به سوی خودسازی

آیت الله محمدتقی مصباح یزدی

- ۱۳ -


شعور و معرفت عمومى در هستى

تعرّفت لكل شىء فما جهلك شىء...

حضرت در جمله فوق به معرفت عمومى در عالم تكوين اشاره مى‌كند كه در قرآن و روايات و ادعيه نيز مورد اشاره قرار گرفته و بيان شده است كه همه موجودات از مرتبه‌اى از شعور برخوردارند و بر اساس آن، به خداوند معرفت دارند و به تسبيح او مى‌پردازند؛ از جمله خداوند مى‌فرمايد: ... وَ إِنْ مِنْ شَىء إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ... (129)؛ و هر موجودى تسبيح و حمد او مى‌گويد.

در برخى آيات، خداوند متعال تصريح دارد كه حتّى پرندگان نيز نماز مى‌گذارند و به تسبيح خداوند مى‌پردازند: أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُسَبّحُ لَهُ مَنْ فىِ السَّمَاواتِ وَ الاَْرْضِ و الطَّيْرُ صَافَّات كُلٌ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ و تَسْبِيحَهُ... (130)؛

آيا نديدى تمام آنان كه در آسمان ها و زمينند براى خدا تسبيح مى‌كنند و هم چنين پرندگان به هنگامى كه بر فراز آسمان بال گسترده‌اند؟ هر يك از آن‌ها نماز و تسبيح خود را مى‌داند.

در آيه ديگر، مسخر گشتن كوه ها و پرندگان براى همراهى حضرت داوود در تسبيح گويى خداوند ذكر شده است: ... وَ سَخَّرْنَا مَعَ دَاوُدَ الْجِبَالَ يُسَبِّحْنَ وَ الطَّيْرَ وَ كُنَّا فَاعِلِينَ (131)؛

امر ساده‌اى نيست كه كوه ها با حضرت داوود هم سخن شده و به همراه ايشان به تسبيح خداوند بپردازند. بى ترديد چنان كه پيشتر نيز يادآور شديم، درك اين معانى براى ما دشوار است و تنها با توفيق و عنايت خاصّ خداوند بر فهم آن‌ها توان مى‌يابيم؛ اما نبايد اين واقعيات را انكار كنيم و چون درك آن‌ها از شعاع فهم و درك ما دورند، تصور كنيم كه دليلى براى اثبات آن‌ها وجود ندارد و از روى خودخواهى آن‌ها را دروغ پنداريم. بى ترديد براى وجود آن واقعيات و حقايق، قراين و شواهد بسيارى وجود دارد و از جمله، ما داستان دو دانشجوى آمريكايى را كه مى‌تواند شاهد مناسبى براى وجود آن حقايق باشد، ذكر مى‌كنيم:

داستان شگفت انگيز دو دانشجوى آمريكايى

شخصى مورد اطمينان و وثوق برايم نقل كرد كه در مشهد مقدّس و در منزل يكى از دوستان با دو دانشجوى آمريكايى كه زن و شوهر بودند ملاقات كردم. براى آن دو، داستان شگفت آورى رُخ داده بود كه به تقاضاى ميزبان آن داستان را براى ما نقل كردند: آن دو جوان آمريكايى گفتند: وقتى كه ما در يكى از دانشگاه هاى آمريكا مشغول تحصيل بوديم، پيوسته در خود احساس خلأ مى‌كرديم. با اشاره به سينه‌اش گفت: احساس مى‌كردم كه اينجا خالى است. سپس خيال كردم كه اين خلأ و كمبود ناشى از غريزه جنسى است و با ازدواج و انتخاب همسر، آن خلأ پر مى‌گردد. از اين رو، هر دو تصميم گرفتيم كه با همديگر ازدواج كنيم؛ اما پس از ازدواج نيز آن خلأ پر نشد و كماكان آن كمبود و خلأ را در خود احساس مى‌كرديم. از اين امر سخت ناراحت گشتم و با اين‌كه به همسرم علاقه داشتم، در ظاهر تمايلى به او نشان نمى‌دادم و گاهى حتّى حوصله صحبت كردن با او را هم نداشتم.

روزى براى عذرخواهى به او گفتم: اگر گاهى مى‌نگرى كه من حال خاصّى دارم و از شما دورى مى‌گزينم، خيال نكنيد كه علاقه‌اى به شما ندارم؛ بلكه اين ناراحتى و افسردگى و احساس خلأ از دوران دانشجويى در من بوده و تاكنون رفع نشده است و هر از چندگاه بدان مبتلا مى‌گردم. همسرم گفت: اتفاقاً من نيز چنين حالتى دارم. پس از آن گفتگو، پى بردم كه احساس خلأ درونى درك مشترك هر دوى ماست، و در نتيجه تصميم گرفتيم كه براى رفع آن چاره‌اى بينديشيم. در آغاز، بنا گذاشتيم كه بيشتر به كليسا رفت و آمد داشته باشيم و به مسائل معنوى بپردازيم، شايد آن خلأ برطرف گردد. ارتباطمان را با كليسا و مسائل معنوى گسترش داديم و در آن زمينه، كتاب هايى را نيز مطالعه كرديم؛ اما آن خلأ و عطش معنوى رفع نشد. چون شنيده بوديم كه در كشورهاى شرقى، بخصوص چين و هندوستان، مذاهبى وجود دارند كه مردم را به رياضت و انجام تمرين هاى ويژه‌اى براى رسيدن به حقيقت دعوت مى‌كنند، تصميم گرفتيم كه به آن كشورها سفر كنيم؛ و چون چين، از ديگر كشورهاى شرقى، به آمريكا نزديك‌تر است ابتدا به چين سفر كرديم.

در چين، از مسؤولان سفارت آمريكا درخواست كرديم كسانى را كه در آن كشور در زمينه مسائل معنوى و رياضت كشى سر آمدند به ما معرفى كنند و آن‌ها شخصى را به ما معرفى كردند كه گفته مى‌شد رهبر روحانيون مذهبى چين و بزرگترين شخصيت معنوى آن كشور است. با كمك سفارت، موفق شديم نزد او برويم و با راهنمايى و كمك او مدّتى به رياضت مشغول شديم؛ اما كمبود معنوى و خلأ درونى مان برطرف نگرديد.

از چين به تبّت رفتيم و در آنجا و در دامنه هاى كوه هيماليا معبدهايى بود كه عده‌اى در آن‌ها به عبادت و رياضت مى‌پرداختند. به ما اجازه دادند كه به يكى از معبدها راه يابيم و مدّتى را به رياضت بپردازيم. رياضت هايى كه آنجا متحمل مى‌شديم بسيار سخت بود، از جمله چهل شب روى تختى كه روى آن ميخ هاى تيزى كوبيده بودند، مى‌خوابيديم. پس از گذراندن مدّتى در آنجا و انجام رياضت ها و عبادت، باز احساس كرديم خلأ درونى ما كماكان باقى است و رفع نگرديده. از آنجا به هندوستان رفتيم و با مرتاضان زيادى تماس گرفتيم و مدّتى در آنجا به رياضت پرداختيم، اما نتيجه نگرفتيم و مأيوس گرديديم. بالاخره اين تصور در ما پديد آمد كه اصلا در عالم حقيقت واقعيتى نيست كه بتواند خلأ درونى انسان را اشباع كند.

نااميدانه تصميم گرفتيم كه از طريق خاورميانه به اروپا و سپس امريكا رهسپار گرديم. از هندوستان به پاكستان و از طريق افغانستان به ايران آمديم و ابتدا وارد شهر بزرگ مشهد شديم و آن را شهر عجيبى يافتيم كه نمونه آن را تاكنون مشاهده نكرده بوديم. در وسط شهر ساختمانى جالب و با شكوه با گنبد و گلدسته هاى طلا كه پيوسته انبوهى از مردم به آن رفت و آمد داشتند، ما را به خود جلب كرد. سؤال كردم: اينجا چه خبر است و اين مردم چه دينى دارند؟ گفتند: اين مردم مسلمانند و كتاب مذهبى آنان قرآن است و در اين شهر و اين ساختمان يكى از رهبران مذهبى آن‌ها كه به او امام مى‌گويند دفن شده است. پرسيدم: امام كيست و چه مى‌كند؟ گفتند: امام انسان كاملى است كه به عالى ترين مراحل كمال انسانى رسيده است و او با رسيدن به آن مقام، ديگر مرگى ندارد و پس از رخت بر بستن از دنيا نيز زنده است. چون اين مسلمانان چنين اعتقادى دارند، به زيارت ايشان مى‌روند و با عرض ادب و احترام حاجت مى‌خواهند و امام حاجت آن‌ها را برآورده مى‌سازد.

گفتم: قسمت هاى برجسته‌اى از قرآن را براى ما نقل كنيد؟ به ما گفتند: در يكى از آيات قرآن آمده است كه هر چيزى خداوند را تسبيح مى‌گويد! آن سخنان براى ما معمايى شد كه چطور با اين‌كه امام آن‌ها مرده است، باز او را زنده مى‌دانند و به علاوه، معتقدند كه همه چيز، حتّى كوه ها و درختان، خدا را تسبيح مى‌گويند؟ باور نكرديم و تصميم گرفتيم براى تماشا وارد مشهد رضوى شويم. در صحن، يكى از خادمان كه وسيله‌اى شبيه چماق با روكش نقره در دست داشت، وقتى متوجه شد ما خارجى هستيم از ورودمان به صحن جلوگيرى كرد و گفت: ورود خارجى ممنوع است!

گفتم: ما چندين هزار كيلومتر در دنيا سفر كرده‌ايم و به اماكن گوناگونى وارد شده‌ايم و هيچ كجا به ما نگفتند كه ورود خارجى ممنوع است، چرا شما از ورود ما جلوگيرى مى‌كنيد؟ قصد ما تنها تماشاى اين محل است و نيّت بدى نداريم. هر چه اصرار كردم فايده‌اى نبخشيد و از ورود ما جلوگيرى كردند و ما با ناراحتى از آنجا دور شديم و در آن حوالى روبروى مسافرخانه‌اى لب جوى آب نشستيم و مدّتى من به فكر فرو رفتم كه نكند در عالم حقيقتى باشد كه در اينجا نهان است و ما نشناسيم؟ ما كه آن همه زحمت و رياضت را تحمّل كرده و نتيجه‌اى نگرفته ايم، اگر در اينجا خبرى باشد و آنان ما را راه ندادند كه از آن مطلع گرديم، برايمان سخت حسرت آور و رنج آور است كه با آن همه زحمت، تلاش و تحمّل رنج سفر از رسيدن به آن حقيقت محروم بمانيم. بى اختيار گريه‌ام گرفت و مدّتى گريستم.

ناگهان اين فكر به ذهنم خطور كرد كسى كه آنجا مدفون است، يا امام و انسان كامل است و آن‌ها راست مى‌گويند، يا دروغ مى‌گويند و او انسان كامل نيست. اگر آن‌ها راست بگويند و به واقع او زنده است و بر همه جا احاطه دارد، خودش مى‌داند كه ما به دنبال چه هدفى اين همه راه آمده‌ايم و بايد ما را دريابد؛ و اگر آنان دروغ مى‌گويند، ضرورتى ندارد كه ما به تماشاى آنجا برويم. همين طور كه اشك مى‌ريختم و خود را تسلّى مى‌دادم، دست فروشى كه تعدادى آيينه، مهر و تسبيح در دست داشت نزدم آمد و به انگليسى و با لهجه شهر خودمان گفت: چرا ناراحتى؟ سر بلند كردم و جريان را براى او گفتم كه ما براى كشف حقيقت به چندين كشور سفر كرده‌ايم و سال ها رياضت كشيده‌ايم و اكنون كه به اينجا آمده ايم، به حرم راهمان نمى‌دهند.

گفت: ناراحت نباش، برو، راهتان مى‌دهند. گفتم: الان ما به آنجا رفتيم و راهمان ندادند. گفت: آن وقت اجازه نداشتند. من در آن لحظه، فكر نكردم كه چطور آن دست فروش به انگليسى آن هم به لهجه محلى با من حرف زد و از كجا خبر داشت كه قبلا خادمان حرم اجازه نداشتند كه ما را راه دهند و اكنون اجازه دارند؛ و چرا من راز دلم را براى او گفتم. بالاخره به طرف حرم راه افتاديم و وقتى به در صحن رسيديم، خادم مانع ورود ما نشد. پيش خود گفتم، شايد ما را نديده، برگشتيم و به او نگاه كرديم؛ اما او عكس العملى نشان نداد. وارد صحن شديم و به راهرويى رسيديم كه جمعيّت انبوهى از آنجا وارد حرم مى‌شدند، ما نيز همراه جمعيّت وارد راهرو شديم. فشار جمعيّت ما را از اين سو به آن سو مى‌كشاند، تا اين‌كه به در حرم رسيدم و گرچه فشار جمعيّت زياد بود، اما ناگهان من احساس كردم كه اطرافم خالى است و هر چه جلو رفتم، پيرامونم خلوت‌تر مى‌شد و بدون مزاحمت، ناراحتى و فشار جمعيّت به پنجره هاى ضريح مقدّس رسيدم و مشاهده كردم كه در درون ضريح شخصى ايستاده.

بى اختيار تعظيم و سلام كردم، آن حضرت با لبخند جواب سلام مرا دادند و فرمودند: چه مى‌خواهى؟ من هر چه قبلا در ذهنم بود، يك باره از ذهنم رفت و هر چه خواستم بگويم كه چه مى‌خواهم، چيزى به ذهنم نيامد؛ فقط يك مطلب به ذهنم آمد كه در محضر حضرت گفتم و آن اين بود كه من شنيده‌ام در قرآن نوشته شده همه موجودات خدا را تسبيح مى‌گويند. وقتى آن مطلب را عرض كردم، فرمودند: به تو نشان مى‌دهم. بعد بى اختيار از حرم بيرون آمدم و باز احساس كردم كه پيرامون من خلوت است و كسى مزاحم من نمى‌شود. خداحافظى كردم و از حرم خارج شدم، اما مبهوت شده بودم. وقتى از حرم خارج شدم و به صحن وارد گرديدم، حالتى به من دست داد كه مى‌شنيدم هر آنچه پيرامون من هست، از در و ديوار و درخت و زمين و آسمان، تسبيح مى‌گويند. با مشاهده اين صحنه، ديگر چيزى نفهميدم و بى هوش بر روى زمين افتادم. پس از به هوش آمدن، خود را در اتاقى و بر روى تختى ديدم كه عده‌اى آب به صورتم مى‌ريختند تا به هوش آيم.

پس از آن واقعه، من متوجه شدم كه در عالم حقيقتى وجود دارد و آن حقيقت در اينجاست و انسان مى‌تواند به مقامى برسد كه مرگ و زندگى براى او يكسان باشد و او مرگ نداشته باشد و هم چنين پى بردم كه قرآن راست مى‌گويد كه همه چيز تسبيح گوى خداست.

نكته جالب در داستان فوق اين است كه با آن رخداد خارق العاده همه حقايق از طريق شهود براى آن جوان ثابت شد. مسلّماً از طريق برهان و بررسى هاى علمى فرصت زيادى لازم بود كه او به همه حقايق واقف گردد؛ چون وقتى خواهان شناخت خدا مى‌شد، بايد مدّتى را براى اثبات وجود خدا صرف مى‌كرد و پس از آن، نوبت به اثبات نبوّت و پس از آن اثبات امامت و ساير مسائل مى‌رسيد. اما با يك حادثه، همه چيز براى او ثابت شد: او با شناخت امام هشتم(عليه السلام) و حقانيّت ايشان، حقانيّت شيعه و معتقدات آنان را نيز شناخت و دريافت كه امام مرگ ندارد و مرگ ظاهرى معصوم تأثيرى در رفتار و تداوم فعاليّت ها و تصرفات تكوينى و معنوى ايشان ندارد. هم چنين حقانيّت قرآن و ساير مقدّسات و اصول مذهبى و دينى ما براى او ثابت شد.

در پايان شرح و توضيح اين بخش از دعاى عرفه، متذكر مى‌شويم كه از اين دعا و ساير دعاها استفاده مى‌شود كه ممكن است خداوند چنان معرفتى به انسان عنايت كند و چنان او را با صفات جلال و جمال خويش آشنا سازد، كه در نظر او همه موجودات و اشيا آيينه هايى براى نُماياندن خداوند گردند و انسان با نظر انداختن به موجودات، به وضوح خداوند را مشاهده كند. اين حقيقتى است كه امام حسين(عليه السلام) بدان اعتراف مى‌كنند: وَ أَنْتَ الَّذِى تَعَرَّفْتَ إِلَىَّ فى كُلِّ شىْء فَرَأَيْتُكَ ظَاهِراً فى كُلِّ شَىء؛ و تويى كه با تجلى در همه موجودات خود را به من نشان دادى (تا با چشم دل) در همه چيز آشكارا تو را مشاهده كردم.

اين همان حقيقتى است كه على(عليه السلام) نيز به وضوح به آن اشاره مى‌كنند: ما رَأَيْتُ شَيْئاً إِلاّ رَأَيْتُ اللَّهَ قَبْلَهُ وَ بَعْدَهُ وَ مَعَهُ (132)؛ به چيزى ننگريستم، مگر آن‌كه پيش از آن و پس از آن و با آن خداوند را ديدم.

بى ترديد چنين معرفت و مقامى در اثر ارتباط با خداوند و در سايه تقرّب به او حاصل مى‌گردد و انسان در سير تكاملى و معنوى خويش به مرحله‌اى مى‌رسد كه خداوند را متجلّى در همه موجودات مى‌بيند و در چنين مشاهده اى، قبل از آن‌كه توجه او به موجودات جلب شود، به خداوند جلب مى‌گردد و پس از مشاهده خداوند، ساير موجودات را مشاهده مى‌كند. نظير كسى كه وقتى به آيينه مى‌نگرد، نظر استقلالى او متوجه تصويرى مى‌گردد كه در آيينه منعكس گرديده و بالتبع به آيينه توجه مى‌يابد، توجه استقلالى انسان ره يافته به معرفت شهودى خداوند، به خداوند است و نظر او به غير خدا تبعى و طفيلى است و در حدّ نظر به وسيله و آيت و جلوه‌اى از جلوه هاى خداوند است.

تجسّم ارتباط با خداوند در مناجات حضرت سجاد(عليه السلام)

از جمله دعاهايى كه وجود رابطه و امكان ارتباط بنده با خداوند را به روشنى بيان مى‌كند، مناجات خمس عشره منسوب به امام سجاد(عليه السلام) است و ما قسمت هايى از آن مناجات را برگزيده‌ايم و به شرح اجمالى آن‌ها مى‌پردازيم:

امام زين العابدين(عليه السلام) در مناجات خائفين مى‌فرمايند: وَ لا تَحْجُبْ مُشْتاقِيكَ عَنِ النَّظَرِ إِلى جَميلِ رُؤْيَتِكَ...؛ خدايا، مشتاقانت را از نظر به جمال دل ربايت محروم نفرما.

از جمله فوق بر مى‌آيد كه مشاهده و رؤيت جمال الهى واقعيّتى است كه امام به آن اشاره مى‌كنند و چنان كه قبلا نيز متذكّر شده ايم، اين مشاهده با چشم سر صورت نمى‌پذيرد، بلكه وقتى روح انسان تعالى يافت و به خداوند تقرّب پيدا كرد، از ارتباطى كه با خداوند برقرار مى‌سازد، به مشاهده جمال ربوبى تعبير مى‌گردد.

در مناجات راغبين حضرت مى‌فرمايند:

أَسْئَلُكَ بِسُبُحاتِ وَجْهِكَ وَ بِأَنْوارِ قُدْسِكَ وَ أَبْتَهِلُ (133) إِلَيْكَ بِعَواطِفِ رَحْمَتِكَ وَ لَطائِفِ بِرِّكَ أَنْ تُحَقِّقَ ظَنّى بِما أُؤَمِّلُهُ مِنْ جَزيلِ إِكرامِكَ وَ جَميلِ إِنعامِك في الْقُربى مِنْكَ وَ الزُّلفى لَدَيْكَ وَ التَّمَتُّعِ بِالنَّظَرِ إِلَيْكَ...؛

خدايا، از تو درخواست مى‌كنم به حقّ تجليّات رؤيت و انوار قدست و التماس مى‌كنم به عواطف رحمت و مهربانى‌ات و لطايف احسانت كه اميدها و آرزوهايى كه به تو دارم، از اكرام و انعام نيكويت در مقام قرب و جوارت عطا فرمايى و مرا از مشاهده حسن و جمالت بهره‌مند گردانى.

در كلام حضرت، تعبير «انوار قدسك» به كار رفته كه بى ترديد اين انوار از قبيل انوار مادى و محسوس نيست و بلكه انوار ملكوتى و قدس ربوبى است كه از جمال الهى تلألؤ مى‌يابد. هم چنين «سبحات وجهك» به معناى جمال الهى است. زيرا خداوند مركب نيست كه اندامى به نام وجه و صورت داشته باشد و ا و مجرد و بسيط است و چنين تعبيراتى با نوعى تشبيه، به اعتبار صفات و تجليّات الهى، از ذات مقدّس حق حكايت مى‌كنند. پس به جهت تجليّات اسماء و صفات الهى، گاهى به «وجه اللّه» تعبير مى‌شود، چنان كه از تجلّى قدرت الهى به «يداللّه» تعبير مى‌گردد.

اكنون، با توجه به عدم تركيب و تكثّر و تجزيه در ذات خداوند، عقل ما ويژگى و خصلتى را از خداوند درك مى‌كند كه عبارت است از توجه خداوند به مخلوقاتش و مخلوقات با توجه به استعداد و قابليتى كه دارند، وقتى با خداوند روبرو مى‌شوند، آنچه را از خداوند درك مى‌كنند «وجه اللّه» است.

(درخواست هاى همراه با تأكيد حضرت دراين قسمت از دعا، به مثابه قسم است و به واقع حضرت خداوند را به آن ويژگى هاى ارزنده الهى قسم مى‌دهند كه ظن و اميد ايشان را جامه عمل پوشاند و ايشان را به نزد خويش راه دهد و از لذّت و فوز مصاحبت خويش، كه زيباترين عنايت و اكرام الهى است، بهره‌مند سازد و در نهايت، ايشان را غرق در تماشاى جمال خويش گرداند.)

حضرت در مناجات مريدين مى‌فرمايند: إِلهى فَاسْلُكْ بِناسُبُلَ الْوُصُولِ إِلَيْكَ وَ سَيِّرْنا فى أَقْرَبِ الطُّرُقِ لِلْوُفُودِ عليك...؛ خدايا، مرا به طريق وصالت راه سپار و به نزديك ترين راه رسيدن به حضورت سير ده.

حضرت، در مناجات خويش حقيقت و واقعيت «وصول الى اللّه» را آشكار مى‌سازند و گرچه خداوند به همه هستى محيط است و از انسان دور نمى‌باشد و اين انسان است كه از خداوند فاصله مى‌گيرد، اما «وصول الى اللّه» در بيان حضرت، حقيقتى است كه تنها در پرتو عالى ترين مراتب تعالى انسانى حاصل مى‌گردد و بر اين اساس است كه حضرت، از خداوند در خواست مى‌كنند كه از بين بى شمار راه هاى وصول به خويش، نزديك ترين و كوتاه ترين راه را پيش روى ايشان نهد و راه هاى طولانى و پر پيچ و خم را از برابر ايشان كنار نهد، تا ايشان زودتر به وصال محبوب خويش برسند.

در ادامه مناجات، حضرت چنين مى‌فرمايند:

فَأَنْتَ لاغَيْرُكَ مُرادى وَ لَكَ لا لِسِواكَ سَهَرى و سُهادى وَ لِقاءُكَ قُرَّةُ عَيْنى وَ وُصْلُكَ مُنى نَفْسى وَ إِلَيْكَ شَوْقى وَ فى مَحَبَّتِكَ وَلَهى وَ إِلى هَواكَ صَبابَتى وَ رِضاكَ بُغْيَتى وَ رُؤْيَتُكَ حاجَتى وَ جَوارُكَ طَلَبى وَ قُرْبُكَ غايَةُ سُؤْلى...؛

تويى مقصودم نه غير تو، بيدارى و كم خوابى من از شوق توست. تنها به ديدار تو چشم من روشن است و وصالت تنها آرزوى من است. اشتياقم فقط به توست و در محبت تو واله و حيرانم و دل باخته هواى توام. خرسندى تو مطلوب من است و به مشاهده تو سخت نيازمندم. درخواست من نعمت مجاورت توست و مقام قربت منتهاى خواهش من است.

حضرت مناجات خويش را ادامه مى‌دهند، تا اين‌كه مى‌رسند به نقطه اوج مناجات خويش و با تعبيرى عرفانى كه نمونه آن كمتر مشاهده شده مناجات خويش را به پايان مى‌رسانند: يا نَعيمى وَ جَنَّتى وَ يا دُنْياىَ وَ اخِرَتى؛‌اى تو نعمت و بهشت من و‌اى دنيا و آخرت من .

يعنى خدايا، هم در دنيا به تو تعلق دارم و توجهى به غير تو ندارم، و هم در آخرت فقط توجه‌ام به تو خواهد بود و به غير تو دل نمى‌سپارم. آنجا من طالب نعمت هاى بهشت و حورالعين نخواهم بود؛ چرا كه تو بهشت منى و هر كجا كه تو باشى آنجا بهشت من است. حتّى اگر تو را در جهنم بيابم، آنجا براى من بهشت و گلستان مى‌گردد. تومطلوب و دارايى منى و اگر نظرت از من برگردد، ديگر چيزى براى من باقى نخواهد ماند.

شايد اگر تعابير فوق از شخص ديگرى صادر مى‌گشت، اغراق آميز مى‌نمود؛ اما اين تعابير در مناجات كسى بروز يافته كه به بالاترين قله كمال انسانى و اُنس با حق و معرفت الهى صعود كرده و با همه وجود حقيقت و باطن هستى را دريافته است و آنچه مى‌گويد، حاكى از حقيقت و واقعيت ارتباط با خداست و هرگز گزافه و مبالغه نيست.

حضرت در مناجات محبين مى‌فرمايند:

الهى، فَاجْعَلْنا مِمَّنْ اصْطَفَيْتَهُ لِقُرْبِكَ وَ وِلاَيَتِكَ وَ أَخْلَصْتَهُ لِوُدِّكَ وَ مَحَبَّتِكَ وَ شَوَّقْتَهُ إِلى لِقائِكَ وَ رَضَّيْتَهُ بِقَضائِكَ وَ مَنَحْتَهُ بِالنَّظَرِ إِلى وَجْهِكَ وَ حَبَوْتَهُ بِرِضاكَ وَ أَعَذْتَهُ مِنْ هِجْرِكَ وَ قِلاكَ وَ بَوَّأْتَهُ مَقْعَدَ الصِّدْقِ فى جِوارِكَ...؛

خدايا، ما را در زمره كسانى قرار ده كه براى مقام قرب و دوستى خود برگزيده‌اى و براى عشق و محبتت خالص گردانيده اى، و مشتاق ديدار و خوشنود به قضايت قرار داده‌اى و نعمت ديدارت را به او عطا كرده‌اى و براى مقام رضايت برگزيده‌اى و او را در برابر فراق و هجرانت، در پناه خود گرفته‌اى و در جوار خود، در نشيمن گاه عالم صدق منزل داده اى.

در آغاز، حضرت از خداوند مى‌خواهند كه ايشان را براى مقام قرب خويش برگزيند. اين درخواست حاكى است از عظمت مقام قرب الهى، كه هر كسى لياقت رسيدن به آن را ندارد. هم چنين حضرت از خداوند درخواست مى‌كنند كه ايشان را در پناه خود گيرد و مبتلاى به هجران و فراق خود نسازد. چون پس از رسيدن به مقام وصل الهى، بدترين آفت براى واصل به خدا هجران و فراق معشوق است و از اين رو، وقتى عاشق دركنار معشوق است، پيوسته نگران هنگامه‌اى است كه از معشوق جدا مى‌گردد كه لذّت وصل به درد فراق مبدل مى‌گردد. وقتى او كاملا آسوده مى‌گردد كه مطمئن شود براى هميشه در كنار معشوق خواهد بود و هيچ‌گاه از او جدا نمى‌گردد.

در ادامه حضرت مى‌فرمايند: وَاجْتَبَيْتَهُ لِمُشاهِدَتِكَ؛ ما را در زمره كسانى قرار بده كه براى مشاهده خود برگزيده اى. در پايان اين مناجات مى‌فرمايند: وَامْنُنْ بِالنَّظَرِ إِلَيْكَ عَلَىَّ؛ به من، با نظر كردن به جمالت منت گذار.

هم چنين حضرت در مناجات متوسلين مى‌فرمايند: وَ أَقْرَرْتَ أعْيُنَهُمْ بِالنَّظَرِ إِلَيْكَ يَوْمَ لِقائِكَ وَ أَوْرَثْتَهُمْ مَنازِلَ الصِّدقِ فى جَوارِكَ؛ خدايا، (مرا از بندگان خاصّ خود قرار ده كه) ديدگانشان را به مشاهده حق و جمالت در روز ملاقات روشن كردى و آنان را وارث منزل هاى صدق و حقيقت در جوار خود گرداندى.

در مناجات مفتقرين نيز حضرت مى‌فرمايند:

وَ غُلَّتى لا يُبَرِّدُها إِلاّ وَصْلُكَ وَ لَوْعَتى لا يُطْفيها إِلاّ لِقاؤُكَ وَ شَوْقى إِلَيْكَ لا يَبُلُّهُ إِلاّ النَّظَرُ إِلى وَجْهِكَ وَ قَرارى لا يَقِرُّدُونَ دُنُوّى مِنْكَ وَ لَهْفَتى لا يَرُدُّها إِلاّ رَوْحُكَ وَ سُقْمى لا يَشْفِيهِ إِلاّ طِبُّكَ وَ غَمّى لا يُزيلُهُ إِلاّ قُرْبُكَ.؛

(خدايا،) آتش سوز و حرارت اشتياقم را جز وصالت فرو نمى‌نشاند و شعله سوزان (دلم) را جز ديدارت خاموش نمى‌سازد و شوق من به تو را جز مشاهده جمال دل آرايت فرو نمى‌نشاند و جز به آستان قرب تو، دلم آرام نمى‌گيرد و اندوه و افسوسم جز در نسيم رحمت تو زايل نمى‌گردد و جز طبابت تو، درد و رنجم را شفا نمى‌بخشد و جز قرب و نزديكى به تو، اندوه دلم را زايل نمى‌سازد.

يا در مناجات عارفين مى‌فرمايند: وَ قَرَّتْ بِالنَّظَرِ إِلى مَحْبُوبِهِمْ أَعْيُنُهُمْ... وَ ما أَطْيَبَ طَعْمُ حُبِّكَ وَ ما أَعْذَبَ شِرْبُ قُرْبِكَ فَأَعِذْنا مِنْ طَرْدِكَ وَ إِبعادِكَ؛ و چشمهايشان با نظر به جمال محبوب پرفروغ و روشن گرديد... آه، كه طعم محبت و عشق تو، چه لذيد و خوشايند است و شراب وصل و نزديكى تو، چه پاك و مصفاست؛ پس‌اى معبودم، ما را از دور داشتن و طرد شدن از درگاهت پناه ده.

هم چنين حضرت در مناجات ذاكرين مى‌فرمايند:

إِلهى، بِكَ هامَتِ (134) الْقُلُوبُ الْوالِهَةُ وَ عَلى مَعْرِفَتِكَ جَمَعَتِ الْعُقُوُلُ الْمُتَبايِنَةُ، فلا تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ إِلاّ بِذِكْراكَ وَ لا تَسْكُنُ النُّفُوسُ إِلاّ عِنْدَ رُؤْياكَ... وَ أَسْتَغْفِرُكَ مِنْ كُلِّ لَذَّة بِغَيرْ ذِكْرِكَ وَ مِنْ كُلِّ راحَة بِغَيْرِ أُنْسِكَ وَ مِنْ كُلِّ سُرُور بِغَيْرِ قُرْبِكَ وَ مِنْ كُلِّ شُغْل بِغَيْرِ طاعَتِكَ؛

معبودا، دل ها حيران و عاشق دل باخته تواند و انديشه ها با همه اختلاف و دگرگونى شان، در مقام معرفت و شناخت تو، متفقند، پس هرگز دل ها آرام نمى‌گيرند مگر با ياد تو و جان ها آرامش نمى‌يابند، مگر بامشاهده جمال تو... و من از هر لذّت و خوشى كه با ياد تو همراه نباشد، آمرزش مى‌طلبم و از هر راحتى و آسودگى كه جز از طريق انس و الفت با تو حاصل آيد و از هر سرور و شادى كه بجز از راه قرب به تو حاصل شود و از هر كارى بجزطاعت و بندگى تو، درخواست مغفرت مى‌كنم.

برخى مى‌پندارند كه استغفار از كسى رواست كه مرتكب گناه شده است، از اين رو مى‌پرسند: پيامبر و امامان(عليهما السلام) كه معصومند؛ پس چرا در جاى جاى سخنانشان از خداوند درخواست مغفرت مى‌كنند؟ آن‌ها نه تنها از گناهان، بلكه از انجام مكروهات و مشتبهات نيز معصومند. در پاسخ بايد گفت: استغفار آن‌ها از توجهاتى است كه لازمه زندگى مادى است: انسان چون درگير زندگى مادى است، بناچار به امور مادى توجه مى‌يابد و دست كم اين توجهات دل را در مرحله‌اى كه به ماده تعلّق دارد، ولو در حدّ ضعيف، به خود مشغول مى‌سازد. معصومان همين توجّه را كه لازمه ضرورى زندگى مادّى است، دور از شأن بندگى و مقام عصمت خود و گناه تلقى مى‌كنند. از اين جهت، از خداوند استغفار مى‌جستند. آرمان و ايده نهايى آن‌ها اين بود كه به هر دليل، لحظه‌اى از خداوند غافل نگردند و از هر عامل و انديشه‌اى كه آن‌ها را به خود مشغول مى‌ساخت و از توجه مستقيم به خداوند باز مى‌داشت، سخت گريزان بودند. از اين جهت مى‌نگريم كه حضرت سجاد(عليه السلام) حتّى از لذّتى كه به جز از راه خداوند حاصل مى‌شود، استغفار مى‌كردند. به عنوان مثال، از شادابى و لذّتى كه در هنگام وزش نسيم خنك پديد مى‌آيد، و يا لذّتى كه از نوشيدن آب خنك گوارا حاصل مى‌شود، استغفار مى‌كردند. از زاويه ديد آن‌ها، محب تنها بايد در انديشه محبوب و لذّت جويى از اُنس با او باشد و هر چيزى جز اين، بيگانه با دل و قلب محب است و بايد از حريم دل او زدوده شود.

يا حضرت در مناجات زاهدين مى‌فرمايند: وَ أَغْرِسْ فى أَفْئِدَتِنا أَشجارَ مَحَبَّتِكَ وَ أَتْمِمْ لَنا أَنْوارَ مَعْرِفَتِكَ وَ أَذِقْنا حَلاوَةَ عَفْوِكَ وَ لَذَّةَ مَغْفِرَتِكَ وَ أَقْرِرْ أَعْيُنَنا يَوْمَ لِقائِكَ بِرؤْيَتِكَ؛ در جاى جاى دل هايمان درخت محبت و عشق خويش را نشان و نور و فروغ معرفتت را به طور تام و كامل برما بتابان و حلاوت و شيرينى عفو و بخشش و لذّت آمرزش را به ما بچشان و در روز حشر و هنگام ديدار با خود، چشمانمان به فروغ جمالت روشن ساز.

بررسى تفاوت لقا با رؤيت خداوند

در ارتباط با سخن حضرت، جا دارد به دو نكته بپردازيم: نكته اول اين‌كه «يوم اللقاء» چه روزى است؟ نكته دوم اين‌كه آيا بجز روز حشر روز ديگرى نيز براى ملاقات باخداوند هست يا نه؟ «يوم اللقاء» اصطلاحى است برگرفته از قرآن شريف كه اختصاص به عالم آخرت دارد. در موارد زيادى از قرآن شريف، از ملاقات در عالم آخرت سخن به ميان آمده؛ به علاوه بر حسب آنچه از قرآن استفاده مى‌شود، عالم آخرت نيز «يوم اللقاء» ناميده مى‌شود. از طرف ديگر، از آيات قرآن استفاده مى‌گردد كه اين لقاء به مؤمنان و بندگان شايسته و كامل اختصاص ندارد و عموميّت دارد، اما لازمه لقاء، رؤيت و مشاهده نيست. ملاقات به معناى رودررو شدن و برخورد داشتن است و همه در آخرت با خداوند روياروى مى‌شوند و متوجه مى‌شوند كه با خداوند سروكار دارند. البته حالات افراد در هنگام ملاقات متفاوت است: گاهى ملاقات به گونه‌اى است كه انسان ملاقات شونده را مى‌بيند، و گاهى ملاقات چون ملاقات نابينايى است كه گرچه احساس مواجهه با ديگرى را دارد، اما از ديدن او محروم است. با اين‌كه فطرتش خواهان رؤيت جمان الهى و شيفته ديدار خداوند است، اما از ديدن خداوند ناتوان است: وَ مَنْ كَانَ في هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِى الاَْخِرَةِ أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبِيل (135)؛

گاهى ملاقات شعله هاى سوزان در دل مى‌افروزد، درست به مانند تشنه‌اى كه به سر جوى آب روان و گوارا مى‌رسد، ولى نمى‌تواند از آن بنوشد. اگر او آن آب را نمى‌ديد، در درونش عطش شعله نمى‌كشيد. از اين روى، ملاقات خداوند براى مؤمنان كه سبك بار و بينا وارد عرصه بهشت مى‌شوند بى نهايت خوشايند و لذّت بخش است؛ چون با رؤيت جمال الهى سيراب و سرشار از سرور مى‌گردند. اما براى كفار، دردافزا و برانگيزنده عطش ديدار و برافروزنده آتش حرمان از مشاهده خداوند است. گنهكار و كافر همچنان كه در اين جهان از مشاهده حضرت حق محروم است، در آخرت نيز نابينا و گمراه‌تر مى‌گردد و حجاب بين او و خداوند مانع رؤيت خداوند مى‌شود: كَلاّ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ لَمَحْجُوبُونَ (136)؛ چنين نيست كه آن‌ها مى‌پندارند، بلكه آن‌ها در آن روز از پروردگارشان محجوبند.

سرّ اين‌كه گناه كاران در قيامت از ديدن حق محرومند اين است كه خداوند در دنيا به انسان چشم باطن و خدا بين عنايت كرده است كه اگر انسان اين چشم را روشن نگاه دارد و آن را از خطرات و آفات حفظ كند و از تيرگى آن جلوگيرى كند، در آن عالم، چشم دل او روشن و بينا خواهد بود و مى‌تواند خداوند را ببيند، اما اگر آن را پاس نداشت و آن را تيره ساخت، در قيامت و در روز ملاقات با خداوند، چشم و ديده‌اى براى تماشاى جمال يار ندارد. به واقع، اين اعمال دنيوى ماست كه آيينه دلمان را زنگ آلود مى‌سازد؛ چنان كه خداوند در آيه 14 سوره مطّففين مى‌فرمايد: كَلاّ بَلْ رَانَ عَلى قُلُوبِهِمْ مَا كَانُوا يَكْسِبُونَ.

آرى، در قيامت همه با خداوند ملاقات مى‌كنند و سرو كارشان با اوست و اين حقيقت در كلام خداوند ترسيم شده است: يَوْمَ هُمْ بَارِزُونَ لاَ يَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَىْءٌ لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ القَهَّارِ (137)؛ روزى كه همه آنان آشكار مى‌شوند و چيزى از آن‌ها بر خدا پنهان نخواهد ماند (و گفته مى‌شود:) حكومت امروز براى كيست؟ براى خداوند يكتاى قهار است.

با توجه به اين حقيقت كه همه با خداوند سر و كار دارند و گنهكاران كه همه امور را در اختيار خداوند و تنها قدرت او را حاكم مى‌بينند و از طرفى اعمال زشت خود را ملاحظه مى‌كنند، مى‌گويند: رَبَّنَآ أَبْصَرْنَآ وَ سَمِعْنَآ فَارْجِعْنَا نَعْمَلْ صَالِحاً إِنَّا مُوقِنُونَ (138)؛ پروردگارا، آنچه وعده داده بودى ديديم و شنيديم، ما را بازگردان تا كار شايسته‌اى انجام دهيم؛ ما (به قيامت) يقين داريم.

گرچه در آخرت همه حقايق براى انسان آشكار مى‌گردد و معرفت همه به خداوند كامل مى‌گردد، اما درآنجا شناخت حقايق هستى و خداوند موجب ترقّى و تكامل انسان نمى‌گردد، چرا كه فقط در دنيا براى انسان زمينه تكامل و ترقّى وجود دارد و وقتى از اين جهان به ديار باقى رهسپار گشت، پرونده‌اش بسته مى‌شود و ديگر مجالى براى تكامل و جبران گذشته باقى نمى‌ماند. او در آن عالم از نتايج اعمال دنيوى خويش بهره‌مند مى‌گردد و در واقع، بر خان كردار خود مى‌نشيند. حتّى استعداد و قابليت دريافت شفاعت را نيز در دنيا بايد كسب كند، تا در آنجا مرهون شفاعت خداوند و اولياى او گردد. اين حقيقت كه در آخرت مجالى براى تكامل وجود ندارد، به مجرد چشم بستن بر دنياى فانى عيان مى‌گردد، از اين رو خداوند درباره كسى كه با بار سنگين گناه ره سپار ديار باقى مى‌گردد و آنجا از امكان تدارك كردار زشت خويش نااميد مى‌شود، مى‌فرمايد:

حَتَّى إِذا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلّىِ أَعْمَلُ صَالحِاً فِيمَا تَرَكْتُ كَلاَّ إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَ مِنْ وَرَائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلىَ يَوّمِ يُبْعَثُونَ (139)؛

هنگامى كه مرگ يكى از آنان فرا رسد، مى‌گويد: پروردگارا، مرا بازگردان، شايد به تدارك گذشته، عملى صالح به جاى آورم. (به او مى‌گويند:) چنين نيست! اين سخنى است كه او به زبان مى‌گويد (واگر باز گردد چون گذشته رفتار مى‌كند) و پشت سر آنان برزخى است تا روزى كه برانگيخته شوند.

البته قرآن به اين حقيقت اشاره مى‌كند كه اگر آن‌ها اجازه بازگشت به دنيارا نيز بيابند، هدايت نمى‌شوند و به انجام كردار زشت روى مى‌آورند و با معطوف شدن توجه آنان به امور مادى، ديگر توجهى به آخرت و خداوند نخواهند داشت؛ چون آن معرفتى كه پس از مرگ حاصل مى‌گردد، متناسب با آن عالم است و خاصيتِ دنيا فراموشى و غفلت است؛ مگر كسانى كه با اختيار خويش طريق معرفت و كمال را بپويند و فريفته جاذبه هاى غفلت زاى دنيا نشود.

با توجه به آنچه ذكر شد، مشاهده خداوند در قيامت براى كسانى ميسور است كه در دنيا حجاب هاى تيرگى و تاريكى را از چهره دل كنار زنندو دل را جلا داده و آن را جايگاه نور خداوند و حق سازند كه در اين صورت، چشمشان در قيامت به جمال يار روشن خواهد گشت: وُجُوهٌ يَوْمَئذ نَاضِرَةٌ إِلى رَبِّهَآ نَاظِرَةٌ (140)؛ در آن روز چهره هايى مسرور و شاداب است و به پروردگارش مى‌نگرد.

البته همه آنان كه چشمشان به جمال ربوبى روشن گشته، يكسان نيستند و درجاتشان متفاوت است و هر كسى در حدّ كمال و گستره معرفتش از تجليات الهى بهره‌مند مى‌گردد.

وجود مراتب گوناگون براى رؤيت الهى

با توجه به آن‌كه در كلمات معصومان(عليهم السلام) نظر كردن به خداوند و رؤيت او مسلّم انگاشته شده تا آنجا كه على(عليه السلام)مى‌فرمايد: لَمْ أَكُنْ بالَّذِى أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ اَرَهُ (141)، اين سؤال مطرح مى‌گردد كه چرا حضرت سجاد(عليه السلام) از خداوند درخواست مى‌كنند كه روز ملاقات خود، ايشان را به ديدار خود مفتخر سازد؟ معلوم مى‌شود كه رؤيت خداوند، در قيامت، فراتر و والاتر از رؤيت او در دنياست و به واقع، رؤيت خداوند مراتبى دارد و كسانى كه در دنيا متنعم به اُنس با خدا گشته‌اند تنها به مرتبه نازلى از رؤيت الهى رسيده‌اند كه شعاع و پرتو ضعيفى است از مشاهده جمال ربوبى در عالم باقى و هنگامه جزا و عالمى كه نتيجه اعمال دنيوى ظاهر مى‌گردد و انسان دست آورد و اجر كامل اعمال دنيوى خويش را دريافت مى‌كند. آن اجرى كه در دنيا به واسطه انجام اعمال صالح به انسان مى‌رسد، پرتوى است از اجرهاى كامل و واقعى كه در قيامت به شايستگان عطا مى‌شود؛ چرا كه عالم دنيا ظرفيّت و گنجايش پاداش هاى اخروى را ندارد.

بر اساس برداشت فوق، رؤيت واقعى در عالم آخرت كه مقصد نهايى ماست حاصل مى‌گردد و در واقع، تعلّق روح به بدن دنيوى مانع آن رؤيت و مشاهده است: وجود دنيوى انسان آميخته با ضعف و سستى است و تحمّل بسيارى از حوادث را ندارد. چه بسا شخصى در برابر حادثه ناراحت كننده‌اى قالب تهى مى‌كند و گاه حتّى در برابر خبر خوش آيندى تحمّل از كف مى‌دهد، چه رسد كه تجلّى جلال و عظمت خدا را مشاهده كند.

يكى از دلايل آشكارِ قرآنى عدم امكان مشاهده كامل خداوند در دنيا، آيه‌اى است كه در ارتباط با درخواست مشاهده خداوند از سوى حضرت موسى، نازل شد:

وَ لَمَّا جَآءَ مُوسَى لِمِقَاتِنَا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنىِ أَنْظُرُ إِلَيْكَ قَالَ لَنْ تَرَانىِ وَ لكِنْ انْظُرْ إِلىَ الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِى فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً وَ خَرَّ مُوسَى صَعِق (142).

و چون موسى در وقت معين به وعده گاه ما آمد و خدا با وى سخن گفت، موسى (به تقاضاى قوم خود) عرض كرد: خدايا، خود را به من بنمايان تا تو را مشاهده كنم؟ خدا در پاسخ او فرمود: مرا نخواهى ديد و لكن در كوه بنگر، اگر كوه بر جاى خود برقرار ماند، تو نيز مرا خواهى ديد. آنگاه كه نور تجلّى خدا بر كوه تابش كرد، كوه را مُندك و متلاشى ساخت و موسى بى هوش افتاد.

طبق اين آيه شريفه، آنچه براى حضرت موسى تمثّل يافت رؤيت و مشاهده‌اى است كه لازمه آن متلاشى گشتن كوه بود. يعنى، چنان كه آن تجلّى موجب تلاشى كوه گرديد، تا تو در اين عالم هستى و به زندگى دنيا مشغولى، نمى‌توانى خداوند را مشاهده كنى و مشاهده الهى با نابودى و تلاشى و فناى تو حاصل مى‌گردد و تا تو در دنيا هستى تحمّل چنان مشاهده‌اى را ندارى. چنين مشاهده‌اى در عالم آخرت رُخ مى‌دهد، چرا كه ظرف وجودى و گنجايش آن عالم در حدى است كه تحمل تجلّى كامل خداوند را دارد و انسان نيز در آن عالم از مرتبه وجودى‌اى برخوردار مى‌گردد كه تحمّل آن مشاهده برايش آسان مى‌گردد. در آن عالم، انسان از وجود ابدى برخوردار مى‌گردد كه گرسنگى، تشنگى و فرسودگى براى آن معنا ندارد و به طور كلّى، از همه حوادث و خطراتى كه موجودات مادى را تهديد مى‌كند و به نابودى آن‌ها مى‌انجامد، مصون است. از اين رو، با توجه به سعه وجودى انسان در آخرت و قدرت و طاقتى كه خداوند به او مى‌دهد و مصون داشته شدن آن مرتبه كامل وجود اخروى از نابودى و انهدام، در آنجا انسان مى‌تواند به مشاهده خداوند و مرتبه نهايى رؤيت الهى نايل گردد. مرتبه‌اى كه اگر در دنيا براى كسى تجلّى يابد متلاشى مى‌گردد، چنان كه با تجلّى نور الهى، كوه متلاشى شد و از هم فرو پاشيد.

بى ترديد امام(عليه السلام) بر اين معنا واقف است، چرا كه بر اساس اعتقاد ما معرفت ائمه(عليهم السلام)حتى از برخى از انبياى اولوالعزم نيز فراتر است و آنان در دريافت معارف بى كران نيازمند تعليم نيستند و حتّى در رحم مادر آن معارف به آن‌ها اضافه مى‌گردد. از اين جهت است كه حضرت از خداوند درخواست مى‌كند كه در روز قيامت توفيق آن رؤيت را نصيبشان گرداند.

چنان كه اشاره كرديم، در عالم آخرت نيز همه يكسان به مشاهده الهى نايل نمى‌گردند و بر حسب روايات، مقام بهشتيان متفاوت است: مقام برخى در حدّى است كه وقتى يكى از مخلوقات خداوند، مثل حورى بهشتى، بر آنان تجلّى مى‌كند از هوش مى‌روند و گاهى بى هوشى آنان تا صدها سال به طول مى‌انجامد. (البته مقياس هاى آن عالم با دنيا متفاوت است.) گاهى پس از آميزش با حورى و همسر بهشتى خود بى هوش مى‌شود و اين حالت پانصد سال به طول مى‌انجامد، آن سان كه همسرانشان ـ حورالعين ـ نزد خداوند شكايت مى‌كنند و خداوند پس از آن مدّت طولانى، آنان را به هوش مى‌آورد.

در مقابل اين بندگان كه در فاصله هاى طولانى حورالعين بر آن‌ها تجلّى مى‌كنند، خداوند بندگان خالصى دارد كه پيوسته بر آنان تجلّى مى‌كند و پس از تجلّى خداوند از هوش نمى‌روند؛ گذشته از آن، آن‌ها به مقامى رسيده‌اند كه بر ديگر بهشتيان تجلّى مى‌كنند. بزرگ ترين سعادت و نعمت بهشتيان نايل شدن به تجلّى آن‌هاست؛ چنان كه درباره تجلّى سيدالشهداء(عليه السلام) بر بهشتيان گفته شده كه وقتى ايشان در بهشت تجلّى مى‌كنند، چنان بهشتيان غرق لذّت مى‌شوند كه از شدت فرح و سرور بى هوش مى‌گردند!

نتيجه گيرى از بحث هاى گذشته

تلاش هاى زندگى در زمينه هاى گوناگون علمى، عملى، فردى و اجتماعى در صورتى تلاش هاى انسانى خواهد بود كه در جهت رسيدن به كمال حقيقى انسان انجام گيرد. به عبارت ديگر، اين حركت ها و جنبش ها كه الزاماً داراى جهت و سويى است، در صورتى از فعاليت هاى انسان از آن نظر كه انسان است به شمار مى‌روند كه به سوى كمال انسانى جهت گيرى شده باشند، و جهت انسانى بخشيدن به آن‌ها در صورتى امكان پذير است كه نقطه نهايى سير تكاملى بشر شناخته شود؛ زيرا حركت استكمالى او، حركت علمى و ارادى است ونياز به شناختن هدف و مسير دارد. شناختن هدف به معناى يافتن و ادراك وجدانى و شهودى، قبل از رسيدن به آن ممكن نيست؛ پس بناچار به صورت ايده آل و تصور ذهنى خواهد بود و هر قدر اين شناخت روشن‌تر و آگاهانه‌تر باشد، امكان تكامل ارادى و اختيارى بيشتر است.

بدون شك، سير تكاملى بشر به كمك نيروهاى درونى و انگيزه هاى روانى كه در نهاد او قرار داده شده، انجام مى‌گيرد. بنابراين، جهت يابى اميال فطرى بهترين راه براى شناختن مقصد نهايى و كمال حقيقى انسان است. نتيجه تأمل در جهتى كه هر يك از اين اميال نشان مى‌دهند اين است كه همه آن‌ها انسان را به سوى بى نهايت سوق مى‌دهند و تأمين خواسته هاى آن به طور موقّت و محدود، بشر را كاملا اقناع نمى‌كند و ارضاى كامل آن‌ها جز در پرتو ارتباط با سرچشمه علم و قدرت و پيوستن به معدن جمال و كمال بى نهايت امكان پذير نيست و تنها در مقام قرب الهى و تعلق به نور عظمت ربانى است كه انسان حقيقت خود و همه عوالم هستى را قائم به ذات اقدس الهى مشاهده مى‌كند؛ چنان كه خداوند در حديث معراج مى‌فرمايد: وَ أَفْتَحُ عَيْنَ قَلْبِهِ إِلى جَلالى وَ عَظَمَتى فَلا أُخْفى عَلَيْهِ عِلْمَ خاصَّةِ خَلْقى... (143)؛ در اين صورت، ميل حقيقت جويى او اشباع مى‌گردد.

او هم چنين به نفوذ قدرت بى نهايت الهى از مجراى اراده خويش پى مى‌برد و هر چه را بخواهد به اذن پروردگار ايجاد مى‌كند. أَجْعَلُكَ تَقُولُ لِلشَّىْءِ كُنْ فَيَكُونُ (144) در اين صورت، ميل به قدرت شكست ناپذير داشتن وى ارضا مى‌شود. دراين مقام است كه به وصال محبوبى كه داراى جمال و كمال نامتناهى است نايل مى‌گردد و همه نيازهايش به وسيله او برطرف مى‌گردد. راستى چه لذّت بخش است كه به دست معشوق و با لطف و محبت بى كران او نياز انسان رفع گردد. بى شك در اين حال، بنده واصل جز به وصل او، به چيزى نمى‌پردازد و جز رضايت او به چيزى نمى‌انديشد و تا ابد ميان او و محبوبش جدايى نمى‌افتد و به فراق و هجران او مبتلا نمى‌گردد. سرانجام در اين مقام است كه وجود خود را در حالى كه واجد كمال نهايى و قائم به افاضه كننده هستى است مشاهده مى‌كند و به عالى ترين لذت نايل مى‌گردد؛ چون در اين مشاهده براى خود استقلالى نمى‌بيند. حتى او محبت استقلالى به ذات خويش نخواهد داشت و محبت اصيل مستقل به آفريدگار تعلق مى‌گيرد و به جاى اين‌كه خدا را براى خود بخواهد، خود را براى خدا مى‌خواهد؛ بلكه او ديگر به خودش توجهى هم نخواهد داشت و يكسره غرق جمال محبوب خواهد گشت:

وَ لاََّسْتَغْرِقَنَّ عَقْلَهُ بِمَعْرِفَتى وَ لاََقُوَمنَّ لَهُ مَقامَ عَقْلِه (145)؛ و عقل او را غرق معرفت خود خواهم ساخت و خودم جانشين عقلش خواهم شد.

بنابراين، مطلوب حقيقى و محبوب ذاتى انسان، پروردگار متعال، و كمال حقيقى انسان در ارتباط و قرب به اوست و ساير كمالات مادى و معنوى بايد در راه رسيدن به اين كمال مورد بهره بردارى قرار گيرند. همه نيروها بايد در راه رسيدن به اين هدف بسيج شوند و هر قدمى كه انسان درغير اين راه بردارد، او را از مقصد دور مى‌كند و هر نيرويى كه در غير راه رضاى الهى صرف كند، به زيانش تمام مى‌شود.