به سوی خودسازی

آیت الله محمدتقی مصباح یزدی

- ۱۵ -


راه درك تعلق وجودى به خداوند

بشر تنها پس از رسيدن به رشد عقلانى مى‌تواند از طريق تلاش و فعاليت هاى ذهنى و استدلالات عقلى، كم و بيش، از فقر وجودى خويش آگاه شود و به وجود آفريدگارى پى برد كه با قدرت و اراده خويش جهان را اداره مى‌كند. تدريجاً با تكامل عقل و ورزيدگى در استدلال، آگاهى بيشترى از نيازمندى هاى ريشه‌اى و عدم استقلال ذاتى خود كسب مى‌كند و تدبير خداوند را نيز منحصر به كارهاى جبرى، تكوينى و غيراختيارى نمى‌داند و آن را به حوزه اختيار انسان نيز سرايت مى‌دهد و در نهايت سير عقلانى، به عين ربط بودن وجود خود و ساير موجودات با خداوند علم حصولى پيدا مى‌كند. تا اينجا، در پرتو استدلالات عقلانى نحوه تعلّق عالم به اراده خداوند و عدم استقلال آفريدگان و وابستگى مطلق آن‌ها به خداوند و اصل تدبير الهى و نامتناهى بودن آن اثبات مى‌گردد و از نظر ذهنى مشكل انسان حل مى‌گردد. اما از آنجا كه دانستن با باور و نيز شهود متفاوت است و دانستن از محدوده مفاهيم تجاوز نمى‌كند و باور و نيز شهود در يافتن وجودى است كه از طريق دل حاصل مى‌گردد، با اين سير ذهنى و عقلانى انسان به باورداشت و شهود دانسته هاى خويش نمى‌رسد و گرچه به وجود خداوند و اداره و تدبير او بر جهان هستى و عدم استقلال وجودى انسان و ساير موجودات و تعلّق محض آن‌ها به خداوند علم دارد، اما اين علم حصولى براى او نتيجه شهودى به بار نمى‌آورد و باز در حوزه رفتار و ايده ها و آرمان ها و عمل خويشتن و امكانات، خويش را مستقل مى‌پندارد و به واقع، تسلط غرايز، احساسات و كشش اميال و عواطف غالباً جايى براى ظهور و تجلّى معرفت فطرى نمى‌گذارد. مگر اين‌كه انسان تصميم بگيرد جلوى طغيان آن‌ها را بگيرد، تا قدرى به خويش آيد و راهى در اعماق روان خود باز كند و يك سير معنوى به سوى حق آغاز كند؛ يعنى دل خويش را متوجه خدا سازد و با ادامه و تقويت توجّهات قلبى، معرفت فطرى خويش را صيقل دهد و خود را به خدا نزديك گرداند.

در چنين حالى است كه سير تكاملى انسان به سوى مقصد حقيقى و مقصود فطرى آغاز مى‌شود. يعنى با اختيار و انتخاب آزاد، تلاشى آگاهانه براى يافتن ارتباط خود با خداوند انجام مى‌دهد و به نياز و عجز و ذلّت، و سرانجام به فقر و فقدان ذاتى خود اعتراف مى‌كند و مملوكات خدا را كه به ناحق به خود و ديگران نسبت مى‌داد، به مالك حقيقى‌اش بر مى‌گرداند و رداى كبريايى الهى را مسترد مى‌دارد و اين سير همچنان ادامه مى‌يابد تا عبد خالص گردد. تا رسيدن به اين مرحله، حتى ممكن است انسان ادعاى خدايى نيز بكند؛ چنان كه فرعون مى‌گفت: أَنّا رَبُّكُمُ الاَْعْلى (170) به قول بزرگى، همان تكبّر و خودخواهى و حس استقلال طلبى كه در نهاد فرعون بود در نهاد ما نيز هست؛ منتها ما فرصت و زمينه و ميدان كافى براى ابراز آن نيافته‌ايم و اگر فرصت پيدا كنيم، علم طغيان و سركشى بر مى‌افرازيم.

بنابراين، مى‌توان گفت كمال نهايى انسان، بنده خالص شدن با مشاهده فقر ذاتى خويشتن است و راه رسيدن به آن، بندگى كردن و طالب خشنودى او بودن است؛ يعنى خواست خدا را جاى خواست خود نهادن: إِلاَّ ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الاَْعلى (171)؛ بلكه تنها هدفش جلب رضاى پروردگار بزرگ اوست.

آرى، بزرگ ترين گرفتارى انسان و ريشه همه انحرافات او در عدم درك مقام بندگى خداوند و خودبينى و انانيّت است. مشكل او اين است كه خود را مستقل و توان‌مند مى‌بيند و بر اساس برخى از روايات، رداى كبريايى الهى را غصب كرده، آن گاه با مستقل پنداشتن خويش، روز به روز، به انحراف و انحطاط خويش مى‌افزايد و همه سعى و تلاش او در خودنمايى و بزرگ نمايى خويش است، طبيعى است كه در ارضاى احساس كاذب بزرگ نمايى خويش، توجهى به خداوند و آخرت خويش ندارد و تنها به دنبال پيروى هواهاى نفسانى و اِعمال خواسته هاى شهوانى و نيز اعمال غضب خويش است و بر اين اساس، دل بستگى شديدى به ماديّات و ما سوى اللّه دارد و به فرموده قرآن: وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلىَ الاَْرضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ... (172)؛ و او به پستى گراييد و از هواى نفس پيروى كرد.

اينجاست كه نقش دين در سركوبى انانيّت و خودخواهى انسان آشكار مى‌گردد و مشخص مى‌گردد كه چرا دين از آغاز در صدد ايجاد وابستگى به خداوند بوده است و چرا همه دستورات انبياء و شعاع پيام آن‌ها بندگى خدا و نفى خودخواهى بوده است. همه عباداتى كه دين به ما معرفى كرده براى نفى استقلال و سركوبى هواى نفس و در راستاى خشوع و خضوع در برابر خداوند است. اوامر و نواهى الهى با اين هدف صادر شده‌اند كه انسان تصور نكند به حال خود رها شده است و بداند كه او داراى آزادى و قدرت مطلق نيست و در همه عمر ريسمان بندگى خداوند را بر گردن دارد.

از ديگر سوى، والاترين كمال انسان در نفى استقلال از خويش و احساس بندگى خداوند است و انبياى الهى با ارائه اين راه و دعوت به دل كندن از دنياى فانى و گذرا و باوراندن اين‌كه دنيا تنها وسيله و ابزارى جهت رسيدن به كمال و تعالى است، افق هاى تازه و سعادت آفرينى را به روى انسان گشودند. البته مسير بندگى خداوند پرفراز و نشيب است و انسان با مدد الهى و دريافت توفيق از او، بايد موانع را كنار نهد و مراتب و مراحل بندگى را پشت سر گذارد، تا به والاترين مدارج اخلاص و بندگى خداوند دست يابد. در اين راستا، ابتدا بايد در ساحت اراده و انديشه براى خويش استقلالى نبيند و به شهود و باور عينى بندگى خدا و عدم استقلال خويش برسد و اين در صورتى است كه با همه وجود بندگى خداوند را احساس كند. اگر انسان به مفهوم گرسنگى شناخت داشته باشد و در زمينه احساسات انسان و از جمله احساس گرسنگى، كتاب هاى فراوانى مطالعه كند، تا گرسنه نگردد و احساس ضعف نكند گرسنگى را نمى‌يابد. از اينجاست كه ما مسائلى را در فلسفه بررسى مى‌كنيم و با اثبات آن‌ها بر اندوخته هاى ذهنى و علمى ما افزوده مى‌گردد، اما دانسته هاى ما به عنوان واقعيّتى عينى براى ما نُمود نيافته‌اند؛ چون هنوز آن‌ها را باور و شهود نكرده ايم. در زمينه كمالات و از جمله مقام بندگى خداوند نيز ما بايد تلاش كنيم كه در وراى آگاهى به عدم استقلال خويش و وابستگى به خداوند، مقام بندگى را باور كنيم و آن مقام به عنوان يك واقعيّت عينى براى ما جلوه گر شود و سعى كنيم در اختيار و انتخاب خويش تابع خداوند گرديم و در مقام عمل نيز بكوشيم كه از حريم بندگى خدا خارج نگرديم.

ره آورد درك تعلق وجودى به خداوند

وقتى بنده در اراده و عمل تابع محض خداوند گرديد و مقيّد به انجام واجبات و ترك محرمات شد، جلوه هايى از انوار الهى بر قلبش راه مى‌يابد و آن گاه در مى‌يابد كه همين احساس وابستگى به خداوند و بندگى نيز اختيار و انتخاب او نبوده؛ يعنى او در اين انتخاب مستقل نبوده است، بلكه توفيق الهى و ارائه مسير روشن از سوى خداوند او را به اين انتخاب رهنمون ساخته است. بى ترديد درك و فهم اين معنا كه همه چيز به عنايت و توفيق الهى و هدايت حضرت حق بستگى دارد، از راه اندوخته هاى علمى و مفاهيم ذهنى حاصل نمى‌شود؛ بلكه اين مهم، ره آورد تزكيه نفس و مبارزه با هواهاى شيطانى و صفاى دل است. با تلاش در جهت بندگى خدا و اخلاص است كه انسان پرده ها و حجاب ها را يكى پس از ديگرى كنار مى‌نهد و با كنار نهادن حجاب هاى ظلمانى و آن گاه كنار زدن حجاب هاى نورانى، جمال و جلال الهى را مشاهده مى‌كند و چنان در ساحت تعالى و عروج معنوى و انقطاع از ما سوى الله پيش مى‌رود كه حقايق هستى در برابرش نمايان مى‌گردد و حقيقت وجود خويش و روح الهى دميده شده در وجود خويش را مى‌شناسد. در نهايت، وقتى به مقام فناء فى اللّه رسيد و كاملا وجود خويش را متعلق به حضرت حق يافت، به درياى بى كران قدرت و عزّت و علم الهى متّصل مى‌گردد و خارج از محدوديّت هاى مادى و اسباب و عوامل طبيعى، از چنان قدرت و اراده‌اى برخوردار مى‌گردد كه به اذن الهى وقتى چيزى را اراده كند تحقق مى‌يابد. در واقع، اين اراده و قدرت الهى است كه توسط او اعمال مى‌شود. چنان كه بر اساس بينش اسلامى ما، پيامبر و ائمه اطهار(عليهم السلام) به علم و قدرت بى نهايت رسيده بودند و از چنان مقام و منزلتى برخوردار شدند كه در حق آن‌ها فرموده‌اند: لا فَرْقَ بَيْنَكَ و بَيْنَها إِلاّ أَنَّهُمْ عِبادُكَ (173).

واژه «عبادك» بيان گر نهايت وابستگى به خداوند و تعلّق محض به قدرت و اراده اوست. يعنى حتّى پيامبر و معصومان(عليهم السلام) از خود چيزى ندارند و كاملا به خداوند تعلّق دارند و به جهت گستره نامحدود آگاهى ها و قدرت آنان، وابستگى و نياز آن‌ها به خداوند نيز بى نهايت است.

روشن شد كه مسير اصلى تكامل و صراط مستقيم انسانيت و راه صحيح قرب به خدا، بندگى كردن و الغاى استقلال پندارى و اعتراف به نياز نامحدود و همه جانبه خويش است: وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاِْنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونَ (174)؛ من جن و انس را نيافريدم جز براى اين‌كه عبادتم كنند.

وَ أَنِ اعْبُدُونى هذَا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ (175)؛ و اين‌كه مرا بپرستيد كه راه مستقيم اين است.

تلاش و كوششى را مى‌توان در راه قرب به خدا و در مسير تكامل حقيقى دانست و به عبارت ديگر، تلاش و كوششى انسانى به شمار مى‌آيد كه داراى رنگ بندگى و پرستش حقّ معبود باشد و هيچ كار و فعاليتى را جز عبادت خدا نمى‌توان موجب كمال حقيقى دانست.

عبادت، راه رسيدن به قرب الهى

از مباحث قبل نتيجه گرفتيم كه كمال نهايى انسان و هدف از آفرينش او، تقرّب به خداست. هم چنين نتيجه گرفتيم كه راه اساسى رسيدن به آن هدف، عبادت وبندگى خداست. اين نتيجه گيرى مبتنى بر مبانى اسلام و مضامين كتاب و سنّت است. در اين ارتباط خداوند مى‌فرمايد: أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنىِ ءَادَمَ أَنْ لاَ تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوُّ مُبينٌ. وَ أَنِ اعْبُدُونىِ هذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ (176)؛‌اى فرزندان آدم، آيا از شما پيمان نگرفتيم كه شيطان را نپرستيد كه او براى شما دشمن آشكارى است و اين‌كه مرا بپرستيد كه راه مستقيم اين است.

در جاى ديگر خداوند مى‌فرمايد:

وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاِْنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ (177)؛ و ما جن و انس را نيافريديم مگر براى اين‌كه مرا پرستش كنند.

در آيه فوق، عبادت به عنوان راه رسيدن به هدف نهايى معرفى شده است. البته ظاهر آيه بر هدف بودن عبادت دلالت دارد، اما با دقّت در آيات قرآن توهّم هدف نهايى بودن عبادت رفع مى‌گردد؛ چرا كه گاهى در چند آيه قرآن براى موضوعى چند هدف متفاوت ذكر مى‌شود كه بى شك آن اهداف در طول هم قرار دارند و يكى از آن‌ها هدف عالى و نهايى است و ساير اهداف، با حفظ جايگاه خود، در طول آن و مقدمه دست يابى به آن هستند. مثلاً اگر كسى مى‌خواهد براى ملاقات دوستش به تهران برود، وقتى از او سؤال مى‌شود كه چرا سوار ماشين مى‌شوى؟ او هم مى‌تواند بگويد كه مى‌خواهم به تهران بروم و هم مى‌تواند بگويد كه به ملاقات دوستم مى‌روم؛ هر دو هدف او هستند، اما يكى از آن دو هدف در طول ديگرى و مقدمه ديگرى محسوب مى‌گردد. هم چنين ما آفريده شده‌ايم كه خداوند را عبادت كنيم و بى شك عبادت هدف نيست و هدف از آن نيل به قرب خداست.

بررسى تفسيرهاى گوناگون از عبادت

عبادت داراى معانى و يا اطلاقات گوناگون و نيز تفسيرهاى متفاوتى است كه از نظر سعه و ضيق با يكديگر تفاوت دارند:

1ـ عبادت كارى است كه تنها به عنوان عبوديّت در پيشگاه پروردگار انجام مى‌شود و ذاتاً ارتباطى با غير خدا ندارد؛ مانند نماز، روزه و حج.

2ـ عبادت كارى است كه بايد با قصد تقرّب انجام داده شود، هر چند عنوان اولى آن عبوديّت در پيشگاه خداوند نباشد و مربوط به بندگان باشد؛ مانند خمس، زكات، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر. در اين اطلاق، عبادت همه فروع دين را شامل مى‌گردد و اختصاص به بخشى از آن‌ها ندارد. اما از نظرگاه برخى از فقها، عبادت تنها شامل كارهايى مى‌شود كه تنها به عنوان عبوديّت انجام مى‌گيرند و ذاتاً ارتباطى با غير خداوند ندارند؛ مانند نماز، روزه و حج. در اين ارتباط، امام خمينى(ره) در درسشان مى‌فرمودند: عبادت شامل اعمالى مى‌شود كه فقط براى عرض عبوديّت انجام مى‌پذيرند و نبايد سايرفروع دين؛ مانند خمس، زكات، امر به معروف و نهى از منكر را عبادت ناميد، بلكه آن‌ها تنها افعال قربى و واجبات تعبّدى شناخته مى‌شوند.

3ـ عبادت كارى است كه به قصد قربت انجام داده شود، هر چند صحّت آن منوط به اين قصد نباشد كه اصطلاحاً به آن‌ها «افعال توصّلى» مى‌گويند؛ مانند همه كارهايى كه مورد رضايت الهى است كه اگر باقصد تقرّب انجام گيرند، عبادت خواهند بود. با توجه به اين برداشت، در برخى از روايات بر كارهايى عبادت اطلاق گرديده كه نزد متشرعه بر آن‌ها عبادت اطلاق نمى‌گردد؛ مثلاً در روايتى آمده است: أَلعِبادَةُ عَشْرَة أَجْزاء تِسْعَةُ أَجزاء فى طَلَبِ الْحَلال (178)؛ عبادت داراى ده بخش است كه نُه بخش آن منحصر به درخواست روزى حلال است.

گذشته از صحيح و قابل توجيه بودن چنين رواياتى، بايد اذعان داشت كه مضمون اين روايات با ذايقه عموم مردم سازگارتر است؛ چون آن‌ها بر اثر علاقه به دنيا سعى دارند به گونه‌اى گرايش دنيوى خويش را رنگ تقدّس ببخشند و با محمل قرار دادن اين گونه روايات، راه را براى كسب مال و سرمايه فزون‌تر هموار مى‌سازند و به اين بهانه كه كسب مال حلال و تجارتى كه در چارچوبه شرع انجام گيرد و آميخته با حرام نباشد، عبادت و موجب وصول به خداوند است.

4ـ عبادت اطاعت از كسى است كه او را مستقلاّ واجب الاطاعه بدانيم، هر چند در اين اطاعت قصد پرستش و اظهار عبوديّت نداشته باشيم.

5ـ برخى از ادبا و شعرا برداشت خاصّى از عبادت دارند كه آن برداشت در شعر سعدى نُمود يافته است:

عبادت بجز خدمت خلق نيست   به تسبيح و سجاده و دلق نيست

در نظر سعدى، خدمت به خلق از چنان اهميّت و ارزشى برخوردار است كه عبادت منحصر به آن گشته و در كنار آن ساير عبادات به شمار نيامده‌اند. مسلماً در كاربرد مجاز، استعاره و حقيقت ادعايى ـ كه نوع اخير در شعر سعدى به كار رفته است ـ بايد قرينه ومصحّحى منظور گردد كه مورد پذيرش عقلا باشد. مثلاً اگر ما بگوييم كه در روى زمين دريايى به جز درياچه قم نيست، عقلاء اين حقيقت ادعايى و انحصار ادعايى دريا را در درياچه قم نمى‌پذيرند؛ چون اين ادعا با مصحّح قابل قبولى همراه نگشته است. اما اگر بگوييم، در روى زمين، دريايى به جز اقيانوس كبير نيست، اين ادعا مورد پذيرش عقلا قرار مى‌گيرد؛ چون همراه با مصحح قابل قبولى است و آن عظمت و بزرگى اقيانوس كبير است. باتوجه به اين نكته در مى‌يابيم كه در نظر سعدى خدمت به خلق از جايگاه برترى از ساير عبادات برخوردار است، تا آنجا كه او ادعاى انحصار عبادت در خدمت به خلق را دارد.

6ـ متصوّفه عبادت را تنها توجّه قلبى به خداوند مى‌شناسند و آن را بيگانه با رفتار ظاهرى و اشكال ظاهرى مى‌دانند. حتى عده‌اى از آن‌ها از انجام عباداتى از قبيل نماز، روزه و حج كه در شرع مقدّس واجب شده‌اند خوددارى مى‌كنند و ادعا مى‌كنند كه به مرحله‌اى رسيده‌اند كه ديگر نيازى به اين اعمال ندارند. از نظر آنان عبادت واقعى همان توجّه قلبى است و عبادات مرسوم را صرفاً آدابى مى‌دانند كه گاهى مانع توجه قلبى مى‌گردند و از اين جهت، وقتى انسان به يقين رسيد عبادات ظاهرى از او ساقط مى‌گردند. گروهى از آنان، در نماز، اوراد و اذكار را بر زبان جارى نمى‌سازند و معتقدند كه خواندن الفاظ و كلمات توجّه انسان را كم مى‌كند و بايد آن كلمات را در دل گذراند.

7ـ برخى از روشن فكران معاصر بر اين باور بودند كه عبادت عبارت است از عدم پيروى و اطاعت مستكبران و جباران و رهيدن از اطاعت آن‌ها. اين گروه در تكاپو برآمدند كه براى باور خويش از قرآن نيز استفاده كنند و در نتيجه، اين آيه را به عنوان دليل خويش ذكر كردند: وَ لَقَدْ بَعَثْنَآ فِى كُلِّ أُمَة رَسُولا أَنِ اعبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ... (179)؛ و ما به سوى هر امّتى پيغمبرى فرستاديم كه به آن‌ها بگويد: خداى يكتا را بپرستيد و از اطاعت طاغوت دورى كنيد.

در نظر آنان، جمله «واجتنبوا الطّاغوت» عطف تفسيرى بر جمله «ان اعبدوا اللّه» است، بنابراين هدف از بعثت انبياء عبادت و بندگى خدا و مبارزه با طاغوت و استعمار و استبداد است. اين دسته حتّى ارزش نماز را در اين حد مى‌دانند كه قدرت روانى انسان را جهت مبارزه افزايش مى‌دهد و اصالتى براى آن قايل نيستند.

نظريه مختار در عبادت

با توجه به برداشت ها و تفسيرها و معانى گوناگونى كه از عبادت وجود دارد، ما بايد به دنبال گزينش شيوه مناسبى باشيم كه معنايى جامع و فراگير از عبادت ارائه دهد. شكى نيست كه با بررسى هاى لغوى و استفاده از قواعد لفظى و اصول محاوره و ريشه يابى اطلاق و شمول واژه عبادت، مى‌توانيم بعضى از معانى مذكور براى عبادت را بر بعضى ديگر ترجيح دهيم، يا عبادت را مفهومى مشكّك و ـ با حفظ اختلاف درجه ـ قابل انطباق بر همه آن معانى بدانيم. اين همان شيوه‌اى است كه فقها و اصوليون در شناخت معانى الفاظ و تميز معناى حقيقى از مجازى پيش مى‌گيرند و براى رسيدن به هدف خويش، از مباحث الفاظ، از جمله بحث عام و خاص، مطلق و مقيد و نص و ظاهر بهره مى‌جويند. بى ترديد دنبال كردن اين شيوه در استدلال هاى فقهى و استناد به روايات، ضرورت دارد و كنار نهادن آن خسارت بزرگى به دستگاه فقه ما وارد مى‌سازد. ولى روشن است كه هدف ما در اين بحث، حلّ مسائل لفظى نيست و استناد ما در اثبات اين‌كه عبادت راه قرب به خداست، متّكى به دليل هاى نقلى نمى‌باشد. هم چنين ما در پى شناخت ماهيّت عبادتى هستيم كه راه رسيدن به كمال نهايى و قرب خداست و بى شك چنين واقعيتى كه خميرمايه خودسازى و زيربنا و چارچوبه زندگى سعادت مندانه ما را شكل مى‌دهد، نمى‌تواند مبتنى بر استظهارات لفظى و لغوى و ادله تعبدى باشد. چيزى كه ما در پى شناخت آن هستيم، در شمار مسائل اعتقادى است كه اثبات ماهيّت آن جز از طريق دليل هاى عقلى و وجدانى ميسور نيست و در اين راستا، ما از طريق مقدمات وجدانى و عقلى به نتايجى رسيديم كه نام قرب و عبادت را بر آن‌ها قابل انطباق شناختيم. بنابراين، سزاوار است بحث را با همان روش ادامه دهيم و با استفاده از مطالبى كه با كمال وضوح آن‌ها را تصديق كرده ايم، اين موضوع را روشن سازيم:

مطالبى كه تاكنون به اثبات رسيد و مى‌توان از آن‌ها براى حلّ اين مسأله استفاده كرد عبارتند از:

1ـ انسان موجودى است كه بايد با سير و حركت اختيارى به كمال نهايى خود برسد و رسيدن به هدف اصلى‌اش در گرو انتخاب آزادانه و آگاهانه خودش مى‌باشد.

2ـ نيروهاى طبيعى وفطرى و امكاناتى كه در اختيار او قرار مى‌گيرد، ابزارهايى هستند كه بايد از همه آن‌ها براى رسيدن به كمال نهايى استفاده كند و هيچ يك از آن‌ها لغو و بيهوده و بيگانه از سير تكاملى او نمى‌باشد.

3ـ با توجه به وجود گرايش ها و اميال نامحدود در انسان، كمال نهايى و هدف اصلى انسان قرب به خداست، زيرا تنها خداوند كه موجودى نامحدود و نامتناهى است مى‌تواند خواسته هاى بى حد و حصر ما را پاسخ گويد. بى ترديد ارتباط بين انسان و خداوند قراردادى و غيرتكوينى، نظير ارتباط كارگر با كارفرما، نيست، بلكه اين ارتباط وجودى و تكوينى است و بر اين اساس، حقيقت قرب به خدا نيز يافتن شهودىِ تعلّق و ارتباط وجودى خود با خداست. چون ثابت شده كه همه موجودات و از جمله انسان، مخلوق خداوندند و وجود مخلوق و معلول عين تعلّق و ربط به علّت و خالق است و از اين نظر، آفريننده جهان احاطه وجودى بر مخلوقات خود دارد و ممكن نيست كه مخلوق در شأنى از شؤون خود، مستقل و بى نياز از خداوند باشد. اين حقيقتى است كه گزاره هاى نقلى نيز بر آن تأكيد دارند و در برخى از آيات قرآن، تعلّق محض وجودى انسان به خداوند به صراحت ذكر شده است؛ از جمله: ... وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ (180)؛ و ما به او (انسان) از رگ قلبش نزديك تريم.

با توجه به ربط و تعلق وجودى ما به خداوند، ما بر اثر حجابى كه بر روى دلمان نهاده شده از شناخت اين ارتباط وجودى و شهود آن محروميم؛ چنان كه خداوند مى‌فرمايد: كَلاَّ بَلْ رَانَ عَلى قُلُوبِهِمْ مَا كَانُوا يَكْسِبُونَ. كَلاَّ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذ لَمَحْجُوبُونَ (181)؛ چنين نيست كه آن‌ها مى‌پندارند، بلكه اعمالشان چون زنگارى بر دل هايشان نشسته است. چنين نيست كه مى‌پندارند، بلكه آن‌ها در آن روز از پروردگارشان محجوبند.

پس انانيّت، خودبينى و پندار استقلال براى خويش، حجاب ومانع شهودِ ارتباط وجودى با خداوند است و بى ترديد هر چه ما را براى درك فقر ذاتى خويش به خداوند و سلب استقلال از خويش و رفع حجاب بين خويشتن با خداوند مدد رساند، راهى است براى دريافت شهودى قرب و اتصال به خداوند. پس حركت ما به سوى الله، يعنى حركت از خود به سوى نفى خود، حركت از پندار استقلال براى خويش به سوى اعتقاد به عدم استقلال خويشتن و نفى انانيّت؛ و حركت از خودپرستى به سمت خداپرستى و باور حاكميّت و مالكيّت مطلق خداوند.

4ـ سير و حركتى كه به سوى قرب الهى انجام مى‌گيرد، يك سير باطنى است كه از اعماق روح و دل انسان آغاز مى‌شود و مستقيماً با ماديّات ارتباط ندارد.

ويژگى هاى رفتار تكاملى انسان

با توجه به مقدمات مذكور نتيجه مى‌گيريم كه: الف: تكامل انسانى و رسيدن به قرب الهى منوط به فعاليت هاى مثبت و پيشرو مى‌باشد و جهات سلبى و منفى را نمى‌توان قدمى به سوى كمال به حساب آورد. بنابراين، ترك عبادت بت ها و اطاعت طاغوت ها يا عزلت گزينى و انزوا و ترك معاشرت را نمى‌توان، به خودى خود و به لحاظ جنبه سلبى آن‌ها، راه تقرّب به خدا دانست.

ب: هرگونه فعاليتى در صورتى در مسير تكامل انسان قرار مى‌گيرد كه رابطه مثبتى با هدف و كمال نهايى او (يعنى قرب به خدا و يافتن تعلق و وابستگى وجودى خود به پروردگار) داشته باشد.

ج: چنين رابطه‌اى را مستقيماً تنها ميان توجهات قلبى و حالات روحى و معنوى مى‌توان جستجو كرد. بنابراين، اصيل ترين عبادت همان فعاليتى است كه دل آزادانه و آگاهانه براى يافتن مطلوب فطرى خود انجام مى‌دهد.

د: ساير فعاليت هاى انسان بايد به نحوى مرتبط با اين فعاليت قلبى شود تا در مسير تكامل قرار گيرد، وگرنه يا بايد آن‌ها را به طور كلى رها كرد (و چنين كارى به فرض امكان، مخالف با حكمت وجود جاذبه هاى فطرى و مستلزم محدود كردن زمينه تكامل اختيارى است) و يا بايد آن‌ها را لوازم اضطرارى و بيگانه از متن تكاملى انسان تلقّى كرد؛ در اين صورت بايد قسمت مهمّى از فعاليت هاى زندگى را خارج از مسير تكامل قرار داد و از آن‌ها براى رسيدن به هدف، قطع اميد كرد و بى شك اين ديدگاه درست نيست.

با توجه به آنچه ذكر شد كه گستره عبادت در بحث ما اختصاص به مفهوم فقهى آن ندارد تا منحصر باشد به واجبات و مستحبات تعبدى، بلكه شامل امور توصّلى نيز مى‌گردد؛ چرا كه مشخصه اصلى عبادت نيّت الهى است و ما مى‌توانيم هر عملى و رفتار اختيارى و حتّى كنش هاى نفسانى خويش را با نيّت الهى همراه سازيم. در اين صورت، انجام مباحات نيز عبادت خواهد بود: اگر ما غذا نخوريم، قدرت بر انجام عبادت و ساير وظايف خويش نخواهيم داشت و مريض مى‌گرديم و بى ترديد خداوند به اين امر راضى نيست؛ پس وقتى با چنين نيّتى غذا مى‌خوريم، غذا خوردن ما نيز عبادت خواهد بود. همين طور كسب مال حلال وقتى با نيّت الهى همراه باشد عبادت است. از اين رو، روايتى كه قبلا ذكر كرديم و بر اساس آن، نُه بخش عبادت در طلب مال حلال است، معنا پيدا مى‌كند، والا دنياپرستى و مال اندوزى كه بى بهره از توجه به خدا باشد عبادت نخواهد بود، حتّى اگر انسان از حرام بپرهيزد و تجارت و كسب خويش را آميخته به حرام نسازد.

پس عبادت حقيقى نيّت الهى است، نه شكل و قالب عمل؛ چرا كه رابطه حقيقى ما با خداوند و قرب ما به او توسط قلب انجام مى‌گيرد. البته پيرو دستور الهى ما موظّفيم كه پوسته و شكل و قالب عبادت را با اعمال و رفتار ظاهرى خود محقّق سازيم. به هر جهت، راه صحيح اين است كه فعاليت هاى گوناگون زندگى را در پرتو قصد و نيّت، به صورت عبادت در آوريم و به آن‌ها جهت تكاملى بخشيم، تا هم چيزى از نيروهاى انسان به هدر نرود و هم دايره اختيار و انتخاب تا آنجا كه خدا خواسته و وسايلش را فراهم كرده توسعه يابد.

ردّ برداشت متصوفه از عبادت

متصوّفه چنين پنداشته‌اند كه چون سير تكاملى انسان از دل به سوى خدا آغاز مى‌شود، پس عبادت منحصر به توجّه قلبى به خداست و اعمال و رفتار ظاهرى نقشى در عبادت ندارند و در نتيجه فعاليت هاى بدنى و آنچه به زندگى انسان مربوط مى‌شود، لوازم اضطرارى و بيگانه از سير تكاملى انسان تلقّى مى‌گردند و تكامل انسان فقط به توجّهات قلبى حاصل مى‌شود. پس بايد از همه فعاليت هاى زندگى، مانند انتخاب همسر، رسيدگى به فرزندان و تأمين غذا و ساير الزامات زندگى، جز به قدر ضرورت چشم پوشيد و با سلب مسؤوليت هاى اجتماعى از خويش، گوشه خلوتى را براى ذكر و توجهات قلبى برگزيد و با همه كس و همه چيز قطع رابطه كرد.

اين گروه، گرچه در تشخيص هدف و مسير اجمالى درست انديشيده‌اند، ولى در تشخيص راه صحيح و طرح دقيق كه به كمال خاصّ انسانى (كه از ويژگى هايش جامعيّت و همه جانبه بودن آن است) منتهى مى‌شود، به خطا رفته و ابعاد گوناگون روح انسان و ارتباط گسترده آن با اعضا و جوارح ظاهرى و فعاليّت هاى آن‌ها را ناديده گرفته‌اند و از اين نكته غافل مانده‌اند كه مجموعه غرايز، احساسات، فعاليت هاى بدنى و تأمين نيازمندى هاى مادى همه مى‌توانند، به صورت غيرمستقمى، در مسير تكامل انسان قرار گيرند و انسان را در رسيدن به كمال مدد رسانند و اين هدف در صورتى حاصل مى‌گردد كه انسان در همه آن‌ها انگيزه الهى داشته باشد و تابع اراده خداوند گردد و در نتيجه، به فعاليت هاى تكاملى خويش گسترش بخشد.

برداشت متصوّفه در صورتى صحيح خواهد بود كه انسان فقط از روح تشكيل شده باشد و از جنس ملك و مجرد و چون فرشتگان مظهر اسم سبحان باشد كه فقط به تسبيح و تقديس خداوند مشغول گردد. اما انسان از دو بُعد مجرد و مادّى برخوردار گشته و متناسب با اين دو بعد وجودى، اعمال و رفتار او هم مادى و هم معنوى است و عبادت او نيز داراى قشرى مادى است كه توسط اعضاى ظاهرى انجام مى‌پذيرد و محتوا و مغز آن معنوى است كه در قلب و دل او تجلّى مى‌يابد. هم چنين انسان مظهر همه اسماى الهى است: وَ عَلَّمَ ءَادَمَ الاَْسْمَآءَ كُلَّهَا... (182)؛ پس علم اسماء را به آدم آموخت.

وقتى انسان مظهر همه اسماء و صفات الهى است، ارتباط او با خداوند از طريق همه اسماء و صفات الهى ـ از جمله قدرت، علم حيات و حكمت ـ است و در اينجاست كه برترى او بر ملايكه روشن مى‌شود. او اگر بخواهد به مقام مظهريّت جامع و كامل برسد، بايد به تناسب آن اسماء، ابعاد وجودى خويش و به تبع آن‌ها، فعاليت ها و گستره رفتار خويش را تنظيم كند و وقتى كه به مقام جامعيّت در مظهريّت رسيد به كمال انسانى دست يافته است و نمى‌توان پذيرفت كه انسان كامل كسى باشد كه در گوشه خلوتى بنشيند و تنها به ذكر و دعا مشغول گردد. به عنوان نمونه، مظهر رحمت الهى كسى است كه با خلق خدا ارتباط برقرار كند و با خدمت به آن‌ها و رفع نيازهايشان، مظهر رحمت الهى گردد.

هم چنين امتياز انسان در انتخاب آزادانه مسير سعادت است و رسيدن به كمالى كه فوق كمالات فرشتگان مى‌باشد كه تنها در ميدان تضادها و كشمكش ها و نبردها و در سايه مجاهدات همه جانبه حاصل مى‌شود، و ريشه كن ساختن بعضى از اميال فطرى و يا قطع روابط اجتماعى، در حقيقت محدود كردن دايره اختيار و تنگ ساختن ميدان نبرد و مسدود كردن بسيارى از راه هاى ترقّى و تكامل است. البته اين نكته را نيز نبايد از نظردور داشت كه ظرفيت ها و استعدادهاى افراد مختلف است و هر كسى بايد ميدانى متناسب با ظرفيّت و استعداد خود انتخاب كند. هر پرنده‌اى نمى‌تواند مانند عقاب اوج بگيرد و هر ورزشكارى نمى‌تواند با جهان پهلوانى دست و پنجه نرم كند؛ ولى به هر حال راه صحيح تكامل، رشد دادن تدريجى و متعادل همه ابعاد وجودى است.

عبادت و روحيه تسليم پذيرى در برابر خدا

روشن شد كه انسان به جز ستايش و تقديس خداوند، وظايف ديگرى نيز دارد و انزوا گزينى و تنها مشغول گشتن به ذكر خداوند و كناره گيرى از ساير وظايف فردى و اجتماعى اگر خلاف شرع نباشد و موجب ترك برخى از واجبات نگردد، لااقل موجب تنزّل يافتن انسان از مرتبه برتر خود نسبت به ملايكه است. حال اگر چنين برداشتى از انسان مستضعفى كه به وظايف فردى و اجتماعى خود آشنا نيست و حجّت بر او تمام نشده است، پذيرفته باشد؛ اما از كسى كه در جامعه اسلامى زندگى مى‌كند و به تكاليف شرعى و وظايف انسانى خويش آشناست، پذيرفته نيست: چنين شخصى اگر در گوشه‌اى به ذكر خداوند مشغول گردد و ساير وظايف خويش را ناديده گيرد، علاوه بر اين‌كه به وظيفه انسانى خويش عمل نكرده، از فرمان خداوند نيز تخطى كرده است. اينجاست كه راه انسان از راه شيطان جدا مى‌گردد:

خداوند پس از آفرينش انسان، به فرشتگان و هم چنين شيطان فرمان داد كه بر آدم سجده كنند؛ اما شيطان پس از چند هزار سال عبادت از فرمان خداوند سرپيچى كرد: وَ إِذْ قُلْنَآ لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوا لاَِدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبَى وَ اسْتَكْبَرَ وَ كَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ. (183)؛ و چون به فرشتگان گفتيم كه در برابر آدم سجده كنيد، همه سجده كردند، به جز ابليس كه سرپيچى و تكبر كرد و از گروه كافران گرديد.

شيطان از روى تكبر و خودخواهى فقط حاضر بود كه در برابر خداوند سجده كند. به واقع، او بنده خداوند نبود، بلكه بنده دل خويش بود و آن‌گونه كه خود مى‌خواست به عبادت مى‌پرداخت و ثابت كرد كه از آغاز به خداوند ايمان مطلق نداشته است و تا جايى از خداوند پيروى كرد كه به انانيّت و خود خواهى او ضربه وارد نگرديد. در صورتى كه خداوند از بندگان خويش مى‌خواهد كه بنده مطلق او باشند و كاملا تسليم او گردند و آن‌گونه كه او مى‌خواهد و فرمان مى‌دهد، از او تبعيّت و پيروى كنند: إِنّى أُحِبُّ أَنْ أُطاعَ مِنْ حيثُ أريدُ (184). اگر آن‌گونه كه خود مى‌خواهند عمل كردند، بنده دل خويش هستند نه بنده خداوند.

مرحوم تربتى، رضوان الله تعالى عليه، يكى از منبرى هاى مخلص و متديّن و معروف قم، مى‌فرمود: «اگر خداوند به ما فرمان داده كه با تحمّل مشقّت و سختى ها به مكه برويم و به ما دستور داده كه در هنگام احرام سر خويش را بپوشانيم و از كندن موى خود و استفاده از عطر خوددارى كنيم، از آن روست كه مى‌خواهد رسم بندگى را به ما بياموزد و ما را به تمرين بندگى وا دارد، تا تسليم محض او گرديم و تابع دل خويش نباشيم و حتّى عبادت را از آن جهت كه موافق طبع و خواست دلمان هست انجام ندهيم.»

گاهى انسان عبادت را از آن جهت كه موافق ميل خويش مى‌بيند انجام مى‌دهد و اگر آن را با ميل خويش موافق نيافت از انجامش خوددارى مى‌كند: چون شركت در جهاد را موافق روح قهرمانى و بزرگ نمايى خويش مى‌يابد، آن را بر مى‌گزيند؛ اما وقتى ترس از جان مانع شركت در جهاد شد، با توجيهات گوناگون فعاليت اجتماعى ديگرى را مهم‌تر و برتر از جهاد معرفى مى‌كند. در آنجا كه رفاقت و معاشرت با ديگران را براى خويش مفيد ديد، فضايلى را براى آن بر مى‌شمارد؛ اما وقتى معاشرت با ديگران را سودمند نيافت، عزلت و انزوا گزينى را بر مى‌گزيند و آن را مقدّس و باعث محفوظ ماندن از گناه و معصيت جلوه مى‌دهد. خلاصه اين‌كه او با شگردهاى گوناگون، از راه و مسير خداوند كناره مى‌گيرد و در پى رسيدن به خواست دل و اِعمال هواى نفس خويش، چه بسا از آيات و روايات نيز مدد مى‌گيرد. در واقع، اين شيوه، هواپرستى است نه خداپرستى. وقتى انسان خدا را بندگى مى‌كند كه بر انجام فرمان خداوند استوار بماند و پا روى نفس نهد و در هيچ شرايطى از اطاعت حضرت حق سرپيچى نكند؛ نه اين‌كه امروز چيزى را موافق اسلام بيابد و فردا آن را كفر معرفى كند!

بنده خالص خدا، فقط به دنبال اطاعت خداست و شكل و نوع عبادت براى او تفاوتى ندارد و به همه عبادات يكسان مى‌نگرد و همه را موجب تكامل و رسيدن به قرب خدا مى‌داند. بنابراين، براى او نماز، روزه، حج و جهاد يكسان است. براى او تفاوت نمى‌كند كه عبادت با زحمت و مشقّت انجام گيرد و يا آسان و كم مؤنه باشد. او حتّى در سخن گفتن و سكوت نيز خواست خداوند را ملاحظه مى‌كند. آنجا كه بيدارى و بى خوابى سلامتى او را به خطر افكند، استراحت را براى خويش واجب مى‌بيند. او براى شناخت وظايف خويش از قرآن و روايات و فقه كمك مى‌گيرد و به دور از پيروى هواى نفس، همه وظايف خويش را با نيّت الهى انجام مى‌دهد و در همه فعاليت ها و حركات و سكنات، انگيزه الهى پشتوانه و عامل حركت اوست.