترسى باشد جز از ناحيه عدالتت، و از اينكه از تو جز اميد نيكى بخشندگى توان داشت؛ پس (اى خدا)، بر من منت گذار به آنچه مقتضاى فضل و كرم تو است و (به سبب اعمال من) به حكم عدالتت مرا خوار مگردان.

در منظر امام على عليه السلام پرواى الهى پيشه كردن و اطاعت خدا را بر هم چيز مقدم داشتن مهمترين مبناى اصلاح رفتار آدمى است، چنانكه آن حضرت فرموده است:

فانى أوصيكم بتقوى الله الذى ابتدأ خلقكم، و اليه يكون معادكم، و به نجاح طلبتكم، و اليه منتهى رغبتكم، و نحوه قصد سبيلكم و اليه مرامى مفزعكم، فان تقوى الله دواء داء قلوبكم، و بصر عمى أفئدتكم و شفاء مرض أجسادكم، و صلاح فساد صدوركم، و طهور دنس أنفسكم، و جلاء عشا أبصاركم، و أمن عزع جاشكم، و ضياء سواد ظلمتكم. فاجعلوا طاعه الله شعارا دون دثاركم، و دخيلا دون شعاركم، و لطيفا بين أضلاعكم، و أميرا فوق أموركم، و منهلا لحين ورودكم، و شفيعا لدرك طلبتكم، و جنه ليوم فزعكم، و مصابيح لبطون قبوركم، و سكنا لطول وحشتكم، و نفسا لكرب مواطنكم. فان طاعه الله حرز من متالف مكتنفه، و مخاوف متوقعه، و أوار نيران موقده. فمن أخذ بالتقوى عزبت عنه الشدائد بعد دنوها، و احلولت له الامور بعد مرارتها، و انفرجت عنه الامواج بعد تراكمها، و أسهلت له الصعاب بعد انصابها، و هطلت عليه الكرامه بعد قحوطها، و تحدبت عليه الرحمه بعد نفورها، و تفجرت عليه النعم بعد نضوبها، و وبلت عليه البركه بعد ارذاذها. فاتقوا الله الذى نفعكم بموعظته، و وعظكم برسالته، و امتن عليكم بنعمته. فعبدوا أنفسكم لعبادته، و اخرجوا اليه من حق طاعته. (114)

شما را به ترس از خدايى كه آفرينشتان را آغاز كرد سفارش مى‏كنم. خدايى كه بازگشتنتان به اوست، و بر آمدن نيازهايتان با اوست، و نهايت رغبتتان به درگاه اوست. مقصد راهتان به پيشگاه او منتهى شود، و پناهگاهتان سايه رحمت او بود. ترس از خدا، داروى دلهايتان، و موجب بينايى درونهاى كورتان، و درمان بيمارى كالبدهايتان، و زداينده فساد سينه‏هايتان، و پاك كننده جهانهايتان، و روشنى بخش تاريكى ديده‏هايتان، و ايمنى بخش بيم و هراس دلهايتان، و نورانى بخش تاريكى نادانى‏تان است. پس فرمانبردارى خدا را پوشش جان خود كنيد، نه رويه كار سازيد كه براى ديدن مردمان كنيد. و به درون فرمانبردار باشيد نه در برون، چنانكه فرمانبردارى خدا ميان پهلوها و پشت شما بود (بسان پى و رگ و خون)؛ و بر سر همه كارهايتان فرمانبردارى خدا را امير نماييد و آبشخورش سازيد كه بدان در مى‏آييد. و فرمانبردارى خدا را چراغى سازيد براى درون گورهايتان، و آرامشى به هنگام وحشت دراز و بيم تنهايى‏تان، و زداينده غم در منزلهاى اين جهانتان كه همانان فرمانبردارى خدا پناه از مهلكه‏هاى نهان است و از ترسگاهها كه بيم افتادن در آن است، و از گرمى آتشها كه سخت سوزان است. پس آن كه به تقوا كوشد، سختيها از او روى پوشد از آن پس كه نزديك مى‏نمود؛ و كار بر وى شيرين شود، از آن پس كه تلخ مى‏بود؛ و موجهاى انباشته بلا از او بگشايد، و آنچه سخت بود براى او آسان نمايد؛ باران پيوسته مكرمت از پس باز ايستادن بر او ببارد، و رحمت رويگردان بدو روى آرد؛ چشمه نعمت براى وى روان گردد، و نم نم باران بركت، درشت قطره شود و بر او ريزان. پس بترسيد از خدايى كه شما را از موعظت خود بهره‏مند ساخت، و با فرستادن پيامبرانش پند داد، و با نعمت خود رشته منت به گردنتان انداخت. پس خود را با پرستش او خوار داريد و حق طاعتش را بگزاريد.

فرمانبردارى خدا و پرواپيشگى حقوقى است الهى بر گردن آدمى كه هر حق ديگرى بايد تابع اين حق باشد؛ و هر اطاعتى از مخلوق مشروط به اين شرط است كه نافرمانى خالق در آن نباشد و اين قاعده مبناى اولى اخلاق ادارى است. امير مؤمنان على عليه السلام فرموده است:

لا طاعه لمخلوق فى معصيته الخالق. (115)

فرمانبردارى مخلوق در نافرمانى خالق روا نيست.

با اداى حقوق خداوند است كه ساير حقوق بدرستى ادا مى‏شود كه در منظر امام على عليه السلام مبناى اصلاح روابط انسانى، اصلاح رابطه انسان با خداوند است:

من أصلح ما بينه و بين الله أصلح الله مابينه و بين الناس. (116)

آن كه ميان خود و خدا را به صلاح دارد، خدا ميان او و مردم را به صلاح آرد.

پس آدمى با شناخت حقوق الهى و ادارى آن - در حد توان خود - به اصلاح ساير حقوق بر مبنايى رحمانى راه مى‏يابد و از اين روست كه امير مؤمنان على عليه السلام در عهدنامه مالك اشتر مؤكدا بر اسلاح رابطه كارگزاران و كاركنان دستگاه ادارى با خداوند اصرار مى‏نمايد و مى‏فرمايد:

و اجعل لنفسك فيما بينك و بين الله أفضل تلك المواقيت و أجزل تلك الاقسام و ان كانت كلها لله اذا صلحت فيها النيه و سلمت منها الرعيه. وليكن فى خاصه ما تخلص به لله دينك اقامه فرائضه التى هى له خاصه، فأعط الله من بدنك فى ليلك و نهارك، و وف ما تقربت به الى الله من ذلك كاملا غير مثلوم و لا منقوص بالغا من بدنك ما بلغ. (117)

نيكوترين اوقات و بهترين ساعات را بگذار براى آنچه ميان تو و خداست، هر چند همه كارها در همه وقت براى خداست، اگر نيت درست باشد و مردم را از آن آسايش بود. و بايد در اقامه فرائضى كه خاص خداوند است، نيت خويش خالص گردانى و در اوقاتى باشد كه بدان اختصاص دارد. پس در بخشى از شبانه روز، تن خود را خاص پرستش خدا گردان و آنچه را به خدا نزديكت كند بدرستى به انجام رسان، بى‏هيچ كاهش و نقصان، هر چند تو را دشوار آيد و تنت بفرسايد.

امام عليه السلام اين گونه به اصلاح رابطه كارگزاران خود با خدا سفارش مى‏فرمايد، زيرا آن كه پايبند حقوق الهى گردد، در پاسدارى ديگر حقوق با همه وجود تلاش مى‏نمايد. البته هر چند كه اداى حقوق الهى به طور بايسته و شايسته امرى ناممكن است، اما با چنين مبنايى مى‏توان در جهت برپا داشتن ساير حقوق بدرستى گام برداشت و آن كه در راه اداى حقوق مردمان تلاش مى‏نمايد، در مسير اداى حقوق الهى حركت كرده است. زيرا هر حقى به حقوق الهى بازگشت مى‏كند. امير مؤمنان على عليه السلام در خطبه‏اى كه به وجوه و جوانب مختلف حقوق پرداخته چنين فرموده است:

فليس أحد - و ان اشتد على رضى الله حرصه، و طال ف العمل اجتهاده - ببالغ حقيقه ما الله سبحانه أهله من الطاعه له. ولكن من واجب حقوق الله على عباده لانصيحه بلبلغ جهدهم، و التعاون على اقامه الحق بينهم. (118)

هيچ كس نتواند حق طاعت خدا را چنانكه بايد بگزارد، هر چند در به دست آوردن رضاى او حريص باشد، و در كار بندگى كوشش بسيار به عمل آرد. ليكن از جمله حقهاى خدا بر بندگان، يكديگر را به مقدار توان اندرز دادن است، و در برپا داشتن حق ميان خود، يارى يكديگر نمودن.

حقوق خود

از مهمترين حقوق آدمى بر خودش اين است كه شكر وجود خود گزارد و خود را هدر ندهد و در كار، استعدادهاى خود را شكوفا كند و پيوسته رو به كمال سير نمايد و نظام ادارى براى كارگزاران و كاركنان، بستر شدنى به سوى چنين امرى است و آن كه در محيط كار حق وجود خود را ادا مى‏كند و بدرستى كار مى‏نمايد و استعدادهايش را شكوفا مى‏سازد حقوق خويش را پاس داشته است. آگاهى آدمى از ارزشهاى وجود خويش و استعدهاى درونى خود زمينه‏اى است اساسى براى تلاش در تربيت و تقويت و فعليت بخشيدن به آنها و بهره‏بردارى درست از وجود و توان خود در جهت كمال مطلوب. امير مؤمنان على عليه السلام در سخنى والا فرموده است:

العالم من عرف قدره، و كفى بالمرء جهلا ألا يعرف قدره. (119)

دانا كسى است كه قدر خود را بشناسد؛ و در نادانى انسان همين بس كه قدر خويش را نشناسد.

حرمت انسان به اين است كه مرتبت خويش بشناسد و در راه شكوفا كردن خود گام بردارد و در حوزه كار خويش مرزبانى نمايد و پاى از حق فراتر ننهد؛ و اين از حقوق اساسى آدمى برگردن خويشتن است. به بيان امام على عليه السلام:

من تعدى الحق ضاق مذهبه، و من اقتصر على قدره كان أبقى له، و أوثق سبب أخذت به سبب بينك و بين الله. (120)

هر كه پاى او حق برون نهد، راه بر او تنگ شود، و هر كه اندازه خود بداند، حرمتش باقى ماند، و استوارترين رشته‏اى كه تو راست رشته‏اى است كه ميان تو و خداست.

حفظ كرامت انسانى خود و دور نگه‏داشتن خويش از پستى از جمله حقوق اساسى آدمى بر خويشتن است كه هيچ جايگزينى ندارد؛ و از اين جهت است كه كسى نبايد در مسير زندگى و كار و براى رسيدن به اهداف خود كرامت انسانى خويش را زير پا بگذارد، چنانكه امير بيان، على عليه السلام فرموده است:

أكرم نفسك عن كل دنيه، و ان ساقتك الى الرغائب، فانك لن تعتاض بما تبذل من نفسك عوضا. (121)

نفس خود را از هر پستى گرامى بدار، هر چند تو را بدانچه خواهانى رساند، چه آنچه را از خود بر سر اين كار مى‏نهى، هرگز به تو برنگرداند.

هر چه آدمى آگاهى بهترى به حقوق داشته باشد و هر چه پايبندى بيشترى در عرصه علم به حقوق نشان دهد، از كمال والاترى بهره‏مند مى‏شود و به ضمانت جدى‏ترى در تأمين سلامت زندگى اين جهانى و سعادت زندگى آن جهانى دست مى‏يابد.

و ليصبر نفسه على الحقوق و النوائب ابتغاء الثواب، فان فوزا بهذه الخصال شرف مكارم الدنيا و درك فضائل الاخره. (122)

بايد كه آدمى به انگيزه ثواب الهى در رعايت حقوق و تاب آوردن بر سختيهاى آن، خود را به شكيبايى وادارد، كه به دست آوردن اين خصلتها مكرمتهاى اين جهان را داشتن است و فضيلتهاى آن جهان را يافتن.

حقوق كار و مسئوليت‏

كار و مسئوليت خود داراى حقوقى است كه سلامت و قوت يك نظام ادارى به اداى اين حقوق بسته است. از جمله حقوق كار و مسئوليت، پاكى و عفت حاكم بر آن است و چون كار و مسئوليتى بر اساس عفت و پاكى انجام گيرد، حقى از حقوق آن ادا شده است، و چنين كارى بستر رشد و تعالى، و سودآورتر از هر كار به ظاهر سودمندى است كه به دور از پاكى و عفت انجام يابد. امير مؤمنان على عليه السلام در سخنى گرانقدر فرموده است:

الحرفه مع العفه خير من الغنى مع الفجور. (123)

كار همراه با پاكدامنى به مراتب از توانگرى همراه با مرزشكنى و هرزگى ارزشمندتر و بهتر است.

و نيز فرموده است:

طوبى لمن طاب كسبه. (124)

خوشا آن كه كسى پاكيزه داشته باشد.

توجه به درستى عمل و دقت در كار و خوب انجام دادن امور، حقى است براى نفس كار و مسئوليت و هر كه در اداى چنين حقى كوتاهى روا دارد، بايد پذيراى تبعات منفى آن در روح و روان خويش، گذشته از جوانب و نتايج ديگر، باشد. على عليه السلام درباره چنين كوتاهى ورزى فرموده است:

من قصر فى العمل ابتلى بالهم. (125)

هر كه در كار كوتاهى ورزد، دچار اندوه گردد.

در هر كار و مسئوليتى آنچه اساس است و توجه به كيفيت و دقت، و درست و خوب انجام شدن آن است و اين حق كار و مسئوليت است كه بايد ادا شود و نوع عملكرد آدمى ميزان سنجش الهى است. امير مؤمنان على عليه السلام در ضمن خطبه‏اى كه سفارش به پرواپيشگى نموده، چنين فرموده است:

أراد أن يبلوكم أيكم أحسن عملا. فبادروا بأعمالكم تكونوا مع جيران الله فى داره. (126)

او خواسته است شما را بيازمايد تا كار كداميك از شما بهتر آيد. پس با كردارهاى خود پيشى گيريد تا در خانه خدا با همسايگان خدا باشيد.

امير مؤمنان على عليه السلام در اين بيان خود بدين آيه اشاره دارد كه خداى متعال فرموده است:

الذى خلق الموت و الحياه ليبلونكم أيكم أحسن عملا. (127)

آن كه مرگ و زندگى را بيافريد تا شما را بيازمايد كه كداميك از شما نيكوكارتريد.

و امام صادق عليه السلام در معناى (ليبلونكم أيكم أحسن عملا) فرموده است:

ليس يعنى أكثر عملا، ولكن أصوبكم عملا. و انما الاصابه خشيه الله و النيه الصادقه و الحسنه. (128)

مقصود عمل بيشتر نيست، بلكه مقصود عمل درست‏تر است. و درستى عمل همانا ترس از خدا و نيت صادق و كار نيك است.

كار و مسئوليتى كه با ميزانهاى خداترسى و پاك‏نيتى و درست‏كردارى تحقق مى‏پذيرد، عملى بالنده و رشديابنده است؛ و اين گونه است كه حق كار و مسئوليت ادا مى‏شود. در منظر امام على عليه السلام كار و عمل نتيجه بخش و ماندنى است كه از كيفيت درست بهره‏مند باشد؛ و در اين صورت اندك آن نيز، بسيار است، زيرا رشد مى‏كند و بالنده مى‏شود، چنانكه آن حضرت فرموده است:

قد ينمى القليل فيكثر، و يضمحل الكثير فيذهب. (129)

گاه چيز اندك رشد مى‏كند و بسيار مى‏شود و گاه چيز بسيار نابود مى‏شود و از بين مى‏رود.

از اين رو آنچه در انجام دادن و مسئوليت به عنوان حق آن بايد سخت مورد توجه قرار گيرد، كيفيت كار خوب انجام دادن مسئوليت است، نه گذراندن امور به هر صورت كه شد؛ و اين چنين است كه در اخلاق ادارى بايد در درجه نخست اهميت قرار گيرد. به بيان امير مؤمنان على عليه السلام:

انكم الى اعراب الاعمال أحوج منكم الى اعراب الاقوال. (130)

بى‏گمان شما به اعراب عملها محتاج‏تريد تا به اعراب سخنها.

عمل اعراب گذارى شده، عملى است كيفى و عملى كه خوب و درست و دقيق انجام مى‏گيرد و بى‏گمان چنين عملى اندك شمرده نمى‏شود. امام على عليه السلام در حكمتى والا در اين باره فرموده است:

لا يقل عمل مع التقوى، و كيف يقل ما يتقبل؟ (131)

هيچ كارى با تقوا اندك نيست و چگونه اندك بود آنچه پذيرفتنى است.

بالندگى كار و مسئوليت در صحت و سلامت و قوت آن است و ترفيع آدمى با اين ميزان صورت مى‏پذيرد. همچنين تلاش مداوم و پيوسته و دورى از هر گونه سستى و كوتاهى حقى اساسى در حقوق كار و مسئوليت است. امام على عليه السلام در اين باره چنين توجه داده است:

من أطاع التوانى ضيع الحقوق. (132)

هر كه زمام خود را به دست سستى سپارد، حقوق را خوار دارد.

بدين ترتيب حق كار و مسئوليت، تلاش مداوم و پيگيرانه و پاس داشتن كيفيت و سلامت و قوت كار و خوب انجام دادن مسئوليت و دورى از هر گونه سستى و سهل‏انگارى و بى‏توجهى در امور است.

العمل العمل، ثم النهايه النهايه، و الاستقامه الاستقامه، ثم الصبر الصبر، و الورع الورع! (133)

به كار برخيزيد! به كار برخيزيد! پس به پايان رسانيد! به پايان رسانيد! و پايدار مانيد! پايدار مانيد! پس شكيبايى! شكيبايى! پس پارسايى! پارسايى!

اين گونه است كه حق كار و مسئوليت ادا مى‏شود و امور به نتايج مطلوب منتهى مى‏گردد كه ارزش كار و مسئوليت در چنين وضعى نمود مى‏يابد، چنانكه از امير مؤمنان على عليه السلام وارد شده است كه فرمود:

تمام العمل استكماله. (134)

تمام شدن كار به كامل كردن آن است.

به عنوان مثال، امام على عليه السلام در فرمانى خطاب به ياران خود در آغاز نبرد از آنان خواسته است تا حق ادوات رزمى خود را به جا آرند:

و أعطوا السيوف حقوقها. (135)

حق شمشيرها را بگذاريد.

اين قاعده در تمام امور حاكم است و در هر كار و مسئوليتى بايد حق آن كار و مسئوليت بتمامه ادا شود تا امور به سوى مطلوب حركت نمايد.