شرح حديث جنود عقل و جهل

آية اللَّه العظمى امام سيد روح اللَّه موسوى خمينى‏ (قدس سره‏)

- ۱۱ -


تتميم

و از آنچه در اين فصول سابقه و فصول آتيه معلوم شود ، ظاهر و روشن شود كه عفت از فطريات و لوازم فطرت مخموره و از جنود عقل است ، و هتك از لوزام فطرت محجوبه و از جنود ابليس و جهل است ، زيرا كه عدالت در قوا كه به منزله جنس است از براى عفت ، فطرى است و جور برخلاف فطرت است ، چنانچه گذشت .

و نيز خضوع و فرمانبردارى كامل و تبعيت از كمل فطرى است ، چنانچه مقابل آن برخلاف فطرت است .

و نيز خود عفت و حياء و حُجب از فطريات تمام عايله بشر است ، چنانچه تهتّك و فحشاء و بى حيايى برخلاف فطرت جميع است ، لهذا در نهاد عائله بشرى ، عشق به عفت و حياء مخمور است ، و تنفر از هتك و بى حيائى نيز مخمّر است .

فصل دوم : در بيان ثمرات قوه شهويه :

بدان كه قوه شهوت از قواى شريفه اى است كه حق تعالى به حيوان و انسان مرحمت فرموده براى حفظ شخص خود و بقاى آن در عالم طبيعت و براى ابقاء نوع و حفظ آن . و اگر انسان اين قوه را نداشت ، به واسطه محللات خارجيه و داخليه به اسرع اوقات رو به فنا و زوال مى گذاشت ، و تحصيل بدل ما يتحلل نمى كرد. و چون تحصيل سعادت ابدى بى بقاى در عالم دنيا و اقامه در نشئه طبيعت صورت نگيرد ، سعادت ابدى انسان و حيات شريف ملكوتى او مرهون منت اين قوه شريفه است .

و نيز اين قوه را مدخليت تام و دخالت كامل است در تشكيل عائله شريفه و نظام مدينه فاضله و تربيت نفوس ناقصه .

پس علاوه بر آن كه سعادت خود انسان وابسته به اين قوه است ، سعادت بنى نوع هم پيوند به اين مائده آسمانى است . و اين قوه در وقتى كفيل اين سعادات شخصيه و نوعيه است كه از حدود اعتدال تخطى و تجاوز نكند ، و از تحت موازين عقيله و الهيه خارج نشود؛ زيرا كه با خروج آن از حد خود و به جانب افراط و تفريط رفتن ، علاوه بر آن كه سعادات مذكوره را تحصيل نكند ، مايه شقاوت و بدبختى خود و بى نوع خود شود. چه بسا با شهوت رانى چند روز يا چند ساعت ، نظام يك عائله شريفه از هم گسسته شده ، و طرح بدبختى و بيچارگى آنها تا ابد ريخته شود. و چه بسا از عنان گسيختگى اين قوه ، شرافت خود انسان و عائله شريفه او دستخوش باد فنا شود. بيشتر اين فجايع و فضايح كه در اين جمعيتهاى عنان گسيخته پيدا ، شود ، از سرخودى اين قوه است .

اكنون انسان بيدار اگر قدرى فكر كند ، به خوبى مى يابد جنايت خود را در هتك پرده عفت قوه اى را كه خداوند تعالى براى حفظ نظام عائله و ابقاى شرافت و سعادت دنيا و آخرت مرحمت فرموده ؛ همان قوده را كه انسان به ضد مقصد و مقصود به كار برد.

چه جنايت و خيانتى بالاتر از آن شود! همان قوه اى كه بايد از آن بقاى نسل شود ، به واسطه به كار بردن آن راى بى موقع و بر خلاف ميزان عقل ، همان موجب قطع نسل شود. يا اگر بعد از اين جنايات ، نسلى از او باقى ماند ، به انواع بليات و امراض گوناگون مبتلا باشد.

اطباء امروز ، بسيارى از امراض را بعد از تجزيه و تجربه به امراض تناسلى خود مريض يا پدر يا اجدادش كه به وراثت به او رسيده ، نسبت مى دهند اينها يك از هزار مفاسد دنيوى اين قوه عنان گسيخته است . اگر قدرى توجه شود به مفاسدى كه از آن حاصل شود در عالم ماوراى طبيعت ، به گفته اطباء نفوس و مربوطين با و حى الهى و علماء روحانى ماوراى طبيعت معلوم شود كه اين مفاسد دنيوى قدر قابلى در مقابل آنها ندارد ، و اين مطلب محتاج به فصلى جداگانه است كه تا اندازه اى مطلب روشن شود.

فصل سوم : در بيان تاثير اعمال در قلب :

بايد دانست كه از براى هر يك از اعمال ، چه اعمال خيريه و چه اعمال شريه فاسده ، در نشئه ملكوت و عالم غيب يك صورت غيبيه ملكوتيه است كه از آنها به گفته ارباب قلوب و اصحاب معرف الهيه (505) و اشارات و صراحات كتاب شريف الهى و صحيفه نورانى آسمانى (506) و روايات وارده از اهل بيت وحى الهى (507) ، بهشت اعمال و جهنم اعمال تشكيل شود و ارض ملكوت ، خود در ابتداء امر ساده و قيعان است ، و عمل بنى آدم آن را آبادان و معمور كند.

در قرآن شريف به تعبيرات مختلفه از اين حقيقت غيبيه پرده برداشته ، چنانچه در آيه 30 از آل عمران فرمايد : يوم تجد كال نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء تود لو ان بينها و بينه امدا بعيدا (508)

و اين آيه شريفه كالصريح در اين است كه انسان خود اعمال را در آن روز مى بيند ، چه اعمال صالحه و چه اعمال سيئه ، و تاكيد كند اين مطلب را آنكه مى فرمايد در ذيل آيه كه : آرزو مى كند بين او و اعمال سيئه اش ‍ جدايى بسيار باشد.

و در سوره مباركه زلزال فرمايد : يومئذ يصدر الناس اشتاتا ليروا اعمالهم # فمن يعمل مثقال ذرد خيرا يره * و من نعمل مثقال ذرة شرا يره (509) و ظاهر ، بلكه صريح آيه آن است كه مردم اعمال خود هر چه باشد در آن نشئه مى بينند.

و اين مطلب ، يعنى تمثل اعمال و صورت غيبيه آنها از مسلمات پيش اهل معرفت (510) است ، و چنانچه از براى اعمال صورت ملكوتى است ، هر يك از اعمال را در قلب انسانى اثرى است كه از آن در روايات تعبير شده به نقطه بيضاء و نقطه سودا(511) ؛ زيرا كه از هر عمل صالحى اگر با شرايط صوريه و معنويه و قالبيه و قلبيه آورده شود ، يك نورانيتى در باطن قلب حاصل شود و يك صفاى باطنى از براى انسان رخ دهد كه انسان را به معرفت الله و توحيد نزديك كند تا آن جا كه حقايق و سراير توحيد در قلب جايگرين شود ، و از آن در ملك بدن نيز سرايت كند ، و ارض طبيعت نورانى و مشرق به نور الهى شود كه اين غايت سعادت انسانى است كه تفصيل و مراب آن از عهده اين اوراق عجالتا خارج است .

و همين طور از هر يك از اعمال سيئه در قل يك كدورتى و ظلمتى حاصل شود كه انسان را از مقام قدس و قرب حق (جل و علا ـ دور و از معارف الهيه مهجور كند ، و به عالم طبيعت و دنيا كه باطن آن سجين و هاويه است ، نزديك كند تا آنجا كه قلب و تمام شؤون غيبيه آن فانى در دنيا و طبيعت شود ، و حكم روحانيت و انسانيت از او برداشته شود.

و بايد دانست كه چون از براى انسان چهار قوه است : يكى قوه عاقله روحانيه ، دوم قوه غضبيه سبعيه ، سوم قوه شهويه بهيميه ، و چهارم قوه واهمه شيطانيه ، صورت انسانى در عالم آخرت ـ كه يوم بروز صور غيبيه و ملكات نفسانيه است ـ به طور كلى از هشت صورت خارج نيست ؛ زيرا كه مقام جسمانيت و صورت ظاهره انسان در عالم آخرت و نشئه ماوراى عالم طبيعت تابع صورت روحانيه و مقام نفس است (و آن عالم مثل اين عالم نيست كه طبيعت مخالف باطن باشد و ملك بدن از ملكوت نفس تعصى كند ، و اين مطلب در علم اعلى مبرهن است). (512)

پس اگر انسان در اين عالم سير به طريق مستقيم انسانيت كرد و تعديل آن سه قوه را كرد ، و آنها را تابع روحانيت و عقل كرد ، و سير باطن و ظاهر در تحت ميزان شريعت الهيه شد ، باطن او ملكه استقامت پيدا كند و صورت روح و باطن صورت مستقيمه انسانيه شود. پس صورت جسمانيه و ظاهر او در آن عالم مستقيم و به صورت جميله انسانيه است .

و اگر مقام روحانيت نفس و نشئه عقليه آن تابع يكى از سه قوه ديگر شد ، پس هر يك از اين سه قوه غلبه كرد و ديگر قوا ر در تحت نفوذ خود قرار داد ، و ظاهر و باطن مملكت انسانى را به حكم خود كرد ، صورتباطن ملكوتى تابع آن شود. پس صورت غيبيه ملكوتيه يا به شكل سبعى از سباع شود اگر غلبه با قوه غضبيه شد ، و يا به شكل بهيمه اى از بهائم شود اگر غلبه با شهوت شد و مملك مملكت شهوى شد ، و يا به شكل شيطانى از شياطين در آيد اگر غلبه با واهمه شيطانيه شد و مملكت به تصرف شيطان در آمد اينها صور بسيطه ملكوتيه است .

و گاه شود دو قوه از اين سه قوه در مملكت شود ، و انسان در عين حال كه در كمال غضب است ، در كمال شهوت نيز هست ، يا با كمال شيطنت كمال شهوت يا كمال غضب نيز دارد. پس از ازدواج هر يك از دو قوه صورت مزدوجه ملكوتيه پيدا شود كه نه سبع محض و نه بهيمه محض است و نه شيطان محض و از تركيب هر دو قوه ، سه صورت حاصل شود. و گاه شود كه هر سه قوه در انسان به كمال است ، پس باطن ، تابع هر سه شود ، و از آن يك صورت مزدوجه از هر سه پيدا شود.

و ممكن است كه انسان در آن عالم در آن واحد بيشتر از يك صورت داشته باشد ، يا در هر حال يك صورت داشته باشد؛ گاهى سبع و گاهى بهيمه و گاهى شيطان شود.

پس معلوم شد كه صوتر انسانيه يكى از اين هشت صورت است ، و بقيه صورت غير انسان است ، چنانچه خط مستقيم بين دو نقطه بيش از يكى نيست ؛ چنانچه در آيات شريفه قرآنيه اشارت به آن شده :

در آيه 153 از سوره مباركه انعام فرمايد : و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله (513)

و از رسول خدا ـ صلى الله عليه و آله ـ منقول است كه خط مستقيمى كشيدند و فرمودند : اين راه رشد و هدايت است . و از چپ و راست آن خطهائى كشيدند و فرمودند : اينها راههائى است كه بر هر راهى از آن شيطانى است كه دعوت به سوى آن كند. پس از آن ، اين آيه شريفه را قرائت فرمودند.(514)

فصل چهارم : موعظت براى اصلاح نفس :

هان اى عزيز! اگر انسان اين مطالبى را كه به موازين برهانيه ، پيش اهلش ثابت (515) و به نور كشف و شهود ، نزد اصحاب معرفت مشهود است (516) و مطابق اشارات ، بلكه صراحات كتاب الهى (517) و احاديث شريفه وارده از اهل بيت وحى و تنزيل است (518) ، احتمال نيز دهد بايد آرام نگيرد تا نفس را اصلاح كند.

مصيبت در آن است كه جميع آيات باهره كتب آسمانى و تمام احاديث شريفه اهل بيت عصمت ، از انبياء عظام و اولياء كرام ، و تمام براهين اصحاب حكمت و فلسفه و مشاهدات ارباب رياضت و شهود ، در قلوب قاسيه و دلهاى سخت ما ايجاد احتمال نكرده و عمل ما مثل اشخاصى است كه يقين حتمى به كذب همه ـ نعوذ باللّه ـ داريم .

عزيزا! اگر به هر يك از ما يك طفل ده ساله اى اطلاع دهد كه خانه ات آتش گرفت يا پسر پسرت در آب افتاد و الان غرق مى شود ، آيا اگر اشتغال به هر كار مهمى داشته باشيم ، دست از آن برداشته در تعقيب اين اخبار هولناك سراسيمه مى دويم يا آن كه با اطمينان نفس نشسته اعتناء نمى كنيم ؟ اكنون چه شده است ، تمام آيات و اخبار و برهان و عيان به قدر خبر يك بچه ده ساله در ما تاثير نكرده . اگر تاثير كرده بود ، راحتى را از ما سلب نموده بود. آيا اين كورى باطن و عماى قلب را بايد به چه نحو معالجه كرد؟ آيا اين مرض قلبى محتاج به علاج و طبيب هست ؟ آيا راهى براى علاج اين احتجاب و ظلمت هست ؟ آيا كسى كه به مقدار خبر يك طفل نابالغ خبر انبياء و كتب آسمانى را نشمرده ، بايد او را مؤمن دانست ، و خواص ايمان را براى او ثابت كرد؟

اگر آنچه را كه مذكور شد با مراجعه به احوال خود درست يافتى ، بدان كه دود شهوت و غضب چشم باطن ما را كور كرده ، و مجارى ادراك ما را بسته ، و تصرف شيطان و نفس گوش ما را از شنيدن حق و آيات الهيه كر نموده ، با چشم بسته و گوش كر نتوان حقايق را دريافت كرد.

چنانچه خداى تعالى در سوره مباركه اعراف در آيه 179 ، در بيان احوال بعضى از ما مى فرمايد : و لقد ذرانا لجهنّم كثيرا من الجن و الانس لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم اعين لا يبصرون بها و لهم آذان لا يسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اضلّ اولئك هم الغافلون (519)

علامت جهنمى بودن آن است كه دلى را كه براى تفقه و تدبر در آيات كريمه صحف تكوين و تدوين خلق فرموده و چشم و گوشى را كه براى بصيرت و شنوائى حقايق الهيه مرحمت فرموده ، در آنها صرف نشود و از افق حيوانيت تجاوز ننمايد ، و به مقام انسانيت لااقل كه مقام تدبيرات عقليه است ، نرسد. چنين انسانى به حقيقت حيوان ـ گر چه به صورت دنياوى ملكى انسان مى نمايد ـ ؛ بلكه گمراه تر از ساير حيوانات است ، به وجوهى كه يكى از آنها ، آن است :

انسان اگر از طريق مستقيم منحرف شد ، در هر بابى از ابواب بهيميت و سبعيّث و شيطنت از ساير بهايم و سباع و شياطين جلو مى افتد؛ زيرا كه از براى قواى او سمت اطلاق است و ديگر موجودات محدود و مقيّدند ، شهوت بهيمى او آخر ندارد ، آتش غضب او عالم سوز است ، شيطنت و روباه بازى او اهل عالم را بدبخت و بيچاره مى كند.

عزيزا! اين آيات الهيه و تعاليم ربانيه براى بيدار كردن ما بيچاره هاى خواب ، و هشيار نمودن ما سرمستان غافل آمده .

اين قصص قرآنيه كه حاصل معارف تمام انبياء و خلاصه سير و رشد همه اوليا ، و بيان درد و درمان هر عيب و مرض نفسانى ، و نور هدايت طريق الهى و انسانى است ، براى قصه گفتن و تاريخ عالم نيامده . مقصود از آنها با آن همه تشريفات در تنزيل و نزول ، بيان تاريخ گذشتگان نيست براى صرف اطلاع و تاريخ دانى .

مقصود خدا را ، از مقصد مسعودى (520) و طبرى (521) و امثال آنها تميز بده ، و به نظر تاريخ و ادب و فصاحت و بلاغت به قرآن شريف نظر مكن كه اين صورت ، خود حجابى است بس صخيم .

قرآن كتاب رشد معنوى و تعاليم الهيه مربوط به مقاصد اهل دنيا نيست . تمام مقاصد دنياوى مقاصد حيوانى است و انسان در تعقيب هر مقصدى كه به دنيا نتيجه اش برگردد ، برود ، از افق حيوانى خارج نشده ، بلكه مادامى كه در بند مقاصد شهوات و لذات ـ چه دنياوى و چه اخروى ـ در افق حيوانيت است ، و به حسب بعض مراتب دالخ آيه شريفه است كه مى فرمايد : اولئك كالانعام .(522)

آن آدمى زاده (اى) كه از تمام زحمات و رنجهاى انبياء و اولياء و تمام آيات الهيه و صحف سماويه و جميع اخبار و احاديث جز شهوت بطن و فرج ، چيزى نيافت ، و تمام مقاصد الهى و انبياء عظام را براى لذات بطن و فرج ، چيزى نيافت ، و تمام مقاصد الهى و انبياء عظام را براى لذات بطن و فرج دانست ، و تمام عبادات و تحصيل علوم و معارف را وسيله رسيدن به آن لذات قرار داد ، آن انعامى است كه بى خود به خود گمان آدم زاده برده ، آدم زاده بايد معلم به تعليم اسماء باشد. حق تعالى خاصيت و فضيلت آدم را به تعليم اسماء قرار داد و او را به همه موجودات به خاصيت علم و معارفغ تفضيل داده ، و الا ملاذ بطن و فرجى و مقاصد حيوانى و خواص آثار آن موجب فضيلتى نيست .

فصل پنجم : در ذكر بعضى روايات در فضيلت عفت :

مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ بِاسْنادِهِ عَنْ ابِى جَعْفَرٍ ـ (عليه السلام) ـ قال ما من عبادَةٍ افْضَلُ مِنْ عِفَّةِ بِطْنٍ و فَرْجٍ(523)

و به اين مضمون روايات بسيارى وارد شده .(524)

محمد بن علىّ بن الحسين باسناد عن اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ فى وصيته لمحمّد بن الحنفية ، قال : و من لم يعط نفسه شهوتها ، اصاب رشده (525)

رسيدن به رشد و كمال انسانيت مرهون جلوگيرى نفس است از شهوات و لذات ، و كسانى كه متابعت شهوات كنند ، از رشد و هدايت باز مانند ، و چشمان آنها از دين طريق حق كور گردد.

و فى الوسائل عن ابى عبدالله ـ انه قال :انما شيعة جعفر من عف بطنه و فرجه و اشتد جهاده و عمل لخالقه و رجا ثوابه و خاف عقابه فاذا رايت اولئك ، فاولئك شيعة جعفر(526)

كسانى كه عفت نداشته باشند ، آنها شيعه حضرت صادق ـ عليه السلام ـ نيستند گر چه خود را شيعه آن حضرت بدانند. كسانى كه تبعيت نفس بهيمى كنند و متحرك به حركت حيوانى باشند ، مشايع نفس حيوانى بهيمى هستند و از حومه تبعيت عقلانى خارجند تا چه جاى آن كه به تبعيت الهى متّصف باشند! و شيعه حضرت صادق ـ عليه السلام ـ به سبغة اللّه رنگ آميزى شدند ، و من احسن من اللّه صبعة (527) و از زنگار شهوت و غضب و شيطنت پاكيزه و طاهر شدند ، بلكه از عقال پاى دل را رهائى دادند.

آرى ، و انّ من شيعته لابراهيم * اذ جاء ربّه بقلب سليم (528) در روايات شريفه تفسير شده است كه ابراهيم از شيعه اميرالمؤمنين بود(529)

زيرا كه با قلب سالم وارد شد به پروردگار خود ، و قلب سالم تفسير شده است به قلبى كه سالم باشد از غير خدا و متعلق به چيزى نباشد مگر حق تعالى .(530)

و در تفسير برهان در حديث طولانى كه از تفسير امام ـ عليه السلام ـ نقل مى كند ، مى گويد : و قال رجل لعلىّ بن الحسين ـ عليه السلام ـ : يابن رسول اللّه انا من شيعتكم الخلّص . فقال له : يا عبداللّه فاذا انت كابراهيم الخليل ـ عليه السلام ـ ؛ اذ قال اللّه تعالى : و انّ من شيعته لابراهيم اذ جاء ربّه بقلب سليم فان كان قلبك كقلبه فانت من شيعتنا...(531)الحديث .

مقصد پانزدهم : در زهد و ضد آن كه رغبت است

فصل اول : در معنى زهد و رغبت است :

زهد به حسب لغت عبارت است از ترك شى ء و اعراض از آن و بى ميلى و بى رغبتى به آن ، و به معنى قليل شمردن و حقير شمردن نيز آمده ؛ يقال : زهد ـ بحركات العين ـ زهدا و زهادة فى الشى ء و عنه اى رغب عنه و تركه ، و فلان يزدهد عطاء فلان : اى يعدّه زهيدا قليلا ، و الزّهد و الزّهادة : الاعراض عن الشى ء احتقارا له ، من قولهم : شى ء زهيد؛ اى قليل (532)

نويسنده گويد : كه اصطلاحى اگر عبارت باشد از ترك دنيا براى رسيدن به آخرت از اعمال جوارحى محسوب است ، و اگر عبارت باشد از بى رغبتى و بى ميلى به دنيا ـ كه ملازم باشد با ترك آن ـ از اعمال جوانحى محسوب شود. و محتمل است ، ترك از روى بى رغبتى باشد يا بى رغبتى و بى ميلى مطلق باشد. پس معلوم شد كه چهار احتمال مى رود :

اول آن كه زهد عبارت باشد از بى رغبتى به دنيا مطلقا چه اعراض كند عملا يا نكند.

دوم آن كه ترك دنيا باشد عملا ، چه بى رغبت باشد يا نباشد.

سوم آن كه بى ميلى ملازم با ترك باشد.

چهارم آن كه ترك از روى بى رغبتى باشد.

و شايد احتمال سوم در بين اين احتمالات ارجح باشد ، و بعد از آن احتمال چهارم ارجح است ، و پس از آن احتمال اول . و اما احتمال دوم بعيد است ؛ زيرا كه به حسب نصّ اهل لغت ، زهد خلاف رغبت است (533) ، چنانچه در اين روايت شريفه هم آن را همان طور معنى فرموده است . و شك نيست كه رغبت در شى ء عبارت از ميل نفسانى است ؛ نه عمل خارجى . گر چه رغبت ملازم با عمل نيست ، لكن نوعا از رغبت نيز عمل حاصل شود. از اين جهت مى توان گفت كه زهد نيز عبارت از بى رغبتى و بى ميلى است كه نوعا با ترك و اعراض مقارن باشد ، گر چه ملازم نباشد؛ و اين احتمال پنجم است در معنى زهد.

بالجمله ، در معنى زهد بى رغبتى و بى ميلى ك از صفات نفسانيه است ، ماخوذ است .

فصل دوم : در درجات و مراتب زهد است :

بايد دانست كه از براى زهد ، همچون ساير صفات نفسانيه و مقامات انسانيه مراتب و درجاتى است بى شمار كه به حسب جزئيات ، تحت احصاء و حصر نيايد. و ما به طور كلى اشاره اى به بعض مراتب آن به قدر مناسب با اين اوراق مى كنيم .

درجه اول زهد عامه است . و آن عبارت است از اعراض از دنيا براى رسيدن به نعيم آخرت . و اين درجه ، در حقيقت كسبى است كه از روى ايمان به بعض منازل آخرت پيدا شده است ، و صاحب اين مقام در اسارت شهوت است ، لكن به حكم عقل شهوات زايله حقيره را ترك مى كند براى رسيدن به لذات باقيه شريفه . پس ‍ اين ترك شهوت براى شهوت است .

و از اين درجه محسوب است اعراض از دنيا براى خوف از عقاب عالم آخرت ، گرچه در اطلاق زهد بر اين ترك و اعراض از روى خوف مسامحه است . هر چند در روايت منقول از عيون اخبار الرضا(534) وارد است كه از حضرت صادق ـ سلام اللّه عليه ـ سؤال شد از زاهد در دنيا ، فرمود : كسى است كه ترك مى كند حلال آن را از ترس حساب آن ، و ترك مى كند حرامش را از ترس عقاب آن .(535)

لكن بيانات آن سروران دين و مربيان نفوس به حسب اختلاف ادراكات ، مختلف است ؛ يعنى براى هر كس به فراخور مقام و مرتبه اش ، مرتبه اى از مراتب مقامات انسانيت را بيان مى فرمودند ، و عارف به مقامات نفس و اسلوب كلمات اهل اللّه براى كشف مرادات آنها اين نكته را بايد در نظر داشته باشد تا جمع شتات كلمات اولياء و انبياء ـ عليهم السلام ـ در اين ابواب بشود.

درجه دوم زهد خاصه است . و آن عبارت است از اعراض از مشتهيات حيوانى و لذايذ شهوانى براى رسيدن به مقامات عقلانى و مدارج انسانى و اين درجه از علم و ايمان به بعض مراتب عاليه از عالم آخرت پيدا شود كه به واسطه آن علم و ايمان مشتهيات حيوانى و لذات جسمانى در نظر محقر و كوچك شود و اين مبدا اعراض و منشا انصراف نفس از آنها شود.

و لذات عقليه روحانيه و ادراكات مرسله مجرده ، گر چه مورد اعتناء فلاسفه و اعاظم از ارباب علم و دانش ‍ هميشه بوده و فيلسوف بزرگ عظيم الشان ارسطوطاليس ، معلم اول ، در اين باب اهميت بسيار داده . ولى اين درجه نيز نزد اصحاب معرفت و ايقان و ارباب حقيقت و عرفان معلل است . چون اين اعراض براى لذت است ـ گر چه لذت روحانى ـ قدم نفسانى در كار است و آن زهد حقيقت نيست بلكه ترك شهوت و لذت است براى شهوت و لذت .

درجه سوم زهد اخص خواص است . و آن عبارت است از اعراض لذات روحانى و ترك مشتهايت عقلانى براى رسيدن به مشاهده جمال جميل الهى و وصول به حقايق معارف ربانى . و اين اول مقامات اولياء و محبين است و از مراتب عاليه زهد است ، پس زهد حقيقى صاحب اين مقام را به حسب اول مرتبه حاصل شود و زهد حقيقى عبارت است از ترك غير خدا براى خدا.

و پس از اين مقام اول مراتب فنا براى سالك دست دهد كه آن عبارت است از فناى از لذات و عدم التفات به آن . و پس از اين مقامات ديگر اولياء است كه مقام را گنجايش ذكر آن نيست ، و ما در اين مقام اكتفا مى كنيم به ذكر همين سه درجه كه از امهات درجات است .

فصل سوم : در بيان منزلت زهد نسبت به مقام سلوك انسانيت و كمال روحانيت :

گويا ما در فصلى از فصول سابقه بيان كرديم (536) كه تمام دعوتهاى حقه الهيه و شرايع كالمه ربانيه ـ چه در كشف حقايق توحيد و سراير تفريد و تجريد ، و چه در بسط فضايل و محاسن اخلاقيه ، و چه در تشريع احكام الهيه ـ بيرون از دو مقصد كه يكى مقصود بالذات و بالاستقلال است و ديگرى مقصود بالعرض و بالتبعيه است ، نيست .

آنچه مقصد ذاتى و غايت بغثت و دعوت انبياء ـ عليهم السلام ـ و مجاهدت و مكاشفت كمل و اولياء ـ عليهم السلام ـ است آن است كه انسان طبيعى لحمى حيوانى بشرى ، انسان لاهوتى الهى ربانى روحانى شود ، و لفق كثرت به افق وحدت متصل شود ، و آخر و اول پنوند به هم شود ، و اين كمال حقيقت معرفت است كه در حديث شريف قدس اشاره به آن فرمايد : كنت كنزا مخفيا فاحببت ان اعرف ، فخلقت الخلق لكى اعرف (537) در حديث شريف فرمايد : اول الدين معرفته .(538)

و تمام اعمال قلبيه و قالبيه و افعال روحيه و جسديه براى حصول اين مقصد مقدس است ، و به غايت بسط معارف الهيه است . و چون اين مقصد ذاتى استقلالى حاصل نشود مگر به دو امر : يكى اقبال به سوى خداى تعالى ، و ديگر ادبار از غير حق تعالى و اعراض از ماسوى ؛ از اين جهت ، كليه دعوتهاى الهيه يا دعوت بر اقبال به سوى حق تعالى است ، يا دعوت به اعراض از غير اوست .

و كليه اعمال قلبيه و قالبيه و ظاهره و باطنه يا نفس اقبال بر خدا و يا اعانت به آن كند ، و يا اعراض ا ماسوى الله است يا معين آن است .

و شايد در اين حديث شريف كه اشتغال به شرح آن داريم ، و در احاديث ديگر كه فرمايد : به عقل گفتيم اقبال كن ! اقبال كرد ، و گفتيم ادبار كن ! ادبار كرد(539) منحصر نمودن امر الهى را به اقبال و ادبار اشاره به همين معنى باشد كه تمام اوامر و نواهى به اين دو مطلب رجوع كند.

و چون اين مطلب معلوم شد ، منزلت زهد و اعراض از دنيا و از ماسوى الله كه زهد حقيقى است ، نسبت به سلوك انسانى معلوم گرديد ، و مقق شد كه اعراض از غير حق ، مقدمه است از براى وصل به جمال جميل و اتغراق در بحر معارف و توحيد ، و خود زهد بنفسه از كمالات انسانيه و مقامات روحانيه كه مورد توجه استقلالى باشد ، نيست ؛ چنانچه در احاديث شريفه اشاره به اين معنى بسيار است .

در وسايل ، از كافى شريف سند به حضرت باقر العلوم ـ عليه السلام ـ رساند؛ انه قال : قال اميرالمؤمنين : ان من اعون الاخلاق على الدين الزهدفى الدنيا.(540)

و باسناده عن ابى عبدالله ـ عليه السلام ـ انه قال : حرام على قلوبكم ان تعرف حلاوة الايمان حتى تزهد فى الدنى (541)

و عن ابى عبدالله ـ عليه السلام ـ انه يقول : كل قلب فيه شك او شرك فهو ساقط ، و انما ارادوا بالزهد فى الدنيا لتفرع قلوبهم للاخرة (542)

و ظاهرا صدر اين حديث شريف اين است كه قلب سليم عبارت از قلبى است كه ملاقات كند با خداى تعالى در صورتى كه در آن غير خدا نباشد.(543) پس از آن فرمايد : هر قلبى كه در آن شك و شرك باشد ، ساقط است ، و جز اين نيست كه مقصود از زهد در دنيا براى آن است كه قلب فارغ شود براى اخرت و از ملاحظه صدر حديث شريف واضح شود كه مقصود از آخرت در اين جا وصل به باب الله است ، و حصول ملاقات جمال جميل است ، و زهد حقيقى عبارت از آن است كه قلب از شك و شرك خالى شود و غير حق در آن نباشد.

و باسناد عن ابى ، آنه يقول : اذا تخلى المؤمن من الدنيا سما و وجد حلاوة حب الله فلم يشتغل بغيره (544)

و فى مصباح الشريعة ، قال الصادق : الزهد مفتاح باب الاخرة و البراءة من النار ، و هو تركك كل شى ء يشغلك عن الله من غير تاسف على فوتها و لا اعجاب فى تركها...(545) الحديث .

فصل چهارم : در بيان آنكه رغبت به دنيا موجب احتجاب از حق است :

بدان كه رغبت به دنيا ، موجب احتجاب از حق و بازماندن از سلوك الى الله است ، و مقصود از دنيا ، هر چيزى است كه انسان را از حق تعالى به خود مشغول كند. و چون اين معنى در عالم ملك بيشتر تحقق دارد ، اين اسم احق است از براى آن . و اشاره به اين معنى است همين حديث مصباح الشريعه كه زهد را تعبير فرمايد به ترك هر چيزى كه انسان را از حق تعالى مشغول كند و غافل نمايد.

و اهل معرفت ، حجب نورانيه و ظلمانيه را ـ كه در حديث است كه از براى خداى تعالى هفتاد هزار حجاب از نور است و هفتاد هزار حجاب از ظلمت (546) به وجود اشياء و عوالم و تعين آنها تفسير فرمودند(547) ؛ چه كه اشتغال به هر يك ، انسان را از وجه جمال جميل محرون و محبوب نمايد. و گاهى از اين حجب كثيره به حسب كليات به هفت حجاب تعبير شده ، چنانچه در احاديث شريفه وارد است . در باب سجده وارد است كه سجود به تربت قبر حسين بن على ـ عليهما السلام ـ خرق كند حجابهاى هفت گانه را(548) و ممكن است ، اين هفت حجاب فوق اين حجب باشد ، چنانچه از حديث علل ظاهر شود.

از علل به سند خود از هشام بن الحكم نقل نموده كه گفت : به حضرت ابى الحسن موسى ـ عليه السلام ـ گفتم : به چه علت در افتتاح نماز ، هفت تكبير افضل شده است ؟ فرمود : اى هشام ! همانا حلق آسمانها هفت است و زمينها هفت است و حجابها هفت است ، پس چون سير داده شد در شب معراج پيغمبر ، و گرديد نزديك به پروردگار خود كه قاب قوسين او ادنى ، رفع شد از براى او حجابى از حجب حق پس ‍ تكبير گفت رسول خدا و بنا كرد كلماتى را كه در افتتاح است گفتن . پس چون رفع حجاب دوم شد ، تكبير گفت . و از اين جهت است كه در نماز براى افتتاح هفت تكبير گفته مى شود.

در هر صورت وجود هر موجود يا عالم حجابى است ، و تعين آن نيز حجابى است . و اين حجب انسان را زا جمال محبوب باز دارد و دلبستگى به هر چه كه غير حق است ، خار طريق سلوك الى الله است . پس سالك الى الله و طالب وصول به لقاء الله و صعود به معارج معارف الهيه اين خار طريق را بايد با رياضت شرعى از بين بردارد. و با دلبستگى و علاقه مندى به غير حق و تبعيت از شهوات بطن و فرج ، عرروج به كمالات روحانيه و وصول به لقاء جمال جميل امكان ندارد بلكه كليه حجب به يك معنى به خود انسان رجوع كند :

تو خود حجاب خودى حافظ از ميان برخيز(549)

بين و بينك انيى ينازعنى   فارفع بلطفك انيى من البين (550)

تفصيل اين اجمال عجالتا با اين حال مناسب نيست .

فصل پنجم : در بيان آنكه زهد از فطريات و لوازم فطرت مخموره است ، و رغبت از لوازم احتجاب فطرت است

پيش از اين معلوم شد كه انسان به فطرت الهيه كه تمام عائله بشرى بر آن مفطور و مخلوقند ، داراى دو فطرت اصليه و فرعيه است كه شايد جميع فطريات به اين دو رجوع كند :

اول فطرت عشق به كمال مطلق كه آن فطرت اصليه اسقلاليه است . و دوم تنفر از نقص كه آن فطرت فرعيه است .

و چون حق ـ جل مجده ـ انسان را براى خود مخلوق فرموده ، چنانچه در حديث قدسى است : يابن آدم خلقت الاشياء لا جلك و خلقتك لاجلى (551) ، و در قرآن شريف و احاديث شريفه به اين معنى اشارت بسيار است (552) از اين جهت در جعل الهى تكوينى ، او را مفطور فرموده كه با يكى از ماسوى منقطع و به ديگرى به جمال جميل واصل گردد. و تمام فطريات كه در انسان است ، راجع به اين دو فطرت و از شعب آنهاست . و نظام احكام شريعت مطهره الهيه مطلقا بر طبق همين نقشه فطرت است .

پس زهد كه عبارت از تنفر از نقص است و اعراض از غير حق به فطرت مخموره راجع است ، و از احكام فرعيه فطرت الله است . چنانچه رغبت به غير حق ـ هر چه باشد ـ به واسطه احتجاب فطرت است ؛ زيرا كه فطرت پس از احتجاب به حجب طبيعت مثلا ، محجوب خود را اشتباها در شعبه اى از شعبه هاى طبيعت گمان كند ، و علاقه محبت خود را به آن پيوند نمايد ، و دلبستگى به آن پيدا كند ، پس از جمال جميل باز ماند و از لقاء الله محروم و محجوب شود.

پس زهد حقيقى ، از بزرگترين جنود عقل و رحمان است كه انسان به واسطه آن پرواز به عالم قدس و طهارت كند ، و رخت از عالم به كلى بر بندد ، و كمال انقطاع الى اللعه براى او حاصل شود. چنانچه رغبت به دنيا و زخارف آن و توجه و محبت به زينتهاى آن بزرگترين جند ابليس و جهل است ، و از دقيقترين دامهاى نفس ‍ است كه به واسطه آن انسان به دام بلا مبتلا و از راه هدايت و رشد گمراه و از وصول به نتيجه انسانيت و برخوردارى از ثمره شجره ولايت محروم و محجوب شود.

و چون انسان اين مطلب را دريافت و با عين انصاف و چشم بصيرت به اول و آخر امر خود نظر كرد ، بر خود حتم و لازم شمارد كه حتى الامكان اين خار طريق را كه اسم آن محبت و رغبت به دنيا و مال و منال آن است از سر راه سلوك خود بردارد ، و اين خطيئه مهلكه را كه راس هر خطيئه است (553) و ام هر مرض است از خانه قلب خود دور كند ، و اين خانه را كه منزلگاه محبوب و محل تجلى مطلوب است از قذارت پاك ، و از جنود ابليس و شرك شيطان تطهير كند ، و دست غاصبانه ديو پليد را از خانه خدا كوتاه و بتها را از طاق و رواق آن فرو ريزد تا صاحب خانه به منزل خود عنايت پيدا كند ، و از جلوه هاى خود آن را روشنى دهد.

بار خدايا! ما در دامهاى پر پيچ و خم نفس و شيطان مبتلائيم ، و از اين دشمن قوى پنجه راه گزيزى نداريم ، و تاب مقاومت و جدال با او را نداريم ؛ از هر دامى گريزان شويم ، به دامهاى دقيقتر و محكمترى دچار شويم ، مگر لطف بى منتهى تو از ما دستگير كند و به سعادت و خير مطلق رساند و از اين چاه ظلمانى طبيعت و هوى برهاند.

يا سيدى ! ارحم من راس ماله الرجاء و سلاحه البكاء. (554)

فصل ششم : در استشهاد به ادله نقليه ، در اين باب :

و آن بيش از اين است كه در اين مختصر بگنجد و ما به ذكر مختصرى از آن اكتفا كنيم .

قال الله تعالى : لكيلا تاسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم (555)

و از حضرت سجاد ـ عليه السلام ـ در وسايل نقل شده كه زهد در يك آيه از كتاب خدا است ، و اين آيه شريفه را قرائت فرمودند.(556)

و اين شاهد بر كلام سابق ماست كه زهد را از صفات نفسانيه ملازم با عمل گرفتيم ، نه نفس ترك . البته قلبى كه از محبت دنيا خالى باشد و اعراض از دنيا كند و منصرف از آن باشد ، نه تاسف بر ادبار آن و نه فرحناكى بر اقبال آن مى كند

براى قلب زاهد يك حالت سهل انگارى و بى اعتنائى رخ دهد كه توجه به دنيا و زخارف آن نكند تا چه رسد كه از فوت آن تاسف و از اتيان آن فرح براى او رخ دهد.

و قال ـ تعالى شانه ـ فى وصف قارون فخرج على قومه فى زينته قال الذين يريدون الحيود الدنيا يا ليت لنا مثل ما اوتى قارون انه لذو خظ عظيم * و قال الذين اوتوا العلم ويلكم ثواب الله خير لمن آمن و عمل صالحا و لا يلقيها الا الصابرون (557)

آنهائى كه به حيات دنيوى دلخوش كرده بودند و مقصود و مرادشان دنيا و زينت آن بود ، چون قارون با زينتهاى او ديدند ، ديگ آمال و آرزويشان به جوش آمد و حسرت زينت او را داشتند. ولى آنهائى كه صاحب علم بودند و از جانب حق تعالى به آنها علم به غيب عنايت شده بود ، اعتناء به زينت دنيا و قارون نداشتند و طالب ثواب الله بودند ، و مى ديدند كه با صبر و شكيبائى به آن ثوابها خواهند رسيد.

و اين آيه شريفه اشاره به مقام اول از زهد است . و محتمل است كه آيه شريفه راجع به مقام زهد هم نباشد ، و ما اين آيه را به تبع بعض محققين از شراح حديث (558) ذكر كرديم .

و روى لما سئل رسول الله ـ صلى الله عليه و آله ـ عن معنى الشرح فى قوله تعالى : فمن يرد الله ان يهديه يشرح صدره للاسلام ، و قيل : ما هذا الشرح ؟ قال : ان النور اذا دخل القلب انشرح له الصدر و انفسح . قيل : يا رسول الله ! و هل لذلك علامة ؟ قال : نعم التجافى عن دار الغرور و الانابة الى دار الخلود و الاستعداد للموت قبل نزوله (559)

معلوم است تا قلب متوجه دار ظلمانى طبيعت و چاه تنگ تاريك دنيا است و در غلاف ملك و غل و بند اين عالم است ، تنگ و ظلمانى و تاريك است و قابل نور هدايت و جلوه جمال و جلال نيست . و هر قدر منصرف از دنيا و زخارف آن شود ، شرح صدر براى او حاصل شود و قبول نور معنوى كند تا آن جا كه به كلى از دار غرور منصرف و متجافى و منخلع شود ، پس لايق جلوه نور مطلق و جمال جميل شود. و شايد استعداد براى موت ، اعم از موت طبيعى حيوانى باشد. پس متعرض جميع مراتب زهد باشد.

چند روايت در باب زهد

فمنها عن محمد بن يعقوب ـ قدس سره ـ باسناده عن ابى عبدالله ـ عليه السلام ـ قال : من زهد فى الدنيا اثبت الله الحكمة فى قبله ، و انطق بها لسانه ، و بصره عيوب الدنيا داءها و دواءها ، و اخرجه من الدنيا سالما الى دار السلام (560)

از زهد در دنيا و اعراض از آن نور حكمت كه راهنماى طريق سعادت و وصول به مقام كمال انسانيت است ، در قلب ثابت و برقرار شود ، و از قلب جريان به زبان پيدا كند ، چنانچه در باب اخلاص نيز وارد است كه : كسى كه چهل روز براى خدا خالص شود ، چشمه هاى حكمت از قلبش به زبانش جريان پيدا كند.(561)

اخلاص نيز با زهد حقيقى در ترك آمال و مقاصد خود شريك است ، و حقيقت حكمت با ظلمت خود خواهى و خود بينى مضاد و منافر است ، و نيز تا محبت دنيا و زخارف آن در قلب است ، از عيوب آن محتجب است ؛ زيرا كه پرده محبت ضخيم ترين حجابها است ، چنانچه گفته اند : حب الشى يعمى و يصم .(562)