شرح حديث جنود عقل و جهل

آية اللَّه العظمى امام سيد روح اللَّه موسوى خمينى‏ (قدس سره‏)

- ۹ -


در اين حديث شريف دو ركن از اركان توكل را كه اعتقاد به آن مشكلتر بوده ذكر فرموده : يكى آن كه انسان بداند ، خداى تعالى كوتاهى نكند در رساندن فضل و خير به او. ديگر آن كه فرمان در همه امور ، با حق تعالى است ، و او است صاحب قدرت كامله محيطه و مجارى جميع امور به دست حق - جل و علا - است . بلكه شايد تصريحا و تلويحا به همه اركان توكل اشاره فرموده باشد ، زيرا كه لازمه آن كه مجارى همه امور در دست حق تعالى باشد آن است كه عالم به همه امور باشد ، و لازمه كوتاهى نكردن در حق بنده آن است كه بخل و منع در او راه نداشته باشد.

و در مستدرك وسايل از جفريات ، سند به حضرت اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ رساند :

قال : الايمان له اركان اربعة : التوكل على الله ، و التفويض اليه ، و التسليم لامر الله تعالى ، و الرضا بقضاء الله . (381)

بايد دانست كه ايمان ، به يك مرتبه ، پايه و ركن اين قبيل ملكات نفسانيه و احوال فاضله قلبيه است (چنانچه پيشتر ذكر شد) (382)، همين طور اين امور اركان ايمانند ، و ايمان محفوظ ماند - به حسب حقيقت - با داشتن اين معنويات ، به اين معنى كه يك مرتبه از ايمان اين ملكات را آورد ، و چون اين ملكات و فضايل در نفس حاصل شد و رسوخ پيدا كرد ، انسان را به مرتبه كاملتر از ايمان ترقى دهد. و مرتبه بالاتر از ايمان ، مرتبه كاملتر از اين فضايل آورد. و همين طور هر مرتبه (اى) بر مرتبه ديگر معتمد است . و به اين بيان جمع بين بسيارى از آيات شريفه شود ، و همين طور جمع بين بسيارى از اخبار شريفه گردد.

و در كتاب مستدرك عن ابى بصير عن الصادق - عليه السلام - قال :

قال لى : ما من شى ء الا و له حد. قال : فقلت : و ما حد التوكل ؟ قال : اليقين . قلت : فما حد اليقين ؟ قال : ان لا يخاف مع الله شيئ. (383)

حد شى ء آن است كه شى ء به آن منتهى شود. و در اين جا شايد مقصود آن است كه توكل منتهى شود به يقين ، و صاحب توكل داراى مقام يقين شود ، چنانچه يقين منتهى شود به توحيد فعلى كه غير حق ضارّ و نافعى و مؤ ثر و مقدرى نبيند. و شايد مقصود آن باشد كه توكل محفوف و محدود به يقين است و بى تحقق يقين ، توكل به حقيقت محقق نشود ، چنانچه يقين به حقيقت ثمره توحيد است و محفوف و محدود به آن است . و شايد به حسب اختلاف درجات هر يك از دو معنى درست باشد.

و هم در مستدرك از ابوذر - رحمه الله - روايت نموده .

قال : قال رسول الله - صلى الله عليه و آله - : يا اباذر! ان سرك ان تكون اقوى الناس ، فتوكل على الله (384)الحديث .

و فيه عن النبى - صلى الله عليه و آله - قال : من احب ان يكون اتقى الناس فليتوكل على الله (385)

و فيه : و سال النبى - صلى الله عليه و آله - جبرئيل عن تفسير التوكل فقال : الياس من المخلوقين ، و ان يعلم ان المخلوق لا يضر و لا ينفع و لا يعطى و لا يمنع (386)

و اين تفسير به يكى از لوازم ذهنى توكل است كه از مقدمات حصول آن نيز هست خارجا ، به اين معنى كه انسان تا ترك توجه به مخلوق نكند ، و سفر از منزل طبيت و كثرت نكند ، توجه به حق در قلبش محكم نشود و به منزل روحانيت و وحدت و اصل نشود.

و فيه عن ارشاد القلوب ، عن اميرالمؤمنين - عليه السلام - عن رسول الله - صلى الله عليه و آله - فى خبر المعراج انه قال : يا رب اى الاعمال افضل ؟ فقال الله - عز و جل - : يا احمد ليس شى ء افضل عندى من التوكل على و الرضا بما قسمت . (387)

و احاديث در اين باب بسيار است (388). و ما اين باب را اين جا ختم مى كنيم و از خداى تعالى توفيق حصول اين خاصه را خواستاريم ، و به حق - جل و علا - ايكال امر مى كنيم ، در طى اين مراحل بى پايان .و من يتوكل على الله فهو حسبه ان الله بالغ امره قد جعل الله لكل شى ء قدرا (389)

تتمة

و چون حقيقت توكل و مدايح آن معلوم شد ، حرص كه ضد آن است و ذمائم آن نيز معلوم شود. و آن يكى از جنود بزرگ جهل است و ابليس ، كه كمتر دامى از دامهاى ابليس در بنى آدم مثل آن مورد تاثير است . و آن از جهل به حق و توحيد و اسماء و صفات و مجارى قضاى الهى حاصل شود و صاحب اين خلق زشت و خاصه مهلكه از حق تعالى و قدرت و نعمتهاى او غافل است ، و به مسلك اهل معرفت در حد شرك و كفر داخل است . و چون تمام مقدمات و پايه هاى او بر جهل نهاده شده و جهل خود احتجاب فطرت است (چنانچه سابقا مذكور شد) ، از اين جهت آن از لوازم فطرت محجوبه و از جنود جهل به شمار مى رود.

و اين خلق فاسد انسان را به طورى به دنيا متوجه كند ، و ريشه حب دنيا را در دل محكم كند ، و زخارف آن را در قلب تزئين كند و جلوه دهد ، و مورث اخلاق و اعمال ناهنجار ديگر گردد ، چون بخل و طمع و غضب و منع حقوق واجبه الهيه و قطيعه رحم و ترك صله اخوان مؤمنين و امثال آن كه هر يك خود سببى مستقل است در هلاكت انسان .

و ما اكنون بعضى از آيات كريمه و اخبار شريفه (اى) كه در اين باب وارد است ، مذكور مى داريم ، بلكه نفس ‍ حريص به دنيا را از آن تنبهى حاصل شود. خداى تعالى ، در سوره مباركه معارج ، پس از آن كه شمه (اى) از احوال و اهوال قيامت را ذكر مى فرمايد ، به بيانى كه دل اشخاص بيدار را مى شكافد و فؤ اد مؤمنين را ذوب مى كند مى فرمايد :

كلا آنها لظى * نزاعة للشوى * تدعو من ادبر و تولى * و جمع فاوعى * ان الانسان خلق هلوعا * اذا مسه الشر جزوعا * و اذا مسه الخير منوع. (390)

سبحانه و تعالى ! اين كلام معجز نظام را نتوان به نطاق بيان در آورد ، و لباس ترجمه به قامت قيامت آن پوشانيد ، چه كه به هر بيانى درآيد ، از لطافت آن و تاثيرش در نفس كاسته شود.

كلا مربوط به آيات سابقه است ، يعنى هرگز انسان را در آن روز هولناك چيزى نتوان از عذاب نجات دهد ، گر چه زن و فرزند و هر چه در عالم است ، فدا دهد.

همانا آتش جهنم شعله ور است و با آن شعله ، گوشت و پوست و عصب و عروق را از استخوان مى ريزد ، دائما ، پس مى رويد.

آن شعله به خود دعوت مى كند آنهايى را كه از حق رو برگردان شدند و پشت كردند و جمع كردند مال و منال را و خزينه كردند.

همانا انسان بسيار حريص خلق شده . چون به او شرى رسد ، جزع كند. و چون خبرى رسد ، منع كند و حقوق الهى و خلقى را ندهد.

و بايد دانست كه چون فطرت محجوبه ، چون طبيعت ثانويه شده است از براى انسان ، از اين جهت فرموده : ان الانسان خلق هلوعا (391)و اين منافات با خلق فطرت بر سلامت ندارد ، چنانچه واضح است .

و روايات شريفه در اين باب بسيار است ، و ما به ذكر كمى از آن قناعت كنيم .

كافى باسناده عن ابى عبدالله ـ عليه السلام ـ قال : قال ابوجعفر ـ عليه السلام ـ : مثل الحريص على الدنيا مثل دودة القز كلما ازدادت من القز على نفسه الفا كان ابعد لها من الخروج حتى تموت غما. قال : و قال ابو عبدالله : اغنى الغنى من لم يكن للحرص اسيرا (392)

مى فرمايد : مثل حريص به دنيا همچون كرم ابريشم است ، هر چه به خود بيشتر بپيچد ، از خارج شدن دورتر شود ، تا آن كه بميرد. و حضرت صادق فرمود : بى نيازترين بى نيازان كسى است كه اسير حرص نباشد.

و از حضرت صادق ، در وسايل منقول است كه فرمود : حريص از دو خصلت محروم و ملازم دو خصلت است : محروم از قناعت است ، پس راحتى ار او سلب شود ، و محروم از رضا است ، پس يقين از او مفتقد گردد. (393)

و در مستدرك وسايل سند به حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - رساند كه فرمود : پير مى شود پسر آدم و دو خصلت در او جوان شود : حرص بر مال و حرص بر عمر. (394)

و از حضرت امير - عليه السلام - منقول است كه از او سؤال شد : چه ذلتى از هر چيز ذلتش بيشتر است ؟ فرمود : حرص بر دنيا. (395)

و عن تحف العقول عن اميرالمؤمنين - عليه السلام - انه قال فى وصيته للحسين - عليه السلام - :

اى بنى ! الحرص مفتاح التعب ، و مطية النصب ، و داع الى التقحم فى الذنوب . و الشره جامع لمساوى العيوب . (396)

مقصد دهم و يازدهم در رافت و رحمت و ضد آنها است كه قسوت و غضب است

فصل اول مقصود از رافت و قسوت :

اهل لغت و ادب رافت را كمال رحمت دانند ، و گويند رقيقتر از رحمت است ، چنانچه جوهرى گويد : الرافة ارق من الرحمة . (397)و در مجمع گويد : الرؤوف شديد الرحمة ، و الرافة ارق من الرحمة (398)

و بعض اهل تحقيق و فلسفه فرموده است كه : رحمة و رافت متقارب هستند ، چنانچه ضد آنها نيز كه قسوت و غضب است همينطور است . و دو تاى اول تفسير شده اند به رقت قلب .

و گوئى رحمت ، حال قلب معنوى - يعنى نفس - است ، و رافت ، حال قلب جسمانى است ، زيرا كه براى روح كه عقل است ، مظاهر و منازلى است ، مثل نفس و بدن . و همينطور غضب ، حال نفس است ، و قسوة حال قلب صنوبرى است . (399)انتهى كلامه مترجما.# (400)

و اين كه فرموده است : رافت و قسوة حال قلب جسمانى صنوبرى است ، در ظاهر درست نيايد ، زيرا كه اين دو از امور معنويه غير جسمانيه ملازم با ادراك يا متقوم به ادراك است كه از افق جسم و جسمانى بعيد و منزه است . لكن مقصود آن است كه رافت به افق جسمانيت ، نزديكتر از رحمت است ، و به عبارت ديگر ، رحمت از صفات نفس است در وجهه غيبيه ملكوتيه آن ، و رافت از صفات آن است در وجه ظاهره آن ، كه تعبير از آن به مقام صدر توان كرد.

و بايد دانست كه در حقيقت رحمت و رافت ، معنى رقت كه ملازم با انفعال است دخالت ندارد ، بكله اين حقايق چون ساير حقايق وجوديه به حسب اختلاف نشئات و مراتب و منازل ، احكام آنها بالعرض فرق كند. چنانچه حقيقت علم و قدرت و حيوة - كه از اصول اوصاف كماليه وجوديه است - به حسب منازل و مراحل صعود و نزول ، احكامشان فرق دارد ، از مرتبه علم و قدرت و حيوة ذاتيه واجبه قديمه قيوميه ، تا مرتبه نازله انفعاليه تجدديه حادثه متقومه به غير.

و اين اختلاف از توابع اختلاف حقيقت وجود و عرض عريضى كه در آن حقيقت است ، مى باشد ، چنانچه در محل خود مقرر و مبرهن است . (401)

بنابراين ، حقيقت رحمت و رافت و عطوفت و امثال آن به حسب نشئات وجود و درجات نزول و صعود ، مختلف الحكم و الاثر شود ، چنانچه در نشئه نازله طبيعت ملازم با انفعال و تاثر است .

و اين ملازم نيست كه حكم آن در تمام نشئات چنين باشد تا آن كه محتاج باشيم :

اين قبيل اسماء را كه بر ذات مقدس حق - تعالى شانه - اجراء مى شود ، تاويل كنيم به ترتيب آثار.

يا بگوئيم : معنى رافت حق تعالى و عطوفت او ، معامله نمودن آن ذات مقدس است با مؤمنين ، معامله رافت و عطوفت .

و هيمن طور نسبت به مقابلات اسماء جمالى .

و اين تاويلات علاوه بر برودت ، مخالف با برهان نيز هست . و عجب آن است كه محقق بزرگ و فيلسوف كبير ، جناب صدرالمتالهين - قدس سره - در اين مقام اين تاويل بارد را فرموده ، چنانچه در شرح اصول كافى فرمايد :

و اذا وصف الله بالرافة و الرحمة - فان من اسمائه الرؤوف الرحيم ـ كان اتصافه بهما على وجه اعلى و اشرف ، و كان باعتبار المظاهر و الاثار. و كذا نسبة الغضب اليه باعتبار ما يصدر عنه فى حق اعدائه . (402)

گرچه ممكن است مقصود ايشان از اين كه گويد : اتصاف ذات مقدس به وجه اعلى و اشرف است ، اشاره به همان باشد كه ما ذكر كرديم . و قول ديگرشان كه گويند : و كان باعتبار المظاهر... اشاره به وجه ديگرى باشد ، به سبيل مماشات با قوم .

بنابراين ، خوب بود عبارت : او كان عوض و كان باشد ، والامر سهل .

فصل دوم : در بيان تاثير رافت :

بدان كه رحمت و رافت و عطوفت و امثال آن ، كه از جلوه هاى اسماء جماليه الهيه است ، خداى - تبارك و تعالى - به حيوان مطلقا و به انسان بالخصوص ، مرحمت فرموده ، براى حفظ انواع حيوانيه و حفظ نوع و نظام عائله انسانى . و اين جلوه (اى) از رحمت رحمانيه است كه نظام عالم وجود ، مطلقا بر پايه آن نهاده شده .

و اگر اين رحمت و عطوفت در حيوان و انسان نبود ، رشته حيات فردى و اجتماعى گسيخته مى شد. و با اين رحمت و عطوفت ، حيوان حفظ و حضانت اولاد خود ، و انسان حراست از عائله خود ، و سلطان عادل حفظ مملكت خود مى كند. اگر اين رحمت و شفقت و رافت نبود ، هيچ مادرى تحمل مشقتها و زحمتهاى فوق العاده اولاد خود را نمى كرد. و اين جذبه رحمت و رافت الهى است كه قلوب را به خود مجذوب نموده ، و بالفطره حفظ نظام عالم را مى فرمايد.

اين رحمت و رافت است كه معلمين روحانى و انبياء عظام و اولياء كرام و علماء بالله را به آن مشقتها و زحمتها اندازد ، براى سعادت نوع خود و خوشبختى دائمى عائله انسانى . بلكه نزول وحى الهى و كتاب شريف آسمانى ، صورت رحمت و رافت الهيه است در عالم ملك ، بلكه تمام حدود و تعزيرات و قصاص و امثال آن ، حقيقت رحمت و رافت است كه در صورت غضب و انتقام جلوه نموده : و (لكم) فى القصاص ‍ حيوة يا اولى الالباب (403)، بلكه جهنم رحمتى است در صورت غضب براى كسانى كه لياقت رسيدن به سعادت دارند. اگر تخليصاتى و تطهيراتى كه در جهنم مى شود نبود ، هرگز روى سعادت را آن اشخاص ‍ نمى ديدند.

بالجمله : كسى كه قلب او از رافت و رحمت به بندگان خدا خالى باشد ، او را بايد از مسلك اين جمعيت خارج كرد و از حق دخول در عائله بشرى محروم نمود.

اهل معرفت فرمايند : بسط بساط وجود و كمال وجود به اسم رحمان و رحيم است . (404)

و اين دو اسم شريف از امهات اسماء و اسماء محيطه واسعه است ، چنانچه در كريمه الهيه است : و رحمتى وسعت كل شى ء (405)، و فرمايد : ربنا وسعت كل شى ء رحمة و علم. (406)

و از اين جهت است كه در مفتاح كتاب الهى (407)، اين دو اسم بزرگ تابع اسم اعظم قرار داده شده است ، اشاره به آن كه مفتاح وجود حقيقت رحمت رحمانيه و رحيميه است ، و رحمت سابق بر غضب . و از اين باب ، اهل معرفت گويند : بسم الله الرحمن الرحيم ظهر الوجود. (408)

اين اسم رحمت كه شعب آن رافت و عطوفت و امثال آن از اسماء صفاتيه و افعاليه است - كه حق تعالى بيشتر خود را به آن معرفى فرموده ، و در هر يك از سور قرآنيه آن را تكرار فرموده تا دلبستگى بندگان به رحمت واسعه آن ذات مقدس روز افزون شود ، و دلبستگس به رحمت حق منشا تربيت نفوس و نرم شدن قلوب قاسيه شود.

با هيچ چيز مثل بسط رحمت و رافت و طح دوستى و مودت نمى توان دل مردم را به دست آورد ، و آنها را از سركشى و طغيان بازداشت . و لهذا ، انبياء عظام مظاهر رحمت حق - جل و علا - هستند ، چنانچه خداى تعالى معرفى رسول اكرم - صلى الله عليه و آله - را فرموده در آخر سوره توبه - كه خود سوره غضب است - به اين نحو:

لقد جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤمنين رؤوف رحيم . (409)

و در شدت شفقت و رافت آن بزرگوار بر همه عائله بشرى بس است آيه شريفه اول سوره شعراء كه فرمايد :

لعلك باخع نفسك الا يكونوا مؤمنين . (410)

و در اوائل سوره كهف كه فرمايد :

فلعلك باخع نفسك على آثارهم ان لم يؤ منوا بهذا الحديث اسفا. (411)

سبحان الله ! تاسف به حال كفار و جاحدين حق و علاقه مندى به سعادت بندگان خدا كار را چقدر به رسول خدا - صلى الله عليه و آله - تنگ نموده كه خداى تعالى او را تسليت دهد ، و دل لطيف او را نگهدارى كند كه مبادا از شدت هم و حزن به حال اين جاهلان بدبخت ، دل آن بزرگوار پاره شود ، و قالب تهى كند. و نيز خداى تعالى ، مؤمنين را به اين صفت شريف ، توصيف فرمايد در سوره مباركه فتح ، آن جا كه فرمايد :

محمد رسول الله و الذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم الاية . (412)

و روايات شريفه راجع به اين اوصاف شريفه ، بسيار وارد است ، و ما به ذكر بعض آنها قناعت مى كنيم .

در كتاب شريف وسايل ، در كتاب حج از كتاب شريف كافى ، سند به حضرت صادق رساند :

انه يقول لاصحابه : اتقوا الله و كونوا اخوة بررة ، متحابين فى الله ، متواصلين متراحمين ، تزاوروا و تلاقوا و تذاكروا امرنا و احيوه . (413)

و باسناده عن ابى عبدالله قال :

يحق على المسلمين الاجتهاد فى التواصل ، و التعاون على التعاطف ، و المواساة لاهل الحاجة ، و تعاطف بعضهم على بعضى حتى تكونوا كما امركم الله - عز و جل - : رحماء بينهم ، متراحمين مغتمين لما غاب عنكم من امرهم ، على ما مضى عليه معشر الانصار على عهد رسول الله صلى الله عليه و آله . (414)

و از مجالس شيخ عظيم الشان الحسن بن محمد الطوسى بسنده عن على قال : قال رسول الله ، ان الله - عز و جل - رحيم يحب كل رحيم (415)

و در مستدرك وسايل است : العلامة الحلى فى الرسالة السعدية عن رسول الله - صلى الله عليه و آله - انه قال :

والذى نفسى بيده لا يضع الله الرحمة الا على رحيم . قالوا : يا رسول الله كلنا رحيم ؟ قال : ليس الذى يرحم نفسه و اهله خاصة ، ولكن الذى يرحم المسلمين . و قال - صلى الله عليه و آله - : قال - تعالى - ان كنتم تريدون رحمتى فارحمو. (416)

و از جعفريات از رسول خدا حديث كرده ، انه قال :

من لا يرحم الناس لا يرحمه الله . (417)

و عن عوالى اللالى عن رسول الله (صلى الله عليه و آله) ، قال :

الراحمون يرحمهم الرحمان ، ارحموا من فى الارض يرحمكم من فى السماء . (418)

فصل سوم : فرق ميان قساوت و غضب :

بدان كه قساوت ، عبارت از غلظت و شدت و صلابت قلب است . يقال : قسا قلبه قساوة و قسوة و قساء ، غلظ و صلب ، و حجر قاس ، اى صلب (419)

و در مقابل آن لين و رقت است ، چنانچه در آيه شريفه (22) از سوره زمر فرمايد :

افمن شرح الله صدره للاسلام فهو على نور من ربه فويل للقاسية قلوبهم من ذكر الله اولئك فى ضلال مبين . (420)

در اين جا ، مقابل شرح صدر كه ملزوم قبول حق است ، قساوت قلب را كه ملزوم عدم قبول حق است ، قرار داده . و پس از اين آيه ، لينت و رقت قلب را كه مقابل حقيقى قساوت است ، مذكور داشته ، چنانچه فرمايد (دنباله اين آيه) :

الله نزل احسن الحديث كتابا متشابها مثانى تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم ثم تلين جلودهم و قلوبهم الى ذكر الله ... الخ . (421)

و بايد دانست كه ميان قساوت و غضب فرق بين است ، زيرا كه قساوت اين بود كه ذكر شد. و اما غضب ، پس ‍ آن يك حركت و حالت نفسانيه ايست كه به واسطه آن جوشش و غليان در خوق قلب حادث شود ، براى انتقام . پس وقتى اين حركت سخت شود ، آتش غضب را فروزان كند ، و پر شود شريانها و دماغ از يك دود تاريك مضطربى كه به واسطه آن عقل منحرف شود ، و از ادراك و رويه بازماند ، و موعظه و نصيحت در اين حال ، فايده به حال صاحب آن نكند ، بلكه شعله آتش غضب را فروزانتر كند. و حكما گفته اند :

مثل انسان در اين حال ، مثل غارى است كه در او آتش فراوان افروخته شود ، و به طورى كه از شعله و دود پر گردد ، و در آن هوا و دود و اشتعال محتقن و محتبس گردد ، و نفيرها و صداهاى سخت از آن بيرون آيد ، و شعله هاى آتش درهم پيچد ، و نائره آن روزافزون گردد. در اين حال ، علاج آن بسيار مشكل شود ، و خاموش ‍ نمودن آن ممكن نگردد ، زيرا كه هر چه در او افكنند از براى علاج شعله هاى فروزان و برافروخته ، آن را بخورد و بلع كند و جزو خود كند و بر ماده آن افزايش پيدا شود. از اين جهة انسان در حال نائره آتش غضب ، كور شود از رشد و هدايت ، و كر شود از موعظه و نصيحت ، بلكه موعظه در اين حال سبب ازدياد غضب او شود و مايه شعله نائره آن گردد. و از براى اين شخص راه چاره (اى) در اين حال نيست . (422)

و بقراط حكيم گفته كه : من از كشتى طوفانى كه در امواج متلاطم دريا دچار شود و در بين لجه ها و كوههاى دريائى گرفتار شود ، اميدوارترم از شخصى كه آتش غضبش افروخته است و كشتى وجودش گرفتار لجه هاى سخت غضب است ، زيرا كه كشتى را ملاحان ماهر ، با حيله ها و طرق علمى نجات مى توانند بدهند ، ولى اين شخص در اين حال اميد چاره و حيله از او منقطع است ، زيرا كه هر حيله (اى) كه به خرج برى - از قبيل نصايح و مواعظ - و هر چه با او فروتنى كنى ، بر شعله و مايه آن مى افزايد. (423)

و ما اين كلام شريف را راجع به غضب از كلام ابن مسكويه - حكيم عالم مقام - ترجمه كرديم و در اين جا آورديم ، زيرا كه بهتر از كلام آن حكيم در اين باب چيزى نداشتم .

پس معلوم شد كه قساوت و غضب دو صفت و حال قلبند كه به هم ربطى ندارند ، و اين كه در حديث شريف ، رافت و رحمت را در مقابل آنها قرار داده ، مقابلت حقيقيه مقصود نيست ، بلكه لازم يا ملزوم مقابل ، مقصود است ، زيرا رافت لازمه لينت است كه آن مقابل قسوت است ، و رحمت لازم يا ملزوم حلم است كه آن مقابل غضب است .

فصل چهارم : در بيان آنكه رافت از لوازم فطرت مخموره و از جنود عقل است :

بدان كه رحمت و رافت و شفقت و لينت و حلم ، هر يك از لوازم فطرت مخموره و از جنود عقل و رحمانند ، و حب تعاطف و ترحم و مودت و معدلت در خميره ذات تمام عائله هست .

و هر كس هر چه ظالم باشد ، به حسب جبلت اوليه ، به زيردستان و افتادگان و ضعفاء و بيچارگان و به كودكان ضعيف ، رحيم و عطوف و رؤوف است ؛ بلكه رحمت بر هر صاحب حيوتى و رافت بر هر موجودى در نهاد انسان به وديعت گذاشته شده .

انسان را ، خداى تعالى از حقيقت رحمت خود آفريد و انسان صورت رحمت الهيه است . چنانچه خداى تعالى فرمايد الرحمن# علم القرآن * خلق الانسان (424)؛ خلق انسان را به اسم رحمان نسبت مى دهد. و از اين جهة است كه انسان ظالم و قسم القلب هم از ظلم و قساوت فطرتا متنفر است ، و اگر ظلم و قساوت خود را هم غفلت كند ، از قساوت و ظلم ديگران بالفطره تكذيب مى كند ، و از معدلت و رحمت و رافت ، ذاتا خوشش مى آيد؛ بلكه ظالم ، ظلم را مى خواهد طبعا كه با عدل بكند ، و اجراء قساوت را به طور رحمت ، خواهى نخواهى مى كند و صورت رحمت به او مى دهد؛ زيرا كه فطرت از آن گريزان است ، و جبلت ذات از آن متنفر است ، چنانچه متوجه رحمت و رافت است ، و مى خواهد خود را - گر چه در اسم و صورت - به آن نزديك كند و از آن بهره بردارى كند ، ولو به طور اسم و صورت باشد.

و اين مطلب - يعنى رحمت و رافت و معدلت و محبت و مودت و امثال آن ، از لوازم فطرت مخموره بودن ، و مقابلات آنها بر خلاف فطرت و از لوازم احتجاب آن بودن - پس از مراجعه به وجدان خود و حالات ديگران از عائله بشرى محتاج به اقامه برهان و تطويل و بيان نيست .

گر چه هر يك از اين مطالب در باب علم اسماء در تحت ميزان علمى كامل و برهان منطقى و فلسفى تام است ؛ ولى اين رساله معد براى اين طرز بيان نيست ؛ بايد به محل خود رجوع شود تا معلوم شود كه جميع خيرات و كمالات راجع هب اسماء الهيه است و مجعول بالذات است ، چنانچه مقابلات آنها راجع به اسماء تنزيهيه و مجعولات بالعرض هستند ، و فطرت مخموره صورت كماليه رحمانيه است ، و نظام وجود بر كمال و خير است ، و نقايص و شرور از اعدام و راجع هب احتجاب فطرت و بعد از معدن نور و عظمت است .

فصل پنجم : در بيان ثمرات قوه غضبيه :

بدان كه قوه غضبيه يكى از نعم بزرگ الهى است بر حيوان و بالخصوص بر انسان كه به واسطه اين قوه شريفه ، حفظ بقاى شخصى و نوعى و حفظ نظام عائله و بقاى فردى و جمعى شود؛ چون كه انسان تا در عالم ماده و طبيعت واقع است ، به واسطه تضاد و تصادمى كه در اين عالم است و به طاسطه قوه قبول و انفعال و تاثرى كه در طبيت او است ، دائما در نضج و تحليل است كه اگر بدل ما يتحلل به او نرسد ، به زودى مفسدات داخلى او را فانى و نابود مى كنند ، و همين طور تا در عالم دنيا و تصادم واقع است ، از براى او دشمنها و مفسداتى هست كه اگر از آنها جلوگير نشود ، انسان را به زودى زائل و فانى كنند.

و همين طور كه از براى شخص و فرد حيوان و انسان ، مفسدات و موذيات خارجى و داخلى هست ، از براى نظام عائله انسانى و نظام جمعيت و مدينه فاضله انسانيه ، مفسدات و مخلاتى است كه اگر ذب و دفع از آنها نشود به زودى نظام عائله و نظام مدينه فاضله به هم مى خورد و به اسرع اوقات ، عالم مدنيت رو به زوال و اضمحلال مى گذارد.

از اين جهة ، عنايت از ليه الهيه و رحمت كامله رحمانيه اقتضاء نمود كه در حيوان مطلقا و در اسنان بالخصوص ، اين قوه شريفه غضبيه را قرار دهد كه حيوان و انسان - بما هو حيوان - دفع موذيات خارجى و داخلى فردى خود كند و انسان ، بالخصوص ، دفع و رفع مفسدات و مخلات نظام عايله و نظام جامعه و مدينه فاضله نمايد.

دفاع و ذب از هتك از عايله ، و سد ثغور و حدود مملكت و حفظ نظام ملت و بقاى قوميت ، و نگهباين از تهاجم اشرار به مدينه فاضله ، و جهاد با اعداء انسانيت و ديانت صورت پيدا نكند ، مگر در سايه اين قوه خداداد و اين تحفه آسمانى كه به دست حق تعالى - جل و علا - در خيمره انسان مخمر شده و به وديعت نهاده شده .

اجراى حدود و تعزيرات و سياسات الهيه كه حفظ نظام عالم كند ، در پرتو اين قدرت و قوه الهيه است ؛ بلكه جهاد با نفس و ذب از جنود ابليس و جهل ، در تحت حمايت اين قوه شريفه انجام گيرد در هر كسى كه اين قوه شريفه كه تجلى انتقام و غضب الهى است ، به طور تفريط ناقص باشد ، لازمه آن بسيارى از ملكات خبيثه و اخلاق ذميمه است ، از قبيل خوف و جبن و ضعف و تنبلى و خود پرورى و كم صبرى و قلت ثبات و راحت طلبى و خمودى و انظلام - كه مثل ظلم يا بدتر از آن است - و رضايت به فواحش و رذائل و تن دادن به فضايح و بى غيرتى بر خود و عائله و ملت خود.

خداى تعالى در وصف مؤمنين فرمايد : اشداد على الكفار رحماء بينهم . (425)اين حال اعتدال است كه در موقع خود ، رحمت و شفقت و در موقع خود ، شدت و غضب نمايد.

و در روايات شريفه از غضب ننمودن در موقع خود ، ذم و تكذيب شده :

محمد بن يعقوب به اسناد خود از حضرت باقر العلوم - عليه السلام - نقل نموده كه فرمود : خداوند و حى فرمود به شعيب نبى - عليه السلام - : همانا من عذاب كنم از قوم تو صد هزار نفر را كه چهل هزار نفر از اشرار آنها و شصت هزار نفر از خوبان آنها است . عرض كرد : خداوند! اشرار به جاى خود ، اخيار و خوبان براى چه ؟ وحى آمد : براى اينكه مداهنه كردند با اهل معصيت و سهل انگارى كردند و غضب ننمودند براى غضب من . (426)

و در وسايل از محاسن برقى ، سند به حضرت على بن الحسين - عليهما السلام - رساند كه فرمود : حضرت موسى بن عمران گفت : پروردگارا! كيانند اهل تو آنهائى كه در سايه عرش خود ، آنها را سايه مى افكنى ، در روزى كه سايه اى جز سايه تو نيست ؟. پس وحى فرمود خداوند به سوى او: آنهائى كه قلبهاى آنها پاكيزه است و دستهاى آنها نيكوئى مى كند. آنهائى كه ياد جلالت مرا كنند مثل ياد پدرهاى خود - تا آنجا كه فرمود - : و آنهائى كه غضب مى كنند براى محرمات من وقتى حلال شمرده شود ، مثل پلنگ وقتى جراحت زده شود. (427)

و در باب اخلاق رسول خدا - صلى الله عليه و آله - وارد است كه يارى نجست براى خود در هيچ مظلمه اى تا آنكه هتك محارم الهيه مى شد ، پس غضب مى نمود براى خداى - تبارك و تعالى - . (428)

و از اين جا معلوم شد كه اين غضب - كه در مقابل رحمت و از جيش و جنود جهل و ابليس مقرر شده - حال اعتدال غضب و آن غضبى نيست كه در تحت زمامدارى عقل و خداى تعالى و شريعت مقدسه آسمانى باشد؛ بلكه مقصود ، حال افراط آن است كه در فصل آتيه ذم و تكذيب آن مذكور مى شود.

فصل ششم : در بيان انحراف قوه غضبيه :

پس از آن كه معلوم شد خداى - تبارك و تعالى - قوه غضب را به انسان مرحمت فرموده ؛ براى حفظ نظام و تحصيل سعادت دنيا و آخرت ، اگر انسان اين نعمت الهيه را در موقع خود صرف نكند و در موقع خود ، غضب براى حفظ اين اساس نكند ، كفران نعمن حق تعالى را فرموده ، و مشمول : و لئن كفرتم ان عذابى لشديد (429)خواهد بود

و از اين بدتر و بالاتر و فبيح تر ، آن است كه اين قوه الهيه را بر خلاف مقصد الهى خرج كند ، و به ضد نظام عايله و مدينه انسانيه به كار برد كه آن علاوه بر كفران نعمت ، هاتك حرمت نيز مى شود. و البته در اين موقع ، قوه غضبيه - كه بايست از جنود الهيه و بر ضد جنود جهل و شيطان باشد - از جنود بزرگ شيطانيه و مخالف و مضاد جنود عقل و حق تعالى گردد ، و مملكت غضب كم كم در تحت سيطره شيطان و جهل (در آيد) (430)و پس از آنكه بايد اين قوه كلب معلم عقل و حق باشد كلب معلم شيطان - يعنى كلب سر خود - شود و دوست و دشمن را نشناسد و در هم درد و نظام عالم و عايله بشرى را متزلزل و منهدم كند. چه بسا كه با قوه غضبيه يك نفر از اين نوع ، تمام عايله بشر و سرتاسر عالم منقلب و بيچاره شود.

سبعيت انسان ، چون سبعيت ديگر حيوانات نيست كه حد محدود و انتها و وقوف داشته باشد؛ زيرا كه حلقوم انسان ، بلع همه عالم را اگر كند قانع نشود و آتش طمعش فرو ننشيند ، از اين جهت جهنم غضبش ممكن است تمام عالم طبيعت را بسوزاند .

الان كه نويسنده اين اوراق را سياه مى كند ، موقع جوشش جنگ عمومى بين متفقين و آلمان است كه آتش آن در تمام سكنه عالم شعله ور شده و اين شعله سوزنده و جهنم فروزنده نيست ، جز نائره غضب يك جانور آدم خوار و يك سبع تبه روزگار ، كه به اسم پيشوائى آلمان عالم را و خصوصا ملت بيچاره خود را بدبخت و پريشان روزگار كرد. و اكنون رو به زوال و اضمحلال است .

ولى با زوال نظام عالم و شيوع سبعيت و شيطنت و جهل در سكنه عالم ، اين آلات و ادوات و اختراعات محير العقولى كه خداوند نصيب اروپاى امروز كرده ، اگر به طور عقل و در تحت پرچم دين الهى اداره مس ‍ شد ، عالم يكپارچه نورانيت و معدلت مى شد ، و سرتاسر دنيا به روابط حسنه مى توانست سعادت ابد خود را تامين كند ؛ ولى مع التاسف اين قواى اختراعيه در تحت سيطره جهل و نادانى و شيطنت و خود خواهى همه بر ضد سعادت نوع انسانى و خلاف نظام مدينه فاضله به كار برده مى شود و آنچه بايد دنيا را نورانى و روشن كند ، آن را به ظلمت و بيچارگى فرو برده و راه بدبختى و ذلت و زحمت به انسان مى پيمايد تا به كجا منتهى شود و كى اين جمعيت بينوا از دست چند نفر حيوان به صورت انسان - نه ، بلكه اشخاصى كه عار حيوانيت هم هستند - خلاص شوند و اين بيچارگى خاتمه پيدا كند ، و اين ظلمتكده خاكى نورانى شود به نور الهى ولى مصلح كامل ؟اللهم عجل فرجه الشريف و من علينا بظهوره

فصل هفتم : در ذكر جمله اى از احاديث شريفه در اين باب :

فى الوسل عن الكافى ، باسناده عن ابى عبدالله - عليه السلام - قال : قال رسول الله - صلى الله عليه و آله - : الغضب يفسد الايمان كما يفسد الخل العسل . (431)

و فى المستدرك ، عن الجعفريات ، باسناده عن على بن ابى طالب - عليه السلام - قال : قال رسول الله - صلى الله عليه و آله - : الغضب يفسد الايمان كما يفسد الصبر العسل و كما يفسد الخل العسل . (432)

اين حديث شريف از چند طريق ديگر نيز منقول است . (433)

و بايد دانست كه ما بيچارهها كه اكنون در غلاف طبيعت و حجاب ظلمانى حيات پست دنياوى گرفتاريم ، و از غيب و ملكوت نفس و مضار و مفاسد و مصلحات و مهلكات آن محجوب و بى اطلاعيم ، تشخيص ‍ نمى دهيم كه چطور نورانيت ايمان به واسطه غضب زايل شود ، و حقيقت ايمان انسان فاسد و ناچيز گردد ، و مضادت حقيقى ايمان و غضب بى موقع را به نور بصيرت ادراك نكنيم .

آنها كه اطباء نفوس و قلوبند و با علم محيط الهى و چشم بصيرت نافذ در بواطن ملك و ملكوت ، امراض ‍ قلوب و ادويه آن و مصلحات و مفسدات آن را دريافته اند ، از جانب ذات مقدس الهى ، مبعوث به كشف حقايق و اهار بواطن و بيدار كردن ما خفتگانند.

آنها به ما خبر از باطن قلب خودمان دهند ، و ملكوت نفوس خود ما را براى ما كشف كنند. آنها مى دانند كه همان طور كه سركه و صبر زود عسل را فاسد كند ، و آن شيرينى لطيف را مبدل به تلخى و ترشى غير مطبوع نمايد ، آتش غضب و نائره آن ، نور ايمان را منطقى كند و فاسد نمايد.

اكنون اگر براى غضب جز اين نبود كه سرمايه حيات ملكوتى انسانى را - كه ايمان است - فاسد و باطل كند ، و مايه سعادت انسان را از دست او بگيرد و او را با دست تهى به عالم ديگر سوق دهد ، همين بس بود؛ با آنكه انسان را در اين عالم نيز چه بسا باشد كه به مخاطرات و مهالك اندازد و او را در دو دنيا به بدبختى و شقاوت كشاند!

كمتر چيزى مثل آتش سوزان غضب ، انسان را به سرعت برق به عالم بدبختى و هلاكت سوق دهد! چه بسا كه با يك آن غضب انسان از دين خود خارج شود ، و به خداى تعالى و انبياء عظام او جسارتها كند! و چه بسا كه با غضب يك ساعت ، به قتل نفوس محترمه دچار شود؛ چنانچه از حضرت صادق - عليه السلام - در كافى شريف نقل نموده كه : پدرم مى فرمود : كدام چيز از غضب شديدتر است ؟! همانا انسان غضب مى كند پس ‍ مى كشد نفسى را كه خداوند حرام فرموده و تهمت به زن نيكوكار مى زند. (434)

و فى الوسائل ، عن الخصال باسناده عن ابى - عليه السلام - قال : قال الحواريون لعيسى - عليه السلام - اى الاشياء اشد؟ قال : اشد الاشياء غضب الله - عزوجل - . قالوا بما نتقى غضب الله ؟ قال : ان لا تغضبوا. قالوا : و ما بدء الغضب ؟ قال : الكبر و التجبر و محقرة الناس (435)

اين حديث شريف به طريق اشاره مى فهماند كه باطن غضب صورت آتش غضب الهى است .

آرى ، اين نائره سوزان از باطن قلب بروز كند ؛ چنانچه نار الله المؤ قدة * التى تطلع على الافئدة (436)شايد صورت همين نار باشد كه از باطن دل بروز كند و مشرف بر فؤ اد شود.

ما اكنون از آتش غضب الهى خبرى مى شنويم ، و با هيچ بيانى ممكن نيست حقيقت آن را براى ما آن طور كه هست ، بيان كنند. همت دنيا و قاموس طبيعت كوتاه تر از آن است كه بتواند ، حقايق عالم غيب و ماوراى طبيعت را به طورى كه هست ، بيان كند. ما هر چه از جانب سعادت يا شقاوت مى شنويم ، به مقايسه به اين دنيا و مانوسات و عاديات خود از آن چيز مى فهميم ، و عالم آخرت و ملكوت در تحت مقايسه و ميزان دنيا و ملك در نيايد.

ما هر چه آتش ديديم ، آتش ملاصق با بدن - آن هم نوعا با سطح بدن - را ديديم و بيشتر و بالاتر از آن چيزى نيافتيم . تمام آتشهاى عالم دنيا را اگر روى هم گذارند فؤ اد انسان را نمى تواند بسوزاند؛ چه كه فؤ اد از مراتب ملكوت است و آتش ملكى به آن نرسد؛ آتش ملكى از حد بدن ملكى دنياوى خارج نشود. آن آتش ‍ ملكوتى الهى است كه باطن و ظاهر و روح و قلب و فؤ اد و بدن را مى سوزاند ، و از باطن قلب بروز كند ، و به ظاهر از مجراى حواس نفوذ كند.

حضرت عيسى - عليه السلام - مى فرمايد : كسى كه بخواهد از آتش غضب الهى محفوظ باشد و گرفتار نار الله الموقدة نشود ، بايد خود را از اين آتش سوزان غضب حفظ نمايد.

و در حديث شريف كافى ، حضرت باقر - عليه السلام - فرمود : همانا اين غضب پاره اى از آتش ‍ فروزنده از شيطان است كه در قلب پسر آدم مشتعل شود. و همانا هر كس از شما كه غضب كند ، چشمانش ‍ سرخ شود و رگهاى گردنش باد كند و شيطان در او داخل شود. و هر كس از شما كه بر خود بترسد از آن . ملازم زمين شود كه پليدى شيطان در اين هنگام از او برود. (437)

و از حضرت صادق - عليه السلام - مروى است كه : غضب ، قلب حليم را تاريك و ظلمانى كند ، و كسى كه مالك غضبش نباشد ، مالك عقلش نيست . (438)

و از حضرت باقر معقول است كه : كسى كه غضبش را از مردم نگاه دارد ، خداوند عذاب روز قيامت را از او نگاه دارد. (439)

احاديث شريفه در اين باب بيش از آن است كه در اين مختصر بتوان گنجاند. (440)