پيشگفتار
جايگاه نهج
البلاغه
نهج البلاغه، بىترديد پس از قرآن كريم
گرانقدرترين و ارزشمندترين ميراث فرهنگى اسلام است. اين كتاب مجموعهاى است به
ابعاد وجودى يك انسان كامل، زيرا نازلات و صادرات وجودى است كه والاترين وجود پس از
پيامبر اكرم (ص) است.
نهج البلاغه، شفاى دردهاى روحى بشر و راز هدايت
اجتماعى و سياسى است. اين كتاب، منشور انسانسازى، و دريچهاى به نور، و راهى از
ملك تا ملكوت است.
نهج البلاغه، مكتوب مبارزه با بيدادگرى و زر
اندوزى و بتپرورى است؛ و راه برپايى حدود الهى و افق ارزشهاى آرمانى است.
نهج البلاغه، صحيفه ساختن فرد و جامعه، و
آموزگار كفر ستيزى و فقر ستيزى است؛ و نه تنها راه روشن بلاغت (نهج البلاغه) كه راه
روشن هدايت است.
نهج البلاغه، پركننده خلأهاى عميق فكرى،
اجتماعى و سياسى، و پاسخگوى مسائل و مشكلات گوناگون مسلمانان و جوامع بشرى در همه
زمانها و در تمام مكانهاست.
نهج البلاغه، درياى معرفت بىانتها و نور هدايت
بدون خاموشى است؛ و دستورالعملى براى سيادت اين جهانى و سعادت آن جهانى است. امام
خمينى (ره) در توصيف جايگاه اين كتاب شريف فرموده است:
كتاب نهج البلاغه كه نازله
روح اوست، براى تعليم و تربيت ما خفتگان در بستر منيت و در حجاب خود و خودخواهى،
خود معجونى است براى شفا و مرهمى است براى دردهاى فردى و اجتماعى و مجموعهاى است
داراى ابعادى به اندازه ابعاد يك انسان و يك جامعه انسانى از زمان صدور آن تا هر چه
تاريخ به پيش رود و هر چه جامعهها به وجود آيد و ملتها متحقق شوند و هر قدر
متفكران و فيلسوفان و محققان بيايند و در آن غور كنند و غرق شوند.
(1)
مؤلف نهج
البلاغه
مؤلف نهج البلاغه ابوالحسن محمد بن حسين موسوى
معروف به سيد رضى و شريف رضى
است. وى در سال 359 هجرى، ديده به جهان گشود و در سال 406 هجرى، ديده از جهان فرو
بست. سيد رضى هم از جانب پدر و هم از جانب مادر نسبى بس شريف داشت. از سوى پدر با
پنج واسطه به امام هفتم موسى بن جعفر عليه السلام و از سوى مادر با شش واسطه به
امام چهارم حضرت على بن الحسين عليه السلام مىرسيد.
(2)
از اين رو بهاءالدوله ديلمى او را به ذىالحسبين و
شريف رضى ملقب نمود.
(3)
سيد رضى از اوان كودكى همراه برادرش سيد مرتضى
به تحصيل علوم مقدماتى پرداخت و هوش سرشار و استعداد كم نظير خود را در عرصههاى
مختلف ظاهر ساخت. بيش از ده سال از سن شريف رضى نگذشته بود كه به سرودن شعر پرداخت
و چنان قريحهاى از خود نشان داد كه سابقه نداشت. هنوز بيستمين بهار زندگى را پشت
سر نگذاشته بود كه در تمام معارف و علوم اسلامى سرآمد همگان گشت، و در سرودن شعر به
مقامى دست يافت كه هيچ كس بدان مرتبه راه نيافت.
سيد رضى در عزت نفس و بلندنظرى، سخاوت و
بخشندگى، پايبندى به امور شرعى، پرهيز از تملق و چاپلوسى، پارسايى و پرواپيشگى در
روزگار خود مانند نداشت. روح آزادگى در شريف رضى چنان جلوه داشت كه با ابو اسحاق
صابى
(4)
غير مسلمان رابطهاى صميمى داشت و ميان آن دو مراودات و مراسلات علمى و ادبى برقرار
بود؛ و چون او درگذشت، سيد رضى در قصيدهاى عالى و بسيار حزنانگيز او را مرثيه
گفت.
(5)برخى
از اين مرثيه سرايى برآشفتند و سيد رضى را سرزنش كردند كه شخصى چون او، از دودمان
پيامبر، كسى چون ابواسحاق صابى كافر را مرثيه مىگويد و از فقدان او چنين مىنالد!
و سيد رضى پاسخ داد كه من فضل و كمال او را ستودهام، نه جسم و بدن او را.
(6)
ثعالبى اديب معاصر با سيد رضى، در گذشته به سال
429 هجرى، درباره او چنين مىنويسد:
او اينك نابغه دوران، و
نجيبترين بزرگان عراق، و در عين شرافت نسب و افتخار حسب، مزين به ادبى نمايان و
فضلى تابان و بهرهاى وافر از تمام خوبيها و نيكوييهاست. از اين گذشته او سرآمد
شاعرانى است كه از دودمان ابوطالب برخاستهاند، چه گذشتگان و چه معاصران. و اگر
بگويم او سرآمد شاعران قريش است، گزافه نگفتهام كه گواه صادق آن اشعار اوست كه اين
ادعا را مىتوان با مراجعه بدانها دريافت؛ اشعارى عالى و استوار، خالى از سستى و
عوار، كه در عين روانى و سلاست، محكم است و با متانت، داراى معانى نغز و بلند، و
چونان ميوه رسيده و باطراوت.
(7)
سيد رضى با وجود گرفتاريهاى بسيار سياسى و
اجتماعى و فرهنگى و علىرغم مشاغل مهم و حساس و وقتگيرى همچون نقابت طالبيان و
امارت حج و نظارت ديوان مظالم،
(8)
در عمر چهل و هفت ساله خويش آثارى بس مهم بر جاى گذاشته است كه هر يك در نوع خود
ممتاز و حائز اهميتى بسيار است كه البته برخى از آنها به جاى مانده و بسيارى از
آنها از ميان رفته است و جز نام و نشانى از آنها باقى نمانده است. در بين آثار شريف
رضى نهج البلاغه مهمترين و برجستهترين آنهاست كه هيچ كتابى پس از قرآن كريم به
والايى و شيوايى، و گرانمايگى و جاودانگى آن نمىرسد و سيد رضى آن را در سال 400
هجرى، شش سال پيش از وفاتش تأليف كرده است.
چرايى و
چگونگى تأليف نهج البلاغه
نهج البلاغه عنوانى است كه سيد رضى براى منتخبى
از خطبهها و مواعظ، نامهها و عهدنامهها، كلمات كوتاه و قصار امير مؤمنان على
عليه السلام برگزيده است،
(9)
و اين كتاب در فرهنگ اسلامى مانند آفتاب نيمروز مىدرخشد، و صدفى مشحون به گوهرهايى
از حكمتهاى عالى است.
(10)براى
آشنا شدن با چرايى و چگونگى تأليف اين اثر جاودان لازم است به -انگيزه تأليف،
تبويب، كميت، وجه تسميه و وجه شاخص تأليف اشاره شود كه در ذيل بدان مىپردازيم.
انگيزه تأليف
نهج البلاغه
اينكه چه عاملى سبب شد شريف رضى به تأليف نهج
البلاغه برانگيخته شود و چنين اثرى به وجود آيد از امور مهم در شناخت اين كتاب
بىنظير است. شريف رضى خود در مقدمهاى كه بر نهج البلاغه آورده، انگيزه جمعآورى و
تأليف خويش را چنين بيان كرده است:
در آغاز جوانى و طراوت
زندگانى به تأليف كتابى در خصايص و ويژگيهاى ائمه (عليهم السلام) دست زدم كه مشتمل
بر خبرهاى جالب و سخنان برجسته آنان بود. انگيزه اين عمل را در آغاز آن كتاب يادآور
شدهام و آن را آغاز سخن قرار دادهام.
(11)
پس از گردآورى خصايص امير مؤمنان عليه السلام موانع ايام و
گرفتاريهاى روزگار مرا از تمام كردن باقى كتاب باز داشت. آن كتاب را به بابها و
فصلهاى مختلف تقسيم كرده بودم و در پايان آن فصلى بود كه سخنان كوتاه امام عليه
السلام در زمينه مواعظ و حكم و امثال و آداب نقل شده از او را - بجز خطبههاى بلند
و نامههاى مفصل - در آن فصل آورده بودم. گروهى از دوستان، اين فصل را پسنديدند و
از نكات بىنظير آن دچار شگفتى شدند و از من خواستند كتابى تأليف كنم كه سخنان
برگزيده امام در همه رشتهها و شاخههاى گفتارش، از خطبههاى آن حضرت گرفته تا
نامهها و مواعظ و ادبش را در بر داشته باشد، زيرا مىدانستند اين كتاب، در بر
دارنده شگفتيهاى بلاغت و نموههاى ارزنده فصاحت و گوهرهاى ادبيات عربى و نكات
درخشان از سخنان دينى و دنيوى خواهد بود كه در هيچ كتابى جمع آورى نشده و در هيچ
نوشتهاى تمام جوانب آن گردآورى نگشته است، زيرا تنها امير مؤمنان عليه السلام است
كه سرچشمه و آبشخور فصاحت و منشأ و آفريدگار بلاغت است؛ گوهرهاى نهفتهاش به وسيله
او آشكار گرديده و آيين و آدابش از او گرفته شده است. تمام خطيبان و سخنوران به او
اقتدا كرده و همه واعظان بليغ از سخن او استمداد جستهاند. با وجود اين، او هميشه
پيشرو است و آنان دنبالهرو، او مقدم است و آنان مؤخر، زيرا سخنان آن حضرت رنگ الهى
و عطر سخنان پيامبر را به همراه دارد.
از اين رو خواسته آنان را اجابت كردم و اين كار
بزرگ را آغاز نمودم، در حالى كه يقين داشتم سود و نفع معنوى آن بسيار است و به زودى
همه جا را تحت سيطره خود قرار خواهد داد و اجر آن ذخيره آخرت خواهد بود؛ و بدين
وسيله خواستم علاوه بر فضايل بىشمار ديگر، بزرگى قدر و شخصيت امير مؤمنان عليه
السلام را در فضيلت سخنورى نيز آشكار سازم، زيرا او تنها فردى است كه از ميان تمام
گذشتگان كه سخنى از ايشان به جا مانده، به آخرين مرحله فصاحت و بلاغت رسيده است.
اما سخنان آن حضرت اقيانوسى است بىكرانه و انبوه گوهرهايى كه هرگز درخشش آن كاستى
نگيرد.
(12)
شريف رضى با چنين انگيزه و جهتگيرى دست به كار
شد و به گزينش و باب بندى گوهرهاى كلام امير مؤمنان عليه السلام پرداخت.
تبويب نهج
البلاغه
سيد رضى سخنان امير مؤمنان عليه السلام را از
ميان كتابهاى گوناگون استخراج كرده و با سبكى دلپذير و مطلوب تنظيم نموده است. خود
درباره نحوه باب بندى و تقسيم بندى مطالب آن چنين نوشته است:
ديدم سخنان آن حضرت بر گرد
سه محور مىگردد، نخست: خطبهها و فرمانها، دوم: نامهها و پيغامها، و سوم: كلمات
حكمتآميز و موعظهها. پس يه توفيق الهى ابتدا خطبههاى شگفت، و سپس نامههاى زيبا
و سرانجام حكمتها و كلمات جالب را انتخاب كردم، و هر يك را در باب مستقل قرار
دادم... و هر گاه سخنى از آن حضرت در مورد بحث و مناظره يا پاسخ سؤال و يا منظورى
ديگر بود كه به آن دست يافتم ولى جزء هيچ يك از اين سه بخش نبود، آن را در
مناسبترين و نزديكترين باب قرار دادم. چه بسا قسمتهايى نامتناسب در اين برگزيده
سخنان آمده باشد، زيرا كم در اين كتاب نكتههاى شگفت و قطعههاى درخشان را
برگزيدهام و قصدم هماهنگى و نظم تاريخى پيوستگى ميان سخنان نبوده است.
(13)
بدين ترتيب سيد رضى از سخنان امير مؤمنان عليه
السلام گزينشى زيبا و هنرمندانه صورت داد و با تبويبى جالب و مفيد آنها را مرتب
نمود.
كميت نهج
البلاغه
شريف رضى در اين گزينش شگفت از كلام امير بيان
على عليه السلام، تعداد 241 خطبه و كلام، 79 نامه و مكتوب و 489 حكمت و موعظه را
برگزيده است،
(14)
و چنانكه خود اشاره كرده، آنچه در اين مجموعه گرد آورده است، منتخب و گزيدهاى از
سخنان و مكتوبات امير مؤمنان عليه السلام است، نه همه آنچه از آن حضرت در كتابها
موجود است. وى در مقدمه نهج البلاغه چنين توضيح داده است:
ادعا نمىكنم كه من به همه
جوانب سخنان امام عليه السلام احاطه پيدا كرده، به طورى كه هيچ يك از سخنان آن حضرت
را از دست نداده باشم، بلكه بعيد نمىدانم كه آنچه نيافتهام بيش از آن باشد كه
يافتهام و آنچه در اختيارم قرار گرفته است كمتر از آن چيزى باشد كه به دستم نيامده
است.
(15)
يعقوبى، مورخ برجسته، درگذشته به سال 284 هجرى،
اظهار كرده كه مردم چهارصد خطبه از خطبههاى آن حضرت را به خاطر سپردهاند و اين
خطبهها در ميان مردمان متداول است و از آنها در خطبههاى خويش بهره مىگيرند.
(16)
همچنين مسعودى، مورخ نامدار، درگذشته به سال
346 هجرى، نوشته است كه آنچه مردمان از خطبههاى آن حضرت به خاطر سپردهاند چهار صد
و هشتاد و چند خطبه است كه بالبديهه ايراد مىكرد و مردم آن را حفظ مىكردند و
مىنوشتند و از هم مىگرفتند.
(17)
اين تعداد خطبهها كه خطبههاى مشهور و متداول
بوده است، تقريبا دو برابر آن چيزى است كه شريف رضى گزينش كرده است؛ و البته
بىگمان خطبهها و سخنان و نوشتهها و حكمتها و موعظههاى امام عليه السلام بسيار
بيش از اينها بوده است و با توجه به كتابهاى مستدركى كه بعدها به ويژه در حال حاضر
تأليف شده و آنچه شريف رضى گرد آورده و آنچه را گرد نياورده است در آن مجموعهها
جمع كردهاند،
(18)مىتوان
حدس زد كه شريف رضى تقريبا يك دوازدهم از مجموعه سخنان و نوشتهها و كلمات قصار
امام عليه السلام را گرد آورده و در تأليف بىنظير خود ارائه كرده است.
وجه تسميه و
وجه شاخص تأليف
شريف رضى تأليف گرانقدر خود را نهج البلاغه
يعنى راه روشن بلاغت نام گذاشته و در وجه تسميه آن چنين نوشته است:
پس از تمام شدن كتاب، چنين
ديدم كه نامش را نهج البلاغه بگذارم، زيرا اين كتاب درهاى بلاغت و سخنورى را به روى
بيننده خود مىگشايد و خواستههايش را به او نزديك مىسازد. هم دانشمند و دانشجو را
بدان نياز است، و هم مطلوب سخنور و پارسا در آن هست.
(19)
شريف رضى نامى را براى اين كتاب جاودان برگزيد
كه مناسبترين عنوان بود. شيخ محمد عبده در مقدمهاى كه بر شرح خود بر نهج البلاغه
آورده، در اين باره چنين نوشته است:
اين كتاب جليل مجموعهاى
است از سخنان سيد و مولاى ما امير مؤمنان على بن ابىطالب كرمالله وجهه كه سيد
شريف رضى (ره) از سخنان متفرق آن حضرت گزينش و گردآورى كرده و نام آن را نهج
البلاغه نهاده است؛ و من اسمى مناسبتر و شايستهتر از اين اسم كه دلالت بر معناى آن
بكند، سراغ ندارم و بيشتر از آنچه اين اسم بر آن دلالت دارد، نمىتوانم آن را توصيف
نمايم.
(20)
عنوانى كه شريف رضى براى تأليف خويش برگزيد،
بيانگر وجهى از كلمات امير بيان على عليه السلام بود كه او را شيفته و فريفته خود
ساخته بود و اين وجه نهج البلاغه، وجهى است كه به سبب فصاحت والا و بلاغت اعلاى
كلام، آن را تا عمق جان هر كس نفوذ مىدهد و حكمتها و معرفتهاى بىمانندش را ابلاغ
مىنمايد. استاد شهيد، مرتضى مطهرى در اين باره مىنويسد:
سيد رضى شيفته سخنان على
عليه السلام بوده است. او مردى اديب و شاعر و سخن شناس بود... سيد رضى به خاطر همين
شيفتگى كه به ادب عموما و به كلمات على عليه السلام خصوصاً داشته است، بيشتر از
زاويه فصاحت و بلاغت و ادب به سخنان مولى مىنگريسته است و به همين جهت در انتخاب
آنها اين خصوصيت را در نظر گرفته است، يعنى آن قسمتها بيشتر نظرش را جلب مىكرده
است كه از جنبه بلاغت برجستگى خاص داشته است؛ و از اين رو نام مجموعه منتخب خويش را
نهج البلاغه نهاده است.
(21)
كتابى شگفت
بدين ترتيب كتابى ظهور يافت كه جلوهاى است از
جلوههاى وجود على عليه السلام نسخه يگانه هستى و مظهر همه كمالات الهى. نهج
البلاغه كتابى است كه در آن والاترين انديشهها و معرفتها، و نيكوترين سيرتها و
سلوكها جلوه يافته و انسانها را راه نموده و بر كسى پوشيده نيست كه امير مؤمنان
عليه السلام پيشواى فصيحان و سرور بليغ سخنگويان است و اينكه سخن او والاترين سخن
پس از كلام خداوند و پيامبر اكرم است،
(22)
چنانكه درباره سخن آن حضرت گفتهاند: نهج البلاغه پايينتر از سخن خداوند و بالاتر
از گفتار همه مخلوقات است.
(23)
علامه سبط ابن جوزى، در گذشته به سال 654 هجرى،
درباره كلام امير مؤمنان عليه السلام و شگفتى آفرينى آن مىنويسد:
على عليه السلام به بيانى
سخن گفته كه سرشار از عصمت است. او با ميزان حكمت سخن رانده، سخنى كه خداوند بر آن
مهابت و شكوه افكنده است. اين كلمات به گوش هر كس رسد، او را به شگفتى و حيرت وا
مىدارد. خداوند در سخن گفتن بدو نعمتى ارزانى داشته كه توانسته است حلاوت و ملاحت
را يكجا گرد آورد، و سحر بيان و زيبايى فصاحت را با هم درآميزد. نه مىتوان از آن
كلمهاى اسقاط نمود، و نه با حجت و دليلى با آن مسابقت داد. سخنگويان را به عجز و
ناتوانى كشانده و گوى سبقت از همگان ربوده است. كلمات او الفاظى است كه نورانيت
نبوت بر آن تابيده و آنچه از وى صادر شده عقلها و فهمها را متحير و شگفت زده ساخته
است.
(24)
نهج البلاغه از وجوه گوناگون كتابى شگفت است:
الفاظ، جملات، بافت سخن، هندسه بيان، موسيقى كلام، قوت و استحكام، لطافت و سحر آن،
معانى و معارف والا، تأثيرگذارى بر دلها و نفوذ در جانها، و محدود نبودن به يك
زمينه به يك زمينه خاص. استاد شهيد، مرتضى مطهرى در اين باره مىنويسد:
از امتيازات برجسته سخنان
اميرالمؤمنين كه به نام نهج البلاغه امروز در دست ما است، اين است كه محدود به
زمينهاى خاص نيست. على عليه السلام به تعبير خودش تنها در يك ميدان اسب نتاخته
است، در ميدانهاى گوناگون كه احيانا بعضى با بعضى متضاد است تكاور بيان را به جولان
درآورده است. نهج البلاغه شاهكار است، اما نه تنها در يك زمينه، مثلا: موعظه، يا
حماسه، يا فرضا عشق و عزل، يا مدح و هجا و غيره، بلكه در زمينههاى گوناگون.
اينكه سخن شاهكار باشد ولى در يك زمينه، البته زياد نيست و انگشت
شمار است، ولى به هر حال هست. اينكه در زمينههاى گوناگون باشد ولى در حد معمولى نه
شاهكار، فراوان است، ولى اينكه سخنى شاهكار باشد و در عين حال محدود به زمينهاى
خاص نباشد، از مختصات نهج البلاغه است. بگذاريم از قرآن كريم كه داستانى ديگر است؛
كدام شاهكار را مىتوان پيدا كرد كه به اندازه نهج البلاغه متنوع باشد؟
سخن نماينده روح است. سخن هر كس به همان دنيايى تعلق دارد كه روح
گويندهاش به آنجا تعلق دارد. طبعا سخنى كه به چندين دنيا تعلق دارد نشانه روحيهاى
است كه در انحصار يك دنياى به خصوص نيست. و چون روح على عليه السلام محدود به
دنيايى خاص نيست، در همه دنياها و جهانها حضور دارد و به اصطلاح عرفا انسان كامل و
كون جامع و جامع همه حضرات و دارنده همه مراتب است، سخنش نيز به دنيايى خاص محدود
نيست از امتيازات سخن على اين است كه به اصطلاح شايع عصر ما چند بعدى است، نه يك
بعدى.
خاصيت همه جانبه بودن سخن على و روح على مطلبى نيست كه تازه كشف
شده باشد، مطلبى است كه حداقل از هزار سال پيش اعجابها را برمىانگيخته است سيد رضى
كه به هزار سال پيش تعلق دارد، متوجه اين نكته و شيفته آن است، مىگويد:
از عجايب على عليه السلام كه منحصر به خود اوست و احدى با او در
اين جهت شريك نيست، اين است كه وقتى انسان در آن گونه سخنانش كه در زهد و موعظه و
تنبه است تأمل مىكند، و موقتا از ياد مىبرد كه گوينده اين سخن، خود، شخصيت
اجتماعى عظيمى داشته و فرمانش همه جا نافذ و مالك الرقاب عصر خويش بوده است، شك
نمىكند كه اين سخن از آن كسى است كه جز زهد و كنارهگيرى چيزى را نمىشناسد و كارى
جز عبادت و ذكر ندارد، گوشه خانه يا دامنه كوهى را براى انزوا اختيار كرده، جز صداى
خود چيزى نمىشنود و جز شخص خود كسى را نمىبيند و از اجتماع و هياهوى آن بىخبر
است. كسى باور نمىكند كه سخنانى كه در زهد و تنبه و موعظه تا اين حد موج دارد و
اوج گرفته است، از آن كسى است كه در ميدان جنگ تا قلب لشكر فرو مىرود، شمشيرش در
اهتزاز است و آماده ربودن سر دشمن است، دليران را به خاك مىافكند و از دم تيغش خون
مىچكد، و در همين حال اين شخص زاهدترين زهاد و عابدترين عباد است.
(25)
سيد رضى آنگاه مىگويد: من اين مطلب را فراوان با دوستان در ميان
مىگذارم و اعجاب آنها را بدين وسيله برمىانگيزم.
(26)
شيخ محمد عبده نيز تحت تأثير همين جنبه نهج البلاغه قرار گرفته
است، تغيير پردهها در نهج البلاغه و سير دادن خواننده به عوالم گوناگون بيش از هر
چيز ديگر مورد توجه و اعجاب او قرار گرفته است، چنانكه خود او در مقدمه شرح نهج
البلاغهاش اظهار مىدارد.
از همه اينها گذشته نكته جالب ديگر اين است كه على عليه السلام با
اينكه همه درباره معنويات سخن رانده است، فصاحت را به اوج كمال رسانيده است. على از
مى و معشوق و يا مفاخرت و امثال اينها كه ميدانهاى باز براى سخن هستند، بحث نكرده
است. بعلاوه او سخن را براى سخن و اظهار هنر سخنورى ايراد نكرده است. سخن براى او
وسيله بوده نه هدف. او نمىخواسته است به اين وسيله يك اثر هنرى و يك شاهكار ادبى
از خود باقى بگذارد. بالاتر اينكه سخنش كليت دارد، محدود به زمان و مكان و افرادى
معين نيست. مخاطب او انسان است و به همين جهت نه مرز مىشناسد و نه زمان. همه اينها
ميدان را از نظر شخص سخنور محدود و خود او را مقيد مىسازد.
عمده جهت در اعجاز لفظى قرآن كريم اين است كه
با اينكه يكسره موضوعات و مطالبش با موضوعات سخنان متداول عصر خود مغاير است و
سرفصل ادبيات جديدى است و با جهان و دنيايى ديگر سر و كار دارد، زيبايى و فصاحتش در
حد اعجاز است. نهج البلاغه در اين جهت نيز مانند ساير جهات متأثر از قرآن و در
حقيقت فرزند قرآن است.
(27)
نهج البلاغه چشمهاى است از خورشيد حقيقت كه
رايحه وحى الهى و شميم كلام نبوى از آن استشمام مىشود. كتابى كه دربرگيرنده
حكمتهاى متعالى، قوانين راستين سياسى، مواعظ نورانى، سلوك الهى، نظام تربيتى، آيين
حكومتدارى، سنتهاى تاريخى و عرفان حقيقى است.
روشهاى مرور
و مطالعه نهج البلاغه
به منظور مرور و مطالعه نهج البلاغه و سير در
معارف والاى آن مىتوان به يكى از سه روش زير يا تركيبى از آنها عمل كرد:
1. روش ترتيبى
2. روش تجزيهاى
3. روش موضوعى
روش ترتيبى
هدف از اين روش مرور و غورى است به ترتيب از
ابتداى نهج البلاغه تا انتهاى آن و بررسى ترتيبى خطبهها و سخنان، نامهها و
مكتوبات، حكمتها و كلمات قصار آن حضرت، چنانكه شارحان بزرگ نهج البلاغه بدين روش
نهج البلاغه را شرح كردهاند، چونان: ظهيرالدين ابوالحسن على بن زيد بيهقى معروف به
فريد خراسان، در گذشته به سال 565 هجرى، در معارج نهج البلاغه؛ قطب الدين ابوالحسن
سعيد بن هبة الله بن حسن راوندى معروف به قطب راوندى، در گذشته به سال 573 هجرى، در
منهاج البراعة فى شرح نهج البلاغه؛ ابوالحسن محمد بن حسين بيهقى نيشابورى معروف به
قطب الدين كيذرى، از عالمان بزرگ شيعه قرن ششم، در حدائق الحقائق فى شرح نهج
البلاغه؛ على بن ناصر سرخسى، از عالمان بزرگ قرن ششم، در أعلام نهج البلاغه؛
عزالدين عبدالحميد بن هبة الله ابن ابى الحديد معتزلى، در گذشته به سال 656 هجرى،
در شرح نهج البلاغه؛ كمال الدين ميثم بن بحرانى، در گذشته به سال 679 هجرى، در شرح
نهج البلاغه؛ مولى فتح الله كاشانى به سال 988 هجرى، در تنبيه الفافلين و تذكرة
العارفين، مير حبيب الله بن محمد خويى، در گذشته به سال 1324 هجرى، در منهاج
البراعة فى شرح نهج البلاغه.
اين شارحان بزرگ و گرانقدر هر يك با توجه به
بينش و گرايش خود از منظرى به نهج البلاغه نگريستهاند و هر يك به شرح و تفسير
وجوهى از اين مجموعه پرداختهاند و با توجه به نوع ديدگاه خود برخى از جنبهها را
گستردهتر مطرح نمودهاند.
سخنان امير مؤمنان على عليه السلام داراى وجوه
گوناگون و جلوهها و جاذبههاى مختلف است و براى درك مفيدتر و همه جانبه آن بهتر
است آن سخنان از زواياى مختلف و جهات گوناگون مورد بحث و بررسى قرار گيرد، از جمله:
1. از جنبه لغت و ادب و بلاغت
2. از جنبه شأن صدور
3. از جنبه تاريخى
4. از جنبه اجتماعى و سياسى
5. از جنبه حقوقى
6. از جنبه اعتقادى
7. از جنبه فلسفى و عرفانى
8. از جنبه تربيتى و تعليمى
9. از جنبه روانشناسى فردى و اجتماعى
10. از جنبه اقتصادى و مالى
11. از جنبه حكومتى و مديريتى
12. از جنبه فقهى
13. از جنبه تفسيرى
14. از جنبه اخلاقى
و از جوانب ديگر كه هر بخش از كلام امام عليه
السلام داراى جنبههايى از موارد ذكر شده و ذكر نشده است.
روش
تجزيهاى
در اين روش بخشى يا جزئى از نهج البلاغه يا
برخى خطبهها و سخنان، يا نامهها و مكتوبات، يا حكمتها و كلمات قصار گزينش مىشوند
و مورد بررسى و شرح قرار مىگيرند. اين روش همانند روش تربيتى است، با اين تفاوت كه
بخشى يا جزئى مورد بررسى و شرح واقع مىشود. طبيعى است كه آن بخش يا جزء را مىتوان
از جنبهها و جهات مختلف مورد تأمل و دقت قرار داد و از آن درس آموخت و بدان هدايت
يافت. مزيت عمده اين روش آن است كه مىتوان خطبه، نامه، يا حكمت مورد نياز را
مطالعه و غور كرد زمانى طولانى براى مرور نياز نيست، در حالى كه مرور و مطالعه
تربيتى زمان بسيار مىطلبد.
روش موضوعى
در اين روش، موضوعى خاص مورد نظر قرار مىگيرد
و به نهج البلاغه عرضه مىشود و كليه مطالبى كه مستقيم يا غير مستقيم موضوع مورد
نظر را تبيين مىنمايد، بررسى مىشود و دستهبندى مىگردد و جمعبندى آن مطالب ارائه
مىشود. بدين ترتيب مىتوان مباحث مختلف تربيتى، اعتقادى، اجتماعى، سياسى، اقتصادى
و... را مورد بررسى قرار داد. از مزيتهاى اين روش آن است كه كمتر دچار پراكندگى
موضوعى مىشود و مىتوان به جمعبندى در موضوعى خاص دست يافت و جوانب مختلف يك موضوع
را مرود بررسى قرار داد و تبيينى نسبتاً كامل درباره يك موضوع انجام داد. با اين
روش مىتوان به نظريات و ديدگاههاى امام على عليه السلام - تجسم اسلام ناب و جامع -
درباره موضوعى خاص پىبرد و با روش و سيره آن حضرت در موضوعات مورد نظر آشنا شد. در
اين روش سخنان و مواضع امام (ره) - كه از موارد گوناگون استخراج مىشود - يكديگر را
معنا و تفسير مىكنند و جهت صحيح را در برداشت از نهج البلاغه نشان مىدهند، زيرا
نهج البلاغه، مجموعهاى يكپارچه و پيكرى واحد است كه سراسر آن هماهنگ، و ابتدا و
انتهاى آن يكسان است؛ به بيان ابن ابى الحديد معتزلى: اگر كسى
با تأمل و دقت در نهج البلاغه بينديشد، همه آن را آبى زلال از يك سرچشمه، برخوردار
از يك روح و جوهر، و داراى يك طرز و سبك مىيابد، عيناً مانند جسمى ساده و بسيط كه
هيچ جزء آن در ماهيت با ديگر اجزاء اختلافى ندارد؛ همانند قرآن كريم كه اول آن چون
وسط آن، و وسط آن مانند آخر آن است، و همه سورهها و كل آيات آن در سرچشمه و روش و
طريقه و فن و سياق و بافت، مانند هم و يكسان و يكپارچهاند.
(28)
اين ويژگى بىنظير و شگفت نهج البلاغه، زمينه
لازم را براى مراجعه موضوعى و مطرح كردن درد و مشكل و گرفتن درمان و راه حل، آماده
ساخته است.
البته در روش موضوعى از آثار انجام يافته به دو
روش ديگر بىنياز نيستيم و آنها به عنوان ابزارهاى كمكى اين روش را يارى مىدهند.
ديباچه
ضرورت و
جايگاه اخلاق ادارى
اگر اخلاق ادارى در زندگى كارى انسان وجود و
حضور داشته باشد، كار كردن شيرين و توأم با رضايت شغلى و احساس رضايتمندى و خود
شكوفايى از يك سو و رضايت مردم و پيشرفت امور و شكوفايى كار از ديگر سوى است، و در
نتيجه موجب رضايت خالق و بارش رحمتها و بركتهاى او. امير مؤمنان على عليه السلام در
پايان عهد نامه مالك اشتر چنين ياد آورى كرده است:
و أنا أسأل الله بسعه
رحمته، و عظيم قدرته على اعطاء كل رغبه أن يوفقنى و اياك لما فيه رضاه من الاقامه
على العذر الواضح اليه و الى خلقه، مع حسن الثناء فى العباد و جميل الأثر فى
البلاد، و تمام النعمه و تضعيف الكرامه.
(29)
و من از خدا مىخواهم با رحمتى فراگير كه او
راست، و قدرت بزرگ او بر انجام هر گونه درخواست، من و تو را توفيق دهد در آنچه
خشنودى او در آن بود؛ از داشتن عذرى آشكار در پيشگاه او و آفريدگانش و واگذاردن نام
نيكو ميان بندگانش و آثار نيك در شهرها و تمامى نعمت و فراوانى كرامت.
امير مؤمنان على عليه السلام پس از بيان
عهدنامهاى جامع در اداره امور، براى خود و مالك اشتر از خداوند خواستار توفيق
مىشود در آنچه خوشنودى خداوند در آن است و اين خشنودى كه مايه رحمت و بركت خداست
به سبب خدمتگزارى به مردمان است به گونهاى كه بتوان در برابر خداوند و آفريدگانش
عذرى آشكار در نيكو انجام دادن وظايف داشت و نيز باقى گذاشتن نام نيكو ميان بندگان
او و آثار نيك در شهرها؛ و اين بهترين و والاترين جلوه اخلاق توحيدى است.
رشد و شكوفايى استعدادهاى انسان در جهت كمال
مطلق، در عرصه كار و عمل بر پايههاى اخلاق ادارى است.
فقدان اخلاق ادارى يعنى ظهور احساس ناخشنودى از
خود، و احساس بطالت، و احساس سقوط و هلاكت كه ظهور اين احساس به صورت نمودهاى زير
است.
ترشرويى
برآشفتگى
كمتحملى
بدرفتارى
بىحوصلگى
سست پيمانى
كارگريزى
بيماريهاى روان تنى
حضور اخلاق ادارى، كار كردن را از صورتى تكرارى
و خسته كننده و ملال آور بيرون مىبرد و به انسان احساس تعالى مىبخشد و همين احساس
تعالى در نفس كار كردن و مناسبات انسانى با ديگران بشدت تأثير مىگذارد؛ و با شكسته
شدن اخلاق، همه حريمها مىشكند و چون حريمها شكسته شود هر پليدى مىتواند در باطن و
ظاهر، و در مناسبات و روابط ظهور كند. امير مؤمنان على عليه السلام در سفارشى
نورانى فرموده است:
ثم اياكم و تهزيع الأخلاق
و تصريفها.
(30)
مبادا اخلاق نيك را در هم شكنيد و آن را دگرگون
و به اخلاق بد مبدل سازيد.
تأكيد بر اخلاق ادارى
خطرناكترين رويداد انسانى انحطاط اخلاقى و
شكسته شدن مرزهاى اخلاقى است كه در اين صورت هيچ چيز به سلامت نخواهد ماند و
انسانيت انسان فرو مىريزد؛ و اين امر در امور ادارى از جايگاهى خطير و ويژه
برخوردار است، زيرا وقتى انسان از محدوده فردى خارج مىشود و در پيوند با ديگر
انسانها قرار مىگيرد و اين پيوند صورتى ادارى مىيابد، اگر اخلاق نيك حاكم بر
روابط انسانى نباشد، فاجعه چندين برابر مىشود. به همين دليل است كه والاترين ملاك
در هر سازمان ادارى متخلق بودن به اخلاق انسانى است. امير مؤمنان على عليه السلام
در عهدنامه مالك اشتر او را بدين امر خطير يادآور مىكند و مىفرمايد:
ثم انظر فى أمور عمالك
فاستعملهم اختبارا، و لا تولهم محاباه و أثره، فانهما جماع من شعب الجور و الخيانه،
و توخ منهم أهل التجربه و الحياء من أهل البيوتات الصالحه، و القدم فى الاسلام
المتقدمه، فانهم أكرم أخلاقا، و أصح أعراضا، و أقل فى المطامع اشراقا، و أبلغ فى
عواقب الامور نظرا.
(31)
سپس در كار عاملان خود بينديش، و پس از آزمودن
به كارشان بگمار، و به ميل خود و بىمشورت ديگران به كارى مخصوصشان مدار، كه به
هواى خود رفتن و به راى ديگران ننگريستن، ستمگرى بود و خيانت؛ و عاملانى اين چنين
را در ميان كسانى جو كه تجربت دارند و حيا، از خاندانهاى پارسا كه در مسلمانى قدمى
پيشتر دارند (و دلبستگى بيشتر،)؛ اخلاق آنان گرامىتر است و آبرويشان محفوظتر و
طمعشان كمتر، و عاقبتنگرىشان فزونتر.
امام عليه السلام به دقت در مجموعهاى از
ويژگيها و خصوصيات در گزينش افراد سفارش مىكند كه حاصل اين دقت، گزينش عاملانى است
متخلق به اخلاقى نيك: انسانهايى گرامىتر و با آبروتر و با طمعى كمتر.
هم چنين امير مؤمنان على عليه السلام در
عهدنامه مالك اشتر به او چنين فرمان مىدهد:
ثم انظر فى حال كتابك فول
على أمورك خيرهم؛ و اخصص رسائلك التى تدخل فيها مكائدك و أسرارك بأجمعهم لوجود صالح
الاخلاق.
(32)
پس درباره كاتبان و دبيران خود بنگر، و بهترينشان را بر سر كار بياور، و نامههايى
را كه در آن تدبيرها و رازهايت نهان است، از جمع كاتبان و دبيران به كسى اختصاص ده
كه به اخلاق از ديگران شايستهتر است.
مشاهده مىشود كه امام عليه السلام بيش از هر
چيز بر اخلاق ادارى تأكيد مىكند و آن را ملاك و معيار معرفى مىنمايد.
در منظر امير مؤمنان على عليه السلام آنچه مايه
برترى آدميان و سبب والايى شأن ايشان است، كرامتهاى اخلاقى است و اين كرامتها در
اداره امور نقشى اساسى دارد. روايت شده كه آن حضرت فرمود:
عليكم بمكارم الاخلاق
فانها رفعه.
(33)
بر شما باد به مكارم اخلاق كه آن سبب والايى
است.
والايى مردمان و اعتبار آنان به مكارم اخلاق در
ايشان است و كسانى كه در جايگاه اداره امور قرار مىگيرند، بيش از هر چيز به مكارم
اخلاق و بزرگواريهاى انسانى نيازمندند كه روابط انسانها بدون كرامتهاى اخلاقى،
روابطى خشك و نادرست خواهد شد.
البته هر چه مراتب اشخاص در امور ادارى بالاتر
برود و حيطه مسئوليت آنان گسترده شود، اخلاق ادارى و كمالات انسانى در آنان بايد
والاتر و برتر باشد، زيرا اخلاق و رفتار مسئولان و كارگزاران اصلى و مديران ارشد
بشدت بر ديگران تأثير گذار است. امير مؤمنان على عليه السلام در سخنى بلند به جابر
بن عبدالله انصارى اين حقيقت را چنين بيان فرموده است:
يا جابر، قوام الدين و
الدنيا بأربعه: عالم مستعمل علمه، و جاهل لا يستنكف أن يتعلم، و جواد لا يبخل
بمعروفه، و فقير لا يبيع آخرته بدنياه؛ فاذا ضيع العالم علمه استنكف الجاهل أن
يتعلم، و اذا بخل الغنى بمعروفه باع الفقير آخرته بدنياه.
(34)
اى جابر! دين و دنيا به چهار چيز برپاست:
دانايى كه دانش خود را به كاربرد، و نادانى كه از آموختن سر باز نزند، و بخشندهاى
كه در بخشش خود بخل نكند، و درويشى كه آخرت خويش را به دنياى خود نفروشد. پس اگر
دانشمند دانش خود را تباه سازد، نادان به آموختن نپردازد؛ و اگر توانگر در بخشش
خويش بخل بورزد، درويش آخرتش را به دنيا دربازد.
كسانى كه در مراتب و مسئوليتهاى بالاتر قرار
دارند، بيش از ديگران به پايبندى اصول اخلاقى نيازمندترند و با زير پا گذاشتن اخلاق
از جانب آنان، دين و دنياى مردمان به تباهى كشيده مىشود؛ و البته پايبندى آنان به
اخلاق زمينهاى مناسب براى ديگران در اتصاف به كمالات اخلاقى فراهم مىسازد؛ به
بيان پيشواى پايبندان به اصول اخلاقى، على عليه السلام:
الملك كالنهر العظيم،
تستمد منه الجداول؛ فان كان عذبا عذبت، و ان كان ملحا ملحت.
(35)
زمامدار همچون رودخانهاى پهناورى است كه
رودهايى كوچك از آن جارى مىشود؛ پس اگر آب آن رودخانه پهناور، گوارا باشد، آب درون
رودهاى كوچك گوارا خواهد بود، و اگر شور باشد، آب درون آنها نيز شور خواهد بود.
بر اساس چنين نگرشى، مسئوليت حراست حريمهاى
اخلاقى در امور ادارى بيش از هر كس بر زمامداران و مديران ارشد است؛ و امير مؤمنان
على عليه السلام فرموده است:
من نصب نفسه للناس اماما
فليبدا بتعليم نفسه قبل تعليم غيره، وليكن تأديبه بسيرته قبل تأديبه بلسانه؛ و معلم
نفسه و مؤدبها أحق بالاجلال من معلم الناس و مؤدبهم.
(36)
آن كه خود را پيشواى مردم سازد، پيش از تعليم
ديگرى بايد به ادب كردن خويش بپردازد، و آنكه خود را تعليم دهد و ادب اندوزد،
شايستهتر به تعظيم است از آن كه ديگرى را تعليم دهد و ادب آموزد.
بنابراين در تحقق اخلاق ادارى در هر مجموعهاى،
بيش از هر كس بايد بر اخلاق مديران ارشد تأكيد شود؛ و مديران ارشد پيش از آنكه از
ديگران انتظار رفتار و سلوك مبتنى بر اخلاق ادارى داشته باشند، خود بايد جلوهگر
چنين امر باشند؛ و نيز پيش از آنكه با زبان و فرمان خواهان اخلاق ادارى باشند، به
كردار و رفتار خود چنين امر را سامان دهنده باشند.
امير مؤمنان على عليه السلام خود بيش از هر كس
در اداره امور پايبند اخلاق بود. اخلاق ادارى نزد امام عليه السلام از چنان جايگاهى
برخوردار بود كه آن حضرت در نخستين خطبه حكومتى خود، اساس اداره امور را بر آن
معرفى نمود و فرمود:
ألا و ان الخطايا خيل شمس
حمل عليها أهلها، و خلعت لجمها، فتقحمت بهم فى النار. ألا و ان التقوى مطايا ذلل،
حمل عليها أهلها، و أعطوا أزمتها، فأوردتهم الجنه.
(37)
آنچه مىگويم بر عهده من است و من خود ضامن آن
هستم. آن كس كه حوادث عبرتآموز روزگار را به چشم ببيند و از آن پند پذيرد،
پرهيزگارىاش او را از آلوده شدن به كارهاى شبهناك باز مىدارد...بدانيد كه
خطاكاريها همانند مركبهاى سركش و چموشند كه خطاكاران را بر آنها سوار كردهاند و آن
مركبهاى لجام گسيخته به ناگاه مىتازند و سواران خود را به آتش دوزخ سرنگون
مىكنند؛ و بدانيد كه پرهيزگاريها همانند مركبهاى رام و نجيبند كه پرهيزگاران را بر
آنها سوار كرده و زمامشان را به دست آنان دادهاند و آن مركبها سوارن خود را با
آسودگى به سرمنزل بهشت مىرسانند.
اداره امور بر اساس اخلاق موجب رشد و كمال
انسان، و گردش درست امور، و پيشرفت كارها و رسيدن به سرمنزل مقصود است. امير مؤمنان
عليه السلام چنان بر حضور اخلاق ادارى در صحنه اداره امور تأكيد داشت كه در نخستين
خطبه حكومتى خود، صداقت و صراحت در كار را از جمله مهمترين مسائل اخلاقى در چنين
عرصهاى مطرح نمود و فرمود:
و الله ما كتمت و شمه و
لا كذبت كذبه.
(38)
به خدا سوگند كه به اندازه سر سوزنى حقيقتى را
پنهان نداشتهام، و هيچ گونه دروغى به زبان نياوردهام.
امير مؤمنان على عليه السلام آنچه را سفارش
نموده، خود پيش از بيان آن، به ساحت عمل در آورد است، و آنچه را پرهيز داده، خود
پيش از به زبان راندن، در عرصه عمل از آن دورى نموده است؛ و از اين رو سخنان امام
على عليه السلام حقايقى به علم در آمده و راه و رسمى قابل پيروى است، چنانكه حضرتش
فرموده است:
أيها الناس، انى و الله
ما أحثكم على طاعه الا و أسبقكم اليها، و لا أنها كم عن معصيه الا و أتناهى قبلكم
عنها.
(39)
مردم، به خدا سوگند شما را به هيچ طاعتى وادار
نمىكنم مگر اينكه پيش از شما خودم به آن عمل مىكنم، و شما را از معصيتى نهى
نمىكنم مگر اينكه پيش از شما خود از آن كنارهگيرى مىنمايم.