سرگذشتهاى ويژه امام خمينى
نويسنده در سال 1364 شمسى كه
امام خمينى در قيد حيات بودند، شرح نسبتا مفصلى از خاطراتم
راجع به امام فقيد رضوان الله عليه را نوشتم و در جزوه اى
به نام سرگذشتهاى ويژه از زندگى حضرت امام خمينى شماره ششم
آن چاپ و منتشر شد، اين شش جزوه بعدها به همين نام در يك
جلد انتشار يافت .
در اين كتاب با علما، فقها و فضلاى مشهور حوزه از شاگردان
امام خمينى و ديگران مصاحبه بعمل آمده ، و هر كدام آنچه را
از امام مى دانستند اظهار داشته اند، و جمعا در شناخت
شخصيت امام خمينى در ابعاد گوناگونى كه داشته اند، منبع پر
ارزشى است .
آنچه را من نوشته ام 12 خاطره در 34 صفحه جزوه آمده است .
در اينجا قسمت عمده آن را ولو بعضى هم تكرارى است ، اما
چون از نظر امام فقيد هم گذشته و آن را خوانده بودند براى
تاءييد آنچه امروز مى نويسم لازم به نظر مى رسد .(24)
و اينك آنها، با حذف شماره خاطرات و مختصر حذفى از نظرتان
مى گذرد
بسم الله الرحمن الرحيم
در پاسخ شما برادران راجع به
خاطراتى كه اين جانب هم به نوبه خود از امام خمينى مدظله
العالى دارم ، عرض مى كنم . در ارديبهشت ماه 1328 شمسى ،
در سن نوزده سالگى ، پس از اقامت چهار سال
(25) در حوزه علمى نجف اشرف و اشتغال به
تحصيل علوم دينى ، وارد حوزه علمى قم شدم ،تا در آن شهر
مقدس و حوزه گرم و پر رونق آن ، ادامه تحصيل دهم .
در آن موقع امام خمينى يكى از سرشناس ترين چهره هاى علمى
در معقول و منقول بودند، و از استادان بزرگ و نامدار حوزه
به شمار مى رفتند. در آن موقع به واسطه مرجعيت مرحوم آيت
الله العظمى بروجردى ، حدود سه چهار هزار نفر طلاب علوم
دينى ، مدرسين و فقها و مجتهدين در حوزه قم وجود داشتند كه
پيوسته هم بر تعداد آنها افزوده مى شد، تا جائى كه در
اواخر عمر آن مرجع فقيد به حدود هفت هزار نفر رسيد، و حوزه
علمى قم نامى ترين حوزه شيعه در طول تاريخ شيعه گرديد.
در سال 1324 شمسى كه آيت الله بروجردى ، به واسطه كسالت از
بروجرد به تهران آمدند، و در بيمارستان فيروز آبادى شهر رى
بسترى شدند، گروه زيادى از علما و فضلا و مدرسين بزرگ قم
براى عيادت ايشان به تهران رفتند، و از نزديك با آن مرجع
بزرگ ملاقات نمودند.
پس از بهبودى آن مرحوم ، جمعى از بزرگان حوزه قم كه مى
ديدند حوزه پس از رحلت بنيانگذار آن تا حدود زيادى رونق
خود را از دست داده ، از ايشان تقاضا نمودند كه ديگر به
بروجرد بر نگردند، بلكه به قم بيايند و اداره امور را به
عهده بگيرند تا خلاء ناشى از فقدان آيت الله حائرى را پر
كنند.
چهره جالب و درخشان اين عده از استادان بزرگ قم ، بلكه
عامل اصلى و فرد شاخص آنها امام خمينى بود كه آن زمان به
حاج آقا روح الله خمينى
معروف بودند .
پس از مذاكراتى سرانجام آيت الله بروجردى وارد قم شدند، و
به مرور ايام مرجع مطلق جهان تشيع گرديدند، و حوزه علمى قم
هم رونق و شهرت به سزائى كسب كرد . اين وضع ادامه داشت ، و
ما در نجف اشرف مى شنيديم ، تا اين كه آيت الله العظمى سيد
ابوالحسن اصفهانى بزرگترين مرجع عصر در نجف اشرف رحلت
نمود، و پس از ششماه هم آيت الله حاج آقا حسين قمى مرحوم
شد، و بر شهرت و اهميت حوزه قم و مرجعيت آيت الله بروجردى
افزوده شد .
نويسنده كه يك محصل نجف اشرف و تازه وارد حوزه قم شده بودم
و شرح لمعه را نزد استاد شهيد مرحوم آيت الله صدوقى شروع
كردم ، ناخود آگاه به بررسى و ارزيابى و مقايسه حوزه علمى
قم و نجف پرداختم و متوجه شدم كه :
اولا حوزه قم داراى تحرك بيشترى است ، و نظر به اين كه
نزديك پايتخت يعنى تهران بود،طلابى روشنتر و آشناتر به
اوضاع روز و سير زمان دارد.
ثانيا در نجف اشرف مرسوم نبود كه طلاب امتحان بدهند، ولى
در قم امتحان در سطوح مختلف علمى كاملا برقرار بود، و
شهريه ناچيز حوزه كه آن موقع توسط مرحوم آيت الله بروجردى
، آيت الله حجت و گاهى هم آيت الله صدر و آيت الله
خوانسارى پرداخت مى شد، منوط به امتحان بود، و متوجه شدم
كه بر اثر نبودن امتحان در نجف عمر اكثر طلاب بيهوده تلف
مى شد و به بطالت مى گذشت . البته آنها كه خوب درس مى
خواندند هم از استادان و فقهاى برجسته و صاحبنظران نامى
شدند، كه امروز گروهى از آنها از بزرگان عصر مى باشند.
حوزه نجف اشرف در عصر آيت الله اصفهانى متوفى به سال 1325
شمسى ، در سطح عالى و خارج فقه و اصول ، از امتياز چشمگيرى
برخوردار، و از اين نظر حوزه قم جلوتر بود، ولى جمعا تنوع
كار و تحول جديد حوزه قم پس از ورود آيت الله بروجردى و
رونق روز افزون آن كه استاد بزرگ حوزه حاج آقا روح الله
خمينى درصدد دگرگونى و تحول آن بودند، بيشتر بود.
مبارزه با
افكار انحرافى
در آن ايام مانند امروز متاءسفانه مرسوم نبود كه
اساتيد بزرگ حوزه به زبان فارسى چيز بنويسند و تاءليف
وتصنيف كنند . تنها كسى كه گذشته از اشتغال به علوم عقلى و
نقلى و تدريس آنها و نگارش كتابها به زبان عربى در اين
رشته ها آمادگى چنين كارى را داشت حاج آقا روح الله خمينى
بود . اندكى قبل از اين كه بنده به قم بيايم در نجف اشرف
شنيدم كتابى به وسيله يكى از استادان بزرگ حوزه قم به زبان
فارسى به نام كشف اسرار به نجف اشرف رسيده كه درباره تخطئه
عقايد وهابيها نوشته شده است . ما كه از طلاب نوجوان بوديم
آن را گرفتيم و خوانديم ولى ديديم كه نام مؤ لف نه در پشت
جلد و نه در خود كتاب ديده نمى شود، و چون از طلاب قمى مى
پرسيديم مى گفتند حاج آقا روح الله خمينى آن را نوشته و
نخواسته نام خود را ذكر كند . چون اين كتاب جواب يك فرد
منحرف است كه آقاى خمينى نمى خواسته خود را با او هم طراز
بداند، و كسر شاءن ايشان است كه او را بزرگ كند و طرف هم
خود را كسى بداند .
بعد كه به قم آمديم و تحقيق كرديم معلوم شد شخصى به نام
حكمى زاده كه پسر نااهل يكى
از علماى مشهور قم بوده و از لباس روحانى در آمده ، روى
انحراف فكرى يا تحت تاءثير تحريكات اجانب كه آن موقع به
واسطه جنگ جهانى دوم ، ايران را در اشغال داشتند، كتابى
كوچك به نام اسرار هزار ساله نوشته و منتشر ساخته است . وى
در آن كتاب افكار وهابى ها را مطرح ساخته و مانند همپالكى
خود احمد كسروى ، چيزهائى را بهم بافته و به عنوان نقاط
ضعف مذهب شيعه اسرار هزار ساله
ناميده ، و براى ضربه زدن به روحانيت شيعه منتشر
ساخته است .
امام خمينى در كشف اسرار عقايد شيعه و مقام و موضع گيرى
روحانيت شيع را مطرح ساخته ، و ضمن تخطئه افكار واهى
نويسنده مزبور، از اوضاع زمان رضاخان و سالهاى بعد از رفتن
وى و روى كار آمدن فرزندش محمد رضا، و فرهنگ استعمارى غرب
كه توسط آن پدر و پسر، به شدت در ايران اعمال شده و مى شد،
و نقش وسائل ارتباط جمعى : راديو، جرائد، مجلات و مطبوعات
آن زمان در گسترش آن ، و ركود وضع روحانيت كه چندان كارآمد
نبود، و اين كه مقامات روحانى در مقابل آن همه مفاسد و
جنايات بى تفاوت مانده اند، و سكوت نموده اند، و ميدان را
براى بيگانه پرستان خالى كرده اند، به شدت انتقاد نموده
بودند.
بايد بگويم كه نويسنده براى نخستين بار چند سال پيش اين
قسمت ها را از كشف اسرار استخراج كرده ، و تيتر گذارى
نموده و تحت عنوان امام خمينى در 36
سال پيش در كتاب نهضت روحانيون ايران جلد دوم آورده
ام و از آن موقع ديگران هم به فكر اين قسمت از انديشه هاى
امام در بيش از يك ربع قرن در كشف اسرار افتادند.
درس اخلاق
امام
در آن ايام مى شنيدم كه مى گفتند امام خمينى ،
البته به تعبير آن روز حاج آقا روح
الله خمينى درس اخلاقى مى گفتند، و در جلسات آن كه
در مدرسه فيضيه برگزار مى شد، گروه زيادى از علما و فضلا و
ديگر اصناف مردم از مجاور و مسافر شركت مى نمودند، و به
قدرى آن درس در نفوس حضار تاءثير داشت كه گاهى اغلب آنها
در حين درس و شنيدن سخنان امام ، زار زار مى گريستند، و از
اين كه تاكنون آن سخنان نافذ و مؤ ثر و گيرنده را در اخلاق
اسلامى و روش زندگى واقعى به اتكاء آيات قرآنى و اخبار و
احاديث ائمه شيعه و نقل گفتار و كردار و رفتار علماى بزرگ
شيعه ، نشنيده بودند، متاءثر و متاءسف مى شدند.
هر جلسه جمعيت بيشتر و تاءثير آن مدتها در نفوس شنوندگان
باقى مى ماند، و به طور خودكار آنها را دگرگون مى ساخت .
به طورى كه موضوعات آن در همه جا نقل مجالس و نقل محافل
خاص و عام بود.
از حضار شاخص آن جلسات درس اخلاق امام در مدرسه فيضيه قم ،
شهيد علم و دين آيت الله مرتضى مطهرى فيلسوف و متفكر نامى
بعدى عصر ما بود كه خود در گفتارها و نوشته هاى خويش بارها
از آن ياد مى كرد.
در آن اوقات وقتى علت تعطيل آن را از اشخاص مختلف جويا مى
شدم ، مى گفتند: چون جمعيت زياد شده بود و حال اغلب افراد
در حين درس و بيانات حاج آقا
دگرگون مى شد، لذا ايشان آن را تعطيل كردند، ولى گويا علت
ديگرى داشته است .
(26)
وقار و
طماءنينه
چون بحث از زندگى نامه ويژه امام خمينى است ،
ناچارم براى ثبت در تاريخ ( و نه بعنوان ديگر ) بگويم كه :
از نكات جالبى كه آن روزها مى ديدم و هنوز خاطره آن در
ذهنم باقى است ، قيافه آرام و آراسته و حركات و سكنات
موزون و حساب شده امام بود، زيرا گذشته از سيماى جالب و
اندام رسا و چهره درخشان معظم له كه بهره خداداد است ،
محاسن مشكى و صورت سفيد مهتابى و عمامه متناسب و لباس
بسيار تميز كه از پارچه داخلى بود، نگاه هاى منظم و به
موقع و نافذ، و حركات دستها و سر و گردن در مواقع نشستن و
برخاستن در مجالس ، و آرام و شمرده سخن گفتن ايشان با طرف
مقابل ، و آرامش و وقار زايد الوصف به هنگام راه رفتن ،
همه و همه از ويژگى هاى خاص حاج آقا روح الله خمينى بود،
كه در نظر هر بيننده محسوس و كاملا جلب توجه مى كرد.
به طورى كه هر كس در مجلس بود، يا از كوچه و خيابان مى
گذشت يا در صحن مطهر حضرت معصومه عليها سلام بود و ايشان
را مى ديد تا مدتى نمى توانست چشم از ايشان بردارد، تا
لحظاتى به ايشان مى نگريست ، و از ديگران بى خبر بود .
عمامه امام همانطور كه هم اكنون در اين سن و سال اغلب ديده
مى شود، متناسب يعنى نه بزرگ و نه كوچك بود . آن را خودشان
(از قرار اطلاع ، حتى تاكنون ) خوب و منظم و متناسب با سر
و صورت پيچيده و به سر مى نهادند.محاسن شان هم به اندازه
بود، يعنى نه بلند و پهن و نه كوتاه ، شاربها گرفته ،
لباسشان متناسب و تميز و ساده بود كه بايد به عموم
روحانيون و هم لباسهاى خودمان بگويم : و لمثل هذا فليعمل
العالمون !
در حديث است كه حضرت اميرالمؤ منين (ع ) آئينه و شانه و
قيچى و پارچه اى (حوله ) داشتند كه هميشه آن را در جاى
بلندى مى گذاشتند و پس از شستشوى دست و صورت و موقع وضو در
فصل زمستان ، دست و رو را با آن خشك مى كردند (در فصل گرما
و تابستان آب وضو را خشك نمى كردند) سپس حوله را به ميخى
كه به ديوار كوبيده بودند، مى آويختند.
پيوسته مانند پيغمبر (ص ) دندانها را مسواك مى كردند، يعنى
موقع وضو گرفتن و قبل و بعد از خواب و بيدارى ، و مواقع
عادى ، به طورى كه دندانهاى ايشان مى درخشيد (بايد دانست
كه تمام خاندان نبوت از مرد و زن چنين بودند) .
هر چند روز يكبار آئينه به دست مى گرفتند و با قيچى موى
شارب و زيادى محاسن را مى گرفتند .در اواخر عمر كه طبق
معمول اغلب انسانها در نقاطى از گوشها موى نرم مى رويد و
بدنماست ، آنرا مى چيدند ، و مواظب بودند كه موى بينى را
بگيرند، و بدين وسيله چيزى كه براى بينندگان نامطلوب باشد،
در بدن و لباس حضرت نبود، و امام خمينى نيز چنين بودند .
يعنى ما ايشان را اين طور مى ديديم . آرام ، موقر، آراسته
، با آرامش نگاه مى كردند و سخن مى گفتند . با آرامش راه
مى رفتند و مى نشستند و بلند مى شدندد.
به هنگام راه رفتن به هيچ وجه به اطراف نگاه نمى كردند.
حتى اگر سر و صدائى بود تكان نمى خوردند و سر به طرف صدا
نمى گرداندند، و كاملا بر خود تسلط داشتند.
وقتى در جائى مى نشستند اگر كسى با ايشان حرف نمى زد مدتها
به يك حالت بودند . به طورى كه مى توان گفت تكان نمى
خوردند و آرام و ساكت نشسته بودند. فقط در موقع اشكال كردن
بعضى از شاگردان در درس بود كه امام گاهى با صداى بلند
جواب مى دادند كه طرف دست از زياده روى بر دارد، و باعث
تضييع وقت ديگران نشود.
لطافت طبع
مهابت ايشان طورى بود كه در درس كمتر كسى به خود
جرئت مى داد اشكال كند . با اين كه اگر چند روزى كسى اشكال
نمى كرد و توضيحى نمى خواست اعتراض مى نمودند كه چرا كسى
حرف نمى زند و اشكال نمى كند؟!
فقط چند نفر بودند كه جراءت داشتند اشكال كنند كه در اين
خصوص انگشت نما بودند.
امام با همه كم حرفى و سكون و سكوت گاهى لطيفه مى گفتند كه
حضار بى اختيار و دستجمعى حتى با صداى بلند مى خنديدند، در
حالى كه امام همچنان بى تفاوت و ساكت بود، و گوئى چيزى
نگفته اند.
فى المثل يكى از فضلاى شاگردان ايشان كه اهل آذربايجان
بود، وقتى در اشكال و سئوال پافشارى مى كرد و امام مى
خواستند او را ساكت كنند، در آخر جواب مى گفتند
يخ !و با اين كلمه تركى هم
سائل ترك زبان ، و هم بقيه حضار به سختى مى خنديدند، و سر
و صدا فرو مى نشست . امام هم بدون اين كه حتى تبسمى كنند
به سخن ادامه مى دادند.
امام اين حالت را هنوز هم در سن 85 سالگى و پس از 35 سال
كه ما مى ديديم دارند و آن را حفظ كرده اند . همه در
حسينيه جماران و از تلويزيون مى بينند، و از راديو مى
شنوند كه در فرصتهاى مناسب جمله اى مى گويند كه با همه
مهابت معظم له آن هم در اين سن و سال ، صداى خنده و شادى
عموم بلند و چشمگير است .
در آخرين سخنرانى كه همين روزها داشتند، ضمن مطالبى كه در
روز مبعث با حضور گروه زيادى از طبقات مختلف مردم از كشورى
و لشكرى و سفرا و نمايندگان ممالك اسلامى ، راجع به اسلام
شناسى سران استكبار جهانى از آمريكائى و اسرائيلى و
فرانسوى و غيره فرمودند: همه اسلام
شناس شده اند، چنان درباره مسائل اسلامى اظهار نظر مى
كنند كه من مى ترسم در آينده بر عروة الوثقى حاشيه بنويسند
!و با اين سخن صداى غريو خنده حضار از هر سو بلند
مى شد.
يا روزى ديگر در ايام يكى از فتوحات رزمندگان اسلام در
جبهه هاى جنوب و شكست قواى عراقى كه صدام حسين تكريتى ،
جمعى از سران سپاهش را به جرم عقب نشينى و شكست ،
تيرباران كرده بود، امام فرمودند:
قضيه صدام مثل آن پهلوانى است كه وقتى در گود زورخانه موقع
كشتى گرفتن به زمين مى خورد، مى آمد خانه و مادرش را كتك
مى زد !
فرداى آن روز يكى از روزنامه ها كاريكاتورى از صدام كشيده
بود كه با عصبانيت به دنبال شكست مفتضح در جبهه ، گلوى
مادرش را گرفته و سخت مى فشارد!!
يا اين كه بعد از فتح خرمشهر در عمليات
بيت المقدس كه صداميان شكست
مفتضحانه اى خوردند حدود بيست هزار نفر از قواى عراقى اسير
و هزاران نفر كشته و بقيه با بى نظمى فرار نمودند، و
بسيارى هم در كارون و اروندرود غرق شدند، صدام گفت : ما
عقب نشينى تاكتيكى كرديم !!و براى تقويت روحيه افراد خود،
به عده اى از افسرانش مدال افتخار داد . اين موضوع آن
روزها باعث مضحكه دوست و دشمن در داخل و خارج بود.
امام در همان ايام طى بياناتى در حسينيه جماران ، با اشاره
به اين مطلب فرمودند: صدام هر وقت
افسرانش شكست مى خوردند و فرار مى كنند به آنها مدال مى
دهد، مدال افتخار براى شكست و فرار آنها . !!
خوابى كه
تعبير شد
صحبت از خاطرات گذشته اى از امام بود آنهم راجع به
لطافت طبع و ظرافت كلام ايشان در عين سكون و آرامش و مهابت
طبيعى معظم له .
به ياد دارم روزى كه امام با جمعى از علماى دوستان خود از
جمله مرحوم حاج آقا عبدالله آل آقا تهرانى از بستگان سببى
ما در اواخر سال 1328 شمسى ، به مناسبت وليمه ولادت نخستين
فرزندم ، طبق دعوتى كه از معظم له نمودم ، به خانه ما
تشريف آورده بودند، يكى از علماى حاضر در مجلس رو كرد به
مرحوم حاج آقا مصطفى فرزند ارشد ايشان كه آن روز نوجوانى
لاغر اندام و بسيار ظريف الطبع و خنده رو و دوست داشتنى ،
و از فضلاى مشهور حوزه علميه قم بود، و به خواهش بنده او
هم حضور داشت ، و گفت : آقا مصطفى !شنيده ام خواب عجيبى
ديده اى !براى حاج آقا (امام ) هم نقل كرده اى ؟
مرحوم حاج آقا مصطفى نگاهى به امام كرد و منتظر اجازه
ايشان شد . و در حالى كه آرام به وى نگاه مى كردند، گفت :
نه !
روحانى مزبور (حاج آقا عبدالله آل آقا تهرانى ) گفت : بگو،
حاج آقا اجازه مى دهند . براى بعضى نقل كرده اى . بعضى از
ما هم شنيده ايم ، حالا بگو تا حاج آقا هم بشنوند.
ولى مرحوم حاج آقا مصطفى در حالى كه طبق معمول لبخندى بر
لب داشت نگاه به امام مى كرد و از گفتن مطلب ابا داشت ،
ودر واقع منتظر بود امام اجازه بدهند، و آمادگى براى شنيدن
داشته باشند.
علماى حاضر در جلسه اصرار مى كردند و امام ساكت و مرحوم
حاج آقا مصطفى منتظر و متحير كه بگويد يا نگويد!
در آخر مرحوم حاج آقا عبدالله به امام گفتند: حاج
آقا!اجازه بدهيد بگويد، خواب عجيبى است ، و شنيدن دارد .
خيلى ها شنيده اند.
امام همان طور كه آرام به خاطر فصل سرما در پشت كرسى نشسته
بودند،
و طبق معمول به يك نقطه نگاه مى كردند، تبسمى نمودند و
فرمودند: چيه ، بگو!
مرحوم حاج آقا مصطفى خود را جمع و جور كرد و با اين كه
دلير و صريح اللهجه و در سخن گفتن و طلاقت لسان فصيح و قوى
بود، مع الوصف با يكى دو بار لكنت زدن گفت :
چند شب پيش خواب ديدم در مجلسى هستم
كه تمام حكما و فلاسفه به ترتيب نشسته اند: فارابى ، شيخ
الرئيس ابن سينا، بيرونى ، فخر رازى ، خواجه نصير الدين
طوسى ، علامه حلى ، ملاصدرا، حاج ملا هادى سبزوارى ، و عده
زيادى ديگر (گويا سقراط و افلاطون و ارسطو از حكماى يونان
را هم نام برد) .
هيبت عجيبى مجلس را گرفته بود . من هم خوشحال بودم كه اين
همه حكما و فلاسفه را يكجا در اينجا جمع مى بينم .( در آن
ايام نويسنده با مرحوم حاج آقا مصطفى در نزد مرحوم شيخ
محمد فكور يزدى از اساتيد حوزه با جمعى ديگر شرح منظومه
سبزوارى در حكمت را درس مى گرفتيم ) .
در همين حال ديدم شما(امام خمينى ) وارد شديد، و حكما و
فلاسفه همه بلند شدند و به استقبال آمدند و شما را بردند
در صدر مجلس نشاندند !
آقايان علما گوش مى دادند و گاهى به مرحوم حاج آقا مصطفى
كه شيرين حرف مى زد، و گاهى به امام كه نگاهشان پائين بود
و بى تفاوت گوش مى دادند، نگاه مى كردند.
وقتى سخن مرحوم حاج آقا مصطفى تمام شد، امام رو كردند به
آن مرحوم و فرمودند: اين خواب را تو ديدى ؟ مرحوم حاج آقا
مصطفى گفت ، بله .
امام فرمودند، تو بى خود كردى ،
خواب ديدى !
با اين سخن امام همه به سختى خنديديم ، و خود امام هم
لبخندى زدند!
تواضع و
فروتنى امام
وقتى بنده به قم آمدم ، امام را مى ديدم كه گويا
دروس خود را در خانه مى گفتند . گاهى عصرها معظم له را
مدرسه فيضيه در گوشه اى از مجلس درس خارج اصول مرحوم آيت
الله بروجردى مى ديدم كه به احترام ايشان حضور مى يافتند،
يا به عبارت ديگر براى تقويت مرحوم آيت الله بروجردى ، و
گرنه خود ايشان فقيه اصولى عاليقدر بى نياز بودند، و زمانى
هم در مجالس روضه كه در مسجد بالاى سر حضرت معصومه (ع ) يا
منزل مرحوم آيت الله بروجردى يا خانه هاى بعضى از آقايان
علماى حوزه يا خانه فضلا و مدرسين برگزار مى شد، مى ديدم
كه به طور شاخص و آرام نشسته بودند.
مرحوم آيت الله بروجردى تا ايشان وارد مى شدند زير بغلشان
را (به واسطه كهولت ) گرفته و بلند مى كردند و امام را نزد
خود جاى مى دادند، و ما طلاب به امام و آيت الله بروجردى
يكسان نگاه مى كرديم .
تابستانها، نزديك غروب با همان سه چهار تن از علماى حوزه
كه از دوستان خاص ايشان بودند، در جلو يكى از حجرات صحن
بزرگ حضرت معصومه (س ) گرد مى آمدند، و لحظاتى را به
گفتگوى اوضاع جارى و سخنان معمولى پرداخته ، و پس از
خواندن نماز مغرب و عشا، از همانجا پراكنده مى شدند.
امام در اين هنگام از چند قدمى تنها به راه مى افتادند .
در طول راه تا رسيدن به خانه شان تنها بودند . يعنى
دستجمعى راه نمى افتادند . فقط گاهى مرحوم حاج آقا مصطفى
هم در معيت ايشان بود.
بارها تا اين اواخر كه قبل از انقلاب در قم بودند مى ديديم
كه در تشييع جنازه بعضى از علماى بزرگ كه شركت مى كردند
همين كه مى ديدند اهل علم و مردم دور ايشان را حلقه زدند
يا با آقايان مراجع ديگر در حلقه اى از مردم قرار مى
گرفتند فورا صف را مى شكافتند و از همانجا بر مى گشتند.
زمستانها، در حجره مرقد آيت الله شهيد حاج شيخ فضل الله
نورى گرد مى آمدند، و پس از برگزار كردن نماز مغرب و عشا
به همان گونه پراكنده مى شدند. هرگز نديديم كه در سرما و
گرما امام مانند بعضى از علما، عبا به سر بكشند، يا دستمال
بزرگى را به رسم علماى عرب در نجف اشرف براى حفظ از سرما
به روى عمامه انداخته و دنباله آن را در زير چانه گره
بزنند كه بسيار بد نماست ، مخصوصا در اين ايام .
امام هنگام راه رفتن مقيد بودند گوشه عبا را تا حدود سينه
به يك دست بگيرند كه باد آن را پس و پيش نكند، چنان كه در
عكسها و فيلمهائى از معظم له در ايام آغاز نهضت تا اين
اواخر ديده و مى بينيم .
دگرگونى در
تشكيلات حوزه
در ايامى كه تازه به قم آمده بودم يعنى سال 1328
شمسى ، مسئله حياتى و مهمى كه در حوزه نضج مى گرفت كه اگر
عملى شده بود، به طور قطع سرنوشت ساز بود، و انقلاب اسلامى
ايران سالها پيش از سال 1357 به ثمر مى رسيد، و شايد حوادث
شوم بعدى مانند قلع و قمع فدائيان اسلام ، و مظلوميت و
خانه نشين كردن آيت الله كاشانى ، و گسترش فرهنگ غربى و
رخنه سياست جديد استعمار آمريكائى و مصائبى را كه به دنبال
داشت ، با دگرگونى كه در تشكيلات روحانيت پديد مى آمد،
پيشامد نمى كرد.
موضوع اين بود كه شنيديم چند بار امام خمينى كه آن روز
چهره درخشان و مايه اميد حوزه علمى قم و شاخص ترين استاد
بزرگ حوزه بودند از آيت الله بروجردى دعوت نمودند به قم
بيايند و سرپرستى حوزه را به عهده بگيرند، با تنى چند از
علماى همفكر خود كه خواهان اصلاح و تحولات جديد در حوزه
علمى قم بودند، از مرحوم آيت الله بروجردى تقاضا نمودند،
ترتيبى دهند تا به ترتيب و همآهنگ با سير زمان ، تحولاتى
در تمامى شئون حوزه به وجود آيد، ولى هر بار اطرافيان آيت
الله بروجردى كه آسايش و راحتى و وضع موجود را بر هر گونه
تحولى و دگرگونى جديد، ترجيح مى دادند، چوب لاى چرخ كار
ايشان مى گذاشتند و موضوع به دفع الوقت مى گذشت .
سرانجام ،امام و علماى همفكر ايشان نوشته اى از مرحوم آيت
الله بروجردى گرفتند كه مرحوم حاج
آقا عبدالله آل آقا دوست صميمى و روحانى منتخب امام
كه تصدى بيمارستان سهاميه قم مخصوص اهل علم و طلاب و علوم
دينى را هم به عهده داشت ، به سرپرستى مدرسه فيضيه گمارده
شود، و كارها با صلاحديد امام و علماى طرفدار انديشه
اصلاحى ايشان انجام گيرد، و گزارش آن پيوسته به اطلاع
مرحوم آيت الله بروجردى برسد.
آن روزها اغلب فضلاى جوان حوزه شاد و مسرور بودند كه با
پيشقدم شدن حاج آقا روح الله خمينى
و علماى همفكر ايشان ، و تاءييد آيت الله بروجردى
مرجع و رياست عاليه حوزه ، عنقريب دگرگونى و تحولاتى در
سطح حوزه به وقوع خواهد پيوست ، و از بسيارى ناملايمات و
ناسازگاريهاى موجود جلوگيرى خواهد شد . كمبودهاى حوزه و
طلاب علوم دينى در ابعاد مختلف برطرف شده ، و پس از سالها
ركود و مشاهده وضع يكنواخت ، آنچه را اغلب علماى روشنبين و
آشناى به مقتضيات زمان انتظار داشتند، و شايد انگيزه اساسى
دعوت امام از آيت الله بروجردى نيز براى تاءمين همان منظور
بود، جامه عمل خواهد پوشيد، ولى ...
ولى ناگهان شنيديم ، باز فضولها و بى تفاوتها دست به كار
شدند، و باعث رنجش امام گرديدند . به طورى كه معظم له و
علماى طرفدار فكر اصلاحى ايشان براى جلوگيرى از هر گونه
اتفاق ناگوار، موضوع را رها كرده و هر كدام به كار خود
مشغول شدند، و ديگر از آن مقوله ها و خوابهاى خوشى كه همه
مى ديديم سخنى به ميان نيامد ...!
بسيارى از عقب ماندگان هم خوشحال بودند كه حوزه دست نخورده
ماند و مانند زمان شيخ طوسى و شيخ انصارى به سر خواهد برد
و نظم عالم آخوندى در بى نظمى است . غافل از اين كه نظم و
انضباط در دستگاه روحانيت از هر جا لازمتر است ، بخصوص كه
حوادث واقعه ايجاب كندن كه بايد پا به پاى زمان جلو رفت ،
و كل يوم هو فى شاءن !
مرحوم آيت الله بروجردى خود طرفدار اصلاحات حوزه و تحول و
دگرگونى انديشه امام خمينى بودند، ولى امان از بعضى
اطرافيان كه چه بر سر اسلام و مسلمين آورده اند!.
(27)
امام خمينى و
تدريس فلسفه
همانطور كه گفتيم استاد علامه مرحوم سيد محمد حسين
طباطبائى ، پس از امام خمينى استاد بزرگ فلسفه و حكمت
حوززه علميه قم بودند . روز به روز بر شاگردان ايشان در
درس اسفار كه در همان مسجد
سلماسى مى گفتند افزوده مى شد.
چاپخانه هاى قم هم شروع كرده بودند به چاپ و انتشار كتب
فلسفه ، شرح اشارات ، اسفار، شرح منظومه و غيره و به طور
خلاصه جو فلسفه گوئى و فلسفه خوانى در حوزه سخت بالا گرفته
بود.
علامه طباطبايى صبحها در مسجد سلماسى درس فلسفه (اسفار
ملاصدرا) مى گفتند با دويست سيصد نفر شاگرد، و عصرها امام
خمينى در همان مسجد خارج اصول فقه تدريس مى كردند با جمعيت
و شاگردان بسيار.
استادان ديگرى هم اسفار و شرح منظومه درس مى گفتند؛ آن
موقع استاد شهيد آيت الله مطهرى به تهران آمده بود، و گاه
گاهى سرى به قم مى زد، و در جلسات هفتگى علامه طباطبائى كه
در خانه هاى شاگردان برگزار مى شد و مقالات
اصول فلسفه و روش رئاليسم را
مطرح نموده و پيرامون آن بحث مى كردند؛ شركت مى نمود .
گويا سال 1339 شمسى بود كه شنيديم به مرحوم آيت الله
بروجردى گفته اند آقاى طباطبائى با اين درس مفصل حكمت و
فلسفه خود كه به راه انداخته ، به حوزه علميه كه بنايش بر
تدريس و نشر علوم دينى فقه و اصول و حديث است ضربت مى زند.
البته علامه طباطبائى درس ديگرى براى تفسير قرآن داشتند كه
آن را در مدرسه حجتيه و گاهى هم در همان مسجد سلماسى مى
گفتند، كه همان نيز پايه و مايه تفسير بزرگ ايشان الميزان
را تشكيل داد، و بعدها به موازات انتشار مجلدات آن ، بقيه
را هم تدريس كردند، و نويسنده نيز مانند بسيارى ديگر در هر
دو درس استاد شركت داشت و حاضر و ناظر بود.
جو سازى بر ضد علامه طباطبائى به جاى حادى رسيده بود. اين
وضع تنى چند از ما را بر آن داشت كه دست به كار شويم و به
حمايت از علامه طباطبائى جلوى واقعه را قبل از وقوع بگيريم
، زيرا از آن بيم داشتيم و مى ترسيديم بر اثر جو سازيهائى
كه شده بود، آيت الله بروجردى سخنى بگويند و رنود
(28) آن را دامن زده و براى علامه طباطبائى
سخت گران تمام شود. ولى نمى دانستيم چه كنيم و كار را از
كجا پى گيرى نمائيم .
سرانجام بنا گذاشتيم به سراغ امام خمينى برويم و چاره كار
را از ايشان بخواهيم . چون ايشان هم فقيه مصلح بودند و هم
حكيم و استاد بزرگ فلسفه .
با اين كه گفتند امام كسالت دارنند و سرما خورده اند، ولى
چاره نبود و موقع از حساسيت زيادى برخوردار بود.
در يكى از همان شبها با دو سه نفر از فضلا رفتيم خدمت امام
و ديديم كه دارند طبق معمول خود با قلم نى و دوات مركبى
قديمى و خط خوش و زيبا مشغول نوشتن درس هستند كه همان
اوقات تدريس مى كردند . نمى دانم فقه بود يا اصول ، سلام
كرديم و نشستيم .
امام آخرين سطر را بر روى كاغذ ليموئى رنگ صيقل زده به سبك
قدما نوشتند و قلم را در جاقلمى دوات گذاشتند و ضمن
احوالپرسى از ما منتظر ماندند كه بدانند براى چه آمده ايم
.
يكى از ما عرض كرد: شما خودتان استاد فلسفه حوزه علميه
بوده ايد . امروز بر اثر گسترش مكتب مادى و تبليغات الحادى
تدريس فلسفه بيش از هر وقت ديگر لازم و ضرورى است ، فعلا
هم آقاى طباطبائى پيشرو استادانى است كه در حوزه فلسفه
تدريس مى كنند.
شنيده ايم در نزد آيت الله بروجردى بر ضد ايشان جو سازى
شده و ممكن است تصميم حادى بگيرند و عكس العملى نشان دهند
كه به زيان آقاى طباطبائى تمام شود...
و خلاصه از ايشان خواستيم كه هر طور است با آيت الله
بروجردى ملاقات نموده و اگر بتوانند ايشان را متوجه غرض
ورزيهاى اطرافيان يا ساده انديشان بكنند.
امام گفتند نمى شود در اين باره چيزى به آقاى بروجردى گفت
. و چون يكى از رفقا اصرار كرد، امام با عصبانيت گفتند:
من چه كنم كسانى در منزل آقاى
بروجردى هستند كه نمى گذارند كارى براى اسلام انجام
بگيرد...
و پس از لحظه اى كه آرام گرفتند وما ساكت بوديم ، فرمودند:
آقاى بروجردى خودشان اهل معقول
(استاد فلسفه و علوم عقلى ) هستند، شخصا با فلسفه مخالف
نيستند . وقتى بروجرد بودند و خبر به قم رسيد كه گذشته از
خارج فقه و اصول ، فلسفه هم تدريس مى كنند، چند نفر از
مقدسين از قم بلند شدند رفتند بروجرد و كارى كردند كه
ايشان را وا داشتند تدريس فلسفه را ترك كنند، مبادا به
حوزه علميه هم سرايت كند و كار به جاى باريكى بكشد . ايشان
هم از بيم هو و جنجال مقدسين آن را ترك كردند .
بعد امام افزودند: آقاى طباطبائى
مرد بزرگى است . حفظ ايشان با اين مقام علمى لازم است .
ولى من شنيده ام كه اين روزها خيلى ها به درس فلسفه
ايشان مى روند .
بنده عرض كردم : بله . فرمودند: مثلا چقدر؟ عرض كردم :
صبحها در مسجد سلماسى اسفار
مى گويند و بنده هم مى روم ، حدود دويست سيصد نفر هستند.
امام خمينى سپس فرمودند: شنيده ام
آشيخ حسينعلى هم در مسجد امام حكمت مى گويد؟ عرض
كردم : بله ، ايشان هم شرح منظومه
تدريس مى كنند، بنده هم مى روم و حدود يكصد و پنجاه
شاگرد فلسفه دارند.
به يكى از فضلاى حاضر كه او نيز از شاگردان معروف امام بود
و امروز هم از اساتيد خارج قم و استاد فلسفه هستند،
فرمودند: تو هم كه شنيده ام فلسفه مى گوئى ؟
فاضل مزبور گفت : بله . امام فرمود: چقدر پاى درس تو مى
آيند؟ گفت : حدود پنجاه نفر .امام در اينجا با ناراحتى
فرمودند: خوب ببينيد!كى حوزه هاى
علمى شيعه اين قدر فلسفه خوان داشته است ؟ آيا اينها همه
فلسفه را مى فهمند؟ .
سپس فرمودند: فلسفه در طول تاريخ
خود قاچاق بوده ، و بايد به صورت قاچاق خواند. به خصوص در
حوزه هاى علميه ، نه اين قدر زياد و براى همه كس درس
بگوئيد و اجازه بدهيد همه بيايند بنشينند، مگر همه اينها
اهل هستند؟ كسانى كه شايستگى براى خواندن فلسفه دارند به
طورى كه منحرف نشوند، كمند .
بعد فرمودند: (وقتى من در صحن حضرت
معصومه (ع ) حكمت درس مى گفتم ، حجره اى انتخاب كرده
بودم كه حدود 17 نفر جا داشت .عمدا چنان جائى را انتخاب
كرده بودم كه بيشتر نيايند. به آنها كه مى آمدند و افراد
خاص و شناخته شده اى بودند هم مى گفتم درس مرا بنويسيد
بياوريد، اگر ديدم فهميده ايد، اجازه مى دهم بيائيد و گرنه
شما نبايد فلسفه بخوانيد، چون مطالب را درك نمى كنيد و
باعث زحمت خواهيد شد . هم زحمت خودتان و هم زحمت من !چون
خواهيد گفت ما پيش فلانى فلسفه خوانده ايم .
سپس فرمودند: اگر من هم جاى آقاى
بروجردى رئيس و سرپرست حوزه بودم ، از اين همه فلسفه گفتن
، آنهم به اين زيادى و به صورت كاملا علنى ، احساس مسئوليت
مى كردم .
وضع حوزه براى فقه و اصول و حديث و تفسير و علوم دينى است
. البته در كنار آن هم عده اى كه مستعد هستند مخصوصا اين
روزها مى توانند با حفظ شرائط و رعايت وضع حوزه و مسئوليتى
كه فقيه مرجع مسئول حوزه دارد، معقول بخوانند كه كمك به
علوم دينى آنها بكند و بتوانند در برابر خصم مسلح باشند،
ولى نه با اين وسعت و اين همه سر و صدا از درس و بحث و چاپ
و نشر كتب فلسفه آنهم در حوزه !
آنگاه افزودند: آقاى بروجردى را نمى
شود ديد، آنهم براى اين كار، نمى گذارند آنطور كه مى
خواهيد مطالب را به ايشان گفت . به نظرم خوبست آقاى
طباطبائى چند ماهى تمارض كنند و درس فلسفه را تعطيل كنند،
و بروند مسافرت تا وضع فعلى قدرى آرام بگيرد، و بعد كه
برگشتند براى عده كمترى و در جاى كنارى درس خود را بگويند.
آشيخ حسينعلى هم درس فلسفه را كمتر بگويد. فعلا صلاح در
اين است تا بعد چه بشود .
به آن شاگرد فاضل حاضر هم فرمودند:
تو هم يا نگو يا چند ماهى تعطيل كن تا سر و صدا بخوابد،
ولى او كه ذاتا قدرى جسور بود گفت : حاج آقا!من كه تعطيل
نمى كنم هر چه مى خواهد بشود. او هم خود فلسفه مى گفت و هم
شاگرد علامه طباطبائى بود، و از دو سوى ناراحت بود، ولى
امام با كمى عصبانيت فرمودند: همين
كه گفتم ، جوانى نكن !با مرجع مسئول حوزه نمى شود طرف شد .
خطرناك است ، بشنو!
ما هم برخاستيم و خداحافظى كرديم و رفتيم و يكى دو روز بعد
جريان را به استاد فقيد علامه طباطبائى گفتيم ، و ايشان هم
كه اول حاضر به اين كار نبودند سرانجام قبول كردند و به
مسافرت رفتند و قضيه خاتمه يافت ، و مغرضين يا مصلحين خير
انديش هم به منظور خود نرسيدند.
عزادارى براى
اهل بيت عليهم السلام
يكى از خاطرات جالبى كه از امام دارم و امروز هم
عموم ناظر آن مى باشند، اين است كه معظم له به قدرى مسلط
بر خود هستند، و خويشتن دار مى باشند كه شايد حدى نتوان
براى آن تصور نمود.
آن روزها نيز به واسطه حوادثى كه در مملكت پديد آمده بود،
و انديشه اى كه ايشان براى اصلاحات حوزه و سر و سامان دادن
به آن داشتند، ولى به واسطه موانعى كه ايجاد گرديد، تكدر
خاطر پيدا كردند و از آن منصرف شدند، بيشتر حالت انزوا
داشتند، ولى در عين حال قويدل ، آرام و به اصطلاح ، ناظر
به حوادث آينده و تسليم رضاى حق بودند.
بارها مى ديدم كه در مسجد بالاى سر حضرت معصومه (ع ) يا در
خانه بعضى از آقايان علما در مجالس روضه نشسته بودند، هر
چه واعظ يا هر كس مى گفت ، چه شيرين و چه تلخ ، چه حزن
انگيز و چه خنده دار، حضار بر حسب حال و مزاج و ظرفيت خود
عكس العمل نشان مى دادند، عده اى تبسم مى كردندد، يا مى
خنديدند، و جمعى تحت تاءثير مطالب حزن انگيز سر تكان مى
دادند و با صداى كوتاه و بلند گريه مى كردند، ولى امام
همچنان آرام و بى تفاوت نشسته و فقط گوش بودند كه واقعا
باعث تعجب هر بيننده بود.
ولى همين كه لحظه ذكر مصيبت اهل بيت فرا مى رسيد، امام
دستمال از جيب در مى آوردند، و آنا و بى اختيار مى
گريستند،و اشك مى ريختند . گاهى مى ديدم كه دستمال را با
دست تا حدود دهان گرفته بودند و به سخنان واعظ يا روضه
خوان گوش مى دادند و در همان حال قطرات درشت و پى در پى
اشك از دو سمت صورتشان جارى بود.
مى توان گفت همان طور كه طاقت و تحمل ايشان نسبت به ساير
مطالب و حوادث و ديدنى ها و شنيدنى ها بيش از همه بود،
گريستن و اشك ريختن معظم له در مصائب اهلبيت (ع ) هم بيش
از ديگران بود.به طورى كه در نظر عموم ، كاملا چشمگير بود.
اغلب خوانندگان در تلويزيون ديدند كه در مجلس ختم استاد
شهيد مرتضى مطهرى كه از طرف امام در مدرسه فيضيه برگزار
شد، و خود امام هم كه آن موقع در قم بودند حضور داشتند،
سخنران كه در كنار ايشان ايستاده بود، و آن همه درباره
شخصيت استاد شهيد مطهرى شاگرد برازنده و پاره تن امام و
شهادت ايشان سخن گفت : امام با كمال آرامش گوش مى دادند،
ولى همين كه گوينده به ذكر مصيبت اهلبيت رسيد، امام منقلب
شدند، و دستمال را از جيب در آوردند، و به صورت گرفته و
گريستند . همانطور كه اهلبيت خود گفته اند
هر مصيبت و شهيد و قتيلى كه داريد
به جاى آنها براى ما ناله و زارى كنيد امام عينا
چنينند . ذالك فضل الله يؤ تيه من
يشاء
آقاى حاج سيد محمد كوثرى روضه خوان معروف قم و دوست صميمى
ما، كه از سالهاى قبل در قم روضه خوان خاص امام بود، و در
سنوات اخير هم ايام عاشورا در حضور جمع ، در حسينيه جماران
به ياد ايامى كه امام در قم اقامت داشتند، و ايشان روضه
خوان خاص امام بود، و ذكر مصيبت وى مطلوب امام است ، نقل
مى كرد پس از شهادت مرحوم حاج آقا
مصطفى فرزند ارشد امام ، وارد نجف اشرف شدم . رفقا گفتند
خوب به موقع آمدى ، امام را درياب كه هر چه ما كرده ايم در
مصيبت حاج آقا مصطفى گريه كنند از عهده برنيامده ايم مگر
تو كارى بكنى .
من خدمت امام رسيدم و عرض كردم اجازه مى دهيد ذكر مصيبتى
بكنم ؟ امام اجازه دادند. هر چه نام مرحوم حاج آقا مصطفى
را بردم تا با آهنگ حزينن امام را منقلب كنم كه در عزاى
پسر اشك بريزند، امام تغيير حال پيدا نكردند، و همچنان
ساكت و آرام بودند، ولى همين كه نام حضرت على اكبر (ع ) را
بردم هنگامه شد . امام چندان گريستند كه قابل وصف نيست
.
راستى اين چيست ؟!شايد براى اغلب افراد قابل درك نباشد،
ولى امام چنينند.
پسر بزرگم محمد از خانم دكتر مهين ت استاد و صاحب نظر در
هنر نقل مى كرد كه ايشان زمانى كه حضرت امام به پاريس هجرت
كرده بودند، به پاريس رفته و در بيت امام خدمت مى كرد .
وقتى مرتب اخبار وحشتناك 17 شهريور
تهران را به امام مى دادند كه چه كرده اند و چقدر كشته شده
اند، امام عكس العملى از تاءثر و هيجان نشان نمى دادند و
هيچ تاءثرى در قيافه شان ديده نشد
(29) حتى وقتى خود اين خانم مى گريستند
امام او را دلدارى داده و مى گفتند: چرا گريه مى كنى ، صبر
داشته باش ، ولى چندى بعد روزى در يكى از مجالس امام ،
شخصى برخاست و شروع به ذكر مصيبت كرد، همين كه گفت :
السلام عليك يا ابا عبدالله !فورا رنگ صورت امام تغيير كرد
و ديديم كه به پهناى صورتشان اشك مى ريزند .
بيعت امت با
امام
از نكات جالبى كه در زندگى نامه ويژه امام بايد
يادآور شويم تا در تاريخ بماند و سرمشقى براى ديگران باشد
اين است كه بعد از رحلت آيت الله بروجردى در سال 1340 شمسى
، و حتى قبل از وفات ايشان جمعى از مراجع حوزه فورى رساله
خود را چاپ و منتشر كردند و طبق معمول و آمد و رفت مردم و
مقلدين ، در خانه شان بيا و برو بود.
ولى فقط امام بود كه نه رساله چاپ كردند، و نه تغييرى در
زندگى دادند و نه آمادگى براى آمد و رفت مردم نشان دادند
.حتى مى شنيديم گاهى به ايشان مى گفتند: آخر شما هم ...
ولى امام بى اعتنا مشغول كار خود بودند.
فراموش نمى كنم شبى از ميدان ارم مقابل محل كنونى دفتر
تبليغات اسلامى حوزه ، مى گذشتم ، از بلندگوى گلدسته صحن
حضرت معصومه (س ) مى شنيدم كه به مناسبتى آگهى مجلس ختمى
را اعلام مى كرد و اسم آقايان حوزه را مى برد از طرف حضرت
آيت الله ... و حضرت آيت الله ... مجلس برقرار است ...
آن شب واقعا منقلب شدم و پيش خود گفتم از عدل خدا به دور
است كه آقاى خمينى با اين مزايا و جهات خاصى كه دارند و
ديگران فاقد آن هستند، كنار باشند . چرا بايد اغلب مردم
ايشان را نشناسند، و از رساله و تقليد و مرجعيت ايشان خبرى
نباشد.
اين را روز بعد هم با چند تن از دوستان اهل فضل در ميان
نهادم . آنها گفتند همينطور است ، ولى كوتاهى از خود آقاى
خمينى است كه حاضر نيست طبق معمول مانند ديگران عمل كند و
خود را نشان بدهد.
اين معنى مدتى در ذهن ما خطور مى كرد تا اين كه در سال
1341 شمسى واقعه انجمنهاى ايالتى و ولايتى در دولت اسد
الله علم اتفاق افتاد و نخستين كسى كه قدم جلو نهاد و به
مقابله برخاست امام خمينى بودند كه ساير مراجع را جمع
كردند و جلسه گرفتند، و به تنهائى و دستجمعى اعلاميه
دادند، و با اندكى آمد و رفت مردم ناگهان همه متوجه مقام و
موقعيت ايشان شدند كه به دور از هياهو و سر و صداها در
خانه نشسته بودند، و در بيرون به درس گفتن اكتفا مى
نمودند.
در حقيقت به جاى اين كه امام به طرف مردم بيايند، درست
مانند زمان بيعت با اميرالمؤ منين (ع ) اين مردم بودند كه
به سوى ايشان هجوم آوردند، و رساله خواستند و اعلاميه
گرفتند و پخش كردند.
آن موقع من كار ايشان را تشبيه به داستان حضرت نوح مى كردم
كه وقتى در يك فرسخى شهر به امر خداوند شروع كرد به ساختن
كشتى نجات ، و به مردم اعلام كرد هر كس سوار كشتى من شود
نجات پيدا مى كند، و گرنه غرق خواهد شد. قوم مى خنديدند و
مى گفتند:اى نوح !مردم كشتى را در كنار دريا مى سازند تا
بعد از ساختن ، آن را همانجا به آب بيندازند، ولى تو آمده
اى در يك فرسخى دور از ساحل دريا!
ولى بعد ديدند طوفان نوح باعث شد كه آب دريا بيايد و به
زير كشتى برود و كشتى را بلند كند!اندگى گفتم و بسيار دگر
مى دانم .
لزوم ايجاد
تحول در حوزه علميه قم
يك هفته قبل از محرم 1384 كه عازم كويت بودم خدمت
امام رسيدم و عرض كردم : نهضتى را شروع كرديد، دستگاه را
مسئول همه نابسامانيها دانسته ايد، ملت جهش كرده ، دنيا با
خبر شده ، در اين راه بازداشت شديد و به زندان افتاديد،
ولى امروز انگار برگشته ايم به جاى اول .
عرض بنده اين است كه ما دو سال پيش نيم ميليون تومان از
كويت جمع كرديم و براى آقاى محققى جهت تكميل بناى مسجد
ايرانيان به هامبورگ آلمان فرستاديم ، سال گذشته هم 350
هزار تومان فرستاديم . قبل از بازداشت حضرت عالى 70 هزار
تومان در حسابى كه اعلان كرديد جمع شده است ، اگر اعلام
كنيد مى خواهيم مدرسه فيضيه و دار الشفا را تجديد بنا كنيم
، مردم مانند سيل پول مى ريزند كه خود يك نوع مبارزه با
دستگاه جبار يا ادامه آن است . بنده و آقايان وحيدى ،
خزعلى و سعيدى تعهد مى كنيم نيم ميليون تومان هزينه آن را
از كويت تاءمين نمائيم .
بعد مى توانيد هر دو مدرسه را خراب كرده و ساختمانى در
چهار طبقه بزرگ داراى صدها اتاق با تمام وسائل از كتابخانه
و... بسازند، بقيه فضاى باز را هم درختكارى و گلكارى كنند،
و جمعا فيضيه به صورت دنيا پسندى تجديد حيات كند، يا به
همين صورت كه هست تجديد بنا شود. سپس همان برنامه اى كه
براى اصلاح حوزه در زمان مرحوم آيت الله بروجردى داشتيد و
عملى نشد، عملى كنيد، همه هم پشت سر شما هستند . امام قلم
نى خود را در دست داشتند، و آن را مى گردانيدند . و در
حالى كه طبق معمول سر به زير انداخته بودند، به عرايض بنده
گوش مى دادند، در آخر سر برداشتند و با خونسردى هميشگى
فرمودند ... سخنى كه بوى ياءس كامل مى داد؟!
نمى دانم امام چرا به اصلاح حوزه كه مى رسيدند ساكت مى
شدند؟ چه ديده بودند، چه خاطره اى داشتند، چه پيش بينى مى
كردند، كه در اينجا حاضر نبودند دست به كارى بزنند...
نقش اساسى امام خمينى در ماجراى لغو
تصويبنامه انجمنهاى ايالتى و ولايتى
امام خمينى كه با آمدن آيت الله بروجردى به قم در
سال 1324 شمسى ، قصد داشتند دست به اصلاح اساسى حوزه بزنند
و طرح آن را ريختند به شرحى كه در ملحقات كتاب شرح زندگانى
آيت الله بروجردى نوشته ام ، به واسطه دخالت اطرافيان آيت
الله بروجردى ناكام ماند، امام براى اين كه در مقابل مرجع
اعلم و مطلق عصر جبهه نگيرند، گوشه گيرى را انتخاب كردند.
بيشتر در خانه بودند، و حتى درس را هم در خانه مى گفتند،
فقط براى رفتن به حرم مطهر حضرت معصومه (ع ) يا نماز مغرب
و عشا در صحن مطهر، حجره محل دفن آيت الله شهيد حاج شيخ
فضل الله نورى ، و شركت در مجلس روضه آيت الله بروجردى ، و
گاهى هم براى ديدن ايشان ، از خانه بيرون مى آمدند.
مدتى بعد همچنان كه گفتيم به تقاضاى بعضى از فضلا، تدريس
خارج فقه و اصول را شروع كردند و از اين راه تا حدود زيادى
از انزوا خارج شدند.
اسم و رسمى كه امام در زمان آيت الله بروجردى داشتند و
بعنوان استاد بزرگ معقول و اخلاق شناخته مى شدند، و بعد هم
ماجراى اقدام براى اصلاحات حوزه هر چند ناكام ماند، و در
آخر شروع به تدريس خارج فقه و اصول ، و شركت انبوه فضلا در
درس ايشان كه پس از درس خارج فقه آيت الله بروجردى ،
بزرگترين درس حوزه بود، اينها همه دست بهم داد و حاج آقا
روح الله خمينى را به عنوان چهره درخشان حوزه علميه قم به
خاص و عام شناساند.
در آن موقع بيشترين طلاب جوان و فضلاى حوزه كه مايه اميد
فردا بودند از شاگردان حاج آقا روح الله خمينى به شمار مى
رفتند.
هر چند ايشان از ماجراى طرح اصلاح حوزه ، خود را كنار
كشيده بودند تا وانمود نشود با آيت الله بروجردى ميانه اى
ندارند، ولى همه مى دانستند كه اگر روزى ايشان قدم جلو
بگذارند از هر كس ديگرى براى انجام كارى در تشكيلات
روحانيت و اقدامات مذهبى سزاوارتر هستند .يكسال و شش ماه
پس از رحلت آيت الله بروجردى ، روزنامه ها نوشتند بناست
تصويبنامه دولت درباره انجمنهاى ايالتى و ولايتى از تصويب
مجلس بگذرد، كه در آن قسم خوردن به
قرآن مجيدبراى انتخاب شونده ، تبديل به
كتاب آسمانى و قيد
اسلام براى راءى دهنده و
راءى گيرنده به ايرانى بودن
، و قيد ذكوريت را به
باسواد تغيير يابد.
با اعلام اين خبر در روزنامه كيهان (16 مهرماه 1341 ) كه
با حروف درشت نوشته بود به زنان حق
راءى داده شد ، در زير اين پوشش قصد داشتند قيد
اسلام و قسم به قرآن مجيد را در آن قانون حذف كنند.
قبل از همه امام خمينى مراجع ديگر را در خانه مرحوم آيت
الله عظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى جمع كردند و به آنها
هشدار دادند كه خطرى جدى كيان اسلام را تهديد مى كند و
بايد جلو آب را از سر آب گرفت ، و از اينجا نهضت روحانيت
بر ضد دولت محمد رضا شاه پهلوى آغاز شد .
آوازه اين نهضت از قم گذشت و مراجع تقليد و علماى بزرگ نجف
و كربلا و مشهد و تهران و سراسر ايران را به همراه آورد.
در اين واقعه سهم اساسى را آيت الله حاج آقا روح الله
خمينى داشت . اعلاميه هاى داغ او، سخنان هيجان انگيز او،
موضعگيريهاى قاطع و صريح آن فقيه دل آگاه نهضت را تحكيم
بخشيد، به طورى كه مى دانستند هر چه هست حاج آقا روح الله
خمينى است . اين معنى را شاه و اسدالله علم نخست وزير او
هم كاملا درك كرده بودند.
امام خمينى قدس سره در تلگراف خود به شاه كه اولين اقدام
در اين مورد و اعتراض رسمى به دستگاه جبار بود نوشته
بودند: به طورى كه در روزنامه ها
منتشر شده است دولت در انجمن هاى ايالتى و ولايتى اسلام را
در راءى دهندگان و منتخبين شرط نكرده و اين امر موجب
نگرانى علماى اعلام و ساير طبقات مسلمين است
(30) صلاح مملكت در حفظ احكام دين مبين
اسلام و آرامش قلوب است .
امام در اين تلگراف از شاه خواسته بودند دستور دهد
مطالبى كه مخالف ديانت مقدسه و مذهب
رسمى مملكت است ، از برنامه هاى دولتى و حزبى حذف شود
.
جالب است كه در تلگرافهاى آقايان ديگر تعبيراتى بود، كه در
تلگراف امام هيچكدام نبود . مثلا آيت الله گلپايگانى نوشته
بودند: حضور مبارك اعليحضرت همايونى
دامت عظمته ، و تلگراف آقاى شريعتمدارى :
پيشگاه رفيع اعليحضرت همايونى
شاهنشاه . آيت الله نجفى مرعشى تلگرافى نداشت .
در تلگراف حضرات آيات حاج سيد احمد زنجانى ، سيد محمد محقق
داماد، ميرزا هاشم آملى ، حاج آقا مرتضى حائرى يزدى ، آمده
بود: حضور مبارك اعليحضرت همايونى
دامت عظمته و تلگراف آيت الله شيخ عبدالنبى عراقى
چنين بود: مقام شامخ اعليحضرت
همايون شاهنشاه خلد الله ملكه لا علاء الدين .
ولى امام خمينى فقط نوشته بودند:
حضور مبارك اعليحضرت همايونى . تعبيراتى كه آقايان
ديگر داشتند معمول عصر و زمان بود، كسى هم ايرادى نداشت ،
ولى سخن در اين است كه امام خمينى سنت شكنى كردند، و همين
نيز ضربت كوبنده اى بر پيكر رژيم شاه بود، و مى توان گفت
نهضت از همين تعبير امام و تلگراف او آغاز شد .
در همان ايام روزى امام به خود بنده فرمودند:
اگر اين مرديكه (شاه ) عمل به قانون
اساسى كند
(31) و احترام اسلام و مذهب شيعه را نگاه
دارد چكار به او داريم ، ما كه نمى خواهيم شاه بشويم
.نصيحت مى كنيم ، هشدار مى دهيم كارى بر خلاف قانون اسلام
نكند تا براى ما تكليف شرعى بياورد .
شاه پس از تلگرافهاى آقايان و مذاكرات ممتد با دولت خود،
هشت روز بعد (24 /7/1341) تلگرافى خطاب به آقايان راجع به
اين عبارت : جناب مستطاب حجة
الاسلام ... دامت افاضاته قم مخابره كرد، و از جمله
در آن آمده بود كه : پاره اى قوانين
كه از طرف دولت صادر مى شود چيز تازه اى نيست ، و يادآور
مى شويم كه ما بيش از هر كس در حفظ شعائر دينى كوشا هستيم
، و اين تلگراف براى دولت ارسال مى شود. ضمنا توجه
جنابعالى را به وضعيت زمانه و تاريخ ، و همچنين وضع ساير
ممالك اسلامى دنيا جلب مى نمائيم . توفيقات جناب مستطاب را
در ترويج مقررات اسلامى و هدايت افكار عوام خواهانيم
!
مى بينيم كه شاه خود را به نفهمى زده بود، و در تلگرافش
تغييراتى داشته كه همانها نيز آقايان مراجع و بيش از همه
امام خمينى را بر آن داشت تا او را ادب كنند، و به آسانى
دست از او بر ندارند.
از جمله اين كه :
1 مراجع بعد از آيت الله بروجردى را با خطاب
جناب مستطاب حجة الاسلام ) ياد كرده
بود.
2 قوانينى كه از طرف دولت صادر مى شود چيز تازه اى نيست .
3 ما بيش از هر كس در حفظ شعائر دينى كوشا هستيم .
4 توجه شما را به اوضاع زمانه و تاريخ ، و وضع ساير ممالك
اسلامى دنيا جلب مى نمائيم .
5 توفيقات شما را در هدايت افكار عوام خواهانيم !
امام و مراجع ديگر از شاه خواسته بودند جلوگيرى كنند خطرى
متوجه اسلام و قرآن نشود، و مبادا اين دو را از قانون
انجمنهاى ايالتى و ولايتى بردارند، كه پس از آن هم ممكن
است از قانون اساسى بردارند، و زنان كذائى آن زمان راءى
بدهند، و عناصر خود فروخته را به مجلس بفرستند يا خود با
آن سر و وضع به مجلس بروند، و شاه مى گويد چيز تازه اى
نيست ،
وضع زمانه و تاريج ايجاب مى كند، و در ساير ممالك اسلامى
هم شده است !
شاه در زمان مرحوم آيت الله بروجردى هم چنين پاسخ شفاهى به
آن مرحوم داده بود . آيت الله بروجردى فرموده بودند:
به اعليحضرت بگوئيد در آن ممالك
اسلامى اول جمهورى شد و بعد اين كارها انجام گرفت ،
كه جوابى دندانشكن و كوبنده براى شاه بود.
بى ادبى بيشتر شاه كه تحت تاءثير مشاورين خودفروخته و هيئت
دولتش كه در راءس آن دلقكى به نام اسدالله علم وابسته به
سياست استعمارى انگليس قرار داشت ، در اين بود كه وظيفه
مراجع عصر را هدايت افكار عوام
دانسته بود . همين كار عوامانه او هم كارى به دستش
داد كه با دست خود گور خود را كند و به نابودى رژيم فاسد و
منفور شاهنشاهى دو هزار و پانصد ساله انجاميد.
چون شاه طفره رفت و كار جواب اساسى را به دولت حواله داد،
امام در اولين تلگراف خود به تاريخ 28 /7/1341 به علم نخست
وزير شاه از جمله نوشتند: الغاى شرط
اسلام در انتخاب كننده و انتخاب شونده كه در قانون مذكور
قيد كرده ، و تبديل قسم به قرآن مجيد را به كتاب آسمانى
تخلف از قانون مذكور است ، و خطرهاى بزرگى براى اسلام و
استقلال مملكت دارد كه يا غفلتا يا خداى نخواسته عمدا
اقدام به اين امر شده است ... انتظار مى رود به تبعيت از
قوانين محكم اسلام و قوانين مملكتى اصلاح اين امر را به
اسرع وقت نمائيد . و مراقبت كنيد كه نظائر آن تكرار نشود.
و اگر ابهامى در نظر جنابعالى است ، مشرف به آستانه قم
شويد تا هر گونه ابهامى حضورا رفع شود، و مطالبى كه به
صلاح مملكت است و نوشتنى نيست تذكر داده شود ... .
پيداست كه امام در اين تلگراف شاه و علم نخست وزير او را
تحقير كرده و در هم كوبيده است ، و تازه اين آغاز كار بود
. مشرف شويد به آستانه قم
همه چيز را تمام كرده بود.
همان موقع شنيديم كه شاه گفته بود عكسى از اين خمينى
بياوريد، ببينم كيست ، و همان عكس نيمرخ امام را كه بسيار
هم جالب است برايش بردند، و او مدتى در چهره مصمم امام
خيره شده بود، و همان نگاهى به او كرده بود كه فرعون در
چهره حضرت موسى براندازنده بساط فرعونى كرد!
كار نهضت امام خمينى و ساير مراجع در مقابل دولت علم براى
لغو تصويبنامه انجمنهاى ايالتى و ولايتى به درازا كشيد.
سراسر كشور در پشت سر امام و مراجع قم بسيج شدند . از نجف
اشرف هم مراجع تقليد مراجع قم را در اين كار تاءييد كردند
تا آنجا كه سرانجام پس از دو ماه هيئت دولت علم در شب پنج
شنبه 8 آذر ماه 1341 تصويبنامه انجمنهاى ايالتى و ولايتى
مورخه 16 / 7 / 1341 را غير قابل اجرا اعلام كرد، و بدين
گونه غائله انجمنهاى ايالتى و ولايتى با عقب نشينى و شكست
دولت شاه ، و پيروزى روحانيت بيدار كه در راءس آنها مرجع
قويدل و با اراده اى همچون امام خمينى قرار داشت ، پايان
يافت .
امام خمينى در ضمن بيانات مفصل خودشان در مسجد اعظم بعنوان
ختم غائله انجمنهاى ايالتى و ولايتى ( 12 آذرماه 1341 ) كه
جمعيت بسيارى از علما و فضلا و محصلين علوم دينى ومردم
مختلف براى استماع آن اجتماع كرده بودند، از جمله فرمودند:
ما از طريق
الزموهم بما الزموا عليه انفسهم
(32) با ايشان بحث مى كنيم ، نه اين كه
قانون اساسى در نظر ما تمام باشد، بلكه اگر علما از طريق
قانون صحبت كنند براى اين است كه اصل دوم متمم قانون اساسى
، قانون خلاف قرآن را از قانونيت انداخته است .
(33) و الا مالنا و القانون ؟ مائيم و
قانون اسلام ، علماء اسلامند و قرآن كريم ، علماء اسلامند
و احاديث نبوى ، علماء اسلامند و احاديث ائمه اسلام .
هر چه موافق دين و قوانين اسلام باشد، با كمال تواضع گردن
مى نهيم و هر چه مخالف دين و قرآن باشد، ولو قانون اساسى
باشد، ولو الزامات بين المللى باشد، ما با آن مخالفيم ، و
لكن بحمدالله مطلب گذشت و آقاى اسدالله علم متنبه شدند كه
مطلب را بايد خاتمه داد، و بحمد الله خاتمه دادند ...
.
نويسنده اين سطور كه مى ديدم اين نهضت در آن مدت كوتاه
داراى چه ابعادى بوده ، و اگر از آغاز تا انجام آن نوشته
نشود، و اسناد و مدارك آن جمع آورى نگردد، به زودى بر اثر
تساهل روحانيت در اين قبيل كارها از بين مى رود، با اين كه
از طرف دستگاه سعى مى شد حتى الامكان موضوع درز گرفته شود،
مبادا زمينه اى براى تحريك بيشتر علما و بسيج مردم بر ضد
دستگاه گردد، در فرصتى اندك كتابى به قطع وزيرى در 192
صفحه به نام نهضت دوماهه روحانيون نوشتم و در 15 ديماه
1341 چاپ و منتشر ساختم . تاءليف و چاپ و انتشار آن ، همه
در مدت يكماه و پنج روز انجام گرفت .
چند روز پس از انتشار اين كتاب كه انعكاس وسيعى يافت ،
روزى آقاى سيد رضا برقعى از دوستان روحانى كه اينك متصدى
دفتر نشر فرهنگ اسلامى است ،
گفت : فلانى مواظب خودت باش . گفتم چطور!گفت براى كارى
رفته بودم نزد دكتر عاملى وزير دادگسترى .دكتر باهرى وزير
مشاور هم وارد شد .
وزير دادگسترى از وزير مشاور پرسيد از آقايان قم چه خبر؟
وزير مشاور گفت : آقا چيز عجيبى است . اين همه ما سعى
كرديم حوادث دو ماه گذشته و ماجراى انجمنهاى ايالتى و
ولايتى درز نگيرد، ولى شيخى در قم به نام على دوانى در
همين مدت كم همه آن حوادث و اعلاميه ها و تلگرافها و
طومارها را با شرح و بسط به صورت كتابى در آورد و چاپ و
منتشر كرده است .
آقاى برقعى افزود: دكتر عاملى زنگ زد و رئيس دفتر خود را
خواست و گفت در اولين فرصت دو جلد از اين كتاب را از قم به
تهران بياور.
دور دوم نهضت روحانيون ايران ونقش
اساسى امام خمينى در آن
غائله انجمنهاى ايالتى و ولايتى و اقدام به موقع
مقامات روحانى در لغو آن را بايد دور اول نهضت روحانيون
دانست كه گفتيم شرح و تفصيل آن را از آغاز تا انجام در
نهضت دو ماهه روحانيون آورده ايم .
پيدا بود كه شاه و دولتش با تحريك سياست خارجى كه در آن
ايام امريكا داشت جاى انگليس را مى گرفت ، از ضربتى كه از
روحانيون و مردم بيدار ايران خورده بودند، ساكت نخواهند
نشست ، و از در ديگر وارد معركه خواهند شد، و مقاصد شوم
خود را كه ديكته بيگانگان بود، به نحو ديگرى اعمال خواهند
كرد.
در حقيقت ماجراى تصويبنامه انجمنهاى ايالتى و ولايتى مقدمه
و پيش درآمدى براى مقاصد شوم مهمترى بوده ، و هدف اصلى
سلطه كامل سياسى اقتصادى ، و بعدها تسلط همه جانبه امريكا
بر حيات و هستى ملت ايران بود.
براى تاءمين اين منظور ، شاه بازى انقلاب سفيد خود را پيش
كشيد، و بر اساس آن در 19 ديماه 1341، شش اصل از اهداف خود
را به عنوان انقلاب شاه و مردم
به رفراندوم گذاشت تا مردم به آن راءى دهند و به
نام تصويب ملى قابل اجرا باشد، و از اين راه مردم در مقابل
علما و مراجع تقليد قرار گيرند، و اين حربه برنده از دست
روحانيون خارج شود.
آن شش اصل اينها بود:
1 الغاى رژيم ارباب رعيتى .
2 ملى كردن جنگلها.
3 فروش سهام كارخانه هاى دولتى .
4 سهيم كردن كارگران در منافع توليدى و صنعتى .
5 لايحه اصلاحى قانون انتخابات .
6 ايجاد سپاه دانش .
(34)
اين شش اصل بعدها معروف به لوايح
ششگانه شد، و هر چند سال چند اصل ديگر بر آن افزوده
شد تا اين كه تعداد آنها به 19 اصل رسيد!شاه كه طبق قانون
اساسى عهد مشروطه مى بايد سلطنت كند نه حكومت ، هر از چندى
براى سرگرمى مردم ايران و نشان دادن فلسفه انقلاب خود و
مقام شامخى كه در بين سران دنيا داشت !يكى دو اصل بر آن مى
افزود . مجلس فرمايشى شوراى ملى هم با وكلاى كذائى كه
دربست در اختيار شاه بود، بدون چون و چرا آن را تصويب مى
كرد، و دولتهاى دست نشانده بى اختيار هم بلافاصله آنها را
به اجرا مى گذاشتند .وقتى شاه لوايح خود را به همه پرسى
(رفراندوم ) گذاشت ، مراجع قم مجددا تشكيل جلسه دادند تا
تكليف خود را درباره اين شگرد تازه شاه بدانند . در آن
جلسه امام خمينى كه اينك حرف اول را مى زد، خطاب به آقايان
ديگر فرمودند: آقايان توجه داشته
باشيد با وضعى كه پيش آمده ، آينده تاريك و مسئوليت ما
سنگين و دشوار است .
حوادثى كه اكنون در جريان است ، اساس اسلام را به خطر
نابودى تهديد مى كند .توطئه اى حساب شده بر ضد اسلام و ملت
اسلام و استقلال ايران در شرف تكوين است . بايد توجه داشت
كه اين حادثه را نمى توان با عائله تصويبنامه انجمنهاى
ايالتى و ولايتى مقايسه كرد . آن غائله بر حسب ظاهر به
دولت مربوط مى شد، ولى در اينجا ما با شخص شاه طرف هستيم ،
و او براى انجام آن با تمام وجود ايستاده است .
به دنبال آن امام خمينى اعلاميه اى در تحريم رفراندوم صادر
كردند، و در آن از جمله نوشته بودند:
تصويب ملى در قبال اسلام ارزشى
ندارد، در قوانين ايران رفراندوم پيش بينى نشده ، و تاكنون
سابقه نداشته است ، جز يك مرتبه ، آنهم از طرف مقامات غير
قانونى بود، و امروز قانونى است . دولت كنونى صلاحيت ندارد
رفراندوم نمايد. اين امرى است كه بايد قانون معين كند.
اينان اگر براى ملت مى خواهند كارى انجام دهند چرا به
برنامه اسلام و كارشناس اسلامى رجوع نكرده و نمى كنند تا
با اجراى آن براى همه طبقات زندگى مرفه تاءمين شود و در
دنيا و آخرت سعادتمند باشند.
چرا صندوق تعاونى درست مى كنند كه حاصل دسترنج زارع را
ببرند؟ با تاءسيس چندين صندوق تعاونى ، بازار ايران بكلى
از دست مى رود و بازرگانان و كشاورزان به خاك سياه مى
نشينند، و در نتيجه ساير طبقات نيز به همين روزگار مبتلا
مى شوند.
اگر ملت ايران تسليم احكام اسلام شوند، و از دولتها
بخواهند برنامه عالى اسلام را با نظر علماء اسلام اجرا
كنند، تمام ملت در رفاه و آسايش زندگى خواهند كرد.
مقامات روحانى براى قرآن و مذهب احساس خطر مى كنند، و به
نظر مى رسد اين رفراندوم اجبارى ، مقدمه اى براى از بين
بردن مواد مربوط به مذهب است .
علماء اسلام از عمل سابق دولت راجع به انتخابات انجمنهاى
ايالتى و ولايتى براى اسلام و قرآن و مملكت احساس خطر كرده
اند، و به نظر مى رسد كه همان معانى را دشمنان اسلام مى
خواهند به دست جمعى مردم ساده دل اغفال شده اجرا كنند.
علماى اسلام وظيفه دارند هر وقت براى اسلام و قرآن احساس
خطر كردند، به مرد مسلم گوشزد كنند، تا در پيشگاه خداوند
متعال مسئول نباشند . از خداوند متعال حفظ قرآن مجيد و
استقلال مملكت را خواهانيم .
(35)
آقايان ديگر هم اعلاميه هائى به همين مضمون صادر نمودند، و
ضمن بيدار ساختن بيشتر مردم ، موارد اعتراضات قانونى و
تكليف شرعى خود را به اطلاع اولياء امور رساندند .
(36)
از اينجا دور دوم نهضت روحانيون پى ريزى شد، و به دنبال آن
طوفانى از اعلاميه و تلگراف مراجع و علماء ايران و نجف و
تهران ، و سخنرانى مراجع قم و وعاظ قم و تهران و تظاهرات
دانشجويان دانشگاه ها و مردم مختلف بود كه به طرف شاه و
دولت سرازير شد .
طوفانى پديد آمد كه چيزى جلو آن را نگرفت .
مراجع قم و بيش از همه و بيش از عموم آنها، امام
خمينى تمام تحركات شاه و دولت و تحريكات اربابان او را كه
پى در پى براى تسلط بر حيات و هستى ملت ايران نقشه مى
كشيدند، و هر بار رنگ تازه اى به آن مى دادند، به دقت زير
نظر داشتند، و ما در حوزه علميه قم آماده اجراى مقاصد
آقايان بوديم .
رژيم نيز پيوسته ترفند تازه اى نشان مى داد . از جمله چون
دانشگاه را در پشت سر روحانيون ديد، به دانشگاه حمله برد .
به دنبال آن طلاب حوزه علميه با ماءمورين شهربانى قم درگير
شدند . شاه در قم نطق شديد اللحنى كرد و روحانيت را به باد
انتقاد گرفت ، نطقى كه ديگر نتوانست او را از تهمت دشمنى
با دين و مذهب تبرئه كند، و تا آخر دامن او را آلوده ساخت
.
ششم بهمن 1341 فرا رسيد . شاه در آن روز لوايح خود را با
تبليغات وسيعى كه براى تصويب آن بعمل آورده بود، به
رفراندوم گذاشت . بر اثر اقدامات مراجع روحانى و بيش از
همه امام خمينى و روشن ساختن مردم ، در آن روز قم و تهران
و مشهد و بسيارى از استانهاى مملكت به صورت تعطيل يكپارچه
در آمد و مردم به عزاى عمومى نشستند.
هيچكس از خانه بيرون نيامد. چند تن از وعاظ كه در منبر
راءى دادن طبق فرمان مراجع قم را تحريم كرده بودند دستگير
و به مركز آورده شدند .شهرها در پناه قواى انتظامى و
ژاندارمها و آوردن ماءمورين در لباس مبدل و زارعين بى
اطلاع براى راءى دادن شروع به كار كرد، و بدين گونه انقلاب
سفيد شاه ، و لوايح ششگانه او از
تصويب ملى گذشت !عيد نوروز فرا مى رسيد . مراجع قم
و قبل از همه امام خمينى طى اعلاميه اى اعلام كردند ما
امسال به واسطه صدماتى كه دستگاه جبار بر اسلام و مسلمانان
وارد ساخته است عيد نداريم ، و با اقدامات پى گيرى كه شد،
عيد مبدل به عزا گرديد.
شاه كه با بيدارى مردم و مقاومت شديد مراجع روحانى مواجه
شده بود، تصميم گرفت ضربت كوبنده خود را بر پيكر روحانيت
كه منشاء اصلى مخالفتها و مقاومتها بود وارد سازد.