راز آفرينش از آغاز خلقت تا جهان بعد از مرگ

تقى ژاله فر

- ۶ -


در اين مثال و مثالهاى مشابه ديگر، عامل قضا و قدر و اراده ، به خوبى قابل مطالعه و بررسى مى باشد زيرا در هر عمل انسان يك قضا و چندين قدر وجود دارد كه انسان با اراده خويش مى تواند مناسب ترين آنها را انتخاب نمايد.
نكته بسيار اساسى كه در تبيين قضا و قدر وجود دارد آن است كه هر سه عامل قضا و قدر، به امر خداى تعالى و براساس قانون حاكم بر خلقت مى باشد؛ زيرا هر حادثه اى كه انسان در برابر او قرار مى گيرد، براساس قانون خداى تعالى است و در مقابل هر قضايى ممكن است چندين قدر وجود داشته باشد كه انسان با اراده خويش يكى از آنها را كه مناسب است ، انتخاب كند.
بايد توجه داشته باشيم كه اراده انسان بستگى به اراده خداى تعالى دارد و از تفويضى است كه خداى تعالى به انسان ارزانى فرموده است ؛ زيرا تمام لحظات زندگى انسان بستگى به امر خداى تعالى دارد و خداى تعالى چنين مقدر فرموده است تا زمانى كه انسان زنده است ، داراى اراده باشد و با اراده خود مناسب ترين قدرها را انتخاب كند.
با توجه به تبيين مسائلى كه مورد مطالعه قرار گرفت ، نبايد ابهامى در تحليل قضا و قدر وجود داشته باشد و اگر انسان تمام قضاهايى را كه با آن مواجه مى شود مى تواند براساس اين تحليل تبيين نمايد و در تحليل آن دچار مشكل نشود.
با توجه به مطالب ارائه شده مى توان هر قضا و قدرى با چنين فرمولى تبيين نمود:
قدر مناسب قدرها اراده قضا
اين رابطه به خوبى ثابت مى كند كه انسان به امر خداى تعالى بطور كامل در انتخاب مناسب ترين قدر در مقابل هر قضايى آزاد آفريده شده است و مى تواند با انتخاب آن ، پاسخ مناسبى براى قضا پيدا كند.
تاءثير رفتار انسان بر قضا
در تحليل قضا و قَدَر چنين به نظر مى رسد، قضايى كه خداى تعالى براى انسان رقم مى زند، يك امر جبرى است و انسان لازم است كه در مقابل چنين قضايى قرار گيرد. اما بايد توجه داشت حتى قضايى كه خداوند متعال براى بندگانش مقدر مى فرمايد، براساس عمل خود فرد استوار است و خداوند براساس اعمال شايسته و يا نامطلوب بندگانش ، قضاهاى مطلوب و يا نامطلوب بر آنان مقدر مى فرمايد. به عبارت ديگر، مى توان گفت كه حتى وجود قضا نيز با اراده انسانها در ارتباط است . اگر آنها با اراده خويش ‍ اعمال مطلوب و شايسته اى انجام دهند، خداوند متعال قضاى مطلوبى برايشان مقدر مى فرمايد و اگر آنها رفتار ناشايست و نامطلوبى داشته باشند، بدون ترديد قضايى كه از جانب خداوند متعال صادر مى شود، نامطلوب خواهد بود.
مولاى بزرگوار، امام باقر عليه السّلام مى فرمايند:
((هيچ نكبتى دامنگير شخص نمى شود مگر به واسطه گناهى كه مرتكب مى شود.(66)))
از كلام مولاى بزرگوار عليه السّلام مى توان نتيجه گرفت كه هرگونه قضاى نامطلوب كه نصيب انسان مى شود، به واسطه عمل نامطلوب و ناشايسته اى است كه از خود او سر مى زند و خداوند متعال به هيچكدام از بندگانش ستم روانمى دارد.
مولاى بزرگوار عليه السّلام در روايت ديگرى مى فرمايند:
((خداوند حكم قطعى فرموده است كه هيچ نعمتى را از كسى نگيرد مگر آنكه بنده مرتكب گناهى شود كه استحقاق آن نِقمت و بلا را داشته باشد.(67)))
اين روايت نيز بطور آشكار، وقوع قضاى الهى را نتيجه اعمال خود بندگان تلقى مى نمايد. زمانى كه بنده اى نافرمانى خدا را كند و به اعمال زشت و نامطلوب دست بزند، بايد منتظر قضاى نامطلوب الهى نيز باشد.
با توجه به دو روايت فوق ، مى توان دريافت كه انسانها در وقوع قضا كه از جانب خداى تعالى مقدر مى گردد، سهم اساسى دارند و آنها با اعمال شايسته خود موجب قضاى مطلوب و با اعمال ناشايسته خويش ، باعث ايجاد قضاى نامطلوب مى شوند.
خداوند متعال در سوره سبا به ماجراى مردمانى اشاره مى فرمايد كه به آنها باغهاى سرسبز و خرمى در طرف راست و چپ شهرشان داده بود تا به وسيله آنها زندگى مرفهى داشته باشند ولى بجاى شُكر نعمت ، به كُفران آن پرداختند و از اداى شُكرش سرباز زدند و خداوند متعال ، باران سيل آسا را بسويشان گسيل داشت و در نتيجه باغهاى راست و چپ از بين رفتند و آنچنان متفرق گشتند كه اثرى از ايشان باقى نماند و همه اينها بخاطر كفران نعمت و اعراضشان از شُكر بود و خدا جز مردم كفر پيشه را كيفر نمى دهد.
سدير گويد؛ مردى از مولاى بزرگوار، امام صادق عليه السّلام تفسير اين كلام خداى عزوجل پرسيد كه مى فرمايد:
فقالوا ربّنا باعد بين اءسفارنا و ظلموا اءنفسهم فجعلناهم اءحاديث و مزّقناهم كلّ ممزّق ، انّ فى ذلك لآيات لكلّ صبّار شكور (سبا، 19)
((پس گفتند پروردگارا، بين سفرهاى ما فاصله انداز، و بدينسان بر خويشتن ستم كردند، آنگاه همچون افسانه شان گردانديم و پاره و پراكنده شان ساختيم ؛ بى گمان در اين (ماجرا) براى هر شكيبايى شاكرى مايه هاى عبرت است .))
مولاى بزرگوار عليه السّلام فرمودند:
((آنها مردمى بودند داراى آباديهاى به هم پيوسته و در چشم رس ديگر، با نهرهاى جارى و اموال بسيار و نمايان ؛ سپس نعمتهاى خداى عزوجل را ناسپاسى كردند و عافيت خدا را نسبت به خود دگرگون ساختند، خدا هم نعمت آنها را دگرگون ساخت ،
و ((خداوند وضع هيچ قومى را دگرگون نمى سازد، جز آن كه آنها خودشان حالات روحى خود را تغيير دهند.))
انّ اللّه لايغيّر ما بقوم حتّى يغيّر ما باءنفسهم (رعد، 11)
خدا بر آنها سيل عَرِم (باران سيل آسا) فرستاد تا آبادى هايشان را غرقه نمود و ديارشان را خراب كرد و اموالشان را برد و باغهاى (سرسبز و پرميوه ) آنها را به دو باغ از درخت تلخ و شوره گز و اندكى سِدر، تبديل كرد.
سپس خداى عزوجل فرمود:
ذلك جزيناهم بما كفروا و هل نجازى الّا الكفور (سبا، 17)
((به خاطر كفرانى كه ورزيده بودند اينگونه جزايشان داديم ؛ و آيا جز ناسپاسى را كيفر مى دهيم ؟(68)))
بررسى اين روايت ثابت مى كند كه اراده انسانها در مقدرشدن قضاى الهى تاءثير مستقيمى دارد؛ زيرا اگر اين افراد ناسپاس نبودند، بى گمان خداوند متعال آنها را به چنين بلايى مبتلا نمى فرمود.
ماجراى ديگرى را خداوند متعال در قرآن كريم بيان مى دارد كه بر اثر ناسپاسى ، سرنوشت زندگى خود را تغيير دادند و موجب قضاى نامطلوب گرديدند.
امام بزرگوار عليه السّلام در تفسير آيه 112 سوره نحل ، كه خداى تعالى مى فرمايد:
و ضرب اللّه مثلا قرية كانت آمنة مطمئنّة ياءتيها رزقها رغدا من كلّ مكان فكفرت باءنعم اللّه فاءذاقها اللّه لباس الجوع و الخوف بما كانوا يصنعون
((و خداوند (اهل ) شهرى را مَثَل مى زند كه امن و آسوده بسر مى بردند و روزى آنان از هر سو به خوشى و فراوانى مى رسيد، آنگاه به نعمتهاى الهى كفران ورزيدند و سپس خداوند به كيفر كار و كردارشان بلاى فراگير گرسنگى و ناامنى را به آنان چشانيد.))
فرمودند؛ اين آيه درباره قومى نازل شد كه نهرى داشتند به نام ثرثار و شهرهاى ايشان به خاطر داشتن آن ، سرزمينى سبز و خرم و پر درآمد بود، بطورى كه با خمير نان خود را تطهير مى كردند و مى گفتند؛ خمير نرم تر است و بدن ما را اذيت نمى كند! همين كفران نعمت خدا و استخفاف آن ، باعث شد كه خدا نهر ثرثار را خشكانيد. و خشكسالى كارشان را به جايى كشانيد كه همان خميرهاى خشكيده را جمع آورى نموده و خوردند و بلكه بر سر تقسيم آن منازعه كردند.(69)))
با بررسى دو ماجراى واقعى كه در قرآن كريم ، خداوند متعال براى ما بيان فرموده است ، متوجه مى شويم كه خداوند هرگز قضاى نامطلوبى براى بندگان خود مقدر نمى فرمايد مگر آنكه آنها خود قضاى نامطلوب را خواستار شوند زيرا اعمال شايسته بندگان ، موجب قضاى مطلوب و اعمال ناشايسته آنها موجب قضاى نامطلوب مى گردد، به عبارت ديگر مى توان گفت قضاى انسانها به اراده خود آنها بستگى دارد و هيچگونه جبرى بر آن قضاها حاكم نيست .
ماجراى ديگرى بطور شفاف ، ايجاد قضاى مطلوب و نامطلوب را از سوى خداوند متعال مورد بررسى قرار مى دهد. مطالعه اين حقيقت مى تواند ما را در شناخت تاءثير اراده انسان در قضاى خداوند متعال يارى دهد.
در تفسير مولاى بزرگوار، امام حسن عسكرى عليه السّلام از اميرالمؤمنين عليه السّلام نقل شده كه فرمودند از رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شنيدم كه فرمودند:
((در گذشته دو پادشاه بودند، يكى مؤمن به خدا بود و ديگرى كافر.
پادشاه كافر مريض شد و به ماهيى راغب گشت كه هنگام صيد آن ماهى نبود؛ زيرا آن ماهى كه مى خواست ، در آن هنگام در قعر دريا بود؛ در نتيجه پزشكان او را از حياتش ماءيوس ساخته و گفتند جانشين خود را تعيين كن ، چون حيات و شفاى تو به آن ماهى بستگى دارد كه اكنون به آن دسترسى نمى باشد.
پس خداوند ملكى را ماءمور كرد كه ماهى ها را به جايى ببرد كه شكارش ‍ آسان است . لذا ماءموران آن پادشاه ماهى را گرفتند و پادشاه آن را خورد و از مرض شفا يافت .
سپس آن پادشاه مؤمن بيمار شد ولى بيمارى او در زمانى بود كه آن ماهى ها در شطها بودند و به دريا نمى رفتند. پزشكان گفتند كه شفاى تو فلان ماهى است و بعد گفتند؛ خوشحال باش ، چون حالا موقع صيد آن ماهى مى باشد.
خداوند ملكى را ماءمور كرد كه آن ماهى را از داخل شط به داخل درياها برانند كه صيد آن مقدور نباشد.
از اين قضاى خداوند، ملائك و اهل زمين دچار شگفتى شدند، حتى نزديك بود فتنه اى برپا شود و لذا خداوند به ملائك و پيامبر آن زمان وحى فرمود كه من خداوند كريم و فضل كننده هستم و قادر هم هستم كه هرچه بخواهم دهم ، مى دهم (و اين امر) به من ضررى نمى رساند و به هر كه نخواستم نمى دهم و به احدى كوچكترين ستم نمى كنم .
اما اينكه ديديد شكار ماهى را براى او (پادشاه كافر) آسان كردم ، آن هم در غيرموقع شكار؛ به خاطر اين بود كه او يك عمل نيكى انجام داده بود و بر من حق بود كه عمل نيك او را ضايع نكنم تا روز قيامت به حسابش برسم و اين پاداش را (در اين دنيا) به او دادم كه در نامه عملش حتى يك ثواب نباشد، تا روز قيامت به سبب كفرش داخل جهنم شود.
ولى آن پادشاه مؤمن و عابد كه ماهى را از او منع كردم ، بواسطه اين بود كه او يك گناهى مرتكب شده بود، خواستم با اين عمل ، اثر آن گناه را از نامه اعمالش محو كنم تا روزى كه به ملاقات من مى آيد، گناهى نداشته باشد تا داخل بهشت شود.(70)))
بررسى اين حديث قدسى ، علت مقدرشدن قضاى مطلوب و نامطلوب را كه به صلاح بندگان مى باشد، و از اعمال شايسته و ناشايسته آنان سرچشمه مى گيرد، به خوبى بيان مى دارد.
اين حديث داراى مفهومى ديگر نيز مى باشد و آن اينكه اگر براى افراد پرهيزكار قضاى نامطلوبى مقدر گردد، براساس مصلحتى است كه خداوند متعال به آن وقوف كامل دارد و براساس هدف خاصى ، چنان قضاى نامطلوب را نصيب بندگان مؤمنش مى گرداند.
نكته ى اساسى در اين روايت نهفته است و آن اينكه اگر خداى تعالى در مقابل گناه بنده اى به او عطا و بخشش مى نمايد، اگر چه اين قضا ممكن است خوشايند فرد قرار گيرد و ليكن عواقب نامطلوبى در بردارد كه بنده از آن غافل است ؛ زيرا هرگاه خداوند متعال به بندگانش در مقابل گناهانشان نعمت هاى بيشترى مقدر فرمايد، بطور يقين آنها را دچار بدبختى و بيچارگى نموده است .
همچنان كه قانون خداى متعال بر ذرات كوچك و بزرگ عالم حاكم است و آنها كوچكترين تخلفى از امر و فرمان خداى تعالى نمى توانند داشته باشند؛ نظير همين قانون بر رفتار انسانها حاكم است و آنها هر رفتارى كه در دنيا داشته باشند، خداوند متعال براساس رفتارشان به آنان قضا مقدر مى فرمايد.
هرگاه بنده اى چنين قضايى را در سرنوشت خود مشاهده نمود، بايد به خدا پناه ببرد و از خداى متعال درخواست نمايد كه او را مورد عفو و بخشش ‍ خود قرار دهد.
در روايات اسلامى چنين پديده اى با عنوان قانون استدراج مورد بررسى قرار گرفته است . براى آشنايى با اين قانون كه يكى از قوانين قضا و قدر مى باشد، براساس آيات قرآن كريم و روايات اسلامى آن را مورد مطالعه قرار مى دهيم .
استدراج
از قوانين بسيار مهمى كه در قضا و قدر دخالت دارد و فهم درست آن مى تواند در تحليل قضا و قدر مؤ ثر باشد، قانون استدراج است . اين اصطلاح مبين حالتى است كه فردى به گناهى مشغول باشد و خداوند بجاى تاءديب ، نعمت فراوان به او ببخشد و از گناهى كه انجام مى دهد، استغفار را فراموشش سازد.
در روايتى از مولاى بزرگوار امام صادق عليه السّلام تبيين اين قانون با تكيه بر آيات قرآن كريم به خوبى مورد بررسى قرار گرفته است .
سماعة بن مهران گويد؛ از آن بزرگوار در تفسير گفتار خداى عزوجل كه مى فرمايد:
سنستدرجهم من حيث لايعملون (اعراف ، 182)
(((و منكران آيات خود را) به آهستگى و تدريج از راهى كه ندانند، غافلگير كنيم .))
امام بزرگوار عليه السّلام فرمودند:
((آن بنده اى است كه گناهى مرتكب شود، و خداوند باز به او نعمت دهد و همين نعمت او را از طلب آمرزش براى گناهى كه مرتكب شده است ، بازدارد.(71)))
مفهوم قانون استدراج در اين آيه و تفسير آن توسط مولاى بزرگوار عليه السّلام قابل بررسى مى باشد و ما را با مفهوم آن آشنا مى سازد.
بطور كلى مى توان گفت زمانى كه بنده اى مشغول گناه باشد و خداوند نعمت فراوان به او عنايت فرمايد و بدين وسيله او از نعمت استغفار غافل باشد، چنين عاملى پر مخاطره ترين و هولناك ترين حالتى است كه يك انسان مى تواند داراى آن باشد.
مفهوم قانون استدراج در روايتى از مولاى بزرگوار، امام حسين عليه السّلام به خوبى قابل بررسى مى باشد؛ آن بزرگوار مى فرمايند:
((استدراج خداوند براى بنده اش آن است كه او را از نعمت فراوان برخوردار نمايد و توفيق شكرگزارى را از او سلب نمايد.(72)))
با توجه به قانون استدراج ، مى توان گفت كه اين پديده اگر دامنگير فردى شود سرگرم شدن او به مواهب دنيوى بيشترى مى شود، در حالى كه از استغفار غافل مى گردد و در نتيجه انسان در گِردابى هراس انگيز گرفتار مى شود كه از اين حالت بايد به خداى تعالى پناه بُرد.
مولاى بزرگوار، اميرالمؤمنين عليه السّلام مى فرمايند:
((...بسا كسى كه نعمت به او بخشيده شده ، و همان نعمت ، او را اندك اندك به دام انداخته (و غافلگير كرده ) است .(73)))
به جراءت مى توان گفت كه اگر خداى تعالى به بنده اى چنين قضايى مقدر فرمايد، او را در هولناك ترين و خطرناك ترين شرايط زندگى قرار داده است ؛ زيرا فرد زمانى كه در مال او و ثروت غوطه ور باشد و اين عامل سبب مى شود كه او از ياد خدا غفلت ورزد و به دستوراتى كه او برايش مقدر فرموده است ، سرباز زند؛ چنين موقعيتى ممكن است بظاهر براى فرد مطلوب باشد؛ اما او ندانسته در گردابى فرو مى رود كه خارج شدنش بسيار مشكل است .
مولاى بزرگوار، امام صادق عليه السّلام مى فرمايند:
((چون خدا بنده اى را ناخوش دارد، مال را محبوب او مى گرداند، و فراوان در اختيارش مى نهد و فكر او را مشغول دنيا مى سازد، و او را به هوى نفسش ‍ باز مى گذارد؛ پس بر مركب سركشى سوار مى شود و به گستردن تباهى مى پردازد و بر بندگان خدا ستم مى كند.(74)))
ماجراى غم انگيز چنين افرادى اگر به خود آيند و متوجه شوند كه در چه گرداب هولناكى غوطه ورند، بسيار تاءسف بار است ؛ اما متاسفانه افرادى كه در چنين موقعيتى قرار مى گيرند، براساس غوطه ور شدن در نعمت هاى مادى ، خداوند آنها را غافل مى سازد و هرگز به ذهنشان خطور نمى كند كه چه بلاى عظيمى دامنگير آنان گشته است .
مولاى بزرگوار، اميرالمؤمنين عليه السّلام در توصيف چنين افرادى مى فرمايند:
((چه بسيارند مهلت يافتگان غافل ، با نعمتى كه به ايشان داده مى شود، به دام غفلت مى افتند و با پرده اى كه بر گناه ايشان كشيده مى شود، گول مى خورند و با سخن نيكى كه درباره آنان گويند، در معرض آزمايش قرار مى گيرند؛ و خدا هيچكس را به چيزى مانند مهلت دادن ، در معرض ‍ آزمايش قرار نداده است .(75)))
مطالعه افرادى كه در معرض چنين آزمايش خطرناكى قرار گرفته اند، مى تواند ما را در شناخت اين قضاى مطلوب كه خود انسان در پديد آوردن آن نقش بسزايى دارد، يارى كند.
در روايات اسلامى نمونه هاى بارزى وجود دارد كه مطالعه آنها بيانگر چگونگى مقدرشدن اين قانون در زندگى آنان مى باشد.
مولاى بزرگوار، امام صادق عليه السّلام فرمودند:
((پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را براى طعام دعوت كردند؛ چون به منزل ميزبان رفت ، مرغى را ديد كه روى ديوار تخم مى گذاشت ؛ سپس تخم مرغ افتاد و روى ميخى قرار گرفت ؛ نه به زمين افتاد و نه بشكست .
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از آن منظره در شگفت شد.
مرد عرض كرد؛ از اين تخم مرغ تعجب مى كنى ؟ سوگند به آنكه تو را به حق مبعوث ساخته ، كه من هرگز بلايى نديده ام !
رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم برخاست و غذاى او را نخورد و فرمود:
كسى كه بلايى نبيند، خدا به او نيازى ندارد!(76)))
مطالعه ماجراى چنين افرادى كه خداوند كوچكترين ضرر مالى را از آنان دريغ مى دارد تا بدين وسيله آنان در غفلت و بى خبرى غوطه ور گردند و زندگى آنها تؤ ام با غوطه ور شدن در نعمت هاى مادى باشد و آنان نتوانند به آسانى خود را از اين حالت هولناك نجات دهند، قابل تاءمل است .
ماجراى ديگرى از شرح حال فردى ، مبين جارى شدن اين قانون الهى در زندگى بعضى از انسانها مى باشد.
مولاى بزرگوار، امام صادق عليه السّلام مى فرمايند:
((خداى تبارك و تعالى فرشته اى را به زمين فرستاد و آن فرشته روزگارى در زمين بسر مى برد؛ سپس به آسمان بالا رفت .
از او سؤ ال شد كه در زمين چه ديدى ؟
گفت : عجايب بسيار ديدم و عجيب تر از همه اينكه بنده اى را ديدم كه در نعمت تو مى غلطد و روزى تُرا مى خورد و ادعاى خدايى مى كند!
از جراءت او بر تو، و از حِلم تو بر او، تعجب كردم !
خداى عزوجل فرمود؛ از حلم من تعجب كردى ؟
عرض كرد؛ بله !
خداى تعالى فرمود؛ من او را چهار صد سال مهلت دادم و رگى از او آسيب نديد و هرچه از دنيا خواست به او دادم و هيچ خوراك و نوشيدنى بر او كم و زياد نشد.(77)))
تنها چاره رهايى انسان در زمانى كه خداى تعالى او را به اين بلاى عظيم گرفتار سازد، اين است كه حقوق مردم را كه به ناحق از آنان دريافت كرده است ، به صاحبانش برگرداند و حقوق واجب شرعى خود را بدون ترديد و شك بپردازد و بدين وسيله خود را از اين بلاى هولناك نجات بخشد و خود را در زمره افراد باايمان قرار دهد و از خداوند متعال درخواست نمايد كه او را مورد عفو و بخشش خود قرار دهد.
همگام با مولاى بزرگوار، امام حسين عليه السّلام عرض مى كنيم :
اللّهمّ تستدرجنى بالاحسان ، و لاتؤ دّبنى بالبلاء
((خدايا، مرا با احسان خود به استدراج دچار مكن ، و با بلا و گرفتارى ادب مفرما.(78)))
بداء
يكى ديگر از قوانينى كه در قضا و قدر تاءثير بسزايى دارد و مى تواند قضاى حتمى را دگرگون سازد، قانون بداء مى باشد.
گاهى خداوند متعال قضايى را بر فرد يا گروهى مقدر مى فرمايد، اما براساس حكمتى ، آن قضا را دگرگون مى سازد و در مورد آنان به اجرا در نمى آورد. چنين قانونى را كه خداوند متعال بر قضا مقدر مى سازد، بداء گويند.
براى فهم صحيح اين اصطلاح ، روايتى از مولاى بزرگوار، امام رضا عليه السّلام فرا راه خود قرار مى دهيم ، آن بزرگوار مى فرمايند:
((پدرم از پدرانشان و از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت كرده اند كه خداى عزوجل به يكى از پيامبرانش وحى فرمود كه به فلان پادشاه خبر بده كه در فلان موقع او را قبض روح خواهم كرد.
آن پيامبر نزد پادشاه رفت و او را از آن موضوع مطلع كرد.
پادشاه پس از شنيدن اين خبر، به دعا و تضرع پرداخت به نحوى كه از روى تخت خود به زمين افتاد.
او از خداوند چنين درخواست كرد؛ خداوندا، به من مهلت بده تا فرزندم جوان شود و كارم را دنبال كند.
خداوند به آن پيامبر وحى فرمود:
نزد پادشاه برو و به او اطلاع بده كه مرگ او را به تاءخير انداختم و پانزده سال به عمر او اضافه كردم .
آن پيامبر عرض كرد؛ خدايا، تو خود مى دانى كه من تا به حال دروغ نگفته ام !
خداى عزوجل به او وحى فرمود كه ؛ تو بنده اى هستى ماءمور، اين مطلب را به او ابلاغ كن ، خداوند در مورد كارهايش مورد سؤ ال واقع نمى شود.(79)))
در اين روايت ، قانون بداء به خوبى قابل مطالعه مى باشد؛ زيرا كه خداى تعالى قضايى را كه بر آن پادشاه مقدر فرموده بود، براساس مصلحتى آن را به تاءخير انداخت يعنى قضاى حتمى را براساس مصلحتى تغيير داد. چنين قانونى در قضا و قدر، بداء ناميده مى شود.
روايت ارزشمند ديگرى از آن بزرگوار، در بررسى قانون بداء ما را يارى مى دهد. آن بزرگوار در مباحثه اى با سليمان مروزى مى فرمايند:
((اى سليمان ، بعضى از امور در نزد خداست و منوط و موكول به اراده اوست ، آنچه را بخواهد جلو مى اندازد و آنچه را بخواهد به تاءخير مى افكند، و آنچه را بخواهد، محو مى كند.))
اى سليمان ، على عليه السّلام مى فرمود:
((علم (خدا) دو نوع است ؛ علمى كه خداوند به ملائك و پيامبرانش ‍ آموخته است ، كه آنچه را به ملائك و پيامبرانش آموخته باشد، انجام خواهد شد و (خداوند) به خود و ملائك و پيامبرانش خلاف نمى كند. و علمى ديگر كه در نزد خود اوست و مخزون مى باشد و اَحَدى از خلق را بر آن آگاه نساخته است .
از ناحيه آن علم است كه آنچه را بخواهد جلو مى اندازد و آنچه را بخواهد به تاءخير مى افكند و آنچه را بخواهد محو مى كند و آنچه را بخواهد ثبت مى نمايد.(80)))
خداوند متعال قوانين خاصى را بر جهان حاكم گردانيده است كه اين قوانين براساس قضاى الهى به اجرا در مى آيند. از اين قوانين ، ملائك و پيامبران و ائمه معصومين عليهما السّلام نيز آگاهى دارند و اين بخشى از علم خداست . اما خداوند متعال براساس علم نهان ديگرى ، گاهى اين قضاها را دگرگون مى سازد و بعضى را محو مى كند و برخى را به تاءخير مى اندازد.
از اين علم خداى تعالى هيچ فردى نمى تواند آگاهى داشته باشد؛ زيرا جز خداى تعالى كسى از آن آگاهى ندارد. اين علم در زمانهاى معين به اجرا در مى آيد.
در قرآن كريم اين قانون بطور شفاف بيان گرديده است . خداى تعالى در (سوره رعد، آيه 39) مى فرمايد:
يمحوا اللّه مايشاء و يثبت ، و عنده امّ الكتاب
((خداوند آنچه را خواهد محو مى كند و ثبت مى كند، و ام الكتاب نزد اوست .))
مولاى بزرگوار، امام صادق عليه السّلام در تفسير اين آيه كريمه مى فرمايند:
((مگر نه اين است كه محو مى شود چيزى كه ثابت بوده و ثبت مى شود چيزى كه نبوده است .(81)))
با توجه به مطالبى كه در زمينه بداء مورد بررسى قرار گرفت ، متوجه شديم كه اين قانون مى تواند قضايى را كه خداوند متعال قبلا مقدر فرموده بود، دگرگون سازد و قضاى ديگرى را جايگزين آن بنمايد.
مطالعه بداء ثابت مى كند كه اراده خود انسان در مقدر گشتن قضا دخالت دارد و فرد براساس اعمالى كه با اراده خويش انجام مى دهد، مى تواند به امر خداى تعالى قضاى حتمى را دگرگون سازد.
وقوع چنين پديده اى در تاريخ زندگى انسانها به وفور اتفاق افتاده است . ماجرايى كه در زمان حضرت يونس عليه السّلام اتفاق افتاد، يكى از نمونه آشكار اين قانون مى باشد.
يونس عليه السّلام يكى از پيامبران خدا بود و خداوند او را به سوى قومش ‍ كه جمعيتى بيش از صدهزار نفر بودند، فرستاد و او آنان را دعوت به حق كرد؛ تنها جوابى كه به وى دادند، تكذيب و ردّ دعوت او بود. تا آنكه عذابى كه يونس عليه السّلام به آن تهديدشان مى كرد، فرارسيد و يونس عليه السّلام از ميان آنان بيرون رفت .