فلسفه اخلاق

شهيد استاد مرتضی مطهری

- ۴ -


زيبايی غير محسوس

از اين بالاتر ، آيا زيبايی غير محسوس هم داريم ؟ زيبائيهای مطلقا محسوس را اكثريت قريب به اتفاق مردم درك می‏كنند آيا زيبايی غير محسوس و زيبايی معنوی هم داريم ؟ بله آن هم زياد است حداقلش آن‏ زيباييهايی است كه به قوه خيال انسان يعنی به صورتهای ذهنی انسان مربوط است زيبايی فصاحت و بلاغت در چيست ؟ يك عبارت فصيح و بليغ چرا انسان‏ را به سوی خودش می‏كشد و جذب می‏كند ؟ نثر و شعر سعدی چرا انسان را جذب‏ می‏كند ؟ حدود هفتصد سال از زمان سعدی می‏گذرد چرا آن جمله های كوتاه سعدی‏ هنوز هم در زبانها تكرار می‏شود و انسان وقتی كه می‏شنود مجذوب آن می‏شود ؟ زيبايی است كه چنين می‏كند آن زيبايی چيست ؟ آيا زيبايی لفظ است ؟ نه ، تنها لفظ نيست ، معانی اين الفاظ است البته خود لفظ هم در فصاحت‏ دخالتی دارد ولی تنها لفظ نيست معانی اين الفاظ و معانی ذهنی آنچنان‏ زيبا كنار يكديگر قرار گرفته است كه روح انسان را می‏كشد به سوی خودش و جذب می‏كند و همچنين شعر حافظ و مولوی . آنهايی كه زيباييهای خيال را درك می‏كنند گاهی آنچنان مجذوب و مسحور اين شعرها می‏شوند كه اصلا از خود بيخود می‏شوند.

مرحوم اديب پيشاوری يكی از ادبای بسيار مبرز و از بقايای حوزه های‏ علميه قديم بوده است كه البته ما ايشان را درك نكرديم ، عكس ايشان را ديديم ، سيد بوده است و به اصطلاح خيلی قيافه علما را دارد و واقعا هم در ادبيات مرد فوق العاده فاضل و كم نظيری بوده است خودش هم گاهی شعر می‏گفته در كتابی خواندم كه مرحوم اديب گفته بود : دوبار در عمرم خواندن‏ يك شعر مرا از هوش برد ، بيهوش شدم يك بار غزلی از حافظ را خواندم ، آنچنان تحت تأثيرش قرار گرفتم كه بيهوش شدم غزل معروفی‏ است :

زان يار دلنوازم شكری است با شكايت *** گر نكته دان عشقی بشنو تو اين‏ حكايت

بی مزد بود و منت هر خدمتی كه كردم *** يارب مباد كس را مخدوم بی‏ عنايت

دندان تشنه لب را آبی نمی‏دهد كس *** گوئی ولی شناسان رفتند از اين‏ ولايت

در اين شب سياهم گم گشت راه مقصود *** از گوشه ای برون آی ای كوكب‏ هدايت

از هر طرف كه رفتم جز وحشتم نيفزود *** زنها از اين بيابان وين راه بی‏ نهايت

اين راه را نهايت صورت كجا توان بست *** كش صد هزار منزل بيش است‏ در بدايت

در زلف چون كمندش ای دل مپيچ كانجا *** سرها بريده بينی بی جرم و بی‏ جنايت

چشمت به غمزه ما را خون خورد و می‏پسندی *** جانا روا نباشد خونريز را حمايت

ای آفتاب خوبان می‏سوزد اندرونم *** يكساعتم بگنجان در سايه عنايت

هر چند بردی آبم روی از درت نتابم *** جور از حبيب خوشتر كز مدعی‏ رعايت

عشقت رسد به فرياد گر خود به سان حافظ *** قرآن زبر بخوانی در چارده‏ روايت

گفته است من يك دفعه اين شعرها را خواندم ، آنچنان مجذوب شدم كه بی‏ هوش شدم و افتادم. اين زيبايی شعر است كه يك اديب را در اين حد مجذوب‏ خودش می‏كند تازه اين يك اديب است. يك عارف اگر شعرهای حافظ را بخواند قطعا اين غزل را انتخاب نخواهد كرد . او غزلهای عارفانه را انتخاب می‏كند و كمتر كسی است كه ذوق عرفانی داشته باشد و غزلهای عرفانی‏ حافظ مثل غزل زير را بخواند و تحت تأثير شديد قرار نگيرد :

سالها دل طلب جام جم از ما می‏كرد *** آنچه خود داشت زبيگانه تمنا می‏كرد

گوهری كز صدف كون و مكان بيرون بود *** طلب از گمشدگان لب دريا می‏كرد

بيدلی در همه احوال خدا با او بود *** او نمی‏ديدش و از دور خدايا می‏كرد

مشكل خويش بر پير مغان بردم دوش *** كوبه تأييد نظر حل معما می‏كرد

گفتم اين جام جهانبين به تو كی داد حكيم *** گفت آن روز كه اين گنبد مينا می‏كرد

گفت آن يار كز او هست سردار بلند *** جرمش آن بود كه اسرار هويدا می‏كرد

فصاحت قرآن

چرا جای دور می‏رويم ؟ قرآن نفوذ خارق العاده خودش را از چه دارد ؟ از زيبايی و فصاحتش قرآن می‏توانست آن معنايی را كه با اعماق روح انسان سرو كار دارد و به تعبير خود قرآن " مذكر " است يعنی آنها را از درون‏ انسان بيرون می‏كشد ، با يك عبارتهای خيلی معمولی و ساده بيان بكند ، ولی‏ خدای اسلام و پيغمبر چون اين كتاب معجزه باقی پيغمبر است ، حقايقش را با زيبايی خارق العاده بيان كرده است به نظر شما فصاحت قرآن تاكنون‏ چقدر اشك از مردم گرفته ؟ ! به تعبير خود قرآن : « يخرون للاذقان سجدا

. . يخرون للاذقان يبكون » ( 43 ) افرادی كه وقتی [ آيات قرآن را ] می‏شنوند ، در حال گريه می‏افتند و سجده می‏كنند در دلهای شب ، آيات قرآن‏ چقدر اشك ازمردم گرفته است ! در اثر اين است كه آن معانی در اين لباس‏ بسيار زيبا ، آن حس جمال دوستی معنوی انسان را در اختيار می‏گيرد و مسخر خودش می‏كند . « و اذا سمعوا ما انزل الی الرسول تری اعينهم تفيض من‏ الدمع مما عرفوا من الحق »( 44 )

زيبائی سخن علی عليه السلام

به تعبير حضرت زينب [ بنی اميه ] تمام اقطار زمين و آفاق السماء را آنچنان گرفته بودند كه نامی از علی در دنيا وجود نداشته باشد و حرفی از او نباشد يك عامل اساسی برای اينكه علی ( ع ) در دنيا نمرد ( عوامل‏ ظاهری طبيعی را داريم می‏گوييم ) اين بود كه علی سخنانی دارد در نهايت‏ زيبايی . " نهج البلاغه " واقعا نهج البلاغه است دشمن هم دلش می‏خواهد سخنان علی را ضبط و حفظ كند چه قدر ما داريم از فصحا و بلغای عرب ، آنها كه با علی هم ميانه خوبی ندارند ، كه وقتی از آنان می‏پرسند تو از كجا به‏ اين مقام از فصاحت رسيدی ؟ يكی می‏گويد صد خطبه از علی حفظ داشتم بعد ذهنم جوشيد كه جوشيد ، ديگری می‏گويد هفتاد خطبه حفظ داشتم ، و سومی‏ می‏گويد : حفظ كلام الاصلع .

عبدالحميد كاتب خيلی معروف است يك نويسنده ايرانی است در دربار آخرين خليفه اموی معروف به مروان حمار . نويسنده خيلی فوق العاده‏ای است‏ كه گفته‏اند : بدأت الكتابة بعبد الحميد و ختمت بابن العميد ( 45 ) . و يا به خاطر تقيه و يا واقعا با علی عليه السلام ميانه خوبی ندارد به او گفتند تو فن نويسندگی را از كجا آموختی ؟ گفت : حفظ كلام الاصلع حفظ كردن‏ سخنان آنكه جلوی سرش مو نداشت ، يعنی علی ( ع ) . دشمن هم نمی‏توانست‏ كلام علی را حفظ و ضبط نكند .

اينهائی كه می‏گويند " نهج البلاغه " ساخته سيد رضی است ، و اين‏ حرفهای مفت را می‏زنند [ بايد توجه داشته باشند كه ] مسعودی درست صد سال‏ قبل از سيد رضی بوده او يك مورخی است كه همه قبولش دارند و معلوم هم‏ نيست شيعه است يا سنی مسلم اگر شيعه باشد اين جور شيعه ای كه ما امروز هستيم نيست ، اندك تمايلی به علی عليه السلام دارد و لااقل دشمن علی‏ نيست نمی‏شود او را شيعه حسابی دانست او در كتاب " مروج الذهب " كه‏ آن را صد سال قبل از سيد رضی نوشته ، دربابی تحت عنوان " ذكر لمع من‏ كلامه و اخباره و زهده " ( 46 ) كه در آن جمله هايی از كلمات علی عليه‏ السلام را نقل می‏كند می‏گويد الان چهار صد و هشتاد و بضع - يعنی چهار صد و هشتاد و اندی - خطبه از علی نزد مردم محفوظ است ، در صورتی كه آنچه در نهج البلاغه هست دويست و سی و نه خطبه است ، يعنی سيد رضی كمتر از نصف‏ آنچه را كه مسعودی صورت می‏دهد آورده است .

بنابر اين آن فصاحت خارق العاده علی عليه السلام يعنی آن زيبايی فوق‏ العاده سخنش كه درباره آن گفته اند : دون كلام الخالق و فوق كلام المخلوق‏ از كلام خالق فروتر و از كلام مخلوق فراتر ، نگذاشت اين كلمات از بين‏ برود و هنوز هم نگذاشته است و عامل فوق العاده مؤثری است پس شعر ، فصاحت ، بلاغت ، نثر عالی ، تمام اينها از مقوله زيبايی است ولی اينها زيبايی فكری است نه زيبايی حسی ، يعنی مربوط به چشم و گوش و لامسه و ذائقه و شامه نيست ، فقط و فقط مربوط به فكر انسان است .

زيبايی معقول

حالا كه رسيديم به اين حد كه زيبايی منحصر به زيباييهای مربوط به غريزه‏ جنسی نيست ، در همه محسوسات اين عالم هست ، و منحصر به محسوسات اين‏ عالم نيز نيست ، مربوط به معانی فكری هم هست ، يك قدم برويم بالاتر ، از اين بالاتر هم وجود دارد : زيبايی معقول ، يعنی زيبائيی كه فقط عقل‏ انسان آن را درك می‏كند ، نه حس انسان آن را درك می‏كند و نه قوه خيال‏ انسان ، در يك اوج و مرتبه ای بالاتر است ، و به آن می‏گويند زيبايی عقلی‏ يا حسن عقلی نقطه مقابل ، زشتی عقلی يا نازيبايی عقلی است اينجاست كه‏ متكلمين اسلامی ( البته متكلمين شيعه و متكلمين معتزله نه اشاعره ) و همچنين فقهاء اسلامی ( باز فقهاء شيعه و آن گروه از فقهاء اهل تسنن كه از نظر كلامی معتزلی بوده اند ) معتقدند به حسن عقلی بعضی از كارها و قبح و زشتی عقلی بعضی از كارها يعنی مدعی هستند كارهای بشر دو گونه است : بعضی‏ كارها فی حد ذاته [ يعنی ] خود كار زيبا و جميل است ، با عظمت است ، جاذبه و كشش دارد ، حركت ايجاد می‏كند ، عشق و علاقه ايجاد می‏كند ، ستايش آفرين است ، [ و بعضی كارها چنين نيست ] . اصلا بحث ما از همين‏ جا شروع شد كه ما پاره ای از كارهای بشر را می‏بينيم كه با كارهای عادی و طبيعی او متفاوت است كارهای طبيعی و عادی بشر كارهايی است كه ستايشها و آفرينها و تحسينها را بر نمی‏انگيزد ولی پاره ای از كارهاست كه شكوه و عظمت و جلال دارد ، جمال و زيبايی دارد ، در مقابل خودش تواضع و خشوع و تحسين می‏آفريند و واقعا هم اين جور است كيست . كه ببيند انسانی خود را فدای نجات جامعه خودش می‏كند ، برای خود مشقت می‏خرد كه به ديگران آسايش برساند ، و تحسينش‏ نكند ؟ !

قرآن كريم درباره پيغمبر اكرم می‏فرمايد : « لقد جاءكم رسول من‏ انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤمنين رؤوف رحيم » ( 47 ) پيامبری از جنس خود شما برای شما آمده است يك خصوصيت او اين است كه‏ بدبختيها و " عنت " های شما ، مشقتها و ناراحتيهايی كه شما گرفتارش‏ هستيد و خودتان در اثر جهالت و نادانی و يا چيز ديگر درك نمی‏كنيد و ناراحت نيستيد [ بر او ناگوار است ] در نهايت بدبختی هستيد و خودتان‏ درك نمی‏كنيد ولی « عزيز عليه » ( 48 ) بر او ناگوار است ، او ناراحتی‏ اش را تحمل می‏كند ، او رنجش را می‏برد ، رنج ناراحتی تو را بديهی است‏ اين امر تقديس و عظمت و شكوه دارد .

بنابر اين [ اين نظريه می‏گويد ] در مكتب اخلاق ، كاری بكنيد كه بشر بتواند زيباييهای معنوی كارهای اخلاقی را درك كند ، زيبايی فداكاری ، زيبايی استقامت ، زيبايی انصاف دادن نسبت به ديگران درباره خود ، زيبايی گذشت ، زيبايی حلم ، زيبايی تحمل ، زيبايی جود ، زيبايی سخا را درك بكند اگر اين زيباييها را درك بكند همان طور كه زيباييهای حسی را درك بكند [ در اين صورت به سوی اين اعمال جذب می‏شود ] مثلا وقتی يك‏ قالی زيبا را می‏بيند عاشق و شيفته اش می‏شود و آن را به قيمتی گرانتر از قيمت اصلی می‏خرد چرا ؟ چون زيبايی‏اش را درك می‏كند كاری بكنيد كه مردم‏ زيباييهای مكارم اخلاقی را درك بكنند ، فكرشان در زيبايی محدود نباشد به‏ مسائلی كه مربوط به امور جنسی است ، هزاران زيبايی ديگر را كه در طبيعت وجود دارد ، زيبائيهايی كه خيال درك‏ می‏كند احساس نمايد ، و بعد برود بالاتر و اوج بگيرد ، زيباييهای كارهای‏ نيك را ، زيبايی نيك كرداری را درك بكند و در مقابل ، زشتی و بدی و منفوريت كارهای بد را حس بكند كاری بكنيد كه اصلا دروغ در نظرش زشت و يك شی متعفن و گندناك باشد ، شيئی كه اساسا ذوق او از آن تنفر دارد اصلا ذائقه اش را اصلاح كنيد كه ذائقه او از غيبت كردن تنفر داشته باشد آيا باور می‏كنيد كه اخلاقيون يعنی آنهايی كه فی الجمله خودشان را تربيت كرده‏ اند واقعا ذائقه شان از غيبت كردن تنفر دارد ، ذائقه شان از دروغ گفتن‏ تنفر دارد ، ذائقه شان از خيانت كردن به مردم تنفر دارد ، ذائقه شان از ظلم و تجاوز به حقوق مردم تنفر دارد اصلا ذائقه آنها اين اعمال را نمی‏پسندد ، نمی‏خواهد و دور می‏اندازد ذائقه را درست كنيد ولی ذائقه عقلی‏ ، ذائقه فكری ، ذائقه معنوی ذائقه كه درست بشود انسان خود به خود همين‏ جور می‏شود راهش چيست ؟ البته راه دارد هر حس فطری را با تربيت خيلی‏ خوب می‏شود پرورش داد ما در عمر خودمان واقعا ديده ايم افرادی را كه‏ ذائقه آنها اين جور شكفته شده بود ذائقه آنها از ذكر و ياد خدا لذت‏ می‏برد كه از هيچ غذای مطبوعی و از هيچ لذت جسمی آنقدر لذت و حظ نمی‏برد ذائقه چنين انسانی به گونه ای است كه از عبادت لذت می‏برد ، از هدايت‏ و ارشاد مردم لذت می‏برد ، از خيانت كردن به مردم تنفر دارد ، از غيبت‏ تنفر دارد اگر خدا هم به او بگويد من تو را به خاطر غيبتهايت عذاب‏ نمی‏كنم و به خاطر راستگويی ات پاداش نمی‏دهم ، از اين ساعت تكليف ما از دوش تو برداشته شده ، خودت مختار و آزادی ، می‏خواهی غيبت بكن‏ می‏خواهی غيبت نكن ، باز هم غيبت نمی‏كند ، چون ذائقه‏اش رسيده به حدی كه از غيبت كردن و تهمت زدن و فحشاء و از هر كار زشتی‏ تنفر دارد ، زيبايی عدالت را درك می‏كند ، زيبايی احسان را درك می‏كند ، زشتی فحشاء را درك می‏كند ، زشتی بغی ( به تعبير قرآن ) را درك می‏كند عجيب تعبيری دارد قرآن می‏گويد معروف و منكر يعنی زشت .

« ان الله يامر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذی القربی و ينهی عن الفحشاء و المنكر و البغی‏ يعظكم لعلكم تذكرون » ( 49 ) اين مطلبی بود كه متكلمين اسلامی و به دنبال آنها فقهای اسلامی درباب‏ حسن و قبح گفته‏اند

نظر افلاطون

يك سخن ديگر هم هست و آن اين است كه اساسا اخلاق مربوط به روح زيبا است نه اينكه كار ، فی حد ذاته زيبا است اخلاق يعنی آن جا كه روح انسان‏ حالتی پيدا می‏كند كه خود روح زيبا می‏شود اگر كار ، زيبا است به تبع روح‏ زيبا است در آن نظر اول ، كار فی حد ذاته زيبا است و روح زيبايی خود را از كارش كسب می‏كند ، ولی طبق اين نظر روح ، زيبا است و كار ، زيبايی‏ خودش را از روح كسب می‏كند اين نظر مربوط به افلاطون است. افلاطون پايه‏ اخلاق را بر عدالت قرار داده است يعنی اخلاق را مساوی با عدالت می‏داند و عدالت را مساوی با زيبايی می‏گويد : با اينكه بشر عدالت ، زيبايی و حقيقت را می‏شناسد ، هيچ كدام قابل تعريف نيست ولی باز كوشش كرده يك تعريف ناقصی برای عدالت به دست بدهد . گفته : عدالت عبارت است از هماهنگی اجزاء با كل. حتی عدالت اجتماعی را هم كه‏ تعريف می‏كند می‏گويد عدالت اجتماعی يعنی اينكه هر فردی هر مقدار كه‏ استعداد دارد ، كار بكند و به اندازه كار خودش پاداش بگيرد و تمام‏ افراد بايد اين جور باشند اگر جامعه از چنين افرادی تشكيل شد آنوقت‏ اجزاء اين جامعه همه هماهنگ هستند نه اينكه يكی زياد كار بكند و ديگری‏ كم كار بكند و محصول كار اولی را به دومی بدهند ، يا يكی اساسا كار نكند و بعد محصول كار ديگران را به خودش اختصاص بدهد در اين صورت علاوه بر اينكه افراد عادل نيستند ، جامعه هم عادل نيست جامعه كه عادل نبود زيبا نيست ، و جامعه ای كه عادل و زيبا نبود قابل بقا نيست.

او درباب عدالت‏ چنين حرفی دارد و می‏گويد " اخلاق " يعنی دستگاه روحی انسان كه مجموعه ای‏ است از انديشه ها ، تمايلات و خواسته ها ، اراده ها و تصميمها ، اجزائش‏ مثل يك اتومبيل با همديگر تناسب داشته باشد ولی گفتيم خود تناسب را كسی نمی‏تواند بيان كند كه فرمولش چيست همين قدر می‏گويد : تناسب و توازن و هماهنگی كامل ميان عناصر روحی انسان در نظر او انسانی كه ديگران‏ او را در حد اعلی ستايش می‏كنند ، " انسان كامل " يعنی انسانی كه در ناحيه روح در نهايت درجه زيبا است و همان طور كه گفتيم زيبايی به همراه‏ خودش جاذبه و كشش دارد ، عشق و طلب می‏آفريند ، حركت می‏آفريند ، ستايش می‏آفريند . چنانكه ما می‏بينيم يكی از خصوصيات علی عليه السلام آن‏ عدل و توازن و هماهنگی كاملی است كه در روح اين انسان ملكوتی هست.‏ انسانی است كه از قديم او را انسان كامل الصفات و جامع الاضداد می‏شناسند .

صفی الدين حلی می‏گويد :

جمعيت فی صفاتك الاضداد *** ولهذا عزت لك الانداد (50)

در وجود تو اضداد يكجا جمع شده اند و به همين دليل برای تو مانندها نمی‏توان پيدا كرد . و سيد رضی راجع به سخن علی عليه السلام می‏گويد: سخنی‏ چند جانبه است و در همه جوانب زيبا است . در همه جوانب ، علی سخن گفته‏ و زيبا گفته ، چون روحش يك روح همه جانبه و به اصطلاح امروز يك روح‏ چندی بعدی است نه تنها چند بعدی است بلكه در عين چند بعدی بودن نوعی‏ توازن و تناسب ميان ابعاد مختلف آن بر قرار است اين است كه در روحها و عقلها جای دارد اين ديگر مربوط به چشم يا گوش يا شامه و يا ذائقه و به‏ طور كلی مربوط به حس نيست ، مربوط به روح انسان است . انسانها بدون‏ اينكه بتوانند زيبايی علی را تعريف بكنند آن را درك می‏كنند ، و چون‏ زيبايی كشش دارد مجذوب علی می‏شوند چهارده قرن می‏گذرد ، قرنی نگذشته‏ است كه در آن علی هزارها و بلكه ميليونها مجذوب و محب نداشته باشد.

حب‏ علی چرا ايمان است ؟ زيرا حب علی يعنی عشق به يك روح متعادل متوازن ، عشق به انسان كامل ، عشق به كمال انسانيت ، عشق به آنچه خدا و پيغمبر به‏ آن دعوت می‏كنند و اين ، شخص پرستی نيست ، حتی شخص دوستی هم نيست ، بالاتر از اين است. آنكه واقعا علی را دوست دارد ، خودش را دارد ستايش‏ می‏كند. كه من درك می‏كنم آن زيبايی خارق العاده آن روح بزرگ را . من درك‏ می‏كنم آن تعادل و توازن كامل را . من درك می‏كنم معنی انسان كامل را . مردی‏ كه تاريخ زمان خودش او را به كلی مطرود و منكوب و مظلوم كرده است ، باز می‏بينيم‏ بانگ ستايش اوست كه از اعماق تاريخ اين چهارده قرن بر می‏خيزد نه تنها از زبان آنهايی كه نامشان شيعه است ، بلكه از زبان اهل تسنن ، و نه فقط از زبان مسلمين ، بلكه از زبان كافر ، مسيحی و يهودی هر كس كه يك‏ وجدانی دارد ستايشگر علی واقع می‏شود .

ابن شهر آشوب وقتی كه " مناقب " را می‏نويسد ، مدعی است الان كه من‏ " مناقب " را می‏نويسم هزار كتاب " مناقب " ( مناقب علی عليه‏ السلام ) وجود دارد حالا من نمی‏دانم آن كتابها را هم در كتابخانه اش داشته‏ يا لااقل فهرست آنها را داشته است. اين ناشی از فطرت بشر است همين طور كه فطرت بشر در مقابل يك زيبايی نظير زيبايی يوسف مجذوب می‏شود كه‏ قرآن مجيد داستان يوسف را در نهايت زيبايی و فصاحت و بلاغت بيان كرده‏ كه واقعا حيرت آور است : « فلما رأينه اكبرنه و قطعن ايديهن و قلن حاش‏ لله ما هذا بشرا ان هذا الا ملك كريم » ( 51 ) آری ، همين طور كه چهره‏ يوسف فطرت بشر را مجذوب خود می‏كند چهره معنوی يك انسان كامل هم بشرها را از عمق فطرتشان مجذوب خويش می‏نمايد

يا حسين بن علی عليه السلام پيغمبر فرمود : « ان للحسين محبة مكنونة فی‏ قلوب المؤمنين » ( 52 ) يك محبت پنهان و مخفی [ نسبت به حسين‏ عليه‏السلام در دل مؤمنين وجود دارد ] . اين كلمه " مكنونة " خيلی‏ معنی دارد . يعنی در دلهای مؤمنين وجود دارد و احيانا خودشان توجه ندارند ولو نا آگاهانه ، محبت حسين در دل هر مؤمنی وجود دارد شايد بعضی خيال‏ بكنند كه اين يعنی خداوند يك محبتی را از بيرون به طور قسری و جبری‏ آورده در دلهای مؤمنين قرار داده است نه ، در عمق فطرت هر مؤمنی تقديس‏ مانند حسينی هست اگر حسين عليه السلام هم نبود و حسين ديگری به جای او می‏بود همانند او كه كار او را كرده بود ، مگر دلهای پاك مؤمنين‏ می‏توانستند ستايشگر او نباشند و او را دوست نداشته باشند ؟ ! يك زن كه‏ فقط يك بچه دارد و آن يكدانه بچه اش می‏ميرد چگونه می‏گريد ؟ برای حسين‏ اينچنين بايد گريست

و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظيم و صلی الله علی محمد و آله‏ الطاهرين

جلسه پنجم نظريه پرستش

بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين باری الخلائق اجمعين والصلوه والسلام علی عبدالله‏ و رسوله و حبيبه و صفيه و حافظ سره و مبلغ رسالاته سيدنا و نبينا و مولانا ابی القاسم محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين اعوذ بالله من الشيطان‏ الرجيم : « و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون » ( 53 )

يكی از نظريات در مورد اعمال اخلاقی بشر ، نظريه " پرستش " است‏ می‏گويند آن سلسله از اعمال بشر كه با افعال طبيعی [ متفاوت است و ] ( 54 ) در همه افراد بشر وجود دارد و همه افراد بشر آن كارها را تقديس و ستايش می‏كنند و شرافتمندانه و انسانی و ما فوق كارهای طبيعی می‏خوانند ، از مقوله پرستش هستند .

در نظريات سابق كه در شبهای پيش عرض كرديم‏ روشن شد كه بعضی اينگونه افعال را از نوع عاطفه و محبت می‏دانند ، و بعضی‏ از نوع عقل و دانش و فهم ، و بعضی از نوع اراده قوی ، و بعضی ندای وجدان‏ انسان ، و بعضی از مقوله زيبايی حال عرض می‏كنم يك نظريه ديگر هم درباره‏ طبيعت اينگونه كارهای مقدس بشری هست و آن اين است كه اين كارها از مقوله پرستش است ، از مقوله عبادت خداست ولی عبادتی نا آگاهانه مثلا آن كسی كه اعمال اخلاقی را از نوع زيبايی می‏دانست می‏گفت چون زيبايی‏ منحصر به زيبايی محسوس نيست و زيبايی معقول هم زيبايی است ، آنكه كار اخلاقی می‏كند ، جمال و زيبايی عقلی كار اخلاقی را احساس می‏كند و اين جمال‏ و زيبايی او را به سوی خود می‏كشد همچنانكه زشتی كار غير اخلاقی و ضد اخلاقی‏ او را از آن متنفر می‏كند در كارهای اخلاقی جاذبه ای است از نوع جاذبه‏ زيبايی ، و در كارهای ضد اخلاقی دافعه ای است از نوع دافعه های ضد زيبايی‏ .

ولی اين نظريه ، نظريه عجيبی است و آن اين است : كسی كه كار اخلاقی‏ می‏كند ، حتی آن كس كه در شعور آگاه خودش خدا را نمی‏شناسد و به وجود خدا اعتراف ندارد و يا فرضا اعتراف دارد ولی در شعور آگاه خودش اين كار را برای رضای خدا انجام نمی‏دهد و با اين كار ، خدا پرستی نمی‏كند ، كار اخلاقی‏ او يك نوع خداپرستی و پرستش نا آگاهانه است .

شعور ظاهر و شعور مغفول عنه

ممكن است سؤال شود : مگر ممكن است خدا پرستی نا آگاهانه باشد ؟ جواب اين است : بله ، حتی ما خداشناسی نا آگاهانه هم داريم يعنی‏ همه مردم در عمق فطرتشان و در اصطلاح امروز نا آگاهانه خدای خودشان را می‏شناسند تفاوت افراد مردم در خداشناسی در مرحله آگاهانه است اين مطلب‏ اگر ديروز يعنی در قرون گذشته باور كردنش اندكی مشكل بود ، امروز باور كردن آن خيلی آسان است يعنی امروز اين مطلب [ به اثبات رسيده ] كه‏ انسان دارای دو نوع شعور است : شعور ظاهر و شعور مغفول عنه ، يعنی شعوری‏ كه خود انسان از آن اطلاع و آگاهی دارد ، و شعوری كه آن هم خودش نوعی‏ آگاهی است ولی شعور ظاهر انسان از آن بی خبر است و حتی علمای روانكاوی‏ امروز معتقدند كه بيشترين قسمت شعور انسان شعور مغفول عنه انسان است و كمترين بخش شعور انسان آن شعوری است كه انسان از وجود آن آگاه است مثلا اگر ما به درون خودمان مراجعه بكنيم و محتويات ضمير خودمان را تفتيش‏ نمائيم ، مقداری احساسات ، معلومات و اطلاعات ، تمايلات ، بغضها و حبها و اين جور چيزها پيدا می‏كنيم و بعد هم خيال می‏كنيم غير از اين چيزی نيست‏ ، و حال آنكه اطلاعات و معلومات و مدركات ، و نيز احساسات و تمايلات‏ زيادی در اعماق روح ما رسوب كرده كه ما از آنها بی خبر هستيم يعنی قسمت‏ عمده روح من از اين منی كه الان با شما حرف می‏زند مخفی است ، و قسمت‏ عمده روح شما از اين شمايی كه الان داريد به حرف من گوش می‏كنيد مخفی‏ است در مقام مثال می‏گويند اگر شما هندوانه ای را در يك حوض آب‏ بياندازيد چقدر از آن از آب بيرون است ؟ مقدار كمی شايد نه عشرش را آب فرا گرفته و يك عشرش بيرون است يا اگر قطعه يخ بزرگی را در حوض‏ آب بياندازيد چقدرش از آب بيرون است و چقدرش زير آب ؟ عينا شعور انسان هم آن قسمتی كه آشكار است نسبت به آن قسمتی كه مخفی است اين جور است‏

عالم هم همين طور است اين عالم طبيعت كه به تعبير قرآن عالم شهادت‏ است ، در مقابل عالم غيب و حقايق مخفی ، نسبتش همين نسبت است اگر خيلی بيشتر از اين نباشد عالم طبيعت با تمام كهكشانها و ستارگان و اين‏ جوی كه بشر چون نمی‏داند آخرش به كجا منتهی می‏شود می‏گويد جولايتناهی و شايد هم لايتناهی است نسبت به عالمی كه بر اين عالم احاطه دارد يعنی‏ نسبت به آن قسمتی از عالم كه پنهان است بسيار كوچك است ، و به تعبير حديث مثل اين است كه حلقه ای را در يك صحرا بياندازند آن حلقه نسبت‏ به صحرا چه نسبتی دارد ؟ هيچ

حالا اين مطلب كه می‏گوييم پرستش نا آگاهانه ، موجب تعجب نشود كه مگر می‏شود پرستش ، نا آگاهانه باشد ؟ آدم زنده كه وكيل و وصی نمی‏خواهد من كه‏ خودم می‏فهمم كه خدا را پرستش نمی‏كنم ، اصلا من خدا را قبول ندارم ، در عين حال شما می‏گوييد آن كار اخلاقی من يك پرستش نا آگاهانه است ؟ ! جواب اين است : بله ، تو خيلی چيزها را نمی‏دانی ، انجام می‏دهد و خودت‏ نمی‏دانی خودت ، خودت را نمی‏شناسی

فعلا ما اصل فرضيه را داريم می‏گوييم كه طبق اين نظريه تمام كارهای اخلاقی‏ انسان ، نا آگاهانه خدا پرستی است برای توضيح اين مطلب بايد يك سلسله‏ مقدمات عرض بكنم

پرستش چيست ؟

همان طور كه در باب زيبايی گفتيم ، اولين سؤال اين است : پرستش‏ چيست ؟ پرستش را تعريف كنيد ، جنس و فصلش را بگوييد ، تحليل بكنيد ، اجزاء و عناصر تشكيل دهنده آن را بگوييد اگر مقصود از پرستش ، اعمال‏ پرستشانه انسان باشد يعنی آن كارهايی كه انسان به عنوان پرستش انجام‏ می‏دهد ، مثلا نماز می‏خواند ، روزه می‏گيرد ، حج می‏كند ، دعا می‏خواند ، صله‏ ارحام می‏كند برای خدا ، اگر مقصود اعمال عبادی انسان باشد ، توضيحش خيلی‏ روشن است : عبادت مثلا يك نوعش نماز است ، نماز هم يك سلسله سخنها و اعمال و نيتهاست : ركوع است ، سجود است ، قيام است ، ذكر و غيره است‏ ولی اگر پرستش ، يك حقيقتی باشد كه اين اعمال كه از طرف خدای متعال‏ برای ما معين شده در واقع شكل دادن و قالب ساختن برای آن حقيقت و آن‏ تجلی فطری است كه در ما وجود دارد ، و به عبارت ديگر شكل و قالب و اندامی است كه برای ما تعيين كرده و ساخته اند برای يك حقيقت كه در ما وجود دارد ، حقيقتی كه ما چه بفهميم و چه نفهميم ، چه توجه داشته باشيم و چه توجه نداشته باشيم در عمق فطرت ما وجود دارد ، آری اگر پرستش اين‏ باشد كه همين هم هست تعريفش يك تعريف ساده ای نيست همان طور كه قبلا عرض كرديم ، فيلسوفان از تعريف عدالت اظهار عجز می‏كنند ، از تعريف‏ زيبايی كه به قول آنها غريزه ای است از غرايز بشر اظهار عجز می‏كنند ، حتی از تعريف علم اظهار عجز می‏كنند شما اگر سراغ كتب فلاسفه برويد می‏بينيد صد جور علم را تعريف كرده اند يكی می‏گويد علم از مقوله كيف‏ است ، ديگری می‏گويد از مقوله اضافه است ، سومی می‏گويد اصلا داخل در هيچ مقوله ای نيست و . . .

تعريف كردن كار آسانی نيست ضرورتی هم ندارد ما وقتی بخواهيم وجود يك‏ حقيقتی را درك بكنيم ، توانستيم تعريف بكنيم تعريف می‏كنيم ، نتوانستيم‏ نه ولی همين طور كه در عين اينكه نمی‏توانيم زيبايی را تعريف بكنيم يك‏ چيزهايی در حول و حوش آن تشخيص می‏دهيم ، در پرستش هم اموری را تشخيص‏ می‏دهيم در پرستش ، توجه هست ، تقديس هست ( تقديس يعنی حقيقتی را منزه دانستن از هر گونه نقصی و شائبه نقصی ، كه وقتی می‏خواهيم آن حقيقت‏ را با تعبيرات ، شكل و قالب بدهيم ، با لفظ : سبحان الله يا : « سبحان‏ ربی العظيم و بحمده » يا : « سبحان ربی الاعلی و بحمده » ، و حتی بالفظ : الله اكبر آن را قالب و شكل می‏دهيم برتر و منزه از هر گونه نقصی و شائبه‏ هر نقصی و هر نيستی ) در عبادت حمد و ستايش به كمالات هست ( همان طور كه يك بلبل وقتی در مقابل گل قرار می‏گيرد حالت ستايشگری به خود می‏گيرد ، انسان ، آن حقيقت معبود را در عبادت ستايش می‏كند ) . در عبادت خارج‏ شدن از محدوده كوچك خودی ، خارج شدن از محدوده آمال و تمنيات كوچك ، محدود و موقت هست ، و به عبارت ديگر در عبادت انسان از دائره تمنيات‏ و آمال كوچك خارج می‏شود در عبادت التجاء هست ، انقطاع هست در عبادت‏ استعانت و نيرو گرفتن و كمك خواستن هست در عبادت واقعا انسان از محدوده خود خواهيها ، خود پرستيها ، آرزوها ، تمنيها و امور كوچك پرواز می‏كند و بيرون می‏رود معنی تقرب هم همين است وقتی می‏گوييم نماز می‏خوانيم‏ قربة الی الله ، اين لفظ يك تعارف نيست ، بلكه يعنی واقعا انسان در حال نماز از اين محدوده كوچك پرواز می‏كند به سوی حق پس ضرورتی ندارد كه ما خودمان را خسته بكنيم و بخواهيم عبادت را يعنی‏ آن تجلی خواست روحی بشر را تعريف بكنيم ، ولی همه اينها در عبادت وجود دارد بزرگترين ، شريفترين ، با شكوه ترين و با عظمت ترين حالت انسان آن‏ حالت پرستشانه ای است كه به خود می‏گيرد

آيا پرستش منحصر به پرستش آگاهانه انسان است ؟

مطلب ديگر : درباب زيبايی گفتيم آيا زيبايی - همچنانكه افراد كم اطلاع‏ فكر می‏كنند - امری است وابسته به غريزه جنسی حيوانات ، و فقط نسبت به‏ جنس مخالف احساس می‏شود ؟ يا توسعه دارد ، همه طبيعت را فرا می‏گيرد ، از طبيعت بالاتر ، معانی ذهنی را فرا می‏گيرد مثل آنچه كه در فصاحت و بلاغت و شعر و غيره مثال زديم ، و يا از اين هم بالاتر زيبايی معقول را فرا می‏گيرد ، زيباييهايی كه بالاتر از حد حس و حد خيال و غيره است

گفتيم البته بالاتر است . می‏بينيد در دعا می‏خوانيم : « اللهم انی اسألك‏ من جمالك باجمله و كل جمالك جميل » ( 55 ) پروردگارا ما از تو مسئلت‏ می‏كنيم ، از زيبايی و جمالت متكلمين اسلامی درباب صفات خداوند اصطلاح‏ كرده اند صفات ثبوتيه و صفات سلبيه ولی ديگران مخصوصا عرفا اصطلاحشان‏ صفات جماليه و صفات جلاليه است به جای صفات ثبوتيه می‏گويند صفات‏ جماليه ، و به جای صفات سلبيه می‏گويند صفات جلاليه اين برای آن است كه‏ جمال و زيبايی ، حقيقتش آنجاست ، آنچه در اينجا هست جلوه ای است از آنچه در آنجا هست عين اين مطلب درباب پرستش هست آيا پرستش منحصر به انسان است و فقط انسان است كه خدا را پرستش می‏كند آن هم بعضی از انسانها ؟

گفتيم نه‏ ، اولا آن پرستش آگاهانه است كه بعضی انسانها پرستش می‏كنند و بعضی‏ نمی‏كنند نا آگاهانه ، همه پرستش می‏كنند ، بلكه پرستش حقيقتی است كه در همه موجودات عالم وجود دارد و موجودی در عالم نيست كه پرستنده حق نباشد اين ، سخن قرآن است كه ذره ای از ذرات عالم نيست كه پرستنده حق نباشد ، همچنانكه انسانی نيست ولو نا آگاه كه پرستنده حق نباشد تنها شما خدا را تسبيح نمی‏كنيد و حمد و ثنا نمی‏گوييد ، همه اشياء خدا را تسبيح می‏كنند و حمد و ثنا می‏گويند در اين زمينه آياتی داريم : « سبح لله ما فی‏ السموات و الارض و هو العزيز الحكيم » ( 56 ) « سبح لله ما فی السموات و ما فی الارض و هو العزيز الحكيم » ( 57 ) « يسبح له ما فی السموات و الارض و هو العزيز الحكيم » ( 58 ) « يسبح لله ما فی السموات و ما فی‏ الارض له الملك و له الحمد » ( 59 ) آيه ديگر : « و ان من شی الا يسبح‏ بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم » ( 60 ) هيچ چيزی در عالم نيست ، ذره ای‏ در عالم نيست مگر اينكه مسبح و حامد پروردگار است شما انسانها تسبيح و عبادت و پرستش آنها را درك و فهم نمی‏كنيد ، والا هيچ موجودی در عالم‏ نيست كه پرستنده ذات حق نباشد .

البته قبول دارم كه سطح مطلب خيلی‏ بالاست ، ولی خواستم عرض بكنم كه منطق قرآن اين است پس پرستش در منطق قرآن منحصر نيست به پرستش آگاهانه. انسان كه شايد در بسياری از انسانها ناقص ترين‏ اقسام پرستشهاست كه مثلا بايستيم رو به قبله ، دو ركعت نماز بخوانيم در حالی كه روحمان در نماز اصلا وجود ندارد بلكه جای ديگر مشغول كار ديگر است يك خم و راست ظاهری می‏شويم فارابی فيلسوف معروف اسلامی كه در هزار و صد سال پيش می‏زيسته و اخيرا به مناسبت هزارمين سال ولادتش ايران‏ و غير ايران دارند از او بسيار تجليل می‏كنند ، جمله ای دارد ، می‏گويد : صلت السماء بدورانها والارض برججانها والمطر بهطلانه والماء بسيلانه‏ می‏گويد آسمان كه گردش می‏كند ، آن گردش ، نماز و عبادت و پرستش آسمان‏ است ، و زمين كه تكان می‏خورد همين جور ، باران كه ريزش می‏كند ، آن‏ ريزش ، پرستش اوست ، آب كه جريان پيدا می‏كند ، آن جريان ، پرستش و عبادت اوست

از اين مطلب هم صرف نظر می‏كنيم برای اينكه قبول دارم كه مطلبی است‏ در سطحی خيلی بالاتر. همين قدر خواستم عرض كرده باشم تا وقتی می‏گوييم هر كار اخلاقی خودش يك عمل پرستشانه است ، فكر ما فورا متوجه پرستشهای‏ آگاهانه ای كه ما خودمان به حسب تكليف انجام می‏دهيم نشود به هر حال اين‏ خودش يك حقيقتی است و اهل باطن ، اهل دل مدعی هستند كه اگر انسان در مراتب كمالات معنوی پيش برود و به قول آنها اگر گوش دلش باز بشود ، تسبيح و تحميد موجودات را درك می‏كند و می‏شنود

جمله ذرات عالم در نهان *** با تو می‏گويند روزان و شبان

ما سميعيم و بصير و با هشيم *** با شما نا محرمان ما خامشيم

چه شما سوی جمادی می‏رويد ( 61 ) *** محرم جان خدا دان كی شويد ( 62 )

مسئله اينكه شعور از مختصات انسان و حيوان نيست ، در گياهها هم هست‏ ، و حتی منحصر به گياهها هم نيست ، در جمادات هم مرتبه ای از شعور وجود دارد ، جزء مسائلی است كه در علم امروز مطرح است و طرفدارانی دارد كه‏ معتقدند هر ذره ای از ذرات عالم ، در حد خودش از درجه ای از شعور بهره‏مند است

حس اخلاقی جدا از حس خداشناسی نيست

گفتيم می‏گويند اخلاق از مقوله پرستش است ولی پرستش نا آگاهانه معنی‏ اين جمله اين است كه قلب انسان به حسب فطرت و غريزه خدای خودش را می‏شناسد برای اينكه مثالی برای آگاهانه و نا آگاهانه ذكر كرده باشم [ عرض می‏كنم ] مثلش مثل طفل است از نظر غريزه :

همچو ميل كودكان با مادران *** سر ميل خود نداند در لبان

بچه ای كه تازه از مادر متولد می‏شود همان روزهای اول و دوم كه هنوز چشمهايش را نمی‏تواند باز بكند و قطعا از وجود مادر آگاهانه اطلاع ندارد يعنی هنوز در ضميرش ، در ذهنش از مادر تصويری ندارد و نمی‏داند مادری هم‏ دارد ، گرسنه اش كه می‏شود سرش راهی خم می‏كند ، لبهايش را هی كج می‏كند اين طرف و آن طرف ، اين لبها نا آگاهانه در جستجوی پستان مادر است

يعنی اگر از اين كودك كسی توضيح بخواهد دنبال چه می‏گردی ؟ قادر به توضيح نيست ، اصلا فاقد ذهن است ، هنوز ذهنش از تصويرها و نقشها مزين نشده ، كه اگر هم بتواند حرف بزند باز نمی‏تواند اين مطلب را بيان بكند ، اما نا آگاهانه به سوی چيزی كه وجود دارد می‏رود ، نا آگاهانه در جستجوی پستان مادر است تازه اينها در انسان خيلی ضعيف‏ است ، در حيوانات قويتر است . در حيوانات و بالخصوص در حشرات اين‏ غرايز بسيار زياد است در انسان هم در بسياری از مسائل اين مقدار غريزه‏ است

حال معنای اينكه كارهای اخلاقی از مقوله پرستش است چيست ؟ گفتيم انسان به حسب فطرت كارهای اخلاقی را شريف و شرافتمندانه می‏داند با اينكه از خود گذشتگی است و با منطق طبيعی سازگار نيست و حتی با منطق‏ عقل عملی به اين معنا يعنی عقلی كه به انسان می‏گويد خودت و منافع خود را بايد حفظ بكنی سازگار نيست مع ذلك انسان اين كارها را انجام می‏دهد و در اين كارها يك نوع شرافت و عظمتی تشخيص می‏دهد ، علو و بزرگواری تشخيص‏ می‏دهد ، حس می‏كند كه با انجام اين كارها خودش را بزرگوار می‏كند ، مثل‏ ايثار ، از خود گذشتگی و انصاف دادن انصاف دادن مسئله عجيبی است انسان‏ با رقيبی روبرو می‏شود ، مثلا پزشكی با پزشك ديگر پزشكی سابقه دار ، معروف و مشهور راجع به تشخيص يك بيماری اظهار نظر می‏كند يك پزشك‏ جوان كم اسم و رسمی پيدا می‏شود ، او هم اظهار نظر می‏كند مردمی كه آنجا حضور دارند وقتی ديدند دو نظر مخالف است ، هرگز نظر يك طبيب درجه اول‏ معروف مشهور درس خوانده تجربه كرده را نمی‏گذارند نظر يك طبيب جوان را بگيرند اما خود آن طبيب می‏فهمد كه نظر آن پزشك جوان درست است ، و وقتی او توضيح داد اول كسی كه مطلب را درك می‏كند خود آن طبيب سابقه‏ دار است . اينجاست كه انسان خودش را سر دو راهی می‏بيند : آيا من پا روی شخصيت و شهرت خودم بگذارم ، آن را لگد كوب كنم ، بگويم اين آقا از من بهتر می‏فهمد و نسخه ای كه من دادم غلط است ، نسخه ، نسخه ای است كه‏ اين آقا می‏گويد ؟ اين را می‏گويند انصاف يك وقت هم پا روی انصاف خودش‏ می‏گذارد ، می‏گويد اين حرفها چيست ؟ ! برو دنبال كارت ممكن است در عمل‏ نسخه خودش را عوض بكند برای اينكه بيمار نميرد ، ولی اقرار نمی‏كند بلكه‏ به گونه ای كار خودش را توجيه می‏كند

انسان اين دو حالت را دارد . گاهی انصاف می‏دهد ، و اين چقدر در دنيا اتفاق می‏افتد در حديث هم هست كه يكی از مكارم اخلاق انسان ، انصاف دادن‏ به رقيبهاست اين حالت كه در انسان هست نا آگاهانه ، بدين جهت است كه‏ انسان خدا را می‏شناسد و يك سلسله مسائل است كه بالفطره و نا آگاهانه‏ آنها هم اسلام خدا يعنی قانون خدا است اسلام يعنی تسليم به قانون خدا خدا دو نوع قانون دارد يك نوع ، قوانينی كه آن قوانين را در فطرت انسان‏ ثبت كرده است ، و نوع ديگر ، قوانينی كه در فطرت انسان نيست بلكه از همان قوانين فطری منشعب می‏شود ، و تنها به وسيله انبياء بيان شده است‏ انبياء علاوه بر اينكه قوانين فطری را تأييد می‏كنند يك قوانين اضافه هم‏ برای انسان می‏آورند آن عمق روح انسان ، آن فطرت انسان ، آن عمق قلب‏ انسان ، با يك شامه مخصوص ، نا آگاهانه همين طور كه خدا را می‏شناسد ، اين قوانين خدا را می‏شناسد ، رضای خدا را می‏شناسد و كار را بالفطره در راه رضای خدا انجام می‏دهد ، ولی خودش نمی‏داند كه دارد قدم در راه رضای‏ خدا بر می‏دارد و لهذا اين مسئله مطرح است كه آيا اين جور كارها كه نا آگاهانه در طريق رضای خداست ولی آگاهانه چنين نيست [ اجر دارد يا نه ؟ ]

مثلا يك بت پرست ممكن است چنين كاری بكند چنانكه حاتم‏ طائی كرد و امثال او می‏كردند ما احاديث زيادی در اين زمينه داريم درباره‏ كافرانی كه چنين كارهايی كرده اند از پيغمبر يا ائمه سؤال كرده اند آيا اينگونه كارها نزد خدا بی اجر است ؟ جواب داده اند : نه ، بی اجر هم‏ نيست درست است كه عمده اجرها مال كارهای آگاهانه انسان است ، ولی‏ اينكه انسان به حس اخلاقی خودش پاسخ می‏دهد ، حس اخلاقی حسی جدا از حس‏ خداشناسی نيست بر عكس آنچه كه عده ای خيال كرده اند حس خداشناسی يك‏ حس است و حس اخلاقی حس ديگر ، حس اخلاقی همان حس خداشناسی است ولی‏ حس تكليف خداشناسی ، حس خداشناسی و حس تكليف خداشناسی است ، يعنی‏ حسی است كه به موجب آن انسان ، اسلام فطری را می‏شناسد ، بالفطره می‏شناسد كه " عفو " مورد رضای معبود است ، بالفطره می‏شناسد كه خدمت به خلق‏ خدا و فداكاری برای خلق خدا مورد رضای معبود است ، بالفطره می‏شناسد كه‏ انصاف مورد رضای معبود است ، بالفطره می‏شناسد كه تن به ذلت و خواری‏ ندادن مورد رضای معبود است

توجيه صحيح اخلاق

بنابر اين آنكه می‏گويد ريشه اخلاق در وجدان انسان است ، حرفش ، هم‏ راست است و هم راست نيست راست است به اين معنی كه واقعا قلب انسان‏ اينها را به او الهام می‏كند اما راست نيست به اين معنی كه انسان خيال بكند وجدان ، حسی است مستقل از حس خداشناسی ، و كارش اين‏ است كه برای ما تكليف معين می‏كند بدون اينكه مكلفی را به ما شناسانده‏ باشد مكلف هم خودش است خودش مستقلا برای ما تكليف معين می‏كند و ما بايد تكليف او را بشناسيم

بيان كانت عيبش فقط در همين جهت بود كه می‏خواست [ ندای ] وجدان را به عنوان يك تكليف كه " تكليف معين كن " از خود ضمير انسان سرچشمه‏ می‏گيرد و ماوراء ضمير انسان نيست معرفی كند نه ، ضمير انسان درك می‏كند تكليف را آنچنان كه درك می‏كند تكليف كننده را وجدان و الهامات وجدانی‏ ، همه ناشی از فطرت خداشناسی انسان است منطق قرآن اين است . قرآن‏ می‏گويد : « و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها » ( 63 ) . تقوا همان تقوی الله است نه چيز ديگری ، فجور ، خروج عن حكم الله است نه چيز ديگری

بنابر اين نظريه وجدان بسيار نظريه درستی است ولی عيبش اين است كه‏ يك قدم آن طرف تر نرفته است كه بگويد : نمی‏شود كه يكدفعه انسان آفريده‏ شده باشد و يك نيروی مستقل از همه چيز در او پديد آمده باشد كه فقط می‏گويد تكليف تو اين است نه ، وجدان انسان اتصال دارد به ريشه و تمام‏ عالم هستی او تكليف تو را از جای ديگر گرفته و به تو می‏دهد شامه دل است‏ دل ، شامه دارد و با آن خدا را می‏شناسد و به طور فطری تكليف خدا را می‏شناسد ، كه ما اين الهامات را " اسلام فطری " می‏ناميم .

« و اوحينا اليهم فعل الخيرات » ( 64 ) . همان طور كه در تفسير الميزان استنباط فرموده اند ، نمی‏گويد : « و اوحينا اليهم ان افعلوا الخيرات »كه بشود تكليف تشريعی به اصطلاح ، بلكه می‏گويد : و اوحينا اليهم فعل الخيرات ما خود كار خير را در قلب مردم الهام و وحی كرديم قرآن می‏گويد ما به هر بشری وحی فرستاديم اتفاقا يكی ديگر از اموری كه عموميت دارد وحی است

همان طور كه زيبايی و پرستش عموميت دارند ، در منطق قرآن وحی هم‏ عموميت دارد . آيا وحی منحصر است به آن شكل خاص از وحی كه بر انبياء عظام می‏شود ؟ آن ، كاملترين درجه وحی است قرآن می‏گويد : ما به هر انسانی‏ وحی فرستاده ايم اما در همين حدود : « فالهمها فجورها و تقويها » ( 65 ) ، « اوحينا اليهم فعل الخيرات ». نه تنها به هر انسانی ، بلكه می‏گويد ما به زنبور عسل هم وحی فرستاديم : « و اوحی ربك الی النحل » ( 66 ) . نه‏ تنها به زنبور عسل و حيوانات ، بلكه به نباتات و جمادات هم وحی‏ فرستاديم : « و اوحی فی كل سماء امرها » ( 67 ) . منتهی وحيی كه به يك‏ انسان عادی می‏شود ديگر توسط جبرئيل انجام نمی‏شود ، شكل ديگری دارد مثل‏ نور است : نور پنج شمعی هم نور است ، نور خورشيد عالمتاب هم نور است‏ ولی نور بالاخره نور است وحيی كه بر پيغمبر اكرم نازل می‏شود مثل نور خورشيد عالمتاب است ، والهامی كه به همه افراد انسان شده است مثل يك‏ چراغ چند شمعی . يك چنين چيزی

اما آن نظريه ای كه می‏گويد اخلاق از مقوله زيبايی است آيا درست‏ است يا درست نيست ؟ هم درست است و هم نادرست نادرست است زيرا خيال كرده زيبايی معنوی در همين جا خاتمه پيدا می‏كند ، يعنی روح انسان‏ ساخته شده كه فقط زيبايی معنوی يك سلسله كارها مثل راستی ، امانت ، ايثار ، عفت ، شجاعت ، استقامت ، انصاف و حلم را درك بكند اشتباه‏ اينجاست او نا آگاهانه آن كل زيبايی ، منبع و اصل زيبايی را كه ذات‏ مقدس پروردگار است درك می‏كند و در نتيجه خواسته ها و طريق رضای او را كه طريق سعادت ما است ، چون او می‏خواهد و بالفطره از ناحيه او می‏بيند ، زيبا می‏بيند اصلا زيبايی عقلی ، حسن و قبح عقلی ، در واقع بر می‏گردد به‏ حسن و قبح قلبی عقل از مقوله ادراك است نه از مقوله احساس همه حسن و قبح هايی كه اسمش را گذاشته اند حسن و قبح عقلی ، در واقع بر می‏گردد به‏ حسن و قبح قلبی عقل از مقوله ادراك است نه از مقوله احساس همه حسن و قبح هايی كه اسمش را گذاشته اند حسن و قبح عقلی ، در واقع حسن و قبح‏ قلبی است چون حسن ، زيبايی است و قبح ، زشتی ، و اينها از مقوله احساس‏ است نه از مقوله ادراك كه كار عقل باشد ، و احساس در واقع كار قلب‏ است انسان در فطرت نا آگاه خودش زيبايی آنچه را كه خدا از او خواسته‏ است درك می‏كند ، چون اين تكليف را در عمق باطنش از خدا می‏بيند هر چه‏ از خدا می‏بيند زيبا می‏بيند همچنين ما در شعور ظاهر خودمان وقتی كه خدا را بشناسيم ، هر چه از ناحيه خدا درك بكنيم زيبا می‏بينيم . گفت :

به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست *** عاشقم بر همه عالم كه همه‏ عالم از اوست

آن كسی كه اخلاق را از مقوله محبت می‏داند ، كمی بايد برود جلوتر آخر چگونه است كه انسان شی يا فرد ديگری را كه به كلی مغاير با خودش هست و هيچ ارتباط و اتصالی بين او و آن شی يا فرد نيست دوست می‏دارد ؟ اين‏ دوستی با هيچ منطقی جور در نمی‏آيد ولی انسان دوست دارد انسانهای ديگر را ، دوست دارد حيوانها را ، دوست دارد خيلی اشياء ديگر را ، نه آنجور دوستی كه برای خودش دوست دارد آن كه از حساب خارج است دوست دارد به‏ طوری كه كأنه جزء شخصيت خودش است ، يعنی همان طور كه می‏خواهد به خودش‏ خدمت كند ، می‏خواهد به آنها خدمت كند نه دوست دارد كه آنها را به نفع‏ خودش به كار ببرد ، بلكه دوست دارد در حدی كه خودش را در خدمت آنها قرار می‏دهد چرا ؟ آيا اين يك امر بی منطق است كه در انسان پيدا شده يا نه ؟ البته منطق دارد منطق اين هم خداست ، همان اسلام فطری است ، تكليف‏ الهی است انسان با شامه قلب خودش حس می‏كند كه محبوب واقعی‏اش آن را از او می‏خواهد ، از اين جهت است كه آن را دوست دارد . بنابر اين توجيه‏ صحيح اخلاق همين [ نظريه پرستش ] است

اخلاق از مقوله عبادت و پرستش است

هر كدام از اين نظريات همان طور كه ديديد قسمتی از حقيقت را دارد نه‏ تمام حقيقت را تمام حقيقت اين است كه اخلاق از مقوله عبادت و پرستش‏ است انسان به همان ميزان كه خدا را نا آگاهانه پرستش می‏كند ، نا آگاهانه هم يك سلسله دستورهای الهی را پيروی می‏كند وقتی كه شعور نا آگاهانه تبديل بشود به شعور آگاه ، كه پيغمبران برای همين آمده اند ( پيغمبران آمده اند برای اينكه ما را به فطرت خودمان سوق بدهند و آن شعور نا آگاه و آن امر فطری را تبديل كنند به يك امر آگاهانه ) آن وقت ديگر تمام كارهای او می‏شود اخلاقی ، نه فقط همان يك عده كارهای معين ، خوابيدن‏ او هم می‏شود يك كار اخلاقی ، غذا خوردن او هم می‏شود يك كار اخلاقی .

يعنی‏ وقتی برنامه زندگی ما بر اساس تكليف و رضای حق تنظيم شد ، آن وقت خوردن ما ، خوابيدن ما ، راه رفتن ما ، حرف زدن ما و خلاصه‏ زندگی و مردن ما يكپارچه می‏شود اخلاق ، يعنی يكپارچه می‏شود كارهای مقدس : « ان صلاتی و نسكی و محيای و مماتی لله رب العالمين » ( 68 ) . همه چيز می‏شود لله ، و همه چيز می‏شود اخلاق

درباب اخلاق يك سلسله نظريات ديگر هم هست و اول قصد داشتم آنها را هم ذكر بكنم بعد بپردازم به نظريه پرستش ، ولی ديدم اينها بحث ما را از محور خودش خارج می‏كند ، چون آن نظريات در واقع می‏خواهند شريفترين‏ شرافتها را از انسان بگيرند و اصلا می‏خواهند معتقد نباشند كه واقعا يك‏ سلسله كارهای اخلاقی و شرافتمندانه ای هم در عالم وجود دارد و انسانهايی‏ بدون آنكه بخواهند منافع مادی داشته باشند آن كارها را به خاطر خصلت‏ شرافت و قداستشان انجام می‏دهند در واقع منكر اخلاق به اين معنی هستند . [ لذا ] آن نظريات را بعد انتقاد می‏كنيم . مثلا نظريه برتراند راسل كه اخلاق‏ را از مقوله هوشياری می‏داند ، يا اخلاق ماركسيستی و يا اخلاق اگزيستانسياليستی را ان شاء الله خواهيم گفت ولی اينها اخلاق را از اوج‏ خودش پايين آورده اند ، در حالی كه برای انسان شرافتی قائل هستند و به‏ انسانيت اعتقاد دارند

اخلاق فقط در مكتب خدا پرستی قابل توجيه است

البته اين را هم عرض بكنم : تمام كسانی كه [ اخلاق به اين معنی‏ را ] منكر می‏شوند در يك جا مجبورند قبول بكنند مثلا همان برتراند راسل‏ جای ديگر كه می‏رسد دم از انسانيت و شرافت انسانی می‏زند ولی فلسفه های‏ آنها به هيچ وجه نمی‏تواند شرافت انسانی را تأييد و توجيه بكند . مسئله‏ اخلاق و شرافتهای انسانی و اخلاقی جز در مكتب خداپرستی در هيچ مكتب ديگری‏ توجيه و تأييد نيست تنها اين مكتب است كه می‏تواند آن را توجيه‏ بكند و اساسا خود همين اخلاق و شرافت اخلاقی در وجود انسان ، يكی از دروازه های معنويت است ، يعنی يكی از دروازه هايی است كه انسان را با عالم معنی آشنا می‏كند و به عالم مذهب معتقد می‏نمايد

مراتب عبادت

چون درباره عبادت در اين زمينه بحث كرديم يك مطلب ديگر را بايد عرض بكنم و آن اين است كه عده ای در كتابهايشان نوشته اند كه اساسا مذهب با اخلاق به آن معنای شرافت اخلاقی جور در نمی‏آيد زيرا مذهب‏ معنايش اين است كه انسان خدا را عبادت بكند ، و عبادت خدا فقط برای‏ ترس از جهنم و يا طمع بهشت است ، پس بر می‏گردد به مطامع مادی انسان ، و حال آنكه كار اخلاقی يك كار شرافتمندانه است يعنی فقط به خاطر شرافت‏ و قداست آن كار است . اين مطلب را توضيح بدهم .

از نظر دين مقدس اسلام عبادت مراتب دارد عالی ترين عبادت عبادتی‏ است كه از همه اين امور خالی است يعنی در آن نه طمع بهشتی هست و نه‏ ترس از جهنمی ولی در عين حال عبادتهايی هم كه به طمع بهشت و يا به خاطر ترس از جهنم است . عبادت است . فی الجمله توضيح می‏دهم : در نهج البلاغه و در احاديث زيادی ما اين مطلب را داريم اميرالمؤمنين علی‏ عليه السلام می‏فرمايد : عبادتهايی كه مردم می‏كنند سه گونه است : بعضی خدا را عبادت می‏كنند به طمع ثواب « فتلك عبادش التجار » ( 69 ) اين عبادت‏ ، عبادت تاجرانه است ، يعنی اينها می‏خواهند با خدا تجارت كنند ، چيزی‏ بدهند و چيز بيشتری بگيرند . يك بازرگان در مبادلات خودش هميشه كالايی‏ را می‏دهد برای اينكه چيزی بيشتر از سرمايه اصيلش - يعنی اصل سرمايه را با يك مقدار سود - بگيرد فرمود اين عبادت ، عبادت تاجرانه است . بعضی‏ خدا را پرستش می‏كنند از ترس فرمود اين عبادت ، عبادت غلامانه است ، عبادت بردگان است مثل عمل بردگان است كه در زير شلاق اربابها قرار می‏گيرند در حالی كه به آنها تكليف می‏كنند ، و آنان از ترس اينكه اگر تكليف را انجام ندهند شلاق می‏خورند تكليف را انجام می‏دهند ولی بعضی خدا را عبادت می‏كنند شكرا يعنی سپاسگزارانه ، يا در بعضی احاديث : حبا ، روی دوستی ، يعنی خدا را پرستش می‏كند فقط به دليل اينكه او را دوست‏ دارد او در واقع فطرتش در شعور آگاهش هم منعكس است ، خدا را آنجور عبادت می‏كند كه فطرت خدا پرستی اقتضا می‏نمايد چون خدا را دوست دارد پرستش می‏كند اگر خدا بهشت و جهنمی هم خلق نكرده بود او خدا را پرستش‏ می‏كند اگر خدا بهشت و جهنمی هم خلق نكرده بود او خدا را پرستش می‏كرد

« الهی ما عبدتك خوفا من نارك و لا طمعا فی جنتك بل وجدتك اهلا للعبادش فعبدتك » ( 70 ) خدايا من تو را پرستش نكردم از ترس آتش جهنمت ، و پرستش نكردم به طمع بهشتت ، بلكه فقط تو را شايسته پرستش می‏بينم . اين كلمه " « اهلا للعباده » " خيلی معنی دارد . فقط به دليل اينكه تو ، تو هستی و من ، من هستم [ تو را عبادت می‏كنم ] .

طبيعی ترين چيزها در عالم اين است كه تو معبود باشی و من عابد و پرستنده . نمی‏دانم به مضامين دعای كميل اين دعای عالية المضامين‏ هيچ توجه داريد ؟ مضامين اين دعا را از اول آن : « اللهم انی اسألك‏ برحمتك التی وسعت كل شی » تا آخر : « و سلم تسليما كثيرا » با دقت‏ مطالعه كنيد ببينيد علی چه می‏گويد و معنی پرستش عاشقانه و سپاسگزارانه و معنی از خود خارج شدن چيست با توجه به اينكه در منطق علی كوچكترين اغراق‏ و مبالغه نيست خصوصا آنجا كه با خدای خودش سخن می‏گويد ، به جمله هايی‏ می‏رسيم كه برای ما اصلا قابل تصور نيست راجع به آتش جهنم می‏گويد : « و هذا ما لاتقوم له السموات والارض‏» آتش جهنم از نوع آتشهای دنيا نيست‏ ، آتشی است كه تمام آسمانها و زمين در مقابل آن مقاومت ندارند در عين‏ حال در همانجا می‏گويد : « هبنی صبرت علی عذابك فكيف اصبر علی فراقك‏ هبنی صبرت علی حر نارك فكيف اصبر عن النظر الی كرامتك » فرضا طاقت‏ صبر بر چنين عذابی را داشته باشم ، صبر بر جدايی از تو را ندارم ( عبادت‏ عاشقانه يعنی اين ) فرضا صبر مقاومت در مقابل آن حرارتها را داشته باشم‏ چگونه می‏توانم در مقابل اينكه كرامتت از من گرفته شده و لطفت از من‏ بازداشته شده است صبر نمايم ؟ ! صبر اين را هرگز علی ندارد عبادت‏ پرستشانه اين است مقام انسان خيلی بالاتر از اين است منحصر به علی ( ع ) نيست در دنيا زياد هستند انسانهايی كه واقعا می‏رسند به حدی كه حافظ می‏گويد :

در ضمير ما نمی‏گنجد به غير از دوست كس *** هر دو عالم را به دشمن ده كه‏ ما را دوست بس

ولاحول ولاقوة الا بالله العلی العظيم ، وصلی الله علی محمد و آله‏ الطاهرين باسمك العظيم الا عظم الاعزالاجل الاكرم يا الله . .

خدايا دلهای ما را به نور ايمان منور بگردان ، قلبها و روحهای ما را مزين به اخلاق فاضله بفرما ، [ اموات ] ما را مشمول عنايت خود بفرما . و عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان .