برخوردارى اولياى خدا از علم بى
كران و راه برى و جذبه الهى
إِلَهى، عَلِّمْنِى مِنْ عِلْمِكَ الْمَخْزُونِ وَ صُنِّى
بِسِتْرِكَ الْمَصُونِ. اِلَهى حَقِّقْنِى بِحَقَايِقِ اَهْلِ الْقُرْبِ وَ اسْلُكْ
بِى مَسْلَكَ اَهْلِ الْجَذْبِ...
از جمله اول استفاده مىشود كه علمى نزد خداوند ذخيره شده كه
خداوند آن را به هر كه خود بخواهد عنايت مىكند. اين جمله مىتواند شاهدى باشد بر
وجود غريزه حقيقت جويى كه در بحث هاى قبلى بررسى شد و گفتيم بر اساس اين غريزه، انسان
خواهان احاطه علمى بر هر چيزى است و اين غريزه كاملا اشباع نمىگردد، مگر انسان با
خداوند چنان ارتباطى پيدا كند كه خداوند او را از علم نامحدود برخوردار سازد. اين
علم نامحدود كه خداوند مستقيماً به انسان افاضه مىكند، همان علم مخزون در نزد
خداست كه حضرت در دعاى خويش آن را از خداوند درخواست مىكنند.
پيشتر گفتيم كه كمال نهايى انسان در قرب به خداوند است، دراينجا
نيز حضرت حقايق مقام اهل قرب را از خداوند درخواست مىكنند و نيز درخواست مىكنند
كه خداوند راه و مسير اهل جذب را فراروى ايشان نهد. راه ميانهاى كه براى بندگان
خاصّ خداوند در نظر گرفته شده است و خداوند عنايت ويژهاى به آنها دارد و مىخواهد
آنها را به سوى خود جذب كند و آنان با پيمودن آن راه، خيلى زود و با تلاش كمترى به
خداوند مىرسند: گاهى انسان تنها با نيرو و توان خود به مقصد مىرسد، اما گاهى
علاوه بر توان و نيروى متحرك، جاذبهاى نيز او را به سوى خود مىكشاند. در بين
بندگان خدا، عدهاى علاوه بر تلاش و كوشش و به كار گرفتن نيرويى كه خداوند در
اختيارشان نهاده، جاذبه الهى نيز آنها را به سوى خود مىكشاند و خداوند دل آنها
را كاملا متوجه خويش مىسازد.
اهل سير و سلوك و عرفا، براى اهل جذب و مراتب جذب، اصطلاحات خاصى
دارند كه تا حدودى بر فرازهايى از دعاى عرفه كه مربوط به اهل جذب است، انطباق
مىيابد. آنها معتقدند كه براى كسانى، در طريق رسيدن به قرب حضرت حق، جذبهاى رُخ
مىدهد كه كاملا غرق در جمال ربوبى و توجه به حضرت حق و عدم توجه به ماسوى الله
مىشوند. گرچه زمينه هاى دريافت اين جذبه الهى را خود انسان فراهم مىكند، اما
پيدايش آن جذبه اختيارى نيست و به عنايت خداوند رُخ مىدهد: ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ
يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَآءُ
(114)؛
با آن حالت شيفتگى و شيدايى كه براى آنان پديد مىآيد، شيرازه زندگى شان از هم
مىپاشد و زندگى عادى بر ايشان غيرقابل تحمل مىگردد و نمىتوانند كارها و رفتارشان
را بر اساس نقشه و محاسبات عادى انجام دهند. گاهى جذبه و انجذاب براى سالك كوتاه خواهد بود و گاهى
جذبات پى درپى سالك را فرا مىگيرند و در نتيجه، انجذابات او طولانى مىگردند.
رفتارمجذوب حضرت حق با رفتار مردم عادى يكسان نيست و اگر كسى آنها را نشناسد، به
جنون متهمشان مىكند. در كتاب هايى كه در شرح حال عرفا و اهل سير و سلوك و مجذوبين
حضرت حق نوشته شده، گاهى داستان هاى عجيب و شگفتى ذكر شده كه براى ما باور كردنى
نيست.
حضرت، در دعاى عرفه، از خداوند درخواست مىكنند كه سلوكشان
مجذوبانه باشد و در عين افاضه جذبه الهى، اختيار از ايشان سلب نگردد. چون در اين
صورت، سالك در دريافت خدمات الهى تكامل و تعالى فزون ترى خواهد يافت و جذبه، نقش
بيشرى در تكامل او دارد؛ چرا كه اختيار از او سلب نگرديده است و او قدرت انتخاب
دارد، والا جذبهاى كه بر اثر اعمال شايسته و ايجاد زمينه هاى لازم و با عنايت و
توفيق الهى حاصل گشته است و در اثناى آن انسان بى اختيار مىگردد، يك عمل انسانى و
فعلى اختيارى نيست و شايد همان جذبه، چندان اثرى در تكامل سالك نداشته نباشد. از
اين رو، عرفا گفتهاند كه سالك مجذوب، در هنگام دريافت جذبه الهى، به هر مقامى كه
بايد برسد مىرسد و پس از آن سير تكاملى چشم گيرى ندارد. اگرسلوك توأم با جذب
آگاهانه گشت، دو فايده در پى دارد: يكى حصول جذبه و انجذاب كه با عنايت و توفيق
خداوند حاصل مىگردد و پس از آنكه محبت و شوق انسان به خداوند شديد گشت، سالك به
روشنى جمال ربوبى را مشاهده مىكند و سرمست لقاى حق مىگردد. فايده دوم اينكه در
هنگام انجذاب، با اختيار خويش قدم به قدم پيش مىرود و بى ترديد با اين سلوك
اختيارى همراه با انجذاب آگاهانه كمال فزون ترى براى انسان حاصل مىگردد.
گذشته از آنچه درباره سلوك و جذبه الهى گفتهاند و ما نيز اشارهاى
به آن داشتيم، آنچه ما فعلا نبايد از نظر دور داريم اين است كه گاهى خداوند دل
انسان را مغناطيس وار به سوى خود جذب مىكند؛ از اين جهت گاهى حالتى در انسان پديد
مىآيد و او در خويش رغبت و كشش حساب نشده و پيش بينى نشدهاى به خداوند احساس
مىكند. اين معنا در برخى از روايات نيز ترسيم شده است، از جمله در روايتى رسول خدا(صلى الله عليه وآله)
مىفرمايد: إِنَّ لِرَبِّكُمْ فى أَيامِ دَهْرِكُمْ نَفَحاتٌ أَلا فَتَعَرَّضُوا
لَه
(115)؛
خداوند متعال در دوران زندگى شما بارقه ها و بخشش هايى دارد، بكوشيد آنها را
دريافت كنيد.
هم چنين حضرت على(عليه السلام) مىفرمايند: إِنَّ لِلْقُلُوبِ
إِقْبالا و إِدْباراً فَإِذا أَقْبَلَتْ فَاحْمِلُوها عَلَى النَّوافِلِ وَ إِذا
أَدْبَرَتْ فَاقْتَصِرُوا بِها عَلَى الْفَرايِضِ
(116)؛
دل ها اقبال و روى آوردن و روى برگرداندن دارد، اگر دل اقبال داشت آن را به مستحبات
واداريد و اگر روى برگرداند، بر انجام واجبات بسنده كنيد.
حضرت توصيه مىكنند آن لحظاتى را كه قلب انسان به خداوند اقبال و
توجه يافته غنيمت شمريم و مشغول عبادت گرديم؛ چون اگر از آن لحظات و حالات بهره
بردارى شايسته كنيم، تداوم مىيابند و نيز تكرار خواهند شد و آثار معنوى بيشترى
برايمان به ارمغان مىآورند. بر عكس، اگر از آن فرصت ها استفاده نكنيم، آن حالت ها
از بين مىروند و ديگر بر نمىگردند، بدون اينكه اثرى بر جاى بگذارند؛ به علاوه آن
حالات بهترين نعمت هاى خداوند هستند و عدم بهره بردارى از آنها،كفران نعمت خواهد
بود. پس انسان بايد مترصد باشد كه اگر جذبه و انجذابى براى او رُخ داد و دلش از
دنيا و زخارف آن كنده شد، توجهاش را كاملا به خداوند معطوف سازد و با او اُنس
بگيرد و از موقعيت فراهم آمده بهترين استفاده را داشته باشد؛ نه اينكه حيران و
سرگردان بماند و نداند چه كند و به كجا متوجه گردد و يا آن فرصت طلايى را صرف
كارهاى مهمل و آفرينش هاى خيالى كند.
درخواست تدبير امور به وسيله
خداوند
إلهى أغننى بتدبيرك عن تدبيرى و باختيارك عن اختيارى
در قسمت هايى از حديث معراج كه قبلا بدان اشاره داشتيم، خداوند
خطاب به رسول خدا(صلى الله عليه وآله) سخنى را فرمودند كه مضمون آن با مضمون اين جمله از دعاى عرفه قابل
انطباق است: در آن حديث قدسى خداوند فرمود: «هر كس به خواست و رضاى من عمل كند...
عقل او را غرق معرفت خود خواهم ساخت و خودم جانشين عقلش خواهم شد.» در اين دعا نيز
حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) از خداوند مىخواهند كه با تدبير و انتخاب خويش ايشان
را از تدبير و انتخاب خودشان مستغنى سازد و وقتى در دو راهى انتخاب قرار دارند،
خداوند به جاى ايشان راه مناسب را برگزيند. البته معناى اين درخواست اين نيست كه
قدرت انتخاب از انسان سلب گردد و او كاملا مجبور و مسلوب الاختيار گردد، بلكه مفهوم
سخن حضرت اين است كه در جريان انتخاب و گزينش، تو راهى را كه باعث تقرب به تو
مىگردد به من الهام كن و تو عهده دار انتخاب و گزينش من باش، تا نتيجه شايستهاى
بر اختيار و انتخاب من مترتب گردد. بى شك وقتى مقدمات كسب و رسيدن به چيزى اختيارى
بود، دست يابى به آن از حوزه اختيار انسان خارج نيست: اينكه انسان از خداوند
درخواست كند دلش را متوجه خود كند، امرى است اختيارى و استجابت دعا و تفضل الهى، در
متوجه ساختن دل بنده به خويش و تدبير امور او، نتيجهاى است كه بر آن فعل اختيارى
مترتب مىگردد. پس با عنايت خداوند و ارائه تدبير و انتخاب خويش به انسان، او به
اختيار خويش تدبير و انتخاب الهى را اجرا مىسازد.
طبيعى است كه وقتى بندهاى اينچنين خود را تسليم خداوند ساخت و
رضاى او را پسنديد و از او خواست كه دل بندهاش را به سوى خود جلب كند و در واقع
قدمى به سوى خداوند برداشت، خداوند نيز در اين دنيا پاداش مناسبى به او عنايت
مىكند و در برابر هر قدمى كه بنده به سوى او بردارد، چندين برابر آن خداوند به
انسان نزديك مىشود؛ چنان كه در حديث قدسى آمده است: مَنْ تَقَرَّبَ إِلَىَّ
شِبْراً تَقَرَّبْتُ إلَيْهِ ذِراع
(117)؛
هر كس يك قدم به من نزديك شود من يك ذرع به او نزديك مىگردم.
يعنى وقتى انسان قدمى براى نزديك شدن به خداوند برداشت، خداوند به
او كمك مىكند تا توان يابد و قدم ديگرى نيز به سوى خدا نزديك شود و با نزديكتر
شدن انسان به خداوند،
گويا خداوند دو قدم به سوى انسان نزديك شده
است. تفضلات و پاداش هاى فزايندهاى كه خداوند در برابر عمل بنده خويش عنايت
مىكند، از جمله بركاتى است كه خداوند به عمر و اعمال بندگان رستگار و شايسته خود
مىدهد و نتايجى كه بر اعمال آنان مترتب مىشود، مسلماً از حدّ متعارف فزونتر است؛
چنان كه مىفرمايد: مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا...؛ هر كس
كار نيكى به جا آورد، در برابر آن پاداش دارد.
در مقابل، اگر كسى معصيتى مرتكب شد، خداوند
تنها به اندازه آن معصيت او را عقوبت مىكند و بيش از آن بر عقوبتش نمىافزايد. وَ
مَنْ جَاءَ بالسَّيِئَةِ فَلاَ يُجْزَى إِلاَّ مِثْلَهَا...
(118).
بنابراين، اگر انسان از ته دل و با اخلاص تدبير
الهى را طلب كرد و امور خويش را به خداوند وانهاد و در اين راه از آنچه از دستش
برآمد و در توانش بود كوتاهى نكرد، خداوند بر توانش مىافزايد و اگر امروز بر انجام
كارى توان نداشت، ديگر روز بر انجام آن توان مىيابد.
مضمون روايتى اين است كه بندگان شايسته خداوند
خيلى شجاع هستند. راوى از سخن معصوم تعجب مىكند، چون بندگان شايسته خداوند غالباً
نحيف و لاغرند: كسى كه شب ها را به مناجات مىگذراند و اهل شب زنده دارى است و بر
اثر بى خوابى نشاط كافى ندارد و يا كسى كه زياد روزه مىگيرد، بدنش نحيف و لاغر
مىگردد؛ حال چطور چنين شخصى شجاع است! حضرت براى رفع شبهه او فرمودند: از همين
انسان هاى لاغر و نحيف كارهايى بر مىآيد كه از انسان هاى قوى و نيرومند ساخته
نيست. گرچه آنها از انجام كارهاى دنيوى زود خسته مىشوند، اما شبانگاه صد ركعت
نماز مىخوانند و اصلا احساس خستگى نمىكنند. اگر آنها سه ساعت به نماز و انجام
ركوع و سجده هاى طولانى سپرى كنند، احساس كسالت و خستگى نمىكنند، اما ما از اينكه
چند دقيقه از وقتمان را به نماز اختصاص دهيم، خسته مىشويم؛ يا اگر در نماز جماعت
شركت كنيم و امام جماعت قدرى ركوع وسجده را طول دهد، احساس خستگى مىكنيم و نماز برايمان گران است: وَ
إِنَّهَا لَكَبِيَرةٌ إِلاَّ عَلىَ الْخَاشِعِينَ
(119).
پس انجام عبادت هاى طولانى ناشى از توانايى و
قدرتى است كه خداوند در بندگان مخلص خود قرار داده است و با توفيقى كه به آنها
عنايت كرده، از مناجات با خدا لذّت مىبرند و احساس خستگى نمىكنند. گرچه در انجام
عبادت هاى طولانى، عوامل طبيعى و روانى و تمرين نيز مؤثرند و وقتى انسان خود را به
انجام كارى عادت داد، رفته رفته بر آن كار قدرت مىيابد و انجامش عادى و قابل تحمّل
مىگردد، ولى عامل مهمتر و تأثيرگذار اصلى شوقى است كه خداوند در دل آنها قرار
داده است و اُنسى است كه به عبادت دارند، والا اگر لطف و عنايت خدا نبود، دل انسان
متوجه خدا نمىگشت و با مناجات با خدا اُنس نمىيافت. از اين رو، اگر ديگران با
كراهت و از ترس عذاب دوزخ نماز مختصرى مىخوانند و مىخواهند كه هر چه زودتر
نمازشان پايان گيرد تا به كارهاى ديگر خود بپردازند، يا وجود انگيزه هاى غيرالهى
مثل ملاقات دوستان موجب حضور آنان در مسجد و شركت در نماز جماعت مىگردد؛ دوستان
خدا نه تنها از نماز احساس خستگى نمىكنند، بلكه براى آنان سخت است كه نماز را رها
كنند و سراغ امور دنيوى بروند. وقتى بر حسب ضرورت مجبورند به كارهاى دنيوى
بپردازند، با اكراه از محبوبشان جدا مىشوند.
بى ترديد دست يابى به چنين مقامى براى هر كسى
ميسور است و خداوند استعداد رسيدن به كمال را در همه قرار داده است. اگر انسان طالب
چنين مقامى باشد و اخلاص نيز داشته باشد، رفته رفته روزنه هايى به روى دلش باز
مىشود و چشم دلش روشن مىگردد و روز به روز توجه او به خداوند افزايش مىيابد و
خود آثار آن توجه را درك مىكند. اگر پيش از آن نماز برايش گران و سنگين مىبود و
با كراهت نماز مىخواند، از آن پس او از خشوع وخضوع در برابر خداوند لذّت سرشارى
مىبرد و در خود جاذبه و كششى به سوى خدا مىيابد كه قبلا آن را در خود نمىيافت.
با استمرار اين حالت و عنايت الهى به مرحلهاى مىرسد كه بر عكس ديگران، پرداختن به
امور دنيوى برايش دشوار است و نمىخواهد لحظهاى دل از نماز و اُنس با خداوند و خلوت با او بكند نظير كسى كه در حضور
محبوب خويش است و با او انس يافته و از او دل نمىكند كه اگر محبوب او را سراغ كارى
بفرستد، براى انجام فرمان اوسراغ آن كار مىرود، اما باز دل از محبوب نمىبرد؛ نماز
و عبادت و انس با خداوند و مناجات براى دوستان خدا وصال به محبوب است كه از آن دل
نمىكنند.
اگر آنها به اشتغالات روزمره و رسيدگى به امور
شخصى و اجتماعى مىپردازند، از آن روست كه خداوند از آنان خواسته است، والا آنان
نمىخواهند به غير خداوند توجهى، هر چند اندك، داشته باشند؛ تازه وقتى به كارى
مىپردازند از ژرفاى دل به خداوند توجه دارند و منتظرند كه هر چه زودتر كارشان تمام
شود و مثلاً وقت نماز فرا رسد، تا مشغول نماز و عبادت گردند. در اين هنگام است كه
احساس سبكى و راحتى مىكنند؛ چنان كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به هنگام فرا
رسيدن وقت نماز و مشغول شدن به نماز احساس راحتى مىكردند و در آن هنگام با جمله
أَرِحْنا يا بَلال
(120)،
از بلال مىخواستند كه اذان بگويد.
اكنون مقايسه كنيد حال كسى كه وقتى اذان صبح
گفته مىشود، حاضر نيست بستر گرم و راحت را رها كند و از خواب شيرين برخيزد ـ او تا
اندكى مانده به طلوع آفتاب نماز را به تأخير مىاندازد و تازه با كراهت و احساس
سنگينى به نماز مىپردازد و آن قدر خواندن نماز براى او سخت و گران است كه هر لحظه
مىخواهد نمازش پايان پذيرد. نظير كسى كه در زندان و قفس گرفتار آمده است و به مجرد
گشوده شدن در زندان بيرون مىجهد و خود را خلاص مىكند، او نيز با گفتن سلام نماز،
بدون انجام تعقيبات نماز، از جا بر مىخيزد و سراغ كارش مىرود ـ با حال كسى كه هر
لحظه منتظر شنيدن اذان است و از شوق اُنس با معشوق سر از پا نمىشناسد و منتظر است
كه هر چه زودتر از جا برخيزد و با محبوبش خلوت كند.
طبيعى است كه وقتى انسان چنين ارتباط مستحكمى
با خداوند داشته باشد، خداوند امور و طريق تأمين نيازهايش را به تدبير او وا
نمىگذارد و خود، بر اساس حكمت و با در نظر گرفتن نظام اسباب و مسببات و صلاح بنده
خويش، به تدبير امور او مىپردازد و او را از تدبير و انتخاب راه دست يابى به خواستهاش بى نياز
مىگرداند و با فراهم ساختن وسايط و مقدمات و ارائه و تعليم كوتاه ترين راه، كارها
و تأمين نيازهايش را هموار مىسازد؛ تا نظر او بيشتر به عبادت و توجه به خداوند
معطوف گردد و نيروهاى خود را صرف امورى كه ارزش چندانى ندارد نكند و در فكر و
نيروهايش صرفه جويى شود و كمتر آنها صرف امور دنيايى شوند. مثلاً اگر ديگران براى
تهيه خانه، بايد مدّتى و گاه چند ماه وقت صرف كنند و به جستجو بپردازند تا در نهايت
و با زحمت فراوان خانه مناسبى تهيه كنند، خداوند مقدمات و وسايل لازم را براى بنده
سالك خود فراهم مىآورد و در نتيجه، گاهى با ارائه پيشنهاد و فروش خانه از سوى شخصى
و بدون زحمت و براحتى خانه مناسبى براى او تهيه مىشود.
برخوردارى
اولياى خدا از هدايت هاى خاص خداوند
انت الّذى اشرقت الأنوار فى قلوب اوليائك حتّى
عرفوك و وحّدوك...
هدايت الهى مراتبى دارد و به طور كلى آنها به
دو گروه عمده تقسيم مىشوند: 1ـ هدايت هاى عمومى: اين نوع هدايت را خداوند در پرتو
نيروى عقل و تعاليم و راهنمايى هاى انبياء براى عموم مردم فراهم ساخته است؛ وهمان
طور كه آنان از اندام و ساير نعمت هاى مادى برخوردار گشتهاند، از هدايت هاى عام
تكوينى و تشريعى نيز برخوردار شدهاند.
2ـ هدايت هاى خصوصى: وقتى انسان از هدايت هاى
عمومى و همگانى خداوند استفاده كند و راه بندگى را برگزيند، لايق دريافت هدايت هاى
خاصّ خداوند مىگردد، و كسانى از هدايت هاى خاصّ خداوند برخوردار مىگردند كه
پيوندى ناگسستنى با خداوند يافتهاند و با همه وجود ولايت خداوند را پذيرا شدهاند
و در نتيجه، محبت و ولايت خداوند نيز متوجه آنان گرديده و در زمره اولياى خدا قرار
گرفتهاند كه در اين صورت، رابطه متقابلى بين آنان و خداوند ايجاد خواهد شد. چرا كه
هر كس خداوند را ولى خود برگزيد، خداوند نيز او را ولى خود قرار مىدهد: اللَّهُ
وَلِىُّ الَّذِينَ ءَامَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ...
(121)؛
خداوند ولى و سرپرست كسانى است كه ايمان آوردهاند و آنان را
از ظلمت ها به سوى نور بيرون مىبرد.
مسلماً هدايت هاى خصوصى خداوند با تلاش فكرى و
از طريق استدلال عقلانى و ادله نقلى قابل دست يابى نيست، بلكه آنها اشراقات
وافاضاتى ربانى هستند كه بر دل بنده مخلص خدا مىتابند و دل او را نورانى به انوارى
روحانى و ملكوتى مىكنند و دراين صورت، رفتار و نگرش ها وافكار كسى كه مشمول اين
هدايت ها شده، بسيار برجسته و متمايز از سايرين خواهد بود؛ و آنچه حضرت در جمله فوق
بيان مىكنند، از زمره هدايت هاى خاص خداوند است. بى ترديد اين اشراقات ربانى تنها
براى كسانى قابل درك و فهم خواهد بود كه در شعاع دريافت آنها قرار مىگيرند
وديگران از درك آنها عاجزند. بله نمودهاى ضعيفى از اين اشراقات در دل ديگران نيز
پديد مىآيد كه اگر از توجهشان به خارج از خود كاسته شود و به درون خود توجه يابند،
پى مىبرند كه حالات قلبى شان دگرگون مىگردد و گاهى حالتى معنوى براى شخصى پديد
مىآيد كه احساس مىكند از ظلمت خارج شده است وبه نور درآمده؛ در اين صورت در خود
احساس سكينت و آرامش مىكند. اين جلوه محدودى از اشراق الهى است كه گاه كسانى كه
كاملا غرق در دنيا و گرفتار ظلمت و تاريكى محض نشدهاند و بخشى از توجه شان به امور
معنوى نيز معطوف است، در خود احساس مىكنند. به واقع، اين نورانيت از وراى ظلمت ها
و حجاب هاى مادى بر دل انسان مىتابد و با توجه به چنين حالتى، اگر ظلمت و روشنايى
دل را با يكديگر مقايسه كنند، به تفاوت فاحش آن دو حالت پى خواهند برد.
اما كسانى كه كاملا ظلمت و تاريكى بر دلشان
سايه افكنده است و به كفر مبتلا شدهاند، هيچ نور هدايتى در دلشان راه نمىيابد و
گاه چنان از مسير هدايت فاصله مىگيرند كه به فرموده قرآن چندان لايه ظلمت و تاريكى
در دلشان پديد مىآيد كه ديگر اميدى به نجات آنها نيست:
أَوْ كَظُلُمَات فِى بَحْر لُجِىٍّ يَغْشَاهُ
مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ
بَعْض إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ
يَرَاهَا وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَمَا لَهُ مِنْ نُور
(122)؛
يا (كردار كافران) مانند تاريكى هايى است در
دريايى ژرف و پر از موج كه پيوسته موجى آن را بپوشاند و بالاى آن موجى ديگر است و
برفراز آن ابرى (تيره). تاريكى هايى است روى يكديگر (تاريكى شب و تاريكى دريا و
تاريكى ابر)، گاهى كه دست خويش بيرون آورد نمىتواند آن را ببيند؛ و هر كه را
خداوند به اونور نداده او را هيچ نورى نيست.
خداوند در اين آيه شريفه، كافر و گمراهى را كه
به ورطه هلاكت و ضلالت در افتاده است و روزنه هاى نور هدايت به رويش بسته شده، به
كسى تشبيه مىكند كه در اعماق ظلمانى و تاريك دريا گرفتار شده است و چند لايه و چند
طبقه موج بر روى دريا ايجاد شده كه بر ظلمت اعماق دريا مىافزايد، و به علاوه ابر
گستردهاى در آسمان جلوى تابش خورشيد به دريا را گرفته است و موجب مىگردد كه اندك
نورى نيز به اعماق دريا راه نيابد؛ در آن شرايط سخت انسان حتّى دست خود را نيز
نمىبيند. اين باطن طغيان و كفرى است كه انسان گمراه و منحرفِ گريزان از خدا بدان
مبتلاست كه دل وقلب او كاملا تاريك وظلمانى گشته است و خداوند نورى به قلبش
مىتاباند تا روزنهاى به هدايت بيابد. چون اگر او توجه اندكى نيز به خدا
مىداشت،گر چه اعمال ناپسند و زشتش پرده هايى از ظلمت بر قلبش نشانده، اما به جهت
همان توجه و پيوند اندكى كه با خداوند دارد روزنهاى به سوى هدايت به رويش گشوده
مىشد و مىتوانست از اعماق تاريكى ها، راهى به هدايت بگشايد؛ سپس با افزايش ظرفيت
خويش و تلاش بيشتر در زدودن تاريكى ها، انوار بيشترى بر قلبش مىتابيد.
كم و بيش ظلمت ها و تاريكى ها بر دل ما سايه
مىافكنند و نشانه آن وحشت، ناراحتى ها، نگرانى ها و اضطراب هايى است كه در زندگى
ما وجود دارد و همه آنها ناشى از ظلمت عدم معرفت به خداوند است والا كسانى كه به
خداوند معرفت دارند، در هيچ شرايطى و در تنگناها و گرفتارى هاى فردى و اجتماعى خود
را نمىبازند و صلابت، استوارى و آرامش خود را حفظ مىكنند كه آن استوارى و آرامش به وضوح در
چهره آنان مشاهده مىشود. از زمره آنان مىتوان امام خمينى، رضوان الله عليه، را
برشمرد كه در سخت ترين شرايط و شكننده ترين اوضاع، خيلى آرام بود و حتى گاهى لبخند
مىزد و مىفرمود: اين گرفتارى ها و بلاها براى ما رحمت است.
ايشان در حادثه 15 خرداد سال 42 كه بسيار سخت و
تحملش دشوار بود، خم به ابرو نياورد و اندك نگرانى و اضطرابى در ايشان مشاهده نشد.
يا در جريان شهادت مرحوم حاج آقا مصطفى، فرزندشان، و جريانات غمبار پس از انقلاب از
آرامش و سكينت ايشان كاسته نشد و در جمع بزرگان، از همه بردبارتر و با تحملتر و
شكيباتر بودند. اين ناشى از روح عالى ايشان و ارتباط عميقشان با خداوند بود، نه
اينكه براى حفظ آرامش جامعه چنين روحيهاى را بروز مىدادند. آرامش ايشان در برابر
حوادث، ناشى از بى تفاوتى و يا عدم احساس و بى عاطفگى نبود ـ كه روحيهاى نامطلوب و
ناپسند است ـ بلكه ناشى از استوارى ايشان بود كه حوادث چونان پر كاه و يا نسيمى از
برابرشان مىگذشت و ايشان چون كوهى استوار و محكم در برابر طوفان ها مىايستاد و با
سخنان آرامش بخش خويش، اضطراب را از جامعه مىزدود و به آنان آرامش مىبخشيد. چنان
كه كوه ها ـ كه چونان ميخ هايى در زمين كوبيده شدهاند ـ باعث استقرار و استوارى
زمين مىگردند، چنين شخصيت هايى اوتاد جامعه هستند كه جامعه را در برابر تزلزل،
اضطراب و از هم گستگى حفظ مىكنند.
بى ترديد وجود چنين شهامت و شجاعتى كه لفظ و
بيان از حكايت آن قاصر و ناتوان است، ناشى از لطف وعنايت ويژه خداوند است كه دل
بنده خالص و پاكباخته خويش را به خود پيوند داده است؛ والا هستند كسانى كه گرچه به
مقامات بالاى علمى رسيدهاند، اما تحمّل و طاقتشان اندك است و در برابر ناملايمات و
سختى ها كنترل خويش از كف مىدهند و ناشكيبايى مىكنند. چنين روحيهاى ناشى از ضعف
و عدم استحكام روحى انسان و عدم وجود پيوند راسخ با خداوند است. مردان خدا تسليم
فرمان معبود خويش هستند و بر او اتكا دارند. در جايى كه خداوند فرمان داده غضب كنند
و خشمگين شوند، خشمگين مىگردند. مثل هنگام جنگ كه بايد نهايت غضب و خشم را در
برابر دشمن از خود نشان داد؛ چنان كه حضرت على(عليه السلام) به هنگام جنگ جمل به
محمد بن حنفيه فرمودند:
تَزُولُ الْجِبالُ وَ لاتَزُلْ عَضَّ عَلى
ناجِذكَ. أعِرِاللّهَ جُمْجُمَتَكَ، تِدْ فِى الاَْرْضِ قَدَمَكَ:، إِرْمِ
بِبَصَرِكَ أَقْصىَ الْقَوْمِ؛ وَ غُضَّ بَصَرَكَ وَاعْلَمْ أَنَّ النَّصْرَ مِنْ
عِنْدِاللّهِ سُبْحانَهُ
(123)؛
اگر كوه ها از جاى كنده شود، تو استوار باش،
دندان ها را بر هم فشار و كاسه سرت را به خدا عاريت بده. پاى بر زمين بكوب و چشم به
كرانه سپاه دشمن بيفكن و بيم برخود راه مد، بدان كه پيروزى از سوى خداست.
(در روايتى وارد شده كسى كه چهره خويش را براى
خدا درهم نكشد، آتش جهنم چهره او را درهم خواهد كشيد. پس در برابر هتك حرمت مؤمنان
و تعدى و تجاوز به حدود و احكام و نواميس الهى، انسان بايد عصبانى و خشمگين گردد؛
البته نه به گونهاى كه كنترل از كف بدهد.)
براى تبيين فزونتر حصول آرامش و سكينت در پرتو
تجلى نور حق بر قلب انسان، تمثيلى ذكر مىكنيم: شبانگاه كه ما در اتاقى نشستهايم و
مشغول مطالعه ويا صحبت كردنيم، اگر برق برود احساس ناراحتى مىكنيم و تاريكى براى
ما خوشايند نيست. چه بسا تاريكى زيانى به كار ما نمىزند و ما در تاريكى نيز
مىتوانيم به آن بپردازيم، مثل وقتى كه مشغول صحبت كردن هستيم؛ اما انسان ذاتاً از
تاريكى و ظلمت احساس دل تنگى و ناراحتى مىكند. اما وقتى برق مىآيد و مجدداً اتاق
روشن مىگردد، احساس خوشحالى و آرامش مىكنيم. در حالات معنوى نيز قضيه از همين
قرار است: گاهى انسان در درون خويش احساس گرفتگى وتاريكى مىكند و سپس آشفته خاطر و
مضطرب و نگران مىگردد؛ حال اگر او با ارتباط با خداوند به قلبش نورانيت و اميد
بخشد، نگرانى ها و اضطراب ها از دلش زدوده مىگردد و آرامش او را فراخواهد گرفت.
قلب اولياى
خدا كانون محبت و انس با خدا
و انت الّذى أزلت الاغيار عن قلوب احبّائك حتّى
لم يحبّوا سواك و لم يلجئوا الى غيرك...
بزرگ ترين لذّت و شادمانى بنده خدا اين است كه
قلبش كانون محبت خداوند گردد. پس اگر او واقعاً خواهان محبت و عشق به خداوند و برون
كردن غير خدا از دل است ،وقتى جلوهاى از محبت الهى چونان نهالى تازه و جوان در دلش
پديد آمد، با لطف وعنايت خداوند و استفاده از مقدمات و راه هايى كه خداوند فرا روى
او نهاد، در پرورش آن بكوشد و به موازات اين تلاش، ساير محبت ها وعلقه ها را از دل
برون كند؛ تا رفته رفته آن نهال رشد كند و بالنده و بالغ گردد. در آن صورت، ديگر
انسان به غير خدا دل نمىبندد و در شعاع محبت خداوند، دوستى هايى كه با محبت خدا
ناسازگارند در دل او راه نمىيابند؛ چون ممكن نيست كه دل به دو جا مرتبط گردد و
دوست دار خدا، براى تأمين خواسته هايش، جز به در خانه محبوب به جاى ديگرى پناه برد.
او كه به مقام عزّ ربوبى معرفت دارد و همه عوامل و اسباب را مسخّر قدرت او مىبيند،
تنها خداوند را پناهگاه و تأمين كننده نيازهاى خويش مىشناسد و به فقر و نياز ما
سوى الله واقف است و از اين جهت، ممكن نيست روى به غير خدا آورد.
اَنْتَ الْمُونِسُ لَهُمْ حَيْثُ
اَوْحَشَتْهُمُ الْعَوالِمُ...
وقتى براى انسان ناراحتى وحشتى رُخ مىدهد، اگر
با كسى اُنس داشته باشد، به موازات بهره مندى او از انس با كسى، از وحشت و ناراحتى
او كاسته مىشود، تا آنجا كه ممكن است در پرتوانس او حوادث وحشت زا و گرفتارى ها
هيچ تأثيرى بر روح او نگذارند. مثلاً مادرى كه ناراحتى و گرفتاريى دارد، اگر فرزند
مورد علاقه او پس از مدّتى دورى و فراق نزد او بيايد، او با ديدن فرزند و انس يافتن
با او و از شوق، همه ناراحتى ها را فراموش مىكند. بى ترديد انس اولياى خدا با
محبوب واقعى خويش فراتر از انس و محبت هاى عادى است و قابل توصيف نمىباشد. از اين
جهت، آنان در پرتو انس با خداوند ناراحتى ها وسختى ها را بسيار كوچك مىشمرند و دل
به آنها مشغول نمىسازند و فارغ البال و بدون نگرانى و تشويش خاطر به انس و ارتباط با خداوند مىگذرانند و چون روح آنان
با محبت الهى عجين گشته، چنان صلابت و عظمتى يافته كه حوادث سهمگين و شكننده چونان
قطره در برابر دريا خود مىنمايانند و هيچ تزلزل و اضطرابى در آنها پديد
نمىآورند.
قبض و بسط يا
تجلّى مظاهر جمال و جلال الهى
الهى، اطلبى برحمتك حتّى أصل اليك و اجذبنى
بمنّك حتّى أقبل عليك...
بر اساس شدّت و ضعف ارتباطى كه انسان ها با
خداوند دارند و بر حسب تدبيراتى كه خداوند درباره بندگان خويش دارد، حالات آنها در
ارتباط با خداوند متفاوت مىگردد. عرفا و ارباب سير و سلوك از اين دگرگونى و تفاوت
حالات به «قبض و بسط» تعبير مىكنند.
هر كس، كم و بيش، نمونه هاى هر چند ضعيفى از
انقباض و انبساط حالات در ارتباط با خداوند را در خود تجربه كرده است: گاهى انسان
احساس مىكند كه دلش به خدا راه دارد و به نحوى حضور خدا را احساس مىكند و حالت
انبساط در دل او پديد مىآيد؛ و گاهى انسان احساس مىكند كه دلش قفل شده است و بر
آن پرده و حجاب افتاده است و چنان تيره گشته كه راه به جايى نمىبرد و و سردرگم
مىگردد؛ به واقع حالت انقباض براى او رُخ مىدهد. در مراحل آغازين سير و سلوك، از
اين تفاوت حالات و روحيه ها به انقباض و انبساط حالات تعبير مىگردد والا در مراحل
عالى سير و سلوك، در نظر عرفا، از قبض و بسط تفسير ديگرى مىشود.
چنان كه عرض كرديم، در حالت انقباض انسان احساس
مىكند كه راهى به خدا ندارد و احساس گرفتگى مىكند و انگيزهاى براى دعا و مناجات
ندارد. بالعكس، در حالت انبساط دل انسان روشن مىگردد و حال دعا و مناجات پيدا
مىكند. با پيشرفت انسان در مراتب سير و سلوك و معرفت، حالت انقباض و انبساط شدّت
مىيابد و گاهى براى متوسطين در سير و سلوك، حالت انقباض بسيار سخت و غير قابل تحمل
و كشنده مىگردد و آن گاه كه حالت انبساط به آنها دست مىدهد و به مناجات با خدا
مىپردازند، آن سان بى خود از خويش مى گردند كه انسان از ارتباط آنها با خداوند
در شگفت مىشود.
بالاخره، در مراتب عالى سير و سلوك كه مراتب
ظهور اسماء و صفات الهى است، واصل فقط به صفات الهى توجه دارد و آنچه را درك مىكند
مظاهر صفات خداوند است؛ و به قول عرفا و ارباب سير و سلوك، قبض و بسط به صورت
تجليّات اسماء جلاليه و جماليه ظاهر مىگردد: وقتى اسماى جمال حق بر سالك تجلى و
ظهور مىيابد و او علم، رحمت و ساير صفات جمال خداوند را مىنگرد، حالت انبساط
مىيابد و زبان مىگشايد و لحن سخنش با پيش متفاوت مىگردد و سخنانى مىگويد كه با
ساير سخنانش متفاوت است. اولياى خدا در حالت انبساط و تجلّى اسماى جمال الهى، در
مناجات و دعاهاى خود، تعابير و جملاتى را به كار مىبرند كه حاكى از حالت تدلّل و
ناز و غمزه عاشق در برابر معشوق است. به مانند محبّى كه در خلوت اُنس، مورد نوازش و
ملاطفت محبوب قرار گرفته و زبان مىگشايد و بى پرده سخنانى مىگويد كه در غير آن
حالت از او انتظار نمىرفت. او چونان عاشقى است كه مدّتى از معشوق دور افتاده و
اكنون به وصال او رسيده است و در خلوت با او، از معشوق مىخواهد كه دست او را بگيرد
و در آغوشش كشد!
در حالت انقباض و تجلّى اسماى جلال الهى، ابهت
و عظمت و جلال خداوند خوف و حيا در بنده ايجاد مىكند، چندان كه در پيشگاه خدا
نزديك است كه زبانش بند آيد و به سختى جملاتى كه حكايت از تذلّل و التماس به پيشگاه
پروردگار مىكند بر زبان جارى مىسازد. بى شك در هنگام تجلّى اسماى جلال الهى نيز
بنده در حال وصل به محبوب است، اما ابهت و عظمت محبوب چنان بر وجود او سايه افكنده
كه او در خود فرو مىرود و جرأت و جسارت سخن گفتن از دست مىدهد و سخنان او سراپا
حاكى از ترس و وحشت است و اين سخنان تفاوت زيادى با سخنان او در حال تجلّى اسماى
جمال الهى بر او دارد كه تصور و دركش براى ما دشوار است. چطور كسى كه پيشتر مشغول
ناز و غمزه در حضور معشوق بود، اكنون اختيار از كف داده و دهشت سراپاى او را فرا
گرفته است؟
در دعاى ابوحمزه ثمالى به جملاتى بر مىخوريم
كه نمايان گر تجلّى صفات جلال الهى و ظهور آثار خوف و وحشت و نگرانى از عذاب هاى
جهنم است؛ از جمله آنجا كه حضرت سجاد(عليه السلام) مىفرمايند: أَبْكى لِخُرُوجِ
نَفْسى أَبْكى لِظُلْمَةِ قَبْرى أَبْكى لِضيقِ لَحْدى أَبْكى لِسُؤالِ مُنْكَر وَ
نَكير إِيّاىَ أَبْكى لِخُرُوجى مِنْ قَبْرى...؛
مى گريم بر هنگامهاى كه روح از بدنم خارج
مىگردد، مىگريم بر تاريكى قبرم، مىگريم بر تنگى آرام گاهم، مىگريم بر بازخواستى
كه منكر و نكير از من خواهند داشت؛ مىگريم (بر روز محشر) كه از قبرم برانگيخته
مىشوم.
اما در جاى ديگر، لحن سخن عوض مىشود و معصوم
به گونه ديگر سخن مىگويد؛ چنان كه حضرت على(عليه السلام) در مناجات شعبانيه
مىفرمايد:
إِلهى، إِنْ أَخَذْتَنى بِجُرْمى أَخَذْتُكَ
بِعَفْوِكَ وَ إِنْ أَخَذْتَنى بِذُنُوبى أَخَذْتُكِ بِمَغْفِرَتِكَ وَ إِنْ
أَدْخَلْتَنِى النّارَ أَعْلَمْتُ أَهْلَها أَنّى أُحِبُّكَ؛
خدايا، اگر مرا به جرمم بازخواست كنى، تو را به
عفوت بازخواست مىكنم؛ و اگر مرا به گناهانم بازخواست كنى، تو را به مغفرتت
بازخواست مىكنم؛ و اگر مرا در آتش دوزخ در افكنى، اهل دوزخ را آگاه مىسازم كه من
تو را دوست مىداشتم.
گويا حضرت با سخن خويش خداوند را تهديد مىكنند
كه اگر مرا به جهنم ببرى، آنجا فاش مىكنم كه خدا دوست خود را به جهنم افكنده است.
اين لحن حاكى از تدلّل و ناز كردن عبد است كه در پرتو تجلى جمال الهى حاصل آمده
است. به واقع، لطف و عنايت خداوند كريم چنان بنده را فرا گرفته كه او به خود اجازه
مىدهد بدون ملاحظه و احساس محدوديت و بى پرده و عريان و با ناز در برابر خداوند
سخن بگويد. بى شك خداوند نيز مىپسندد كه بندهاش به مجلس اُنس و خلوت او در آيد و
بهترين شاهد اين ادعا، تعابير ائمه معصومين(عليهم السلام)در مناجاتشان است كه حاكى
از نوع برخورد خداوند و رابطهاى است كه بنده خالص مىتواند با خداوند برقرار كند.
از الطاف عنايات خاص ائمه به ما اين است كه اين بيانات را در اختيار ما نهادهاند، تا ما به انس و خلوت آنها با
خداوند و مناجات آنها در آن هنگامه واقف گرديم و براى وصول به لقاى محبوب و اُنس
با حضرت حق از آنها بهره شايان ببريم.
ترسيم توحيد
افعالى در دعاى عرفه
به هر حال، جمله اطلبنى برحمتك حتّى اصل اليك،
حاكى از حالت انبساط و تجلّى جمال الهى بر قلب مقدّس سيدالشهدا مىباشد كه در پرتو
آن حالت از خداوند درخواست مىكنند كه در پرتو رحمت خويش ايشان را به وصل خويش نايل
كند تا غرق در نظاره جمال الهى گردند؛ در ادامه مىفرمايند: واجذبنى بمنك حتّى اقبل
عليك. اين جمله در عين بيان انبساط و تجلّى اسماء جماليه حق تعالى، بر مرتبه عالى
اعتقاد به توحيد نيز دلالت دارد و بيان گر اين است كه معرفت انسان ممكن است به
سرحدى برسد كه حتّى حالات و توجهات قلبى خويش را نيز ناشى از اراده خداوند بيابد و
به مقام كامل وصال الى الله كه در آيات و روايات ترسيم شده برسد. مقامى كه درك
حقيقت آن از فراخور فهم و درك ما خارج است.
معرفت اغلب مردم در حدّى نيست كه همه چيز و از
جمله رفتار انسان انتخاب گر را در حوزه اراده و مالكيت خداوند بنگرند؛ از اين جهت
براى خود نيز استقلال قائلند و رفتارى را به خود نسبت مىدهند. آن گاه وقتى با
توفيق الهى به طاعت و عبادت خداوند مىپردازند و به انجام اعمال صالح و شايسته همّت
مىگمارند، بر خداوند منّت مىنهند كه با تلاش و تحمّل سختى ها و در پرتو مبارزه با
نفس اماره و زير پا نهادن بسيارى از تمايلات و خواسته ها به بندگى خداوند پرداختند
و با خداوند برخورد طلبكارانه دارند. البته ممكن است ـ مانند تعارفات ظاهرى كه با
سايرين دارند ـ در مقام تعارف بگويند كه همه چيز به خداوند تعلق دارد و هر چيزى با
مشيت و خواست او پديد مىآيد؛ ولى در نهان به آنچه مىگويند اعتقاد ندارند و تا
حدّى خود را مستقل، و اراده و خواست و تلاش خويش را در امور مؤثر مىدانند.
چنين نگرش و برداشتى حاكى از معرفت اندك به
خداوند و نظام هستى است، اما با گسترش معرفت انسان و رسيدن به مراتب عالى معرفت،
انسان در مىيابد كه همه چيز و حتّى رفتار او با اراده و خواست خداوند تحقق
مىيابند و اگر ما به انجام عبادت و اطاعت خداوند موفق مىگرديم، خداوند بر ما منّت
دارد كه ما را بر عبادت و اطاعت از خويش موفق ساخته است:
يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لاَ
تَمُنُّوا عَلَىَّ إِسْلاَمَكُمْ بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَدَاكُمْ
لِلاِْيْمَانِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ
(124)؛
آنها بر تو منّت مىنهند كه اسلام آوردهاند،
بگو اسلام آوردن خود را بر من منّت نگذاريد، بلكه خداوند بر شما منّت مىنهد كه شما
را به ايمان هدايت كرده است؛ اگر (در ادعاى ايمان) راست گو هستيد.
در مناجات شعبانيه حضرت على(عليه السلام)
حاكميت مطلق اراده و مشيّت الهى را چنين ترسيم مىكنند:
إِلهى، لَمْ يَكُنْ لى حَوْلٌ فَأَنْتَقِلَ به
عَنْ مَعْصِيَتِكَ إِلاّ فى وَقْت أَيْقَظْتَنى لِمُحَبَّتِكَ وَ كَما أَرَدْتَ
أَنْ أكُونَ كُنْتُ فَشَكَرْتُكَ بِإِدخالى فى كَرَمِكَ وَ لِتَطْهيرِ قَلْبى مِنْ
أَوْساخِ الغَفْلَةِ عَنْكَ؛
خدايا، من قدرت و توانى كه با آن از معصيت دست
كشم ندارم، مگر آنكه از روى محبت مرا بيدار گردانى و چنان كه تو مىخواهى باشم، و
تو را شكر مىگويم كه مرا مشمول كرمت گرداندى و قلبم را از پليدى هاى غفلت پاك و
منزه ساختى.
در مسير تكاملى معرفت، انسان به مرحلهاى از
اعتقاد به توحيد مىرسد كه كاملا خويشتن را مرتبط و وابسته به خداوند مىيابد و
هستى، اراده و اختيار خويش را در يد قدرت خدا مىنگرد و خداوند را حاكم مطلق بر
سراسر هستى مىشناسد. از اين رو، حتّى براى توجه به خداوند نيز معتقد است كه خداوند
بايد دل او را متوجه خويش سازد و در غير اين صورت، او به خداوند توجه نمىيابد. با
داشتن چنين اعتقادى است كه حضرت مىفرمايد: خدايا، تو بايد روى مرا به سوى خويش برگردانى و دلم را متوجه
خود كنى، والا من خود نمىتوانم به سوى تو بيايم و دلم را متوجه تو سازم. چنين
اعتقادى و باور به اينكه همه چيز در قبضه قدرت و اراده خداوند است، هماهنگ با
معرفت دينى اصيلِ برگرفته از بيانات ائمه معصومين(عليهم السلام)است كه از جمله
آنها حديثى است كه از امام باقر(عليه السلام) نقل شده:
إِنَّ الْقُلُوبَ بَيْنَ إِصْبَعَيْنِ مِنْ
أَصابِعِ اللّهِ يُقَلِّبُها كَيْفَ يَشاءُ ساعَةً كَذا و ساعَةً كذ
(125)؛
خداوند فراروى قلب ها دو طريق خير و هدايت و شر و ضلالت را قرار داده و اوست كه
هرگاه بخواهد قلب ها را به هر سو كه خود بخواهد متمايل مىسازد.
كسانى كه به چنين دركى و معرفتى رسيدهاند،
گرچه رفتار ظاهرى آنان چون ديگران است و به مانند ديگران در عرصه هاى زندگى اجتماعى
و فردى تلاش مىكنند و مثلاً به گاه مبارزه و جهاد، چون ديگران به جهاد مىپردازند؛
اما از زاويه معرفت خويش همه چيز را ناشى از اراده و مشيّت خداوند مىدانند. با
داشتن چنين معرفتى، انسان در همه صحنه ها خداوند را حاضر و عامل مىبيند و مثلاً يا
گرچه در جنگ، براى شكست دشمن، از سلاح هاى گوناگون استفاده مىكند، اما در نهايت
پيروزى و موفقيت خويش را ناشى از يارى و حمايت خداوند مىداند: ... وَ مَا
النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِنْدِاللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ
(126).
يا براى كسب علم و دانش كوشش مىكند، اما معتقد
است كه اين خداوند است كه او را از علم بهرهمند مىسازد: قَالُوا سُبْحَانَكَ لاَ
عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكيمُ...
(127).
يا براى كسب روزى خويش تلاش مىكنند، اما
معتقدند كه خداوند به آنها روزى مىدهد: إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ
يَشَاءُ وَ يَقْدِرُ...
(128).
البته بايد مواظب باشيم كه گرفتار تسويلات و
اغوائات شيطان نگرديم و از چنين تعابيرى كه در روايات به كار رفته و منشأ بودن
اراده و مشيّت الهى را بر همه امور به اثبات مىرساند، براى تبرئه نفس خويش و توجيه
بدكردارى خويش سود نبريم. مپنداريم كه دست يازيدن به معصيت و غفلت ما خواست خداوند
است و هر وقت خداوند اراده كند و محبتش را در دلمان قرار دهد، از معصيت دست مىكشيم
و هشيار مىگرديم. طبق فرمايش اميرمؤمنان(عليه السلام) اگر خداوند به ما اقبال كند،
دلمان جذب او و كانون محبت و بندگى او مىگردد؛ پس اگر جذب خداوند نشدهايم از آن
روست كه خداوند به ما اقبال ندارد!
باعث شگفتى است كه ما در رابطه با زندگى و امور
دنيايى و آنچه مورد پسند و خواست دلمان هست، هر چه را به دست مىآوريم، مرهون تلاش
و كوشش خويش مىبينيم. وقتى گرسنه مىشويم، نمىگوييم اگر خداوند بخواهد زنده
بمانيم، خود نان را به دهان ما مىرساند! اگر كسى چنين سخنى بگويد، او را ديوانه
مىانگاريم. اما در ارتباط با امور معنوى و پرهيز از معصيت و گناه، موحد مىشويم و
همه چيز را به خداوند نسبت مىدهيم! بى شك اين جبرانگارى و شانه تهى كردن از زير
بار مسؤوليت و تكليف و دور ساختن كوتاهى ها و تقصيرات از خويش، ناشى از تسويلات و
فريب هاى شيطانى و در جهت رهيدن از طوق بندگى و طاعت خداوند است.
نبايد تصور كنيم كه اگر عبادات ما چون عبادات
اولياى خدا نيست، از آن روست كه خداوند به ما عنايت ندارد و اگر خداوند به ما نيز
عنايت مىداشت و ظرفيّت وجودى ما را گسترش مىداد، ما نيز چون آنان عبادت مىكرديم.
ما حتّى از ظرفيتى كه خداوند براى خودسازى و بندگى خويش به ما داده استفاده
نمىكنيم، آن گاه درخواست مىكنيم كه عنايت بيشترى به ما شود و ظرفيت فزون ترى به
ما ارزانى گردد؟ غافل از اينكه هر چه ظرفيت انسان بالا رود، تكليف او نيز سنگينتر
مىگردد و لغزش و سقوط او نيز خطر آفرينتر مىگردد. چنان نيست كه شخصيتى چون
على(عليه السلام) با آن معرفت متعالى به بندگى خداوند مجبور باشد؛ بلكه انسان در هر
مرتبه و مرحلهاى كه باشد، اراده و اختيار او دخالت تام دارد. از اين جهت، با
گسترش معرفت انسان، مسؤوليت او نيز سنگينتر
مىگردد و همان طور كه با داشتن ظرفيت معرفتى بالا پيشرفت انسان بيشتر است، در
مقابل انحطاط و سقوط او نيز خطرآفرينتر خواهد بود؛ چنان كه اگر كسى كه در پله اول
نردبان قرار دارد فرو افتد، صدمه مختصرى مىبيند، اما اگر كسى از قله كوه سقوط كند،
كاملا متلاشى مىگردد.
بنابراين، كسانى كه از معرفت و ظرفيت بالايى
برخوردارند، بيش از ديگران بايد نگران عاقبت خويش باشند و كاملا مراقب كردار و
رفتار خويش باشند، تا حتّى اندكى لغزش نيز از آنان سر نزند. با توجه به نكته فوق،
ره يافتگان به معرفت متعالى همان طور كه در بندگى خدا راسخ ترند و بيشتر به عبادت
مىپردازند، خوف و هراسشان نيز فزونتر مىباشد. همان طور كه رجا و اميد بيشترى به
خداوند دارند، بيمشان نيز بيشتر است، هر قدر آنان در مسير معرفت الهى اوج مىگيرند،
خود را كوچكتر و ضعيفتر مىنگرند، چون شناخت فزون ترى به خداوند دارند و بيشتر بر
نقص و فقر ذاتى خويش واقف مىگردند. بنابراين، ما بايد در تكاپوى عمل به وظيفه خويش
و استفاده از ظرفيت وجودى خويش باشيم، و در پى بهانه جويى و مقايسه خويش با بزرگان
و اولياى خدا نگرديم و شانه از زير بار مسؤوليت تهى نسازيم.