امام خمينى در آئينه خاطره ها

على دوانى

- ۳ -


در عصر دوم فروردين 1342 دستور حمله كماندوها كه به لباس ساده در آمده بودند صادر شد. آن روز كه مصادف با 25 شوال 1382 سالروز شهادت امام صادق عليه السلام بود، مدرسه فيضيه با حضور مرحوم آيت الله گلپايگانى در سوگ آن حضرت نشسته بود .كماندوها حمله كردند .زد و خورد آنها با طلاب بى پناه حوزه در مدرسه تا پاسى از شب ادامه داشت .

زدند و كشتند و شكستند و خراب كردند، و مدرسه را به صورت ميدان جنگ در آوردند. كتابها، قرآنها، وسائل طلاب را چنان بهم ريختند و شاخه هاى درختان را به طورى شكستند تا از آن براى زدن طلاب استفاده كنند، و آجرهاى لبه ديوارها را چنان كندند و به طرف طلاب پرتاب كردند، و همه را طورى در صحن مدرسه ريختند كه مدرسه به صورت خرابه اى در آمد.

ده ها نفر از طلاب مجروح و عده زيادى ناپديد شدند . صحن مدرسه و ديوارها خون آلود بود، و خلاصه وضعى را به وجود آوردند كه روز عاشوراى صحراى كربلا را به ياد مى آورد.

شب سوم فروردين 1342 از بدترين شبهايى بود كه تاريخ قم و حوزه علميه به ياد داشت . شهر به صورت شهر جنگزده درآمده بود . وحشت و ناامنى شبح مخوف خود را در همه جا افكنده بود.

كسى از سرنوشت امام خمينى و ديگر مراجع خبر نداشت . مردم قم و بيشتر علما و طلاب آن شب را با اضطراب خاصى به صبح آوردند و شايد بسيارى نخوابيدند.

از محلات مختلف خبر مى رسيد كه دسته دسته طلاب مجروح را به بيمارستانها و خانه پزشكان مى برند. در آنجا هم مانع پذيرش مجروحين مى شدند.

صبح زود پس از خواندن نماز صبح چون مى دانستم براى دستگيريم خواهند آمد، زيرا هم كتاب نهضت دو ماهه روحانيون ايران را نوشته بودم ، و هم روز قبل سخنرانى داشتم ، از خانه بيرون آمدم تا اگر دستگير شوم بيمار قلبى كه در خانه داشتم صدمه نبيند.

پسر كوچكم محمد على كه صبح زود مانند بسيارى ديگر از طبقات مختلف مردم شهر به مدرسه فيضيه رفته بود، از مدرسه بر مى گشت . در ميدان ارم او را ديدم با چشم اشكبار مى گفت مدرسه به صورت مخروبه اى در آمده است . لباسهاى خون آلود طلاب ، دندانهاى شكسته آنها، كتابها، قرآنها، و آجر و چوب و غيره به قدرى در صحن مدرسه ريخته است كه حد ندارد . هزاران نفر در فيضيه هستند، صداى گريه و زارى و شيون است كه از مدرسه بلند است .

آن روز نيز كماندوها حمله ديگرى به فيضيه كردند، سر و صداى آنها و طلاب تا مسافت زيادى به گوش مى رسيد. به طور خلاصه عمال شاه در فيضيه كارى كردند كه روى مغولها و وحشيان جنگلها را سفيد كردند.

در همانجا كه ايستاده بودم كامكار رئيس منفور آگاهى قم كه در دلقك بازى براى دستگاه شهر شهره شهر بود، با سرهنگى در لباس نظامى را ديدم كه در فولكش نشسته اند . كامكار از آن طرف خيابان گفت آقاى دوانى باشيد عرضى دارم ، ميدان ارم را دور زد و پهلويم توقف كرد، و گفت تا شهربانى تشريف بياوريد . به شهربانى رفتم ، دستى توى پرونده ام برد، و گفت ساواك شما را خواسته است . اولين روحانى بودم كه صبح فيضيه دستگير شده بودم .

در ساواك بازداشت شدم . ساعت 12 شب در اتاقم باز شد و دو نفر از كماندوها كه جا نداشتند به اتاق من آمدند . براى آنها لحاف و تشك آوردند و من كفشم را زير سر نهاده و عبايم را به رويم انداخته و روى زيلو خوابيدم .

كماندوها لوازم خود را در آوردند و روى زمين پرت مى كردند: چاقوى ضامن دار، ميله آهنى به طول 80 سانت ، پنجه بوكس ، زنجير زرد رنگ ، كلت كه آهسته به زمين گذاشتند و خوابيدند.

فردا از توى اتاقم شنيدم كه سرهنگ بديعى به ماءمورين ساواك مى گفت : بگوئيد چهل دست چلوكباب بياورند . معلوم شد چهل نفر از كماندوها در ساواك بودند . بقيه در دبيرستان حكيم نظامى و جاهاى ديگر . شايد به 200 نفر يا بيشتر مى رسيدند.

دو سه روز بعد كه آزاد شدم ، سرهنگ بديعى گفت : آقاى دوانى !آنجا را نگاه كنيد . در گوشه انتهايى حيات جايى سياه بود. گفت در اينجا تعدادى از كتابهاى شما نهضت دو ماهه روحانيون ايران را آتش زده ايم . اين چه كارى بود . هنوز كار تمام نشده ، شما يك كتاب در تاريخ دو ماه درگيرى آقايان با دولت نوشته ايد؟ بفرمائيد نتيجه اين كه بازداشت شديد ، و از اين به بعد هم تحت نظر هستيد. مگر مى شود با دولت جنگيد؟!بيرون مى رويد، آقايان را ببينيد و كارى كنيد كه سر و صداها بخوابد، لابد راجع به درگيرى اخير هم تاريخ ديگرى خواهيد نوشت ؟ (37)

وقتى به خانه آمدم در ديدار رفقا، لوازمى را كه كماندوها داشتد و ديده بودم براى آنها نقل كردم . روز بعد آقاى شيخ حسن صانعى آمد در منزل و گفت : آيت الله خمينى شما را خواسته اند. خدمتت امام رسيدم ، فرمودن شما را چطور گرفتند و به كجا بردند؟ عرض كردم از توى خيابان به شهربانى و از آنجا به ساواك و برخوردها چنين بوده است .

فرمودند: شنيده ام لوازمى كه آنها بعنوان سلاح خود داشته اند، از نزديك ديده ايد؟ عرض كردم بله . فرمودند: مى خواستم بدانم آنها چه داشته اند،چون در شب واقعه كسى درست متوجه نشده است .

عرض كردم : چاقوى ضامن دار، زنجير بلند، پنجه بوكس ، كلت و ميله آهنى تقريبا به طول 80 سانت . فرمودند: يعنى با آن ميله طلاب را مى زده اند ؟ گفتم : بله حتما پس براى چه آورده بودند . امام از شدت تاءثر روى را برگردانيدند، سپس گفتند شنيده ام يكى از اين ميله ها در صحن فيضيه پيدا شده و نزد مشهدى ماشاء الله خادم مدرسه است . برويد و بگوئيد فلانى گفته است ميله را بده ، و عكسى از آن بگيريد كه روزى لازم مى آيد.

رفتم و از مشهدى ماشاء الله ميله را خواستم ، ولى او يا مى ترسيد و نگفت ؛ و يا اطلاع نداشت و چيزى به دست نيامد.

دو سه روز بعد امام خمينى قدس سره با جمعى از طلاب و فضلا به مدرسه فيضيه رفتند و در آنجا به سوگ نشستند، سپس براى اين كه مردم عمق فاجعه را از ايشان بشنوند در پاسخ تلگراف علماى اعلام تهران كه فاجعه فيضيه را به ايشان تسليت گفته بودند، اين تلگراف را مخابره كردند كه به تنهائى گوياى همه چيز بود ، بر اثر آن هيجانى در خاص و عام پديد آمد، و ايران و عتبات را به عزا نشانيد:

بسم الله الرحمن الرحيم

انا لله و انا اليه راجعون

به وسيله حضرت حجة الاسلام آقاى حاج سيد على اصغر خوئى دامت افاضاته .

خدمت ذيشرافت حضرات علماء و حجج اسلام تهران دامت بركاتهم .

تلگراف محترم براى تسليت در فاجعه عظيم بر اسلام و مسلمين موجب تشكر گرديد. حمله كماندوها و ماءمورين انتظامى دولت با لباس مبدل و معيت و پشتيبانى پاسبانها به مركز روحانيت ، خاطرات مغول را تجديد كرد، با اين تفاوت كه آنها به مملكت اجنبى حمله كردند، و اينها به ملت مسلمان خود و روحانيون و طلاب بى پناه در روز وفات امام صادق عليه السلام .

با شعار جاويد شاه به مركز امام صادق و به اولاد جسمانى و روحانى آن بزرگوار حمله ناگهانى كردند ، و در ظرف يكى دو ساعت تمام مدرسه فيضيه دانشگاه امام زمان صلوات الله عليه را با وضع فجيعى در محضر قريب بيست هزار مسلمان غارت نمودند، و دربهاى تمام حجرات و شيشه ها را شكستند . طلاب از ترس جان خود از پشت بامها به زمين افكندند . دستها و سرها شكستند . عمامه طلاب و سادات ذريه پيغمبر را جمع نموده آتش زدند . بچه هاى پانزده شانزده ساله را از پشت بام پرت كردند.

كتابها و قرآنها را چنان كه گفته شد پاره پاره كردند.

اكنون روحانيون و طلاب در اين شهر مذهبى تاءمين جانى ندارند. اطراف منازل علماء و مراجع محصور به كارآگاه و گاهى كماندو ماءمورين شهربانى است . ماءمورين تهديد مى كنند كه ساير مدارس را نيز به صورت فيضيه در مى آوريم . (38) طلاب محترم از ترس ماءمورين لباسهاى روحانيت را تبديل نموده اند .دستور داده اند كه طلاب را به اتوبوس و تاكسى سوار نكنند.

در مجامع عمومى ماءمورين درجه دار به روحانيين عموما و به بعضى از افراد با اسم ناسزا مى گويند، و فحشهاى بسيار ركيك مى دهند . شبها پاسبانها ورقه هاى فجيع با امضاء مجهول پخش مى كنند.

اينان با شعار شاه دوستى به مقدسات مذهبى اهانت مى كنند .شاه دوستى يعنى غارتگرى ، هتك اسلام ، تجاوز به حقوق مسلمين ، تجاوز به مراكز علم و دانش . شاه دوستى يعنى ضربه زدن به پيكر قرآن و اسلام . سوزاندن نشانه هاى اسلام ، محو آثار اسلاميت .

شاه دوستى يعنى تجاوز به احكام اسلام و تبديل احكام قرآن كريم . شاه دوستى يعنى كوبيدن روحانيت و اضمحلال آثار رسالت .

حضرات آقايان توجه دارند اصول اسلام در معرض خطر است . قرآن و مذهب در مخاطره است . با اين احتمال تقيه حرام است و اظهار حقايق واجب (ولو بلغ ما بلغ ) .

اكنون كه مرجع صلاحيتدارى براى شكايت در ايران نيست و اداره اين مملكت به طور جنون آميز در جريان است ، من به نام ملت از آقاى علم شاغل نخست وزيرى استيضاح مى كنم با چه مجوز قانونى در دو ماه قبل حمله به بازار تهران كرديد، و علماء اعلام و ساير مسلمين را مصدوم و مضروب نموديد؟ .

با چه مجوز علماء و ساير طبقات را به حبس كشيديد كه جمع كثيرى اكنون در حبس به سر مى برند.

با چه مجوز بودجه مملكت را خرج رفراندوم و معلوم الحال كرديد، در صورتى كه رفراندوم از شخص شاه بود، و بحمدالله ايشان از غنى ترين افراد بشر هستند؟

با چه مجوز ماءمورين دولت كه از بودجه ملت حقوق مى گيرنند، بارى رفراندوم شخصى ، الزاما به خدمت وا داشتيد؟

با چه مجوز در دو ماه قبل بازار قم را غارت كرديد، و به مدرسه فيضيه تجاوز نموديد، و طلاب را كتك زديد و آنها را به حبس كشيديد؟!

با چه مجوز در روز وفات امام صادق سلام الله عليه كماندوها و ماءمورين انتظامى را با لباس مبدل و حال غيرعادى به مدرسه فيضيه فرستاده و اين فجايع را انجام داديد؟

من اكنون قلب خود را براى سرنيزه هاى ماءمورين شما حاضر كرده ام ، ولى براى قبول زورگوئيها و خضوع در مقابل جباريهاى شما، حاضر نخواهم كرد.

من به خواست خدا احكام خدا را در هر موقع مناسب بيان خواهم كرد، و تا قلم در دست دارم كارهاى مخالف مصالح مملكت را برملا مى كنم . اكنون يك چشم مسلمين بر دنياى خود و چشم ديگرشان بر دين خود گريان است ، و حكومت چند ماهه شما با جهشهايى كه مى كنيد، اقتصاد، زراعت ، صنعت ، فرهنگ ، و ديانت مملكت را به خطر انداخته ، و مملكت از هر جهت در شرف سقوط است .

خداوند تعالى اسلام و مسلمين را در پناه خود و قرآن حفظ نمايد.

روح الله الموسوى الخمينى (39)

9/ 1 / 1342

چنان كه مى بينيم امام فقيد به طور غيرمستقيم شاه دوستى را به شدت كوبيده و از درجه اعتبار انداخته اند، به طورى كه ديگر اين شعار مهم شاه پرستان در نزد مذهبيها رنگى نداشت و باعث تمسخر بود.

امام دولت را استيضاح كردند كه در واقع استيضاح خود شاه و ارباب او بود . ص 123

در حقيقت امام با اين تلگراف كوبنده ، اعمال وحشيانه رژيم ، و دستور مستقيم شاه را در سطح جهانى منعكس كردند، و همه را در جريان فاجعه فيضيه گذاشتند.

اگر اين اعلاميه نبود كسى درست نمى توانست از عمق فاجعه آگاه شود، و رسوايى رژيم به دنبال نداشت .

پس از اين اعلاميه عده زيادى از طلاب و فضلا را براى سربازى از قم گرفتند و به باغ شاه تهران بردند، و خلع لباس روحانى نمودند، و به لباس ‍ سربازى در آوردند.

در همان روزها، روزى خدمت امام بوديم . طلبه سيدى با سر و وضع آشفته طورى در خانه امام را كه باز بود به ديوار زد و وارد خانه و اتاقى كه امام و ما نشسته بوديم شد كه هم باعث خنده بود و هم موجب تاءثر خاطر همه گرديد . امام سر پايين داشتند و مشغول چيز نوشتن بودند .سيد با صداى بلند گفت : آقا!ما از درس آقاى مشكينى در مسجد امام بيرون آمديم ، ماءمورين هجوم آوردند و طلاب را گرفتند و پر دو كاميون كردند و بردند سربازى . آقاى رفسنجانى را هم گرفتند و بردند.

از اين خبر و سر و وضع آشفته سيد همه متاءثر و منقلب شديم ، بعضى هم گريه كردند. امام همانطور كه نشسته بودند و قلم در دست داشتند از بالاى عينك نگاهى به سيد كردند و فرمودند: حالا چرا نمى نشينى ، و چون سيد نشست ، امام عينك را از چشم برداشتند و با خونسردى هميشگى خود تكيه دادند و فرمودند: سربازى ؟ سيد با التهاب گفت : بله آقا . امام فرمودند: ببرند، اينها بايد تمرين نظامى كنند، ما در آينده با اينها كار داريم !.

اين مطلب ، در آن موقع واقعا از امام در سر حد اعجاز بود!.

پى آمد واقعه فيضيه

واقعه فيضيه نقطه عطفى در تاريخ نهضت روحانيون بود، و چنان انعكاسى در سطح جهانى يافت كه روى رژيم شاه را سياه كرد . تهران و ديگر شهرهاى كشور به عزا نشستند، سيل جمعيت از سراسر مملكت به طرف قم و خانه مراجع و بيشتر به خانه امام خمينى سرازير شد.

اعلاميه ها، تلگرافها، طومارها، سخنرانيها از داخل و خارج مملكت به قم صادر و مخابره و ايراد گرديد.

مراجع و علماى نجف اشرف تا چهل روز اعلام عزا كردند و به سوگ نشستند . آيت الله حكيم مرجع نامى نجف طى تلگرافى از مراجع قم دعوت كرد دستجمعى به نجف بياييد تا تكليف خود را بدانيم ، ولى امام و ديگر مراجع هجرت از قم را صلاح ندانسته براى ادامه نهضت لازم دانستند كه در قم مركز انقلاب بمانند، هر چند بيم خطر هم براى آنها مى رفت .

امام درصدد بودند در فرصت مناسب با موضع گيرى بسيار حادى انتقام حمله به فيضيه را از شاه بگيرد . براى تاءمين اين منظور در اعلاميه شديد اللحنى كه به مناسبت چهلم مدرسه فيضيه منتشر ساختند، نوشتند:

بسم الله الرحمن الرحيم

چهل روز از مرگ و ضرب و جرح عزيزان ما گذشت . چهل روز است بازماندگان كشتگان مدرسه فيضيه بر عزيزان خود سوگوارى مى كنند. ديروز پدر قد خميده سيد يونس رودبارى كه آثار عظمت مصيبت چهره اش را در هم شكسته بود، به ملاقات من آمد. با چه زبانى مى شود مادرهاى فرزند مرده و پدرهاى غم ديده را تسليت داد؟

بايد به پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله و امام عصر عجل الله تعالى فرجه تسليت گفت . ما به خاطر آن بزرگواران سيلى خورديم و جوانان خود را از دست داديم .جرم ما حمايت از اسلام و استقلال ايران است .

ما براى اسلام اين همه اهانت شده و مى شويم ، ما در انتظار حبس و زجر و اعدام نشسته ايم . بگذار دستگاه جبار هر عمل غير انسانى كه مى خواهد بكند . دست و پاى جوانان ما را بشكند .مريضهاى ما را از مريضخانه بيرون كند. ما را تهديد به قتل و هتك اعراض كند .مدارس علم و دين را خراب كند . كبوتران حرم اسلام را از آشيانه خود آواره كند.

در چهل روز ما نتوانستيم احصائيه مقتولين و مصدومين و غارت شدگان را درست بدست بياوريم .نمى دانم چند نفر در زير خاك و چند نفر در سياه چالهاى زندانها و چند نفر در پنهانى بسر مى برند، چنان كه بعد از سالها عدد مقتولين مسجد گوهرشاد را كه با كاميونها حمل كردند، نمى دانيم !

اشكال بزرگ اين است كه به هر دستگاهى رجوع مى شود مى گويند: فرمان مبارك است !مى گويند: جناب مدرسه فيضيه به دستور ايشان است . به دستور اعليحضرت مريضها را از مريضخانه بيرون كردند. دستور ايشان است كه اگر در جواب آيت الله حكيم كارى انجام دهيد، كماندوها و زنهاى هر جايى را به منازل شما بريزيم و خانه هاتان را غارت كنيم .

دستور اعليحضرت است كه بدون مجوز قانونى طلاب را بگيريم و به لباس ‍ سربازى در آوريم . دستور اعليحضرت است كه به دانشگاه بريزند و دانشجويان را بكشند .

ماءمورين تمام قانون شكنى ها را به شاه نسبت مى دهند. اگر اينها صحيح است ، بايد فاتحه اسلام و مسلمين را خواند، و اگر صحيح نيست و اينها به دروغ جرمها و قانون شكنى ها و اعمال غير انسانى را به شاه نسبت مى دهند، پس چرا ايشان از خود دفاع نمى كنند تا تكليف مردم با دولت روشن شود، و عمال جرم را بشناسند ، و در موقع مناسب به سزاى اعمال خود برسانند؟!.

كرارا تذكر داده ام كه اين دولت سوء نيت داشته و با احكام اسلام مخالف است . نمونه هاى آن يكى پس از ديگرى ظاهر مى شود. وزارت دادگسترى با طرحهاى خود و الغاء اسلام و رجوليت از شرائط قضات ، مخالفت خود را با احكام مسلمه اسلام ظاهر كرد . از اين به بعد بايد در اعراض و نفوس ‍ مسلمين ، يهود و نصارا و دشمنان اسلام و مسلمين دخالت كنند. منطق اين دولت و بعضى اعضاى آن محو اسلام است . تا اين دولت غاصب ياغى سركار است مسلمين روز خوش نخواهند ديد .

من نمى دانم اين همه بى فرهنگى و جنايات براى نفت قم است ، و حوزه علميه بايد فداى نفت شود؟ (40) يا براى اسرائيل است ، ما را مزاحم پيمان با اسرائيل در مقابل دول اسلامى مى دانند؟

در هر صورت ما بايد نابود شويم . اسلام و فقهاء اسلام بايد فدا شوند. دستگاه جبار حاكم گمان كرده است با اين اعمال غير انسانى و فشارها مى تواند ما را از مقصد خود كه جلوگيرى از ظلم و خودسريها و قانون شكنى ها و حفظ حقوق اسلام و ملت و برقرارى عدالت اجتماعى كه مقصد بزرگ اسلام است ، منصرف كند.

ما از سربازى فرزندان اسلام هراسى نداريم . (41) بگذار جوانان ما به سربازخانه بروند، و سربازان را تربيت كنند و سطح افكار آنها را بالا ببرند. بگذار در بين سربازان افراد روشن ضمير و آزاد منشى باشند تا بلكه به خواست خداوند متعال ايران به آزادى و سربلندى نائل شود.

ما مى دانيم كه صاحب منصبان معظم و درجه داران محترم افراد نجيب ارتش با ما در اين مقاصد همراه و براى سرافرازى ايران فداكار هستند. من مى دانم افسران و درجه داران با وجدان راضى به اين جنايات و وحشيگريها نيستند . من از فشارهايى كه بر آنها وارد مى شود مطلع و متاءسفم . من به آنها براى نجات ايران و اسلام دست برادرى مى دهم . من مى دانم قلب آنها از تسليم در مقابل اسرائيل مضطرب است ، و راضى نمى شوند ايران در زير چكمه يهود پايمال شود.

من به سران ممالك اسلامى و دول عربى و غير عربى اعلام مى كنم علماى اعلام و زعماى دينى و ملت ديندار ايران و ارتش نجيب با دول اسلامى برادر است ، و در منافع و مضار همدوش آنهاست ، و از پيمان با اسرائيل دشمن اسلام و دشمن ايران متنفر و منزجر است .

اين جانب اين مطلب را به صراحت گفتم . بگذار عمال اسرائيلى به زندگى من خاتمه دهند. مناسب است ملت مسلمان در ايران روز چهلم فاجعه بزرگ اسلام ، يادى از مصيبتهاى وارد بر اسلام و حوزه هاى اسلامى بكنند . در صورتى كه عمال دولت مانع نشوند مجالس سوگوارى داشته باشند، و بر مسببين اين فجايع نفرين كنند .

روح الله الموسوى الخمينى (42)

مى بينيم كه در اين اعلاميه نيز امام فقيد با كنايه اى بليغ ‌تر از تصريح ، تمام قانون شكنى ها و اعمال غير انسانى را به شاه درست با همين تعبير، نسبت داده اند كه در آن زمانها كارى بسيار شجاعانه بود، و فقط آن مرد بزرگ بود قدرت بر احضار آن داشت .

نيز دولت علم را پس از استيضاح در اعلاميه دول دولت غاصب ياغى دانسته اند كه باز كار كسى جز او نبود.

نوشته اند: ما از سربازى فرزندان اسلام هراسى نداريم !كه پاسخى دندان شكن به شاه بود. به طور غيرمستقيم براى اولين بار ارتش را مخاطب ساخته و آنها را برادران ساير مردم دانستند كه راضى نمى شوند، ايران در زير چكمه يهود پايمال شود !.

حوادث بعدى تا 15 خرداد

در قم جلسه اى به نام هيئت مدرسين تشكيل شده بود كه در آن بزرگان و علما و فضلا گرد مى آمدند، و درباره صدور اعلاميه آقايان و چاپ و انتشار آنها در سراسر كشور گفتگو مى كردند و تصميم مى گرفتند . بعضى از حاضران اين جلسه عقيده داشتند امام خيلى تند و داغ عمل مى كند و از آن بيم داشتند كه ديگر مراجع نتوانند با ايشان كنار بيايند، اين را بعضى از خود آنها هم گفته بودند . از اين رو بعضى گفتند: خوب است يكى از ما اين مطلب را به آقاى خمينى بگويد و پاسخ بياورد.

شهيد سيد محمد رضا سعيدى گفت من رفتم و همين را به آقاى خمينى گفتم ، و ايشان فرمودند: من خوابى ديدم كه آتشى روشن شده و انگار تمام ايران را كه به صورت نقشه جغرافيائى مى ديدم در برگرفته است . هر چه فرياد كشيدم بياييد كمك كنيد آتش را خاموش كنيم كسى نيامد، خودم عبا را در آوردم و به قدرى به آتش زدم ، و آب به روى آن ريختم كه با زحمت توانستم آن را خاموش كنم .

شهيد سعيدى گفت : حاج آقا افزودند: من اين خواب را اين طور تعبير مى كنم كه اين بلوا ادامه دارد و به آسانى پايان نمى يابد ، شعله آتشى روشن شده و همه كشور را فرا مى گيرد، و تنها من هستم كه بايد اين آتش را خاموش كنم .حال هر كدام از آقايان كه مى خواهند با من باشند و هر كس ‍ نخواست نباشد.

در آن جلسه مدتى يكديگر را نگاه مى كردند، و سرانجام همه تسليم شدند كه حاج آقا روح الله غير از ساير آقايان است ، و بايد ديد در آينده چه خواهد شد، و ايشان چه تصميمى مى گيرند، حرف ، حرف ايشان است و مبارزه استقامت و پر دلى و شجاعت مى خواهد .

از اينجا بود كه بعضى از آقايان سست شدند و طريق احتياط پيش گرفتند و بعضى هم خود را كنار كشيدند و مى گفتند: تا همين حد كافى است و بيشتر از اين صلاح نيست !

امام براى اين كه مردم را بيشتر متوجه خيانت شاه در واقعه فيضيه كنند، طى اعلاميه اى اطلاع دادند كه بنا داريم مدرسه فيضيه را تعمير كنيم ، و از مردم خواستند هر كس خواست مى تواند كمك خود را به شماره حسابى كه در بانك ملى قم باز كرده اند، واريز كنند .

اين خود يك مبارزه پى گير و بى سر و صدا بر ضد نقشه هاى شوم دستگاه جبار بود، و مردم هم كه متوجه موضوع شده بودند، استقبال نمودند. به طورى كه در اندك زمانى هفتاد هزار تومان به حساب ياد شده واريز شد .

در اين موقع ماه محرم نزديك مى شد. رژيم شاه پيوسته مشغول توطئه و زمينه سازى براى ايفاى نقشه هاى شيطانى خود بود، و هر روز فشار و خفقان را بيشتر مى كرد . از جمله اهل منبر را تهديد كردند كه اگر در ماه محرم و صفر چيزى بر خلاف مصالح دولت گفتند به شدت تحت تعقيب قرار مى گيرند.

در تهران كه بيشتر احساس خطر مى شد، اوائل محرم جمعى از اهل منبر را به ساواك فرا خواندند و ضمن تهديد و ارعاب به آنها گفتند: اگر طبق معمول ماههاى اخير حاضر نيستيد دست از سخنان تحريك آميز برداريد، سعى كنيد لااقل از تذكر سه مطلب خوددارى نماييد كه برايتان گران تمام مى شود:

1 بر ضد اعيلحضرت سخنى نگوييد.

2 از اسرائيل و آنچه مربوط به اسرائيل است چيزى نگوييد.

3 نگوييد اسلام و قرآن در خطر است ، و دستگاه را ضد اسلامى نخوانيد.

وعاظ مراتب را به امام خمينى و آقايان ديگر اطلاع دادند، و پاسخ شنيدند كه ترتيب اثر ندهيد، و راجع به هر سه موضوع در فرصتهاى مناسب آنچه لازمه اداى وظيفه دينى است معمول داريد.

متعاقب آن امام اعلاميه اى خطاب به وعاظ و گويندگان دينى و هيئات مذهبى صادر كردند و آن اين است :

بسم الله الرحمن الرحيم

به عموم حضرات مبلغين محترم و خطباء معظم كثر الله امثالهم و عموم هيئات محترم عزادارى سيد مظلومان عليه الصلاة و السلام محترما معروض مى دارد: در اين ايام كه دستگاه جبار از خوف آن كه مبادا در منابر و مجامع مسلمين شرح مظالم و اعمال خلاف انسانى و ضد دينى و وطنى آنها داده شود دست به رسوايى ديگرى زده و درصدد گرفتن الزام و تعهد از مبلغين محترم و سران هيئات عزادار است كه از مظالم دم نزنندن و دستگاه جبار را به خودسرى واگذارند، لازم است تذكر دهم كه اين التزامات علاوه بر آن كه ارزش قانونى نداشته و مخالفت با آن هيچ اثرى ندارد، الزام گيرندگان مجرم و قابل تعقيب هستند!.

عجب است كه دستگاه بى پروا ادعا دارد كه قاطبه ملت با اوست و از پشتيبانى اكثريت قاطع برخوردار است ، با اين وضع در تمام شهرستانها، قراء و قصبات به دست و پا افتاده و با ارعاب و تهديد ملت ، خفقان ايجاد مى كند.

اگر اين ادعا صحيح است ، ملت را اين چند روز به حال خود واگذارند تا از پشتيبانى مردم متمتع شده موافقت شش ميليونى (43)به همه ملل جهان ظاهر و الا اشاعه اكاذيب براى تشويش افكار عامه بر خلاف مصالح اسلام و مملكت جرم و قابل تعقيب است .

حضرات مبلغين عظام ، هيئات محترم ، و سران دسته هاى عزادار متذكر شوند كه لازم است فريضه دينى خود را در اين ايام در اجتماعات مسلمين ادا كنند، و از سيد مظلومان ، فداكارى در راه احياء شريعت را فرا گيرند، و از توهم چند روز حبس و زجر نترسند . و لا تهنوا و لا تحزنوا و انتم الاعلون ، ان كنتم مؤ منين . (44)

آقايان بدانند كه خطر امروز بر اسلام كمتر از خطر بنى اميه نيست . دستگاه جبار با تمام قوا به اسرائيل و عمال آنها( فرقه ضاله و مضله ) همراهى مى كند، دستگاه ، تبليغات را به دست آنها سپرده و در دربار دست آنها باز است . در ارتش و فرهنگ و ساير وزارتخانه ها براى آنها جا باز نموده و شغلهاى حساس به آنها داده اند .خطر اسرائيل و عمال آن را به مردم تذكر دهيد. در نوحه هاى سينه زنى از مصيبت هاى وارده بر اسلام و مراكز فقه و ديانت (فيضيه ) و انصار شريعت ياد آور شويد.

از فرستادن و تجويز دولت خائن چند هزار نفر دشمن اسلام و ملت و وطن را به لندن براى شركت در محفل ضد اسلامى و ملى اظهار تنفر كنيد. (45)

سكوت در اين ايام تاءييد دستگاه جبار و كمك به دشمنان اسلام است . از عواقب اين امر بترسيد . از سخط خداى تعالى بهراسيد .اگر به واسطه سكوت شماها به اسلام لطمه اى وارد آيد نزد خداى تعالى و ملت مسلمان مسئول هستيد. اذا ظهرت البدع فللعالم ان يظهر علمه و الا فعليه لعنة الله (46) دين خدا را يارى كنيد و بدانيد كه ان تنصرو الله ينصركم و يثبت اقدامكم از اخافه و ارعاب سازمانها و دستگاه شهربانى هراسى به خود راه ندهيد. آنها نيز مثل شما ملزم و مجبورند، و بسيارى از آنها با شما همراه و از دستگاه بيزارند . و السلام على من اتبع الهدى .

روح الله الموسوى الخمينى (47)

نويسنده اين سطور امروز پس از گذشت 31 سال در شگفت است كه امام خمينى آن مرجع آگاه كه آن راه پر خطر را مى پيمود، چگونه وقايع را مى ديده ، و با چه ديد و قدرت قلبى اين اعلاميه ها را صادر مى كرد؟!واقعا كه هر چه زمان پيش مى رود، و اوضاع و شرايط روزگار دگرگون مى گردد عظمت فكر و انديشه مواج آن رهبر دينى و عارف بالله آشكارتر مى شود.

گفتنى است كه در آن موقع ، دكتر عبدالكريم ايادى پزشك مخصوص شاه ، فردى بهائى و بهائى زاده از سر سپردگان اجانب بود . نيز سپهبد صنيعى بهائى وزير صنايع بود، و حبيب ثابت پاسال سرمايه دار يهودى بهائى شده ، بيشترين قدرت اقتصادى مملكت را در دست داشت . سعى بر اين بود كه زمينه را براى پيشرفت هر چه بيشتر بهائيگرى كه ساخته و پرداخته اجانب بود، و مانند امروز سر در آخور امريكا و انگليس داشتند، فراهم شود تا بتوان به آن حزب سياسى به عنوان يك مذهب رسميت داد.

براى اين كه بدانيم خطر تا كجا بوده به اين قسمت از نوشته ارتشبد فردوست رئيس كل بازرسى شاهنشاهى و تقريبا همه كاره ساواك شاه ، نگاه كنيد كه پس از پيروزى انقلاب اسلامى ، ضمن مصاحبه تلويزيونى خود گفت : ... من يكبار مشاغل او (دكتر ايادى ) را كنترل كردم و به هشتاد رسيد!به محمد رضا گزارش كردم ... بر اين اساس مى توان كتابى نوشت كه : ايادى بهائى بر ايران سلطنت مى كرد يا محمد رضا پهلوى ؟!تمام ايرانيان رده بالا چه در ايران باشند و چه در خارج خواهند پذيرفت كه سلطان واقعى ايران ايادى بود!حقيقتى كه پيش از انقلاب جراءت بيان آن را نداشتند!

در زمان حاكميت ايادى بود كه بهائى ها در مشاغل مهم قرار گرفتند و در ايران ، بهائى بيكار وجود نداشت .

در دوران قدرت ايادى تعداد بهائى هاى ايران به سه برابر رسيد . بسيارى از بهائى ها در مقابل مذهب مى نوشتند مسلمان و حال آن كه بهائى بودند . يكبار حركت مردم عليه بهائى ها اوج گرفت ، و سخنرانى آقاى فلسفى (واعظ مشهور) سبب شد كه حضيرة القدس محل مقدس آنها در تهران تخريب شود.(48) در اثر اين حركت تعدادى از آنها از ايران رفتند و ايادى نيز به دستور محمد رضا نه ماه به ايتاليا رفت ، ولى اين حركت دنبال نشد .(49)

دكتر ايادى كه همه كاره مملكت بود، در اوج انقلاب اسلامى اندكى قبل از پيروزى انقلاب به خارج گريخت ، و چون ديگر وجودش براى ارباب ارزشى نداشت ، رها و از قرار معلوم با وضع فلاكت بارى جان داده است .

در اينجا وضع امير عباس هويدا و بهائى زاده را نبايد فراموش كرد كه چهارده سال نخست وزير ايران و مجرى فرمان شاه بود. او در دادگاه انقلاب اسلامى توسط آيت الله خلخالى حاكم شرع منصوب از جانب امام خمينى محكوم به اعدام شد و حكم درباره اش اجرا گرديد.

15 خرداد و بازداشت امام خمينى

امام خمينى ، اقدامات سابق را براى سركوب رژيم شاه كافى ندانستند و منتهز فرصت بودند تا ضربت كارى خود را در موقع مناسب بر پيكر آن وارد سازند. تا آن زمان سلطه سياست استعمارى آمريكا و انگليس و تسليم شاه و دولت او كه اسدالله علم در راءس آن قرار داشت در مقابل آنها، روز به روز گسترش مى يافت . كشاورزى ايران با نقشه هاى ساختگى اصلاحات ارزى از بين مى رفت . هزاران كارشناس امريكايى امور ارتش و اقتصاد كشور را در قبضه داشتند . فرقه بهائى در همه جا رخنه كرده بودند . به طورى كه ارتشبد فردوست مى نويسد همه چيز تحت كنترل و نفوذ سياست انگليس بود كه سلطنت پهلوى را به وجود آورده و خود تعزيه گردان آن بودند.

انگليس كه جاى خود را به آمريكا مى داد تجربه طولانيش را در به اسارت كشيدن ملت ايران را به او منتقل مى كرد.

روز عاشورا فرا رسيد . امام با اعلام قبلى به مدرسه فيضيه آمدند و در حالى كه بيش از صد هزار نفر در مدرسه و ميدان آستانه و صحن حضرت معصومه (ع ) سخنان تاريخى و سرنوشت ساز او را به وسيله بلند گو مى شنيدند، بيانات نافذ و كوبنده خود را كه نقطه عطفى در تاريخ مبارزات روحانيون بود ايراد فرمودند و آن اين است :

بسم الله الرحمن الرحيم

الآن عصر عاشورا است . گاهى وقايع روز عاشورا را از نظر مى گذرانم . اين سئوال برايم پيش مى آيد كه اگر بنى اميه و دستگاه يزيد بن معاويه تنها با حسين (ع ) سر جنگ داشتند، آن رفتار وحشيانه و خلاف انسانى چه بود كه در روز عاشورا نسبت به زنهاى بى پناه و اطفال بى گناه مرتكب شدند؟ زنان و كودكان چه تقصيرى داشتند؟ طفل شش ماهه حسين (ع ) چه كرده بود؟

به نظر من آنها با اساس كار داشتند. بنى اميه و حكومت يزيد با خاندان پيغمبر مخالف بودند . بنى هاشم را نمى خواستند و غرض آنها از بين بردن اين شجره طيبه بود.

همين سئوال اينجا مطرح مى شود كه دستگاه جبار ايران با مراجع سر جنگ داشت . با علماء اسلام مخالف بود . به قرآن چه كار داشتند؟ ( كه در مدرسه فيضيه آنها را پاره پاره كردند) به مدرسه فيضيه چه كار داشتند؟ به طلاب علوم دينيه چه كار داشتند؟ به سيد 18 ساله ما چه كار داشتند؟ (سيد يونس رودبارى از شهداى مدرسه فيضيه ) به اين نتيجه مى رسيم كه اينها با اساس كار دارند . با اساس اسلام و روحانيت مخالفند . اينها نمى خواهند اين اساس موجود باشد . اينها نمى خواهند صغير و كبير ما موجود باشد . اسرائيل نمى خواهد در اين مملكت قرآن باشد. اسرائيل نمى خواهد در اين مملكت علماء اسلام باشند.

اسرائيل نمى خواهد در اين مملكت احكام اسلام باشد . اسرائيل نمى خواهد در اين مملكت دانشمند باشد . اسرائيل به دست عمال سياه خود مدرسه فيضيه را كوبيد. ما را مى كوبد . شما را مى كوبد. مى خواهد اقتصاد شما را قبضه كند . مى خواهد تجارت و زراعت شما را از بين ببرد. مى خواهد ثروت ها را تصاحب كند.

اسرائيل مى خواهد به دست عمال خود چيزهائى را كه مانع هستند، چيزهايى را كه سد راه هستند از سر راه بردارد . قرآن سد راه است بايد برداشته شود . روحانيت سد راه است بايد شكسته شود . مدرسه فيضيه و ديگر مراكز علم و دانش سد راه است بايد خراب شود. طلاب علوم دينيه ممكن است بعدها سد راه شوند بايد كشته شوند . از پشت بام پرت شوند. بايد سر و دست آنها شكسته شود، براى اين كه اسرائيل به منافع خودش ‍ برسد. دولت ايران به تبعيت از اغراض و نقشه هاى اسرائيل به ما اهانت كرده و مى كند.

شما اهالى محترم قم ملاحظه فرموديد آن روز كه آن رفراندوم غلط، آن رفراندم مفتضح انجام گرفت ؟ آن رفراندمى كه بر خلاف مصالح ملت ايران بود با زور سر نيزه اجرا شد . در كوچه ها و خيابان هاى قم ، در مركز روحانيت ، در جوار فاطمه معصومه (ع ) مشتى اراذل و اوباش را راه انداختند، در اتومبيل ها نشاندند و گفتند: مفت خورى تمام شد!پلو خورى تمام شد!آيا اين طلاب علوم دينيه كه لبالب عمرشان را، مواقع نشاط شان را در اين حجرات مى گذرانند و ماهى 40 الى 100 تومان بيشتر ندارند، مفت خورند؟ ولى آنهايى كه يك قلم درآمدشان هزار ميليون تومان است مفت خور نيستند؟

آيا ما مفت خوريم كه مرحوم حاج شيخ عبدالكريم ما ( رئيس حوزه علميه قم و استاد آيت الله خمينى ) وقتى كه از دنيا مى رود، همان شب آقازاده هايش شام نداشتند؟ و مرحوم بروجردى ما ( آيت الله بروجردى ) وقتى كه از دنيا مى روند ششصد هزار تومان ( كه صرف حقوق و شهريه حوزه هاى عمليه نموده بودند ) قرض باقى مى گذارند، ايشان مفت خورند، ولى آنهائى كه بانك هاى دنيا را از دسترنج مردم فقير انباشته اند، كاخهاى عظيم را روى هم گذاشته اند، و باز هم ملت را رها نمى كنند، و باز هم دنبال اين هستند كه منافع اين كشور را به جيب خود و اسرائيل برسانند، مفت خور نيستند؟ بايد دنيا قضاوت كند . بايد ملت قضاوت كند كه مفت خور كيست ؟

اى آقاى شاه ! واى جناب شاه !بدبخت ، بيچاره !!

من به تو نصيحت مى كنم !

اى جناب شاه !من به تو نصيحت مى كنم دست از اين اعمال و رويه بردار؟ من ميل ندارم كه اگر روزى ارباب ها بخواهند تو بروى مردم شكرگزارى كنند!!من نمى خواهم تو مثل پدرت باشى !

شما ملت ايران به ياد داريد، پيرمردها، 40 ساله ها، حتى 30 ساله هايتان نيز ياد دارند كه در جنگ دوم جهانى سه دولت اجنبى به ما حمله كردند . اموال مردم در معرض تلف بود .نواميس مردم در معرض هتك بود. لكن خدا مى داند كه مردم خوشحال بودند كه پهلوى رفت !من نمى خواهم تو اين طور باشى !من ميل ندارم تو مثل پدرت باشى !نصيحت مرا بشنو! اينها صلاح ملت را مى خواهند . اينها صلاح مملكت را مى خواهند . اسرائيل به درد تو نمى خورد.

بدبخت بيچاره !45 سال از عمرت مى رود، كمى تاءمل كن !كمى تدبر كن !قدرى عواقب امور را ملاحظه كن !كمى عبرت بگير!عبرت از پدرت بگير !

اگر راست مى گويند تو با اسلام و روحانيت مخالفى بد فكر مى كنى !اگر ديكته مى كنند و به دست تو مى دهند در اطراف آن فكر كن !چرا بى تاءمل حرف مى زنى !

آيا روحانيت حيوان نجس است ؟ اگر اينها حيوان نجس هستند چرا اين ملت دست آنها را مى بوسند؟ چرا با آبى كه آنان مى آشامند مردم خود را تبرك مى كنند؟ آيا ما حيوان نجس هستيم ؟ خدا كند كه مراد تو از اين جمله كه (اينها مثل حيوان نجس هستند) علماء و روحانيت نباشد، و گرنه تكليف ما با تو مشكل مى شود، و تكليف تو مشكل تر مى گردد . نمى توانى زندگى كنى . ملت نمى گذارند كه با اين وضع ادامه دهى .

آيا روحانيت و اسلام ارتجاع سياه است ؟ لكن تو مرتجع سياه ، انقلاب سفيد كردى ؟ انقلاب سفيد بپا كردى ؟ چه انقلاب سفيدى كرده اى ؟ چرا اين قدر مى خواهى مردم را اغفال كنى ؟ چرا مردم را اين قدر تهديد مى كنى ؟

امروز به من خبر دادند كه عده اى از وعاظ و خطباى تهران را برده اند سازمان امنيت و تهديد كرده اند كه از سه موضوع حرف نزنند: از شاه بدگوئى نكنند، به اسرائيل حمله نكنند، نگويند كه اسلام در خطر است ، و ديگر هر چه بگويند آزادند!

تمام گرفتاريها و اختلافات ما در همين سه موضوع نهفته است . اگر از اين سه موضوع بگذريم ديگر اختلافى نداريم ، و بايد ديد كه اگر ما نگوئيم اسلام در معرض خطر است ، آيا در معرض خطر نيست ؟ اگر ما نگوئيم اسرائيل براى اسلام و مسلمين خطرناك است ، آيا خطرناك نيست ؟ و اصولا چه ارتباط و تناسبى بين شاه و اسرائيل است كه سازمان امنيت مى گويد: از شاه صحبت نكنيد، از اسرائيل هم صحبت نكنيد؟ آيا به نظر سازمان شاه اسرائيلى است ؟ آيا به نظر سازمان امنيت شاه يهودى است ؟!

آقاى شاه !شايد اينها مى خواهند تو را يهودى معرفى كنند!بگويم كافرى تا از مملكت بيرونت كنند و به تكليفت برسند؟ تو نمى دانى كه اگر يك روز صدائى در بيايد، ورق برگردد، هيچ كدام از اينها كه اكنون دور تو را گرفته اند با تو رفيق نيستند؟ اينها رفيق دلارند. اينها دين ندارند . اينها وفا ندارند . دارند همه چيز را به گردن تو بيچاره مى گذارند.

آن مردك كه حالا اسم او را نمى برم (50) (احساسات شديد مردم ) آمد به مدرسه فيضيه و سوت كشيد كماندوها اطرافش جمع شدند، فرمان حمله داد . بريزيد، بكوبيد، تمام حجرات را غارت كنيد، همه چيز را از بين ببريد. وقتى كه از او مى پرسى چرا اين جنايت را كرديد؟ مى گويد: شاه گفته است . فرمان ملوكانه است كه مدرسه فيضيه را خراب كنيم ، اينها را بكشيم ، نابود كنيم !

مطالب خيلى زياد است ، بيشتر از آنهاست كه تصور مى كنيد . حقايقى در كار است . مملكت ما، اسلام ما، در معرض خطر است . آن چيزى كه در شرف تكوين است ، سخت ما را نگران و متاءسف ساخته است . از وضع ايران ، از وضع اين مملكت خراب ، از وضع اين هيئت دولت ، و از وضع اين سردمداران حكومت نگران و متاءسف هستيم ، و از خداوند بزرگ اصلاح امور را خواهانيم . (51)

بر اثر اين بيانات كوبنده كه ديگر چيزى براى شاه و اهداف او باقى نگذاشته بود، شب 12 محرم 1383 مطابق 15 خرداد 1342، امام خمينى در خانه اش دستگير شد، و به تهران بردند و در باشگاه افسران بازداشت كردند.

خبر دستگيرى و بازداشت امام صبح زود در سطح قم پخش شد . به دنبال آن شهر قم تكان خورد و همه چيز در هم ريخت .

تظاهرات ده ها هزار نفرى كه براى نخستين بار زنان با ايمان قم هم با انبوه جمعيت خود در آن شركت داشتند، رژيم را وادار به عكس العمل كرد . مردم را به مسلسل بستند . قتل عامى فجيع نمودند . ده ها نفر را كشتند يا مجروح نمودند . به دنبال آن تهران ، ورامين ، مشهد و شيراز هم به هيجان آمد و در تهران صدها هزار نفر دست به تظاهرات زدند و به طرف كاخ شاه به حركت در آمدند. حوادث و پى آمدهاى دستگيرى و بازداشت امام را به تفصيل در جلد چهارم نهضت روحانيون ايران آورده ام ، طالبان به آنجا مراجعه كنند.

در اينجا به قسمتى از خاطراتى مى پردازم كه مى بايد در اين كتابچه نوشته شود. آن را نيز تحت عنوان چگونه در كويت از ماجرا با خبر شديم ؟ از همان كتاب و همان جلد، عينا نقل مى كنم :

حدود ساعت 10 صبح روز 17 محرم در كويت خوابيده بودم كه تلفن زنگ زد . از خواب برخاستم و گوشى را برداشتم يكى از دوستان كويتى از آن طرف گفت : آقا!از ايران خبر داريد؟ گفتم : نه . گفت : راديو را باز كنيد، علم نخست وزير دارد صحبت مى كند . آيت الله خمينى را بازداشت كرده اند، آقاى فلسفى و تمام وعاظ را زندانى نموده اند، گوش دهيد ببينيد چه مى گويد .

فورا وحشت زده راديو ترانزيستورى را از زير تخت خواب برداشته و موج ايران را گرفتم ، علم مى گفت : ...اينها مانند موش در دست ما گرفتارند،دادگاه صحرائى تشكيل مى دهيم و آنها را محاكمه مى كنيم ...

تا آخر لاطائلاتى كه گفت . فورا تلفن كردم به رفقا .

چند سال بود كه من و ديگر رفقاى اهل فضل هر كدام به حسينيه اى در كويت براى وعظ و تبليغ دعوت بوديم ، و ايام محرم و صفر و ماه مبارك رمضان را در آنجا براى انجام وظيفه دينى اشتغال داشتيم .

آيت الله آقاى حاج شيخ حسين وحيدى خراسانى كه امروز از مدرسين بزرگ درس خارج قم هستند، و از گويندگان طراز اول ايران به شمار مى رفتند، و از اوائل نهضت به نجف اشرف رفته و سكونت اختيار كرده بودند، از نجف آمده بودند. آقاى حاج شيخ ابوالقاسم خزعلى ، و مرحوم سيد محمد رضا سعيدى و نويسنده از قم و آقاى شيخ محمد نصراللهى از مشهد به كويت رفته بوديم ، و آقاى سيد مرتضى قزوينى كه از كربلا آمده بودند، و هر كدام در حسينيه خود به سر مى برديم .

به همه آقايان تلفن زدم ، معلوم شد هيچ كدام اطلاع ندارند. پس از نقل اجمالى ماجرا گفتم چون حسينيه ما در وسط شهر (محله شرق ) واقع است ، بهتر است آقايان تشريف بياورند حسينيه ما تا درباره روى داد ايران مذاكره كنيم ببينيم تكليف ما در اينجا چيست ؟

طولى نكشيد آقايان نامبرده كه حسينيه شان در نقاط دور و نزديك كويت واقع بود، وارد شدند . نخست همگى از اين پيشامد غير قابل پيش بينى و اسائه ادبى كه نسبت به حضرت آيت الله خمينى شده بود، سخت گريستيم ، به خصوص كه گذشته از شخصيت بزرگ علمى و معنوى معظم له ، غير از آقاى وحيدى و قزوينى ، هر چهار نفر افتخار شاگردى ايشان را داشتيم . به خصوص آقاى خزعلى و مرحوم سعيدى كه از شاگردان مخصوص معظم له بودند و رابطه بيشترى داشتند.

پس از مذاكرات مفصل به اين نتيجه رسيديم كه براى جلوگيرى از اعدام آيت الله خمينى ، از وكلاى شيعه كويت بخواهيم كه آنها به نمايندگى شيعيان كويت و به تقاضاى ما اهل منبر كه مهمان ملت كويت بوديم ، از شيخ عبدالله السالم الصباح كه در دنياى عرب از اعتبار خاصى برخوردار بود، و شاه هم روى او حساب مى كرد، كه از شاه بخواهد از محاكمه صحرائى و اعدام احتمالى مرجع عاليقدر شيعه صرفنظر شود.

نمايندگان شيعه كويت گفتند: چون موضوع يك مسئله داخلى است ، و مربوط به يك مرجع شيعه است ، شيخ كويت دخالت نخواهد كرد و بايد فكر ديگرى نمود .(52)

پس از ياءس از اين اقدام بنا شد هر كدام ما جداگانه نامه اى به آقايان مراجع نجف اشرف بنويسيم تا هر چه زودتر پيش از آن كه كار به جاى باريكى بكشد و خطرى متوجه امام شود دست به كار شوند و هر كارى از دستشان بر مى آيد انجام دهند.

چون مى گفتند شايد پستخانه را به دست مراجع نرساند، ناچار نامه اى نوشتم و به وسيله آقاى سيد مرتضى قزوينى از وعاظ معروف كربلا كه او هم در كويت بود، براى مرحوم آيت الله خوئى فرستادم . روز بعد نيز طاقت نياورده چون مسافر ديگرى به نجف مى رفت ، دومين نامه را هم نوشتم و براى آن مرحوم فرستادم .

افسوس كه آن موقع زياد معمول نبود فتوكپى نامه ها را بگيرند و نگاه دارند، و امروز با اين كه حافظه ام بحمدالله قوى است ، درست نمى دانم چه مطالبى را در آن دو نامه نوشته بودم . همچنين از آنجا كه سخت پريشان بوديم تاريخ نامه را هم فراموشم كردم .

آنچه به ياد دارم اين است كه نوشته بودم ، از موقع قيام آقايان مراجع قم و بيش از همه آيت الله خمينى بر ضد دستگاه جبار، آقايان مراجع نجف آن طور كه انتظار مى رفت اقدامى نكردند، و به مخابره چند تلگراف و نامه به تهران براى شاه و دولت اكتفا نمودند. كار به اينجا رسيده كه بايد آيت الله خمينى را دستگير كنند و در تهران زندانى نمايند، حتى بيم اعدام ايشان هم است . شما آقايان نجف هم دست روى هم گذاشته ايد تا بعد از اين كه خداى نكرده ايشان را اعدام كردند، بگوئيد: انالله و انا اليه راجعون !

سپس كارهايى را كه به نظرم مى رسيد خوب باشد آقايان مراجع نجف انجام دهند طى چند مطلب با شماره بعنوان پيشنهاد بر آن افزودم ، و معذرت خواستم كه اگر جسارت رفته است پدرانه مرا ببخشند كه فكر مشوش و دل نگران است .

در نامه دوم هم تذكراتى ديگر داشتم ، و چون آيت الله خوئى طى فتوائى دستور داده بودند براى مبارزه با دستگاه جبار از هر گونه خريد و فروش و معامله ، با دولت خوددارى كنند، نوشتم وقتى اين كار عملى نيست چرا فتوائى بدهيد كه به آن اعتنائى نشود، و كسر شاءن آقايان باشد؟

كار را مى توان از راه ديگر انجام داد كه هم عملى باشد و هم بشود دستگاه را بيشتر تحت فشار گذاشت ، و گرنه چطور مى توان از مصرف قند و شكر و ساير امورى كه مورد احتياج عموم است خوددارى كرد كه باعث بيكارى عده زيادى هم مى شود؟

نوشتم اگر تمام مردم ايران از فتواى تحريم تنباكوى مرحوم آيت الله ميرزاى شيرازى تبعيت كردند، او مرجع مطلق بود، و جو هم با حركت او مساعدت داشت .

ولى امروز، چندين مرجع و مفتى داريم ، و مردم نمى توانند تكليفشان با اين همه مرجع چيست ، و از حكم كدام يك تبعيت كنند. و باز هم معذرت خواسته بودم كه واقعا مرا ببخشند كه اهل جسارت به مراجع عظام و بزرگان دين نيستم .

مرحوم آيت الله خوئى با فاصله زمانى به هر دو برنامه من جواب دادند كه مى بينيد . تا آن موقع شخصا ارتباطى با آيت الله خوئى نداشتم و غير از اين مورد هم ارتباط ديگرى در ميان نبود.

وقتى در سال 1347 به نجف اشرف مشرف شدم و خدمت آن مرحوم رسيدم به ياد اين برنامه هاى من در 4 سال پيش و جواب هاى خود بودند،

و توضيح دادند كه شما خيال نكنيد ما در اينجا بى تفاوت بوديم .وضع ما در اينجا غير از شما در ايران است . ما محدود هستيم ، و اعتبارى به دوستى و دشمنى حكومت عراق با حكومت ايران نيست . و من هم باز معذرت خواستم كه در آن جو و گرفتارى آيت الله خمينى چاره جز آن سبك نامه نگارى نبود، و ايشان تفقد بيشتر فرمودند . رحمت الله على معشر الماضين من العلماء العاملين بمحمد و آله الطيبين الطاهرين .

23 صفر الخير 1383

بسم الله الرحمن الرحيم

بعرض مى رساند مكتوب شريف غير مورخ آن جناب توسط جناب مستطاب آقاى آقا سيد مرتضى قزوينى دامت تاءييداته و اصل و از مضمونش اطلاع حاصل گرديد. اميد است پيوسته منظور نظر حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه بوده ، قرين عزت و سعادت و از بليات محفوظ باشيد.

مطالبى را كه مرقوم داشته بوديد كاملا مطالعه و آنچه قبلا اجراءش بوده (قابل اجراء بوده ) اجراء، و آنچه تاكنون اجراء نشده در دست فكر و مطالعه جوانب است . البته آنچه صلاح و مفيد و مؤ ثر و منتج باشد و وظيفه ايجاب كند عملى خواهد شد.

امثال جنابعالى احتياج به تشويق و ترغيب و تسليت و دلدارى نداريد، ولى من باب تذكر عرض مى شود كه انسان پس از ملاحظه تاريخ و مطالعه احوال بزرگان از مجاهدين ، آنچه رنج و محنت مى بيند به آسانى تلقى مى كند، و مصيبت خود را در مقابل مصائب آنها ناچيز مى شمارد، زيرا كه در آن وقت ، وسائل امروزى ميسور نبود كه انسان به هر طرف و ديارى بخواهد برود.

گرچه عين اين وسائل براى تعقيب دستگاه جائر به مراتب ميسرتر است ، ولى آن وقت آن مردان خدا از اين قدر نيز متمكن نبودند، مع ذلك كله آن همه شكنجه و عذاب و دورى از عيال و كنج زندان خوابيدن و آوارگى را تحمل ، و بالاءخره فتح و پيروزى براى آنان و دشمنانشان جز ذلت و نابودى نصيب ديگر نداشتند .

به هر حال اميدوارم خداوند متعال روز به روز بر ترقيات و تاءييدات جنابعالى بيفزايد.

در خاتمه در مظان استجابت از دعا فراموشمان ننموده ، مستدعى دعا هستيم ، و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته

ابوالقاسم الموسوى الخوئى

24 / صفر / 83

بسمه تعالى شاءنه

پس از نوشتن صفحه مقابل ، نامه دوم جنابعالى نيز رسيد . از جرياناتى كه مرقوم داشته بوديد بى خبر نبودم ، و اتصال ما با تهران خوب است ، و به وسيله مسافر نامه ها در ظرف دو سه روز مى رود و مى آيد . آخرين نامه اى كه از تهران داشتم و شارح جريان بود، 21 بيست و يك صفر است .

به هر حال پيشنهادهاى شما را البته مطالعه و آنچنان قابل اجراء و مناسب وقت باشد عملى خواهد شد . تاكنون از مقدور خود در نشر مطالب در جرائد عراق و لبنان و جاهاى ديگر تخطى نكرده و نخواهم كرد، انشاء الله تعالى .

و اما راجع به بيانيه فتواى وجوب خوددارى از اعانت ، نه آن است كه تصور فرموده و مرقوم داشته بوديد (مراد اين نيست كه مرحوم از كار بيكار شده و از ابتياع قند و شكر و ساير امورى كه مورد حاجت عمومى است ، امتناع نمايد، بلكه مقصود اين است كه هر كس در هر لباسى كه باشد از لشكرى و كشورى از همراهى و اعانت دولت جائر در صورت امكان حتى المقدور كوتاهى و خوددارى نمايد) .

و آنچه به ذهن جنابعالى آمده بود در تهران نيز چنين تصور نموده و استيضاح نموده بودند، به نحو مستطور فوق جواب داده شد.

به هر حال آنچه به نظرتان مى رسد مرقوم داريد، و ما هم آنچه از آن ممكن و مقدور است انجام خواهيم داد . و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته .

ابوالقاسم الموسوى الخوئى
 

آزادى امام خمينى و پيامدهاى آن

درست پس از اعلام اين كه ممكن است دادگاه صحرائى تشكيل دهند و امام خمينى و ساير علما و وعاظ و دستگير شدگان را محاكمه و اعدام كنند، آقايان مراجع و فقها و علماى بزرگ قم ، مشهد، شيراز، اصفهان و ساير شهرستانها به تهران مهاجرت كردند، تا شاه و دولتش تصور نكنند امام خمينى تنهاست ، و بدانند كه همه علماى شيعه در اين نهضت شركت دارند و پشتيبان ايشان مى باشند .

اقدامات به موقع مراجع و علماى ايران و نجف اشرف ، و هيجان عمومى مردم در داخل كشور، و بيم از عكس العمل محاكمه شخصى مانند آيت الله خمينى و اقدامات وسيعى كه بعمل آمد، رژيم شاه را ناگزير ساخت تا امام را آزاد كند، به اين پندار كه آن مدت زندانى ، امام را ساكت خواهد كرد،و ديگر خطرى از طرف ايشان احساس نخواهد شد. امام در شب سه شنبه 18 فروردين 1343 پس از ده ماه و ده روز آزاد شدند و به قم مراجعت كردند.

چون دستگاه وانمود كرده بود كه امام ديگر سخنى نخواهد گفت ، و از جمله وسائل تبليغاتى را بر آن داشته بودند كه از هتك حرمت علما كوتاهى نكنند، امام در روز دوم ذى الحجه 1383 اندكى پس از آزادى با اطلاع قبلى به مردم در مسجد اعظم قم با حضور جمعيت انبوهى از علما، فضلا و طبقات مختلف مردم بيانات مؤ ثر و جامعى ايراد فرمودند، و به رژيم نشان دادند كه خمينى همان است كه بوده است .

از جمله فقرات سخنان امام در آن روز اينها بود: ما را كهنه پرست معرفى مى كنند (53) ما را مخالف ترقى مملكت معرفى مى كنند، با اين كه اسلام در راءس اصلاحات واقع شده است . ما را مخالف ترقى مملكت معرفى مى كنند . مى گويند آخوندها مى گويند برق نمى خواهيم ، طياره نمى خواهيم ... اينها مى خواهند به قرون وسطى برگردند...

آخوندها با اين سياه روزيى ها كه نصيب اين مملكت است مخالفند ... علماى اعلام با اين زدنها، كشتنها، قلدريها و ديكتاتوريها مخالفند. اين كهنه پرستى است ؟

ما مى گوئيم غلام حلقه به گوش ديگران نباشيد، استقلال را حفظ كنيد . از تبعيت دست برداريد. دستتان را براى چهار دلار دراز نكنيد ... شما كه عمال استبداد هستيد و با زور و سرنيزه و قلدرى ... با اين ملت بيچاره عمل مى كنيد، تمام قوانين را زير پا گذاشته ايد، به تمام احكام اسلام بى اعتنائى مى كنيد، شما مترقى هستيد، و ما كه مى گوئيم به احكام اسلام ، به قانون اساسى عمل كنيد مرتجعيم ؟ كدام روحانى گفته كه ما با فلان مظاهر تمدن مخالفيم ؟ مگر آزاد مرد و آزاد زن با لفظ درست مى شود؟ (54) ... ما مى گوئيم دانشگاه هاى شما طورى نباشد كه برنامه هايش جوان هاى ما را بدبار بياورد. بايد جوانهاى ما را مبارز بار بياورد . جوانهاى ما را جورى بار بياورد كه در مقابل استعمار ايستادگى كنند. ما اين را مى گوئيم . مردك (شاه ) باز دست از حرفهايش بر نمى دارد، و به افكار اسلامى رنگ ارتجاعيت مى دهد. ملت اسلام زنده است . الآن زندگى را از سر گرفته است ... ما در همان سنگرى كه بوديم هستيم .(55)

امام پس از آزادى ، براى اين كه همه افراد كشور در جريان اوضاع قم و موضعگيريهاى ايشان و ديگر مراجع باشند، دستور دادند در تهران و شهرستانها عصرهاى هر روز جمعه علماى محل يا شهر به نوبت در يكى از مساجد جمع شوند و مردم را هم دعوت نمايند، و درباره اوضاع روز صحبت كنند، و آنها را از تصميمهائى كه در قم گرفته مى شود آگاه سازند.

ارتباط پنهانى سپهبد قرنى با امام خمينى

گويا بعد از بازگشت حضرت امام خمينى از بازداشت ده ماهه تهران در سال 1342 شمسى بود كه روزى مرحوم مجتهدزاده فرزند ارشد مرحوم آيت الله حاج مير سيد على بهبهانى طبق معمول در قم به منزل ما آمد و گفت فردا برويم خدمت حاج آقا روح الله كه عرضى با ايشان دارم . آن مرحوم با بعضى از رجال مملكت ، كشورى و لشكرى كه عرق دينى و علاقه مذهبى داشتند، ارتباط داشت . خيلى ها را مى شناخت و با آنها در آمد و رفت بود . فرداى آن روز به خانه امام فقيد واقع در يخچال قاضى رفتيم . امام در بيرونى بودند، و مجلس پر از جمعيت بود . اندكى بعد، با اجازه در كنار امام نشستيم . سپس مرحوم مجتهد زاده آهسته سخنى كوتاه به امام گفت كه من هم متوجه شدم ، و شنيدم كه امام فرمود: سلام برسانيد و بگوئيد به موقع خبر مى دهم .

وقتى به خانه آمديم به ايشان گفتم با اين كه سعى داشتم استراق سمع نكنم ، اما چون نزديك بودم چيزى شنيدم ، موضوع چه بود؟

چون مى دانست شاگرد امام هستم و تاريخ دور اول نهضت را منتشر ساخته ام ، و بايد از بعضى موضوعات باخبر شوم ، گفت ، چند روز پيش نزد تيمسار قرنى بودم (در آن موقع گويا رئيس ركن 2 ستاد ارتش بود )، به من گفت خدمت آيت الله خمينى برسم و بگويم كه قرنى مى گويد من در اختيار شما و منتظر دستور شما هستم . من هم گفتم تيمسار قرنى چنين پيامى داده است . ايشان هم آن جواب را داد كه شنيده ايد .

معلوم بود كه رابطه كاملا برقرار است . همين سابقه بود كه امام بعدها فرمود: مرحوم آقاى قرنى از دوستان ما بود .

شدت عمل رژيم پس از بازداشت امام خمينى

پس از بازداشت امام در 15 خرداد 1342 ساواك شاه در داخل و خارج بسيار فعال شد و در همه جا شدت عمل نشان مى داد . در آن اوقات چنانكه پيشتر گفتم و من و رفقا سالى سه ماه محرم و صفر و ماه مبارك رمضان در كويت براى تبليغ دعوت بوديم .

ما از اين فرصت استفاده مى كرديم و نوارها و اعلاميه هاى امام را مى برديم و در حسينيه خودمان به عده اى كه اهل بودند مى داديم تا تكثير كنند، و به جاهاى لازم چه به عراق و لبنان و چه به اروپا ارسال مى كرديم . در كويت آن روزها دو دسته ايرانى بودند: يك عده كارگرانى بودند كه براى كار مى آمدند . آنها اغلب از شدت استيصال وطن را رها كرده و به آن شيخ نشين روى مى آوردند . از آنها بعضى در مرز آبى كويت يا هدف تير قرار مى گرفتند و يا در آب غرق مى شدند. آنها هم كه سالم مى رسيدند اغلب چند روز بعد يك انگشتر طلا كه شكل تاج شاه داشت به دست مى كردند تا به عربها بگويند ما هم كسى داريم ، و بى كس نيستيم كه به اين ديار آمده ايم !

عده ديگر ايرانيان همانها بودند كه يكى دو پشت از ايران به كويت آمده و تابعيت كويتى داشتند، و با دو زبان فارسى و عربى صحبت مى كردند. هر دو دسته بر اثر ضديت جمال عبدالناصر با شاه و مسئله خليج فارس و خليج عربى ، نسبت به رژيم شاه سخت علاقه مند بودند علاقه اى در حد تعصب و جنون .

آنها درست از اوضاع دنيا سر در نمى آوردند، و به اين دل خوش بودند كه ايرانى هستند و اعليحضرت همايونى شاهنشاه ايران پادشاه آنهاست ، در مقابل شيخ كويت كه عرب و مخالف عجم بود.

در چنين وضعى از يك طرف سفارت و ساواك آن ، ماءمورين مجانى خوبى داشتند، و از طرفى هم براى ما مشكل بود كه دم از انقلاب و ضديت با شاه بزنيم ، چون خبر به سفارت مى رسيد و مايه دردسر مى شد. بعد از واقعه 15 خرداد و اقدامى كه در كويت نموديم ، شهيد سيد محمد رضا سعيدى منبر داغى رفت و سخت از اوضاع ايران انتقاد كرد . پس از ماه صفر چون احتمال مى داد اگر به ايران برگردد دستگير شود، تا محرم سال بعد در خانه مرحوم حاج سيد عباس مهرى (56) در كويت ماندگار شد .(57)

ساواك سفارت اطلاع يافته بود كه نوارهاى امام و اعلاميه هاى شديد اللحن او از جمله كتاب من نهضت دو ماهه روحانيون ايران در كويت تكثير مى شود و دست به دست مى گردد، و مى دانست كه كار ماست ، و از آنجا به عراق و لبنان و حتى كشورهاى اروپائى مى رود.

از اين رو پس از محرم 1384 ساواك بر شدت عمل خود افزود و از آمدن آيت الله خزعلى ، بعد از آن هم خود من چنان كه پيشتر اشاره كردم ، تا پيروزى انقلاب اسلامى ممنوع الخروج شدم .

ما سعى داشتيم آقاى خرعلى به كويت بيايد . چون به مرور ايام مردم كويت نسبت به اوضاع ايران روشن مى شدند، و مى بايد اقدامات بيشترى معمول داشت . به مرحوم آقاى قائمى روحانى مشهور آبادان نوشتم بلكه اقدامى كند آقاى خزعلى به كويت بيايد، ايشان اطلاع دادند از او رفع منع نمى شود.

جريان را طى نامه اى به امام در قم هم اطلاع دادم كه هر طور شده ، آقاى خزعلى كويت بيايند. ايشان در 23 محرم مرقوم داشتند:

ايشان طبق اطلاعى كه داده اند از آمدن به كويت ماءيوس هستند .
 

مصونيت قانونى اتباع امريكايى در ايران و دور سوم نهضت روحانيون ايران

بيش از هفت ماه از آزادى اما نمى گذشت كه به طور خصوصى به ايشان خبر دادند لايحه مصونيت اتباع امريكائى در ايران را به مجلس شورا برده اند، و پنهانى راءى مى گيرند كه آن را تصويب كنند .

لايحه مصونيت اتباع امريكائى شاغل در ايران همان كاپيتولاسيون است كه يكبار عملى شده بود، و اين بار مى خواستند آن را احيا كنند كه خود بزرگترين ذلت براى مردم ايران و سند بدبختى و اسارت يك ملت در برابر امريكاى سلطه جو بود . دور سوم نضهت روحانيون ايران با پيشگامى امام خمينى از همين جا آغاز شد.

مدتى بعد اطلاع دادند لايحه مزبور را اسدالله علم به مجلس سنا برده بود، و پس از عزل او مهره ديگر امريكا حسنعلى منصور جانشين وى آن را به دست سناتورهاى مزدور به تصويب رسانيد . منصور لايحه مزبور را به مجلس شورا برد و در 21 مهر 1343 پنهانى از تصويب وكلاى خود فروخته گذرانيد.

همين كه خبر قطعى آن به امام رسيد، در روز 20 جمادى الثانى 1384 سالروز ولادت حضرت فاطمه زهرا عليها سلام ( كه سالروز ولادت خود امام هم بود ) سيل جمعيت با اطلاع قبلى به طرف خانه معظم له رفتند و براى شنيدن سخنان مهم ايشان اجتماع كردند.

امام در آغاز بيانات خود فرمودند: انالله و انا اليه راجعون . من تاءثر خودم را نمى توانم انكار كنم . قلب من در فشار است . اين چند روز كه مسائل ايران را شنيدم ، خوابم كم شده است . ناراحت هستم ، قلبم در فشار است .

با تاءثرات قلبى روزشمارى مى كنم كه چه وقت مرگ پيش مى آيد . ايران ديگر عيد ندارد. عيد ايران را عزا كردند . (اشاره به ولادت حضرت زهرا (س ) كه در آن روز است . آن روز متاءسفانه مصادف با 4 آبان سالروز تولد شاه هم بود!پس از هر يك از جملات گذشته امام صداى گريه شديد حضار از نوار شنيده مى شد) .

ما را فروختند. استقلال ما را فروختند و باز هم چراغانى كردند ( براى 4 آبان ) اگر من به جاى آنها بودم اين چراغانى را منع مى كردم . مى گفتم بيرق سياه بزنند بالاى سربازخانه ها و خانه ها!

عزت ما پايكوب شد .عظمت ايران از بين رفت . عظمت ارتش ايران را پايكوب كردند . قانونى به مجلس بردند كه تمام مستشاران امريكائى با خانواده شان ، با كارمندان اداريشان ، با خدمه شان با هر كس كه به آنها بستگى دارد، اينها هر جنايتى كه در ايران بكنند مصون هستند.

اگر يك خادم امريكائى ، يا يك آشپز امريكائى ، مرجع تقليد شما را وسط بازار ترور كند، زير پا منكوب كند، پليس ايران حق ندارد جلو او را بگيرد. دادگاه هاى ايران حق ندارند وى را محاكمه و بازپرسى كنند، بايد برود آمريكا آنجا اربابهايش تكليفش را معين كنند...

دولت با كمال وقاحت از اين امر ننگين طرفدارى كرد . ملت ايران را از سگهاى امريكائى پست تر كردند . اگر چنانچه كسى سگ امريكائى را زير بگيرد از او بازخواست مى كنند، لكن ، اگر شاه يك سگ امريكائى ايران را زير بگيرد او بازخواست مى كنند ... هيچ كس حق ندارد اعتراض كند . چرا؟ براى اين كه مى خواستند از امريكا وام بگيرند . دولت تصويب كرد 200 ميليون دلار در عرض پنج سال آمريكا به دولت ايران بدهد، و در عرض ده سال در ازاى آن وام 300 ميليون پس بگيرد...

مجلس دور 21 ربطى به ملت ايران ندارد ... اگر نفوذ روحانيون باشد نمى گذارد كه يك دست نشانده امريكا اين غلطها را بكند.بيرونش مى كنند از ايران ...

آقا من اعلام خطر مى كنم !اى ارتش ايران !من اعلام خطر مى كنم !اى سياسيون ايران !من اعلام خطر مى كنم !اى بازرگانان ايران !من اعلام خطر مى كنم !معلوم است زير پرده خبرهائى است كه ما نمى دانيم . در مجلس ‍ گفتند نگذاريد پرده ها بالا برود . معلوم مى شود براى ما خوابهايى ديده اند . از اين بدتر چه خواهند كرد؟ نمى دانم از اسارت بدتر چيست ؟ از ذلت بدتر چه مى خواهند؟ چه خيالى دارند؟ ... (58)

امام بعد از آن سخنرانى شديد اللحن ، اعلاميه توفنده اى صادر نمودند . نوار آن سخنرانى ، و آن اعلاميه كه بلافاصله در تهران و شهرستانها تكثير شد، موجب گرديد كه در سپيده دم روز 13 آبان ماه 1343 امام را بار ديگر در قم دستگير نموده و به همراه نيروهاى امنيتى مستقيما به فرودگاه مهرآباد تهران اعزام كردند و با يك فروند هواپيماى نظامى كه از قبل آماده شده بود، به تركيه تبعيد كردند. (59)

لازم به ذكر است چون عامل ظاهرى تبعيد امام ، حسنعلى منصور نخست وزير وابسته به سياست امريكا بود، او توسط محمد بخارائى جوان پر شور و مذهبى ترور شد، و امير عباس هويدا مهره ديگر سياست امريكا به جاى او نشست .

تبعيد به تركيه

در تاريخ 13 آبان 43 امام خمينى تحت الحفظ به كشور تركيه وارد شد و پس از چندى در تاريخ 13 دى ماه همان سال آيت الله حاج آقا مصطفى نيز به تركيه تبعيد گرديد و به ايشان پيوست .

دوران تبعيد امام در تركيه بسيار سخت و ناگوار بود و ايشان حتى از پوشيدن لباس روحانيت ممنوع شده بود .

امام خمينى در تبعيد تركيه پيام دادند كسى بارى آزادى من وساطت نكند، مع الوصف بر اثر اصرار علما كه چندين بار به ايشان عرض شده بود، در آخر فرمودند: اگر در آزادى من عز اسلام حفظ مى شود حرفى ندارم .

پس از اقداماتى كه براى آزادى امام خمينى به عمل آمد، شنيديم كه اول بنا بود ايشان را به ايران بياورند و در حضرت عبدالعظيم تحت نظر نگاه دارند، ولى گويا شاه گفته بود او در ايران و كنار تهران و نزديك قم بيكار نخواهد نشست ، و باز كار خود را مى كند.

و در آخر به اين فكر افتادند كه امام را به عراق و نجف اشرف منتقل كنند، تا اين كه اولا دور از كشور باشد، و ثانيا اگر در كربلا يا نجف بماند و درس ‍ بگويد تحت الشعاع مراجع نجف : آيت الله حكيم ، آيت الله خوئى و آيت الله شاهرودى واقع شود، و ثالثا چون مراجع نجف نسبت به اوضاع جارى ايران مانند امام نظر حادى نداشتند و به همان پيامها و تلگرافها اكتفا كرده بودند، لذا ايشان نفوذ خود را از دست خواهد داد، از اين رو نجف را براى اقامت امام در نظر گرفتند .

بر اساس اين فكر، سرانجام امام خمينى پس از يازده ماه تبعيدشان به تركيه ( نخست به شهر اسلامبول و سپس به شهر برسا)، به عراق منتقل شدند.

انتقال امام به نجف اشرف و تشكيل مجلس درس

سرانجام در روز 13 مهرماه 1343 امام خمينى به نجف اشرف وارد شدند و در آن جا اقامت گزيدند.

با ورود امام به نجف اشرف و شروع به تدريس خارج فقه و اصول ، و رسيدن اين خبر به ايران ، دسته دسته طلاب انقلابى و شاگردان امام مخفيانه راهى نجف اشرف شدند و در درس امام شركت كردند.

فضلاى جوان و پر موج حوزه نجف هم كم و بيش به حوزه درس امام روى آوردند . شهيد آيت الله سيد محمد باقر صدر كه از علماى اعلام نجف بود نيز سعى در بزرگداشت امام و تقويت ايشان داشت .

ديرى نپائيد كه به قم خبر رسيد، امام و درس او نه تنها تحت الشعاع مراجع نجف و دروس آنها واقع نشده است ، بلكه بعكس مورد توجه هم قرار گرفته است . در سال 1347 كه نويسنده به نجف اشرف رفتم ، در مجلس درس ‍ امام كه در مسجد شيخ انصارى برگزار مى شد، شركت كردم . مجلس پر جمعيت و گرمى بود.

امام پس از چهار سال حضور در حوزه نجف اشرف در ادامه بحث فقه خود در موضوع بيع مسئله ولايت فقيه و تاءسيس حكومت اسلامى را مطرح نمودند كه بلافاصله توسط شاگردان ايشان تقرير و به صورت كتابى به نام ولايت فقيه انتشار يافت ، و همان نيز زمينه ساز الغاى رژيم شاهنشاهى و تاءسيس جمهورى اسلامى گرديد.

امام هر شب سر ساعت 10 به حرم مطهر حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى آمدند، و در همين فرصت و با اطلاع قبلى كه زوار داشتند مى توانستند در حرم ايشان را ببينند و تجديد عهد كنند و رهنمود بگيرند. بعلاوه اعلاميه هاى ايشان در خارج پخش و نشر مى شد، و انقلاب را همچنان گرم نگاه مى داشت .

در طول سيزده سال اقامت اجبارى ايشان در نجف اشرف اولا نه تنها از نظر علمى تحت الشعاع مراجع نجف واقع نشدند، بلكه در نجف درس خارج ايشان كمتر از درسهاى ديگر نبود و حتى از نظرى پر شورتر هم بود . ثانيا در آن مدت طولانى زمينه هاى گسترش انقلاب اسلامى را در ايران رهبرى مى كردند و به نمايندگان خود در كشور مخصوصا استاد شهيد مطهرى رهنمودهاى لازم را جهت ادامه انقلاب مى دادند كه مردم را در صحنه نگاه دارند.

انعكاس اين فعاليتها در داخل و خارج ، رژيم وابسته شاه را سراسيمه كرد، چون آنها تصور مى كردند ، تبعيد امام به نجف موجب مى شود كه رفته رفته فراموش شوند، و خود ايشان هم خسته گردند و اهدافى را كه داشتند از خاطره ها برود، و آنها هم نفس راحتى بكشند، ولى با انتشار كتاب ولايت فقيه و اعلان تشكيل حكومت اسلامى به جاى رژيم شاهنشاهى ، آب پاكى روى دست همه آنها ريخت .

ساواك سفارت و كنسولگرى ايران در بغداد و نجف كاملا مراقب امام بود و از هر دسيسه اى بارى در بن بست گذاشتن ايشان فرو گذار نمى كرد و از هر راهى كه ميسر بود وارد عمل مى شد . در اول آبان 1356 از نجف اشرف خبر رسيد كه فرزند ارشد و برومند امام آيت الله حاج آقا مصطفى خمينى به طرز مرموزى جان سپرده است و هر كس شنيد گفت فرزند امام را به شهادت رساندند تا امام را از پا در آورند.

پس از مدتى كوتاه مقاله اى به نام ارتجاع سرخ و سياه در ايران به قلم فردى به نام مستعار رشيدى مطلق در 17 دى ماه 56 در روزنامه اطلاعات به چاپ رسيد كه در آن به ساحت امام توهين شده بود . اين مساءله موجب شد تا خشم ملت را برانگيزد . ابتدا مردم قم در 19 دى ماه طى تظاهرات باشكوهى بر ضد اين اقدام رژيم اعتراض كردند كه تظاهرات آنها به خاك و خون كشيده شد.

در چهلمين روز قيام مردم قم ، شهرهاى تبريز و سپس يزد و كرمان و مشهد يكپارچه شاهد اعتراضات و قيام مردمى بر ضد رژيم شاه بود كه در اين رابطه عده اى از تظاهر كنندگان به شهادت رسيدند.

بعد از اين حوادث خانه امام در نجف به محاصره نيروهاى امنيتى عراق در آمد، و هر گونه ارتباط ايشان را با خارج و مردم قطع كردند. معلوم بود كه رژيم شاه با رژيم بعث عراق وارد معامله شده است تا امام را در بن بست قرار دهند. متعاقب آن به امام اعلام شد كه حق ندارد بر ضد حكومت ايران اقدامى به عمل آورد.