فصل هفتم:امكان ارتباط آگاهانه كامل با خداوند (2)
ساده ترين راه براى ارتباط با خدا
گرچه اثبات ارتباط با خداوند با اصول و براهين
فلسفى امكان پذير است، اما اين راه اختصاص به كسانى دارد كه توانايى درك استدلال
هاى فلسفى را داشته باشند و كاربرد عمومى و فراگير ندارد و از دسترس اغلب مردم خارج
است. هم چنين معرفت شهودى ارتباط با خداوند جز براى اولياى خاصّ خدا حاصل نمىگردد
و رسيدن به آن، به مراتب از طريق اول دشوارتر است و تا كسى به خودسازى و تهذيب نفس
خويش نپردازد و خود را از تعلقات و وابستگى هاى مادى و غيرالهى فارغ نسازد و به
رياضت و تربيت نفس خويش و تمرين خودنگرى و متمركز ساختن توجهات خويش به سمت خداوند
و كمال نهايى و اصيل خويش نپردازد، از آن بهرهاى نخواهد برد. بر اين اساس، همگانى
و فراگير و ساده ترين راه براى اعتقاد به امكان ارتباط باعالم قُدس و بارگاه ربوبى،
همان راهى است كه پروردگار متعال به وسيله فرستادگان خويش به عموم مردم نشان داده
است و بدين وسيله، نهايت منت بر بندگان خود نهاد و حجت را بر ايشان تمام كرد. ..
لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ
(67)؛
تا مردم بعد از پيامبران حجّتى بر خدا نداشته باشند.
همه پيامبران الهى مردم را به تقرّب به سوى
پروردگار و ارتباط با سرچشمه علم و قدرت بى نهايت دعوت كردهاند و رسيدن به نعمت
هاى جاودانى و لذت هاى بى نهايت و نيز هر چه را بخواهند، به ايشان وعده دادند، حقيقتى كه در
جاى جاى قرآن مورد اشاره و تأكيد قرار گرفته؛ از جمله:
1ـ لَهُمْ مَا يَشَاءُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ
ذلِكَ جَزَاءُ الْمُحْسِنيِنَ
(68)؛
هر چه بخواهند نزد پروردگارشان دارند، اين پاداش نيكوكاران است.
2ـ وَ فِيهَا مَا تَشْتَهِيهِ الاَْنْفُسُ وَ
تَلَذُّ اْلأُعْيُنُ
(69)؛
و در آن (بهشت) است هر چه دل ها بخواهد و چشم ها از آن لذّت برد.
3ـ فَلاَ تَعلَمُ نَفْسٌ مَا أُخْفِىَ لَهُمْ
مِنْ قُرَّةِ أَعْيُن...
(70)؛
اما هيچ كس نمىداند چه چيز از روشنى چشم ها (ثواب ها) براى ايشان نهفته (اندوخته)
شده.
4ـ لَهُمْ مَا يَشَاءُونَ فِيهَا وَ لَدَيْنَا
مَزِيدٌ
(71)؛
هر چه بخواهند در آنجا (بهشت) براى آنهاهست و نزد ما فزونتر از آن است.
5ـ وَ قَالُوا الْحَمْدُلِلَّهِ الَّذِى
صَدَقَنَا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا اْلأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ
نَشَاءُ
(72)؛
و گويند: «ستايش خداى را كه به وعده خويش درباره ما وفا كرد و ما را وارث زمين
(بهشت) قرار داد كه از بهشت هر جا كه خواهيم جاى گيريم.
امتياز اساسى دعوت پيامبران بر دعوت ساير
مصلحان ـ كه بيشتر بر پايه زندگى دنيوى مردم صورت مىپذيرفته، مثل دعوت به مبارزه
با ظلم و احقاق حقوق مردم و اجراى عدالت ـ يادآور همين نكته است كه اين زندگى محدود
و زودگذر آخرين منزل گاه انسان نيست، بلكه مقدمهاى براى كسب سعادت ابدى و پلى براى
رسيدن به جهان جاودان آخرت مىباشد؛ چنان كه قرآن مىفرمايد: بَلْ تُؤْثِروُنَ
الْحَيَوةَ الدُّنْيَا، وَ اْلأَخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقى، إِنَّ هَذَا لَفِى
الصُّحُفِ اْلأُولَى؛ صُحُفِ إِبْرَاهِيمَ وَ مُوسَى
(73)؛
بلكه شما زندگى دنيا را بر مىگزينيد، در حالى كه آخرت بهتر و پايدارتر است، اين مطلب در كتب آسمانى پيشين (نيز) آمده
است، در كتاب ابراهيم و موسى.
در مقابل، علّت اصلى انكار كافران و رد و
مقاومت آنان در برابر دعوت انبياء و مبارزه با آنها استبعاد همين حقيقت بوده است:
وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا هَلْ نَدُلُّكُمْ
عَلى رَجُل يُنَبِّئُكُمْ إِذَا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّق إِنَّكُمْ لَفِى خَلْق
جَدِيد، أَفْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَمْ بِهِ جِنَّةٌ بَلِ الَّذِينَ لاَ
يُؤْمِنُونَ بِالاَْخِرَةِ فِى الْعَذَابِ وَ الضَّلاَلِ الْبَعِيدِ
(74)؛
و كافران گفتند: «آيا مردى را به شما نشان دهيم
كه به شما خبر مىدهد هنگامى كه (مُرديد و) كاملا متلاشى شديد (بار ديگر) آفرينش
تازهاى خواهيد يافت؟! آيا او بر خدا دروغ بسته يا به نوعى جنون گرفتار است؟!»
(چنين نيست،) بلكه كسانى كه به آخرت ايمان نمىآورند، در عذاب و گمراهى دورى هستند.
زَعَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ لَنْ
يُبْعَثُوا قُلْ بَلى وَ رَبِّى لَتُبْعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَ بِمَأ
عَمِلْتُمْ وَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسيرٌ... يَوْمَ يَجْمَعُكُمْ ليَوْمِ
الْجَمْعِ ذلِكَ يَوْمُ التَّغَابُنِ وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ يَعْمَلْ
صَالِحاً يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِئَاتِهِ وَ يُدْخِلْهُ جَنَّات تَجْرِى مِنْ
تَحْتِهَا اْلاَّنْهَارُ خَالِدِينَ فيهَا أَبَداً ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ،
وَالَّذِينَ كَفَروُا وَ كَذَّبُوا بَأَيَاتِنَا أَصْحَابُ النَّارِ خَالِدينَ
فِيهَا وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ
(75)؛
كافران پنداشتند كه هرگز برانگيخته نخواهند شد،
بگو: «آرى، به پروردگارم سوگند كه همه شما (در قيامت) برانگيخته خواهيد شد، سپس
آنچه را عمل مىكرديد به شما خبر داده مىشود، و اين براى خداوند آسان است»... روزى
كه شما را براى روز جمع آورى (= روز رستاخيز) فراهم مىآورد، آن روز، روز زيان كردن
و حسرت خوردن است. و هر كس به خدا ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد، گناهان او را
مىبخشد و او را به بهشت هايى در آورد كه جوى ها از زير آنها جارى
است و هميشه و جاودانه در آنجا خواهند بود؛ اين است كام يابى بزرگ، و كسانى كه كافر
شدند و آيات ما را دروغ انگاشتند، دوزخيانند كه در آن جاودانهاند و بد سرمنزلى
است.
در جاى ديگر مىفرمايد:
... وَ نَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلى
وُجُوهِهِمْ عُمْياً وَ بُكْماً وَ صُمّاً مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ كُلَّماَ خَبَتْ
زِدْنَاهُمْ سَعِيراً. ذلِكَ جَزَاؤُهُمْ بأَنَّهُمْ كَفَروُا بِأَيَاتِنَا وَ
قَالُوا أَءِذاَ كُنَّا عِظَاماً وَ رُفَاقاً أَءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً
جَدِيداً، أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِى خَلَقَ السَّموَاتِ وَ اْلأَرْضَ
قَادِرٌ عَلى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ وَ جَعَلَ لَهُمْ أَجَلا لاَ رَيْبَ فِيهِ
فَأَبىَ الظَّالِمُونَ إِلاَّ كَفُور
(76)؛
و ايشان را روز قيامت به رو افتاده، كور و گنگ
و كر محشور مىكنيم؛ جايگاه شان دوزخ است، هر زمان آتش آن فرو نشيند، شعله تازهاى
بر آنان مىافزاييم. اين كيفر آنهاست، چون نسبت به آيات ما كافر شدند وگفتند: «آيا
هنگامى كه ما استخوان هاى پوسيده و خاك هاى پراكندهاى شديم؛ بار ديگر آفرينش
تازهاى خواهيم يافت؟!»
آيا نمىدانند خدايى كه آسمان ها و زمين را
آفريده، قادر است مثل آنان را بيافريند و براى آنان سرآمدى قرار داده كه در آن شكى
نيست، ولى ستمگران جز از ناسپاسى ابا دارند.
ارائه آثار
ارتباط با خدا از سوى پيامبران
فرشتگان خدا براى اينكه مردم را به شناخت
زندگى حقيقى آخرت تشويق كنند و به همگان بفرمايند كه تنها راه كسب علم و قدرت، توسل
به اسباب محدود مادى نيست و استفاده از علوم الهى و قدرت هاى فوق طبيعى براى بشر
امكان پذير است، علاوه بر دعوت و وعد و وعيد، به اذن خداوند نمونه هاى محدودى از آثار
ارتباط با عالم ربوبى و منبع بى نهايت و لايزال علم و قدرت الهى را نشان دادند كه
بى ترديد ارائه آنها از طريق اسباب ظاهرى و محدود امكان پذير نيست و ترديدى نيست
كه وجود آن نمونه ها حاكى از امكان ارتباط با منبع بى نهايت علم و قدرت الهى است؛
چرا كه وقوع هر امرى، حتى در حدّ محدود، دليل امكان آن مىباشد. از اين رو، وقتى در
پرتو معجزه نمونه هايى از آثار ارتباط با عالم ربوبى بروز يافت، ديگر كسى نمىتواند
ارتباط آگاهانه با خداوند را منكر شود. از ديگر سوى، معجزه ما را به رفتارى كه به
صورت عادى و فراگير در بهشت از سوى مؤمنان انجام مىپذيرد رهنمون مىشود و آنچه در
دنيا از مسير قدرت هاى فوق طبيعى انجام مىپذيرد و به اين دليل معجزه و غير عادى
جلوه مىكند، در بهشت صورت همگانى به خود مىگيرد و چون محدوديتى در بهشت نيست و در
مقابل، به جهت محدوديت دنيا و اسباب و ابزار مادى، هر آنچه در بهشت انجام مىگيرد
براى ما خارق العاده خواهد بود.
انبياء با دادن اخبار غيبى و كشف رازهاى پنهانى
و بيان علوم و حكمت ها، بدون تحصيل و تعلم، امكان ارتباط با عالم ربوبى و دريافت
علوم غيبى و لدنى را عملا اثبات كردند، پيشاپيش انبياء، خدا حضرت آدم را از علوم و
اسرار آگاه ساخت و راه هاى ارتباط با خود را به او نُمود تا از همان آغاز، حجت بر
بندگان تمام گردد و كسى راه ارتباط با خدا را مسدود نپندارد: وَ عَلَّمَ ءَادَمَ
اْلأَسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِى
بَأَسْمَاءِ هؤُلاَءِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ
(77)؛
سپس به آدم همه اسماء (= علم اسرار آفرينش و نامگذارى موجودات) را آموخت، بعد آنها
را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: «اگر راست مىگوييد، اسامى اينها را به من خبر
دهيد؟»
در جاى ديگر قرآن، خداوند درباره حضرت خضر كه
حضرت موسى(عليه السلام) و دوست هم سفرش در ميانه راه با او آشنا مىشوند و از علوم
و حكمت هاى سرشارش بهره مىبرند، مىفرمايد: فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا
ءَاتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَ عَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْم
(78)؛
(در آنجا) بندهاى از بندگان ما را يافتند كه رحمت (و موهبت عظيمى) از پيش خود به
او داديم و علم فراوانى از نزد خود به او آموخته بوديم.
هم چنين قرآن درباره حضرت يحيى كه در كودكى به
پيامبرى برانگيخته شد و از منبع عظيم دانش نبوى برخوردار گرديد، مىفرمايد: يَا
يَحْيى خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّة وَ ءَاتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيّ
(79)؛اى
يحيى، كتاب (خدا) را با قوّت بگير، و ما فرمان نبوّت (و عقل كافى) در كودكى به او
داديم.
وقتى، در ارتباط با تولد حضرت عيسى، به حضرت
مريم تهمت زنا زدند و او را مورد سرزنش شديد خود قرار دادند، با درخواست حضرت مريم
كودكِ در گهواره لب به سخن مىگشايد و شگفتى همگان را بر مىانگيزاند و با اين
معجزه الهى دامن پاك مادر خويش را از تهمت نااهلان مىزدايد: فَأَشَارَتْ إِلَيْهِ
قَالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كَانَ فىِ الْمَهْدِ صَبياً، قَالَ إِنّىِ
عَبْدُاللَّهِ ءَاتَانِىَ الْكِتَابَ وَ جَعَلَنِى نَبِيّ
(80)؛
(مريم) به او اشاره كرد، گفتند: «چگونه با كودكى در گهواره، سخن گوييم؟!، (ناگهان
عيسى زبان به سخن گشود و) گفت: «من بنده خدايم، او كتاب (آسمانى) به من داد و مرا
پيامبر قرار داده است.
هم چنين قرآن با اشاره به يكى از معجزات حضرت
سليمان مىفرمايد: وَ وَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُودَ وَ قَالَ يَا أَيُّهاَ النَّاسُ
عُلِّمْنَا مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَ أُوتِينَا مِنْ كُلِّ شَىْء إِنَّ هذَا لَهُوَ
الْفَضْلُ الْمُبينُ
(81)؛
و سليمان و ارث داوود شد و گفت: «اى مردم، زبان پرندگان به ما تعليم داده شده، و از
هر چيز به ما عطا گرديده؛ اين فضيلت آشكارى است.»
بالاتر از همه خود قرآن كريم است كه معجزه
جاودانى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مىباشد و بر يك فرد تحصيل نكرده، در يك
جامعه منحط وعقب افتاده ،نازل شده است و از آغاز نزول، جن و انس را به آوردن يك سوره مانند آن به معارضه
طلبيد و چنان كه مىدانيم با وجود ادعاهاى فراوان بر اين كار، تاكنون چنين
معارضهاى تحقق نيافته است و طبق پيشگويى صريح قرآن، هرگز نيز تحقق نخواهد يافت:
فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِى وَقُودُهَا
النَّاسُ وَ الْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرينَ
(82)؛
پس اگر چنين نكنيد ـ كه هرگز نخواهيد كرد ـ از آتشى بترسيد كه هيزم آن بدن هاى مردم
(گنهكار) وسنگ ها (= بت ها)ست و براى كافران آماده شده است.
هم چنين پيامبران الهى با انجام دادن كارهاى
خارق العاده و پيروزى بر نيروهاى طبيعى، امكان رهايى از قيود مادى و دست يافتن به
قدرت شكست ناپذير را عملا ثابت كردند، بيرون آمدن شتر زنده از دل كوه، به وسيله
حضرت صالح، و نجات يافتن حضرت ابراهيم ازآتش عظيم نمرود و اژدها شدن عصا و شكافته
شدن دريا و جارى شدن دوازده چشمه آب از يك سنگ، به وسيله حضرت موسى، و شفا يافتن
كور مادر زاد و زنده شدن مردگان، به وسيله حضرت عيسى، و رام شدن نيروهاى محسوس و
نامحسوس براى حضرت سليمان، نمونه هايى از كارهاى خارق العاده پيامبران است كه قرآن
شريف نقل مىفرمايد. جانشينان انبياء و حتى بسيارى از پيروان و وابستگان راستين
ايشان نيز از اين گونه علوم و قدرت ها بهرهمند بودهاند. چنان كه قرآن، درباره
مادر موسى(عليه السلام)كه به جهت ارتباط وثيق و غيبى با خداوند متعال پيشاپيش حقايق
و آگاهى هايى درباره فرزند خويش يافت كه دريافت آنها از راه هاى عادى ميسور نبود،
مىفرمايد:
وَ أَوْحَيْنَآ إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ
أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فىِ الْيَمِّ وَ لا تَخَافِى وَ
لاَ تَحْزَنِى إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ
(83)؛
ما به مادر موسى الهام كرديم كه او را شيرده و
هنگامى كه بر او ترسيدى، وى را در دريا (ى نيل) بيفكن ونترس و غمگين مباش كه ما او
را به تو باز مىگردانيم و او را از رسولان قرار مىدهيم.
پس اطّلاع و آگاهى مادر موسى به اينكه فرزندش
به دريا افكنده مىشود و به دربار فرعون راه مىيابد و مجدداً به مادرش بازگردانده
مىشود و در نهايت از پيامبران الهى مىگردد، از طريق ارتباط با مبدأ مافوق طبيعى
حاصل گشته بود. اگر ادّعا شود كه مادر موسى به هنگام قرار دادن گهواره موسى در
صندوقچه و رها كردن صندوقچه در آب، حدس مىزد كه فرعون و يارانش كه در مسير حركت
صندوقچه بر روى آب قرار داشتند، موسى را از آب بر مىگيرند و او سر از قصر فرعون در
مىآورد، اما اطلاع از اينكه فرزنش به او باز مىگردد و در آينده در زمره پيامبران
الهى قرار مىگيرد، جز با الهام الهى و ارتباط غيبى و روحى با خداوند توجيه پذير
نيست. گو اينكه اين ارتباط به قدرى قوى بود كه مادر موسى درباره سلامتى و آينده
فرزند خويش كاملا مطمئن بود و نگرانى نداشت.
اگر كراماتى كه به نقل صحيح و متواتر ثابت
شدهاند و همه دلالت بر امكان ارتباط آگاهانه با منبع لايزال الهى دارند، جمع آورى
شوند مجلدات زيادى را تشكيل مىدهند، با اين همه آيا سزاوار است كسانى چشم بسته و
گستاخانه وجود ماوراى طبيعت، يا امكان ارتباط با آن را انكار كنند و ديگران را نيز
از پيمودن آن راه باز دارند؟ حقيقت اين است كه اگر چنين معجزات و آيات روشنى نيز
نمىبود، سزاوار بود كه بشر هر چند براى آزمايش، برنامه انبياء را به اجرا گذارد و
آثار عظيم آن را در سعادت مادى و معنوى خويش ارزيابى كند؛ زيرا اهميّت مطلب به قدرى
است كه هرگونه فداكارى را در راه تحقق و عملى شدن آن توجيه مىسازد. بخصوص با توجه
به اينكه اجراى برنامه هاى انبياء ـ بر خلاف بسيارى از برنامه هاى ديگر ـ نه تنها
مستلزم چشم پوشى از همه نعمت ها و لذّت هاى دنيوى نيست، بلكه ضامن آسايش و آرامش
اين جهان نيز مىباشد؛ چه اينكه در ميان پيامبران و پيروان ايشان كسانى يافت
مىشوند كه بهره مندى ايشان از نعمت هاى دنيوى بيش از ديگران بوده است.
آيا اصرار فراوان همه انبياء بر اين مطلب و
فداكارى بى نظير آنان و جانشينان و پيروان راستينشان در راه ترويج آن، حتى احتمال
صدق مدعاى ايشان را هم در دل انسان با انصاف پديد نمىآورد؟ آيا ارزش چنين حقيقتى
از ارزش كشف اسرار طبيعى و تسخير كرات آسمانى كمتر است؟ چطور تحمّل رنج ومشقت هاى
بسيار و صرف نيروهاى طبيعى و انسانى بى شمار براى اكتشافات علمى قابل توجه و در خور
تحسين است، ولى صرف مقدارى از نيروها براى ارتباط با سرچشمه بى نهايت علم و قدرت، و
رسيدن به سعادت و خوشبختى جاودانى صحيح و منطقى نيست؟ زهى خردمندى و دور انديشى!
مطالبى كه از مقدمات وجدانى و عقلى استنباط
كرديم مورد تأييد كتاب و سنت نيز مىباشد و در پارهاى موارد به بعضى از شواهد نقلى
اشاره كرديم، اينك به ذكرنمونه هاى ديگرى از آيات و اخبار مىپردازيم:
انسان، و عهد
بندگى و پرستش خداوند
قرآن شريف انسان را بالفطره خداشناس معرفى
مىكند و مدعى است كه همه انسان ها در نشئهاى از وجود، پروردگار خويش را بالعيان
مشاهده كرده و به ربوبيّت او اعتراف كردند:
وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنىِ ءَادَمَ
مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ
بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا
كُنَّا عَنْ هذَا غَافِلينَ
(84)؛
(و به خاطر بياور) زمانى را كه پروردگارت از
پشت و صلب فرزندان آدم، ذريه آنها را برگرفت و آنها را گواه بر خويشتن ساخت (و
فرمود:) «آيا من پروردگار شما نيستم؟» گفتند: «آرى، گواهى مىدهيم» (چنين كرد كه
مبادا) روز رستاخيز بگوييد: «ما از اين غافل بوديم (و از پيمان فطرى توحيد بى خبر
مانديم.)»
از اين آيه استفاده مىشود كه خداوند در
نشئهاى كه بر نشئه دنيايى مقدّم است بين نوع انسان فاصله و جدايى انداخت و هر يك
از ايشان را بر نفس خود شاهد گرفت. اين نشئه به حسب زمان، از نشئه دنيوى انفكاك و
جدايى ندارد، بلكه با آن و محيط به آن است و تقدّمى كه برآن دارد، مانند تقدّم «كن»
بر «فيكون» است.
در آيه فوق، خداوند از رسول الله(صلى الله عليه
وآله) مىخواهد كه داستان پيمان سپارى و ميثاق مردم با خدا را براى مردم ذكر كند و
آنها را متوجه عهدى سازد كه خداوند بر گردن بشر دارد و از آن عهد بازخواست خواهد
كرد و اينكه بيشتر مردم با اينكه حجّت بر ايشان تمام شده به آن عهد وفا نمىكنند.
ذكر كن براى مردم موطنى را كه خداوند از بشر ـ از صلب هايشان ـ ذريّه شان را گرفت،
به طورى كه احدى از افراد نماند، مگر اينكه مستقل و مشخص از ديگران باشد و همه در
آن، مستقلّ از يكديگر اجتماع كردند و خداوند ذات وابسته به پروردگارشان را به ايشان
نشان داد و از آنها ميثاق و گواهى گرفت، و ايشان در آن موطن غايب و محجوب از
پروردگارشان نبودند و پروردگارشان نيز از ايشان محجوب نبود؛ بلكه به عيان ديدند كه
او پروردگارشان هست.
(85)
طبيعى است كه اگر انسان به معاينه و علم حضورى
و شهودى خداوند را بيابد ـ چنان كه هر موجود ديگرى به فطرت خود و از ناحيه ذات خود
پروردگار خود را مىيابد و از او محجوب نيست ـ ديگر حجّت بر او تمام است و ديگر او
در قيامت نمىتواند معرفت خويش به خداوند را انكار كند:
... أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا
كُنَّا عَنْ هذَا غَافِليِنَ: أوْ تَقُولُوا إِنَّمَا أَشْرَكَ ءَابَاؤُنَا مِنْ
قَبْلُ وَ كُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ
الْمُبْطِلُونَ
(86)؛
يا بگوييد كه پدرانمان پيش از ما مشرك بودند،
ما هم فرزندانى بعد از آنها بوديم (و چارهاى جز پيروى از آنان نداشتيم؛) آيا ما
را به سزاى آنچه كجروان و تبهكاران (كافران) كردند هلاك مىكنى؟
لزوم پايدارى
انسان بر پيمان فطرى خويش
وقتى خداوند از بشر پيمان فطرى خداشناسى و
خداپرستى گرفت و در او زمينه شناخت و شهود حضورى خداوند را قرار داد، او بايد با
فعاليت و كوشش خود، در اين جهان، همان شناخت فطرى را نمود عينى بخشد و آن مايه فطرى
را كه خداوند در خميره وجود او نهاده، به صورت بالنده و فراگير در برون و درون خويش
آشكار سازد و در ساحت هُشيارى و آگاهى خويش به اين معرفت رشد و تكامل ببخشد. همه
معرفت هاى انسانى به خداوند ـ از پايين ترين مرحله گرفته تا عالى ترين مرحله كه
معرفت اولياى خاص خداوند به ساحت ربوبى است ـ ميوه هاى همان درخت معرفت فطرى است كه
خداوند از آغاز در نهاد انسان غرس كرده است، تا پس از رشد و ترقى و تكامل، ميوه هاى
آگاهى و معرفت ناب نسبت به خداوند به بار بنشاند. پس زندگى اين جهان براى عمل به
مقتضاى پيمان عبوديت و سنجش ميزان وفادارى انسان ها به عهد و ميثاق فطرى و تكامل
اختيارى از راه خداپرستى است:
وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ اْلإِنْسَ إِلاَّ
لِيَعْبُدُونِ
(87)؛
و پريان و آدميان را نيافريدم مگر براى اينكه مرا بپرستند.
براى اين سنجش، شرايط گوناگونى پيش مىآيد تا
هر كس راه خود را آزادانه انتخاب كند و مشخص گردد كه چه كسى بر سر عهد و پيمان خود
باقى است: أَلَّذِى خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَيَوةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ
أَحْسَنُ عَمَلا...
(88)؛
آنكه مرگ و زندگى را آفريد تا شما را بيازمايد كه كدام يك نيكوكارتريد.
همه تنگناها و گرفتارى ها و شرايط نيك و سختى
كه در زندگى فراروى انسان قرار مىگيرند؛ از تبيين فقر، مصيبت، ثروت و آرامش، همه و
همه براى آزمايش انسان مىباشند و بى ترديد، در راه هاى تاريك و پرپيچ وخم زندگى،
كسانى به راه راست مىرسند و به سوى خدا رهنمون مىگردند كه پروردگار خود را دوست
بدارند و به او پناه ببرند و جوياى خوشنودى او باشند:
... وَالَّذِينَ ءَامَنُوا أَشَدُّ حُبّاً
لِلَّهِ ...
(89)؛
كسانى كه ايمان آوردند محبت شان به خدا شديدتر است.
قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ
فَاتَّبِعُونِى يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ...
(90)؛
بگو: «اگر خدا را دوست مىداريد، از من پيروى كنيد تا خدا (نيز) شما را دوست بدارد.
يَهْدِى بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ
رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلىَ النُّورِ
بِإِذْنِهِ وَ يَهْدِيهِم إِلىَ صِرَاط مُسْتَقِيم
(91)؛
خداوند به وسيله آن (قرآن) كسى را كه دنبال
خشنودى او باشد به راه هاى بى خطر راه نمايى مىكند و به فرمان خود ايشان را از
تاريكى ها به سوى نور بيرون مىآورد و به راهى راست رهنمون مىگردد.
وَ مَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلىَ اللَّهِ وَ
هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى...
(92)؛
و كسى كه خود را تسليم خدا كند در حالى كه نيكوكار باشد، به دستگيره محكمى چنگ زده
(و به تكيه گاه مطمئنى تكيه كرده است.)
فَأَمَّا الَّذِينَ ءَامَنُوا بِاللَّهِ
وَاعْتَصَمُوا بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ فِى رَحْمَة مِنْهُ وَ فَضْل وَ يَهْدِيهِمْ
إِلَيْهِ صِرَاطاً مُسْتَقِيم
(93)؛
اما كسانى كه به خدا ايمان آوردند و به آن (كتاب آسمانى) چنگ زدند، بزودى همه را در
رحمت و فضل خود وارد خواهد ساخت و در راه راستى به سوى خويش هدايت مىكند.
چنين كسانى سرانجام به جوار رحمت و مقام قرب
الهى و به ديدار و وصال محبوب خويش نايل مىشوند:
يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ
ارْجِعِى إِلى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً، فَادْخُلِى في عِبَادِى، وَادْخُلِى
جَنَّتىِ
(94)؛
تواى روح آرام يافته، به سوى پروردگارت بازگرد در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم
او از تو خشنود است. پس در (زمره) بندگانم در آى و به بهشتم وارد شو.
إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِى جَنَّات وَ نَهَر، فِى
مَقْعَدِ صِدْق عِنْدَ مَلِيك مُقْتَدِر
(95)؛
يقيناً پرهيزكاران در باغ ها و نهرهاى بهشتى جاى دارند، در جايگاه صدق نزد خداوند
مالك مقتدر.
وُجُوهٌ يَوْمَئِذ نَاضِرَةٌ، إِلى رَبِّهَا
نَاظِرَةٌ
(96)؛
در آن روز چهره هايى شاداب و مسرور است، و به پروردگارش مىنگرد.
فرجام پيمان
شكنى با خداوند
در مقابل، كسانى كه دل به زينت هاى دنيا باخته،
محبت ديگران را بر محبت خدا ترجيح دادهاند و اشتياقى به رحمت او ندارند، به عذاب
دردناك بى پايانى مبتلا و از ديدار محبوب فطرى خويش محروم خواهند شد؛ چنان كه
خداوند مىفرمايد:
إِنَّ الَّذِينَ لاََيَرْجُونَ لِقَاءَنَا وَ
رَضُوا بِالْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ اطْمَأَنُّوا بِهَا وَالَّذِينَ هُمْ عَنْ
ءَايَاتِنَا غَافِلُونَ. أُولئِكَ مَأَوَاهُمُ النَّارُ بِمَا كَانوا يَكْسِبُونَ
(97)؛
كسانى كه انتظار ملاقات ما را ندارند (و در
انديشه آخرت نيستند) و به زندگى دنيا خرسندند و بدان دل بستهاند، و آنها كه از
آيات ما غافلند؛ ايشان جايگاه شان آتش است، به جهت كارهايى كه انجام مىدادند.
درجاى ديگر، خداوند متعال در توبيخ و تهديد
كسانى كه دل بستگى هاى دنيوى را بر محبت به خداوند و پيامبرش و انجام وظايف الهى
ترجيح مىدهند مىفرمايد:
قُلْ إِنْ كَانَ ءَابَاؤُكُمْ وَ أَبْنَاؤُكُمْ
وَ إِخَوانُكُمْ وَ أَزْوَاجُكُمْ وَ عَشِيرَتُكُمْ وَ أَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا
وَ تِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كِسَادَهَا وَ مَسَاكِنَ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَيْكُمْ
مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهَاد فىِ سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّى يَأْتِىَ
اللَّهُ بِأَمْرِهِ...
(98)؛
بگو: «اگر پدران، فرزندان، همسران، دودمان تان
و اموالى كه به دست آوردهايد و تجارتى كه از كساد شدن آن مىترسيد و خانه هايى كه
به آنها علاقه داريد، در نظرتان از خداوند و پيامبرش و جهاد در راه او محبوبتر
است، پس منتظر باشيد كه خداوند عذابش را بر شما نازل كند.
هم چنين خداوند مىفرمايد:
كَلاَّ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذ
لَمَحْجُوبُونَ
(99)؛
چنين نيست كه مىپندارند، بلكه آنها در آن روز (روز قيامت) از پروردگارشان
محجوبند.
وقتى پذيرفتيم كه مطلوب حقيقى و غايى انسان
خداوند است، مشخص مىگردد كه نرسيدن به اين مطلوب چه خسارت بزرگى است براى انسان.
اما افسوس، كسى كه دلش آكنده از معصيت و نافرمانى از خداوند گشته است و به انحطاط و
سقوط در افتاده، كاملا از اين حقيقت غافل و بى خبر است، پس از مرگ كه حجاب ها و
پرده ها كنار رفت و حقايق آشكار گشت و انسان واقعيت ها را در پيش روى خود عيان ديد،
ضربات كوبنده و جان فرساى آن خسارت عظيمى بر او فرود مىآورد و آن گاه تأسف و
پشيمانى او بر از دست دادن مطلوب حقيقى خويش و هدر دادن سرمايه عمر، بى نهايت خواهد
بود.
به واقع، انسان در دنيا چون كسى است كه سخت
تشنه و گرسنه است و بر اثر بيهوشى، احساس گرسنگى و تشنگى ندارد؛ اما پس از آنكه به
هوش آمد، آن عطش و تشنگى كه ظرف چند روز متراكم گشته است، ممكن است او را هلاك
سازد. يا چون كسى كه پس از بى حس كردن عضو بيمار او، به جراحى و درمان آن
مىپردازند، اما در اثناى عمل جراحى ناگاه داروى بى حس كننده اثرخود را از دست
مىدهد و درد شديدى بر بيمار آشكار مىگردد كه تحمّل و بردبارى از كف مىدهد. انسان
در دنيا عطش لقاى الهى دارد، اما بر اثر پايمال شدن فطرت الهى، انديشه و قلب او
كاملا تخدير گشته است و آن عطش و ميل شديد پنهان و مخفى مىماند و او در ظاهر متوجه
نيست كه شديداً نيازمندو محتاج خداوند است و به جاى درك اين معنا، خود را محتاج و وابسته به زن، فرزند،
دوستان، ثروت و تجملات و زرق و برق دنيا مىپندارد؛ اما پس از مرگ كه كاملا بيدار و
هوشيار گشت و عطش متراكم شده در طول عمر او، خود نماياند و متوجه گرديد كه تا چه حد
به خداوند و لقاء و ارتباط با او نياز داشته است و تا چه حد مىتوانسته از چشمه
جوشان و بى نهايت محبت الهى بهرهمند گردد و به لذّت ابدى بى كران واصل شود، عذاب
سهمگين و عظيمى را فراروى خود مىيابد كه كاملا او را در هم مىكوبد و لحظه اى،
پشيمانى و تأسف بر گذشته وخسارت عظيمى كه براى خود پيش فرستاده، او را آرام
نمىگذارد. از اين روى، غافل گشتن از خداوند وافكنده شدن پرده و حجاب جهل فراروى
انسان تا نتواند به خداوند معرفت يابد، بزرگ ترين عذابى است كه قرآن به آن اشاره
مىكند.
فراخناى
ارتباط با خداوند در حديث معراج
در احاديث نبوى و روايات ائمه اطهار(عليهم
السلام) نيز شواهد زيادى بر ارتباط با بارگاه عظمت، رحمت و محبت الهى و اتصال به
منبع لايزال علم و قدرت او وجود دارد كه ما نمونه هايى از آنها را، از لابلاى
احاديث قدسى و مناجات ها و ادعيه معصومين(عليهما السلام) نقل مىكنيم. از اين شمار،
ابتدا به قسمت هايى از حديث قدسى معراج اشاره مىكنيم كه بحق عالى ترين و گران
بهاترين مضامين عرفانى، حكمى، اخلاقى و معنوى را در خود گردآورده است و براى سالكان
طريق هدايت و معرفت، دستورالعمل هاى بى بديلى را ارائه مىكند. در آغاز، آن قسمت ها
را همراه با ترجمه مىنگاريم و سپس به تفكيك، به توضيح و شرح آنها مىپردازيم:
فَمَنْ عَمِلَ بِرضاىَ أُلْزِمْهُ ثَلاثَ
خِصال: أُعْرِفُهُ شُكْراً لاَ يُخالِطُهُ الْجَهْلُ وَ ذِكْراً لا يُخالِطُهُ
النِّسْيانُ، وَ مَحَبَّةً لا يُؤْثِرُ عَلى مَحَبَّتى مَحَبَّةَ الْمَخْلُوقِينَ
فَإِذا أَحَبَّنى أَحْبَبْتُهُ وَ حَبَّبْتُهُ إِلى خَلْقى وَ أَفْتَحُ عَيْنَ
قَلْبِه إِلى جَلالى وَ عَظَمَتى فَلا أُخْفى عَلَيْهِ عِلْمَ خاصَّةِ خَلْقى،
فَأُناجيهِ فى ظُلَمِ اللَّيْلِ وَ نُورِ النَّهارِ حَتّى يَنْقَطِعَ حَدِيثُهُ
مَعَ الْمَخْلُوقينَ وَ مُجالِسَتُهُ مَعَهُمْ وَ أُسْمِعُهُ كَلامى وَ كَلامَ
مَلائِكَتى وَ أُعْرِفُهُ سِرِّىَ الَّذى سَتَرْتُهُ عَنْ خَلْقى... وَ
لاََسْتَغْرِقَنَّ عَقْلَهُ بِمَعْرِفَتى وَ لاَقُومَنَّ لَهُ مَقامَ عَقْلِهِ...
فَتَقُولُ الرُّوحُ: إِلهى عَرَّفْتَنى نَفْسَكَ فَاسْتَغْنَيْتُ بِها عَنْ جَميعِ
خَلْقِكَ. وَ عِزَّتِكَ وَ جَلالِكَ لَوْ كانَ رِضاكَ فى أَنْ أُقَطَّعَ إِرْباً
إِرْباً أَوْ أُقْتَلَ سَبْعينَ قَتْلَةً بِأَشَدِّ ما يُقْتَلُ بِهِ النّاسُ
لَكانَ رِضاكَ أَحَبُّ إِلَىَّ... وَ أَفْتَحُ عَيْنَ قَلْبِه وَ سَمْعَهُ حَتّى
يَسْمَعَ بِقَلْبِه مِنّى وَ يَنْظُرَ بِقَلْبِه إِلى جَلالى وَ عَظَمَتى...
يا أَحْمَدُ، لَوْ صَلىَّ الْعَبْدُ صَلاةَ
أَهْلِ السَّماءِ وَ الاَْرضِ وَ يَصُومَ صِيامَ أَهْلِ السَّماءِ وَ الاَْرْضِ وَ
طَوى مِنَ الطَّعامِ مِثْلَ الْمَلائِكَةِ وَ لَبِسَ لِباسَ الْعارى ثُمَّ أَرى فى
قَلْبِه مِنْ حُبِّ الدُّنْيا ذَرَّةً أَوْ سُمْعَتِها أَوْ رِياسَتِها أَوْ صيتِها
أَوْ زينَتها لا يُجاوِرُنى فى دارى وَ لاََنْزَعَنَّ مِنْ قَلْبِه مَحَبَّتى وَ
لاَُظْلِمَنَّ قَلْبَهُ حَتّى يَنْسانى وَ لا أُذيقُهُ حَلاْوَةَ مَعْرِفَتى وَ
عَلَيْكَ سَلامى وَ رَحْمَتى
(100)؛
هر كس به خواست و رضاى من عمل كند، سه صفت را
ملازم او گردانم: شكرى را به او بياموزم كه حق ناشناسى همراه آن نباشد، ذكرى را كه
فراموشى نداشته باشد، و محبّتى را كه محبت آفريدگان را بر محبت من برنگزيند. وقتى
مرا دوست داشت، دوستش مىدارم و او را محبوب بندگانم مىسازم و چشم دلش را به سوى
جلال و عظمت خويش باز مىكنم و علم خواص خلقم را بر او مخفى نمىدارم. پس در تيرگى
شب و روشنايى روز با او راز مىگويم تا گفتگويش با مردم و هم نشينىاش با ايشان قطع
شود (يعنى همواره دلش با من باشد و مرا طرف گفتگوى خود بداند) و سخن خودم و سخن
فرشتگانم را به او بشنوانم و سرّى را كه از مردم پنهان داشتهام به او بشناسانم. و
عقل او را غرق معرفت خود خواهم ساخت و خودم جانشين عقل او خواهم شد (يعنى چنان امور
زندگىاش را تدبير كنم كه نيازى به كاربرد عقل در آنها نداشته باشد و عقل خود را
فقط در راه معرفت من به كار گيرد)...
(هنگامى كه روح مؤمن از بدن مفارقت مىكند و در
پيشگاه الهى مورد تفقد قرار مىگيرد، مىگويد:) خداوندا، تو خودت
را به من شناساندى، پس با معرفت تو از آفريدگانت مستغنى شدم. به عزّت و جلالت
سوگند، اگر خشنودى تو درآن باشد كه قطعه قطعه شوم و هفتاد بار به سخت ترين وجهى به
قتل برسم، خشنودى تو را مقدّم مىداشتم...(خداى متعال سخنان او را تصديق مىكند و
در حق او مىفرمايد) چشم و گوش دلش را باز مىكنم تا با گوش دل سخن مرا بشنود و با
چشم دل به جلال و عظمت من بنگرد...
اى احمد، اگر بنده نماز اهل آسمان و زمين را
بگذارد و روزه اهل آسمان و زمين را بگيرد و همانند فرشتگان شكم او از خوراك تهى
ماند و پوشاكش چون برهنگان باشد، ولى در قلب او ذرّهاى از محبّت دنيا، يا ريا و
علاقه به خوشنامى، يا رياست و آوازه و يا زيور دنيا بيينم، در جوار قرب من نخواهد
بود و محبّت خودم را از دلش بر مىدارم و دلش را تيره خواهم ساخت تا مرا فراموش كند
و حلاوت معرفت خود را به او نخواهم چشانيد؛ سلام و رحمت من بر تو باد.