به سوی خودسازی

آیت الله محمدتقی مصباح یزدی

- ۱۸ -


اشاره‌اى به مفهوم كفر و نسبت رفتار با ايمان و كفر

پس از بيان مفهوم صحيح ايمان و متعلّقات آن، مفهوم كفر و متعلّقات آن نيز روشن مى‌گردد، چرا كه واژه كفر در مقابل ايمان قرار دارد و اين واژه گاهى بر عدم ملكه ايمان اطلاق مى‌گردد و نداشتن ايمان ـ خواه در اثر شك و جهل بسيط و يا در اثر جهل مركب و خواه در اثر وجود گرايش وجودى كه در قالب انكار عمدى و عنادآميز بروز مى‌يابد ـ كفر ناميده مى‌شود، و گاهى كفر بر قسم اخير؛ يعنى جحد و عناد اطلاق مى‌گردد كه امرى وجودى و ضدّ ايمان به شمار مى‌رود. جامع ترين آيه‌اى كه موارد و متعلّقات كفر را گرد آورده، آيه 136 از سوره نساء است كه مى‌فرمايد: ... وَ مَنْ يَكْفُرْ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْيَوْمِ الاَْخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلا بَعِيداً؛ و هر كه به خدا و فرشتگان و كتاب ها و فرستادگان و روز واپسين كافر شود به راستى گمراه گشته، گمراهى دور (از حق).

گذشته از ايمان و كفر اصطلاحى و احكام ظاهرى آن دو، بايد توجه داشته باشيم كه رفتار اختيارى انسان يا در زمره ايمان قرار مى‌گيرند و يا كفر و حد وسطى بين كفر و ايمان وجود ندارد و تحقّق ارزش و صفت مثبت و يا منفى اخلاقى به وسيله انگيزه هاى نفسانى كه در قالب ايمان و كفر جاى مى‌گيرند، انجام مى‌پذيرد و سعادت و يا شقاوت انسان در گرو حقايق باطنى است. بر اين اساس، چون نفاق چيزى جز كفر باطنى و ايمان ظاهرى نيست، منافقان كه در باطنشان كفر وجود دارد در زمره كفار قرار مى‌گيرند.

پس هر رفتار و نگرشى كه از ايمان انسان بكاهد و باعث سست شدن اعتقادات او گردد، در راستاى كفر قرار مى‌گيرد و در صورتى كه آن رفتار و حالات در قلب انسان ريشه بدوانند، شخص به كفر مطلق آلوده مى‌گردد و ايمانش از اساس زايل مى‌شود. در اين راستا، همان طور كه تعلّق به دنيا و امور مادى اگر تا هنگام مرگ در انسان باقى بماند، ممكن است موجب گردد كه كافر از دنيا برود (چون در هنگام مرگ احساس او اين است كه خداوند او را از محبوب و تعلقاتش جدا مى‌كند و با احساس دشمنى با خداوند جان مى‌دهد)، هم چنين روحيه انكار حق وقتى به ملكه و خصيصه‌اى ثابت و ريشه دار در وجود انسان تبديل گرديد، ممكن است به كفر و انكار حقايق دينى منجر شود و شخص براى حفظ موقعيّت خود حاضر مى‌گردد حقايق دين را انكار كند. پس بايد كوشيد كه روحيه تسليم در برابر خداوند را در خويش بپرورانيم و اگر اشتباه و انحرافى از ما سر زد، به صراحت به آن اعتراف كنيم؛ در اين صورت ايمان ـ كه مقوّم آن تسليم در برابر خداوند است ـ در ما تقويت مى‌گردد.

رابطه ايمان و عمل

پس از پى بردن به مفهوم ايمان و شناخت متعلّقات آن، ضرورت دارد كه با رابطه ايمان و عمل نيز آشنا گرديم؛ اما قبل از آن مرورى خواهيم داشت بر مفهوم عمل و نيز مشخص مى‌كنيم كه كدام يك از آن دو اصالت دارند.

عمل گاه تنها بر رفتار و عمل خارجى ـ كه تصرف در اشياء و بدن است ـ اطلاق مى‌گردد؛ مثل نشستن، برخاستن، خوردن و از اين قبيل. گاهى از آن معناى وسيع ترى ارائه مى‌دهند كه شامل فعاليت هاى ذهنى وقلبى نيز مى‌شود؛ مثلاً تفكر و مشاهده كردن را نيز شامل مى‌شود. گاهى تا آنجا در گستره و معناى عمل توسعه داده مى‌شود كه شامل گرايش ها و توجّهات قلبى و از جمله ايمان نيز مى‌شود. اما اصطلاح عرفى عمل تنها شامل رفتار و اعمال خارجى مى‌شود و شامل فكر كردن و نيز تسليم و توجه قلبى نمى‌شود. حتّى در نگرش عرف، سخن گفتن نيز عمل به شمار نمى‌آيد، از اين جهت گفته مى‌شود: قول و عمل و بر سخن گفتن عمل اطلاق نمى‌گردد. بر اين اساس، هم آهنگى و يا عدم هم آهنگى بين گفتار و كردار به عنوان يك بحث ارزشى مورد توجه است. بنابراين، ايمان كه نوعى معرفت همراه با تسليم قلبى در برابر خداوند است از عمل متفاوت و متمايز است و حتّى عمل جزء و مقوّم آن نيز به شمار نمى‌آيد. چه اين‌كه قرآن نيز تمايز آن دو را تأييد مى‌كند و بررسى آياتى كه در آن‌ها واژه عمل مستقلا در كنار واژه ايمان آمده مبيّن تفاوت و مغايرت مفهومى آن دو مى‌باشد. البته بايد توجه داشت كه خارج بودن عمل از ماهيّت ايمان به معناى بى اهميّت بودن عمل نيست، بلكه در جاى جاى قرآن دعوت به عمل صالح شده و نقش عمل تا آنجاست كه مى‌توان آن را ثمره ايمان شمرد:

فَلاَ وَ رَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدُوا فِى أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيم (223)؛ به پروردگارت سوگند كه آن‌ها مؤمن نخواهند بود، مگر اين‌كه در اختلافات خود تو را به داورى طلبند و سپس از داورى تو، در دل خود، احساس ناراحتى نكنند و كاملا تسليم باشند.

تمايز مفهوم ايمان با عمل روشن شد، بايد مشخص شود كه اصالت با ايمان است و يا عمل؟ آيا ايمان اصل و ملاك و محور سعادت انسان است و يا عمل؟ چنان كه پيش از اين بيان كرديم، سير الى اللّه و تقرّب به خداوند توسّط قلب انجام مى‌پذيرد و بدن به عنوان يك موجود جسمانى، سيرى معنوى به سوى اللّه ندارد و سير آن مكانى است. پس با توجه به اين‌كه سير الى اللّه اصالتاً از قلب است، آنچه مستقيماً به قلب مربوط مى‌شود اصالت دارد و شكى نيست كه ايمان رابطه مستقيم با قلب دارد، نه عمل خارجى: آنچه به خداوند مى‌رسد روح عمل است، نه شكل ظاهرى آن. پس اگر كارى هر چند بزرگ براى غير خداوند انجام پذيرد، ارزش ندارد. با توجه به اصالت داشتن ايمان، در برخى از روايات آمده است كه اگر ايمان انسان تا دم مرگ باقى بماند، او اهل سعادت خواهد بود؛ گرچه گناهان فراوانى مرتكب شده باشد. البته اگر در دنيا به تدارك و جبران گناهان خويش همّت گمارد و استغفار كند، بخشوده مى‌شود، والا در برزخ كيفر گناهان خويش را تحمّل مى‌كند؛ ولى در نهايت به پاس ايمانى كه دارد اهل سعادت و بهشت مى‌گردد.

دليل ديگر اصالت داشتن ايمان اين است كه از ديدگاه اسلام، هر عملى در سايه ايمان به خدا ارزش مى‌يابد و كارى ارزش‌مند است كه ناشى از نيّت الهى باشد و چنين نيّتى كه ارتباط با خدا را تحقق مى‌بخشد، از كسانى سر مى‌زند كه براى خداوند و يا ترس از عذاب و يا اميد به پاداش وى كارى را انجام دهند. پس حتماً بايد ايمان به خدا و روز جزا داشته باشند، زيرا تا كسى ايمان به خداوند نداشته باشد، نمى‌تواند كارى را براى او انجام دهد؛ و تا ايمان به قيامت نداشته باشد كه روز حساب و پاداش و كيفر است، نمى‌تواند براى اميد به پاداش خداوند و يا ترس از عذاب وى كارى انجام دهد.

اكنون لزوم ارتباط و نحوه ارتباط ايمان با عمل نيز روشن گرديد و مشخص شد همان طور كه بين ايمان و علم ارتباط ضرورى و تنگاتنگى وجود دارد، بين ايمان و عمل نيز ارتباط ضرورى وجود دارد؛ با اين تفاوت كه علم بخشى از ايمان و مقوّم آن است؛ يعنى تا چيزى متعلَّق معرفت و علم قرار نگيرد، ايمان به آن معنايى ندارد و پس از معرفت و علم انسان مختار است كه ايمان بياورد و يا نيارود. اما عمل مقوّم ايمان نيست، بلكه ايمان مقتضى عمل است و عين آن نيست و در واقع عمل از لوازم خارجى و مكمّل ايمان است و ريشه و جهت بخشنده به آن است و صلاح و شايستگى و حسن فاعلى فعل، بستگى به ايمان دارد. اگر عملى از ايمان به خداوند سرچشمه نگيرد، در سعادت حقيقى انسان تأثير نخواهد داشت؛ گرچه كردارى نيكو باشد و منافع زيادى در دنيا براى خودش يا ديگران در پى داشته باشد: وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَاب بِقِيعَة يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتّى إِذَا جَاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسَابَهُ... (224)؛ كسانى كه كفر ورزيدند، اعمالشان چون سرابى است در بيابانى هموار كه تشنه آن را آب پندارد تا چون بدان جا رسد چيزى نيابد و خداى را نزد آن يابد كه حساب (كيفر) او را تمام بدهد.

مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمَالُهُمْ كَرَمَاد اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِى يَوْم عَاصِف لاَ يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُوا عَلى شَىْء... (225)؛ داستان اعمال كسانى كه به پروردگارشان كفر ورزيدند داستان خاكسترى است كه بادى سخت در روزى طوفانى بر آن بوزد، كه بر هيچ چيزى از آنچه كرده‌اند دست نتوانند يافت.

وَ قَدِمْنَا إِلى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَل فَجَعَلْنَاهُ هَبَآءً مَنْثُور (226)؛ و به كارهايى كه كردند پردازيم و آن را (همچون) گردى پراكنده كنيم.

مقدمات دست يابى به مقام قرب

روشن شد اولين قدمى كه انسان در سير تكاملى خود به سوى كمال نهايى؛ يعنى قرب خداى متعال بر مى‌دارد ايمان است و اين قدم ريشه قدم هاى بعدى و روح همه مراحل استكمال انسان مى‌باشد.

قدم دوم در سير تكاملى انسانى، فعاليتى است كه دل بعد از ايمان به خدا و بدون دخالت اعضاء و جوارح انجام مى‌دهد؛ يعنى توجه به خدا و اظهار عجز و ذلّت در برابر او كه از آن به ذكر و ياد پروردگار تعبير مى‌شود. اين توجه هر قدر قوى‌تر و متمركزتر باشد، در پيشرفت انسان مؤثرتر است و چه بسا يك لحظه توجه كامل قلبى از سال ها عبادت بدنى و ظاهرى مؤثرتر باشد: وَاذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (227)؛ و خداى را بسيار ياد كنيد، باشد كه رستگار شويد.

قدم سوم، اعمال باطنى ديگرى است كه انسان با ياد خدا انجام مى‌دهد؛ مانند تفكر در آيات الهى و نشانه هاى قدرت و عظمت و حكمت او و بى ترديد دوام ذكر و فكر موجب تعلّق قلب و محبت مى‌شود: أَلَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فِى خَلْقِ السَّمَواتِ وَ الاَْرْضِ... (228)؛ كسانى كه خدا را ايستاده و نشسته و بر پهلوها (خوابيده) ياد مى‌كنند و در آفرينش آسمان ها و زمين مى‌انديشند.

سپس نوبت به اعمال بدنى گوناگون مى‌رسد. به عبارت ديگر، تصميم اجمالى كه لازمه ايمان است در مظاهر گوناگون و در قالب اراده هاى تفصيلى و جزئى جلوه گر مى‌شود. اين اراده ها كه از يك نظر فرع اراده اصلى است، موجب تقويت ذكر و ايمان مى‌گردد: أَقِمِ الصَّلوةَ لِذِكْرِى (229)؛ نماز را براى ياد من به پاى دار.

و در جاى ديگر مى‌فرمايد: إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ... (230)؛ سخن (و اعتقاد) نيكو و پاك به سوى او بالا مى‌رود و كردار نيك و شايسته آن را بالا مى‌برد.

همچنان كه اگر اراده‌اى بر خلاف مقتضاى ايمان بود و عملى بر خلاف مقتضاى ايمان انجام گرفت، تدريجاً موجب ضعف ايمان مى‌گردد. (چون ملازمه‌اى بين ايمان و عمل نيست و تنها ايمان مقتضى عمل است، وقتى مؤمنى عمل صالح انجام نمى‌دهد و معصيت مى‌كند، ايمان او ضعيف مى‌گردد، اما از اساس نابود نمى‌گردد. پس ايمان فى الجمله با معصيت جمع مى‌گردد؛ بر خلاف ديدگاه برخى از گروه هاى معتزله كه معتقد بودند ايمان علت تامه عمل صالح است و ممكن نيست با معصيت جمع گردد و اگر كسى مرتكب گناه كبيره شد، كافر گرديده است.) پس رابطه ايمان و عمل درست مانند رابطه‌اى است كه ميان ريشه گياه و اعمال و كنش هاى نباتى وجود دارد. يعنى چنان كه جذب مواد غذايى مفيد موجب رشد ريشه و استحكام آن، و جذب مواد سمّى و زيان بار موجب ضعف و سرانجام خشكيدن ريشه درخت مى‌گردد، هم چنين كردارهاى شايسته عامل مؤثر در دوام و استحكام ايمان، و اعمال ناشايست و ارتكاب گناهان موجب ضعف و سرانجام خشكيدن ريشه ايمان مى‌گردد: فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِى قُلُوبِهِمْ إِلى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُوا اللَّهَ مَا وَعَدُوهُ وَ بِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ (231)؛ پس در دل هاى آنان تا روزى كه به ديدار او رسند (مرگ يا رستاخيز) نفاقى از پى در آورد، از آن رو كه با خدا در آنچه پيمان بسته بودند خلاف كردند و بدان سبب كه دروغ مى‌گفتند.

منافقان گفتند اگر خداوند ما را از مال برخوردار سازد، بخشى از آن را در راه او انفاق مى‌كنيم؛ اما به وعده خود عمل نكردند و در نتيجه، خلف وعده آنان موجب مبتلا گشتن به نفاق و سست گشتن ايمانشان شد.

در جاى ديگر، خداوند درباره فرجام اسف بار بدكرداران مى‌فرمايد: ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الّذِينَ أَسَاؤُا السُّوأَى أَنْ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَ كَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِءُونَ (232)؛ سپس سرانجام كسانى كه كارهاى بد كردند اين شد كه آيات خدا را دروغ انگاشتند و بدان ها استهزا مى‌كردند.

اگر به رفتار معصيت كاران بنگريم در مى‌يابيم كه چگونه معصيت پايه هاى ايمان را سست مى‌كند و به تدريج با اصرار بر معصيت و پافشارى بر انجام آن، كار انسان به كفر مى‌انجامد؛ مثلاً در آغاز تمايلات جنسى در جوانى شدّت مى‌گيرد و او مقاومت مى‌كند، اما پس از مدّتى ياراى مقاومت در برابر گناه را از دست مى‌دهد و دامن خويش را به آن آلوده مى‌كند؛ ولى چون تازه به گناه و فساد آلوده گشته از كردار ناشايست خويش پشيمان و شرمنده مى‌شود. اما رفته رفته با اصرار بر آن گناه، در پلشتى و زشتى عمل خود شك مى‌كند و سعى مى‌كند كه از طريقى گناه خويش را موجّه و صحيح بنماياند و چه بسا در صدد بر مى‌آيد كه با سوء استفاده از منابع مذهبى، چون روايات و فتاوى راهى براى توجيه عمل خويش بيابد؛ اما وقتى اين راه را مسدود مى‌يابد و مى‌نگرد كه نمى‌تواند از طريق روايات و فتاوى عمل خويش را توجيه كند، در صحّت فتاوى و سند روايات شك مى‌كند و مثلاً مى‌گويد سند آن روايات جعلى است. اما وقتى پى برد كه سند آن روايات قطعى است، پا را فراتر مى‌گذارد و در درستى گفتار معصوم تشكيك مى‌كند و عصمت آن‌ها را زير سؤال مى‌برد و بالاخره كار او به انكار رسالت و كفر مى‌انجامد. ريشه گرفتار شدن به چنين فرجامى اين است كه او نمى‌تواند در برابر خواسته هاى نفسانى خويش مقاومت كند و به گناه آلوده نگردد و هم چنين نمى‌خواهد به عذاب و سرزنش وجدان گرفتار آيد و نمى‌خواهد همواره خود را خطا كار و گناه كار بشناسد، از اين رو در صدد توجيه كردار زشت خود بر مى‌آيد و در نهايت از اساس، آن حقايق را منكر مى‌گردد.

فصل يازدهم:تدبير و اراده

مقدمه:

از بحث هاى گذشته كمال نهايى و مقصد سير تكاملى انسان و هم چنين خط اساسى و نقشه كلّى سير و سلوك شناخته شد و تعيين خطوط جزئى و دقيق آن به عهده علم اخلاق و فقه است. آخرين بخش اين بحث، درباره تدبير نفس براى پيمودن راه تكامل است. گاهى انسان مى‌داند كه كارى مطلوب و پسنديده است و ميل به انجام آن نيز دارد؛ اما در مقام تصميم و اراده، كوتاهى مى‌كند و بدان كار اقدام نمى‌كند. مثلاً به نماز شب علاقه‌مند است و اجمالا تصميم مى‌گيرد كه نيمه شب از خواب برخيزد و نماز شب بخواند، اما وقتى نيمه شب از خواب برمى‌خيزد، اراده و تصميم جدى براى برخاستن و خواندن نماز ندارد و خواب را ترجيح مى‌دهد. اين از آن روست كه گفته شد از لوازم ايمان تصميم اجمالى بر عبادت و انجام دستورات خداوند است؛ ولى در مقام عمل موانع و وسوسه هاى شيطانى مانع عمل به لوازم ايمان مى‌گردند. اين فصل، درباره تدبير نفس و راه تقويت اراده و تحصيل مقدمات آن، در جهت پيمودن راه تكامل مى‌باشد. يعنى شناخت اين‌كه چگونه مى‌توانيم مقدماتى براى تصميم قاطع و اراده جدى بر پيمودن مراحل عبادت وانجام وظايف بندگى فراهم كنيم.

جايگاه دستگاه ادراك و اراده

روشن است كه در هر موجود زنده دو خاصيّت اساسى ادراك و حركت ارادى وجود دارد كه مجموع آن‌ها به تعبير منطقى نشان دهنده فصل و امتياز جوهرى حيوان است. در انسان نيز كه موجود زنده ممتازى است، اين دو خاصيّت به نحوى گسترده تر، پيچيده‌تر و عميق‌تر وجود دارد كه دو دستگاه روان تنى را تشكيل مى‌دهند. يكى دستگاه ادراك و ديگرى دستگاه اراده، كار اين دو دستگاه به قدرى به هم مرتبط و وابسته است كه گاهى بر دانشمندان ريزبين نيز مشتبه مى‌شود و ادراك را با اراده خلط مى‌كنند. براى اين‌كه از كيفيت پيدايش اراده و ارتباط آن با دستگاه ادراك آگاه شويم، لازم است مقدمتاً نظرى به انواع ادراكات و هم چنين كشش ها و جاذبه هايى كه منشأ پيدايش اراده مى‌شوند بيفكنيم.

فلاسفه و دانشمندان از ديرباز به بررسى ادراكات و غرايز بشر پرداخته و آن‌ها را به صورت هاى مختلفى دسته بندى كرده‌اند. ما در اينجا صرف نظر از بحث هاى مصطلح علمى و نتيجه گيرى هاى فلسفى، به بررسى سريعى درباره فعل و انفعالات روانى خود در مورد ادراك، و هم چنين خاستگاه هاى اراده و كيفيّت انگيزش آن و پيدايش كار ارادى مى‌پردازيم، تا شناخت هاى لازم را براى خودسازى و جهت صحيح و الهى دادن به كارهاى خود به دست آوريم.

دستگاه ادراك

ادراك در انسان به صورت هاى گوناگونى تحقّق مى‌پذيرد كه به طور فشرده به آن‌ها اشاره مى‌كنيم:

يك سلسله ادراكات همراه با فعل و انفعالات فيزيكو شيميايى و فيزيولوژيكى خاص، بين موادّ خارجى و اندام هاى حسّى، حاصل مى‌شود؛ مانند ديدن، شنيدن، بوييدن و چشيدن و بساويدن. مثلاً در فرايند ديدن، نورى از خارج به چشم ما مى‌تابد و يك سرى فعل و انفعالات فيزيكو شيميايى در چشم و عصب بينايى پديد مى‌آيد و در نتيجه ارتباطى كه بين عصب بينايى با مغز حاصل مى‌گردد، نفس انسان درك مى‌كند و مى‌بيند. هم چنين در فرايند شنيدن، با يك كنش فيزيكى صدايى به گوش ما مى‌رسد و باعث ارتعاش تارهاى صوتى گوش ما مى گردد و آن گاه بين اندام هاى حسّى گوش با مغز فعل و انفعالات فيزيولوژى انجام مى‌پذيرد و در نتيجه، شنيدن محقّق مى‌گردد.

دسته ديگر از ادراكات جزئى، فقط در اثر فعل و انفعالات درون بدن و بدون تماس با مواد خارج از بدن حاصل مى‌شود؛ مانند احساس گرسنگى و تشنگى.

دسته ديگر از ادراكات ما در درون ذهن و به وسيله نيروهاى روانى خاصّى حاصل مى‌شوند كه داراى انواع گوناگون مى‌باشند و تحقيق درباره انواع و مشخصّات و قواى مربوط به آن‌ها و هم چنين درباره ارتباط يا عدم ارتباط آن‌ها با دستگاه عصبى از حوصله اين بحث خارج است. اجمالا ما در خود مى‌يابيم كه مدركات جزئى حسّ ظاهر، پس از قطع ارتباط اندام هاى حسّى با جهان خارج، به شكلى در ذهن باقى مى‌مانند و چنان نيست كه وقتى بدان ها آگاهى و توجه نداريم كاملا از ذهن ما محو گردند، بلكه در ذهن پنهان مى‌مانند و پس از غفلت و فراموشى و در حالت يادآورى، مجدداً به خاطر مى‌آيند و در صفحه آگاه ذهن منعكس مى‌شوند؛ هم چنين مدركات حسّ باطن و حالات انفعالى و ساير امور ادراكى.

نوع ديگر فعاليت ذهن مربوط به درك مفاهيم كلّى است و بعضى از مفاهيم كلّى فقط بر مفاهيم و صورت هاى ذهنى قابل حملند. مثلاً، وقتى مى‌گوييم: «مفهوم انسان كلّى است» و «صورت ذهنى حسن جزئى است» دو مفهوم كلّى و جزئى بر مفاهيم و صورت هاى ذهنى حمل شده‌اند، نه بر امورى خارج از ذهن. مفاهيمى از اين نوع بيشتر در علم منطق به كار مى‌روند، به اين جهت اين مفاهيم را «مفاهيم منطقى» يا «معقولات ثانيه منطقى» ناميده‌اند. برخى از مفاهيم كلّى با تجريد ادراكات و مشخّصات جزئى درك مى‌شوند؛ مثل مفهوم آتش و حرارت كه ذهن آن دو را مستقيماً و به طور خودكار از اشياى خارجى به دست مى‌آورد. به اين ترتيب كه ابتدا در اثر ارتباط اندام حسّى با شىء خارجى صورت حسّى آن در ذهن حاصل مى‌شود، پس از اين صورت، صورت ديگرى در ذهن ايجاد مى‌شود كه كاملا مشابه آن نيست؛ ولى بر خلاف صورت حسّى كه با قطع ارتباط اندام حسّى با شىء مورد نظر از بين مى‌رفت، اين صورت همواره در ذهن باقى است؛ به اين صورت «صورت خيالى» مى‌گويند. بالاخره با پيدايش چند صورت خيالى، صورتى كلّى در ذهن حاصل مى‌شود كه بر خلاف صورت حسّى و خيالى كه تنها بر مصداقى خاص قابل انطباق بودند، بر تمام مصاديق مشابه قابل انطباق است. اين مفاهيم به «معقولات اولى» يا «ماهيّات» و يا «مفاهيم ماهوى» مشهورند. دسته سوم مفاهيمى هستند كه گرچه بر امور خارج از ذهن حمل مى‌شوند و آن‌ها را توصيف مى‌كنند، اما ذهن آن‌ها را مستقيماً و به طور خودكار از خارج و با تجريد به دست نمى‌آورد، بلكه شيوه خاصّى را براى ساختن آن‌ها به كار مى‌گيرد. از اين مفاهيم به «معقولات ثانيه فلسفى» تعبير مى‌شود، مانند مفهوم وجود، عدم، وجوب و امكان.

نوع ديگر فعاليت ذهن در مورد ادراكات مركّب و ساختن قضاياست كه يك نحوه وحدتى بين مفهوم هاى متعدد ايجاد مى‌كند. هم چنين با تركيب دو قضيه با شرايط خاص به درك قضيه ديگرى به نام «نتيجه برهان» نايل مى‌شود. در اينجا مناسب است كه توضيح مختصرى درباره قضايا بدهيم:

قضاياى ذهنى را از يك نظر به بديهى و اكتسابى و از نظر ديگر به نظرى و عملى تقسيم مى‌كنند و معمولاً ادراكات نظرى را به «عقل نظرى» و ادراكات عملى را به «عقل عملى» نسبت مى‌دهند و عقل عملى را به عنوان قوه‌اى كه فرمان مى‌دهد و اراده را بر مى‌انگيزد معرفى مى‌كنند و گاهى چنين تصور مى‌شود كه اراده وابسته به عقل عملى و يا حتّى معلول آن است. در صورتى كه در جاى خود به اثبات رسيده است كه عقل نظرى و عملى دو قوه جداگانه نيستند و ادراك عملى تفاوت جوهرى با ادراك نظرى ندارد و كار عقل در مورد ادراكات عملى، عيناً مانند كار آن در مورد ادراكات نظرى است؛ يعنى عقل رابطه بين فعل و نتيجه آن را درك مى‌كند، عيناً مانند رابطه علّى و سببى بين هر سبب و مسبب و هر حركت و غايت. اين ادراكات هنگامى كه به كمك نيروى مفهوم‌سازى ذهن در قالب مفاهيم اعتبارى ريخته شود، به صورت فرمان هاى عقل در مى‌آيد؛ و گرنه كار عقل در حقيقت جز درك نيست و رابطه مستقيمى با اراده و بعث و تحريك ندارد و بايد و نبايدهايى كه در مورد افعال انسان به عقل نسبت داده مى‌شود، مانند بايد و نبايدهايى است كه دانشمندان علوم طبيعى و رياضى در مقام بيان قوانين آن علوم به كار مى‌برند.

نوع ديگرى از ادراك نيز براى همه وجود دارد و آن عبارت است از علم حضورى نفس به خود و قوا و افعال و ابزارهاى بدنى و تأثيرات عصبى. هم چنين نوعى ادراك حضورى نسبت به مبادى عاليه و مبدأ اعلى وجود دارد كه در آغاز براى افراد عادى ناآگاهانه است و بايد با تلاش و كوشش آن را به آگاهى برسانند.

غير از ادراكات همگانى و شناخته شده، ادراكات ديگرى نيز وجود دارند كه همگانى و براى غالب مردم شناخته شده نيستند و به اين جهت تبيين آن‌ها دشوار است، چون اولا شخص بايد خودش آن ادراكات را شناخته باشد تا بتواند براى ديگران بيان كند، و ثانياً چون ديگران نمى‌توانند آن ادراكات را تجربه كنند، لذا تلقّى آن ادراكات براى آن‌ها دشوار است. از شمار اين ادراكات تله پاتى (233) و علومى است كه از جنيّان يا ارواح از طريق تسخير و تماس با آن‌ها و نيز آنچه در حال هيپنوتيزم (234) تلقّى مى‌شود؛ يا اطلاعاتى كه براى مرتاضين حاصل مى‌گردد و هم چنين وسوسه هاى شيطانى و الهامات مَلكى و رحمانى.

فوق همه اين ادراكات، وحى نبوّت است كه از طرف پروردگار متعال به انبياء(عليهم السلام)القاء مى‌شود و مشابه آن الهام و تحديثى (235) است كه براى ساير بندگان برگزيده نيز حاصل مى‌گردد؛ چنان كه به مادر حضرت موسى(عليه السلام) مژده بازگشت فرزند و رسيدن او به مقام رسالت داده شد و هم چنين مطالبى كه به حضرت مريم(عليها السلام) القاء گرديد و علومى كه به ائمه اطهار(عليهم السلام) الهام شده است؛ كه حقيقت آن‌ها جز براى كسانى كه خودشان دريافته‌اند روشن نيست. علاوه بر اين‌كه هر دريافت و ادراكى همراه با تفسير منطقى و فلسفى آن نمى‌باشد. چنان كه همه ما با وسوسه هاى شيطانى آشنا هستيم و نتيجه آن‌ها را بالعيان در خود مى‌يابيم، ولى نمى‌توانيم ماهيت آن‌ها را بيان كنيم. راه عمومى براى تصديق اصل و چگونگى پيدايش اين ادراكات ـ صرف نظر از مشاهده آثار آن‌ها ـ عبارت است از تعبّد به قول معصوم(عليه السلام) يا نقل كسانى كه خودشان يافته‌اند و گفتارشان مورد اعتماد مى‌باشد.

دستگاه اراده

در انسان ميل ها و كشش ها و جاذبه هايى وجود دارد كه منشأ پيدايش اراده و حركت ارادى مى‌شوند و ممكن نيست حركت ارادى و اختيارى بدون برانگيخته شدن ميلى طبيعى و فطرى انجام پذيرد، اين ميل ها وقتى برانگيخته و تشديديافت و شرايط تحقق آن‌ها فراهم آمد، منتهى به پيدايش اراده مى‌گردد. مثلاً ميل به غذا ـ كه در هر انسانى وجود دارد ـ همواره فعال نيست و وقتى زمينه ها و شرايط لازم فراهم آمد تحريك و تشديد مى‌گردد و در نتيجه منتهى مى‌شود به اراده جهت خوردن غذا.

روان شناسان انواع زيادى از ميل هاى طبيعى و فطرى را مورد بررسى قرار داده و آن‌ها را به دسته هاى متعددى تقسيم كرده‌اند و در تعداد و كيفيت دسته بندى آن‌ها اختلاف نظرهايى دارند. ما در اينجا (بدون تقيّد به اصطلاح و پيروى از مكتب خاصّى) به ذكر انگيزه ها و ميل هايى مى‌پردازيم كه وجداناً در خود مى‌يابيم:

1ـ بعضى از انگيزه ها ارتباط روشنى با فعل و انفعالات شيميايى و فيزيولوژيكى بدن دارند؛ مانند ميل خوردن و آشاميدن كه از آغاز ولادت تا هنگام مرگ درانسان وجود دارد و در حال نياز بدن به مواد غذايى و آب برانگيخته مى‌شود و هم چنين ميل جنسى كه در اثر ترشح هورمون هاى خاصّى در سنين بلوغ ظاهر مى‌گردد. بى شك وجود اين تمايلات طبيعى كه طبيعت انسان اقتضاى آن‌ها را دارد، براى حفظ حيات انسان ضرورى است؛ اما بايد از زياده روى و تحريك نا به جاى آن‌ها خوددارى و در ارضاى آن‌ها اعتدال را رعايت كرد، تا در نتيجه هم انسان بر غرايز خويش مسلط گردد و مغلوب آن‌ها نشود و هم چنين از آثار زيان بار افراط در آن‌ها مصون بماند.

2ـ دسته ديگرى از انگيزه ها و ميل ها وقتى برانگيخته شوند، حالات بدنى خاصّى را به دنبال دارند و به جهت اين تأثير و تأثر كه به سرعت شكل مى‌گيرد، افراد سطحى مى‌پندارند كه آن انگيزه هاى روانى همان حالات بدنى است؛ مانند ميل به دفاع و انتقام كه به صورت خشم ظاهر و در اثر آن رنگ صورت برافروخته و رگ هاى گردن پر مى‌شود. نظير آن، ميل به فرار از خطرات كه نوعى دفاع به شمار مى‌رود.

(در اين دو دسته‌اى كه برشمرديم ارتباط مستقيم روان و تن كاملا مشهود است، با اين تفاوت كه در دسته اول، ابتدا فعل و انفعالاتى در بدن ايجاد مى‌شود و سپس ميل برانگيخته مى‌گردد، ولى در دسته دوم، ابتدا ميل برانگيخته مى‌شود و با تأثير در بدن، باعث مى‌گردد حالاتى در آن پديد آيد.)

3ـ دسته ديگرى از انگيزه ها را «عواطف» تشكيل مى‌دهند كه مهم ترين و برجسته ترين آن‌ها عواطف خانوادگى و اجتماعى هستند. اين انگيزه ها نيز به نحوى با فعل و انفعالات بدنى همراه هستند، گرچه ارتباط مستقيمى با آن‌ها ندارند و ارتباط آن‌ها در حدّ ارتباط دو دسته اول با فعل و انفعالات بدنى نيست. عاطفه و ميل مادر به فرزند كاملا روحى است، اما اين عاطفه و تمايل تأثيرات و تغييراتى را در بدن و فعاليت غده ها و ترشح هورمون هاى مادر بر جاى مى‌گذارد.

اين عواطف كه اختصاص به انسان ندارد و در حيوانات نيز وجود دارند، به نحوى با اعصاب و غدد ارتباط دارند؛ چنان كه در بررسى و مطالعه بر روى غدد به اين نتيجه رسيده‌اند كسانى كه از عواطف قوى ترى برخوردارند؛ ترشح پاره‌اى از غدد آن‌ها بيشتر از كسانى است كه عواطف ضعيف ترى دارند. با توجه به اين ارتباط و رابطه علم فيزيولوژى با روان شناسى، گاه داروهايى براى بيمارى هاى روانى و عصبى تجويز مى‌شود كه بر روى فعاليت هاى بدنى انسان تأثير مى‌گذارند. اما اين ارتباط متفاوت است با اين‌كه ادعا شود كه در بدن انسان اندام خاصّى در توليد آن عواطف نقش دارد و از اين نظر، عواطف با ميل خوردن و آشاميدن متفاوتند و اندامى در برانگيخته شدن آن‌ها نقش ندارد.

4ـ از جمله غرايز انسان، كنجكاوى و حقيقت جويى است كه انسان را وادار به كشف مجهولات و كسب اطلاع از واقعيّات مى‌كند.

5ـ ازجمله غرايز و اميال انسان ،قدرت طلبى و تسلط و چيرگى و توسعه دايره فعاليت است.

6ـ نوع ديگرى از غرايز مربوط به كسب عناوين اعتبارى؛ از قبيل جاه، مقام و استقلال شخصيّت مى‌باشد.

7ـ نوع ديگرى از اميال فطرى مربوط به جمال ها و كمال هاى ظاهرى و معنوى است كه انسان را براى تحصيل انواع كمالات و زيبايى هاى قابل اكتساب و ارتباط و پيوستگى با موجودات كامل و جميل ـ كه كمالاتشان براى انسان قابل اكتساب نيست ـ و سرانجام خضوع در برابر كمال اصيل و پرستش ذات احديّت بر مى‌انگيزد. توضيح اين‌كه انسان مى‌تواند واجد برخى از كمال هاى ظاهرى و معنوى شود و آن‌ها را در خود فراهم آورد و براى كسب آن‌ها تلاش مى‌كند. مثلاً ميل به خود آرايى، كه ناشى از ميل به جمال است، به خصوص در دوران جوانى اوج مى‌گيرد و جوان در آن دوران توجّه فراوانى به وضع ظاهرى اندام، لباس و موى سر خود دارد و براى رسيدگى و آرايش آن‌ها دقّت زيادى را مصروف مى‌دارد و گاهى به دست آوردن لباسى شيك و زيبا و قيافه‌اى جذّاب، براى او چنان اهميّتى دارد كه ساير خواسته هايش را تحت الشعاع خود قرار مى‌دهد. در مقابل، سنخ ديگرى از كمال هاى ظاهرى و معنوى مربوط به شخصى و موجود ديگرى هستند و انسان نمى‌تواند آن‌ها را كسب و در خود فراهم آورد، آن گاه ميل او به اين سنخ كمالات در ايجاد ارتباط و پيوستگى و سرانجام، فناى در موجودى كه واجد آن كمالات است تجلّى مى‌يابد.

مثلاً وقتى انسان در برابر شخصيّت عظيمى قرار مى‌گيرد، به جهت ميل به كمال آن شخصيّت، در برابر او احساس خضوع و كوچكى مى‌كند و در پرتو اين ميل فطرى، چنين حالتى را در برابر هر كسى كه براى او محترم و فرهيخته است بروز مى‌دهد و بارزترين مصداق اين ميل، خضوع و خشوع و احساس فناى در برابر كمال بى نهايت ذات بارى است، از اين جاست كه فطرى بودن خداپرستى نيز معنا پيدا مى‌كند.

ريشه همه غرايز انسان را مى‌توان حبّ ذات دانست كه ابتدا دو شاخه اصلى «حفظ موجوديّت» و «تحصيل كمالات ممكن» از آن خارج مى‌شود و حفظ موجوديّت به لحاظ تعلّق به فرد يا نوع، و به لحاظ رفع نيازمندى ها و دفع خطرها، به اشتهاى خوردنى و آشاميدنى و شهوت جنسى و حسّ دفاع و فرار و انتقام و عواطف خانوادگى و اجتماعى منشعب مى‌گردد. هم چنين شاخه تحصيل كمالات كه به حفظ موجوديّت و حيات انسان مربوط نمى‌گردد، مشتمل است بر غريزه هاى كنجكاوى و ميل به آگاهى و قدرت طلبى ـ گرچه ممكن است در ارضاى اين خواست جان انسان نيز در خطر قرار گيرد ـ و جاه طلبى و به دست آوردن موقعيّت خاصّ اجتماعى و عشق به كمال و جمال ظاهرى و خيالى و معنوى.

تصور نشود نمودارى كه طرح كرديم به معناى حصر همه غرايز و اميال انسانى است. هم چنين نبايد تصور كرد كه دسته بندى آن‌ها به معناى انفكاك كلّى آن‌ها در مقام تأثير مى‌باشد؛ زيرا ممكن است در كار واحدى چند غريزه دست اندركار باشند. چنان كه كسى كه ميل به غذا دارد، هم مى‌خواهد غذايش طعم و مزه خوبى داشته باشد و هم از رنگ مناسب و بوى مطبوع برخوردار باشد و ظرف غذا نيز زيبا باشد، كه در اين صورت اشتهاى او به خوردن غذا بيشتر مى‌گردد. هم چنين در مورد شهوت جنسى، ميل به زيبايى هاى ظاهرى مكمّل غريزه جنسى مى‌گردد.

نكته ديگرى كه بايد به آن توجه داشت اين است كه جدا كردن اميال و كشش ها از علوم و ادراكات به معناى انكار شعورى بودن آن‌ها نيست؛ زيرا بديهى است كه اين جاذبه ها و حالات روانى مانند جاذبه مغناطيس نيست كه بدون درك و شعور تحقّق يابد؛ بلكه منظور اين است كه بين دستگاه ادراك محض و دستگاه اراده، از جهت وجود كشش و انگيزش در دستگاه دوم و نبودن آن در دستگاه اول، فرق گذاشته شود و رابطه بين آن‌ها بررسى گردد تا آگاهى بيشترى نسبت به پديده هاى روانى براى تدبير و كنترل آن‌ها حاصل آيد.

پيوند دستگاه ادراك با دستگاه اراده

انگيزش هر ميل مسبوق به احساس خاصّى است كه با آن سنخيّت و هماهنگى دارد، چنان كه اشتهاى غذا مسبوق به احساس گرسنگى است و اين پيوند به قدرى قوى است كه معمولاً حالت واحدى به نظر مى‌رسد. ارضاء و اشباع اميال و خواست هاى غريزى نيز متوقف بر ادراكات متناسبى است و در اين مرحله، كمك دستگاه ادراكى به دستگاه تحريكى به قدرى روشن است كه نيازى به توضيح ندارد و البته در راه ارضاى يك ميل ممكن است نيروهاى ادراكى متعدّدى و در سطح وسيعى هم كارى كنند. چنان كه دقّت در تهيه غذايى كه با وسايل متعارف امروزى طبخ مى‌شود و تمهيدات و مقدماتى كه براى تهيه آن فراهم مى‌گردد، نشان مى‌دهد كه چه فعاليت هاى ادراكى دامنه دارى، از حسى و خيالى و فكرى، در آن سهيم بوده‌اند.

ولى ارتباط اين دو دستگاه منحصر به همين دو بخش نيست، بلكه نوع ديگرى از ارتباط ميان آن‌ها وجود دارد كه براى بحث ما حايز اهميت خاصى مى‌باشد و آن عبارت است از تأثير بعضى از ادراكات در انگيزش ميل و اراده، يا نفرت و اشمئزاز؛ با اين‌كه رابطه طبيعى با ميل خاصى ندارند. چنان كه ديدن منظره اى، يا شنيدن صدايى، يا احساس بويى موجب برانگيخته شدن اشتهاى غذا يا شهوت جنسى يا ساير اميال مى‌گردد؛ و يا توجه به رنگ و وضع خاصى موجب نفرت و بى ميلى نسبت به غذا يا شىء ديگرى مى‌شود.

گاهى اتفاق مى‌افتد كه انسان گرسنه است، اما به جهت اشتغال به امور فكرى احساس گرسنگى نمى‌كند، اما وقتى بوى غذا به مشامش رسيد، متوجه گرسنگى خود مى‌شود و آن ميل فطرى خفته با دركى كه رابطه طبيعى با آن ميل ندارد برانگيخته مى‌شود.

تأثير بعضى از اين امور به قدرى عادى و آشكار است كه انسان مى‌پندارد رابطه طبيعى با انگيزش ميل دارد؛ مانند احساس بوى غذا و برانگيخته شدن اشتها. برعكس، تأثير بعضى ديگر خفى و پنهان است، چندان كه انسان مى‌پندارد برخى از اميال، اتفاقى و بدون سبب برانگيخته مى‌شوند و يا در مقام تعليل آن‌ها متحيّر مى‌ماند. چنان كه گاهى هيجان، نفرت و علاقه‌اى در ما پديد مى‌آيد وما چون علّت آن را نمى‌شناسيم، مى‌پنداريم كه آن ميل بدون علّت و بدون ارتباط با درك خاصّى برانگيخته شده است. گاهى انسان كار خوبى انجام مى‌دهد و تصور مى‌كند كه بدون مقدمه به آن كار خوب دست زده است؛ مثلاً به يك باره به فكر مى‌افتد كه قرآن و يا دعا بخواند و اگر از او بپرسند كه چرا مى‌خواهى قرآن بخوانى؟ مى‌گويد: اين تصميم اتفاقى است و نمى‌دانم چرا چنين تصميمى گرفتم! اگر در نفس خويش كاوش كند در مى‌يابد كه قبل از برانگيخته شدن آن ميل و انگيزه، صدايى شنيده و يا نام قارى برجسته‌اى به گوش او خورده كه ملازم گرديده با ادراك ديگرى كه ميل به خواندن قرآن را در او برانگيخته است.

شناخت اين گونه روابط براى منظور ما كاملا اهميّت دارد، زيرا با دقّت در آن‌ها معلوم مى‌شود كه گاهى يك نگاه يا يك صدا چه تأثير عجيبى در سرنوشت انسان دارد و چگونه موجب انگيزش ميل و اراده‌اى مى‌شود كه به خوش بختى يا بدبختى شخص مى‌انجامد.

سرّ اين رابطه در تداعى مدركات و معانى نهفته است؛ يعنى ذهن انسان طورى آفريده شده است كه تقارن مكرر دو ادراك موجب به خاطر آوردن هر يك با توجه به ديگرى مى‌شود؛ مثلاً غذايى را كه با مزه و رنگ و بوى مخصوصى درك كرده، هنگام احساس بوى آن به ياد مزه‌اش مى‌افتد و اشتهايش تحريك مى‌گردد.

اگر در علل پيدايش اراده هاى خود كاوش كنيم، در مى‌يابيم كه ادراكات حسى، مخصوصاً ديدنى ها و شنيدنى ها، چه نقش مهمى را در تخيّلات و افكار ما بازى مى‌كنند و به نوبه خود چه آثارى در صدور افعال ارادى دارند؛ چگونه با شنيدن صدايى، خيالى در ذهن ما برانگيخته مى‌شود و به دنبال آن فكرى و انديشه‌اى در ذهن پديد مى‌آيد كه باعث برانگيخته شدن ميلى و در نهايت، اراده اعمال آن ميل مى‌گردد. از اينجا نتيجه مى‌گيريم كه يكى از بهترين وسايل تدبير اميال وخواست ها و سرانجام تسلّط بيشتر بر خود و پيروزى بر هواهاى نفسانى و وساوس شيطانى كنترل ادراكات و قبل از همه، كنترل چشم و گوش است. پس ضرورت دارد كه به اهميّت و تأثير ديدنى ها و شنيدنى ها پى ببريم و متوجه باشيم كه با بررسى خاستگاه و زمينه هاى ارتكاب گناه، مشخص مى‌گردد كه در اغلب موارد ديدنى ها و شنيدنى ها منشأ برانگيخته شدن ميل به گناه مى‌گردند. پس بايسته است كه به هر منظره‌اى چشم ندوزيم و به هر سخنى گوش ندهيم و پيشاپيش بينديشيم و چشم و گوش خود را حساب شده به فعاليت واداريم تا وقتى با منظره‌اى و سخنانى مواجه مى‌شويم كه ما را به گناه سوق مى‌دهند، توان بازداشتن خويش و آلوده نگشتن خود به گناه را داشته باشيم: إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ اوُلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُول (236)؛ همانا گوش و چشم و دل، از همه اين‌ها بازخواست خواهد شد.

بنابراين، نبايد چشم و گوشمان را آزاد بگذاريم كه به هر جا خواست نظر كند و هر صدايى را كه خواست بشنود؛ چون اين دو عضو بيش از هر عضو ديگرى در معرض لغزش و انحرافند. ممكن است چشم انسان به تصوير مباحى بيفتد، اما همان مشاهده، با تداعى معانى و همراه گشتن با وسوسه هاى شيطانى، انسان را در آستانه گناه قرار دهد و وضعيّتى را براى او به وجود آورد كه نتواند در برابر گناه مقاومت كند.

مهم اين است كه انسان با اختيار و اراده خويش زمينه انگيزش اميال خود را فراهم آورد و با عاقبت انديشى و به ياد آوردن جهان آخرت و دشوارى تحمّل عذاب جهنم، بر اميال، تخيّلات و نيروى تفكّر خويش مسلط گردد و آن‌ها را در راستاى هدايت و سعادت خويش جهت دهى كند و در اين راه، بهترين وسايل انگيزش اراده خير ديدن اشخاص صالح و شنيدن داستان هاى ايشان و قرائت قرآن و مطالعه كتاب هاى مفيد و سودمند و شركت در مجالس پند و موعظه است. گاهى انسان مايل نيست به پندى گوش دهد، اما از سر اتفاق پندى مى‌شنود و زندگى او را متحوّل مى‌سازد، از اين جهت بايسته است كه از يك سو، با توجه به نقش پند و موعظه در تصحيح رفتار، مقدّمات و زمينه دريافت پند و موعظه را در خود گسترش دهيم و از سوى ديگر، اطلاعات روايى، قرآنى و اخلاقى خويش را افزايش بخشيم؛ چون در غير اين صورت زمينه انحراف و طغيان در ما مهياتر است.

هم چنين نبايد نقش زيارت معابد و مشاهد و مكان هايى كه انسان را به ياد خدا و به ياد بندگان برگزيده خدا و هدف هاى مقدّس و راه هايى كه پيموده‌اند مى‌اندازد، از نظر دور داشت؛ چنان كه خداوند در آيه 97 از سوره آل عمران نقش تذكارى مشاهد مشرفه را بيان مى‌كند: فِيهِ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ مَقَامُ إِبْرَاهِيمَ...؛ در آن (خانه) نشانه هاى روشن و هويداست، مقام (جاى ايستادن) ابراهيم (در آن است).

(يعنى وقتى انسان كعبه و حرم خداوند و آثار بر جاى مانده از پيامبر توحيد، حضرت ابراهيم(عليه السلام) را مى‌نگرد، هدف و آرمان ها و هدايت گرى ها و تلاش هاى مخلصانه آن پيامبر عظيم الشأن را به ياد مى‌آورد و در پرتو اين تذكار و يادآورى به خداوند هدايت مى‌شود.)

از آنچه ذكر شد، حكمت بسيارى از احكام واجب و مستحب، يا حرام و مكروه اسلام روشن مى‌شود؛ مانند حج و زيارت مشاهد مشرفه و يا چشم فرو بستن از مناظر شهوت انگيز و كراهت نشستن در جايى كه با نشستن زن بيگانه‌اى گرم شده و هنوز حرارتش باقى است كه موجب تحريك شهوت مى‌شود. هم چنين اهميّت نقشى كه رفيق در سعادت و يا شقاوت انسان بازى مى‌كند؛ چنان كه خداوند در نقش رفيق در شقاوت انسان مى‌فرمايد: يَا وَيْلَتى لَمْ أَتَّخِذْ فُلاَناً خَلِيلا، لَقَدْ أَضَلَّنِى عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جَاءَنِى... (237)؛ واى بر من، كاش فلانى را دوست نگرفته بودم، همانا مرا گمراه كرد؛ بعد از آن‌كه كتاب خدا به من رسيد.

و يا درباره نقش رفيق در سعادت انسان فرموده‌اند: إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْد خَيْراً جَعَلَ لَهُ وَزِيراً صَالحاً إِنْ نَسِىَ ذَكَّرَهُ وَ إِنْ ذَكَرَ أَعَانَهُ (238)؛ هرگاه خداوند اراده خيرى به بنده‌اش داشته باشد، وزير و رفيق شايسته‌اى نصيب او مى‌كند كه اگر (خدا را) فراموش كرد او را متذكّر شود و اگر به ياد خدا باشد، او را يارى كند.

قالَ الْحَوَارِيُّونَ لِعيسَى بْنِ مَرْيَمَ(عليها السلام)، يا رُوحَ اللَّهِ مَنْ نُجالِسُ؟ قالَ: مَنْ يُذَكِّرُكُمُ اللّهَ رؤيَتُهُ وَ يَزيدُ فى عِلْمِكُمْ مَنْطِقُهُ وَ يُرَغِّبُكُمْ فِى الاْخِرَةِ عَمَلُهُ (239)؛ حواريين به عيسى(عليه السلام)، گفتند:‌اى روح خدا، با چه كسى همنشين گرديم؟ فرمود: با كسى كه ديدنش شما را به ياد خدا بياندازد و گفتارش بر علم شما بيفزايد و رفتارش شما را به آخرت راغب سازد.

هم چنين دريافتيم تأثيرى كه اعمال و گفتار انسان در ديگران مى‌گذارد و نقشى كه رفتار ما به عنوان سرمشق و الگو در سعادت يا شقاوت خانواده يا جامعه دارد و از اين رو، مسؤوليت ديگرى را متوجه ما مى‌سازد، چنان كه در حديث آمده است: كُونُوا دُعاةَ النّاسِ بأَعْمالِكُمْ وَ لا تَكُونُوا دُعاةً بِأَلْسِنَتِكُمْ (240)؛ مردم را با اعمالتان (به سوى حق) دعوت كنيد و تنها آن‌ها را با زبانتان دعوت نكنيد.