نقش ايمان به
حقيقت هستى و باورهاى دينى در اخلاق ادارى
در انديشه توحيدى امير مؤمنان على عليه السلام
ايمان به حقيقت هستى و باورهاى دينى در اصلاح اخلاق ادارى نقشى مبنايى دارد؛ و از
اين رو آن حضرت در فرمانهاى حكومتى و دستورالعملهاى ادارى خود، بر ياد حق و ياد
معاد تأكيد مىفرمايد و كارگزاران و كاركنان دستگاه ادارى خود را با توجه بخشيدن به
حاضر و ناظر حقيقى و ياد آوردن حسابرسى دقيق الهى به پايبندى به اصول اخلاق ادارى
فرا مىخواند. آن كه به خداى متعال ايمان دارد و خود را در محضر او مىبيند،
بىگمان پايبند آداب اخلاقى و رفتار انسانى مىگردد. آن كه معاد را باور دارد و
حساب و كتاب دقيق الهى را بركردار و رفتار خود حاكم مىداند، بىگمان به آنچه از او
صادر مىشود، توجهى دقيق مىنمايد كه حسابرسى آن عالم را از حسابرسىهاى اين عالم
به مراتب سختتر مىداند. امير مؤمنان على عليه السلام در آغاز عهدنامه مالك اشتر
با ياد آور باورهاى والاى ايمانى مالك را در كارگزارى راه مىنمايد تا اخلاق ادارى
بر مبنايى اساسى در او جلوه نمايد:
أمره بتقوى الله، و ايثار
طاعته، و اتباع ما أمر به فى كتابه: من فرائضه و سننه، التى لا يسعد أحد الا
باتباعها، و لا يشقى الا مع جحودها و اضاعتها، و أن ينصر الله سبحانه بقلبه و يده و
لسانه؛ فانه، جل اسمه، قد تكفل بنصر من نصره، و اعزاز من أعزه. و أمره أن يكسر نفسه
من الشهوات، و يزعها عند الجمحات، فان النفس أماره بالسوء، الا ما رحم الله.
(40)
او را فرمان مىدهد به ترس از خدا و مقدم داشتن
طاعت خدا بر ديگر كارها، و پيروى آنچه در كتاب خود فرمود، از واجب و سنتها كه كسى
جز با پيروى آن راه نيكبختى را نپيمود، و جز با نشناختن و ضايع ساختن آن بدبخت
نبود، و اينكه خداى سبحان را يارى كند به دل و دست و زبان، زيرا خداوند كه بزرگ است
نام او يارى هر كه او را يار باشد پذيرفته است و عزت بخشى هر كه او را عزيز دارد به
عهده گرفته است. و او را مىفرمايد تا نفس خود را از پيروى آرزوها باز دارد، و
هنگام سركشيها به فرمايش آرد كه همانا نفس به بدى وا مىدارد، جز كه خدا رحمت آرد.
همچنين امير مؤمنان على عليه السلام وقتى مالك
را به رفتارى سراسر رحمت و محبت و گذشت با مردان فرمان نمىدهد، او را متوجه حاكميت
الهى بر همه چيز مىكند و اينكه دور شدن از اخلاق انسانى به منزله اعلام نبرد با
حقيقت هستى است كه نتيجه آن روشن و كيفر آن بيرون از توان احدى است. آن حضرت
مىفرمايد:
و أشعر قلبك الرحمه
للرعيه، و المحبه لهم، و اللطف بهم، و لا تكونن عليهم سبعا ضاريا تغتنم أكلهم،
فانهم صنفان: اما أخ لك فى الدين، أو نظير لك فى الخلق، يفرط منهم الزلل، و تعرض
لهم العلل، و يؤتى على أيديهم فى العمد و الخطاء، فأعطهم من عفوك و صفحك مثل الذى
تحب و ترضى أن يعطيك الله من عفوه و صفحه، فانك فوقهم، و والى الامر عليك فوقك، و
الله فوق من ولاك! و قد استكفاك أمرهم و ابتلاك بهم. و لا تنصبن نفسك لحرب الله،
فانه لا يد لك بنقمته، و لا غنى بك عن عفوه و رحمته.
(41)
قلب خود را لبريز ساز از رحمت بر مردمان و
دوستى ورزيدن با آنان و مهربانى كردن به همگان؛ و همچون جانورى درنده مباش كه
خوردنشان را غنيمت شمارى! زيرا مردمان دو دستهاند: دستهاى برادر دينى تواند، و
دسته ديگر در آفرينش با تو همانندند؛ گناهى از ايشان سر مىزند، يا علتهايى بر آنان
عارض مىشود، يا خواسته و ناخواسته خطايى بر دستشان مىرود. پس به خطاهايشان منگر،
و از گناهانشان درگذر، چنانكه دوست دارى خدا بر تو ببخشايد و گناهت را عفو فرمايد،
چه تو برتر آنانى، و آن كه بر تو سر پرستى دارد از تو برتر است، و خدا از آن كه تو
را سرپرستى داد بالاتر؛ و او سامان دادن كارشان را از تو خواست و آنان را وسيله
آزمايش تو ساخت؛ و خود را آماده جنگ با خدا مكن كه كيفر او را نتوانى برتافت، و در
بخشش و آمرزش از او بىنيازى نخواهى يافت.
امام على عليه السلام بر مبناى اصلاح رابطه
آدمى با حقيقت هستى و دريافتى واقعى از جايگاه انسان در نظام بيكران هستى،
كارگزاران خود را به اخلاق انسانى در اداره امور سوق مىدهد، چنانكه در اوايل
عهدنامه مالك اشتر بدو مىفرمايد:
و اذا أحدث لك ما أنت فيه
من سلطانك أبهه أو مخيله، فانظر الى عظم ملك الله فوقك، و قدرته منك على ما لا تقدر
عليه من نفسك.
(42)
و اگر قدرتى كه از آن برخوردارى، نخوتى در تو
پديد آورد و خود را بزرگ شمردى، بزرگى حكومت پروردگار را كه برتر از توست بنگر، كه
چيست، و قدرتى را كه بر تو دارد و تو را بر خود آن قدرت نيست.
امير مؤمنان على عليه السلام پيوسته كارگزاران
و كاركنان دستگاه ادارى خود را به ياد حق و ياد معاد توجه مىداد تا در اداره امور
كاملا انسانى عمل نمايند و دست تطاول نگشايند و به سركشى و تندى گرفتار نيايند و آن
حضرت در پايان عهدنامه مالك اشتر بدو چنين يادآورى مىنمايد:
و اياك و الاستئثار بما
الناس فيه أسوه، و التغابى عما تغنى به مما قد وضح للعيون، فانه ماخوذ منك لغيرك. و
عما قليل تنكشف عنك أغطيه الامور، و ينتصف منك للمظلوم. املك حميه أنفك، و سوره
حدك، و سطوه يدك، و غرب لسانك، و احترس من كل ذلك بكف البادره، و تأخير السطوه، حتى
يسكن غضبك فتملك الاختبار: و لن تحكم ذلك من نفسك حتى تكثر همومك بذكر المعاد الى
ربك.
(43)
و بپرهيز از آنكه چيزى را به خود مخصوص دارى كه
بهره مردم در آن يكسان است؛ و بپرهيز از غفلت در آنچه بدان توجه بايد، و در ديدهها
نمايان است. چه آن را كه گرفتهاى از تو براى ديگرى ستده است، و به زودى پرده كارها
از پيش ديدهات گرفته، و داد از تو بستانند و به ستمديده رسانند. به هنگام خشم
خويشتندار باش و تندى سركشى ميار و دست قهر پيش مدار و تيزى زبان بگذار، و از اين
جمله خودارى كن، با سخن ناسنجيده بر زبان نياوردن، و در قهر تأخير كردن، تا خشمت
آرام شود و عنان اختيار به دستت آيد، و چنين قدرتى بر خود نيابى جز كه فراوان به
ياد آرى كه در راه بازگشت به سوى كردگارى.
امير مؤمنان على عليه السلام بصراحت رفتار و
كردار مبتنى بر اخلاق ادارى را بر ياد معاد بنيان مىكند و به مالك سفارش مىنمايد
كه بازگشت به سوى پروردگار را بسيار به ياد آرد تا بتواند بدرستى عمل نمايد و از
بىانصافى و ستمگرى، و از تندى و سركشى خود را به دور نگه دارد.
اگر آدمى خود را رفتنى ببيند و بداند كه براى
همه امور خويش بايد پاسخگوى پروردگارى قادر و قهار باشد، اين باور بشدت در رفتار و
كردار ادارى او تأثير مىگذارد؛ به بيان امام على عليه السلام:
لو رأى العبد الاجل و
مصيره، لابغض الامل و غروره.
(44)
اگر بنده اجل و پايان آن را مىديد، با آرزو و
فريب دادن آن دشمنى مىورزيد.
انسان كه خود را دائمى ببيند و اسير آرزوهاى
پست دنياى شود، بىگمان به سوى تعدى و حرمت شكنى، و تجاوز و چپاولگرى ميان
مىنمايد:
من أطال الامل، أساء
العمل
(45)
آن كه آرزو را دراز كرد، كردار را نابساز كرد.
پيشواى پرواپيشگان، على عليه السلام با ياد
آوردن اين امور، عاملى بازدارنده را در آدمى بيدار مىكند تا بدين سبب انسان گام در
تباهى و مرزشكنى و نافرمانى ننهد:
احذ أن يراك الله عند
معصيته، و يفقدك عند طاعته، فتكون من الخاسرين؛ و اذا قويت فقو على طاعه الله، و
اذا ضعفت فاضف عن معصيته الله
(46)
بترس كه خدايت در معصيت خود بيند و در طاعت
خويش نيابد و از زيانكاران باشى. پس اگر نيرومند شدى نيرويت را در طاعت خدا بگمار!
و اگر ناتوان گشتى، ناتوانىات را در نافرمانى او به كار دار.
قرار گرفتن در مصدر امور، در هر مرتبهاى،
انسان را در معرض تباهى در رفتار و كردار قرار مىدهد:
من ملك استاثر.
(47)
هر كه بر ملك دست يافت، تنها خود را ديد و از
ديگران رو بتافت.
من نال استطال.
(48)
آن كه به نوايى رسيد، خود را از ديگران برتر
ديد.
آنچه در اين ميان از مهمترين عوامل نگه دارنده
آدمى است، پايبندى به اصول اخلاقى به تبع يادآورى پيوسته حقيقت هستى و بازگشتنگاه
ابدى است. اگر انسان معاد را باور داشته باشد، براى آنجا بدترين نوشته را كه رفتار
نادرست و كردار ناراست است، برنمى دارد:
بئس الزاد الى المعاد
العدوان على العباد
(49)
ستم راندن بر بندگان، بدترين توشه است براى آن
جهان.
امير مؤمنان على عليه السلام در فرمانهاى
حكومتى و دستورالعملهاى ادارى خود مكرر بدين امر پرداخته است كه اين خود بيانگر نقش
اساسىاى است كه اينان به حقيقت هستى و باورهاى دينى در اخلاق ادارى دارد، چنانكه
حضرت در يكى از فرمانهاى حكومتى خود چنين آورده است:
أمر بتقوى الله فى سرائر
أمره و خفيات عمله، حيث لا شهيد غيره، و لا وكيل دونه. و أمره ألا يعمل بشىء من
طاعه الله فيما ظهر فيخالف الى غيره فيما أسر. و من لم يختلف سره و علانيته، و فعله
و مقالته، فقد أدى الامانه، أخلص العباده. و أمره ألا يجبههم و لا يعضههم، و لا
يرغب عنهم تفضلا بالاماره عليهم، فانهم الاخوان فى الدين، و الاعوان على استخراج
الحقوق... و انا موفوك حقك، فوفهم حقوقهم، و الا تفعل فانك من أكثر الناس خصوما يوم
القيامه
(50)
او را مىفرمايد كه از خدا بترس در كارهاى
نهانش و كردههاى پنهانش، آنجا كه جز خدا كسى نگرنده نيست و جز او راه برنده. و او
را مىفرمايد تا آشكار را اطاعت خدا را نگزارد و در نهان خلاف آن را آرد. و آن كس
كه نهان و آشكار، و كردار و گفتار او دو گونه نبود، امانت را گزارده و عبادت را
خالص به جا آورده. و او را مىفرمايد كه زيردستان خود را نرنجاند و دروغگويشان
نخواند، و به خاطر زمامدار بودن روى از ايشان برنگرداند، كه آنان در دين برادرانند
و ياور، و در به دست آوردن حقوق مسلمانان مددكار... ما حق تو را به تمام
مىپردازيم، پس بايد حقوق آنان را تمام به آنان برسانى وگرنه روز رستاخيز داراى
بيشترين خصمانى.
بنابراين در انديشه و سيره ادارى امير مؤمنان
على عليه السلام پايبندى به اخلاق ادارى مهمترين جايگاه را دارد كه بدون آن نظام
ادارى سامانى انسانى نخواهد يافت.
ارباب امانت
بخش اول: مبانى اخلاق ادارى
نگاهشناسى
مهمترين مبنا در سامان يافتن اخلاق ادارى،
تصحيح بينش كاركنان و بسامان آوردن نوع نگاه آنان به خودشان و مردمان و مسئولان و
وظايفشان است. زمانى كه نگاه انسان به خود و مردم و ما فوق خود و كار اصلاح شود و
بدينها با نگاهى توحيدى و پاك از شرك بنگرد و براساس اين نگاه عمل نمايد، كار كردن
عين خدمت كردن و عبادت نمودن و همپاى لذت و شيرينى و همتاى رشد و شكوفايى است.
رفتار ادارى و عملكرد شغلى انسان بشدت متأثر از
نوع نگاه آدمى به كار و امور ادارى است؛ اينكه انسان از چه منظرى به خود و ديگران
در اين عرصه مىنگرد و كار كردن را چگونه مىبيند و چه دريافتى از اين امور دارد.بر
اساس اين دريافت است كه انسان عمل مىكند و عكس العمل نشان مىدهد. صادرات انسان
محصول واردات اوست و آنچه و در واردات انسان نقش تعيين كننده يارى مىكند، نوع نگاه
اوست و بينش انسان است كه به همه چيز رنگ خاص خود را مىزند. در يك نگاه زيبابين،
همه چيز نمودى زيبا دارد؛ و در يك نگاه بدبين، همه چيز نمودى ناخوشايند مىيابد.
آنچه مبناى اصلى اخلاق ادارى است، رسيدن به نگاهى توحيدى است كه همه چيز را در مدار
حق بيند و در اين مدار عمل نمايد.
پير ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت - آفرين بر نظر پاك خطا پوشش
باد
(51)
اعتبار آدمى به نوع نگاه اوست كه نوع رفتار او را تعيين مىكند و
مادام كه نگاه آدمى زاويهاى درست نيابد، رفتار آدمى جهتى درست نمىيابد؛ پس بايد
ابتدا اين مبنا مورد توجه قرار گيرد.
آدمى ديد است باقى گوشت و پوست - هر چه چشمش ديده است آن چيز
اوست
(52)
ارزش آدمى به نوع بينش اوست و تعيين كنندهترين چيز در مناسبات
زندگى نوع نگاه آدمى است. امير مؤمنان على عليه السلام در سخنى شگفت فرموده است:
قيمه كل امرى ما يحسنه
(53)
انسان را آن بهاست كه در ديدهاش زيباست.
شريف رضى در ذيل اين سخن امير بيان عليه السلام گويد كه اين سخنى
است كه آن را بها نتوان گذارد، و حكمتى همسنگ آن نمىتوان يافت و هيچ كلمهاى را
همتاى آن نتوان نهاد.
(54)
انسانى كه خود را كريم مىبيند و براى خود كرامت نفس قائل است، تن
به ذلت نمىدهد و خوارى گناه را نمىپذيرد. مبناى اخلاق ادارى نيز همين گونه ديدن
است. امير مؤمنان على عليه السلام فرموده است:
من كرمت عليه نفسه، هانت عليه شهواته
(55)
هر كه خود را بزرگوار ديد، شهوتهايش در ديده وى خوار گرديد.
مادام كه انسان به چنين نگاهى دست نيابد، اصلاح رفتارها ميسر
نمىگردد و مناسبات مطلوب در سازمان ادارى رخ نمىنمايد.
آنچه موجب سلامت نفس و حفظ آدمى از لغزشها و هلاكتگاههاست، نگاه
پارسايانه انسان به دنياست. امير بيان، على عليه السلام در سفارشى راهگشا فرموده
است:
انظروا الى الدينا نظر الزاهدين فيها،
الصادفين عنه
(56)
بنگريد به دنيا! نگريستن پارسايان رويگران از آن.
دنيا محصول نگاه آلوده و نفسانى انسان
به عالم است؛ دنيا آرزوهاى پست انسان الست، تعلق پست به
عالم است. و به بيان امام خمينى (ره):
تا انسان به آمال خودش پشت نكند، به دنيا پشت
نكند، جلو نمىرود، دنيا كه همان آمال آدم است. دنياى هر كس همان آمال اوست... دنيا
تكذيب شده است، و عالم طبيعت تكذيب نشده است. دنيا همان است كه پيش شماست. خود شما
وقتى توجه به نفستان داريد، خودتان دنياييد. دنياى هر كس آن است كه در خودش است. آن
تكذيب شده است، اما شمس و قمر و طبيعت، هيچ تكذيب نشده است، از اينها تعريف شده
است، اينها مظاهر خداست. آنچه انسان را از ساحت قدس و كمال بعيد مىكند، دنياست، و
آن هم پيش خود آدم است.
(57)
بنابراين تا نگاه انسان به عالم اصلاح نشود، چيزى اصلاح نمىشود؛ و
نگاهشناسى اساس همه امور است.
تا نگاه انسان به دنيا تصحيح نشود، رفتارها و عملكردها تصحيح
نمىشود، چنانكه امير مؤمنان عليه السلام به اين حقيقت توجه داده و فرموده است:
من أبصربها بصرته، و من أبصر اليها أعمته
(58)
آن كه بدان نگريست، حقيقت را به وى نمود؛ و آن كه در آن نگريست،
ديدهاش را بر هم دوخت.
آن كه دنيا را به ديده اعتبار مىنگرد، به بصيرت دست مىيابد، و آن
كه آن را بديده اعتماد مىنگرد، بصيرت خود را از دست مىدهد. مهم آن است كه انسان
دنيا را درست ببيند و از آن بدرستى توشه برگيرد؛ زيباييهاى اين عالم را ببيند، ولى
بدان دلبسته نشود، از زندگى درست لذت ببرد، ولى بدان وابسته نشود. على عليه السلام
در حكمتى نورانى فرموده است:
من حاسب نفسه ربح، و من غفل عنها خسر، و من
خاف أمن، و من اعتبر أبصر، و من أبصر فهم، و من فهم علم
(59)
آن كه حساب نفس خود كرد سود برد، و آن كه از آن غافل ماند زيان
ديد، و هر كه ترسيد ايمن شد، و هر كه پند گرفت بينا گرديد؛ و آن كه بينا شد فهميد،
و آن كه فهميد دانش ورزيد.
فرهيختگى انسان كه مهمترين نقش را در اداره مطلوب امور دارد، محصول
معرفت و بصيرت است و تا نگاه انسان به امور تصحيح نشود معرفت حقيقى و بصيرت نورانى
حاصل نمىشود و انسان به دانايى و تربيت يافتگى (فرهيختگى) دست نمىيابد.
نگاه درست به عالم و آدم و خالق عالم و آدم، بستر ادب الهى است و
چنين ادبى بهترين خاستگاه اخلاق ادارى است.
وقتى خدا در انديشه انسان بزرگ باشد، امور غير الهى و آنچه جز براى
اوست بىمقدار مىنمايد و انسان از حقارتها و پستيها آزاد مىشود، و با همه وجود در
راه هدايت مردمان، خدمت بديشان گام برمىدارد. امير مؤمنان على عليه السلام در خطبه
متقين كه صفات پرواپيشگان را بر شمرده، فرموده است:
عظم الخالق فى أنفسهم فصغر ما دونه فى
أعيينهم
(60)
آفريدگار در انديشه آنان بزرگ بود، پس هر چه جز اوست، در
ديدههايشان خرد نمود.
وارستگى و پارسايى و پرواپيشگى از نوع نگاه
آدمى به خود و هستى برمىخيزد و انسانى كه خداوند را حاضر مىبيند و عالم را محضر
او مىيابد و به ادب محضر و ادب حضور نايل مىشود، از چنان اخلاقى بهرهمند مىگردد
كه همه تلاشهاى تربيتى و رسالتهاى الهى براى رسيدن بدان است.
براى اينكه نگاه كارگزاران و كاركنان دستگاه
ادارى بسامان گردد، لازم است نگاه آنان به خود، به كار و مسئوليت، به مسئوليت، به
مسئولان، و به مردمان، نگاهى مبتنى بر كرامت و عزت، بندگى و خدمتگزارى، امانتدارى و
خير خواهى و...باشد.
نگاه به خود
اينكه انسان خود را چگونه ببيند و چگونه بيابد
و چه جايگاهى در هستى براى خود قائل باشد، بشدت در اخلاق و رفتار او تأثير گذار
است. آن كه خود را عبد مىيابد و براى خويش
كرامت انسانى و عزت ايمانى
قائل است به گونهاى رفتار مىكند؛ و آن كه عبد بودن
خود را از ياد مىبرد و براى خويش كرامت و
عزت قائل نيست به گونهاى ديگر و متضاد با گونه نخست
رفتار مىنمايد.
در انديشه توحيدى امير مؤمنان على عليه السلام،
كار گزاران هر دولت و كاركنان هر سازمان، پيوسته بايد به ياد داشته باشند كه بنده
خدايند؛ و همين تلقى است كه آنان را از بيماريهاى روحى و رفتارهاى غير اخلاقى حفظ
مىنمايد. امير مؤمنان على عليه السلام نامههاى حكومتى و فرمانهاى دولتى و
دستورالعملهاى ادارى خود را با توجه دادن به اين حقيقت آغاز مىكرد تاكسى در منصب
ادارى فراموش نكند كه كيست؛ آن حضرت مىنوشت:
من عبد الله على أمير
المومنين الى...
(61)
از بنده خدا، على امير مؤمنان به...
اگر انسان فراموش كند كه كيست و از بنده بودن
خود غفلت نمايد، سر به طغيان آورد و به گردنفرازى و گردنكشى مبتلا شود و به هلاكت
سير كند. پس بايد همگان، پيوسته به ياد داشته باشند كه جز بندهاى ناچيز نيستند تا
منصب و مقام آنان را از صورت بندگى خارج نسازد. امير مؤمنان على عليه السلام در
اوايل عهدنامه مالك اشتر بدو چنين مىنويسد:
و اذا أحدث لك ما أنت فيه
من سلطانك أبهه أو مخيله فانظر الى عظم ملك الله فوقك و قدرته منك على ما لا تقدر
عليه من نفسك، فان ذلك يطا من اليك من طماحك، و يكف عنك من غربك، و يفىء اليك بما
عزب عنك من عقلك
(62)
و اگر قدرتى كه از آن برخوردارى، نخوتى در تو
پديد آرد و خود را بزرگ بشمارى، بزرگى حكومت پروردگار را كه برتر از توست بنگر، كه
چيست، و قدرتى را كه بر تو دارد و تو را بر خود آن قدرت نيست؛ كه چنين نگريستن
سركشى تو را مىخواباند و تيزى تو را فرو مىنشاند و خرد رفتهات را به جاى باز
مىگرداند.
نگاه نادرست به خود، يعنى خود را صاحب قدرت
ديدن و به نخوت آلوده شدن و بزرگى فروختن، آدمى را از مرز انسانيت به در مىبرد و
او را از خرد نورانى بىبهره مىسازد و گرفتار تند و تيزى و سركشى مىنمايد؛ پس
بايد پيوسته خود را آن ببيند كه هست: بندهاى از بندگان خدا كه توفيق خدمتگزارى به
مردمان را يافته است و نه بيش.
در نظام ادارى، اگر كسى خود را بنده پروردگار و
خدمتگزار مردمان نبيند، بىگمان به سوى خود كامگى ميل مىكند و با مردمان رابطهاى
سلطهگرانه بر قرار مىكند؛ چون مالكى كه به ممكوك خويش بنگرد به مردمان مىنگرد، و
خواهان آن مىشود كه او را بستايند و بزرگ دارند و خدمتش نمايند. امير مؤمنان على
عليه السلام به منظور تصحيح نگاهها و زدودن اين گونه رابطهها در سخنى والا و گويا،
در عرصه پيكار صفين فرمود:
و ربما استحلى الناس
الثناء بعد البلاء. فلا تثنوا على بجميل ثناء لاخراجى نفسى الى الله و اليكم من
التقيه فى حقوق لم أفرغ من أدائها، و فرائض لابد من امضائها؛ فلا تكلمونى بما تكلم
به الجبابره، و لا تتحفظوا منى بما يبحفظ به عند أهل البادره و لا تخالطنى
بالمصانعه، و لا تظنوا بى استثقالا فى حق قيل لى، و لا التماس اعظام لنفسى، فانه من
استثقل الحق أن يقال اله أو العدل أن يعرض عليه، كان العمل بهما أثقل عليه. فلا
تكفوا عن مقاله بحق، أو مشوره بعدل، فانى لست فى نفسى بفوق أن أخطىء، و لا آمن ذلك
من فعلى، الا أن يكفنى الله من نفسى ما هو أملك به منى، فانما أنا و أنتم عبيد
مملوكون لرب لا رب غيره؛ يملك منا ما لا نملك من أنفسنا، و أخرجنا مما كنا فيه الى
ما صلحنا عليه، فأبدلنا بعد الضلاله بالهدى، و أعطانا البصيره بعد العمى.
(63)
و بسا مردم كه ستايش را دوست دارند، از آن پس
كه در كارى كوششى آرند. ليكن مرا به نيكى مستاييد تا از عهده حقوقى كه مانده است
برآيم و واجبها كه برگردنم باقى است ادا نمايم. پس بامن چنانكه با سركشان سخن
گويند، سخن مگوييد و چونان كه با تيزخويان رفتار كنند، از من كناره مجوييد، و با
ظاهر آرايى آميزش مداريد و شنيدن حق را بر من سنگين مپنداريد، و نخواهم كه مرا بزرگ
انگاريد، چه آن كس كه شنيدن سخن حق بر او گران افتد و نمودن عدالت بر وى دشوار بود،
كار به حق و عدالت كردن بر او دشوارتر است. پس، از گفتن حق، يا راى زدن در عدالت
باز مايستيد، كه من نه برتر از آنم كه خطا نكنم، و نه در كار خويش از خطا ايمنم،
مگر آنكه خدا مار در كار نفس كفايت كند كه از من بر آن تواناتر است. جز اين نيست كه
ما و شما بندگان و مملوك پروردگاريم و جز او پروردگارى نيست. او مالك ماست و ما را
بر نفس خود اختيارى نيست. ما را از آنچه در آن بوديم بيرون كرد و بدانچه صلاح ما در
آن بود در آورد؛ به جاى گمراهى رستگارىمان نصيب نمود، و به جاى كورى بينايىمان
عطا فرمود.
بدين ترتيب امير مؤمنان على عليه السلام تلاش
مىكند تا با تصحيح بينش مردمان و اداره كنندگان امور، اخلاق ادارى را آن گونه كه
بايسته است سامان دهد و مناسبات و روابط مالك و مملوك، و حاكم و محكوم را بزدايد.
امام عليه السلام در اين بيان والا مىآموزد كه مديران و مردمان خود را بندگان خدا
و مملوك پروردگار بدانند و در نظر و عمل جز او براى خود مالك و پروردگارى نبينند.
در اين صورت است كه كسى بر كسى خداوندى نخواهد كرد و همه خود را بنده پروردگار قادر
بىهمتا خواهند ديد كه از آنان مىخواهد كه براساس روابطى انسانى با يكديگر رفتار
كنند و مرزبان حدود الهى و متخلق به اخلاق كرامتى باشند. رسالت پيام آوران الهى
پيوسته اين بوده است كه مردمان را از بندگى غير خدا بيرون آورند و در بندگى خدا
وارد نمايد كه اگر جز اين باشد گردنفرازى و گردنكشى و خودكامگى و سلطهگرى پيوسته
در روابط آدميان ظهور خواهد داشت.
ما كان لبشر أن يؤتيه
الله الكتاب و الحكم و النبوه ثم يقول للناس كونوا عبادا لى من دون الله ولكن كونوا
ربانيين بما كنتم تعلمون الكتاب و بما كنتم تدرسون.
(64)
هيچ بشرى را نسزد كه خدا به او كتاب و حكم و
پيامبرى بدهد، سپس او به مردم بگويد كه به جاى خدا، بندگان من باشيد، بلكه بگويد كه
خداشناسان و خداپرستان باشيد بدان سبب كه كتاب خدا را به ديگران مىآموختيد و خود
به خواندن آن مىپرداختيد.
امير مؤمنان على عليه السلام اين حقيقت را چنين
بيان كرده است:
فبعث الله محمدا-
(صلىاللهعليهوآله)- بالحق ليخرج عباده من عباده الاوثان الى عبادته، و من طاعه
الشيطان الى طاعه.
(65)
پس خداوند، محمد (ص) را بحق بر انگيخت تا
بندگانش را از پرستش بتان بيرون آرد، و به عبادت او وادارد، و از پيروى شيطان
برهاند، و به اطاعت خدا كشاند.
بيرون شدن از بندگى غير خدا و خود را بنده خدا
ديدن، انسان را به كرامت حقيقى مىرساند و از پستى دور مىسازند. اگر انسان به
كرامت ذاتى خود توجه نمايد، به امور حقير تمايل نمىيابد و خود را برتر از آن
مىداند كه تن به نادرستى سپارد. امير مؤمنان على عليه السلام در سخنان نورانى خود
اين حقيقت را مكرر بيان كرده و بر آن تأكيد كرده، چنانكه فرموده است:
من كرمت عليه نفسه لم
يهنها بالمعصيه.
(66)
هر كه كرامت نفس داشته باشد، هرگز آن را با
ارتكاب گناه و نافرمانى پست و موهون نمىسازد.
من أحب المكارم اجتنب
المحارم.
(67)
هر كه مكارم را دوست بدارد، از محارم دورى
مىنمايد.
الكريم من تجنب المحارم و
تنزه عن العيوب
(68)
كريم كسى است كه از حرامها دورى گزيند و از
عيبها پاك باشد.
بنابراين از مهمترين امورى كه بايد بدان
پرداخت، حفظ و رشد كرامت كاركنان نظام ادارى، و ترميم و تقويت كرامت ايشان است كه
اگر كاركنان نظام ادارى، خود را كريم ببينند، كريمانه رفتار مىكنند و كرامت خود را
با هيچ چيز معاوضه نمىنمايند. امير مؤمنان على عليه السلام در سفارشى گرانقدر به
فرزندش حسن عليه السلام چنين فرموده است:
أكرم نفسك عن كل دنيه، و
ان ساقتك الى الرغائب، فانك لن تعتاض بما تبذل من نفسك عوض
(69)
نفس خود را از هر پستى گرامى دار، هر چند تو را
بدانچه خواهانى رساند، چه آنچه را از خود بر سر اين كار مىنهى، هرگز به تو
برنگرداند
انسان كريم، قدر خود را مىشناسد و خود را با
ارزشتر از آن مىداند كه تن به پستى دهد. امير مؤمنان على عليه السلام فرموده است:
ألا حر يدع هذه اللمظه
لاهلها؟ انه ليس لانفسكم الا الجنه، فلا تبيعوها الا به
(70)
آيا آزادهاى نيست كه اين خرده طعام مانده در
كام (دنيا) را بيفكند و براى آنان كه درخورش هستند نهد؟ جانهاى شما را بهايى نيست
جز بهشت جاودان، پس مفروشيدش جز بدان.
اگر انسان خود را با كرامت نبيند و به ارزشهاى
خود آگاه نباشد، از جايگاه شايسته خود تنزل مىنمايد و به دليل اين تنزل، به امورى
تن مىدهد كه در شأن او نيست و خود را از كرامت انسانى دور مىسازد و به خلافكارى
گنهكارى دست مىآلايد. امير مؤمنان على عليه السلام در اين باره فرموده است:
من هانت عليه نفسه فلا
ترج خيره.
(71)
هر كه نفسش خوار باشد، به خيرش اميدى نداشته
باش.
من هانت عليه نفسه فلا
تأمن شره.
(72)
هر كه نفسش خوار شود، از شر او ايمن مباش.
النفس الدنيه لا تنفك عن
الدناءات.
(73)
نفس پست از پستيها جدا نمىشود.
مرزشكنى و خودكامگى و بدرفتارى جلوههاى حقارت
نفس است و آن كه نفسى گرامى دارد، خود را برتر از آن ميداند كه تن به امرى پست
سپارد، و هرگز خود را به پستى خلافكارى و مرزشكنى خوار نمىگرداند. از انسان با
كرامت، رفتارى براساس كرمتهاى اخلاقى ظهور مىكند و اين امر مؤثرترين وسيله در
اداره امور است. امير مؤمنان على عليه السلام در سخنى والا فرموده است:
الكرم أعطف من الرحم.
(74)
بزرگوارى مهرآورتر از خويشاوندى است.
رفتار كريمانه در اداره امور و ظهور يافتن
كرامتهاى اخلاقى در ساحت عمل موجب پيوند دلها و پيوستگى انسانها مىشود و مناسبات
ادارى را از تلخى و خشكى بيرون مىآورد و بدان صورتى شرين و مطبوع مىبخشد.
انسانى كه جايگاه خود را درست بشانسد و ارزشهاى
خود را بداند با مردمان رفتارى انسانى مىنمايد و اين امر راهگشاى دشواريها و
مشكلات است.
نگاه درست به خود، آدمى را از رفتار نادرست باز
مىدارد. اگر اشخاص در نظام ادارى خود را بالاتر از آن بدانند كه خطا كنند و خود را
مصون از اشتباه ببينند، در اداره امور به خودكامگى كشيده مىشوند و همه معيارهاى
اخلاقى را زير پا مىگذارند. امير مؤمنان عليه السلام بر تصحيح اين امر و نگاه درست
به خود تأكيد دارد و مىآموزد كه كسى در نظام ادارى و در جايگاه مديرت خود را برتر
از آن نبيند كه خطا نمىكند، زيرا در اين صورت راه نصيحت و انتقاد و اصلاح امور
بسته مىشود و مديريتى خودكامانه ظهور مىكند. پيشواى موحدان على عليه السلام حتى
درباره خود چنين سخن مىراند تا همگان راه درست اداره امور و سلوك با مردمان را
بياموزند، مىفرمايد:
فانى لست فى نفسى بفوق أن
أخطى، و لا آمن ذلك من فعلى، الا أن يكفى الله من نفسى ما هو أملك به منى.
(75)
همانا من نه برتر از آنم كه خطا نكنم، و نه در
كار خويش از خطا ايمنم، مگر آنكه خدا مرا در كار نفس كفايت كند كه از من بر آن
تواناتر است.
امير مؤمنان على عليه السلام با اين ديد كه
انسانهاى غير معصوم در اداره امور خود را معصوم جلوه دهند، بشدت مبارزه مىكرد و
اين نگاه به خود را مايه تباهى دين و زندگى مردمان مىدانست، چنانكه در رهنمودى
والا و گرانسنگ فرموده است:
احذروا على دينكم
ثلاثه:... و رجلا آتاه الله عز و جل سلطانا فزعم أن طاعته طاعه الله، و معصيته
معصيه الله، و كذب لانه لا طاعه لمخلوق فى معصيه لاخالق؛ لا ينبغى للمخلوق أن يكون
حبه لمعصيه الله، فلا طاعه فى معصيته، و لا طاعه لمن عصى الله. انما الطاعه لله و
لرسوله و لولاه الامر؛ و انما أمر الله عز و جل بطاعه الرسول لانه معصوم مطهر، لا
يأمر بمعصيته، و انما أمر بطاعه اولى الامر لانهم معصومون مطهرون لا يأمرون
بمعصيته.
(76)
از سه كس بر دين خودتان بترسيد!... كسى كه خداى
عزوجل قدرتى به دست او داده باشد و او گمان كند كه اطاعت او، اطاعت خداست و سرپيچى
از فرمان او، سرپيچى از فرمان خداست. در حالى كه چنين نيست، زيرا فرمانبردارى مخلوق
در معصيت خالق جايز نيست و نبايد چنين كرد، و مخلوق را نزيبد كه دلبند گناه شود؛ پس
نه در راه معصيت الهى بايد از كسى فرمان برد و نه بر فرمان شخص گنهكار بايستى در
آمد. فقط مىبايست از خداوند و فرستادهاش و جانشينان او فرمان برد؛ و اينكه خداوند
دستور داده است كه فقط از فرمانهاى پيامبر اطاعت شود، براى اين است كه او معصوم است
و پاك، و به نافرمانى خدا دستور نمىدهد؛ و اينكه فقط به اطاعت جانشينان او امر
كرده است، براى اين است كه آنان نيز معصومند و پاك و به نافرمانى خدا دستور
نمىدهند.
انسانى كه خود را مسئول و پاسخگوى كردار و
رفتار خويش مىبيند، بىگمان متأثر از اين نگاه قرار مىگيرد و به اخلاق ادارى
مطلوب نزديك مىشود. انسانى كه خود را در گذر و رفتنى مىبيند و مىداند كه براى
همه چيز بايد پاسخگو باشد و معاد را به ياد دارد، اين نگاه بشدت در رفتار ادارى او
تأثير مىگذارد، بلكه تا انسان اهل ياد معاد نباشد، به رفتار و اخلاقى مطلوب دست
نمىيابد. امير مؤمنان على عليه السلام در عهدنامه مالك اشتر او را متوجه اين حقيقت
نموده و چنين فرموده است:
املك حميه أنفك، و سوره
حدك، و سطوه يدك، و غرب لسانك، و احترس من كل ذلك بكف البادره، تأخير السطوه، حتى
يسكن غضبك فتملك الاختيار؛ و لن تحكم ذلك من نفسك حتى تكثير همومك بذكر المعاد الى
ربك.
(77)
به هنگام خشم خويشتندار باش و تندى و سركشى
ميار و دست قهر پيش مدار و تيزى زبان بگذار، و از اين جمله خوددارى كن، با سخن
ناسنجيده بر زبان نياوردن، و در قهر تأخير كردن، تا خشمت آرام شود و عنان اختيار به
دستت آيد؛ و چنين قدرتى بر خود نيابى جز كه فراوان به ياد آرى كه در راه بازگشت به
سوى كردگارى.
انسانى كه خود را در راه بازگشت به سوى كردگار
مىداند و در اين مسير خود را عهدهدار وكالت مردمان مىبيند، اخلاقى خدمتگزارانه
مىيابد، و نه فرمانفرمايانه؛ رفتار و كردارى وكيلانه پيدا مىكند، و نه مالكانه.
اگر همه كسانى كه عدهدار خدمتى به مردمانند- از صدر تا ذيل- خود را وكيل مردمان
ببينند، در مناسبات ادارى و حكومتى به رفتار و كردار سلطهگرانه ميل نمىكنند و بر
خلاف تعهد وكالت خويش و بر ضد منافع موكلان عمل نمىنمايند. امير مؤمنان على عليه
السلام چنين نگاهى را به كار گزاران و كار كنان دستگاه ادارى خويش نشان داده است تا
با چنين نگاهى، كارگزارى و خدمتگزارى به سامانى درست و انسانى تحول يابد:
فأنصفوا الناس من أنفسكم،
و اصبروا لحوائجحم، فانكم خزان الرعيه، و وكالاء الامه، و سفراء الائمه.
(78)
پس داد مردم را از خود بدهيد و در بر آوردن
حاجتهاى آنان شكيبايى ورزيد، كه شما مردمان را خزانه دارانيد، و امت را وكيلان، و
امامان را سفيران.
كسى كه خود را اين گونه ببيند، نمىتواند هر
گونه كه خواست عمل كند و با مردمان رفتارى حرمت شكنانه نمايد و آنچه را در اختيارش
است مورد تصرف قرار دهد و دست تعدى و تطاول گشايد. آن كه خود را امين و وكيل و سفير
ببيند، و به رفتار و كردارى امينانه و وكيلانه و سفيرانه سوق مىيابد كه اين گونه
نگريستن تأثيرى بسزا در رفتار و كردار كارگزاران و كار كنان دارد.