فصل
پنجم:نقطه اوج و غايت اميال
جهت گيرى
اميال و خواسته هاى نامحدود انسانى
در بحث هاى پيشين اشاره داشتيم كه انسان با
انتخاب و تلاش آگاهانه خويش مىتواند به كمال واقعى و نهايى خويش دست يابد و از اين
جهت، در درجه اول شناخت كمال نهايى و در درجه دوم شناخت راه هاى وصول به آن ضرورت
مىيابد. گفتيم در بين راه هاى گوناگونى كه براى رسيدن به اين مقصود متعالى وجود
دارد، ساده ترين و كوتاه ترين و در عين حال استوارترين راه مطالعه و بررسى اميال،
گرايش ها و كشش هاى فطرى است كه خداوند در وجود ما به وديعت نهاده است تا مسير
تكامل ما هموار گردد. چون خداوند متعال با آفرينش هر موجودى، عوامل تكامل آن موجود
را در ذات آن موجود تعبيه كرده است و با توجه به ويژگى هاى وجودى انسان و كمال
نهايى و برترى كه انسان در پى رسيدن به آن است، بخشى از اميال، گرايش ها و كشش هاى
او جهت رسيدن به كمال در نظر گرفته شدهاند.
در روان شناسى، اميال و سايقه هاى انسان به دو
دسته تقسيم گشتهاند: 1ـ اميالى كه براى تأمين نيازمندى هاى مادى انسان و در جهت
حفظ زندگى مادى او در نظر گرفته شدهاند. مثل غريزه تغذيه و ميل به غذا كه غريزه و
ميلى است طبيعى و غايت آن تداوم حيات مادى است و يا غريزه جنسى كه غايت آن بقاى نسل
انسان مىباشد و هيچ يك از اين اميال هدف زندگى را به انسان نمىنمايانند. 2ـ در
مقابل دسته اول، يك سرى اميال اصيل در درون انسان وجود دارند كه شعاع آنها فراتر
از زندگى مادى است. گرچه اين اميال در زندگى مادى انسان نيز نقش آفرين و تأثيرگذار هستند؟ ولى به دايره
محدود زندگى مادى منحصر نمىگردند. اين اميال براى تأمين كمالات معنوى و براى شناخت
هدف نهايى خلقت و رسيدن به كمال نهايى انسان در نظر گرفته شدهاند.
همه انسان ها يكسان از اين اميال بهرهمند
هستند و آنها محدود به افراد خاصى و يا مكان و موقعيت خاص زمانى و مكانى نيستند و
چنان كه گفتيم، خواسته هاى آنها نامحدود است و شعاع آنها به سوى بى نهايت امتداد
دارد و هيچ كدام از آنها حد و مرزى نمىشناسد و اقتضاى محدوديت و توقف در مرتبه
معينى را ندارند و همه آنها انسان را به سوى بى نهايت سوق مىدهند. اين از خصايص
انسان است كه داراى خواسته هاى نامحدود مىباشد و به كاميابى هاى موقت و محدود قانع
نمىشود. بى نهايت بودن خواست هاى فطرى انسانى حتى از نظر فيلسوفان غير الهى نيز
قابل انكار نيست و يكى از مهم ترين اختلافات اساسى انسان و حيوان به شمار مىرود.
راسل مىگويد:
«يكى از مهم ترين تفاوت هاى اساسى بين انسان و
حيوانات اين است كه تمايلات بشرى، برخلاف تمنّيات حيوانى، نامحدود است و اقناع كامل
آنها ميسر نيست.»
(32)
(چنان كه مىنگريد، راسل نيز چون ما معتقد است
كه در مقابل حيوانات كه داراى اميال و غرايز محدود هستند كه در همين دنيا اشباع
مىشوند، انسان داراى تمايلات و اميال نامحدود است. اما از ديدگاه او اين اميال
نامتناهى و نامحدود تأمين نمىشوند و انسان در رسيدن به خواسته هاى خويش ناكام
مىماند. اما به اعتقاد ما امكان ارضاى كامل اين خواسته هاى نامحدود وجود دارد.)
اين اميال با اينكه به امور گوناگونى تعلق
مىگيرند ـ يكى به قدرت تعلق مىگيرد و يكى به درك حقايق هستى و ديگرى به پرستش و
عشق ـ و هريك از آنها از مجارى متفاوتى تأمين مىگردند، اما وقتى انسان تعالى يافت
و اميال او اوج گرفتند، سرانجام همه آنها به هم مى پيوندند و ارضاى نهايى آنها در يك چيز
خلاصه مىشود كه عبارت است از ارتباط با سرچشمه بى نهايت علم، قدرت، جمال و كمال.
به واقع، خاصيت مراتب وجود اين است كه هرچه شدّت و قوّت يابد و كاملتر شود، بيشتر
به وحدت و بساطت مىگرايد. چنان كه قواى انسانى كه در مرتبه تعلق به بدن پراكنده
است، در حاق نفس و مرتبه روح با هم اتحاد پيدا مىكنند و نفس كه در فارسى با «من»
به آن اشاره مىكنيم و مرتبه عالى وجود انسان است، در عين وحدت و بساطت و عدم
قابليت براى تجزيه، واجد كمال همه قواى انسانى مىباشد: والنَّفس فى وحدتها كلُّ
القوى.
توضيح اين كه: ما وقتى با يك سيب مواجه
مىشويم، با چشم رنگ آن را درك مىكنيم و با قوه بويايى خود بوى آن را و با ذايقه
مان مزه آن را درك مىكنيم. پس از مجراى سه قوه، سه درك متفاوت از آن سيب به ما
منتقل مىگردد. اما وقتى اين سه درك متفاوت به حاق نفس ما منتقل شد، به وحدت
مىگرايند و يكجا نفس ما درك واحدى از آن سيب خواهد داشت. برخى از اين قوهاى كه
مدركات قواى گوناگون را به نحو وحدت درك مىكند، به حس مشترك نيز تعبير مىكنند.
اين بدان جهت است كه نفس ما از محدوديت هاى قواى حسى برخوردار نيست. از اين رو،
هريك از قواى حسى ما تا با محسوس مواجه هست، آن را درك مىكند و محسوسات ساير قوا
براى آن قابل درك نمىباشد. اما وقتى مدركات قواى گوناگون از مجراى حواس ما گذشتند
و به حاقّ نفس منتقل شدند، به نحو بساطت و وحدت براى نفس ما قابل درك خواهند بود.
به واقع روح و نفس مثالى ما، در عين وحدت و بساطت، خاصيت همه قواى انسانى را دارد و
مدركات آنها در آن جمعند. البته مرتبه وحدت و بساطت وجودى كامل فقط در ذات اقدس
الهى تحقق دارد كه اصل الوجود و صرف الوجود است و نه تنها بساطت و وحدت در صفات او
تحقق دارد، بلكه بين ذات و صفات نيز وحدت و بساطت جارى است. علاوه بر اينكه علم او
عين قدرت و قدرت او عين حيات اوست، مجموعه صفات ذات بارى عين ذات اوست و همچنان كه
او داراى كمال و جمال بى نهايت است، در مقام وحدت و بساطت نيز غايت وحدت و بساطت را
داراست.
مقام قرب
الهى مطلوب واقعى انسان
تا مراتب وجودى انسان ناقص است، خواسته هاى
متفاوتى دارد كه از مجارى متفاوت و با مظاهر مختلفى حاصل مىآيند. اما وقتى در سير
تكاملىاش به كمال رسيد، خواسته هاى او به وحدت و بساطت؛ يعنى به درخواست خدا و
تعلق به او مىگرايند؛ كه البته در اين مرحله و مقام، جامع همه خواسته ها در حدّ
كمال حاصل مىآيد. چون وقتى كه به جوار قرب خداوند بار يافت، وجودش كامل مىگردد و
چون خداوند مستجمع همه صفات كمال و جمال است، مظاهر همه كمالات براى بنده واصل و
سالك حاصل مىگردد و او با داشتن خداوند همه چيز دارد. براى رسيدن به اين هدف
متعالى است كه انگيزه ها و خواسته ها و اميال ما نامحدود و براى رسيدن به خداوند
جهت دهى شدهاند و تا رسيدن به اين مرحله، انسان هيچگاه از تلاش باز نمىايستد و
ارضا نمىگردد. مثلاً انسان طالب علم بى نهايت و آگاهى به همه حقايق هستى است و در
پرتو اين ميل فطرى حقيقت جويى، در پى كشف حقايق پيرامون خود برمىآيد و در ابتدا به
دنبال شناخت حقايق مادى مىرود. وقتى سطح آگاهى خويش را بر حقايق پيرامون خود
گستراند، درصدد شناخت حقايق موجود در فضا بر مىآيد و تازه اگر بر همه حقايق مادى
وقوف يافت، آن ميل كماكان اشباع ناشده باقى مىماند و او در پى كشف حقايق غير مادى
و جهان ماوراى ماده بر مىآيد و خواهان شناخت حقايق نامتناهى است و مسلماً با توان
و امكانات محدودى كه دارد به اين خواسته نمىرسد. از آن طرف، چون ميل فطرى آگاهى به
حقايق هستى لغو و عبث نيست و بايد راهى براى ارضاى آن وجود داشته باشد و تنها
خداوند است كه داراى علم بى نهايت و آگاه به همه حقايق هستى است، آن خواسته بى
نهايت به سوى او ميل دارد. يعنى وقتى ما طالب علم نامحدود هستيم، به واقع خداوند را
مىجوييم و مىطلبيم و يا وقتى خواهان قدرت بى نهايت هستيم و امكانات مادى ما محدود
است و رسيدن به آن هدف را تسهيل نمىسازد و تنها وجود نامتناهى و نامحدود خداوند
داراى قدرت بى نهايت است، ما با داشتن چنان خواسته و ميلى خداوند را مىطلبيم.
از دريچه ميل به شناخت حقايق هستى، شأنى و صفتى
از خداوند را مىخواهيم و از دريچه ميل به قدرت نامتناهى، صفت ديگر او را
مىجوييم و يا وقتى خواهان جماليم، صفت جمال خداوند را مىخواهيم و بدان گرايش
داريم و همين طور در ارتباط با ساير صفات حق تعالى. در كل ما خواهان وصول و تقرب به
موجودى هستيم كه مستجمع همه صفات كمال و جمال است و او مطلوب اصلى ماست و امور ديگر
به طفيل وجود او مطلوبيت دارند.
بنابراين، مطلوب هريك از اميال فطرى كه شعاع آن
به سوى بى نهايت امتداد مىيابد، در نهايت با ساير مطلوب ها متحد مىگردد و در
حقيقت يك مطلوب است كه از ديدگاه هاى گوناگون نگريسته مىشود و از جهات گوناگون و
با عناوين متفاوت مورد جستجو قرار مىگيرد. از باب تشبيه معقول به محسوس؛ مثلاً
انسان سيب مىخواهد و يك مطلوب دارد، اما با چشمش رنگ آن را مىجويد و با بينىاش
بوى آن را و با ذايقهاش مزه آن را. مطلوب واقعى انسان عبارت است از وابستگى به
موجودى بى نهايت كامل؛ يعنى قرب خداى متعال كه در روايات متعددى از آن ياد شده است.
اين مطلوب واقعى در آغاز با چهره ها و وجوه متفاوتى خودنمايى مىكند و از جمله وجوه
و چهره هاى آن، قدرت، علم و محبت است.
در اين مقام و مرتبه، انسان ارتباط كامل خود را
با آفريدگار مىيابد و خود را متعلق و مرتبط به او، بلكه عين تعلق و ربط به او
مشاهده مىكند و در برابر او براى خود هيچ نوع استقلال و استغنايى نمىبيند. نه
اينكه وراى وجود خداوند، براى خود استقلالى ببيند و آن گاه خود را مختار در بندگى
خدا و يا عدم بندگى او بيابد. گاهى ارتباط بين دو موجود ارتباطى ناقص است، به اين
معنا كه آن دو موجود مستقل به نحوى با يكديگر ارتباط برقرار كردهاند و به مجردى كه
ارتباط آن دو قطع شود، به عنوان دو موجود مستقل و منفك از يكديگر باقى مىمانند.
اما در ارتباط كامل بين دو موجود، ما دو موجود كاملا مستقل از يكديگر نداريم، بلكه
در يك طرف موجودى مستقل و اصيل قرار دارد و موجود ديگر كه با آن ارتباط دارد از خود
هيچ استقلالى ندارد و وجود او عين ربط و تعلق است؛ نه اينكه موجودى است داراى ربط
و تعلق كه بتوان براى او استقلال فرض كرد. آن موجود، بجز تعلق و ربط به آفريدگار،
هيچ هويتى و بقايى ندارد. مثل ربط و تعلق اراده به نفس انسان كه وراى نفس هيچ حقيقت
و واقعيت مستقلى ندارد، تا واسطهاى آن را به نفس
مربوط سازد و در صورتى كه واسطه كنار نهاده شود و ارتباط اراده با نفس بگسلد، دو
هويت مستقل به نام نفس و اراده بر جاى بمانند؛ بلكه اگر ارتباط و تعلق اراده به نفس
قطع گردد، ديگر اثرى از اراده بر جاى نمىماند. هم چنين وجود صورت ذهنيه عين تعلّق
و ربط با ذهن است و آن صورت ذهنيه حقيقتى و راى ذهن انسان ندارد و اگر ارتباط و
تعلّق آن به ذهن قطع گردد، ديگر اثرى از آن صورت ذهنيه باقى نمىماند.
در كل، نسبت هر معلول حقيقى با علت حقيقى چنين
است و معلول عين تعلق و ربط به علت است كه اگر تعلق و ارتباط با علت قطع گردد، اثرى
از معلول باقى نمىماند. از اينجاست كه ما نسبت مخلوقات و از جمله انسان را با
خداوند درك مىكنيم و در مىيابيم كه آنها عين تعلق و ربط به علت حقيقى هستى هستند
و از خود هيچ واقعيت و هويتى ندارند و اگر اراده و توجه خداوند از آنها قطع گردد،
معدوم مىشوند و اثرى از آنها بر جاى نمىماند. اين حقيقت و واقعيّت سارى در هستى،
در صورتى به باور انسان منتقل مىگردد كه او، در جهت سير روحانى و معنوى، مراحل
معرفت را يكى پس از ديگرى پشت سر نهد و به كمال والاى انسانى برسد. آن گاه علاوه بر
اينكه از طريق دانشى چون فلسفه به اين حقيقت آگاه مىگردد، در پرتو نور الهى به
شهود و دريافت اين حقيقت نيز منتقل مىگردد و از اين گذر، انسان حقيقتاً خود را
كاملا وابسته و مرتبط به خداوند مىيابد و مسلماً به لوازم اين شهود و معرفت نيز
پايبند خواهد بود.
تأمين خواسته
هاى نهايى در پرتو قرب الهى
در مقام و مرتبه وصول به قرب خداى متعال، انسان
همه اشياء را قائم به ذات اقدس الهى مىبيند و علم حضورى به حقايق هستى پيدا مىكند
و به اندازه ظرفيت وجودى خود از انوار جلال و جمال الهى بهرهمند مىشود و ميل فطرى
او به شناختن حقايق هستى ارضا مىگردد. هم چنين در اين مرتبه است كه به سرچشمه و
مظهر قدرت بى نهايت راه مىيابد و در اثر اتصال و ارتباط با آن، توان انجام هر كارى را كه در
تيررس خواست و ارادهاش قرار گيرد پيدا مىكند و ميل فطرى قدرت طلبى او ارضا و
اشباع مىگردد. حقيقت اين امر به بهترين وجه در بهشت نمود مىيابد و طبق روايات و
آياتى كه در احوال بهشتيان آمده است، هرچه آنان تمنا و اراده كنند انجام مىپذيرد و
كارى نيست كه آنان درخواست كنند و تحقق نيابد. مثلاً اگر اراده كنند كه درخت سيب
پرتغال بدهد، آن درخت با حفظ خصوصيات خود ميوه پرتغال نيز مىدهد. اگر هوس كنند كه
مرغ در حال پرواز بريان شود، فوراً آن مرغ بريان شده نزد آنان حاضر مىگردد:
يُطَافُ عَلَيْهِمْ بِصِحَاف مِنْ ذَهَب وَأَكْوَاب وَفِيهَا مَا تَشْتَهِيهِ
الاَْنْفُسُ وَتَلَذُّ الاَْعْيُنُ
(33)؛
كاسه هاى از زر (پر از طعام) و كوزه هايى (از شراب طهور) بر آنان بگردانند، و در آن
(بهشت) است هرچه دلها خواهش و آرزو كند و چشمها از ديدن آن لذّت برد.
البته در بهشت هر كسى ظرفيت رسيدن به همه
مقامات و نعمت هاى بهشتى را ندارد و هركسى متناسب با ظرفيت وجودى خويش و شعاع خواست
و ارادهاش كه متناسب با ظرفيت وجودى اوست، به مقامات و نعمت هاى بهشتى دست مىيابد
و به ارضاى كامل مىرسد. اين حقيقت را خداوند در قرآن چنين بيان فرموده: لَهُمْ مَا
يَشَاءُونَ فِيهَا وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ
(34)؛
هرچه بخواهند در آنجا براى آنها هست و نزد ما نعمت هاى بيشترى است (افزون بر آنچه
آنها بخواهند).
هم چنين در اين مرتبه است كه مىتواند بالاترين
درجه محبت را به والاترين محبوب ها پيدا كند و به نهايت قرب و نزديكى و وصول و
ارتباط حقيقى به او نايل گردد. به تعبير ديگر، گرچه هر معلولى تكويناً مرتبط به
علّت حقيقى خويش است، اما ره يافته به آن مرتبه از نظر ادراك و فهم و بلكه با علم
شهودى و حضورى نيز ارتباط خود را به واضح ترين وجهى مشاهده مىكند و در نتيجه، به
بهترين و پايدارترين لذت ها نايل مىگردد؛ اين همان مقام و مرتبهاى است كه خداوند
از آن چنين ياد مىكند: إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِى جَنَّات وَنَهَر فِى مَقْعَدِ
صِدْق عِنْدَ مَلِيك مُقْتَدِر
(35)؛
يقيناً پرهيزگاران در باغ ها و نهرهاى بهشتى جاى دارند، در جايگاه صدق نزد خداوند
مالك مقتدر.
آرى، وقتى انسان با موجود كاملى كه صفات جمال و
جلال او نامتناهى هستند و مظهر همه زيبايى ها و خوبى هاست اتّصال يابد و خود را در
جوار قرب او بيابد و هيچ گونه فرقت و جدايى بين خود و او ننگرد، به سر حد كمال عشق
و پرستش خواهد رسيد و چنان جذبه عشق الهى او را فرا مىگيرد كه با شراشر وجود خويش
محو و فانى در معشوق مىگردد. در اين صورت، چون او به معبود حقيقى رسيده است و دست
رد به سينه معبودهاى دروغين مىزند و تنها از كُرنش و خضوع در مقابل خالق خويش و
عبادت او سرشار از سرور و لذت مىگردد. براى او نفس خضوع در برابر حضرت حق و عبادت
او كه تجلّى بندگى است اصالت دارد و او حتى به بهشت و پاداش هاى معنوى نمىانديشد؛
چون در نزد او پرستش و عبادت براى رسيدن به اجر و پاداش اخروى و رهايى از دوزخ، دون
همتى و ناشى از كاستى معرفت است. در برخى از روايات در توصيف حالات اين گروه در
بهشت آمده است: «آنان به جاى استفاده از نعمت هاى بهشتى و بهره بردارى از حور و
غلمان، به عبادت خداوند مىپردازند و فقط از آن لذت مىبرند.» ممكن است در دنيا كسى
جهت رسيدن به اجر و پاداش اخروى عبادت كند، اما در بهشت اجر و پاداش هر كسى حاضر
است و كسى براى رسيدن به پاداش عبادت نمىكند؛ بلكه آنجا عبادت خود اصالت دارد و
لذت بخش است.
بنابراين، اميال فطرى انسان كه از انسانيت
سرچشمه مىگيرند و مقتضاى فعليت اخير و صورت نوعيه او مىباشند، همگى او را به سوى
بى نهايت سوق مىدهند و ارضاى كامل آنها جز با رسيدن به مقام قرب الهى و پيوستن به
جهان ابدى ميسر نيست، والا اگر انسان به سرچشمه بى نهايت علم، كمال، قدرت و جمال
متصل نگردد و براى تأمين و ارضاى خواسته هاى نامحدود خويش به غير خداوند روى آورد،
نه تنها ارضا نمىگردد، بلكه هرچه به محبوب و معشوق مجازى خويش نزديكتر گردد، عطش
او فزونى مىگيرد و لهيب آن جان گدازتر مى گردد و هيچگاه سيراب از لذت و عشق و محبت
نمىشود و در نهايت، رنج و سختى اين ارتباط خستگى يى جانكاه در او باقى مىنهد.
مشخصه اميال
اصيل انسان
چنان كه قبلا اشاره داشتيم، بجز اميال فطرى
اصيل، انسان داراى اميال ديگرى نيز هست كه به مقتضاى فعليت اخير انسان و ناشى از
انسانيت او نيست، بلكه فروتر از اين مرحله و ناشى از بُعد حيوانى و نباتى او
مىباشند. متناسب با اين اميال، كمالاتى نيز وجود دارند كه نسبت به كمال نهايى
انسانى جنبه مقدمى و راهبردى دارند و خود اين كمالات مقدمى از مراحل و فعليت هاى
متفاوتى برخوردارند. از جمله اين كمالات، كمال مادى و جسمانى است كه از بُعد جسمانى
انسان ناشى مىگردد و انسان در اين كمال با همه موجودات مادى غير مجرد، از جمله
اجسام بى جان، شريك است. كمال ديگر كه فراتر از كمال اول است، كمال نباتى است كه
ناشى از جنبه نباتى و رشد نباتى انسان است. در اين كمال انسان علاوه بر حيوانات، با
نباتات نيز اشتراك دارد. كمال ديگر، كمال حيوانى است كه ناشى از حس و حركت ارادى و
اميال حيوانى، نظير شهوت و ميل به تغذيه، است و مرتبط با بُعد حيوانى وجود انسان
است. در اين كمال، انسان با حيوانات شريك است. آن كمالى كه ويژه انسان و موجب برترى
او بر ساير موجودات مىگردد، كمالى است كه متناسب با بُعد انسانى و فعليت اخير
انسان است. اين كمال حقيقى همان مقام قرب پروردگار مىباشد و ساير كمالات بدنى و
روحى همه مقدمه و ابزار رسيدن به چنين مقامى هستند كه بايد در حد تأثيرشان در رسيدن
به كمال حقيقى مورد بهره بردارى قرار گيرند و استفاده فزونتر از آن حد، اگر انسان
را از مسير تكاملى خويش باز ندارد، لااقل لغو و بيهوده است. هيچ كدام از اين كمالات
مقدمى، حتى عالى ترين و لطيف ترين آنها، از كمالات اصيل انسانى محسوب نمىگردند؛
گرچه از امتيازات انسان باشند و در ساير حيوانات يافت نشوند.
برخى با يافتن اميال خاصّى كه مختص انسان است و
در حيوانات وجود ندارد، تصور كردهاند كه اين اميال ملاك انسانيت و برترى
انسان هستند، مثل ذوق هنرى و ادبى كه باعث علاقه و گرايش انسان به شعر، ادبيات،
موسيقى و هنر مىگردد. از اين جهت، كمال انسان را در پرداختن به اين امور و رشد در
اين زمينه ها قلمداد كردهاند. اما حقيقت اين است كه اين گرايش ها گرچه در حد خود
لازم است و بايد از آنها بهره بردارى كرد، اما باز اين اميال و گرايش ها ابزار رشد
و ترقى به حساب مىآيند و مطلق نمىباشند و والايى و ارزشمندى آنها در صورتى است
كه در نهايت، انسان را به قرب الهى نايل سازند، والا فى حدّ نفسه كمال حقيقى انسان
به شمار نمىآيند؛ گرچه باعث مزيّت و برترى او گردند.
به عبارت ديگر، هنگامى انسان حقيقتاً و بالفعل
انسان مىشود و پا از مرتبه حيوانات فراتر مىنهد كه در راه تقرب به سوى پروردگار
قدم بردارد و قبل از گام نهادن در اين مسير، يا انسان بالقوه است ـ در صورتى كه
هنوز استعداد رسيدن به اين مقام در او محفوظ مانده باشد ـ يا بطور كلى سقوط كرده و
در شمار حيوانات و يا پستتر از آنها در آمده است ـ در صورتى كه اين استعداد را با
سوء اختيار خويش از دست داده باشد ـ يعنى انسان بر اثر بيمارى دل و زنگارگرفتن آن،
در مسير شقاوت و حق ستيزى، تا جايى پيش مىرود كه نه تنها رسيدن به كمال و قرب الهى
براى او ناممكن است و اصلا آن را باور ندارد، بلكه چه بسا چنين حقيقتى را خرافه
مىپندارد و آن را به سخريه مىگيرد. بى شك اميدى به هدايت و رهايى افرادى كه تا
اين مرتبه سقوط كردهاند نيست و قلب آنان چنان سياه و تاريك گشته كه هيچ روزنهاى
به سوى نور و هدايت در آن يافت نمىشود و به واقع بر اثر كردار نادرست و زشت آنان،
خداوند بر قلب و گوششان مُهر نهاده تا از درك حقيقت محروم بمانند: خَتَمَ اللَّهُ
عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ
عَذَابٌ عَظِيمٌ
(36)؛
خدا بر دل ها و گوش هاى آنها مُهر نهاده و بر چشمهايشان پردهاى افكنده شده و عذاب
بزرگى در انتظار آنهاست.
اين دسته اگر در دنيا هم با نزول عذاب الهى مسخ
نشوند و به صورت بوزينگان درنيايند، در قيامت مسخ مىشوند و با هيئت و قيافه واقعى
خويش ظاهر مىگردند و صورت و سيرت آنها هماهنگ مىگردد. آنجاست كه براى همگان
مشخص مىشود كه آن كافران از حيوانات پست ترند.
با توجه به آنچه ذكر كرديم، قرآن شريف كافرانى
را كه استعداد ايمان و خداپرستى را از دست دادهاند، بدترين جانداران و در جاى ديگر
گمراهتر از چارپايان شمرده است: إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَاللَّهِ الَّذِينَ
كَفَرُوا فَهُمْ لاَيُؤْمِنُونَ
(37)؛
يقيناً بدترين جنبندگان نزد خدا كسانى هستند كه كافر شدند و ايمان نمىآورند.
(جالب اينكه خداوند از كافران به عنوان
«جنبندگان» ياد مىكند و نمىفرمايد انسانها؛ چون آنها از حقيقت انسانى فاصله
گرفتهاند و حتى لياقت ندارند كه در ظاهر هم نام انسان بر آنها نهاده شود.)
هم چنين در آيه ديگر مىفرمايد: إِنَّ شَرَّ
الدَّوَابِّ عِنْدَاللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لاَيَعْقِلُونَ
(38)؛
بدترين جنبندگان نزد خدا افراد كر و لالى هستند كه انديشه نمىكنند.
و در جاى ديگر در وصف كوردلان و تيره روزان و
بدفرجامان مىفرمايد: وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ
وَالإِِْنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَيَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ
لاَيُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ ءَاذَانٌ لاَيَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلئِكَ
كَالاَْنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ
(39)؛
و هر آينه بسيارى از جن و انس را براى دوزخ آفريديم، آنها دل هايى دارند كه با آن
(حق را) در نمىيابند و چشم هايى دارند كه با آن (حق را) نمىبينند و گوش هايى
دارند كه با آن (حق را) نمىشنوند. آنها بسان چارپايانند، بلكه گمراه ترند؛ آنان
همان غافلانند.
امكان ارضاى
كامل اميال فطرى
بى ترديد با توجه به محدوديت وجودى انسان و
امكانات محدودى كه در اختيار اوست، امكان ارضاى كامل اميال اصيلى چون حقيقت جويى،
قدرت و نيز ميل به محبت كه به سوى بى نهايت سوق دارند براى او فراهم نيست. او با
توجه به عمر محدود و امكانات محدودى كه دارد، اگر تا پايان عمر در زمينه حقيقت جويى
و كسب آگاهى تلاش كند و بيشترين فرصت ها را براى اين مهم به كار گيرد، در نهايت به
يك سلسله معلومات محدود دست مىيابد. يا در ارتباط با توسعه قدرت و توانايى اش،
هرچند تا پايان عمر تلاش كند، به قدرت محدودى دست مىيابد. بر اين اساس، اين شبهه
شكل مىگيرد كه هرچند اميال فطرى به سوى بى نهايت سوق دارند، ولى از كجا كه ارضاى
كامل آنها امكان داشته باشد؟ بخصوص با توجه به اينكه انسان خود موجودى ضعيف و
ناتوان است و نيروهاى طبيعى و اكتسابى او نيز محدود هستند و هرقدر هم توسعه پيدا
كنند، سرانجام از نظر زمان متناهىاند و با فرارسيدن مرگ پايان مىپذيرند.
الف) برهان
فطرت
حل اين شبهه به بيانى كه مقتضاى اسلوب بحث
ماست، عبارت است از اين كه: دليل امكان ارضاى اميال فطرى، خود فطرت است؛ زيرا اميال
فطرى از واقعيات عينى و جزء قوانين و نواميس هستى مىباشند و مانند انجذاب هايى
هستند كه با علم حضورى براى هر كس قابل درك هستند و خود دلالت بر قوه جاذبهاى
دارند كه انسان را به سوى خود مىكشد، نه از قبيل صورت هاى ذهنى كه به وسيله حواس
يا نيروهاى فكرى حاصل مىگردند و نسبت آنها با حقايق عينى نسبت كاشف و منكشف است،
تا احتمال مخالفت آنها با واقع داده شود. صورت ذهنى، با فرض موافقت و يا مخالفت با
واقع روبروست، اما ما با علم حضورى خود واقع را درك مىكنيم و ديگر فرض مطابقت و يا
عدم مطابقت معلوم با علم حضورى بى معناست؛ چون واسطهاى در كار نيست و انسان
مستقيماً خود واقع را درك و شهود مىكند. انجذاب هاى درونى نيز اين گونه درك
مىشوند و مثلاً انسان در درون خود محبت و علاقه را مىيابد و وجود اين خصيصه حاكى
از وجود محبوبى است كه دل انسان را به سوى خود مىكشد. حال اگر روح انسان به سوى بى
نهايت انجذاب داشت، حاكى از وجود حقيقتى نامتناهى است كه انسان را به سوى خود مىخواند، و نيز انجذاب
حاكى از تعلق و وابستگى و ربط به آن حقيقت نامتناهى نيز هست و بى ترديد در پرتو اين
اتصال و ارتباط اميال نامتناهى انسان نيز ارضا مىگردند. درك اين حقيقت از طريق
استدلال و برهان دشوار است و بهترين دليل بر آن، همان ميل فطرى و باطنى و درك شهودى
كشش به سوى بى نهايت و عالم ماوراى طبيعت است.
اما محدود بودن قواى انسانى و پايان يافتن
آنها با مرگ ـ كه محور شبهه را تشكيل مىدهند و به واقع شبهه كننده انسان را عبارت
از بدن با قوا و نيروهاى محدودى مىداند كه پس از گذشت عمر انسان از بين مىروند و
بر اين اساس، مىپرسد كه چگونه خواسته هاى نامحدود ارضا مىگردند ـ مبتنى بر اصالت
ماده و انحصار حيات به زندگى دنيوى است كه هر دو مبنا خلاف فطرت مىباشند، و ميل
فطرى انسان به كمالات فوق طبيعى و به زندگى جاودانه باطل كننده آنها و دليل كافى
بر اثبات ماوراى طبيعت و اثبات زندگى اخروى است. بالاتر از اين، شبهه كننده از اين
حقيقت غفلت ورزيده كه عنصر اصيل و حقيقتى كه انسانيت انسان بدان عينيّت و فعليّت
مىيابد از سنخ ماده نيست، بلكه عبارت است از روحى كه برخوردار از حيات ابدى است و
مسلماً با محوريت اين روح متعالى زندگى انسان نيز به دنيا ختم نمىپذيرد و متناسب
با اين روح نامتناهى و ابدى، زندگى انسان نيز ابدى خواهد بود. با توجه به عجين بودن
اين حقيقت با روح انسان و ميل به زندگى ابدى، وقتى شيطان درصدد فريب آدم برآمد از
همين راه استفاده كرد و گفت: ... قَالَ يَا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلَى شَجَرَةِ
الْخُلْدِ وَمُلْك لاَيَبْلى
(40)؛
(شيطان) گفت:اى آدم، آيا مىخواهى تو را به درخت زندگى جاويد و مُلكى بى زوال راه
نمايى كنم.
ب) برهان
عقلى (لغو و بيهوده نبودن پديده ها)
البته دليل مطلب مذكور منحصر به فطرت نيست و
براهين عقلى و نقلى متعدّدى مىتوان بر آن اقامه كرد كه در ذيل به يكى از آنها
اشاره مىكنيم:
تأمل در نظام آفرينش اين حقيقت را آشكار
مىسازد كه از خُردترين ذرّات تا بزرگ ترين كهكشان ها همه و همه تابع نظمى بديع و
شگفت انگيز هستند و بقاى جهان و پديدآمدن پديده هاى بى شمار آن مرهون همين نظام
متقن و سنجيده و حساب شده است و هرقدر علوم توسعه و ترقى يابند، بهتر مىتوانند
عظمت اين نظام و دقّت اسرار و حكمت هاى آن را آشكار سازند، و صنايع و اختراعات حيرت
انگيز بشر در سايه كشف اين اسرار و روابط ميان موجودات به وقوع پيوسته است.
بنابراين، نمىتوان پيدايش پديدهاى را در جهان بى حساب و گزاف شمرد و آن را لغو و
بيهوده پنداشت؛ زيرا پيدايش آن معلول اين نظام و خود جزئى از آن و مهرهاى در
دستگاه عظيم آفرينش و به نوبه خود مؤثر در حركت و جنبش آن به سوى هدف و غايت مطلوب
مىباشد، و اساساً وجود لغو و بيهوده، خواه و ناخواه، به بى نظمى و فساد مىانجامد.
در شمار پديده هاى نظام آفرينش انسان قرار دارد
كه هماهنگ با نظام آفرينش از نظامى پيچيده و بديع در حوزه روح و بدن برخوردار است و
توانايى ها، خواسته ها و استعدادها و همه ويژگى هاى مادى و معنوى او براساس حكمت
نظام يافته است و از اين رو نمىتوان ويژگى يى را در او لغو و بيهوده پنداشت؛ چون
انجام لغو و بيهوده در شأن آفريدگار حكيم نيست. پس وجود اميال فطرى در انسان لغو و
عبث نخواهد بود؛ بلكه برعكس، اين اميال فطرى و خواسته هاى نامحدود محرك انسان است و
همه پويايى هاى وجود انسان مرهون همين خواسته هاى فطرى است و به علاوه، قوام روح
انسانى كه حقيقت انسان را شكل مىدهد به همين اميال فطرى است، و نيز اين اميال عامل
مهمى براى ترقى در همه ساحت هاى علمى و تكامل و رسيدن او به سعادت و خوشبختى
مىباشد؛ و اگر خوشبختى و كمال انسان منحصر به سعادت مادى و محدود بود، وجود اميال
نامحدود لغو مىبود.
قراردادن اين اميال در نهاد انسان در صورتى كه
ارضاى آنها ممكن نباشد، نظير آن است كه راهى را به كسى نشان دهند و چنان وانمود
كنند كه راهى بس طولانى و دور است؛ به طورى كه شخص مزبور همه نيروهاى خود را براى
پيمودن آن متمركز كند و با سرعت به سوى مقصد موهوم حركت كند. در اين هنگام كه با شتاب پيش
مىرود، ناگهان سرش به شدّت به سنگ بخورد و معلوم شود كه آن راه بن بستى بيش نبوده
است. بديهى است چنين فريب كارى درخور آفريدگار حكيم نيست و تنها كار نابخردانى است
كه در اثر عقده هاى روانى از فريب دادن مردم و رنج بردن و شكست خوردن ايشان لذت
مىبرند و سرانجام از ناكامى فريب خوردگان، مستانه مىخندند!
پس اميال و خواسته هاى فطرى رابطهاى تكوينى با
كمال نامتناهى انسان دارد و چنان نيست كه با مرگ پايان پذيرد و انسان به خواسته هاى
خود نرسد. گرچه دنيا محدود و گذراست و عمر انسان در دنيا كوتاه است، اما ميل او به
داشتن معلومات بى نهايت، قدرت بى نهايت و ساير خواسته هاى نامحدود، خود حكايت از
زندگى نامحدودى مىكند كه انسان براى آن آفريده شده است و در پرتو آن به كمال نهايى
و خواسته هاى نامحدود خود مىرسد و اگر انسان براى زندگى محدود دنيا آفريده شده
بود، بايد چون حيوانات از خواسته هاى محدودى برخوردار مىگشت كه در همين دنيا ارضا
مىشدند. برخوردارى او از خواسته هاى نامحدود بيانگر اين است كه در نظام متقن و
حكيمانه آفرينش كه توسط خداوند عليم و حكيم رقم خورده است، انسان براى زندگى ابدى
آفريده شده است؛ در غير اين صورت حكمت الهى زير سؤال مىرود و فعل الهى عبث انگاشته
مىشود و در جاى جاى قرآن اين پندار غلط و فاسد رد شده:
أَوَلَمْ يَتَفَكَّرُوا فِى أَنْفُسِهِمْ مَا
خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضَ إِلاَّ بِالْحَقِّ ...
(41)؛
مگر با خود نينديشيدند كه خدا آسمان ها و زمين
را جز به حق نيافريده است.
وَيَتَفَكَّرُونَ فِى خَلْقِ السَّمَاواتِ
وَالاَْرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلا سُبْحَانَكَ
(42)؛
و در آفرينش آسمان ها و زمين مىانديشند (و
مىگويند) پروردگارا، اين (جهان) را باطل نيافريدى، منزهى تو.
وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضَ
وَمَا بَيْنَهُمَا لاَعِبِينَ
(43)؛
ما آسمان ها و زمين و آنچه را در ميان آنهاست
به بازى نيافريديم.
أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً
وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لاَتُرْجَعُونَ
(44)؛
آيا پنداشتيد كه شما را بيهوده آفريديم و به سوى ما بازگردانده نمىشويد.