در خصوصيات اخلاقى ، كف نفس
و كظم غيظ آن حضرت ، نقل شده است :
و
كانت جارية لعلىّ بن الحسين عليه السلام تسكُب عليه الماء فسقط الابريق
من يدها فشجه فرفع راءسه اليها فقالت الجارية : ان اللّه يقول :
(والكاظمين الغيظ)(44)
فقال كظمت غيظى ، قالت : (والعافين عن الناس )(45)
قال : عفوت عنك ، قلت : (واللّه يحب المحسنين )(46)
قال : اذهبى فاءنت حُرّة لوجه اللّه
(47).
((موقعى كه دست مباركشان را مى شستند، كنيزكى آب
روى دست ايشان مى ريخت . ناگهان ظرف آب از دست كنيز افتاد و جراحتى در
دست حضرت ايجاد شد. امام عليه السلام متاثر شدند. كنيزك چون در خانه
امامت تربيت شده بود مى دانست چه كند فورا اين آيه شريفه را خواند:
والكاظمين الغيظ امام عليه السلام فرمودند: من خشم خود را فرو
خوردم . كنيزك گفت :
والعافين عن الناس امام عليه السلام فرمودند: تو را بخشيدم .
كنيزك دوباره گفت :
واللّه يحب المحسنين خداوند نيكوكاران و محسنين را دوست دارد.
حضرت فرمودند: تو را در راه خدا آزاد كردم )).
جالب است ؛ خدمتكارى بر اثر مسامحه ، زخمى بر صاحب و مولاى خود وارد مى
كند و مولا در مقابل ، به جاى عصبانيت و خشم ، او را از قيد بندگى آزاد
مى كند. نمونه هاى فراوانى در اين زمينه مى توانيم بيابيم . مرحوم
اربلى مى نويسد:
كان
عنده عليه السلام قوم اءضياف ، فاستعجل خادما له بشواء كان فى التنّور؛
فاءقبل به الخادم مسرعا فسقط السفود منه على راءس بنى لعلى بن الحسين
تحت الدرجة فاءَصابَ راءسه فقتله ، فقال على للغلام - و قد تحيّر
الغلام واضطرب - : اءنت حرّ فانَّكَ لم تعتمِده و اءخذ فى جهاز ابنه و
دفنه
(48).
((امام عليه السلام مهمانى و ضيافتى داشتند.
خادم ، غذاى داغى را براى ميهمانان حمل مى كرد كه يكى از فرزندان كوچك
امام عليه السلام در مسير حركت خادم قرار گرفته ، غذاى داغ روى آن طفل
ريخته و از دنيا رفت . امام عليه السلام بدون اين كه كمترين تعرضى نسبت
به اين شخص بكنند، فرمودند: تو در اين كار قصدى نداشتى . تو را در راه
خدا آزاد كردم و بعد آن طفل را دفن كردند)).
در سراسر زندگى امام عليه السلام ، از اين نمونه ها فراوان مى بينيم .
اين مقدمه طولانى براى بيان اين نكته بود كه گوينده مطالب اين رساله ،
كسى است كه مى تواند سازنده جوامع انسانى و به اصطلاح
((مدينه فاضله )) باشد؛ زيرا كسى كه علم
دارد و به عملش عمل مى كند، به يقين مى تواند موثر واقع شود در روايتى
از امام صادق عليه السلام آمده است :
مَن
تَعَلَّمَ العِلمَ و عَملَ بِهِ و عَلَّم للّه دُعىِ فى ملكوت
السَّماوات عظيما(49).
((هركس براى خدا علم بياموزد، و بدان عمل نموده
و به ديگران ياد دهد؛ در ملكوت آسمانها عظيمش خوانند)).
سوز دل مهجوران ، سوز دگرى دارد |
|
حرفى كه زدل خيزد، در دل اثرى دارد
|
به حكم عقل و نص فرمايش اميرالمومنين عليه السلام در خطبه اول نهج
البلاغه ، معمولا آموزشهاى انبياى الهى و تعليمات وحى ، چيزى جز تفصيل
و تبيين همان مجملات و جاى گرفته هاى موجود در فطرت و نهاد انسانها
نيست ، حضرت مى فرمايند:
فبعث
فيهم رسلَهُ و واتَرَ اليهم اءنبياءه ليستاءدُوهُم ميثاق فطرته و
يُذكِّروهم مَنسىَّ نعمته و يحتجُّوا عليهم بالتَّبليغ و يُثيروا لهم
دفائن العقول
(50).
خداوند پيامبران را فرستاد تا پيمانى را كه از فطرت انسانها گرفته است
، مطالبه كنند، نعمتهاى فراموش شده الهى را به آنها يادآور شوند و با
ابلاغ پيام وحى ، با مردم احتجاج كنند. در حقيقت جان كلام در عبارت
اخير نهفته است :
و
يثيروا لهم دفائن العقول آن گنج و دفينه هاى پنهان عقل را
برانگيزانند؛ يعنى در حقيقت وحى ، چيزى جز عامل و انگيزه براى آشكار
نمودن همان دفينه هاى پنهان در فطرت و نيروى عقلانى بشر نيست .
در اين كلمات ، انگيزه بعثت انبياء عليهم السلام چنين بيان شده كه :
فطرت
اللّه الَّتى فَطَرَ النَّاس عَلَيها(51).
((اين فطرتى است كه خداوند، انسانها را بر اساس
آن آفريده است
)).
يا در آيه اى كه مى فرمايد:
اءلم
اءَعهَد الَيكُم يا بَنِى آدمَ اءَن لا تَعبُدوا الشَّيطان
(52).
((اى انسانها! ما با شما يك پيمان و معاهده اى
داشتيم ، كه شما بردگى و بندگى شيطان نكنيد
)).
خداوند متعال ، انبيا را فرستاد، تا پيمانى را كه از فطرت انسانها
گرفته است مطالبه كنند. اين پيمان چيزى نيست جز همان فطرتى كه خداوند
بر اساس آن ، انسانها را به سمت و سوى توحيد هدايت كرده است .
خدا به دليل اين نعمتى كه به انسانها داده ، براى آنها رسول فرستاده و
جز انسان هيچ مخلوق ديگرى ، داراى اين ويژگى نيست .
بنابراين همه سخنان پيشوايان دين و آنچه در اين رساله مبارك ، تحت
عنوان حقوق ذكر شده ، به همان دليلى كه در خطبه اول نهج البلاغه ذكر
شده است مطابق فطرت و عقل انسان است ؛ يعنى براى يادآورى و تذكر
انسانها، به همين دليل است كه كلمات و حى و بيان معصومين عليهم السلام
، به سرعت در دلهاى پاك و دور از آلودگى موثر واقع مى شود.
بعد از بيان اين مقدمه به متن رساله حقوق آن حضرت مى پردازيم .
متن رساله حقوق امام سجاد عليه السلام در كتابهاى فراوانى نقل شده است
، در بعضى از آنها با تفاوت كم و يا جابجايى بعضى از كلمات بر مى خوريم
، اما مرجع ما كتاب شريف
((تحف العقول
)) است
(53).
1 - حق اللّه
فاءَمَّا حَقُّ اللّه الاكبر فانّك تعبده لا تُشرك به شيئا فاذا
فَعَلتَ ذلك باخلاص جَعَلَ لَكَ عَلى نَفسِهِ اءَن يَكفِيَكَ اءَمر
الدُّنيَا وَالاخِرَةِ و يحفظ لك ما تحبّ منها.
((و اءما حق بزرگتر خداوند آن است كه او را
بپرستى و چيزى را شريك او قرار ندهى و اگر از روى اخلاص چنين كنى ، خدا
بر خود مقرر كرده كار دنيا و آخرت تو را به عهده گيرد و آنچه از آن
بخواهى برايت نگه دارد
)).
در آغاز بيان اين حق و رسيدن به نتيجه بسيار مهم آن ؛ يعنى حل و فصل
همه كارهاى دنيا و آخرت كه مطلوب همه انسانهاست ، دو مطلب بايد روشن
شود، نخست : كلمه عبادت ؛ و دوم : كلمه اخلاص .
الف - عبادت
عبادت و عبوديت ، در لغت به معناى اظهار ذلت و خضوع ، اطاعت و
پرستش معبود است كه ممكن است معلول چند علت باشد:
نخست ، كمال معبود و اين كه هر ناقصى ، فطرتا در مقابل كمال ، خاضع است
.
دوم ، احسان و انعامى است كه از ناحيه معبود، نسبت به او صورت گرفته
است .
سوم ، چون موجود ناقص ، به طور كلى براى به دست آوردن منافع و دفع
زيانها و آفات ، خود را نيازمند به وجود كامل مى بيند، او را عبادت مى
كند.
چهارم ، از آن جا كه موجود كامل ، برترى ، استيلا و سيطره اى بر موجود
ناقص دارد، به علت ترس از قهر و استيلاى او كه باعث عذاب و تنبيه و
تاءديب مى شود، او را اطاعت و پرستش مى كند.
حال ممكن است اطاعت ، تمكين و پرستش به خاطر مجموعه اين عوامل ، يا يكى
از آنها باشد، ولى نكته قابل توجه اين است كه سلطان مطلق ، و كمال
مطلقى كه هيچ نقصى ندارد، جز ذات ذوالجلال كس ديگرى نمى تواند باشد و
آن اسمى است كه مترادف ذات مستجمع جميع اوصاف كمال است ، نام مبارك
((اللّه
)) تبارك و تعالى
است ، كه امام عليه السلام نيز در آغاز سخن آن را به كار برده و فرموده
اند:
فاءَمَّا حَقُّ اللّه الاكبر... اين نوع عبادت ، همان عبادت
اختيارى است .
انواع عبادت
ما دو نوع عبادت داريم :
1 - عبادت اختيارى
آن عبادتى است كه وجه مشترك همه اديان الهى است كه در قرآن نيز به آن
اشاره شده است :
قل
يا اءهل الكتاب تعالوا الى كلمة سَواء بَينَنَا و بَينَكُم اءلا
نَعبُدَ اءلا اللّه و لا نشرك به شيئا و لا يتخذ بَعضُنا بعضا اءَربابا
مِن دونِ اللّه
(54).
((اى رسول ما! به اهل كتاب بگو، بياييد به سوى
سخنى كه ميان ما و شما يكسان است ، كه جز خداوند يگانه را نپرستيم و
چيزى را همتاى او قرار ندهيم و بعضى از ما بعض ديگر را غير از خداى
يگانه به خدايى نپذيرد
)).
پيغمبر، از جانب خدا مامور مى شود كه به همه اهل كتاب ، همه اديان الهى
و موحدان ، اين معنا را ابلاغ كند كه اين آلودگى ها، شوائب و زوايد را
كه بعد از انبياى سلف ، به اديان آسمانى اضافه شده ، رها كنند و بيايند
روى آن نكته مشترك كه يگانگى ذات ذوالجلال الهى است ، تفاهم كنند و به
اين طريق مردم را به پرستش خداى يكتا و اطاعت و عبادت او دعوت مى كند و
اين همان عبادتى است كه در اختيار انسانهاست . اين انتخاب و اختيار يك
مزيت و امتياز براى انسان است ، در مقابل آن عبادت اختيارى ، عبادت
اجبارى نيز داريم كه در قرآن از آن ياد شده است .
2 - عبادت اجبارى
در سوره رعد آمده است :
و
للّه يَسجُدُ مَن فِى السَّموات و الارض طَوعا و كَرها(55).
((همه مخلوقات آسمانى و زمينى ، خدا را از روى
اختيار و يا اجبار سجده مى كنند
)).
در آيه ديگرى مى فرمايد:
اءَلَم تَرَ اءَنَّ اللّه يَسجُدُ مَن فِى السَّموات و مَن فِى الاَرض
و الشَّمس و القَمَر و النُّجوم و الجِبال و الشَّجر و الدَّوآب
(56).
((آيا نديدى ، همه اهل آسمانها و اهل زمين ،
آفتاب ، ماه ، ستارگان ، كوه ها، درختان و جنبندگان براى خدا سجده مى
كنند
)).
يا در آيه ديگرى مى فرمايد:
والنَّجم والشَّجر يَسجُدان
(57).
((و ستارگان و درختان سجده مى كنند
)).
و بالاخره قرآن مى فرمايد همه موجودات ، خدا را اطاعت و پرستش مى
كنند.
هركس به زبانى صفت حمد تو گويد |
|
بلبل به غزل خوانى و قمرى به ترانه |
سجود و خضوع همه كاينات ، امرى نيست كه در اختيار آنها باشد؛ چون
اختيار، يك امتياز است كه خداى متعال ، فقط به انسانها عنايت كرده است
. بنابراين عبادت و پرستشى كه در كلام امام سجاد عليه السلام به عنوان
يك حق ذكر شده و از انسان مطالبه اداى آن شده است ، همان عبادت اختيارى
است و عبادتى كه انسانها توان انجام آن و همين طور زمينه ترك ، تعطيل و
رها كردن آن را نيز دارند و در حقيقت از افعال اختيارى انسان است .
افعال اختيارى ، هرگز بدون باعث و انگيزه از انسان صادر نمى شود كه در
غير اين صورت افعال غيرارادى و غيراختيارى خواهند بود. بنابراين لازم
است عوامل مختلفى را كه مى توانند به عنوان انگيزه و عامل تاثيرگذار در
عبادت ، پرستش و اطاعت نقش داشته باشند، يك به يك بررسى كنيم .
انگيزه هاى عبادت انسان
1 - طمع
ممكن است انگيزه انسان در عبادت و اطاعت ، طمع باشد. انسان نسبت به
انعام و اكرام دنيوى يا اخروى خدا طمع كرده ، و براى اين كه خدا در
دنيا و آخرت ، به او جزا و پاداش دهد و دست او را بگيرد، اعمالش را
مطابق ميل و اراده الهى انجام مى دهد و خدا را اطاعت و عبادت مى كند.
در قرآن نيز از اينگونه عبادت ياد شده است :
وَعَدَ اللّه الَّذينَ آمَنوا و عَمِلوا الصَّالحاتِ لَهُم مغفرة و
اءَجر عَظيم
(58).
((خدا به انسانهاى مؤ من و انسانهايى كه او را
عبادت كردند و عمل صالح انجام دادند وعده داده است كه هم آنها را مى
آمرزد و هم به آنها پاداش مى دهد
)).
يا در آيه ديگر مى خوانيم :
من
يُطع اللّه و رسوله يُدخله جنّات تجرى من تحتها الانهار(59).
((هركس خدا و پيامبرش را اطاعت كند، خداوند وى
را در باغهايى از بهشت وارد مى كند كه همواره آب از زير درختانش جارى
است
)).
و نيز كلام امام سجاد عليه السلام در رساله مورد بحث بدين معنا اشاره
دارد، آنجا كه مى فرمايند: وقتى خدا را عبادت و اطاعت كردى
جعل
لك على نفسه اءن يكفيك اءمر الدُّنيا و الاخرة در مقابل اطاعت و
عبادت تو، خدا هم ملتزم شده است كه امر دنياو آخرت تو را كفايت كند.
بنابراين ، گاهى عبادت انسان با اين انگيزه صورت مى گيرد كه كارى انجام
داده و در واقع تجارتى كند.
2 - ترس از عقاب
ممكن است عامل ديگر براى عبادت ، ترس از عقاب و مجازات دنيا و آخرت
باشد، قرآن به اين انگيزه نيز اشاره كرده است :
انّى
اءخاف اءن عصيتُ ربّى عذاب يوم عظيم
(60).
((من مى ترسم اگر عصيان خدا بكنم (خدا را عبادت
و اطاعت نكنم ) در آن روز موعود سخت عذاب و مجازات شوم
)).
در سوره انسان آمده است :
انّا
نَخافُ مِن ربّنا يوما عبوسا قمطريرا(61).
((از خدا مى ترسيم در آن روزى كه عبوس و سخت است
)).
گاهى هم در قرآن هر دو عامل با هم آمده است :
تتجافى جنوبهم عن المضاجع يدعون ربهم خوفا و طمعا(62).
((شب از بستر بر مى خيزند و خداى خود را از روى
خوف و به اميد پاداش مى خوانند
)).
هم از خدا مى ترسد و هم طمع دارد. مى گويد: خدايا! ما كه از ترس ، اين
چند ركعت نماز را مى خوانيم ، ولى طمع هم داريم كه بهشت را هم به ما
بدهى . اين نوع عبادت هم مستحسن و خوب است . قرآن هم مى گويد:
وادعوه خوفا و طمعا ان رحمت اللّه قريب من المحسنين
(63).
((خدا را بخوانيد، هم به خاطر ترس و هم به خاطر
طمعتان كه اگر انسانهاى خوبى باشيد رحمت الهى شامل حال شما مى شود
)).
3 - شكرگزارى
انگيزه ديگرى كه براى عبادت مى توان ذكر كرد، عبادت انسانهايى است كه
نه طمعى دارند، نه ترسى . نه از مجازات و عقاب وحشتى دارند و نه به
دنبال تحصيل نعمت دنيا و بهشت آخرت هستند، بلكه چيزى وراى همه اينها مى
طلبند، كه به زيباترين شكل در كلام اميرالمومنين عليه السلام آمده است
:
الهى
ما عبدتك خوفا من نارك ، و لا طمعا فى جنتك ، بل وجدتك اءهلا للعبادة
فعبدتك
(64).
((خدايا! تو را نه از ترس آتش جهنم و نه به خاطر
طمع در بهشت عبادت مى كنم ، بلكه تو را شايسته عبادت يافته ام و مى
پرستم
)).
از سيدالشهدا عليه السلام تعبير ديگرى نزديك به همين مضمون ، نقل شده
كه فرمودند:
ان
قوما عبدوا اللّه رغبة ، فتلك عبادة التجار، و ان قوما عبدوا اللّه
رهبة ، فتلك عبادة العبيد، و ان قوما عبدوا اللّه شكرا، فتلك عبادة
الاحرار، هى اءفضل العبادة
(65).
امام عليه السلام بندگان مطيع خداوند را بدين گونه تقسيم مى فرمايند:
((عده اى خدا را به دليل رغبت و دستيابى به
نعمتهاى او اطاعت مى كنند؛ اين عبادت تجارت پيشگان است ، و جمعى
عبادتشان از روى ترس و واهمه عذاب است و اين عبادت بردگان است ، و
گروهى فقط براى شكرگزار (و درك ذات معبود) عبادت مى كنند اين عبادت
آزادگان است كه بهترين نوع عبادت است
)).
اين تعبير در فرمايشهاى اميرالمؤ منين على بن ابى طالب عليه السلام هم
آمده كه فرموده اند: يك عده از بندگان به خاطر وحشت و ترس از عقابى كه
در قرآن آمده تو را عبادت مى كنند. اين كه مى دانند برزخ ، جهنم و عذاب
آتش چنين و چنان است ، ملائكه غلاظ و شداد چنين و چنانند و... بدنشان
مى لرزد كه دو ركعت نماز صبحشان قضا شود؛ اين دسته ، چون مى دانند خدا
هميشه حاضر و ناظر است ، نمازشان را به وقت مى خوانند، روزه شان را هم
مى گيرند، اما در حقيقت عبادتشان ، از روى خوف و ترس است .
يا در بعضى تعبيرات آمده ،
و
قوم عبدوا اللّه عزَّ وَ جَلّ حبا له فتلك عبادة الاحرار(66)
نه كارى به بهشت دارند و نه كارى به جهنم ، بلكه فقط در شوق رسيدن به
لقاى الهى و خلوت با او هستند و اين اشتياق چيزى نيست ، جز همان وجدان
او، يعنى اين انسان ، دريافته كه هيچ موجودى جز خدا، شايستگى و لياقت
پرستش ندارد؛ چون فقط او كامل بالذات است و او جامع كامل اوصاف جمال و
جلال است . انسان هم كه فطرتا كمال جو مى باشد، جز آن نقطه يعنى ذات
ذوالجلال الهى نه به سمت ديگرى مى رود و نه براى او شريكى قرار مى دهد.
نه خوف و ترسى او را به پرستش وامى دارد و نه زياده خواهى و طمعى او
را به عبادت مى كشاند. فقط او را مى جويد چون مشتاق اوست . به تعبير
اميرالمومنين عليه السلام :
ما
راءيت شيئا الا و راءيت اللّه قبله و بعده و معه
(67).
((هيچ چيزى را نمى بينم مگر آن كه به همراه آن و
قبل و بعد از آن ، خداى را مى بينم
)).
به تعبير شاعر:
به صحرا بنگرم ، صحرا تو بينم |
|
به دريا بنگرم ، دريا تو بينم |
به هرجا بنگرم ، كوه و در
و دشت |
|
نشان از قامت رعنا، تو
بينم |
فقط او را مى بيند و در عبادتش با او خلوت مى كند و قصدش از عبادت ،
خلوت با اوست . از اباالحسن الرضا عليه السلام نقل شده است كه فرموده
اند:
قلوب
خَلَت عن ذكر اللّه ، فاءذاقها اللّه حب غيره
(68).
((دلهايى كه خالى از ياد خداست ، محبت ديگران در
آن ها جايگزين مى گردد)).
دلى كه از محبت خدا خالى باشد، ممكن است عشق به بهشت ، علاقه به نعمت
هاى الهى ، طمع در حورالعين و قصور، جايگزينش شوند، اما دلى كه سرشار
از عشق خدا باشد و مالامال از دوستى و محبت معبود و معشوق واقعى ،
عبادتش فقط براى اين است كه با او معاشقه ، راز و نياز و درد دل كند.
در حالات رسول اكرم صلى اللّه عليه و اله و سلم نوشته اند كه وقتى وقت
نماز ظهر، مغرب يا صبح نزديك مى شد، حضرت در مسجد بى تاب بود و به بلال
مى فرمود:
اءَرِحنَا يَا بَلال
(69)؛ بلال ! روح ما را نوازش كن ؛ يعنى با صداى
زيبايت كه به ياد و نام خدا بلند مى شود، قلوب و دلها را آرامش ببخش .
از اين رو مى بينيم در آيه كريمه قرآن آمده است كه دلهاى مومنان ، فقط
به ذكر خدا آرامش مى پذيرد:
اءلا
بذكر اللّه تطمئن القلوب
(70).
((تنها با ياد خدا دلها آرامش مى يابد)).
ب - اخلاص
انسانهاى آزاده و بريده از هر قيدى كه حتى در بند بهشت و
نعمتهاى اخروى نيستند، از آن جهت بهشت را مى طلبند كه بهشت ، منزلگاه
قرب الهى است و از آن جهت نعمت هاى الهى را مى خواهند كه نشانه عنايت و
لطف خداوند به چنين بندگانى است . كارى به اصل منزل ، و آنچه كه در آن
هست ندارند و اين همان اخلاص در عبادت است كه مى تواند از دسترس همه
وسوسه هاى شيطانى ، دور باشد.
وقتى شيطان از فرمان الهى تخلف كرد، خداوند او را از مكان قربش بيرون
كرد و فرمود:
قال
فاخرُج مِنهَا فَاءِنَّك رجيم # و انَّ عَلَيكَ لَعنَتِى الى يَومِ
الدِّين
(71) گفته شد كه از منزلگه قرب بيرون برو كه
لعنت الهى تا قيامت بر تو باد. او گفت : خدايا! من سالهاى طولانى تو را
عبادت كردم نوشته اند چهارهزار سال
(72) و از تو مزد عبادتم را مى خواهم ، خطاب آمد: چه مى
خواهى ؟
قال
ربِّ فانظُرنُى الى يِوم يُبعِثُون
(73) به من مهلت بده تا روز قيامت زنده باشم .
از جانب خداوند خطاب آمد:
قال
فانَّكَ مِنَ المُنظَرِين # الى يَومِ الوَقتِ المَعلوم
(74) به تو مهلت داديم ولى تا روز و زمان معين .
او هم در جواب گفت :
قال
فبعزَّتِكَ لاغوِيَنَّهُم اءَجمعين # الا عِبادك مِنهُمُ المُخلصين
(75) قسم به عزت تو، همه انسانها را گمراه خواهم
كرد؛ در كمين همه انسانها مى نشينم مگر آنهايى كه مخلص هستند و از
دسترس من دورند(76).
بنابراين ، دورى از وسوسه هاى شيطان ، جز با عبادت خالص ممكن نيست .
قرآن هم مى فرمايد:
و ما
اءمروا الا ليعبدوا اللّه مخلصين
(77).
((شما ماءمور شده ايد كه خدا را خالصانه عبادت و
اطاعت كنيد)).
يا در آيه ديگر آمده است :
فمن
كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عمل صالحا و لا يشرك بعبادة ربه اءحدا(78).
((پس هركه به لقاى پروردگارش اميد دارد، بايد
كارى شايسته انجام دهد، و هيچ كس را در عبادت پروردگارش شريك نكند)).
آن كسى كه لقاى الهى را مى طلبد؛ يعنى مى خواهد با عبادت به ملاقات
خداوند برود و به خلوت او راه پيدا كند، نبايد در اين عبادت ، انباز و
شريكى قائل شود.
درباره اخلاص روايات فراوانى وارد شده است ؛ از آن جمله :
ما
اءخلص عبد للّه عزَّ وَ جَلّ اءربعين صباحا الا جَرَت ينابيع الحكمة من
قلبه على لسانه
(79).
((اگر كسى چهل روز، خدا را خالصانه عبادت كند،
قلبش از آلودگى ها منزه مى شود و چشمه هاى حكمت از دل او بر زبانش جارى
مى شود)).
مهم اين است كه انسان بتواند اين اخلاص را كه جدا در معرض خطر بوده و
آفات و بلاهايى آن را تهديد مى كند به دست آورد. در روايت معروفى آمده
است :
الناس كلهم هالكون الا العالمون ، والعالمون كلهم هالكون الا العالمون
، و العالمون كلهم هالكون الا المخلصون ، و المخلصون على خطر عظيم
(80).
((همه انسانها در معرض سقوط و خطرند، جز علما و
همه علما در معرض سقوط و خطرند، مگر آنان كه به عملشان عمل مى كنند و
همه علماى اهل عمل در معرض خطرند، مگر آنان كه عمل خالص آنجام مى دهند
و آنان كه عمل خالص انجام مى دهند با خطرى بزرگ و عظيم مواجه هستند)).
خلوص ، متاعى است كه اگر كمترين غشى در آن پيدا شود، خود را نشان مى
دهد. لقمان نسبت به فرزندش مى فرمايد:
اءخلص العمل فان اللّه الناقد بصير(81).
((اگر مى خواهى عملى عرضه كنى ، عمل خالص بياور،
براى اينكه ناقد كسى كه به امرى و كارى رسيدگى مى كند و سره را از
ناسره بازشناسد خيلى بينا است )).
نقاد معيار و سنگ محك دارد، سنگ محك براى اعمال انسانها وجود مقدس
اميرالمومنين عليه السلام است ، در زيارت نامه آن حضرت مى خوانيم :
السلام على ميزان الاعمال
(82).
عمل انسانها براى پيدا كردن درصد خلوص و ميزان پاكيزگيشان ، با عمل يك
انسان به تمام معنا خالص ؛ يعنى وجود مبارك اميرالمومنين عليه السلام
محاسبه مى شود.
اخلاص ، گوهر گرانبهايى است كه بيش از هر چيزى در معرض خطر است .
و اصولا چيزهاى قيمتى ، در معرض خطرند. اگر انسان در خانه ، چيزهاى بى
ارزشى داشته باشد، اولا اگر دزدى وارد خانه اش شود، به آنها اعتنا نمى
كند و ثانيا خود او هم هيچ انگيزه اى براى حفاظت و صيانت از آنها
ندارد، اما اگر درّى گرانبها، طلايى ناب يا كيميا و اكسيرى در اختيار
داشته باشد، آن را در جايى مطمئن پنهان كرده ، حتى وسايل و ابزارى را
براى نگهبانى از آن به كار مى گيرد.
بنابراين ، اخلاص گوهر ارزشمندى است كه در معرض انواع و اقسام آفت ها
قرار دارد. مهمترين و خطرناكترين تهديدكننده اين كيمياى ارزشمند دو چيز
است : يكى عجب ؛ ديگرى ريا.
آفت اول : عجب
اخلاص در عبادت ، گاه آلوده به عجب و موجب بطلان آن مى شود، به اين
دليل كه عجب اساسا تضاد ماهوى با عبادت دارد؛ زيرا عبادت چه از نظر
لغوى و اصطلاحى و چه با در نظر گرفتن غرض از تشريع آن ، به معناى تذلل
، خضوع و انكسار است . معناى عبادت شكستن خود و باور كردن معبود است .
خود را هيچ انگاشتن در نزد كمال مطلق و ذات ذوالجلال الهى است و اما
عجب يعنى خود را بزرگ ديدن و شايسته و وارسته دانستن ، و اين معنا با
مفهوم عبادت و غرض از تشريع عبادت ، در تضاد است .
امام سجاد عليه السلام ، در دعاى مكارم الاخلاق ، يكى از كمالاتى كه از
خدا مى خواند اين است كه مى گويد:
و
عبّدنى لك و لا تفسد عبادتى بالعجب
(83) خدايا! مرا توفيق ده تا مطيع ، بنده و
فرمانبردار تو باشم ؛ خدايا! اين عبادت و پرستش مرا با عجب ، خودبزرگ
بينى و خودباورى من ، فاسد مكن ؛ يعنى اين مرض و آفت را كه من تصور كنم
فرمانبردار خوبى هستم بايد خدا درمان كند. در قرآن آمده است كه :
قل
هل نُنِبِّئكم بالاخسرين # الَّذين ضلَّ سَعيهم فِى الحَيوةِ الدُّنيا
و هم يَحسَبون اءَنَّهم يحسَنون صَنَعا # اولئك الَّذين كفروا بآيات
ربِّهم و لِقَائِهِ فَحَبِطَت اءَعمَالهم فَلا نُقِيمُ لهم يَومَ
القيامةِ وَزنا(84).
((آيه به شما خبر بدهم كه زيانكارترين مردم در
عمل چه كسانى اند؟ آنها كه در دنيا تلاش مى كنند، و زحمت مى كشند، اما
از اين زحمت هيچ حاصلى به دست نمى آورند و آن كسانى كه به خدا كفر مى
ورزند و گمراه مى شوند، و راهى را مى روند كه تصور مى كنند راه درست و
صحيحى است . عبادت مى كنند، نماز مى خوانند، روزه مى گيرند، بيدارى شب
دارند، اما اين عبادت ، بيدارى ، گرسنگى و تشنگى در گرما و روزهاى
طولانى ، باعث مرض خودباورى آنها شده است . اينها خدا را نشناختند و
لقاى خدا را فراموش كردند، لذا ثمره اش اين است كه اعمال آنها از بين
رفته و حبط مى شود و در قيامت ، هيچ ثمره و وزنى براى او نخواهد داشت
)).
عجب ، چنان پرده و حجابى به وجود مى آورد كه انسان نمى تواند وراى پرده
ها را ببيند و نتيجه آن چيزى جز هلاكت و نابودى نيست . رسول بزرگوار
اسلام صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم فرمودند:
ثلاث
مهلكات : شحّ مطاع ، و هوى متَّبع ، و اعجاب المرءِ بنفسه
(85).
((سه چيز موجب هلاكت مى شود: بخلى كه نفس آن را
اطاعت كند، هوايى كه نفس آن را متابعت نمايد و عجبى كه در انسان به
وجود آيد)).
روايت به اين نكته اشاره دارد كه خودباورى مذموم است و غرور نفس ، موجب
هلاكت انسان مى شود. عجيب تر از اين ، روايت ديگرى از وجود مقدس رسول
اكرم صَلى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم است كه فرمودند:
لو
لم تذنبوا لخشيتُ عليكم ما هو اءكبر من ذلك ، العجب
(86).
((شما اگر اهل گناه هم نباشيد و فعل حرام و
معصيت هم انجام ندهيد، من بالاتر از آن از عجب و خودنگرى شما مى ترسم
)).
اگر شخص ، گناهكار نباشد و همه اعمال و افعالش در مسير اطاعت الهى صورت
گيرد، اما به عجب مبتلا شود، مشمول بيان رسول اكرم صَلَّى اللّه
عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم مى شود كه فرمودند: من از ابتلاى شما مومنان
امتم به اين مرض و آفت مى ترسم .
اميرالمومنين عليه السلام بهترين مفسر وحى و فرموده هاى رسول اكرم
صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم در ((نهج
البلاغه )) اينگونه فرموده اند:
سيئة
تسوءك خير عند اللّه من حسنة تعجبك
(87).
((گناهى كه موجب هشدار تو شده ، تو را ناراحت و
نگران كند، بهتر از حسنه اى است كه موجب عجب و خودباورى تو شود)).
دليل آن روشن است ، حسنه اى كه يك مؤ من كم ظرفيت ، انجام مى دهد موجب
غرور، تباهى و سقوط او مى شود، ولى گناهى كه هشداردهنده است ، مى تواند
نجات بخش او باشد. گاه ارتكاب گناه ، ضربه اى روانى و روحى به فرد مى
زند كه آن ضربه موجب بيدارى ، هشيارى و در نهايت نجات وى از خطا و گناه
مى شود. در سخن ديگرى از امام صادق عليه السلام نقل شده است :
انَّ
اللّه عَلِمَ اءنَّ الذّنب خَير للمؤ من مِنَ العُجب و لَولا ذلك
مَاابتَلى مؤ من بِذَنب اءَبَدا(88).
((خدا بهتر مى داند كه نفع گناه ، براى مؤ من
بيشتر و بهتر از عجب است . اگر غير از اين بود، خدا هيچ مومنى را به
گناه و نافرمانى ، امتحان و آزمايش نمى كرد)).
همين كه مومنان گرفتار گناه مى شوند، نشان اين است كه گاهى گناهان موجب
نجات و رستگارى ايشان مى شود. براى بيان بهتر مطلب ، روايتى از امام
صادق عليه السلام را كه حكايتى زيبا و آموزنده است نقل مى كنيم :
دخل
رجلان المسجد، اءحدهما عابد و الاخر فاسق ، فخرجا من المسجد و الفاسق
صدِّيق ، و العَابد فاسق ، و ذلك انَّه يَدخُل العابِد المَسجد مُدلا
بعبادته يُدلُّ بها فَتَكون فِكرَته فى ذلك ، و تكون فِكرُهُ الفَاسِق
فِى التَّنَدُّم على فِسقِهِ و يَستَغفِراللّه ممَّا صَنَعَ مِن
الذُّنوب
(89).
((دو مرد با هم وارد مسجدى شدند؛ يكى اهل عبادت
بود و در زهد و تقوا معروف و ديگرى در فسق و خطاكارى مشهور. بعد از
انجام عبادت هر دو از مسجد خارج شدند؛ در حالى كه آن كه مشهور به فسق
بود، انسانى راستگو و منزه شده بود و مرد عابد، انسانى فاسق و تبهكار.
از امام عليه السلام سوال شد علت چه بود؟ حضرت عليه السلام اينگونه
فرمودند: عابد، در حالى وارد مسجد شد كه مبتهج به عبادتش بود و در حالى
از مسجد خارج شد كه فكرش اين بود كه چه كار زيبايى انجام دادم ، اما آن
انسان فاسق مشهور به گناه ، نادم و پشيمان از كرده هاى سابق خود، به
درگاه الهى استغفار كرد. در نتيجه ، خدا او را بخشيد و انسانى صديق و
زاهد شد)).
در روايتى از رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم آمده
است كه فرمودند: خداوند متعال به داوود پيغمبر، اينگونه وحى كرد:
يا
داود، بشِّرِ المُذنِبِين ، و اءَنذِرِ الصِّدِّيقِين ، قال : كيف
اءُبَشِّر المُذنِبِين و اءَنذِرِ الصِّديقين ؟ قال : يا داود، بشِّرِ
المُذنِبِينَ باءَنِّى اءقبل التَّوبَة و اءعفُو عَنِ الذَّنب ، و
اءَنذِر الصِّديقين ، اءَن لا يعجَبُوا بِاَعمَالهم ، فانَّه ليسَ عبد
يعجَب بالحَسَنات الا هَلَك
(90).
((اى داود! انسانهاى گناهكار را بشارت بده و
انسانهاى راست گفتار درست كردار را بترسان و داود عرض كرد: خدايا!
چگونه است كه بايد گناهكاران را بشارت داده و راستگويان و راست كرداران
را بترسانم ؟
خطاب آمد: اى داود! گناهكاران را بشارت بده كه اگر توبه كنند، توبه
آنها را پذيرفته ، از گناهشان در مى گذرم . صديقين را بترسان كه گرفتار
عجب و خودباورى نشوند هيچ انسانى در اعمال و عباداتش مبتلا به آفت
خودباورى و عجب نمى شود، مگر اين كه در نهايت ، اين مرض او را به
نابودى و هلاكت كشاند)).
زيرا كسى كه در دام عجب گرفتار مى شود، گاهى به مرحله اى مى رسد كه خود
را از خداى خود طلبكار مى بيند و در عبادت و اطاعتى كه به حسب ظاهر
انجام مى دهد، بر خدا منت مى گذارد. راوى از امام موسى كاظم عليه
السلام روايت مى كند:
ساءلته عن العُجب الَّذى يُفسد العَمَل فقال : العُجب درجات منها اءن
يزيّن للعبد سوءُ عَمَلهِ فيَراهُ حَسَنا فيُعجِبه و يحسب اءَنّه يُحسن
صنعا و منها اءن يؤ من العَبد بربِّهِ فيمنُّ على اللّه عزَّ وَ جَلّ و
للّه عليه فيه المنّ(91).
((خدمت امام هفتم عليه السلام عرض كردم : آن
عجبى كه موجب فساد، نابودى و حبط عمل است چيست ؟ حضرت فرمودند: عجب هم
، مراتب و درجاتى دارد: يك درجه از عجب اين است كه نزد انسان رفتار بدش
زيبا جلوه كند و گمان كند عمل خوبى انجام داده است . درجه دوم عجب اين
است كه فرد به خداى خود ايمان آورده ، او را عبادت مى كند، اما بعد از
آن ، بر خدا منت گذاشته و در اعمال و رفتارش نسبت به خدا حالت طلبكارى
پيدا مى شود. در حالى كه خداوند بر او منت دارد)).
محدثان ، روايتى را از امام صادق عليه السلام ذكر كرده اند كه حضرت
فرمودند:
اءتى
عالِم عابِدا فقَال لَه كَيفَ صَلاتك فَقال مِثلِى يَساءَل عَن
صَلاتِهِ و اءَنا اءَعبُد اللّهَ مُنذُ كَذَا و كَذَا قال فكيف بُكاؤ ك
قال اءَبكى حتَّى تَجرى دُموعى فقال لَه العالِم فانَّ ضَحكك و اءَنتَ
خائِف اءَفضَلُ مِن بُكائِكَ و اءَنتَ مُدِل
(92).
((عالمى نزد عابدى رفت و سوال كرد: وضع نماز و
عبادت چگونه است ؟ عابد گفت : از فردى مثل من ، راجع به نماز سوال مى
كنى ؟ من سال هاست كه خدا را عبادت مى كنم و نماز مى خوانم . عالم گفت
: اشك و ناله ات به درگاه خدا چگونه است ؟ جواب داد: آنقدر گريه مى كنم
كه اشكم جارى مى شود. عالم كه در حقيقت خدا را درست شناخته و درك كرده
بود، به عابد گفت : اگر خندان باشى ، ولى در عين حال خداترس ، بهتر از
آن است كه اشك بريزى و به عمل خود فخر كنى )).
روايت قابل توجه ديگرى از امام صادق عليه السلام نقل شده كه حضرت
فرمودند:
العُجبُ نَبات ، حَبُّها الكُفر، و اءَرضها نِفَاق ، و ماؤ ها البَغى ،
و اءَغصانها الجَهل ، و وَرَقُهَا الضَّلالَة ، و ثَمَرُها اللَّعنة
والخُلود فى النَّار، فَمَنِ اختَارَ العُجبَ فقَد بَذَرَ الكفرَ، و
زَرَعَ النِّفاقَ، و لابدَّ له مِن اءَن يُثمِرَ(93).
((عجب ، مانند گياهى است كه بذر آن كفر؛ و زمينى
كه اين بذر در آن رشد مى كند، نفاق و آبى كه اين بذر را سيراب مى كند،
طغيان و سركشى است . طبيعتا درختى كه بذر آن در زمين نفاق روييده و آب
طغيان سيرابش كرده باشد، شاخ و برگش چيزى جز جهل و گمراهى نخواهد بود،
و قطعا ميوه درختى كه دانه آن كفر، زمين كشت آن نفاق ، شاخ و برگ آن
جهل و گمراهى است ، نمى تواند چيزى جز لعنت و خلود در آتش باشد و اين
ميوه و ثمره حتمى آن است )).
مراحل عجب
گام اول عجب ، فراموشى اعمال زشت و گناهان است . با فراموشى گناهان ،
ديگر تلاشى براى جبران آنها صورت نمى گيرد؛ تا اين كه فرد با همين
آلودگى ها از دنيا مى رود.
گام دوم عجب ، خودباورى ، خودپسندى ، و خودبزرگ بينى است ، كه خود نوعى
تكبر است با اين تفاوت كه در عجب ، شخص ، خودباور و خودبين است و اين
خودبينى ، بروز و ظهورى ندارد، اما شخص متكبر، خودباور و خودبين است و
خودبينى او، نمود بيرونى دارد. در سخنى از امام صادق عليه السلام نقل
شده است كه فرمودند:
الكِبرُ ردَاء اللّه فَمَن نَازَعَ اللّه عزوجل ردَاءَهُ لَم يَرِدُهُ
اللّه الا سفالا(94).
((كبريايى جامه اى است كه مخصوص ذات بى نياز
خداوند است و كسى كه در اين وصف با او به معارضه برخيزد جز پستى و
حقارت چيزى بر خود نمى افزايد)).
يكى از نشانه هاى ناتوانى و كمبود عقل همين عجب است ؛ زيرا عجب ، منحصر
در امور عبادى نيست . گاه انسان به جمال و مال خود و گاه به علم و
دانشى كه اندوخته مغرور مى شود و اين غرور، موجب ابتلا به مرض
خودباورى مى شود كه سرآغاز سقوط و نابودى است .
كبر، بحث مستقلى است كه بصورت جداگانه ، به آن پرداخته خواهد شد.
آفت دوم : ريا
ريا در عبادت
ريا، كارى است كه انسان به وسيله آن ، خواهان فراهم كردن جاه و مقام ،
در نظر اشخاص ديگر و اجتماع باشد. اين رذيله اخلاقى هم ، مثل عجب تفاوت
ماهوى با عبادت دارد؛ چون ماهيت عبادت و اطاعت ، انجام عمل خالص براى
ذات ذوالجلال حق تعالى است و دخالت دادن ديگران در عبادت ، منافى با
اصل عبادت بوده و بالطبع عمل منافى با اصل ، از بين برنده ماهيت عبادت
است .
خداوند در قرآن مى فرمايد:
فَوَيل لِلمُصَلِّين # الَّذين هم عن صَلاتِهِم سَاهوُن # الَّذين هم
يُرَائون # و يَمنَعونَ المَاعوُن
(95).
((واى بر نمازگزارانى كه در نماز خود سهل انگارى
مى كنند! همان كسانى كه ريا مى كنند و ديگران را از وسايل ضرورى زندگى
منع مى نمايند)).
نماز ريايى ، نمازى است كه در آن معبود فراموش و مورد غفلت واقع شود.
آيه مباركه نيز اشاره دارد: كسانى كه نماز مى خوانند و از اين كه اتيان
نماز، براى چه كسى و براى چيست غافلند، در عمل رياكارند.
قرآن اين خصيصه منفى اخلاقى را ناشى از نفاق دانسته و در وصف منافقان
مى فرمايد:
انَّ
المنافقين يُخادِعونَ اللّه و هو خادِعهُم و اذا قاموا الَى الصَّلاة
قاموا كُسالى يُراءون النَّاس و لا يذكرون اللّه الا قليلا(96).
((منافقان ، عمل و عبادتشان خدعه و نيرنگ با
خداست . وقتى به نماز برمى خيزند با كسالت و بى حوصلگى ، آن هم براى
رياكارى نزد مردم ، اقامه نماز مى كنند و توجهشان نسبت به خدا ناچيز
است ؛ زيرا قصد ريا و مردم فريبى دارند)).
بنابراين ، مى توان گفت كه رياكارى نشانه اى از اين جريان نفاق است .
خداوند در آيه ديگرى مثل افراد رياكار را چنين بيان مى كند: