توحيد مفضل

مفضل بن عمر
ترجمه : علامه محمد باقر مجلسى

- ۴ -


آفرينش آلات توالد و تناسل
اكنون نظر كن اى مفضل كه قدير ذوالمنن چگونه آلات مجامعت را در مرد و زن آفريده بر وجهى كه مناسب حكمت آن است ، پس مرد را آلتى داده كه منتشر و بلند مى شود با نطفه و به سبب آن به قعر رحم مى رسد چون مى بايد كه آب خود را در ديگرى بريزد و براى زن ظرف عميقى آفريده كه آب مرد و زن هر دو در آنجا جمع مى شود و گنجايش ‍ فرزند داشته باشد در آن ظرف و مصون و محفوظ باشد تا هنگامى كه بدنش مستحكم شود و بيرون خرامد آيا اين از تدبير حكيم لطيف نيست سبحانه و تعالى عما يشركون ؟
حكمت در خلقت هر يك از اعضاى بدن و فوايد آنها
تفكر كن : اى مفضل در همه اعضاى بدن و تدبير آنها كه هر يك براى غرضى و حاجتى آفريده شده اند. دست ها براى كار كردن و پاها براى راه رفتن ، چشمها براى ديدن ، و دهان از براى غذا خوردن ، و معده براى هضم كردن ، و جگر براى جدا كردن اخلاط بدن ، و منافذ بدن براى بيرون رفتن فضلات تا هنگام دفع ، و فرج براى حصول نسل و همچنين جميع اعضا اگر تاءمل كنى در آنها و نظر و فكر خود را به كار فرمائى مى دانى كه هر يك براى كارى خلق شده اند و براى مصلحتى مهيا گرديده اند.
پندار واهى
مفضل گفت : گفتم اى مولاى من ! گروهى مى گويند كه اينها از فعل طبيعت است .
حضرت فرمود كه : بپرس از ايشان كه آيا اين طبيعت كه شما مى گوئيد علم و قدرت دارد بر اين افعال يا نه ؟ پس اگر گويند كه علم و قدرت دارد، پس به خدا قائل شده اند و او را ((طبيعت )) نام كرده اند، زيرا كه معلوم است طبيعت را شعورى و اراده اى نيست .
و اگر گويند كه طبيعت را علم و اراده نيست ، پس معلوم است كه اين افعال محكمه متقنه از طبيعت بى شعور صادر نمى شود چنانچه دانستى وليكن عادت الهى جارى شده است كه اشياء را با اسباب جارى نمايد و جاهلان بر اين اسباب نظر افكنده اند و از مسبب الاسباب غافل شده اند.
چگونگى هضم غذا(48)
تفكر كن : اى مفضل در تدبير حكيم قدير در رسيدن غذا به جميع بدن ، به درستى كه اول غذا وارد معده مى شود و معده آن را طبخ مى دهد، هضم مى كند و خالص آن را به جگر مى فرستد در عروق باريكى چند كه در ميان معده و جگر هستند، و اين عروق مانند پالايشند براى غذا كه نرسد از ثقل غذا چيزى به جگر كه باعث جراحت آن گردد زيرا كه جگر نازك است و تاب غذاى خشن و غليظ را ندارد، پس جگر صافى غذا را قبول مى كند و در آنها به لطف تدبير حكيم خبير مستحيل به خون و بلغم و صفرا و سودا ميشود و از جگر راهها و مجارى به سوى ساير بدن هست كه خون از آن مجارى و عروق به ساير بدن مى رسد مانند مجارى كه در زمين براى آب مهيا كنند تا به همه زمين جارى گردد و آنچه خبائث و زيادتى هاست جارى مى شود و به سوى اوعيه اى كه براى آنها خلق شده است و آنچه از صفرا است به سوى زهره (49) مى رود و سودا به سوى سپرز مى رود، و رطوبت ها به سوى مثانه جارى مى شود.
پس تاءمل كن حكمت تدبير حق تعالى را در تركيب بدن و گذاشتن هر يك از اعضاء در جاى خود و مهيا كردن اوعيه و ظرفها در آن براى فضول اغذيه و اخلاط تا آن كه اين زيادتى ها و كثافتها در بدن پهن نشوند كه مورث فساد بدن و دردها شوند.(50)
پس صاحب بركت و نعمت است خداوندى كه نيكو كرده است تقدير را و محكم گردانيده است تدبير را و او را است حمد و ستايش چنانچه اهل و مستحق آن است .
مرحله آغازين رشد بدن و كيفيت تكوّن آن در رحم
مفضل گفت كه : گفتم : وصف نما براى من نشو و نمو بدن را در همه احوال تا به حد تمام و كمال رسد.
حضرت امام (عليه السلام ) فرمود كه : اول اين تدبير تصوير جنين در جائى كه ديده اى نمى بيند و دستى بدان نمى رسد و در چنين جائى تدبير آن را مى كند تا او را از رحم بيرون مى آورد با خلقت تمام و اعضاى مستوى و حال آن كه در او مخلوق شده آنچه قوام و صلاح بدن در آن است از اعضاء و جوارح و احشاء و كاركنان بدن و آنچه در اصل تركيب بدن ضرور است از استخوان و گوشت و پيه و مغز و پى و رگها و غضروفها، پس چون به سوى جهان بيرون آمد مى بينى چگونه نمو مى كند با همه اعضاء بر يك شكل و هيئت و يك نسبت كه هر نسبتى كه هر عضوى با ساير اعضاء داشته در كودكى در بزرگى تفاوت نمى كند تا آن كه به حد اشدّ كه نهايت قوت بدن است برسد. اگر عمرش به آن حد برسد يا آن كه پيش از آن حد مدت عمر خود را تمام كند آيا مى تواند بود چنين امرى مگر از لطف حكمت و تدبير خداوند قدير.
شرافت انسان بر ديگر حيوانات
اى مفضل ! نظر كن در آنچه حق تعالى مخصوص گردانيده است به آن انسان را در خلقتش براى تشريف و تفضيل او بر ساير حيوانات زيرا كه چنان خلق شده كه راست مى تواند ايستاد و درست مى تواند نشست كه كارها را به دستها و جوارح خود به عمل آورد و تواند كارها را چنانچه خواهد به تقديم رساند اگر به روش چهارپايان به رو در افتاده بود هيچ يك از اعمال او مباشر نمى توانست شد.
حواس پنجگانه در انسان و اسرار آفرينش آن
اكنون نظر كن اى مفضل به سوى اين حواس كه مخصوص شده است به آنها انسان در خلقت خود و شرف يافته به آنها بر غير خود چگونه ديده ها را در سر او قرار داده است مانند چراغها كه در بالاى مناره برافروزند تا تواند همه اشياء را مطالعه نمايد، و ديده را در اعضاى پائين تر قرار نداده مانند دستها و پاها كه آفتها به آن برسد يا در مباشرت اول اعمال به آن جوارح علتى در آنها حادث شود و در اعضاى وسط بدن قرار نداد مانند شكم و پشت كه دشوار باشد به كار فرمودن آن در ديدن اشياء و چون هيچ موضعى از براى اين حاسّه مناسب تر از سر نبود در آنجا قرار داد كه از همه اعضاء بلندتر است و آن را صومعه گردانيده براى حواس پنجگانه كه محسوسات پنجگانه را درك نمايد و ادراك هيچ يك از محسوسات از او فوت نشود.
پس چشم را آفريد كه رنگها را دريابد. اگر ديده نمى بود كه رنگها را احساس نمايد، خلق رنگها بى فايده بود.
و سمع را از براى ادراك صداها آفريده . اگر صدا مى بود و گوش نمى بود كه بشنود، آفريدن صدا بى نفع بود.
و هم چنين است ساير حواس . اگر محسوسات مى بودند و حواس نبودند، خلق آنها بى فايده بود و از آن جانب نيز چنين است .
و اگر ديده مى بود و صاحب رنگ كه ديده مى شود نمى بود، ديده را فايده نبود.
و اگر گوش مى بود و شنيدنى نمى بود، گوش بى فايده بود.
پس نظر كن كه چگونه هر چيزى را براى چيزى آفريده و براى هر حاسّه محسوسى و براى هر محسوسى حاسّه مقرر ساخته .
و ايضا در هر حسى امرى چند مقرر گردانيده كه متوسط باشند ميان حاسه و محسوس كه احساس بدون آنها حاصل نمى شود مانند روشنى و هوا براى ديدن و شنيدن . اگر روشنى نباشد كه رنگ براى ديده ظاهر شود ديده ادراك آن نمى كند. و اگر هوا نباشد كه صدا را به سامعه برساند، سامعه ادراك صدا را نمى كند. آيا مخفى مى ماند بر كسى كه صحيح باشد نظرش و بكار فرمايد فكرش را آن كه مانند آنچه من وصف كرده ام از تهيه حواس و محسوسات كه هر يك با ديگرى مطابق و موافق است و آن چه احساس حواس بر آنها موقوف است همه مهياست نمى باشد مگر به عمد و تقدير از خداوند لطيف و خبير.
فقدان بينايى و خلل هاى آن
تفكر كن اى مفضل ! در حال كسى كه نابيناست چه خللها در امور او به هم مى رسد زيرا كه پيش پاى خود را نمى داند، و پيش روى خود را نمى بيند، و ميان رنگها فرق نمى كند، و صورت نيك و بد را تميز نمى كند، و اگر بر گودالى مشرف شود احتراز نمى تواند كرد. و اگر دشمنى بر روى وى شمشير كشد امتناع نمى تواند نمود و هيچ صنعتى از او متمشّى نمى شود مانند كتابت و درودگرى و زرگرى حتى آن كه اگر نه تندى فهم او باشد، به منزله سنگى خواهد بود كه افتاده باشد.
فوايد سامعه
و همچنين كسى كه سامعه ندارد، بسيارى از امور او مختل است زيرا كه از لذت مخاطبه و محاوره و نغمات دل ربا و الحان راحت افزا محروم است ، و در محاورت او كار بر مردم بسيار دشوار است ، و دلتنگ مى شوند از مكالمه او. و نمى شنود از اخبار و احاديث مردم سخنى گويا حاضرى است مانند غايبان ، و زنده اى است مانند مردگان و كسى كه عقل ندارد مانند چهارپايان است ، بلكه بسيارى از مصالح كه چهارپايان مى دانند، ديوانگان نمى دانند.
آيا نمى بينى كه چگونه اعضاء و جوارح و عقل و حواس و مشاعر انسان هر چه او را ضرور است و از فقدان آن خلل به احوال او راه مى يابد؛ همه در خلقت حاصل است ؟ اينها همه دليل است بر اين كه به تقدير و تدبير عالم خبير آفريده شده است .
راز محروم ماندن بعضى افراد از بينايى و شنوايى
مفضل گويد: پس چرا بعضى از مردم اين جوارح ايشان مفقود مى باشد و آن اختلالها كه فرموديد در احوال ايشان به هم مى رسد؟
حضرت فرمودند كه : اين براى تاءديب و موعظه است براى آن كسى كه مبتلا مى شود و غير آن ، چنانچه پادشاهان تاءديب مى كنند مردم را كه ايشان ترك اعمال قبيحه بكنند و ديگران نيز از احوال ايشان پند گيرند، و مردم اين را از ايشان مى پسندند و انكار برايشان نمى كنند و در اين باب تصويب راءى ايشان مى نمايند. و باز حق تعالى اين گروه را كه به اين بلاها مبتلا گردانيده اگر صبر كنند و به سوى خدا انابت نمايند بعد از مرگ آن قدر ثواب كرامت فرمايد كه در جنب آن ثواب ها بسيار سهل و حقير مى شمارند اين بلاها را حتى آن كه اگر ايشان را بعد از مرگ مردد گردانند ميان آن كه به دنيا برگردند، صحيح باشند يا مبتلا، هر آينه اختيار بلا را خواهند كرد براى آن كه مثوبات ايشان مضاعف گردد.
حكمت خلق برخى از اعضاء به صورت فرد يا جفت
فكر كن اى مفضل ! در اعضايى كه طاق و جفت آفريده شده اند چه حكمت و تدبير در آنها مرعى داشته ، پس ‍ ((سر)) را يكى آفريده ، زيرا كه مصلحتى نيست در آن كه آدمى را دو سر بوده باشد نمى بينى كه اگر با سر آدمى سر ديگر تصور كنى هر آينه زياد خواهد بود بر او بدون احتياجى به سوى آن زيرا كه حواسى كه آدمى به آن محتاج است در يك سر مجتمع مى تواند بود.
و ايضا اگر چنين باشد اگر به يك سر سخن گويد، سر ديگر معطل خواهد بود و حاجتى به او نخواهد بود. و اگر از هر دو سر يك سخن گويد يكى بى فايده و زايد خواهد بود و اگر به يكى سخن گويد به غير سخنى كه به ديگرى گويد بر شنونده دشوار خواهد شد كه متوجه كدام يك شود و اختلاف در فهم به هم خواهد رسيد.
و دستها را جفت آفريده ؛ زيرا كه خيرى نيست در آن كه آدمى يك دست داشته باشد زيرا كه خلل مى رساند به آنچه مزاولت آنها نمايد از اعمال ، نمى بينى كه نجار و بنا اگر يك دست ايشان شل شود نمى توانند كه صناعت خود را به عمل آورند، و اگر به تكلف و مشقت به عمل آورند مانند كسى كه دو دست دارد هر دستى معاونت دست ديگر مى كند به عمل نمى توانند آورد.
قدرت تكلم و عضوهاى مربوط به صدا
بسيار تفكر كن اى مفضل ! در صدا و سخن و آلتها كه قادر منان براى آنها در انسان مقرر ساخته است ، پس حنجره مانند لوله اى است از براى بيرون آمدن آواز، زبان و دندانها و لبها آلتى چندند براى قطيع حروف و ظهور نغمات ، نمى بينى كسى را كه دندانهايش ريخته است ((سين )) را چنانچه مى بايد نمى تواند گفت ، و كسى كه لبش افتاده باشد ((فا)) را درست نمى تواند ادا كند و كسى كه زبانش سنگين شده ((راء)) را درست نمى تواند اظهار كرد. و شبيه ترين چيزها به ادوات اخراج حروف و اصوات ناى انبانى است كه باد حنجره شبيه است به ناى ، و شش شبيه است به انبانى كه باد در آن مى كنند، و عضلاتى كه شش را مى گيرند تا صدا بيرون آيد مانند انگشتان است كه بر آن انبان مى گذارند تا داخل شود باد در ناى ، و لبها و دندانها كه حروف نغمات را تقطيع مى كنند مانند انگشتان است كه پياپى بر دهان مى گذارند تا صداى آن به الحان مختلفه بيرون آيد.
و هر چند محل خروج صدا را ما تشبيه كرديم به ناى انبانى براى شناسانيدن ، اما در حقيقت آن را بايد تشبيه به ادوات صوت كرد زيرا كه آن مقدم است بر اين . و اين منافع كه مذكور شد از آن برخاسته و آن خلقت صانع است و اين مخلوق كه از آن صنعت خالق برداشته ، پس خبر داد تو را به منافعى كه اين اعضاء را هست در صنعت كلام و اخراج حروف .
فوايد ديگر اين اعضا
و در اين اعضاء با اين منافعى كه مذكور شد منافع ديگر است ، پس حنجره براى آن كه نسيم از خارج به شش برسد و ترويح كند دل را و بادزنى باشد براى آن به آن نفس كه پياپى پيوسته بر آن وارد مى شود كه اگر اندك زمانى آن نسيم حبس شود و به دل نرسد البته آدمى هلاك مى شود.
و به زبان مزه هاى مختلف مى چشد و ميان آنها تميز مى كند كه كدام تلخ است و كدام ترش و شيرين و كدام آب شور است و كدام شيرين و كدام گنديده و كدام پاكيزه و با اين منافع ، زبان ياورى است و فرو بردن طعام و آب .
و دندانها خورد مى كند غذا را كه آسان شود فرو بردن آن . و دندانها با اين منفعتها پشتيبانى است براى لبها كه از اندرون دهان نگاه مى دارد آنها را كه سست نشوند و نياويزند.
خلل هايى كه فقدان برخى آلات مذكور پديد مى آورد
عبرت گير براى اين از حال كسى كه دندانهايش افتاده است ، نمى بينى كه لبهايش سست و متحرك است و به لبها مى مكد آب را كه به تدريج به گلو داخل شود كه اگر به يك دفعه داخل شود در گلو بند مى شود يا اندرون را مجروح مى گرداند، و با اين منافع لبها به مثابه دو در است كه بر دهان بسته مى شوند و هرگاه خواهند مى گشايند و هرگاه خواهند مى بندند، پس دانستى كه به آنچه وصف كرديم براى تو بر هر يك از اين اعضاء چندين منفعت عظيم مترتب مى شود چنانچه يك آلت براى چندين عمل به كار آيد مانند تيشه نجارى كه براى تراشيدن چوب و كندن زمين و غير آن به كار مى رود.
دستگاه فهم و ادراك
و اگر دماغ و مغزى كه در سر است براى تو گشوده شود، خواهى ديد آن را كه پيچيده شده است به حجابى چند بعضى بر بالاى بعضى براى آن كه نگاه دارند آن را از عوارضى كه موجب اختلال آن مى گردد و براى آن كه آن را محافظت كنند كه متحرك و مضطرب نشود. و استخوان كاسه سر به منزله كلاه خودى است براى محافظت آن كه اگر صدمه بر سر واقع شود يا بر جائى سائيده شود ضررى به آن نرسد. و به روى پوست سر موئى رويانيده كه به مثابه پوستينى باشد براى آن و آن را از سرما و گرما محافظت نموده است ، پس كى محافظت كرده است دماغ را چنين محافظتى مگر آن را آفريده و منبع حواس آدمى گردانيده و سزاوار محافظت و حراست است به سبب علو منزلت و بلندى درجه و علو مرتبت كه نسبت به ساير اجزاى بدن دارد.
قرارگاه چشم
تاءمل كن اى مفضل پلك را بر چشم چگونه به منزله پرده به روى آن قرار داده كه آويخته شود و كنار آن را كه شفر مى نامند مانند رسنها و حلقه ها تعبيه كرده كه هر وقت كه خواهند پرده را بياويزند و هر گاه خواهند بالا كشند و ديده را در ميان غارى قرار داده و به آن پرده و موهاى مژه كه بر آن رويانيده محافظت نموده .
ساختمان دل
اى مفضل ! كسى دل را در ميان سينه قرار داده و پنهان كرده و پيراهنى كه آن پرده دل است بر روى آن پوشانيده و دنده ها را بر بالاى آن حافظ آن گردانيده با گوشت و پوستى كه بر روى دنده ها رويانيده براى آن كه از خارج چيزى بر او وارد نشود كه موجب جراحت آن گردد؟
كى در حلق دو منفذ قرار داده ، كه يكى محل بيرون آمدن صدا و نفس باشد كه آن حلقوم است و متصل است به شش ‍ و ديگرى محل نفوذ غذا است كه آن را مرى مى گويند و متصل است به معده و غذا را به معده مى رساند.
و بر حلقوم سرپوشى قرار داده كه در هنگام خوردن غذا مانع شود او را از آن كه به شش برسد و آدمى را هلاك كند.
كى شش را باد زن دل قرار داده كه پيوسته در حركت است و آن را سستى به هم نمى رسد و باز نمى ايستد براى آن كه حرارت در دل جمع نشود كه آدمى را تلف كند.
كى براى منافذ بول و غايط مانند بندهائى كه در ميان كيسه ها مى باشد قرار داد، كه هر وقت كه خواهند بر هم آورند و هر وقت كه بخواهند بگشايند كه هر دو فضله دفع شوند؟ و اگر چنين نبود، هميشه اين دو فضله جارى و متقاطر مى بودند و عيش آدمى فاسد مى شد، آدمى چه قدر از اين نعمتها را وصف تواند كرد. بلكه آنچه احصاء نمى كنيم زياده است از آن كه كرديم و آنچه مردم نمى دانند بيشتر است از آن كه مى دانند.
كى معده را عضوى عصبى در نهايت صلابت گردانيده از براى آن كه طعامهاى غليظ را هضم تواند كرد؟
و كى جگر را نرم و نازك گردانيده براى آن كه قبول نمايد خالص غذاى لطيف را تا آن كه در آنجا هضم ديگر بايد لطيف تر از هضم معده مگر خداوند قادر؟
آيا گمان مى برى كه بى مدبرى و مقدر حكيم عليم چنين امور كه مشتملند بر انواع حكمتها و مصلحتها به عمل تواند آمد؟ كلا و حاشا، متمشّى نمى شود مگر از خداوند قادرى كه عالم است به اشياء پيش از آفريدن آن ها و هيچ چيز از قدرت او بيرون نيست و لطيف و خبير است .
مغز در لوله هاى استخوان
فكر كن اى مفضل چرا مغز نازك را در ميان لوله هاى استخوان مضبوط گردانيده تا آن را حفظ نمايد كه ضايع نشود؟ چرا خون سائل را در رگها محسور گردانيده است مانند آب كه در ظرفها جاى دهند مگر از براى آن كه ضبط نمايد آن را كه از بدن بيرون نرود و يا به جاها كه نبايد جارى نشود؟
چرا ناخنها را در اطراف انگشتان قرار داده است ؟ مگر براى آن كه نگاه دارنده آنها و ياور آنها مى باشد در كارها.
چرا ميان گوش را پيچيده قرار داده مانند زندانها و دخمه ها؟ مگر براى آن كه آواز از در آن جارى شود، تا به پرده گوش كه محل قوه سامعه است برسد و سورت آن شكسته باشد كه به آن پرده جراحتى و ضررى به هم نرسد.
چرا خداوند اين گوشت را بر رانها و نشستگاهش قرار داده ؟ مگر براى آن كه در نشستن آزار به وى نرسد چنانچه كسى كه بدنش در بيمارى يا غير آن كاهيده شده باشد اگر چيز نرمى حايل نباشد ميان او و زمين كه صلابت زمين به او نرساند آزار مى كشد.
كى گردانيده است آدمى را نر و ماده ، و مگر كسى كه او را براى تناسل آفريده ؟
و كى او را نسل آورنده آفريد؟ مگر آن كسى كه او را صاحب امل و آرزو قرار داده كه براى آن آرزوها تحصيل نسل نمايد.
و كى داده است به او آلات عمل ، مگر آن كه او را كاركن آفريده .
و كى او را كار كن آفريده مگر آن كه او را محتاج گردانيده ؟
و كى او را محتاج گردانيده مگر آن كه اسباب رفع حاجت او را مهيا گردانيده .
و كى او را به فهمانيدن ميان ساير حيوانات مخصوص گردانيد؟ مگر آن كه مكلف گردانيده و پاداش عمل نيك و بد براى او مقرر گردانيده .
و كى به او چاره بخشيده مگر آن كه او را قوت چاره عطا كرده است .
و كى قوت چاره او را عطا كرده است . مگر آن كه حجت را بر او تمام كرده .
و كى متكفل امرى چند شده كه چاره اش به آنها نمى رسد مگر آن خداوندى كه به نهايت شكر نعمتهاى او نمى تواند رسيد.
فكر كن : و تدبير نما در آنچه از براى تو وصف كردم آيا بى صانعى چنين او را حاصل مى تواند شد و چنين كارخانه منظم مى تواند بود؟
تبارك الله عما يصفون .
وصف قلب
اى مفضل ! اكنون وصف مى كنم براى تو احوال دل را: كه سوراخ چند در آن هست مقابل سوراخ چند كه در شش ‍ هست كه باد زن دل است . اگر اينها مقابل يكديگر نمى افتاد، هر آينه نسيم نفس به دل نمى رسيد و آدمى هلاك مى شد.
آيا تجويز مى كند صاحب فكر و انديشه كه اين قسم امور بدون تدبير مدبر حكيم به عمل آيد؟ آيا عقل خود هيچ مانعى از اين سخن باطل نمى يابد.
اگر ببينى يكتاى دو در را كه در آن قلابى باشد آيا احتمال مى دهى كه اين را عبث ساخته باشند؟ بلكه جزم مى كنى كه صانعى كه اين را ساخته است يكتاى ديگر ساخته و قلاب را براى آن ساخته كه با تاى ديگر جفت شود. هم چنين حيوان نر گويا يكتاست كه عقل حكم مى كند كه براى او جفتى ساخته اند كه با او ضم شود و آلت در آلت ديگرى داخل شود براى مصلحت توالد و تناسل .
پس هلاك و نااميدى و عذاب براى آنها باد كه دعوى فلسفه و حكمت مى كنند چگونه كور شده اند از صنعتى تا آن كه انكار صانع و مدبر او نموده اند؟
آيا نمى دانند كه اگر آلت مرد هميشه سست و آويخته مى بود چگونه به قعر رحم مى رسيد كه نطفه را در آنجا بريزد؟ و اگر پيوسته ايستاده مى بود چگونه آدمى در ميان رختخواب مى گرديد، يا ميان مردم راه مى رفت و چنين عمودى در پيش روى او ايستاده بود و با اين قباحت منظر بايست هميشه شهوت بر مردان و زنان هر دو غالب باشد.
پس حق تعالى چنين مقرر گردانيده كه در اكثر اوقات خوابيده باشد و در هنگام احتياج برخيزد براى مصلحت دوام نسل .
زوائد خوراكى ها
عبرت بگير اى مفضل : بر نعمتهاى عظيم كه حق تعالى را بر آدمى هست در خوردن و آشاميدن و فضلات به آسانى از او دفع شدن .
آيا نمى بينى كه از نيكوئى تقدير خانه كه آدمى بنا مى كند آن است كه بيت الخلاء در پنهان ترين جاهاى خانه باشد؟
و هم چنين خالق قديم و مدبر حكيم در خانه بدن محل خروج فضله را كه به منزلت بيت الخلاى بدن است در پنهان ترين اعضاء قرار داده است و از پيش و پس نمايان نيست ، بلكه پنهان گردانيده در موضع پنهانى از بدن كه پوشيده و مستور است . آنها واليتان با گوشتى كه در آنهاست او را پوشانيده ، پس هر گاه آدمى محتاج شود به دفع فضله و كثافت بنشيند به آن نحو مخصوص ، آن سوراخ ظاهر مى شود براى آن كه فضله و كثافت دفع شود، پس بسى صاحب نعمت و بركت است آن خداوندى كه پياپى است رحمت هاى او و احصا نمى شود نعمت هاى او.
لطف اختلاف اوضاع دندان ها
فكر كن اى مفضل : در اين آسياها كه در دهان آدمى آفريده ، بعضى را تيز كرده براى قطع كردن و بريدن و جدا كردن طعام ، و بعضى را پهن آفريده براى خائيدن و خورد كردن طعام ، چون به هر دو نوع احتياج بود هر دو را آفريده و آنهائى كه براى بريدن است در پيش دهان قرار داده ، و آنها كه براى خورد كردن است در عقب آنها قرار داده كه از اينها ميوه و گوشت و ساير مطعومات را قطع كند و چون داخل دهان گردد به آن آسياها خورد شود.
حكمت در نمو مو و ناخن
تاءمل كن و عبرت بگير در آفريدن مو و ناخنها كه چون نمو مى كنند و دراز مى شوند و بسيار مى شوند و بايد تخفيف داد به تدريج ، پس به اين سبب آنها را بى حس گردانيده كه از بريدن ، الم نيابد و متاءثر نشود، و اگر چنين نمى بود آدمى ميان دو امر بَدوَنا ملايم مردد مى شد يا آن كه مى گذاشت كه دراز شوند و گران بودند بر او و اگر تخفيف مى داد درد و الم مى يافت .
مفضل گفت : چرا حق تعالى چنان نيافريد اينها را كه بر يك اندازه باشند و بلند نشوند؟
حضرت فرمود كه : خدا را در بلند شدن و بريدن آنها نعمت ها هست كه اكثر مردم قدر آنها را ندانند و شكر خداى را بر آنها نمى كنند.
بدان كه دردها و الم هاى بدن بيرون مى رود به بيرون آمدن موها از مسامات آنها و به دراز شدن ناخنها از سر انگشتان و به اين سبب امر كرده اند آدمى را به نوره ماليدن و سر تراشيدن و ناخن گرفتن در هر هفته تا مو و ناخن زودتر بلند شوند و به بيرون آمدن آن دردها از بدن بيرون رود، و چون بلند شوند و نبريدند ديرتر دراز مى شوند و دردها و مواد آنها در بدن محتبس مى شوند و باعث بيمارى ها و علت ها مى گردند.
حكمت تخصيص روئيدن مو به برخى اعضا
و ايضا مو را در جائى چند كه ضرر دارد نرويانيده ، اگر مو در ديده روئيده مى شد مورث كورى مى شد، و اگر در ميان دهان مى روئيد آشاميدن و خوردن بر اين كس ناگوار مى شد. و اگر در ميان كف مى روئيد احساس اشياء را به لمس نمى توانست كرد. و بعضى از اعمال به آسانى متمشى نمى شد. و اگر در ذكر مرد مى روئيد، لذت جماع از مرد و زن فوت مى شد، پس نظر كن كه هر جا كه مصلحت در روئيدن نيست نروئيده و اين نه مخصوص به انسان است ، بلكه در بهايم و درندگان و ساير حيوانات كه نسل مى آورند مى بينى بدن هاى ايشان را كه همه اعضاء را مو گرفته به غير از اين مواضع كه ذكر شد به سبب اين وجوه كه مذكور شد از مو خالى است .