و چون ميسر اين امر جليل
القدر را از بركات بلانهايت عهد خجسته سلاطين زمان شايسته سلطان آفاق ،
و ملاذ(32)
خواقين
(33) به استحقاق ، مالك ممالك قلوب ارباب عرفان ، سالك
مسالك اصحاب ايقان ، پادشاه معنى و صورت ، بانى مبانى ملك و ملت ،
كشتزار اصحاب هم كنان از جداول انامل سخايش سيراب ، و از صفير عندليب
خوش الحان خامه عدالت نگارش غم و الم در خاطرها ناياب ، آب تيغش طراوت
انهار خاطر دوستان جود بخش جوى ملت و دين ، برق شمشيرش آتش حيات
مخالفين بد آئين و به ذكر عطايش دهان صدف درافشان ، و به وصف سخايش لب
دريا تر و زبان لطف بى پايانش با قهر سوزان مانند خنده برق و گريه ابر
تواءمان ، گشادگى كف دريا نوالش سحاب مزارع آمال خرم و خندان در عهد
همايونش (هر كه ) تيغ خلاف از نيام كين بركشيد چون بيد بر خود بلرزيد،
و در جويبار انفاق كدام سرو بالا كشيد كه زمانه چون گل بر وى نخنديد و
دستهاى داعيان رفعتشان كه در آستان رفيع البيانش بلند گرديده با كف
الخضيب هم دستان صوفيان صافى جنان هر صبح و شام به زمزمه دعاى خلود
دولت ابد تواءمان با عندليبان قدسى نشان اغصان سدرة المنتهى هم داستان
، تيغ آبدارش براى سرهاى كفار نهرى است به سوى دارالبوار، و حسام آتش
بارش براى خرمن حيات اشرار به مصداق يرسل عليكما
شواظ من نار. سليمان شاءنى كه طيور ارواح و وحوش قلوب ذوى
ارتباح در دام تسخير اطاعت اوست و ابواب رياح صباح حبوب به امر علام
غيوب متكفل الطيب و تطهير رفعت و جلالت اواءعنى السلطان ، بن السلطان ،
الخاقان بن الخاقان ، السلطان سليمان الموسوى الصفوى بهادر خان - شدّ
الله اطناب دولته باوتاد الخلود و زيّن سلطنته بدار العز و السعود به
پايه سراير اعلى مرفوع گردانيد و به اوج رفعت و شرف رسانيد. اگر عز
قبول افتد از فضل نمايان و لطف بيكران سلاله رسول كريم و مبعوث به خلق
عظيم چه عجب فقد ورث محاسن الاخلاق و مكارم الشريعة من آبائه الكرام ،
سادات العرب و العجم صلوات الله عليه ما نهار اضاء و الليل اظلم .
اكنون شروع مى نمايم در ترجمه اصابه حديث كثير الفوايد بعون الملك
الماجد.
علت پيدايش كتاب
روايت كرده است : محمد بن سنان ، از مفضل بن عمر كه گفت : روزى
بعد از عصر نشسته بودم در روضه كه ميان قبر حضرت رسول صلى الله عليه و
آله و منبر آن حضرت است ، و من تفكر مى كردم در آنچه حق تعالى مخصوص
گردانيده است به آن سيد ما محمد صلى الله عليه و آله را، از شرف و
فضايل و آنچه بخشيده و عطا كرده است ، و مشرف ساخته است او را به آن از
آنچه نمى داند آنها را جمهور امت و جاهلند و نمى دانند آن چه را حق
تعالى به او عطا كرده است از فضيلت و عظم منزلت و بزرگى مرتبت ، در اين
فكر بودم كه ناگاه ((ابن ابى العوجاء))(34)
كه يكى از ملاحده آن زمان بود و نشست در جائى كه من كلام او را مى
شنيدم ، چون قرار گرفت مردى از اصحاب او آمد و نزديك او نشست ، پس ابن
ابى العوجاء اشاره كرد به ضريح مقدس حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و
آله و گفت : ((به تحقيق كه صاحب اين قبر به كمال
مراتب عزت رسيد و جميع خصلتهاى شرف كه در او مجتمع گرديد و در همه
احوال منزلت او به تضاعف مى انجاميد)).
رفيقش گفت كه : ((او فيلسوفى بود كه دعواى مرتبه
ها بلند و منزلت ارجمند كرد، و براى اثبات آن معجزه چند آورد كه بر عقل
ها غالب آمده و فهم ها در آن كم شده و خردها در درياهاى تفكر فرو رفتند
و باز مانده برگشتند و چون استجابت كردند دعوت او را عقلاء و فصحاء و
خطباء داخل شدند مردم در دين او فوج فوج ، پس مقرون گردانيد نام خود را
به نام خداى خود در اذان كه ندا مى كنند به آن بر صومعه ها و مسجدها در
جميع شهرها و مواضعى كه دعوت او به آنها رسيده است . و آوازه در آنجا
بلند شده است ، و حجت او ظاهر گرديده است در كوه و دشت و دريا و صحرا و
در هر شب و روز پنج نوبت تكرار مى كنند در اذان و اقامه تا آن كه نامش
هر ساعت تازه گردد و پيغمبرش پنهان نماند.))
ابن ابى العوجاء گفت : بگذار نام محمد صلى الله عليه و آله را كه عقل
من در آن حيران است و فكر من در كار او درمانده است و سخن بگو در اصلى
كه محمد صلى الله عليه و آله خود را به او بلند كرده است .))
پس سخن در وجود صانع عالم تعالى شاءنه گفتند و حرف را به جائى رسانيدند
كه اين عالم را صانعى و اين كارخانه را مدبرى نيست ، بلكه همه چيز به
طبع خود متكون مى شوند بى مدبّرى و صانعى و پيوسته چنين بوده و چنين
خواهد بود.
اعتراض مفضل بر ابن ابى
العوجاء
مفضل : چون اين سخنان واهى را از آن ملعون شنيدم ، از غايت خشم
و غيظ ضبط خود را نتوانستم كرد (خطاب به او) گفتم : اى دشمن خدا! ملحد
شدى در دين خدا و انكار كردى پروردگارى را كه تو را آفريده است . در
نيكوترين تركيبى و صورت بخشيده است تو را به تمام ترين صورتى و تو را
در احوال مختلفه گردانيده است تا به اين حد رسانيده . اگر تفكر نمائى
در نفس خود و رجوع نمايى به حس خود، هر آينه خواهى يافت كه دلايل
پروردگارى و آثار صنعت بارى تعالى شاءنه در تو قائم است و شواهد وجود و
قدرت و براهين علم و حكمتش در تو واضح و لايح است .))
ابن ابى العوجاء گفت : اى مرد! اگر تو از متكلمانى با تو به آن طور سخن
بگويم ، اگر بر ما حجتى تمام كنى ما پيروى تو بكنيم . و اگر از ايشان
نيستى با تو سخن گفتن سودى ندارد، و اگر از اصحاب جعفر بن محمد صادقى
او خود با ما چنين مخاطبه نمى كند و به اين نوع دليل با ما مجادله نمى
كند، و از سخنان ما زياده از آن چه تو شنيدى مكرر شنيده است و دشنام
نداده ، در خطاب ما و او از اندازه سخن به در نرفته و در جواب ما! و او
صاحب حلم و رزانت و خداوند عقل و متانت است . او را طيش و سفاهت و غضب
از جا به در نمى آورد گوش مى دهد سخنان ما را و مى شنود حجت هاى ما را
تا آن كه ما آنچه در خاطر داريم مى گوييم و گمان مى كنيم كه حجت خود را
بر او تمام كرديم ، آنگاه باطل مى كند حجت هاى ما را به اندك سخنى و
حجت بر ما تمام مى كند به مختصرترين كلامى ، و نمى توانيم سخنان معجز
نشان او در مقام جواب برآئيم ، اگر تو از اصحاب اويى به طور شايسته او
با ما سخن بگو.))
مفضل گفت : از مسجد بيرون آمدم اندوهناك و متفكر در آنچه مبتلا شده اند
به آن اسلام و مسلمانان از كفر اين گروه ملحد بى دين ، و شبهات ايشان
در انكار صانع آسمان و زمين ، پس رفتم به خدمت مولاى خود امام جعفر
صادق - صلوات الله عليه -، چون مرا شكسته خاطر يافت ، پرسيد كه چيست تو
را؟
چون سخن آن ملحدان و دهريان را به خدمتش عرض كردم فرمود كه : بيان
خواهم كرد براى تو از حكمت حضرت صانع جل و علا در خلق عالم و درندگان و
حيوانات و مرغان و حشرات و هر صاحب روحى از چهارپايان و گياه ها و
درختان ميوه دار و غير ميوه دار و سبزى هاى ماءكول و غير ماءكول آنچه
عبرت گيرند از آن عبرت گيرندگان و زياده گردد به سبب آن معرفت مؤ منان
، و متحير گردند در آن ملحدان و كافران ، فردا بامداد نيز به نزد ما
بيا.
مفضل گفت : از اين مژده عديم المثال
(35) شاد و خوش حال به منزل خود مراجعت نمودم و براى آن
وعده دلنواز شب بر من دراز گشت .
مجلس اول : در بيان شگفتى هاى آفرينش انسان
مفضل گفت : چون صبح شد، بامداد به خدمت آن نقاوه امجاد شتافتم و
بعد از رخصت داخل شدم ، و در خدمتش ايستادم . پس داخل حجره ديگر شد و
مرا به خلوت طلبيد چون در خدمتش نشستم ، حضرت فرمود: اى مفضل ! گويا
امشب تو دراز گذشت براى انتظار وعده ما؟
گفتم : بلى اى مولاى من !
گفت : اى مفضل ! خدا بود و هيچ چيز پيش از او نبود، و او باقى است و
وجود او را نهايت نيست ، و او است مستحق حمد و ستايش بر آنچه الهام كرد
ما را، و مخصوص او است شكر و سپاس بر آنچه عطا كرد و مخصوص گردانيد ما
را به اعلاى علوم و ارفع معالى
(36) ، و برگزيد ما را بر جميع خلق به علم خود، و
گردانيد ما را گواه بر ايشان به حكمت خود.
پس رخصت طلبيدم كه آنچه بفرمائيد بنويسم .
مخفى ماندن اسباب و علل
هستى براى شكاكان
فرمود كه اى مفضل ! آنانى كه شك مى كنند در وجود صانع عالم ،
جاهلند به اسباب و اغراض كه در خلق عالم به عمل آمده ، و قاصر است فهم
هاى ايشان از دريافت حكمت ها كه بارى تعالى مرعى داشته در آفريدن اصناف
مخلوقات در دريا و صحرا و كوه و دشت .
پس به سبب كوتاهى دانش خود طريق انكار پيموده اند و به جهت ضعف بصيرت
خود راه تكذيب و عناد گشوده اند تا آن كه منكر شده اند كه موجودات را
خالقى هست و دعوى مى كنند كه عالم را مدبرى نيست ، و آنچه واقع مى شود
از روى صنعت و تقدير و حكمت و تدبير نيست .
حق تعالى بلندتر است از آنچه ايشان وصف مى كنند و خدا لعنت كند ايشان
را (كه ) راه حق واضح به كدام سو مى روند.(37)
پس ايشان در ضلالت و كورى حيرت خود مانند كورى چندند كه داخل شوند در
سرائى كه در نهايت استحكام و نيكوئى بنا شده باشد و فاخرترين فرشها در
آن گسترده باشند و آنچه در كار باشد از انواع ماءكول و مشروب و پوشيدنى
و ساير چيزهايى كه آدمى به آن محتاج است در آن مهيا كرده باشند، و هر
چيزى را در محل خود و جاى مناسب خود قرار داده باشند به اندازه نيكو و
تدبير درست ، پس آن كوران در آن سراى رفع البنيان به جانب راست و چپ
تردد كنند و داخل بيوت آن شوند با ديده هاى بسته كه نه بناى سرا را
مشاهده نمايند و نه آنچه در آنجا براى اهلش مهيا كرده اند و بسا باشد
كه كورانه پا زنند بر ظرفى يا چيزى كه در موضع خود گذاشته شده و غايت
احتياج به او داشته باشند و ندانند كه به چه جهت در آن موضع گذاشته اند
و براى چه مهيا كرده اند و به اين سبب به خشم آيند و غضبناك شوند و
مذمت كنند سرا و بنا كننده سرا را.
مذمت پيروان مانى
(38)
بعينه همين است حال اين گروه كه منكرند از حسن تقدير معبود و
كمال تدبير عالم وجود زيرا كه چون اذهان ايشان در نيافته است اسباب و
علل فوايد اشياء را مى گردند در اين عالم امكان ، نادان و حيران نمى
فهمند، آنچه در اين سرا به كار رفته از اتقان خلقت ، و حسن صنعت و
درستى نظام ، و چون يكى از ايشان مطلع گردد بر چيزى كه سبب آن را نداند
و عقلش به حكمت آن نرسد مبادرت مى نمايد به مذمت آن و وصف مى كند آن را
به خطا و قلت تدبير چنانچه اصحاب ((مانى
(39) )) نقاش ، و ملاحده فسقه
(40) كه از دين به در رفته اند و اشباه ايشان از اهل
ضلال كه به خيال محال ترك بندگى خداوند ذى الجلال كرده اند.
پس لازم است بر كسى كه خداوند بر او انعام كرده باشد به معرفت خود و
هدايت كرده باشد به سوى دين خود و توفيق داده باشد او را كه تاءمل كند
در تدبيرى كه در خلايق به كار رفته و دريابد كه براى چه آفريده شد و
تعبير و تقرير نمايد به براهينى كه دلالت مى كند بر صانع ايشان آن كه
بسيار حمد كند خدا را و مولاى خود را بر اين نعمت عظمى و تضرع كند به
درگاه خدا كه او را ثابت بدارد بر اين موهبت كبرى ، و زياده گرداند
هدايت او را زيرا كه حق تعالى مى فرمايد:
لئن شكرتم لاءزيدنكم و لئن كفرتم ان عذابى
لشديد.(41)
يعنى : اگر شكر كنيد البته زياده مى كنم نعمت شما را، و اگر كفران نعمت
ما كنيد به درستى كه عذاب من سخت است .
بيوگرافى مانى
مترجم گويد كه : ((مانى ملعون در زمان
شاپور بن اردشير به هم رسيد، و دينى احداث كرد ميان مذاهب گبران و
ترسايان كه نه اين بود و نه آن ، و به پيغمبرى حضرت مسيح (عليه السلام
) قائل نبود،(42)
و به نبوت حضرت موسى (عليه السلام ) قائل نبود و مى گفت : عالم مركب
است از دو اصل قديم يكى نور و ديگرى ظلمت و هر خير و خوبى كه در عالم
هست از نور مى دانست و هر شر و بدى را به ظلمت نسبت مى داد و مى گفت
درندگان و موذيات و عقارب و حيات را ظلمت آفريده ، به سبب آنكه حكمت
خلق را نمى دانست و گمان مى كرد كه خلق اينها عبث است و در اينها
منفعتى نيست و حكيم نمى بايد اينها را خلق كند. و در كلام معجز نظام
امام (عليه السلام ) بطلان اين قول ظاهر خواهد شد.))
هياءت هستى و شكل گيرى
اجزاء آن
پس حضرت فرمود: اى مفضل ! اول عبرتها و دليلها بر صانع عالم
تعالى شاءنه ، تهيه و نظام اين عالم است و تاءليف اجزاء آن و نسق آن بر
وجه كمال زيرا كه اگر تاءمل كنى در عالم به فكر خود و تميز كنى به عقل
خود، خواهى يافت اين عالم را مانند سرائى كه بنا كرده اند و هر چه
بندگان خدا را به آن احتياج است مهيا كرده اند، پس آسمان رفيع مانند
سقف اين خانه است و زمين وسيع مانند بساطى است كه براى ايشان گسترانده
اند و ستاره ها(ئى ) كه به حسن انتظام بر هم چيده اند مانند چراغها است
كه بر اين طاق مقرنس آويخته اند و جواهر كه در جبال و تلال مخزون است
مانند ذخيره ها است كه براى ايشان مهيا ساخته اند، و هر چيزى را براى
مصلحتى قرار داده . و انسان به منزله كسى است كه اين خانه را به او
بخشيده اند و آنچه در آن هست به او واگذاشته اند، و انواع نباتات را
براى او مقرر داشته اند، و انواع حيوانات را به جهت مصالح او آفريده
اند.
پس اين انتظام امور و اتّساق احوال ، دليل واضح است بر آن كه عالم
مخلوق است به تقدير و حكمت و نظام و مصلحت و آن كه خالق همه يكى است كه
اين اصناف مخلوقات را با يكديگر الفت داده و بعضى را به بعضى مربوط و
محتاج گردانيده - جل قدسه ، و تعالى جده ، و كرم
وجهه ، و لا اله غيره ، تعالى عما يقول الجاحدون و جل و عظم عما ينتحله
الملحدون .
مترجم گويد كه : ((اين دليل كه در آخر كلام امام
(عليه السلام ) به آن اشاره شد، اقوى دلايل توحيد است ، زيرا كه چون
انتظام اجزاى عالم و ارتباط آنها به يكديگر و احتياج هر يك به ديگرى
معلوم شد، ظاهر شد كه همه لازم يكديگرند و به برهان ثابت شده است كه
متلازمان يا مى بايد احدهما علت ديگرى باشند، يا هر دو معلول يك علت
باشند. و چون اجزاى عالم همه ممكنند و به علت محتاجند بايد كه همه به
يك علت منتهى شوند.
و ايضا عقل به وجدان خود حكم مى كند كه علت يك نظام شخصى ، يك كس مى
باشد و اگر در خانه دو كدخدا باشد، احوال خانه مختل مى شود،(43)
چه جاى اين عالم كبير.
و ايضا عالم كبير نظير عالم صغير است كه انسان باشد و هر چه در عالم
كبير است ، در عالم صغير نظير آن هست ، و چنانچه عالم بديهةً حكم مى
كند كه در بدن انسان دو نفس مدبر نمى تواند بود، هم چنين حكم مى كند كه
در اين عالم دو مدبر نمى تواند بود و در تطبيق اجزاى عالم صغير بر عالم
كبير كتابها نوشته شده ، و اين ترجمه گنجايش ذكر آنها را ندارد.
خلقت انسان و تكوّن جنين
در رحم
پس امام (عليه السلام ) فرمود كه : ابتدا مى كنم اى مفضل به ياد
كردن خلقت انسان ، پس عبرت گير از آن .
اول عبرتها تدبيرى است كه حق تعالى در جنين مى فرمايد: در رحم در حالى
كه او محجوب است در سه ظلمت :
تاريكى شكم ، تاريكى رحم ، و تاريكى بچه دان در هنگامى كه او را چاره
نيست در طلب غذايى و نه در دفع اذيتى و بلائى ، و نه در جلب منفعتى ، و
نه در دفع مضرتى ، پس جارى مى شود به سوى او از خون حيض آن مقدار كه
غذاى او شود چنانچه آب غذا مى باشد براى نباتات .
كيفيت ولادت جنين
و پيوسته اين غذا به او مى رسد تا خلقش تمام مى شود و بدنش
مستحكم مى شود، و پوستش قوت مباشرت هوا به هم رساند، و از سردى و گرمى
متضرر نشود، و ديده اش تاب ديدن روشنائى به هم رساند، چون چنين شد
مادرش را در درد زائيدن از جا برمى آورد و او را بى تاب مى كند تا از
او متولد مى شود.
غذاى نوزاد
و چون از مضيق رحم به وسعتگاه جهان در آمد و به نوع ديگر از غذا
محتاج شد، مدبر حقيقى همان خون كثيف را كه در رحم ، غذاى او بود به شير
لطف مبدل مى گرداند، و كسوت گلگون خون را از او كنده ، لباس سفيد شير
را بر او مى پوشاند و مزه و رنگ و صفاتش متبدل مى شود زيرا كه در اين
حالت اين غذا براى بدن او از غذاى سابق موافق تر است .
و در همان ساعت كه به اين نوع از غذا محتاج مى شود، به حكم حكيم قدير
غذاى شير براى او مهياست و به الهام الهى زبان بيرون مى آورد، و لبها
را مى جنباند و طالب غذا مى شود(44)
، در آن وقت دو پستان مادر براى او مانند دو مشك كوچك آويخته كه هر وقت
كه طلب غذا كند براى او مهيا باشد، پس مادام كه بدنش تر و نازك است و
امعايش باريك و اعضايش نرم و لطيف است تاب غذاهاى غليظ ندارد به اين
شير اغتذا مى نمايد.
روئيدن دندان كودك
و چون نشو و نما كرد و بزرگتر و قويتر شد و محتاج شد به غذائى
كه در آن صلابتى باشد تا بدنش محكم شود و اعضايش قوت گيرد، مى روياند
از براى او آسياهاى خرد كننده از دندانهاى تيز كه بخايد غذاهاى صلب را
و نرم كند كه آسان باشد بر او فرو بردن آنها و بر اين احوال نمو مى كند
تا به حد بلوغ مى رسد.
روئيدن مو در صورت مردان
و حكمت آن
پس اگر مرد است مو به روى او مى روياند كه علامت مردان و موجب
عزت ايشان است كه به آن از حد طفلان و شباهت زنان بيرون مى رود.(45)
و اگر زن باشد رويش را از مو پاك مى نمايد تا حسن و نضارت و طراوتش
باقى ماند و موجب ميل مردان به سوى او گردد و به اين جهت نسل انسان
منقرض نگردد و نوع ايشان محفوظ باشد.
اختلاف اغذيه آدمى در
دوره هاى مختلف و علت آن
عبرت گير اى مفضل ! در اين انواع تدبير كه عليم قدير در اين
احوال مختلفه براى ايشان به عمل مى آورد آيا ممكن است كه اينها بى
مدبرى به عمل آيد، اگر خون در رحم به جنين نمى رسيد خشك مى شد مانند
گياهى كه از بى آبى خشك شود.
و اگر در هنگام كمال او درد زائيدن او را از رحم تنگ بيرون نمى كرد،
هميشه در رحم مانند زنده كه در گور باشد مى ماند.
و اگر بعد از ولادت ، شير از براى او به هم نمى رسيد، يا از گرسنگى مى
ميرد، يا غذائى مى خورد كه ملايم بدن او نباشد و بدنش به آن اصلاح
نيابد.
و اگر هنگام احتياج به غذاى غليظ، دندان براى او نمى روئيد، خائيد غذا
او را ممكن نبود و فرو بردن او را دشوار بود و اگر آن شير هميشه غذاى
او مى بود، بدنش محكم نمى شد و اعمال شاقه از او به عمل نمى آمد.
و ايضا بايست مادر هميشه مشغول تربيت او باشد و از تربيت ساير اولاد
باز ماند.
برنيامدن ريش و راز آن
و اگر ريش به روى او نمى روئيد، هميشه بر هيئت كودكان و زنان مى
ماند و او را جلالتى و وقارى كه مردان را مى باشد به هم نمى رسيد.
مفضل گفت : اى مولاى من ! ديده ام بعضى از مردان را كه بر آن حالت مى
مانند و ريش برنمى آورند تا پير مى شوند، چه حكمت است در اين ؟
حضرت فرمود كه : اين به واسطه آنچه است كه دستهاى ايشان پيش فرستاده و
خدا ظلم كننده نيست بندگان خود را.(46)
مترجم گويد كه : ((شايد))
مراد آن باشد كه كرده هاى پدران ايشان سبب آن مى شود كه در اولاد ايشان
اين آثار ظاهر گردد، براى عبرت مردم . و حق تعالى اولاد او را عوضى
كرامت فرمايد با آن كه بر خداوند بعد از نعمت ايجاد، حسن صورت لازم
نيست و از عدم آن جورى لازم نمى آيد.
و محتمل است كه مراد آن باشد كه چون حق تعالى به علم كامل خود مى دانست
كه از ايشان احوال قبيحه صادر خواهد شد، ايشان را بر اين حالت خلق كرد.
اثبات خدا
پس فرمود كه : كيست آن كه مترصد احوال انسان است و او را در هر
حال و به آنچه مناسب اوست مى رساند مگر آن خداوندى كه او را از سراى
عدم به ساحت وجود آورده و متكفل مصالح او گرديده ؟ اگر اشياء به اهمال
و بى مدبرى بر اين نظام و نسق تواند بود، بايد كه تدبير و تقدير باعث
اختلال امور گردد.
و اين سخن در غايت رسوائى و بطلان است و دليل جهل گوينده آن است ، و هر
(ذى ) عقل مى داند كه از خلاف تدبير، انتظام نمى آيد و تدبير موجب
اختلال امور نمى شود، خدا بلندتر است از آنچه ملحدان مى گويند (به )
بلندى بسيار.(47)
توضيح دلالت نظام امور بر
وجود صانع
مترجم گويد: كه اين سخن به دو وجه تقرير مى توان كرد:
اول : آن كه هر گاه اشياء به اسبابشان منوط و مربوط نباشد و چنين نظامى
بدون تدبير به عمل تواند آمد، پس جايز است كه تدبير موجب دفع انتظام و
مزيد اختلال گردد.
و اين مخالف مقتضاى عقول كافه خلق است كه بناى امور خود را بر تدابير
مى گذارند و موجب انتظام احوال خويش مى دانند.
دوم : آن كه عقل حاكم است به آن كه آثار امور متضاد، و متناقصه مخالف
يكديگر مى بايد باشد چنانچه آتش و آب چون در صفات ضد يكديگرند، آثارشان
مخالف يكديگر است ، پس هر گاه عدم تدبير موجب انتظام گردد، بايد تدبير
كه نقيض آن است مورث اختلال باشد.
چرا نوزاد هنگام تولد
فاقد عقل و قوه تشخيص است ؟
پس امام (عليه السلام ) فرمود كه : اگر فرزند، دانا و عاقل
متولد مى شد، هر آينه دنيا در نظرش بسيار غريب مى نمود و حيران مى ماند
به جهت آن كه بناگاه امرى چند مى ديد كه نمى دانست ، و وارد مى شد بر
او غرايبى كه مانند آن مشاهده نكرده بود از اختلاف صور عالم و مرغان و
چهارپايان و غير آنها و ساعت به ساعت و روز به روز.
و عبرت بگير براى اين ، از حال كسى كه او را اسير كنند و از شهرى به
شهرى برند و او عاقل باشد مانند واله و حيران او را وحشتى مى باشد با
آن كه اوضاع شبيه به آنها بسيار ديده است و كسى را كه در كودكى و
نادانى اسير كنند سخن و ادب زودتر مى آموزد از كسى كه در دانائى و
بزرگى او را اسير كنند.
و ايضا اگر عاقل متولد شود، مذلتى در خود خواهد يافت از آن كه نتواند
به راه رفتن و او را بر دوش گيرند و در خرقه ها پيچند و در گهواره
خوابانند و بر رويش جامه افكنند، و حال آن كه ناچار است براى او اين
امور براى رقت بدن و رطوبتى كه در اعضاى او است در هنگام متولد شدن .
و ايضا اگر دانا و كامل متولد مى شد، آن شيرينى و وقعى كه كودكان را در
دلها مى باشد او را نخواهد بود لهذا اول كه به دنيا مى آيد نادان و
غافل است از آنچه اهل دنيا در آن هستند و اشياء را ملاقات مى كند با
ذهن ضعيفى و معرفت ناقص و روز به روز اندك اندك در ديدن هر چيز و ورود
هر حال معرفتش زياد مى شود، و به امور غريبه الفت مى گيرد، و بر احوال
مختلف معتاد مى شود، و به تدريج از حد تاءمل و حيرت به مرتبه اى مى رسد
كه به عقل خود تصرف و تدبير و چاره امور معاش خود مى كند و عبرت مى
گيرد از احوالى كه مشاهده مى نمايد و به سهو و غفلت مبتلا گردد و به
اطاعت و معصيت مكلف مى شود.
و ايضا اگر در حين ولادت عقلش كامل و اعضايش قوى مى بود و در كار خود
مستقل مى بود، حلاوت تربيت اولاد زايل مى شد و مصلحتى كه پدر و مادر را
در تربيت فرزندان هست به عمل نمى آمد. و حكمتى كه در اين تربيت است كه
بعد از احتياج پدر و مادر به تربيت ايشان مكافات حقوق آباء و امهات
بكنند برطرف مى شد، و پدران و فرزندان به يكديگر الفت نمى گرفتند زيرا
كه فرزندان از تربيت و محافظت ايشان مستغنى مى بودند، پس در همان ساعت
كه از مادر متولد مى شدند از ايشان جدا مى شدند، و كسى پدر و مادر خود
را نمى شناخت و نمى توانست احتراز كرد از نكاح و خواستگارى مادر و
خواهر و محرمان خود و كمتر قباحتى بلكه شنيع تر و قبيح تر از همه آنست
كه اگر با عقل از شكم مادر بيرون آيد خواهد ديد چيزى كه حلال و نيكو
نيست ديدن آن ، يعنى عورت مادر. آيا نمى بينى چگونه هر امرى از امور
خلقت را باز داشته با نهايت صواب و حكمت و خالى گردانيده خرد و بزرگ
امور خود را از شوائب خطا و زلل .
منفعت گريه اطفال
بشناس اى مفضل منفعت گريه اطفال را و بدان كه در دماغ اطفال
رطوبتى هست كه اگر بماند علتها و دردهاى عظيم در ايشان احداث مى نمايد
مانند كورى و امثال آن ،، پس گريه اين رطوبت را از سر ايشان فرود مى
آورد و باعث صحت بدن و سلامتى ابصار ايشان مى گردد، پس چنانچه طفل به
گريه منتفع مى گردد و بر پدر و مادر منفعت آن پنهان است و ايشان سعى مى
كنند كه او را ساكت گردانند و به هر حيله مى خواهند او را خاموش كنند
كه از گريه باز ايستد به سبب آن كه نمى دانند كه گريه براى او اصلح است
و عاقبتش نيكوتر است . هم چنين جايز است كه در بسيارى از چيزها منفعت
ها باشد كه ملحدان كه مذمت تدبير خالق مى كنند ندانند و اگر بدانند و
بفهمند اين معنى را حكم نخواهند كرد بر چيزى از چيزهاى عالم كه در آن
منفعتى نيست به سبب آن كه حكمت آن را ندانند زيرا كه بسيارى از آنها را
كه منكران نمى دانند عارفان مى دانند و بسى از آنها كه علم مخلوق از آن
قاصر است و علم حق تعالى به آن احاطه كرده است .
فايده و حكمت سرازير شدن
آب دهان اطفال
و اما آبى كه از دهان اطفال جارى مى شود و اكثر اوقات سبب دفع
رطوبتى مى گردد كه در بدن ايشان بماند، هر آينه احداث دردهاى عظيم در
ايشان نمايد چنانچه مى بينى كسى را كه رطوبت بر او غالب مى شود يا
ديوانه و مخبّط مى شود يا به فلج و لغوه و اشباه آن مبتلا مى گردد.
پس خداوند عليم در كودكى مقرر گردانيده كه اين رطوبت از دهان ايشان دفع
شود تا موجب صحت ايشان در بزرگى گردد. و تفضل كرده است بر خلق خود به
آنچه جاهلند به حكمت آن و لطف كرده است بر ايشان به آنچه نمى دانند آن
را.
و اگر بشناسند نعمتهاى او را بر خود، هر آينه تفكر در آنها مشغول
گرداند ايشان را از ارتكاب معصيت او، منزه است خداوندى كه بزرگ و كامل
است نعمتهاى او بر مستحقين و غير ايشان از خلق بى پايان ، و بلندتر است
از آنچه مى گويند مبطلان و ملحدان بلندى بسيار.