نقش ميل و
علاقه در ادراك
به كار بردن نيروها و ابزارهاى ادراكى تا حدّ
زيادى در اختيار ماست. مثلاً هر وقت بخواهيم چشم به منظرهاى مىدوزيم و به تماشاى
آن مىپردازيم و هر وقت نخواهيم چشم بر مىداريم يا مىبنديم. ممكن است چنين تصور
شود كه با باز بودن چشم و وجود نور، ديگر حالت ويژهاى براى ديدن چيزى كه روبه روى
ما قرار گرفته وجود نخواهد داشت، درصورتى كه تجربه خلاف اين تصور را اثبات مىكند؛
زيرا در بسيارى از اوقات با وجود انعكاس صورت مرئى در چشم، آن را نمىبينيم و با
وجود ارتعاش پرده گوش به وسيله امواج صوت، صدا را نمىشنويم، و آن در حالى است كه
توجه ما معطوف به شىء ديگرى باشد. از اينجا روشن مىشود كه ادراك تنها يك پديده
فيزيكى يا عمل فيزيولوژيكى نيست، بلكه حقيقت آن كار نفس است و با توجه وى، درك حاصل
مىشود و با عدم توجه آن منتفى مىشود و فعل و انفعالات مادى شرايط و مقدمات ادراك
را تشكيل مىدهند.
توجه و عدم توجه در بسيارى از اوقات بستگى به
ميل و علاقه باطنى انسان دارد؛ يعنى در موردى كه شخص ميل به درك خاصى داشته باشد،
توجه نفس به آن معطوف مىشود و با وجود شرايط لازم ادراك حاصل مىشود و بر عكس، در
موردى كه ميل نداشته باشد، به آن توجهى نمىكند و آن را درك نمىكند؛ مثلاً صداى
كودكى از گوشهاى بلند مىشود و تنها مادر طفل آن را مىشنود و حتّى گاهى مادر از
شنيدن صداى بچهاش از خواب مىپرد؛ در صورتى كه با صداى بلندتر ديگرى بيدار
نمىشود. پس دليلى جز عامل روانى و علاقه مادرى براى شنيدن صداى فرزند در آن وضعيت
وجود ندارد.
تأثير ميل و علاقه در ادراك منحصر به ادراكات
حسى نيست، بلكه در تخيّلات و افكار و حتى در استنتاجات عقلى به صورت هاى گوناگون
وجود دارد: مثلاً حافظه افراد نسبت به چيزهاى مورد علاقه ايشان قوىتر است و كارهاى
فكرى در مورد مسائلى كه مورد علاقه متفكر است بهتر پيش مىرود. شخصى نقل مىكرد كه
ما در يكى از دانشگاه هاى لندن درس مىخوانديم و روزى در كلاس درس روانشناسى كه
دانشجويانى از مليّت هاى گوناگون در آن شركت داشتند، استاد روانشناسى واژه هاى
گوناگون و درهمى را از زبان هاى مختلف بر روى تابلو نوشت. سپس تك تك دانشجويان را
خواست كه از آغاز تا انتها آن واژه ها را مطالعه و مرور كنند. بعد از آنها خواست
كه چشم از تابلو بردارند و واژه هايى را كه در حافظه سپردهاند بيان كنند. مشخص شد
كه هر دانشجو، واژه هاى زبان مادرى خود كه معانى زشت و ناخوشايندى داشتهاند به
حافظه نسپرده است و واژه هاى را در حافظه نگهدارى كرده بود كه معنايى خوشايند داشته
است.
شگفت آورتر آنكه بسيارى از اشخاص از افكار
خودشان همان نتيجهاى را مىگيرند كه قبلا دلشان پسنديده و به ايشان الهام كرده
است. گرچه گمان كنند كه اين نتيجه به طور طبيعى از استدلال عقلى به دست آمده، اما
بى ترديد ميل باطنى ايشان در انتخاب مقدمات يك دليل و يا در كيفيت تنظيم آن مقدمات
مؤثر بوده و چه بسا موجب مغالطه و منحرف گشتن از حق و استنتاج باطلى گشته است: بَلْ
يُرِيدُ الاِْنْسَانُ لِيَفْجُرَ اَمَامَهُ
(241)؛
بلكه آدمى مىخواهد كه فراپيش خود (در آينده نيز) گناه كند.
توضيح آنكه ميل نداشتن انسان به گرفتن يك
نتيجه فكرى كه آن را منافى با خواسته هاى خود مىبيند، گاهى موجب غفلت ورزيدن و فكر
نكردن در آن موضوع، و گاهى موجب غفلت از مقدمات مىشود. در صورتى كه بر خلاف ميلش و
در اثر عوامل خارجى اين مراحل را گذراند و به نتيجه نامطلوب و ناخواستهاى رسيد، در
صدد تشكيك و ايجاد شبهه بر مىآيد، و اگر دليل و برهان به قدرى روشن بود كه جاى
شبههاى در آن باقى نبود، نوبت به خيانت حافظه مىرسد و در اندك مدّتى آن را به دست
فراموشى مىسپارد. حتّى اگر عاملى آن را به خاطرش بياورد، از پذيرش قلبى و ايمان به
آن خوددارى مىكند و لجوجانه آن را منكر مىشود؛ چنان كه قبلا در مقام فرق بين علم
و ايمان اشاره شد: إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ مَا تَهْوَى الاَْنْفُسُ
وَ قَدْ جَاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدى
(242)؛
جز از پندار و آنچه دلشان مىخواهد پيروى نمىكنند با اينكه از جانب خدا هدايت به
ايشان رسيده است.
بنابراين، كسى مىتواند به نتايج فكرى خود
مطمئن باشد كه از غلبه اميال مخالف مصون باشد لااقل اميال مخالف آن قدر طغيان نكنند
كه انسان را مقهور خويش سازند، و گرنه تا هنگامى كه هواهاى نفسانى زمام انسان را به
دست دارند و علاقه به ماديّات و شهوات و جاه و مقام و ديگر خواسته ها مهار نشده،
توجّه نفس را به خود معطوف داشته است و اميدى به استنتاج صحيح از فعاليت هاى ذهنى و
فكرى در زمينه هاى مربوط، نمىتوان داشت.
در مورد علوم حضورى و آگاهى از آنها نيز اميال
و تعلّقات قلبى نقش مهمّى را ايفاء مىكنند؛ مثلاً حالات و انفعالات نفسانى كه براى
نفس حاضر است، گاهى در اثر عطف توجه به شىء ديگر به صورت ناآگاهانه در مىآيد و
مورد غفلت قرار مىگيرد و به اصطلاح فلسفى، در آن حال علم به علم ندارد. (حضرت آيت
الله بهجت، دام ظله العالى، از استادشان درباره مرحوم شيخ انصارى، رحمة الله عليه،
نقل مىفرمودند كه در يك روز گرم تابستانى، در نجف، مرحوم شيخ در حالى كه سخت تشنه
بوده و دهانش از تشنگى خشك بود وارد منزل مىگردد و درخواست آب خنك مىكند. ايشان
تا آب را برايشان بياورند، از فرصت استفاده مىكند و به نماز مىايستد. اتفاقاً پس
از قرائت فاتحه، سوره بلندى را شروع مىكند و در نتيجه نماز ايشان به طول مىانجامد و چنان غرق توجه
به خداوند مىشود كه تشنگى را فراموش مىكند. پس از نماز وقتى چشمش به آب مىافتد
كه تا آن وقت گرم هم شده بود، مجدداً حالت تشنگى به ايشان دست مىدهد.)
هم چنين مرتبهاى از علم حضورى كه نفس نسبت به
خداى متعال دارد، در اثر تعلق به ماديّات مورد غفلت قرار مىگيرد و نسبت به آن
آگاهى حاصل نمىكند، مگر در حالى كه اختياراً يا اضطراراً توجه به اسباب و وسايل
مادى قطع شود.
بنابراين، بهره بردارى صحيح از نيروهاى ادراكى
در صورتى ميسّر خواهد بود كه دل از آلودگى هاى مادى و هواهاى نفسانى پاك شود و ذهن
نيز از پيش داورى ها تخليه گردد و به زيور تقوا آراسته شود و ترقّى در مدارج تقواست
كه انسان را مستعد دريافت انوار معنوى و الهامات مَلكى و ربانى مىسازد؛ حقيقتى كه
به وضوح در قرآن مورد توجه قرار گرفته است:
1ـ إِنَّ فِى ذالِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كَانَ
لَهُ قَلْبٌ أوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ
(243)؛
هر آينه در اين (كتاب) تذكّرى است براى كسى كه
دل داشته باشد، يا گوش دل فرا دهد در حالى كه گواه است.
2ـ ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدىً
لِلْمُتَّقِينَ
(244)؛
اين كتاب، هيچ شكى در آن نيست، هدايتى است براى
پرهيزكاران.
3ـ قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا، وَ قَدْ
خَابَ مَنْ دَسَّاهَ
(245)؛
به راستى رستگار شد هر كه آن (نفس) را پاك
گردانيد و پاكيزه داشت (از كفر و گناهان)، و نوميد و بى بهره گشت هر كه آن را
بيالود (به كفر و گناهان).
4ـ يَا أَيُّهَآ الَّذِينَ ءَامَنُوا إِنْ
تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقَاناً...
(246)؛
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اگر تقواى الهى
پيشه كنيد براى شما فرقان (قدرت تميز بين حق و باطل) قرار مىدهد.
5ـ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اتَّقُوا
اللَّهَ وَ ءَامِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ
يَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ...
(247)؛اى
كسانى كه ايمان آورده ايد، تقواى الهى پيشه كنيد و به پيامبر او ايمان آوريد تا شما
را از بخشايش و رحمت خود، دو بهره دهد و براى شما نورى قرار دهد كه بدان راه (راست)
رويد.
در مقابل، پيروى از هواى نفس و تعلّق به دنيا
موجب فريفتگى و گمراهى و محروميّت از درك صحيح، بلكه موجب تسلّط شيطان و افزايش
جهالت و ضلالت و تركيب جهل و كوردلى مىگردد: أَفَرَءَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ
هَوَاهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْم وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ
جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ...
(248)؛
آيا ديدى كسى را كه هواى نفس خويش را خداى خود گرفته است و خداوند او را با آگاهى
(به اينكه شايسته هدايت نيست) گمراه ساخت و بر گوش و دلش مُهر نهاد و بر چشمش پرده
افكند؟
كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلاَّهُ
فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَ يَهْدِيهِ إِلى عَذَابِ السَّعِيرِ
(249)؛
بر او (شيطان) نوشته شده كه هر كسى او را دوست و سرپرست گيرد، او را گمراه كند و به
سوى عذاب آتش افروخته رهبرىاش كند.
وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ
نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاَناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ، وَ إِنَّهُمْ لَيَصُدُّونَهُمْ
عَنِ السَّبِيلِ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ
(250)؛
و هر كه از ياد خداى رحمان برتابد، شيطانى براى او گماريم كه قرين او باشد و هر
آينه آنها (شيطان ها) آنان را از راه باز دارند و برگردانند و آنان مىپندارند كه
راه يافتگانند.
اراده و
انتخاب
با توجه به نيروهاى گوناگون ادراكى و تحريكى و
چگونگى تأثير و تأثر آنها، روشن مىشود كه چگونه مبادى اراده در نفس پديد مىآيد و فعل
ارادى انجام مىگيرد؛ يعنى ابتدا انسان يك نوع كمبودى را در خود مىيابد و از آن
احساس رنج و ناراحتى مىكند، يا لذّت شناخته شدهاى را در خود مىيابد و به جستجوى
آن مىپردازد. احساس رنج يا انتظار لذّت او را وادار به كوشش و تلاش مىكند تا با
انجام كارى مناسب، رنج خود را برطرف و لذّت منظور را تأمين كند و نياز بدنى يا روحى
خود را مرتفع سازد، و با توجه به اينكه بخشى از نيازهاى انسان بدنى و بخشى از
آنها روحانى و مربوط به قوه خيال و يا قوه عاقله هستند، تلاش انسان متناسب با آن
لذّت ها خواهد بود؛ يعنى براى تأمين لذّت بدنى، تلاش او خارجى و بيرونى خواهد بود و
براى تأمين لذّت روحانى، تلاش او درونى است و ارتباطى با خارج ندارد؛ مثلِ عمليات
انديشيدن و ساير توجّهات قلبى. پس اگر انسان در ذهن و خيال خود قيافه كسى را كه
قبلا ديده تصوير مىكند و با اين كار لذّتى به او دست مىدهد، توسط قوه خيال كارى
صورت پذيرفته است.
بنابراين كارهاى انسان فطرتاً در جهت رفع نقص و
تحصيل كمال است و انگيزه انجام آنها رفع رنج يا به دست آوردن لذّت مورد آرزو
مىباشد، خواه كارى كه انجام مىدهد يك فعاليّت روانى يا ذهنى محض باشد؛ مانند توجه
قلب و تفكّر، و خواه متوقّف بر تحريك عضلات و اندام هاى بدن باشد، با تصرف در مواد
خارجى يا بدون آن. حتّى در موردى كه كارى را به نفع ديگران انجام مىدهد؛ انگيزه
اصلى رفع رنج يا دست يافتن به لذّت خويش است، گو اينكه اين رنج در اثر ناراحتى
ديگران حاصل شده است؛ يا لذّت در اثر خوشى ديگران دست مىدهد. البته انسان در همه
كارها به منظور خود نايل نمىشود و موفقيت او علاوه بر فراهم بودن شرايط خارجى،
بستگى دارد به سلامت قواى ادراكى و صحّت تشخيص آنها و هم چنين شناخت صحيح نسبت به
كيفيّت رفع كمبود و چگونگى كاربرد نيروها و تصرّف در مواد خارجى.
توجّه انسان به نياز خويش گاهى به طور طبيعى و
در اثر فعل و انفعالات داخل بدن حاصل مىشود؛ مانند احساس نياز به آب و غذا، و گاهى
در اثر تماس با خارج؛ مانند مشاهده وضع خطرناكى كه موجب فرار يا آمادگى براى دفاع
مىشود، يا ديدن منظره رقّت انگيزى كه انسان با عاطفه را متأثر مىسازد تا از
محروميت ديگران رنج ببرد و ميل كمك به ايشان در او بيدار شود.
در مورد اول نيز گاهى عوامل خارجى به طور تداعى
و به اصطلاح روان شناختى، با افعال انعكاسى شرطى موجب بيدار شدن ميل خفته مىگردد،
چنان كه توضيح آن گذشت. هم چنين علاوه بر اينكه ادراكات عقلى انسان موجب برانگيخته
شدن ميل عقلى مىگردند ـ چنان كه عقل مىتواند منشأ تفكر درباره خداوند باشد ـ
عوامل بيرونى نيز، به جهت رابطهاى كه بين درك حسّى با ميل عقلى وجود دارد،
مىتوانند نقش بيدار كننده را نسبت به اميال فطرى و كشش هاى روانى محض بازى كنند؛
چنان كه دعوت انبياء فطرت خداپرستى را بيدار مىكند و ديدن و شنيدن آثار ايشان نيز
همين اثر را دارد.
اگر در يك لحظه، تنها يك غريزه بيدار باشد و
ميل واحدى در نفس وجود داشته باشد؛ انسان بى درنگ در صدد ارضاى آن بر مىآيد و در
صورت وجود شرايط و نبودن موانع خارجى كار مناسب آن را انجام مىدهد. ولى در صورتى
كه اميال متعددى موجود باشد و ارضاى همه آنها در آنِ واحد ميسّر نباشد، طبعاً بين
آنها تزاحم واقع مىشود و جاذبه هر كدام نيرومندتر باشد، توجه نفس را به خود جلب
مىكند و در نتيجه، انسان به ارضاى آن مبادرت مىورزد. چنان كه بعضى از بچه ها بازى
را بر خوراك ترجيح مىدهند، يا مادر گرسنه غذاى خود را به طفلش مىدهد، يا جوان
محصل مطالعه را و مرد پارسا عبادت را بر خواب ترجيح مىدهد، يا سرباز مجاهد فداكارى
در راه خدا را بر آسايش خود و خانوادهاش اختيار مىكند. در چنين مواردى است كه
ارزش انسان ظاهر و استعدادات نهفته شكوفا مىشود و سعادت يا شقاوت به فعليّت مىرسد
و اساساً حكمت آفرينش انسان در سراى تزاحمات و تضادها همين است؛ چنان كه مكرراً
اشاره شده است.
در اينجا اين مسأله مطرح مىشود كه آيا انسان
در صحنه تزاحم اميال بايد تماشاچى باشد و هر وقت، به اقتضاى عوامل طبيعى و اجتماعى،
يك ميل غالب شد به دنبال آن راه بيفتد، يا بايد خود، با فعاليّت فكرى و ارادى اش، نقش
تعيين كننده و ترجيح دهنده را به عهده بگيرد و حتى گاهى از ارضاى خواسته هاى
نيرومند طبيعىاش خوددارى كند؟ در صورت اول تسليم غرايز كور و كر شده و همچون كاهى
خود را به دست طوفان يا سيل سپرده و در واقع از انسانيت استعفا داده و به عبارت
ديگر نيروهاى ويژه انسان را مهمل گذاشته است. اين حالت در زبان قرآن به نام «غفلت»
ناميده مىشود، غفلتى كه آدمى را از چهارپايان هم كم ارزشتر و گمراهتر مىسازد:
اُولئِكَ كَالاَْنْعَامِ بَلْ هُمْ اَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ
(251)؛
آنها همچون چهارپايانند، بلكه گمراه تر! اينان همان غافلانند.
در صورت دوم، مسأله ديگرى پيش مىآيد و آن
اينكه انسان بر اساس چه معيارى بايد بعضى از خواسته هاى خود را بر بعض ديگر ترجيح
دهد؟ و چون اين سؤال شامل خود دين نيز مىشود، از اين رو بايد صرف نظر از راه هاى
تعبدى به آن پاسخ داد.
به سه صورت مىتوان به اين پرسش پاسخ داد:
نخست آن كه: بر اساس ميل فطرى به ترجيح لذيذتر،
كارها را بر اساس لذّتى كه در پى دارند بسنجيم و هنگام تزاحم بين چند كار، لذّت بخش
ترين آنها را انتخاب كنيم. البته در اين ارزيابى نمىتوان لذّت فعلى را ملاك قرار
داد، زيرا ممكن است كارى كه لذّت آنى دارد در آينده رنج هاى فراوانى به بار آورد كه
در برابر آنها آن لذّت ناچيز مىنمايد. به علاوه، ممكن است ما هنوز لذت بعضى از
كارها را نچشيده باشيم تا بتوانيم آن را با كارهاى ديگر مقايسه كنيم. پس راه صحيح
براى تشخيص لذيذتر اين است كه حقيقت لذّت و ملاك آن را بشناسيم و از روى محاسبه
عقلى دريابيم كه چه لذّتى ارزنده و پايندهتر است. ما قبلا اين محاسبه را انجام
داديم و به اين نتيجه رسيديم كه لذت قرب به خدا از همه چيز بيشتر و پايدارتر است:
وَاللّهُ خَيْرٌ وَ اَبْقى
(252).
دوم آن كه: غرايز را بر اساس غاياتشان بسنجيم و
در مقام ترجيح آن را كه غايتش افضل است مقدم بداريم. قبلا گفته شد كه غرايز داراى
دو شاخه اصلى هستند: يكى شاخه حفظ موجوديّت فرد و نوع، و ديگرى شاخه تحصيل كمال.
غايت شاخه اول بقاى انسان در اين جهان است تا دوران تكامل خود را بپيمايد؛ مثلاً
غايت خوردن و آشاميدن تأمين نيازمندى هاى بدن براى بقاى زندگى دنيوى است و غايت
غريزه دفاع، مصونيّت از خطر براى ادامه زندگى و غايت غريزه جنسى و عواطف خانوادگى و
اجتماعى، بقاى نوع انسان مىباشد؛ ولى غايت شاخه دوم نامتناهى و جاودانى است و روشن
است كه اين غايت برتر و پايدارتر است و در مقام تزاحم بايد مقدم داشته شود:
وَالاَْخِرَةُ خَيْرٌ وَ أبقى
(253).
سوم آن كه: غرايز شاخه اول طبعاً مقدّمه هستند،
زيرا نقش آنها فراهم كردن زمينه و امكانات تكامل است و شاخه دوم نسبت به آنها
اصالت دارد و روشن است كه ارزش مقدمه تابع ارزش ذى المقدمه است و هيچگاه نمىتواند
با آن معارضه كند. به عبارت ديگر، غرايز شاخه اول هيچ كدام بر يكديگر و بر غرايز
شاخه دوم حاكميّت ندارند؛ بلكه هر كدام مقتضى حركت خاصى هستند. ولى غريزه كمال جويى
ناظر و حاكم بر ساير غرايز مىباشد، زيرا مقتضاى آن بسيج كردن همه نيروها در راه
تكامل است. پس عملا هم بايد آن را حاكم شمرد و خواست آن را معيار تحديد و توجيه
ساير خواست ها قرار داد. از بحث هاى سابق ثابت شد كه كمال نهايى انسان، كه بايد همه
نيروها در راه رسيدن به آن بسيج شود، قرب خداى متعال است: وَ إنَّ إِلى رَبِّكَ
الْمُنْتَهى
(254).
نتيجه نهايى
دانستيم كه انسان نبايد در برابر عوامل طبيعى و
اجتماعى و تضاد و كشمكش آنها ناظر بى طرف باشد، بلكه بايد با به كار گرفتن نيروهاى
ويژه انسانى، نقش تعيين كننده و مؤثرى را ايفاء كند و با فعاليت ارادى و آگاهانه
خود همه نيروها را در مسير صحيحى به كار اندازد و آنها را به سوى هدف اصلى و كمال
نهايى بسيج كند.
ترديدى نيست كه يكى از نيروهاى انسانى كه
مىتواند در راهنمايى بشر براى انجام اين تلاش جهت بخش كمك كند نيروى عقل است و
تقويت آن اثر مهمّى در سير تكاملى انسان دارد؛ حتّى سقراط اصل فضيلت را عقل و علم و
حكمت (طبق تعبيرات گوناگونى كه از او نقل شده است) مىدانست، ولى ارسطو بر او خرده
گرفت كه بسا انسان با داشتن علم و حكمت آن را به كار نمىبندد و واجد فضايل اخلاقى
نمىشود و از اين رو نمىتوان آن را ريشه همه فضايل دانست. ما با پذيرش اين نقد،
اضافه مىكنيم كه اساساً كار نيروهاى ادراكى تحريك و انگيزش نيست و حتّى هدايت هاى
آسمانى و انوار فوق عقلانى نيز، خود به خود، اراده آفرين نيستند و رسيدن انسان را
به كمال مطلوب تضمين نمىكنند؛ چنان كه بلعم باعورا با برخوردارى از آن هدايت ها،
از رسيدن به كمال مطلوب باز ماند و در پى پيروى از نفس سركش، توفيقات خاصّ الهى و
هدايت هاى وى از او سلب گرديد: وَاْتلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ اَلَّذى ءَاتَيْنَاهُ
ءَايَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْها... وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْناهُ بِهَا وَلكِنَّهُ
أَخْلَدَ إِلَى الاَْرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ...
(255)؛
و بر آنان خبر آن كس را برخوان كه آيت هاى خويش را به وى داديم و او از آنها بيرون
رفت... و اگر مىخواستيم (مقام) او را با اين آيات (و علوم و دانش ها) بالا
مىبرديم، و ليكن او به زمين (دنيا و مال و جاه آن) چسبيد و كام و خواهشِ دل خود را
پيروى كرد.
شرط كافى براى سعادت غالب شدن خواست رفعت جوى
خداپرستى و مغلوب كردن هواهاى سقوط آور نفسانى و شيطانى است؛ اما در همين حال تأكيد
مىكنيم كه نيروى انديشنده انسان نقش بسيار مهمّى را در توجيه اراده به عهده دارد و
همين نيرو است كه ما را در فراهم كردن مقدمات انتخاب و كيفيت تنظيم و توجيه آنها
مدد مىكند و همين بحث ها نمونهاى از آثار آن مىباشد. بنابراين، ما همواره بايد
در پرتو راهنمايى عقل راه خود را مشخص سازيم و خود را براى دريافت انوار الهى آماده
گردانيم.
نيروى عقل براى تشخيص هدف و شناخت مسير اصلى
اهميّت به سزايى دارد، ولى براى شناخت جزئيات راه و طرح هاى دقيق كافى نيست و ناچار
بايد از وحى مدد طلبيد و از
برنامه هاى همه جانبه دين استفاده كرد. پس
تقويت بينش دينى و توسعه آگاهى از مآخذ و مصادر علوم دينى نيز ضرورت دارد. چنان كه
تقويت درك فطرى به وسيله توجّهات قلبى و تمرين براى متمركز ساختن آنها، در اشكال
گوناگون عبادات، عامل بسيار مهم و بلكه اصيل ترين عامل براى تكامل حقيقى به شمار
مىرود و شناخت اين حقايق همگى به بركت عقل و انديشه هاى عقلانى حاصل مىشود.
آنچه در بخش اخير از اين بحث براى ما اهميّت
فوق العاده دارد اين است كه بدانيم چگونه مىتوانيم مقدماتى براى انگيزش خواست عالى
انسانى و ميل به وصول به مقام قرب الهى فراهم سازيم و چگونه مىتوانيم اين خواست را
تقويت و بر خواست هاى ديگر غالب كنيم.
قبلا گفته شد كه بيدار شدن و برانگيخته شدن
ميلى كه در انسان خاموش است و حركت و انگيزشى ندارد، گاهى در اثر فعل و انفعالات
درونى بدن است و گاهى در اثر تماس با مواد خارجى، و گاهى در اثر فعاليت روانى كه به
نوبه خود به وسيله انگيزنده هاى خارجى تحريك مىشود. معمولاً غرايز شاخه حفظ
موجوديت، به طور طبيعى و به وسيله دو عامل اول بيدار مىگردند و حكمت اينكه انگيزش
آنها منوط به فعاليت آگاهانه خود انسان قرار داده نشده، اين است كه حيات فردى و
اجتماعى انسان در اين جهان مستقيماً بستگى به فعاليت اين غرايز دارد و اگر كار
آنها منوط به اراده و انتخاب خود انسان مىبود، در اثر غفلت يا افكار نادرست،
تعطيل مىشد و زمينهاى براى سير تكاملى باقى نمىماند. ولى بعد از فراهم شدن زمينه
تكامل، نوبت به فعاليت ارادى انسان در جهت كمال مىرسد؛ و چون تكامل حقيقى انسان
ارادى است، هر قدر دامنه انتخاب آزاد وسيعتر باشد، امكان بيشترى براى تكامل ارادى
فراهم خواهد بود. از اين رو، فعاليت شاخه دوم غرايز و حتّى بيدار كردن و تعيين مسير
ارضاى آنها تا حدّ زيادى به عهده خود انسان گذاشته شده است تا از فراهم ساختن
مقدمات نيز نتيجه تكاملى بگيرد.
هنگامى كه خواستى در انسان فعليت يافت و با
ارضاى آن لذّتى حاصل و يا المى مرتفع گرديد، نفس در پرتو لذّتى كه دريافته توجه
بيشترى به آن پيدا مىكند و در مرتبه دوم، آن
خواست به صورت شديدترى ظاهر مىشود و سرانجام
در اثر تكرار، نفس به آن انس مىگيرد و هم چنين به موضوع خارجى كه مورد تعلّق فعل و
به نحوى وسيله ارضاى خواست است، علاقهمند مىشود؛ در اين حال است كه مىگوييم فلان
كار، يا فلان چيز و يا فلان شخص را دوست مىداريم و لازمه دوست داشتن، توجه مستمر
نفس به محبوب و انجام كارهاى متناسب با آن است؛ تا آنجا كه در پرتو اين توجه مستمر
و شديد، شخص از خود نيز غافل مىگردد. بر اين اساس، ما اگر بخواهيم به سير خود جهت
خاصّى ببخشيم و نيروهاى خود را در راه رسيدن به هدف معينى بسيج كنيم، بايد بكوشيم
كه توجه نفس به هدف و جهت آن استمرار يابد و با آن مأنوس شود و محبت و علاقه شديدى
نسبت به آن پيدا كند. استمرار توجه نفس و تمركز در يك خط، مشروط است به اينكه از
توجه به جهت خلاف باز داشته شود و هيچ خواست ديگرى را استقلالا مورد نظر قرار ندهد،
بلكه همه غرايز را به عنوان خادمى براى خواست عالى و كمال جوى خود قرار دهد و ارضاى
آنها را طفيل ارضاى اين خواست بشمارد. موفقيت در اين كار در گرو برنامه عملى است
كه مشتمل بر كوشش هاى مثبت و منفى خاصى در جهت تقويت خواست كمال جويى و خداپرستى
باشد.
برنامه عملى
خودسازى
مهم ترين مواد مثبت اين برنامه به اين شرح است:
1ـ عبادت، به ويژه نمازهاى واجب را به موقع و
با حضور قلب و اخلاص كامل انجام دهيم: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ هُمْ
فى صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ
(256)؛
به راستى كه مؤمنان رستگار شدند، آنان كه درنمازشان ترسان و فروتنند.
در صورت امكان، مقدارى از وقت خود را به توجه
قلبى اختصاص دهيم و براى آن وقت و محل مناسبى را در نظر بگيريم: وَ اذْكُرْ
رَّبَّكَ فِى نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خِيفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ
بِالْغُدُوِّ وَ الاَْصَالِ وَ لاَ تَكُنْ مِنَ
الْغَافِليِنَ
(257)؛
پروردگارت را در دل خود، از روى تضرع و خوف، آهسته وآرام، صبح گاهان و شام گاهان
ياد كن و از غافلان مباش!
شكى نيست كه اعتياد و روزمرگى عامل مؤثرى در
برانگيختن تمايلات فطرى ارادى است، تا آنجا كه چه بسا با انس گرفتن به لذتى، انسان
از لذت هاى برتر نيز چشم مىپوشد و لذتى را كه بدان خو گرفته مقدّم مىدارد؛ گرچه
مىپذيرد كه لذت هاى ديگر بهتر و برترند. خوگرفتن به لذت ها، همان طور كه مىتواند
براى انسان زيان بار باشد، مىتواند ارزشمند و نجات بخش باشد. پس چه بهتر كه ما به
كارهاى خير خو گيريم كه در اين صورت اگر به دليلى از انجام كارهاى خير باز مانديم؛
احساس ناراحتى و خسارت كنيم؛ چنان كه كسى كه به خواندن نماز شب انس يافته، اگر شبى
نماز شبش قضا شود، روحش آزرده مىگردد و احساس مىكند سرمايه بزرگى را از كف داده
است. در اين بين، عالى ترين و برترين لذت ها، انس دل به خدا و چشيدن مناجات اوست كه
در استمرار و تكرار توجّه قلبى به خداوند حاصل مىگردد و تداوم ذكر او، هم لذت انس
با خدا را در دل انسان پديد مىآورد و هم باعث بى اعتنا شدن به لذت هاى مادى
مىگردد. هم چنين نبايد از انس يافتن به امورى كه با خداوند ارتباط دارد غافل
بمانيم، نظير مشرّف شدن به حج و زيارت مشاهد مشرّفه و علماء و رفت و شد با آنها؛
چون اين امور باعث افزايش انس با حضرت حق مىگردند.
2ـ انفاق و ايثار: بى ترديد انفاق و نيز ايثار
و بخشش چيزى كه محبوب و مورد نياز انسان است، بهترين وسيله براى دل كندن از لذايد
مادى و تطهير و مصفا گشتن دل و مصون ماندن از آلودگى به دنياست: وَ مَنْ يُوقَ
شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ
(258)؛
كسانى كه از بخل و آز نگاه داشته شوند ايشانند رستگاران.
لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتّى تُنْفِقُوا
مِمَّا تُحِبُّونَ
(259)؛
هرگز به نيكى نخواهيد رسيد تا از آنچه دوست داريد انفاق كنيد.
خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً
تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِهَا...
(260)؛
از اموالشان صدقهاى (زكات) بگير تا بدان وسيله ايشان را تطهير و تزكيه كنى.
خداوند نمىفرمايد از آنها زكات بگير تا
اموالشان پاك گردد كه اگر حقّ فقراء و سايرين و يا مال غصبى درآن است با زكات پاك
گردد، بلكه مىفرمايد از آنها زكات بگير تا خودشان پاك و تزكيه گردند. شايد نكته
نهفته در آن بيان اين است كه دل بستگى به مال و دنيا، دل انسان را آلوده و بيمار
مىسازد و با پرداخت صدقه و زكات، از تعلّق و دل بستگى انسان به دنيا كاسته مىشود
و علاوه بر مال، روح انسان نيز پاك مىگردد. البته اين توجيه با وجه تسميهاى كه
براى زكات ذكر كردهاند و آن را باعث پاك گشتن مال معرفى كردهاند، منافاتى ندارد و
با آن قابل جمع است.
نبايد از نظر دور داشت كه نماز و انفاق اثر
يكديگر را كامل مىكنند و شايد به همين مناسبت است كه درقرآن شريف غالباً با هم ذكر
شدهاند: وَجَعَلَنِى مُبَارَكاً أَيْنَ مَا كُنْتُ وَ أَوْصَانِى بِالصَّلاةِ وَ
الزَّكَوةِ مَا دُمْتُ حَيّ
(261)؛[حضرت
عيسى، در گهواره در ضمن سخنان خود فرمود:] و مرا هر جا باشم با بركت ساخته و تا
زنده باشم به نماز و زكات سفارشم كرده است.
3ـ همه روزه، بخشى از وقت خود را به فكر كردن
اختصاص دهيم و درباره صفات و آيات الهى و هدف آفرينش و نعمت ها و احسان هاى بى
پايان او، و هم چنين درباره تشخيص راه صحيح و طولانى بودن مسير و كم بودن وقت و
نيرو و كثرت موانع و بى ارزشى اهداف دنيوى و محدود و مشوب بودن لذّت هاى آن و مسبوق
و ملحوق بودن آنها به آلام و رنج ها و مصيبت ها، بينديشيم. هم چنين درباره ساير
چيزهايى كه انسان را در پيمودن راه بندگى تشويق مىكند و از خودپرستى و دنياپرستى
باز مىدارد، فكر كنيم: إِنَّ فِى ذَلِكَ لاََيَات لِقَوْم يَتَفَكَرُونَ
(262)؛
همانا در اين (امور) براى گروهى كه بينديشند نشانه هايى است.
4ـ از آنجا كه استحضار مفاهيم و اندوخته هاى
ذهنى تأثير شايانى در رفتار و نحوه عمل
انسانى دارد، شايسته است جهت بهينهسازى و
سالمسازى كردار و رفتار و نگرش هاى انسان، برنامهاى روزانه تنظيم كنيم براى قرائت
و حفظ قرآن همراه با توجه و تدبّر در آن، و هم چنين مطالعه روايات و مواعظ و كلمات
حكمت آميز و احكام فقهى و دستورات اخلاقى؛ تا همواره هدف و راه صحيح برگرفته از
آنها در خاطر ما بماند و آگاهنده و مذكّرى براى خواست كمال جوى ما باشد: وَ لَقَدْ
يَسَّرْنَا الْقُرانَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِر
(263)؛
و هر آينه قرآن را براى پند گرفتن آسان ساختيم، پس آيا ياد آرنده و پند گيرندهاى
هست؟
وقتى انسان سورهاى از قرآن را حفظ كرد و
مفاهيم آن را به خاطر سپرد، پيوسته آن مفاهيم متعالى در ذهنش مرور مىكنند و تأثر و
تحوّل فكرى او را بر مىانگيزانند. هم چنين اگر دايماً ذكر «اللّه اكبر» و «لا اله
الا اللّه» ـ كه حاكى از عظمت، قدرت و احاطه وجودى خداوند و ستايش اوست ـ در گوش
انسان طنين اندازد و شميم جان فزاى آن بر دل سايه افكند، خط بندگى خداوند فراروى
انسان ترسيم و هموار مىگردد و در آن صورت، او همواره مىكوشد كه در راستاى خواست،
اراده و رضايت خداوند حركت كند. از اين جهت، در احوالات امام باقر(عليه السلام)
آمده است كه به جز مواردى كه به گفتگو با ديگران و پاسخ گفتن به پرسش هايشان مشغول
بودند، همواره ذكر «لا اله الاّ اللّه» را بر زبان داشتهاند.
مهم ترين موادّ منفى برنامه خودسازى به شرح زير
است:
1ـ سعى كنيم كه تعلّق خاطر و دل بستگى به دنيا
و ماديّات نداشته باشيم و روحيه زهد و بى اعتنايى به دنيا را در خويش بپرورانيم و
توجه داشته باشيم كه دل بستگى انسان به ماديّات و دنيا، انسان را سست اراده و زبون
و سرسپرده دنيا مىسازد و روحيه آزادگى و آزادانديشى را از انسان مىگيرد و مجالى
براى تفكّر در فرجام كار براى انسان باقى نمىگذارد. اگر انسان به دنيا و لذّت هاى
آن انس گرفت، زايل ساختن آن اُنس و دل بستگى بسيار دشوار است و تنها افراد اندكى،
با رياضت و تلاش طاقت فرسا، بدان موفق مىگردند. پس لازم است كه انسان از آغاز سعى
كند انس و وابستگى به دنيا و لذّت هاى آن پيدا نكند و از تجمّلات بپرهيزد و ساده
زيست باشد و تعلّق خاطرى به امكانات پيرامون
خويش پيدا نكند، كه اگر خسارتى به او وارد شد نگران و افسرده گردد. در پرتو آنچه
ذكر شد، انسان، رفته رفته، به مقام زهد و بى اعتنايى به دنيا ـ كه ويژگى و خصيصه
ممتاز اولياى خداست ـ دست مىيابد و به پاس آن، به نعمت هاى پايدار و جاودان خداوند
نايل مىگردد؛ چنان كه در طليعه دعاى ندبه مىخوانيم:
أَللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ عَلى ما جَرى بِهِ
قَضائُكَ فى أُوْلِيائِكَ الَّذينَ اسْتَخْلَصْتَهُمْ لِنَفْسِكَ وَ دِينِكَ إِذِا
اخْتَرْتَ لَهُمْ جَزيلَ ما عِنْدَكَ مِنَ النَّعيمِ الْمُقيمِ الَّذى لا زَوالَ
لَهُ وَ لاَ اضْمِحْلالَ بَعْدَ أَنْ شَرَطْتَ عَلَيْهِمُ الزُّهْدَ فى دَرَجاتِ
هذِهِ الدُّنْيَا الدَّنِيَّةِ وَ زُخْرُفِها وَ زِبْرِجِها...؛
خداوندا، ترا بر آن چه بر دوستانت مقدّر ساختى
سپاس مىگويم؛ كسانى كه براى خود و ترويج دينت برگزيدى. آن گاه از نعمت هاى باقى و
زوال ناپذيرى كه نزدت هست، بر آنان اختيار كردى؛ بعد از آنكه زهد و بى اعتنايى به
مقامات و لذّت ها و زر و زيور دنياى دون را بر آنها شرط كردى.
از امام باقر(عليه السلام) روايت شده: «هرگاه
پيامبر(صلى الله عليه وآله) آهنگ سفر داشتند، آخرين كسى كه با او وداع مىكردند
فاطمه(عليها السلام)بود و هنگام بازگشت از سفر، اول به ديدار او مىشتافتند. روزى
على(عليه السلام) غنيمتى به خانه آورد و به حضرت فاطمه(عليها السلام) سپرد. فاطمه
آن را فروخت و با پولش دو دستبند نقرهاى و پردهاى تهيه كرد و به سردر خانه آويخت.
وقتى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از سفر برگشتند و به خانه فاطمه(عليها السلام)
رفتند و پرده و دستبندها را مشاهده كردند، بر جاى خود نشستند و مدّتى خيره خيره به
دختر خود نگريستند و با او سخن نگفتند و برگشتند. فاطمه غمگين شد و گريست و چون
علّت را دريافت، پرده را از سردر خانه برداشت و دستبندها را نيز از دست خارج كرد و
به پسرانش، حسن و حسين(عليهما السلام)، سپرد تا آنها را نزد پيامبر ببرند. پيامبر
نور ديده گانش را در آغوش كشيد و بوسيد و دستور داد تا دستبندها را قطعه قطعه كرده
و بين مهاجرين فقير تقسيم كنند. پرده را نيز قطعه قطعه كرد و به مهاجرين برهنه داد
تا با آن خود را
بپوشانند. سپس فرمود: خدا رحمت كند فاطمه را و
از لباس هاى بهشتى به او بپوشاند و او را از زينت هاى بهشتى برخوردار سازد.»
(264)
2ـ در استفاده از لذت هاى مادى زياده روى نكنيم
كه موجب انس و توجه نفس به لذت هاى حيوانى شود. بكوشيم كه اعضاء و جوارح و به خصوص
شكم خود را در كنترل خود داشته باشيم، چون اگر انسان برنامه منظمى در كميّت و
كيفيّت بهره بردارى از لذت هاى حيوانى و استفاده از خوردنى ها نداشت و از جمله هر
وقت خوردنى به دستش رسيد، بدون حساب مصرف كرد؛ نمىتواند بر اراده خويش مسلّط باشد
و بى ارادگى در امر خوردن به عنوان يك عادت و شيوه مذموم به ساير كارها و برنامه
هاى او نيز سرايت مىكند و از آن پس، در تمام زمينه ها، نمىتواند در برابر موانع و
جاذبه هاى مادى و شهوانى اراده و تصميمى مناسب ارائه دهد.
البته برنامه ريزى ما در اين زمينه بايد مبتنى
بر اعتدال و ميانه روى باشد، چون همان طور كه زياده روى وافراط به چموش گشتن نفس و
سلطه هواهاى نفسانى و شهوات مىانجامد، تفريط در استفاده از نعمت ها، موجب ضعف و
كسالت در انجام وظايف مىگردد. بنابراين، در همه امور، از جمله در عبادت، مطالعه،
خوابيدن و استفاده از لذت هاى حيوانى، بايد ميانه روى و اعتدلال داشت و از افراط و
تفريط دورى گزيد.
مهم اين است كه سعى كنيم داعى ما در استفاده از
نعمت هاى دنيوى، تهيه مقدمات سير؛ يعنى سلامت و قوّت و نشاط بدن براى عبادت و
شكرگزارى باشد. روزه گرفتن و سير نخوردن و كم گفتن و كم خفتن، با رعايت اعتدال و
حفظ سلامت، براى توفيق در سير الى اللّه و كاستن از انس به لذت هاى حيوانى نقش مهمى
دارند.
3ـ قواى حسى و خيالى را كه مىتوانند با تداعى،
منشأ انگيزش اميال حيوانى شوند كنترل كنيم؛ به ويژه چشم و گوش را از ديدن مناظر
شهوت انگيز و شنيدن سخنان و صداهاى باطل و سرگرم كننده حفظ كنيم و به طور كلى از
آنچه توجه ما را به چيزهايى جلب مىكند كه مرضى
خداوند نيستند، خوددارى كنيم: إِنَّ السَّمْعَ
وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤَادَ كُلُّ أُولئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُول
(265)؛
همانا گوش و چشم و دل از همه اينها بازخواست خواهد شد.
4ـ انديشه خود را از لغزش گاه هاى فكرى باز
داريم، به خصوص از مطالعه و بحث درباره شبهاتى كه قدرت پاسخ گويى به آنها را
نداريم خوددارى كنيم. اگر احياناً اين گونه شبهات به ذهنمان راه يافت و يا به
گوشمان خورد، فوراً در صدد يافتن پاسخ قانع كننده براى آنها برآييم:
وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِى الْكِتَابِ
أَنْ إِذَا سَمِعْتُمْ ءَايَاتِ اللَّهِ يُكْفَرُ بَهَا و يُسْتَهْزَأُ بِهَا فَلاَ
تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّى يَخُوضُوا فِى حَدِيث غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً
مِثْلُهُمْ إِنَّ اللَّهَ جَامِعُ الْمُنَافِقِينَ وَ الْكَافِرِينَ فِى جَهَنَّمَ
جَمِيع
(266)؛
و خداوند (اين حكم را) در قرآن بر شما نازل
كرده كه هرگاه شنيديد آيات الهى انكار و استهزاء مىشوند، با ايشان ننشينيد تا به
سخن ديگرى بپردازند (وگرنه) شما هم مثل آنان خواهيد بود. همانا خداوند فراهم آرنده
همه منافقان و كافران در دوزخ است.
هم چنين در حديث وارد شده است:
مَنْ أَصْغى إِلى نَاطِق فَقَدْ عَبَدَهُ
فَإِنْ كَانَ النَّاطِقُ يُؤَدّى عَنِ اللَّهِ فَقَدْ عَبَدَ اللّهَ وَ إِنْ كانَ
النّاطِقُ يُؤَدّى عَنِ الشَّيْطانِ فَقَدْ عَبَدَ الشَّيْطانَ
(267)؛
كسى كه به گويندهاى گوش فرا دهد، او را پرستش
كرده است، پس اگر گوينده از طرف خدا باشد، خدا را پرستش كرده و اگر از طرف شيطان
باشد، شيطان را پرستش كرده است.
تأكيد مىكنيم كه نبايد در تنظيم و اجراى
برنامه عملى خودسازى، رعايت اصل تدريج و اعتدال را از نظر دور داريم؛ يعنى هيچگاه
نبايد فشار طاقت فرسايى را بر خود تحميل كنيم،
زيرا علاوه بر اينكه موجب عصيان و سركشى نفس
مىشود. ممكن است زيان هاى بدنى و يا روانى جبران ناپذيرى را به بار آورد.
بنابراين، بايسته است در طرح برنامه با شخص آگاه و قابل اعتمادى مشورت كنيم. از طرف
ديگر، نبايد در اجراى برنامه هاى حساب شده، سستى روا داريم و براى ترك آنها بهانه
جويى كنيم؛ زيرا تأثير قابل توجّه اين برنامه ها در ادامه آنهاست. در هر حال، بايد
اعتمادمان به خدا باشد و توفيق خود را از او بخواهيم.
وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ