يا
ايُّها الَّذين آمنوا لا تبطلوا صدقاتكم بالمَنِّ و الاَذَى كالَّذى
ينفق ماله رئاء الناس و لا يومن باللّه واليوم الاخر فَمَثَلُهُ
كَمَثَلِ صِفوَان عليه تُراب فاءَصبه وَابِل فتركه صَلدا لايَقدِرونَ
على شى ء ممَّا كَسَبوا واللّه لا يهدى القوم الكافرين
(97).
قرآن خطاب به مومنان مى فرمايد: اگر براى كمك به فقرا و ضعفا صدقاتى مى
دهيد، مبادا اين كار را به منت گذارى و اذيت و ريا آلوده سازيد، تا
ديگران بگويند كه اين فرد اهل بذل و بخشش است . يا بگويند كه چه فرد
مومنى است كه از ديگران دستگيرى و دلجويى مى كند. اين عمل ريايى ، ناشى
از كفر است . در واقع اين كار ارزشمند؛ يعنى اعانت ، دستگيرى و صدقه
دادن ، اگر از نيت ريايى سرچشمه بگيرد، نشانه آن است كه فرد به خداى
متعال و معاد، ايمان نياورده است . لذا اين اعمال هيچ ثمره اى براى او
نخواهد داشت . خداوند متعال در قرآن مثال جالبى ذكر فرموده است : فرد
رياكار، مانند كسى است كه مقدارى خاك را روى سنگى صاف قرار داده باشد و
بعد بارانى بر آن باريده ، خاك ها را از روى اين سنگ بشويد. در نتيجه ،
فقط همان سنگ صاف و صيقلى باقى خواهد ماند، بدون اين كه بارى روى آن
وجود داشته باشد.
ريا در عمل
انسانى كه از روى ريا انفاق مى كند، نماز مى خواند، روزه مى گيرد، مثل
كافر است . در روايتى از رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و
سَلَّم آمده است كه حضرت فرمودند:
انّ
اءخوف ما اءخاف عليكم الشرك الاصغر، قالوا: وما الشرك الاصغر يا رسول
اللّه ؟ قال صلّى اللّه عليه و آله و سلم : هو الرياء(98).
((يكى از چيزهايى كه من سخت بر شما مى ترسم اين
است كه به شرك اصغر مبتلا شويد، عرض كردند: يا رسول اللّه صلى اللّه
عليه و آله و سلم ! شرك اصغر چيست ؟ حضرت فرمودند: شرك اصغر، همان ريا
است )).
در روايتى از امام صادق عليه السلام آمده است كه خداوند مى فرمايد:
اءنا
خير شريك
(99).
((من در نيت بندگان ، بهترين شرك هستم
)).
يعنى اگر بندگان ، غير از خداوند را در نيت داشته باشند، خداوند نيز
حاصل عبادت را هرچه كه باشد به بنده واگذار مى كند. در روايت ديگرى از
امام صادق عليه السلام آمده است كه خداوند مى فرمايد:
اءنا
اءغنى الاغنياء عن الشريك
(100) من بى نيازترين بى نيازان از شريك هستم ؛
اما اگر كسى مرا در امرى شريك كند، بر خلاف ديگر شريكان كه خواهان سهم
بيشترى هستند، همه سهم خود را به آن شريك مى دهم .
و نيز مى فرمايد:
فمن
عمل عملا ثم اشرك فيه غيرى فاءنا منه برى ء(101)
حالا اگر كسى عملى را از روى ريا انجام دهد؛ مثلا نماز را به خاطر حضور
ديگران ، با آداب بسيارى ادا كند تا مورد مدح آنان واقع شود، اين نماز
براى ايشان خواهد بود و چيزى براى من يعنى خدا باقى نمى ماند تا اجر و
مزدى به آن بدهم . و من از كسانى كه در عمل عبادى ، غير من را در نيت
خود شريك قرار دهند، بيزارم . امام صادق عليه السلام به عباد بصرى
فرمودند:
ويلك
يا عباد اياك والرياء فانّه من عمل لغير اللّه وَكَّلَهُ اللّه الى من
عمل له
(102).
((خداوند عابد ريايى را يعنى كسى كه در عمل و
عبادت براى خدا ديگرى را شريك قرار مى دهد به همان ديگرى واگذار خواهد
كرد)).
مى توان گفت عبادتى كه از روى ريا انجام مى شود با ترك عبادت هيچ فرقى
ندارد؛ زيرا در حقيقت عابد ريايى نيز مانند تارك عبادت ، به فرمان خدا
بى اعتنايى كرده است . و اين كه براى او شريك قرار مى دهد، و خدا را در
حد حقيرترين بندگانش پائين مى آورد؛ خدا و فرمان او را كوچك شمرده است
و كوچك شمردن خدا، با تقرب نزد او قابل جمع نيست و به همين دليل گفته
شد كه ريا تنافى ماهوى با عبادت دارد و كسى كه به اين رذيله اخلاقى
مبتلا باشد، مشكل مى تواند خود را نجات دهد، در داستان معروفى آمده است
:
فردى ، به اداى نماز جماعت عادت داشت - البته اين عمل قابل تقدير است
كه انسان نمازهاى يوميه را در مسجد و با جماعت بخواند - و سنتش هم
اين بود كه در صف اول نماز جماعت و پشت سر امام جماعت بايستد. يكى از
روزها، قدرى دير به مسجد رسيد و جاى هميشگى خود را اشغال شده ديد، به
ناچار در صف دوم يا سوم ايستاد. نماز كه شروع شد، احساس حقارت كرد كه
چرا جاى من اشغال شده و من مجبور شدم در اين جا بايستم . وقتى به خود
آمد، ديد كه نماز جماعتى كه در طول سى سال خوانده است خالص نبوده ،
بلكه آلوده به خودنمايى بوده است
(103).
داستان ديگرى نقل كرده اند كه شخصى در انجام عبادت ، دچار ريا بود، به
مسجد كه مى رفت با صداى بلند در منظر ديگران نماز شب مى خواند تا به
واسطه اين عمل ، براى او جاه و حشمتى فراهم شود. بعد از مدت ها، شبى به
اين رذيله اخلاقى خود پى برد، بنابراين به مسجد متروكه اى كه در خارج
از شهر رفت تا در آنجا عبادت كند؛ شايد بتواند اين خصوصيت زشت اخلاقى
را از خود دور سازد.
مشغول نماز شب شد، ولى هرچه تلاش مى كرد، احساس شب هاى قبل را كه صداى
العفو و گريه اش بلند مى شد، پيدا نمى كرد. در اين هنگام صداى باز شدن
در مسجد را شنيد، احساس كرد حالش بهتر شده و نمازش را مثل سابق با حالت
خاص خود خواند، وقتى هوا روشن شد، ديد سگى از سردى هوا به آنجا پناه
آورده است
(104).
عبادت حقيقى
خوب است در اين مطلب تامل شود، عبادتى كه در آن العياذ باللّه سگ شريك
نيت باشد، چه ارزشى دارد و اصلا چه شباهتى بين اين نماز و نماز امير
المومنين عليه السلام مى توان يافت ، آورده اند كه :
يُنسب الى مولانا اميرالمومنين عليه السلام اءنّه وقع فى رجله نصل فلم
يمكن من اخراجه ، فقالت فاطمه عليهاالسلام : اءخرجوه فى حال صلاته فانه
لا يحسّ بما يجرى عليه حينئذ، فاخرج و هو عليهاالسلام فى صلاته
(105).
وقتى مى خواهند تيرى را كه در يكى از جنگ ها به پاى حضرت رفته بيرون
بياورند، مى گويند وقت نماز تير را بيرون بكشيد تا او متوجه نشود.
در حالات امام سجاد عليه السلام آمده است كه :
و
سقط له ابن فى بئر فتفزع اهل المدينة لذلك حتى اءخرجوه ، و كان قائما
يصلى فما زال عن محرابه فقيل له فى ذلك ، فقال : ما شعرت انّى كنت
اناجى ربّا عظيما(106).
((امام سجاد عليه السلام مشغول نماز بود كه
فرزندش در چاه افتاد، ولى حضرت متوجه نشدند و بعد فرمودند: من مشغول
عبادت و مناجات با پروردگار بزرگم بودم )).
يا روايت كرده اند:
و
وقع الحريق والنار فى البيت الَّذى هو فيه و كان ساجدا فى صلاته فجعلوا
يقولون له : يابن رسول اللّه ! يابن رسول اللّه ! النار! النار! فما
رفع راءسه من سجوده حتى اطفئت فقيل له : ماالَّذى اءلهاك عنها؟ فقال :
نار الاخرة
(107).
((روزى منزل امام عليه السلام آتش گرفته بود و
چون امام عليه السلام مشغول نماز بودند متوجه آن نشدند؛ بعد، از امام
عليه السلام سوال كردند چه چيزى باعث شد متوجه آتش نشويد؟ فرمودند: آتش
آخرت )).
و اين عبادت ، همان مطلوب درگاه الهى است كه انسانها را به منزل سعادت
مى رساند.
2 - حق نفس بر انسان
و
اءَمَّا حَقُّ نفسك عليك فان تستوفيها فى طاعة اللّه فتؤ دى الى لسانك
حقه و الى سمعك حقه و الى بصرك حقه و الى يدك حقها و الى رجلك حقها و
الى بطنك حقه و الى فرجك حقه و تستعين باللّه على ذلك .
((حق نفس تو، آن است كه در راه اطاعت خدا به كار
گيرى و از همه اعضا و جوارحى كه خدا به تو عنايت كرده ، در اين مسير
استفاده كنى و حقوق تك تك آنها را از زبان و گوش و چشم و دست و پا و
شكم گرفته تا غريزه جنسى به جاى آورى و از خداى خود استعانت جويى
))
اداى اين وظيفه ، مثل همه تكاليف ديگر، مبتنى بر شناخت صاحب حق است .
چنان كه در حق اول ، صاحب حق ، خدا بود و شناخت خدا منجر به اطاعت او
مى شد. رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم مى فرمايند:
من
كان باللّه اءعرف كان من اللّه اءخوف
(108).
((آن كس كه خدا را بيشتر بشناسد، خوف و ترس او
از خدا زيادتر خواهد بود - و به وظيفه عبوديت و بندگى اش بيشتر اقدام
خواهد كرد-)).
نفس انسانى چيست ؟
در اين جا نيز براى اداى حق نفس حقى كه انسان نسبت به خود دارد
بايد اول خود نفس را به دقت شناخت ؛ چرا كه اگر انسان نفس خود را
بشناسد، ناگزير حقوق نفس را هم شناخته و براى اداى آنها اهتمام خواهد
ورزيد.
در اين كه نفس انسانى چيست اختلاف نظرهايى وجود دراد: يك ديدگاه ، نظر
ماديون است كه انسان را همين وجود جسمانى مى دانند و فقط ظاهر او را مى
بينند كه آغازش ولادت و پايانش مرگ است و با مردن نابود شده ، از بين
مى رود؛ ديدگاه ديگر، نظر معتقدان به بقاى روح است كه انسان را، حقيقتى
مركب از جسم و روح مى شناسند و مرگ را پايان زندگى و نابودى نمى دانند
كه دين مقدس اسلام هم اين نظر دوم را تاييد مى كند. در روايتى از
اميرالمومنين عليه السلام آمده است :
انَّ
اللّه عزَّ وَ جَلّ ركَّب فى الملائكة عقلا بلا شهوة ، و ركَّب فى
البهائم شهوة بلا عقل ، و ركَّب فى بنى آدم كلتيهما، فمن غلب عقله
شهوته فهو خير من الملائكة ، و من غلب شهوته عقله فهو شرّ من البهائم
(109).
((خداوند، ملائكه را از نيروى عقل محض ، حيوانات
را از غرائز و شهوات محض و انسان را تركيبى از هر دو آفريد. آن كس كه
نيروى انديشه و فكرش بر شهوتش غلبه كند، از ملائكه برتر و آن كس كه
نيروى شهوت و غريزه اش بر قوه عقل غالب شود از حيوانات پست تر است
)).
اين تفسير آيه كريمه قرآن است كه مى فرمايد:
لهم
قلوب لا يفقهون بها و لهم اعين لا يبصرون بها و لهم آذان لا يسمعون بها
اولئك كالانعام بل هم اءضل
(110).
((خدا به آنها نيروى فكر و انديشه ، قوه بصيرت و
چشم و وسيله فهم و ادراك و گوش عنايت كرده است ، ولى آنها از هيچ يك از
اين ابزار و لوازم براى سير الى اللّه ، استفاده نمى كنند. اينها مثل
چهارپايان ، بلكه بدتر از آنها هستند)).
و دليل آن هم روشن است ، به قول شاعر:
كور در چاه فتد معذور است |
|
عذرش اين است كه چشمش كور است |
اما اگر بينايى در چاه افتاد عذرى ندارد، خداوند متعال ، براى طى مسير
كمال ابزارى در اختيار انسان قرار داده كه عدم استفاده صحيح از اين
ابزار، بيانگر عدم اداى حق آنهاست .
جامى ، چه زيبا اين روايت را در قالب دو بيت بيان كرده است :
آدميزاده ، طرفه معجونى است |
|
كز فرشته سرشته و ز حيوان |
گر كند ميل اين ، شود كم از
اين |
|
ور كند ميل آن ، شود به از آن
|
از نظر دين و منطق مكاتب الهى ، انسان موجود و مخلوقى مركب از غرائز
حيوانى و نيروى عقلانى است ؛ ولى نكته جالب توجه اين جاست كه ماديون با
اين كه انسان را فقط از ديدگاه جسمانى او ملاحظه مى كنند، ولى در يك
حقيقت با روحيّون اشتراك نظر دارند، كه انسان داراى يك سلسله گرايش ها
و تعلقاتى است كه همه ارزش انسانى او در گرو آنهاست و اگر اين تعلقات
از او گرفته شود با حيوانات هيچ تفاوتى نخواهد داشت . بنابراين از منظر
معارف دين بايد گفت كه نفس انسانى ، منزلتى والاتر و بالاتر از جسم و
تعلقات جسمانى او دارد؛ بنابراين شناخت آن مرتبه و منزلت براى ما ضرورى
است .
ثمرات شناخت نفس
حضرت اميرالمومنين عليه السلام مى فرمايند:
نال
الفوز الاكبر من ظفر بمعرفة النفس
(111).
((بزرگترين رستگارى براى انسان شناخت نفس او است
)).
و يا در سخن ديگرى مى فرمايند:
رحم
اللّه امرءا عرف قدره ولم يتعد طوره
(112).
((خداوند رحمت كند كسى كه قدر خود را بشناسد و
از حدش تجاوز نكند)).
بنابراين ، از نظر اولياى دين خودشناسى و معرفت نفس ، امرى بسيار
ارزشمند و قابل ملاحظه است . حال بايد پرسيد اين همه اهميت براى چيست ؟
در علت آن مى توان گفت : انسانى كه خود را مى شناسد و توانايى هاى خود
را نيز به خوبى مى داند، به كيفيت بهره گيرى از اين همه توان و سرمايه
در مسير سعادت آشنا است و هنگامى كه همه اين امكانات را به دست آورد،
مى تواند زندگى دنيوى و اخروى سعادتمندى را براى خود فراهم كند و نقطه
مقابل اين انسان انسانى كه به همه قدرت ها، امانت هاى الهى و سرمايه
هاى فكرى ، و روحى و جسمانى خود آشناست كسى است كه خود را نشناخته و
براى اين مهم ، هيچ تلاش و كوششى نيز نمى كند و بالطبع در مسير ظلالت و
گمراهى قرار مى گيرد.
1 - خداشناسى و شناخت مسير هدايت
حضرت امير المومنين عليه السلام در سخن ديگرى ميفرمايند:
من
لم يعرف نفسه بعد عن سبيل النجاة و خبط فى الظلال والجهالات
(113).
((كسى كه خود را نشناسد، از راه استوار نجات و
سعادت دور افتاده ، و در وادى گمراهى و نادانى سقوط مى كند)).
يا در بيانى از اميرالمومنين عليه السلام نقل شده است كه فرموده اند:
هلك
امرء لم يعرف قدره
(114).
((انسانى كه منزلت خود را نشناسد، نابود شده و
از بين رفته است )).
در معارف دينى ، دقيق ترين و نزديك ترين راه خداشناسى ، معرفت به نفس
معرفى شده است . در سخن معروفى از رسول بزرگوار اسلام صَلَّى اللّه
عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم آمده است كه :
من
عرف نفسه فقد عرف ربه
(115).
((آن كس كه نفس خود را شناخت ؛ خدايش را شناخته
است )).
در اين روايت ، ((فاء))
براى تفريغ و ((قد)) براى
تحقيق است و اين بدان معناست كه شناخت خالق هستى فقط از طريق معرفت نفس
؛ امكان پذير است ، بنابراين اولين ثمره معرفت و شناخت نفس ، خداشناسى
است .
2 - مصونيت از هلاكت و گمراهى
دومين ثمره آن در كلام اميرالمومنين عليه السلام اين چنين بيان شده است
:
من
عرف شرف معناه صانه عن دناءة شهوته وزور مناه
(116).
((كسى كه گوهر ارزشمند رفعت و شرافت انسانى خود
را بشناسد، از سقوط در وادى پست شهوات ، غرائز و ناكجاآباد اوهام و
خيالات مصون مى ماند)).
بنابراين ، ثمره دوم معرفت نفس اين است كه انسان را از سقوط در وادى
گمراهى و يا آنچه كه غرائز حيوانى او را به سوى آن مى خوانند، نگه مى
دارد. كليد همه خزائن و گنجينه هاى علوم بشرى ، معرفت نفس قلمداد شده
است ؛ امام صادق عليه السلام در اين باره فرموده اند:
وجدت
علم الناس كُلَّه فى اءربع اءوَّلها اءَن تعرف ربك و الثانى اءَن تعرف
ما صنع بك والثالث اءَن تعرف ما اءراد منك و الرابع اءَن تعرف ما
يُخرجك من دينك
(117).
((من همه علوم بشرى را در چهار چيز يافتم : اول
اين كه خداى خود را بشناسى ؛ دو اين كه بدانى خالق هستى ، ساختمان بدن
تو را چگونه آفريده است ؛ سوم اين كه بدانى براى سعادت او چه دستورهايى
را بيان كرده است و چهارم اين كه بدانى چه چيزى تو را از مسير سعادت
خارج مى كند و تو را از آن نهى مى نمايد)).
در اين روايت به علوم مختلف اشاره شده است : حكمت و عرفان ، ساختمان
بدن انسان ، طبيعت و توحيد، فروع دين و موازين فقهى و اخلاق .
حال كه سخن از راز و رمز آفرينش نفس انسان است ، بايد ديد چگونه مى
توان اين سر مجهول را كشف و اسرار و رموز نهفته در اين مخلوق عظيم عالم
هستى را شناسايى كرد؟ معضلى كه از روزگاران دور مورد فحص و جستجوى همه
صاحبان انديشه و خرد بوده است .
روزها فكر من اين است و همه شب سخنم |
|
كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم |
از كجا آمده ام ، آمدنم بهر چه بود |
|
به كجا مى روم آخر، ننمايى وطنم |
مانده ام سخت عجب ، كز چه سبب ساخت مرا |
|
يا چه بوده است ، مراد وى از اين ساختنم |
تا به
تحقيق مرا منزل و ره ننمايى |
|
يك دم
آرام نگيرم ، نفسى دم نزنم |
از ديرزمان بسيارى از انديشمندان و حتى شاعران دريافته اند، راه شناخت
و كشف ابعاد وجودى اين موجود فقط از زبان آفريدگار آن ، ميسر است . لذا
در قرآن كريم 65 مورد از كلمه انسان ياد شده و جالب اين است كه همه
مواردى كه اين كلمه به كار رفته به صورت ((الانسان
)) همراه با الف و لام است ؛ مگر يك جا كه آن هم
با كلمه ((كل )) همراه
شده است . خداوند مى فرمايد:
و كل
انسان اءَلزَمنَاهُ طَائِرُهُ فى عُنُقِهِ(118).
((و ما مقدرات و نتيجه اعمال نيك و بد هر انسان
را طوق گردن او ساختيم )).
اسرار آفرينش
با تدبر در قرآن مى توان همه اسرار آفرينش اين مخلوق را با
بلاغت و زيبايى يافت ؛ مثلا:
اءَوَ لا يذكُر الانسان اءَنَّا خلقناه من قبل و لم يك شيئا(119).
((آيا انسان نمى داند كه ما او را آفريديم و قبل
از آن ، او هيچ بود)).
هل
اءتى على الانسان حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا(120).
((آيا زمان طولانى بر انسان گذشت كه چيز قابل
ذكرى نبود؟)).
بعد از اين كه در اين دو آيه و امثال آن ، عدم و نبود انسان را يادآورى
مى كند، آفرينش او را اينگونه ذكر مى فرمايد كه :
و
لَقَد خَلَقنَا الاِنسَان مِن صَلصَال مِن حَمَاء مَسنُون
(121).
((ما انسان را از گِل خشكيده ريخته شده آفريديم
)).
و
بَدَاءَ خَلق الاِنسان مِن طين # ثمَّ جَعَلَ نَسلُه مِن سُلالة من
مَاء مَهين
(122).
((و آفرينش انسان را از گل آغاز كرد؛ سپس نسل او
را از عصاره آب ناچيز و فى قدر آفريد)).
يا در سوره مباركه علق مى فرمايد:
اِقرَاء بِاسمِ ربِّك الَّذى خَلَق # خَلَقَ الانسان مِن عَلق
(123).
((قرآن را به نام پروردگارت بر خلق قرائت كن ؛
آن خدايى كه آدمى را از خون بسته خلق كرد)).
در اين آيه ، آغاز آفرينش انسان را همان آب معروف ذكر مى كند يا:
خُلِقَ مِن مَاء دافِق # يخرج مِن بين الصُّلب و التَّرائب
(124).
((انسان از آب (نطفه ) جهنده اى خلق گرديده كه
از ميان صلب پدر و سينه مادر بيرون آمده است )).
در سوره مؤ منون ، همه مراتب تكوين انسان را كه در آيات ديگر به صورت
جداگانه اى ذكر شده ، به ترتيب و پشت سر هم بيان مى فرمايد:
و
لقد خلقنا الانسان من سلالة من طين # ثم جعلناه نطفة فى قرار مكين# ثم
خلقنا النطفة علقة فخلقنا العلقة مُضغَة فخلقنا المُضغَة عِظاما
فَكَسَونَا العِظَام لَحما ثم اءَنشَاءنَاه خَلقا آخر فتبارك اللّه
اءَحسَنَ الخالقين
(125).
((و ما انسان را از عصاره اى از گل آفريديم ؛
سپس او را نطفه اى در قرارگاه مطمئن رحم قرار داديم ؛ سپس نطفه را به
صورت خون بسته ، و آن را به صورت چيزى شبيه گوشت جويده شده ، و آن را
به صورت استخوان هايى درآورديم ؛ و بر استخوانها گوشت پوشانديم ؛ سپس
آن را آفرينش تازه اى داديم ؛ پس بزرگ است خدايى كه بهترين آفرينندگان
است )).
در سوره مباركه الرحمن مى فرمايد:
الرَّحمن # علَّمَ القرآن # خَلَقَ الانسان # علَّمَه البيان
(126).
خدا بعد از خلقت انسان ، به يك نكته خاص در اين مخلوق اشاره مى كند:
انسان را خلق كرديم و بيان را به او آموختيم . اين بيان نه به معناى
گفتن و حرف زدن است ، بلكه قوه ناطقه است كه انسان مى تواند با استفاده
از آن مراتب كمال را طى كند. در سوره مباركه تين مى فرمايد:
والتِّين و الزَّيتون # و طورِ سِينينَ # و هَذَا البَلَدِ الاَمين #
لَقَد خَلَقنَا الانسان فى اءَحسَنِ تَقويم # ثمَّ رَدَدنَاهُ فى
اءَسفَلِ سَافِلِين # اءِلا الَّذين آمنوا و عَمِلوا الصَّالحات
فَلَهُم اءَجر غير ممنون
(127).
((قسم به انجير و زيتون . و سوگند به طور سينين
. و قسم به اين شهر امن . كه ما انسان را در زيباترين و بهترين سازمان
خلق كرديم . سپس او را به پايين ترين مرحله بازگردانديم . مگر آنان كه
ايمان آورده و اعمال صالح انجام دادند كه براى آنها پاداش تمام نشدنى
است )).
انسانى كه در بهترين ميزان و سازمان آفريده شده ، يك سير نزول دارد كه
به اسفل السافلين سقوط مى كند و يك سير صعود كه راهى به سوى رشد و كمال
او است .
در سوره مباركه دهر (انسان ) كه از سوره هاى معروف قرآن است هر دو مسير
بيان شده است :
هل
اءَتى على الانسان حينَ مِنَ الدَّهرِ لَم يَكُن شيئا مَذكورا# انَّا
خَلَقنَا الانسان مِن نُطفة اءمشَاج نَبتَلِيه فَجَعَلنَاهُ سميعا
بصيرا # انَّا هَدَينَاهُ السَّبيل اءِمَّا شاكرا و اءِمَّا كَفورا #
انَّا اَعتَدنَا لِلكَافِرِينَ سَلاسِلا و اءَغلالا و سَعيرا # انَّ
الاَبرارَ يَشرِبون مِن كَاءس كانَ مِزاجُها كَافورا(128).
((آيا زمان طولانى بر انسان گذ شت كه چيز قابل
ذكرى نبود؟ ما انسان را از نطفه مختلطى آفريديم و او را مى آزماييم ،
بدين جهت او را شنوا و بينا قرار داديم . ما راه را به او نشان داديم
خواه شاكر باشد يا ناسپاس . ما براى كافران زنجيرها و غل ها و شعله هاى
سوزان آتش آماده كرده ايم . به يقين ابرار از جامى مى نوشند كه با عطر
خوشى آميخته است )).
بعد از اين كه خداوند عدم وجود انسان را يادآور مى شود و بيان مى كند
كه اول هيچ بود، بعد بود شد، بلافاصله قوس نزول و پستى او را يادآور مى
شود كه از آب نجسى مخلوط از آب زن و مرد آفريده شده و بيان مى كند كه
قواى چشم و گوش را به او داديم ، سپس راه صعود و كمال انسان را بيان مى
كند.
انَّا هَدَينَاهُ السَّبيل اِمَّا شاكرا و اِمَّا كَفورا(129).
((ما راه را به او نشان داديم خواه شاكر باشد يا
ناسپاس )).
تا پايان سوره مباركه ، هر دو مسير كمال و زوال انسان بيان شده است .
آنها كه راه صحيح را نپيمايند به قعر وادى حضيض سقوط مى كنند. بندهايى
كه خود تنيده اند به دست ، پا و گردن آنها خواهد افتاد، و آتشى كه خود
افروخته اند آنها را خواهد سوزاند. اما آنها كه راه صحيح را بپيمايند،
مى توانند به اوج و ذروه كمال انسانى صعود كنند و مشمول اين آيه مباركه
شوند كه مى فرمايد:
انَّ
الابرار يشربون من كاءس كان مزاجها كافورا(130).
((ابرار و نيكان از آن جامى مى نوشند كه با عطرى
خاص آميخته است )).
خداوند چون مى خواهد در اين جا سر آفرينش انسان را بيان كرده و وجه
مفاخره خود را در خلقت انسان بر همه عالميان نشان دهد، به اكمل مراتب
انسانى و زيباترين منظره عالم هستى و جالب ترين نمونه آفرينش بشرى تمسك
و تاكيد مى كند كه انسان مى تواند به آن مرتبه اعلا صعود كند.
بيان اين همه ظرافت در آفرينش انسان ، مستند به شان نزول آيه ذيل است
كه در تفسير فخر رازى بيان شده است :
و
يُطعِموُنَ الطَّعام عَلى حُبِّهِ مِسكِينا و يَتِيما و اءَسِيرا(131).
((غذاى خود را با اين كه به آن علاقه و نياز
دارند به مسكين و يتيم و اسير مى دهند)).
نمونه انسان كامل
ابن عباس روايت كرده است :
انَّ
الحسن و الحسين عليهم السلام مَرِضا فَعادِهما رسول اللّه صَلَّى اللّه
عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم فى اءُناس مَعَهُ، فقالوا يا اءَبَاالحسن لَو
نَذَرت على ولدك ، فنَذَر عَلِىّ عليه السلام و فاطمة عليهاالسلام و
فضَّةُ - جارية لهما - ان شَفاهُما اللّه تعالى اءن يصوموا ثلاثة اءيام
، فشفيا و ما معهم شى ء، فاستقرض علىّ عليه السلام من شمعون الخيبرى
اليهودى ثلاثة اءصوع من شعير، فطحنت فاطمة عليها السلام صاعا، واختبزت
خمسة اءقراص على عددهم ، و وضعوها بين اءيديهم ليفطروا، فوقف عليهم
سائل فقال : السلام عليكم اهل بيت محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلم ،
مسكين مِن مَساكين المُسلمين اَطعِمونى اَطعَمَكُمُ اللّه مِن مَوائِدِ
الجَنَّة ، فآثَروهُ و باتوا و لم يَذوقوا الا الماء واصبحوا صائِمين ،
فلمَّا اءمسَوا و وَضَعوا الطَّعام بينَ اءَيديهم ، وَقَفَ عليهم يَتيم
فآثروه ، و جاءَهم اءَسير فى الثَّالثة ، فَفعلوا مثل ذلك ،
فلمَّااصبَحوا اَخذَ علىّ عليه السلام بِيَدِ الحَسَن و الحسين عليهم
السلام و دَخَلوا على الرَّسول عليه الصلاة و السلام ، فلمَّا
اءَبصَرَهم و هم يَرتَعِشون كالفراخ مِن شِدَّةِ الجوع قال : ما
اءَشدُّ ما يَسوءنى مَا اءَرَى بِكم ، و قامَ فَانطَلَقَ مَعَهم فراءى
فاطمة عليهاالسلام فى مِحرابها قدِالتَصَقَ بَطنِها بِظَهرها و غَارت
عَيناها فَساءَه ذلك ، فنَزَلَ جبرئيل عليه السلام و قال : خُذها يا
محمَّد صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم هُناكَ اللّه فى اءَهل
بيتك فاقرَاءَهَا السُّورةَ(132).
((دو فرزند فاطمه زهرا عليهاالسلام امام مجتبى و
اباعبداللّه عليهماالسلام - مبتلا به كسالتى شدند. رسول خدا صَلَّى
اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم همراه با جماعتى از ايشان عيادت
فرمودند، جمع همراه به اميرالمؤ منين عليه السلام عرض كردند كه يا
اباالحسن ! اگر براى سلامت بچه ها نذرى كنيد آنها زودتر بهبود مى
يابند. مولا اميرالمومنين عليه السلام و فاطمه اطهر عليهاالسلام و فضه
كه خادمه خانه آنها بود - نذر كردند كه اگر خداوند اين دو طفل را شفا
دهد، سه روز روزه بگيرند. خداوند اين دو را شفا داد و حضرت به نذر خود
وفا كردند. چون براى افطار چيزى در خانه حضرت نبود، اميرالمومنين عليه
السلام مجبور شد از يهودى خيبرى سه صاع جو قرض بگيرد. نكته قابل توجه
اين كه ، چه كسى مضطر مى شود كه براى تهيه نان ، از يك يهودى ، چند صاع
جو قرض كند! او داماد پيغمبر است و دختر پيامبر در خانه او زندگى مى
كند و خدا هم به او كرامتى داده است كه اگر بخواهد همه دنيا را طلا و
نقره مى كند؛ اما او چنان زندگى كرده است كه براى سفره افطار ناچار مى
شود از يك يهودى قرض كند و شايد سر موفقيت اسلام و مسلمين ، چنين
راهبران و پيشوايانى بود كه در مدت كوتاهى اين همه توفيق ، نصيب آخرين
دين الهى شد.
به هر حال اميرالمومنين عليه السلام سه صاع جو را به خانه مى آورد،
فاطمه عليهاالسلام يك صاع آن را آرد كرده ، به اندازه پنج نفر، نان مى
پزد. موقع افطار كه پنج قرص نان جو را در سفره مى گذارند، درب خانه به
صدا درمى آيد، سائلى صدا مى زند: سلام بر اهل بيت محمد صَلَّى اللّه
عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم مسكينى مسلمان هستم و گرسنه . آنها مسكين را
بر خود ترجيح مى دهند و چون چيزى جز آب در خانه نبود كه سد جوع كنند،
با آب افطار مى كنند. براى وفاى به نذر، روز دوم را نيز روزه مى گيرند.
وقت افطار كه پنج قرص نان براى پنج نفر در سفره گذاشته مى شود، يتيمى
در مى زند و دوباره سير كردن او را بر خود ترجيح مى دهند و فقط با آب
افطار مى كنند. روز سوم را نيز براى وفاى به نذر روزه مى گيرند. موقع
افطار درب خانه توسط اسيرى گرسنه به صدا در مى آيد و اظهار فقر و
استمداد مى كند؛ اين بار نيز براى حفظ كرامت انسانى ، نان را به اسير
مى دهند.
نكته قابل توجه در فهم آيه اين كه با ضميمه كردن روايت شايد بتوان
مسكين و يتيمى به خصوص مسكين را مسلمان فرض كرد، اما به احتمال قَوى
اسير در جامعه آن روز مسلمان نبوده و از مشركان و كفار بوده است . در
نتيجه ، كرامت اهل بيت عليهم السلام مختص مسلمانها نيست .
روز چهارم حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام دست دو فرزندش را گرفته و به
ديدار رسول خدا صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم مى رود. وقتى
چشم پيغمبر به آنها مى افتد و مى بيند كه از شدت گرسنگى مى لرزند، مى
فرمايند: چقدر براى من دردآور است كه شما را در چنين حالى مى بينم .
سپس به همراه حضرت اميرالمومنين ، حسن و حسين عليهم السلام به سوى خانه
فاطمه عليهاالسلام به راه افتاده ، وارد خانه مى شوند. فاطمه
عليهاالسلام را در محراب عبادت مى يابند در حالى كه شكم به پشت چسبيده
و چشمان حضرت در گودى فرو رفته است ، اين حال اهل بيت عليهم السلام بر
پيامبر صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم سخت گران مى آيد.
اينجاست كه روايت مى گويد: جبرئيل نازل شد و گفت : اى رسول ما! باغبانى
تو، ثمر و ميوه داد و اين چند نفر ثمرات و ميوه هاى عالم وجودند. سپس
اين آيه را بر پيامبر صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم خواند كه
:
و
يُطعُمونِ الطِّعام عِلى حبِّهِ مِسكينا و يِتيما و اءسيرا# انِّما
نُطعِمُكم لِوجهِ اللّه لا نريد منكم جزاء و لا شكورا(133).
((غذاى خود را با اين كه به آن علاقه و نياز
دارند به مسكين و يتيم و اسير مى دهند (مى گويند) ما شما را به خاطر
خدا اطعام مى كنيم و هيچ پاداش و سپاسى از شما نمى خواهيم
)).
در سوره ليل مى فرمايد:
و
سيجنّبُها الاتقى # الَّذى يؤ تى ماله يتزكّى # و ما لاحد عنده من نعمة
تُجزى # الا ابتغاء وجه ربه الاءعلى # و لسوف يرضى
(134).
((به زودى با تقواترين مردم از آن (آتش ) دور
داشته مى شود. همان كس كه مال خود را در راه خدا مى بخشد تا پاك شود. و
هيچ كس را نزد او حق نعمتى نيست تا بخواهد او را جزا دهد. بلكه هدفش
جلب رضايت پروردگار بزرگ اوست و به زودى راضى و خشنود مى شود)).
اين آيات در سوره مباركه دهر (انسان ) و در سوره ليل گوياى يك نكته
درباره كمال انسانى است : آنها كه به خاطر بهشت و نعمت هاى بهشتى ،
فرمان خدا را اطاعت كرده اند، بهشت را به آنها هديه مى كنند و كسانى كه
به خاطر خوف از جهنم ، فرمان خدا را پذيرفته اند، از مصيبت جهنم نجات
مى دهند؛ اما آنان كه عبادت و اطاعتشان در اوج كمال است
انَّما نُطعِمُكُم لِوِجهِ اللّه يا
الا
ابتغاء وجه ربّه الاعلى مصاديق كمال انسانى اند، به اينها نمى
گويند شما به بهشت مى رويد، بلكه قرآن مى گويد:
و
لسوف يَرضى شما در جوار قرب و رضاى الهى قرار داريد. منزلت و
جايگاه شما والاتر از بهشت و نعمت هاى بهشتى است .
نكته ديگر كه قابل عنايت است و بدان اشاره شد، اين كه علت مفاخره
خداوند به خلقت انسان نسبت به ساير موجودات و عالميان ، اين نمونه هاى
كمال انسانى هستند كه در نهايت احتياج و شدت فقر و نياز، آن وضعيت را
تحمل كرده و ديگران را بر خود ترجيح مى دهند.
سرّ اين همه تاكيد و اصرار به پيروى از اهل بيت پيامبر صَلَّى اللّه
عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم و تمسك به ولايتشان اين است كه ايشان
زيباترين الگوهاى آفرينش اند و همه مراحل كمال در وجودشان يافت مى شود،
و طى مسير كمال بدون رهبرى و راهبرى آنان ممكن و ميسر نخواهد بود؛ زيرا
منزل بس خطرناك است و مقصد بس بعيد و دور.
قطع اين مرحله بى همرهى خضر مكن |
|
ظلمات است ، بترس از خطر گمراهى |
رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم مى فرمايند:
انِّى تَارِك فيكُمُ الثّقلَين ، كتاب اللّه و عِترتى اهلَ بَيتى ، و
انَّهُما لن يَفتَرِقا حتَّى يَرِدا عَلَى الحَوض ، ما ان تَمسَّكتم
بِهِمَا لن تَضِلُّوا(135).
رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم در آخرين لحضات حيات
، اين سفارش را با تاكيد بيان مى كند كه من دو امانت را در ميان شما مى
گذارم ؛ تمسك و توسل به آنها مى تواند شما را نجات دهد كه اگر به اين
دو امانت توجه نموديد هرگز گمراه نمى شويد. اين نفى ابد و محال بودن
گمراهى و ضلالت ، فقط در گرو تمسك به حبل مستحكم قرآن همراه با ولايت
است و غير از آن ، هيچ تضمينى براى نجات و وصول به منزل مقصود نخواهد
بود.
شناخت صحيح مسير انسانيت
طى طريق به دو شكل ممكن است : اول آن كه انسان از روى نقشه ،
راه را آموخته و به حافظه سپرده باشد تا به منزل برسد؛ دوم اين كه آشنا
و راهنمايى ، انسان را قدم به قدم همراهى كند تا به مقصود برساند. به
يقين راه دوم تضمين بيشترى دارد. راز پنهان و مكتوم در مطلب اين است كه
هميشه انحرافات از رويارويى مستقيم حق و باطل ناشى نمى شود، و اين طور
نيست كه همواره يك ضدارزش در مقابل ارزشى قرار بگيرد. شرك و كفر در
مقابل توحيد و يكتاپرستى آشكارا قرار نمى گيرد؛ زيرا در اين صورت شكست
آن باطل و ضدارزش سريع و قطعى است .
بسيارى از انحرافات ناشى از خودفريبى است . گاهى انسان چنان به يك ارزش
سرگرم مى شود كه همه معيارها و ضرورت هاى ديگر را زير پا گذاشته ،
فراموش مى كند و گمان مى كند واقعا درست عمل كرده است ؛ مثلا وقتى در
مسير تربيت نفس به ارزش زهد و دورى از تعلقات مادى رومى كند، راه افراط
پيش مى گيرد؛ زن ، زندگى و فرزند و همه مسووليت هاى انسانى و اجتماعى
خود را فراموش مى كند و در گوشه خلوتى ، عزلت مى گزيند.
چنان كه اين اتفاق در عصر رسول خدا صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و
سَلَّم رخ داد. عده اى از زن ها محضر پيامبر صَلَّى اللّه عَلَيهِ و
آلِهِ و سَلَّم آمدند و عرض كردند: شوهران ما به غارها و كوهها
پناهنده شده اند و يا در بيابانها مشغول عبادت شده و زهد پيشه كرده
اند. رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم آنها را احضار
فرمودند و از اين نوع زهد نهى كردند، و چگونگى بهره گيرى از اين ارزش
دينى را به آنها آموختند و با تبيين فلسفه ارزش زهد و عبادت ، رهروان
راه را هدايت كردند. در روايات مى بينيم كه اين تعبير آمده است :
ليس
منّا مَن تَرَكَ دُنياهُ لِآخرَتِهِ و لا آخرته لِدُنيَاه
(136).
((آن كه دنيايش را براى به دست آوردن آخرت ترك
كند و يا آخرتش را براى دنيا وانهد، از ما نيست )).
اين كه انسان بخواهد با فرار از اجتماع ، آخرت را تحصيل كند ممنوع است
؛ چرا كه رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم مى فرمايند:
و لا
رهبانية فى الاسلام
(137).
((در اسلام ترك دنيا و رهبانيت مشروعيت ندارد)).
اين كلام رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم شايد اشاره
به كسانى است كه آخرت و بهشت را با انزوا و عزلت و دورى از غوغاى
مسووليت هاى اجتماعى مى جويند. پس اين شيوه را نفى كرده و مى فرمايند:
اگر جدا از دنيا و تنعمات مادى دل بريده و دست شسته ايد بهتر است كه
سراى ديگر را در ميدان جهاد و مقابله با دشمن بجوييد.
كلام حضرت چنين است :
انّما رهبانية امَّتى الجهاد(138).
((براى امت من ترك دنيا همان جهاد و مبارزه است
)).
يعنى از منظر رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم رهبانيت
و ترك دنيا، فقط در ميدان جهاد مفهوم پيدا مى كند نه در دورى از اجتماع
و گريز از مسووليت هاى آن . تقوى و زهد اگرچه از ارزشهاى پايدار و مفيد
و ضرورى اند، ولى هرگز تدارك و تحصيل آنها با فراموش كردن يا ناديده
انگاشتن ساير اصول و ارزش ها به دست نمى آيد، بلكه به دست آوردن يك
ارزش با از دست دادن ارزش ديگر، اعتبارى نداشته و بهره مندى انسان از
آن ارزش را زير سوال مى برد؛ زيرا تعاليم عاليه اسلام يك مجموعه گران
سنگ اعتقادى ، اخلاقى و علمى است كه همه در كنار يكديگر مفهوم پيدا مى
كند. افراط در يكى و بى اعتنايى به ديگرى ، باعث مى شود همه را از
اعتبار و ارزش ساقط نمايد.
نتيجه اين كه : اداى حق نفس ، جز با شناخت نفس انسانى و درك قابليت ها
و توانايى ها و همچنين شناخت خطرها و انحرافات در آن مسير، ممكن نخواهد
بود. و اين مهم جز با انتخاب يك رهبر و پيشوا كه برگزيده و منتخب
خداوند باشد، ميسور نيست .
3 - حق زبان
و
اءَمَّا حَقُّ اللِّسان فاكرامه عن الخَنا و تعويدُه على الخير و حملُه
على الادب و اجمامُه الا لموضع الحاجة و المنفعة للدّين و الدّنيا و
اعفاؤ ه من الفضول الشَّنِعَة القليلة الفائدة التى لا يؤ من ضررها مع
قلة عائدتها و بعد شاهد العقل والدليل عليه و تزين العاقل بعقله حسن
سيرته فى لسانه و لا قوة الا باللّه العلى العظيم .
((حق زبان آن است كه آن را از زشت گويى بازدارى
، به گفتار نيك و ادب عادت دهى . از گشودن زبان جز به هنگام نياز و
تحصيل منفعت دين و دنيا خوددارى و از پرگويى و بيهوده گويى كه جز زيان
دربر ندارد، دورى كنى و بدانى زبان ، گواه عقل و انديشه توست و زيبايى
و آراستگى به زيور عقل ، نمودش به خوش زبانى تو)).
سخن درباره اهميت زبان را با كلامى از اميرالمومنين عليه السلام آغاز
مى كنيم ؛ حضرت مى فرمايند: