امام خمينى در آئينه خاطره ها

على دوانى

- ۱ -


پيشگفتار

تذكرى در چاپ دوم

كتاب امام خمينى در آئينه خاطره ها كه در دست شما خواننده ارجمند است ، در بردارنده نكاتى از زندگانى درخشان حضرت امام خمينى سلام الله عليه است كه در خاطر قاصر نويسنده ، يكى از كوچك ترين شاگردان آن بزرگوار مانده بود، و در چاپ نخست در اين دفتر آمد .

از زمان رحلت امام خمينى سلام الله عليه تاكنون هر روز كه مى گذرد، اثر وجودى آن بزرگمرد و نهضتى كه او پيشاهنگ آن بوده است ، در ايران و سطح جهان بيش از پيش ديده مى شود.

آنچه در اين نوشتار كوتاه آمده است ، اندكى از بسيار و سطرى از كتاب مفصل زندگانى پر ماجراى آن فقيه عظيم الشاءن و فيلسوف گران قدر و عارف بالله و سرآمد مراجع تقليد شيعيان جهان و زعيم بزرگ عالم اسلام در نيمه اول سده پانزدهم هجرى است . بنابراين :

اين شرح بى نهايت كز زلف يار گفتند حرفيست از هزاران كاندر عبارت آمد

درياست مجلس او درياب وقت و درياب هان اى زيان رسيده وقت تجارت آمد

علامه امينى در كتاب الغدير از عزالدين احمد بن مقبل نقل مى كند كه هرگاه در مجلس فيلسوف بزرگ خواجه نصير الدين طوسى از علم الهدى سيد مرتضى نام برده مى شد، خواجه بزرگوار با آن مقام عالى علمى و تبحرى كه در علوم عقلى و نقلى داشت ، مى گفت : صلوات الله عليه !سپس رو مى كرد به قضات و مدرسين حاضر در مجلس و مى گفت : چگونه بر سيد مرتضى صلوات نفرستم ؟!(1) در اين چاپ ، گذشته از اصلاح پاره اى اغلاط، اين تذكر و چند خاطره كوتاه بر كتاب افزوده شده است . البته بايد توجه داشت كه ارجاع به مجلدات نهضت روحانيون ايران مربوط به چاپ اول آن است .

على دوانى

اول خرداد 1380

پيشگفتار
سخن گفتن از امام خمينى رهبر انقلاب اسلامى در عصر اخير، و مرجع فقه و فتوا، و فقيه و فيلسوف و عارف بالله كه بحق بايد او را از نظرى هم امام العارفين ناميد، و به طور خلاصه بحث از امام خمينى مرجع تقليد مسلمين و پيشواى دينى بزرگ مردم مسلمان كه با پايمردى و استقامت خود، حكومت 2500 ساله ستمشاهى را به زباله دان تاريخ انداخت ، و بر ويرانه آن جمهورى اسلامى ايران را برقرار ساخت ، كار آسانى نيست . سخن از چنين شخصيت بزرگى كه داراى زوايا و مزاياى فراوانى در زندگى شخصى و اجتماعى است ، چيزى نيست كه بتوان در يك كتابچه ، يا حتى چندين جلد كتاب شناساند و حق او را ادا كرد.

چنين شخصيت بلند مقامى را بايد در ابعاد گوناگون و آثار وجوديش مورد بحث و بررسى قرار داد، و در هر بعد و زاويه اى از زندگانيش نيز بايد با دقت و ديدى جامع الاطراف به او نگريست ، تا بتوان او را چنان كه بوده است بشناسيم و به ديگران نيز بشناسانيم .

نويسنده اين سطور با اين كه افتخار دارد ساليانى چند از محضر امام عزيز استفاده نموده و حتى از نزديك با خلق و خوى او آشنا بوده است ، مع الوصف در اين مختصر نمى تواند و نخواسته است امام خمينى را بشناساند زيرا كه كارى دشوار است و نياز به حوصله و فرصت بيشترى دارد .

با اين كه نويسنده تنها فردى است كه ده ها كتاب پيرامون شخصيت هاى علمى و اسلامى و فقها و مراجع بزرگ نگاشته و منتشر كرده است ، معهذا اعتراف دارد كه اين مختصر نمى تواند، حتى دورنمايى از شخصيت بى نظير امام خمينى را ترسيم كند، به طورى كه خواننده بتواند واقعيت او را بشناسد.

از سالها پيش گاهى خاطره اى از امام فقيد رضوان الله عليه را نقل كرده ام ، يا مقاله اى مشتمل بر چند خاطره از ايشان را نوشته ام ، يا درباره او سخنرانى كرده ام و طى آن نكاتى را يادآور شده ام و همانها را با اضافاتى نه چندان زياد كه در كتابهايم نهضت دو ماهه روحانيون ايران و يازده جلد نهضت روحانيون ايران نوشته ام در اينجا گرد آورده ، و به مناسبت پنجمين سال رحلت امام راحل هديه شيفتگان آن بزرگمرد علم و دين و مدافع بزرگ و صميمى اسلام و مسلمين مى كند.

اين را نيز به درخواست برادرى فراهم آوردم كه اصرار بر آن دارد و مى خواهد در اظهار ارادات به پيشواى فقيد خود امام خمينى مرجع اعظم عصر و بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران ، و حامى بزرگ مستضعفان جهان ، سهمى هر چند اندك داشته باشد .

پس آنچه در اين جزوه آمده است شرح حالى ولو به طور اجمال از امام فقيد نيست ، بلكه سطورى چند از شخصيت والا و بزرگ اوست كه از ايام جوانى تاكنون در خاطرم مانده است و اينك بازگو مى كنم و يكجا انتشار مى يابد.

براى شناخت يا شناساندن امام خمينى قدس سره مى بايد با فرصتى بيشتر پيرامون تمامى ابعاد وجودى او و مقام والاى علمى و عملى و انديشه هاى سياسى و دينى كه داشته است كاوش كرد، و هر بعدى را به نحو مستوفى نگاشت تا جمعا گوياى واقعيت شخصى باشد كه در ميان كليه علماى اسلامى و رهبران دينى بى نظير بوده است . تا خدا چه خواهد و آينده چه باشد .

تهران : على دوانى

سوم خرداد ماه 1373 .

امام خمينى و دورنمايى از شخصيت والاى او

حضرت آيت الله عظمى حاج آقا روح الله خمينى بزرگترين مرجع تقليد و رهبر دينى و سياسى شيعيان ، و مايه اميد مستضعفان جهان در عصر ما، بزرگمردى كه با همت عالى و پشتكار مداوم خود حكومت استبدادى شاهنشاهى را سرنگون ساخت ، و جمهورى اسلامى ايران را تاءسيس كرد، در روز 20 جمادى الثانى سال 1320 هجرى قمرى در شهر خمين ديده به دنيا گشود .

پدرش مرحوم آقا سيد مصطفى خمينى ، روحانى آزاده اى بود كه توسط ايادى مالكين بانفوذ محل به شهادت رسيد.

امام تا سن 19 سالگى در خمين به تحصيل علوم مقدماتى اشتغال داشت ، آنگاه در سال 1340 كه مجتهد بزرگ مرحوم آيت الله حاج شيخ عبدالكريم حائرى يزدى از عتبات عاليات به شهر اراك آمد، و در آنجا رحل اقامت افكند، او نيز از طلاب با استعدادى بود كه براى ادامه تحصيل و استفاده از محضر آيت الله حائرى به آن شهر رفت .

پس از آن در همان سال آيت الله حائرى به قم آمد و در آنجا قصد اقامت نمود، طلاب و فضلاى اراك كه در حوزه او بودند، از جمله آقا روح الله خمينى هم چند ماه بعد به دنبال او به قم منتقل گشت .

آقا روح الله خمينى در قم كه حوزه آن با ورود و توطن آيت الله حائرى ، پيوسته توسعه مى يافت و مركزيت پيدا مى كرد، در سايه هوش سرشار و استعداد خداداد و ذوق و قريحه سيال خود، با جديت خاصى ادامه تحصيل داد تا اين كه توانست در حوزه درس خارج آيت الله حائرى كه اينك مرجعيت يافته بود، حضور يابد .

در همين هنگام در محضر پر فيض مرحوم آيت الله شيخ محمد على شاه آبادى هم به تحصيل فلسفه و عرفان همت گماشت .

نيز در خدمت آيت الله سيد مير سيد على يثربى كاشانى ، و ابوالمجد شيخ محمد رضا مسجد شاهى اصفهانى ، و حاج سيد ابوالحسن رفيعى قزوينى ، و آقا سيد على اكبر حكمى يزدى ، علوم فقه و اصول و بديع و رياضيات ، و فلسفه و ساير رشته هاى علمى معمول حوزه هاى شيعه اماميه را فرا گرفت تا آن كه در همه آنها به كمال رسيد، آنگاه به تدريس بعضى از دانشهايى كه اندوخته بود، از جمله عرفان و فلسفه و فقه و اصول همت گماشت .

پس از رحلت مرحوم آيت الله حائرى در سال 1315 شمسى مدت 9 سال كه آيات ثلاث : آيت الله سيد محمد حجت ، آيت الله سيد محمد تقى خونسارى ، و آيت الله سيد صدر الدين صدر به قدر مقدور حوزه را اداره مى كردند حاج آقا روح الله خمينى از چهره هاى سرشناس و مدرسان بنام حوزه قم بود.

در سال 1324 شمسى كه مرحوم آيت الله بروجردى به واسطه عارضه كسالت ، از شهر خود بروجرد به قصد معالجه به تهران آمد، امام خمينى با اقدامات زيادى كه به عمل آورد توانست زمينه را براى آمدن مرحوم آيت الله بروجردى به قم و به دست گرفتن زعامت حوزه و مرجعيت شيعه فراهم سازد .

حاج آقا روح الله خمينى استاد بزرگ فلسفه ، و سطح عالى فقه و اصول حوزه قم ، روحانى بزرگ و بزرگوارى بود كه در كنار درسهاى معمول و كارهاى رايج حوزه ، از اوضاع روز و نحوه دسائس دشمنان اسلام براى تضعيف روحانيت و ضربه زدن به عقايد شيعه ، نه تنها بى خبر نبود، كه كاملا هم مراقب كار آنها در وسائل ارتباط جمعى و رابطه با بيگانگان بود كه آن موقع (زمان جنگ جهانى دوم ) در ايران بودند.

در آن زمانها كه ايران كشور ما در اشغال انگليسيها و روسها بود، در تهران كسروى تبريزى مدير مجله اى به نام پيمان روى شهرت طلبيهاى خود، يا به تحريك بيگانگان سر و صداى زيادى بر ضد عقايد شيعيان و روحانيون به راه انداخته بود، و كتابهايى با سبك نگارش خاصى كه سعى داشت حتى الامكان فارسى سره بنويسد، و از استعمال كلمات عربى پرهيز كند، منتشر مى ساخت ، و باعث گمراهى بسيارى از مردم آنروز شده بود . در قم هم طلبه اى كه از لباس در آمده بود به نام على اكبر حكمى زاده تحت تاءثير حركات كسروى ، و مسلك وهابى كتابچه اى به نام اسرار هزار ساله منتشر ساخت ، و در آن سخت به علماى روحانى تاخت .

امام خمينى يك ماه درس خود را تعطيل مى كند و جواب اين يكى را كه طلبه حوزه قم بود، و تازه خلع لباس كرده ، و چنين كتابى را منتشر ساخته بود، در كتابى به نام كشف اسرار داد(2) كه انعكاس وسيعى يافت .

پس از انتشار اين كتاب در سال 1323 شمسى ، بسيارى كه اطلاع نداشتند تصور مى كردند، حاج آقا روح الله خمينى پاسخ سمپاشيهاى كسروى را داده است كه او هم طلبه اى در مدرسه طالبيه تبريز بوده ، و از لباس درآمده و قاضى دادگسترى بود .

نويسنده اين سطور در سال 1357 شمسى كه هنوز امام خمينى در پاريس ‍ بود، به تاءليف كتاب نهضيت روحانيون ايران (3) اشتغال داشتم . در جلد دوم آن تحت عنوان امام خمينى در 36 سال پيش از سابقه اقدامات سياسى دينى ايشان در آن زمان و نوشتن آن كتاب ، سخن به ميان آوردم ، و براى نخستين بار از اين كتاب نام برده و مطالبى را در كتابم كه تاريخ نهضتهاى روحانيون ، و از جمله خود امام خمينى قدس سره بود، نقل كردم كه انعكاس زياد و مطلوبى هم داشت .

اينك در اينجا عين آنچه را كه 16 سال پيش در آغاز پيروزى انقلاب اسلامى ايران به رهبرى امام خمينى نويسنده آن كتاب و مدرس بزرگ آن روز حوزه علميه قم ، نوشته ايم در اين نوشتار مختصر كه به مناسبت پنجمين سال درگذشت آن رهبر فقيد انتشار مى يابد، مى آوريم ، و توجه خوانندگان را به آن معطوف مى داريم .

امام خمينى در 36 سال پيش (4)

يكى دو سال بود كه متفقين ايران را اشغال كرده بودند .رضاخان را همانها كه آوردند يعنى انگليسى ها وقتى ديگر وجودش را لازم ندانستند بردند و پسر جوانش محمد رضا را كه بهتر مى توانست منافع اجانب را حفظ كند به جايش نشاندند .

در حقيقت خود بر سرنوشت ايران مسلط بودند و حكومت واقعى داشتند . كشور در هرج و مرج به سر مى برد. آثار شوم حكومت بيست ساله رضاخانى و نشانه هاى بى لياقتى پسر بيست ساله اش در همه جاى مملكت ديده شد . اجنبى پرستان به ضديت با اسلام و معتقدات مردم خاصه شعائر مذهب شيعه به وسيله روزنامه ها و كتاب ها مشغول كار بودند.

نادان فرومايه اى كتابچه اى به پيروى از وهابى ها به نام اسرار هزار ساله نوشت ، و به نظر خودش اعتقادات جامعه شيعه را به نام انتقاد گرفته بود . احمد كسروى هم از بازار آشفته استفاده كرد و به اطمينان وجود قواى بيگانه در ايران و ضعف روحانيت شيعه ، دين و مذهب و روحانيت را به باد تهمت و افتراء و تمسخر مى گرفت .

در اين هنگام امام خمينى كه آن روز از استادان بزرگ فلسفه و فقه و اصول حوزه علميه قم بودند، قيام كرد . حاج آقا روح الله خمينى در همان اوقات نيز به عنوان استوانه حوزه علميه و فيلسوف و فقيهى آگاه دل و رشيد مشهور بودند.

امام خمينى در همان اوقات كتابى در رد ورق پاره اسرار هزار ساله به نام كشف اسرار به فارسى نوشتند و مهملات نويسنده كتاب مزبور را بدون اين كه از وى نام ببرند و از كتابش به نام ياد كنند، بر ملا ساخته و با دليل و برهان رد كردند، و حيله گريها و بيگانه پرستى هاى او و كسانى امثال او را به رخ مردم كشيدند.

نويسنده اين سطور، در آن ايام در نجف اشرف به سن پانزه سالگى مشغول تحصيل بود . وقتى كشف اسرار چاپ شد و به حوزه نجف آمد، چون امام خمينى حتى نام خود را هم لازم ندانسته بودند كه در كتاب بنويسند، فضلا مى گفتند: نوشته حاج آقا روح الله خمينى است ، و از آن روز نام استاد بزرگ و مشهور حوزه علميه قم بر سر زبانها افتاد، و همه ناديده شيفته او بودند، و شايق زيارت وى .

امام خمينى در كشف اسرار كه اخيرا نيز براى چندمين بار تجديد چاپ شده است در چند مورد حكومت پهلوى ، رضاخان و محمد رضا را به باد انتقاد گرفته و براى نخستين بار پس از شهريور 1320، راه را براى ديگر اهل علم در انتقاد از دستگاه جبار و وابسته به اجانب گشودند . به علما و اهل علم رساندند كه در مقابل بيگانه پرستى و مظاهر ظلم و فساد نبايد ساكت نشست . اينك قسمتى از آن كتاب :

چرا رضاخان با علما بد بود؟

در اين بيست سال كه به درست دوره اختناق ايران و دين بشمار مى رفت ، همه ديديد و ديديم كه بالاترين هدف رضاخان علما بودند، و آنقدر كه او با آنها بد بود با ديگران نبود . چون مى دانست كه اگر گلوى اينها را با سختى فشار ندهد، و زبان آنها را در هر گوشه با زور سرنيزه نبندد، تنها كسى كه با مقاصد مسموم او طرفيت كند، و با رويه هائى كه مى خواست بر خلاف نفع مملكت و صلاح دين اتخاذ كند، آنها هستند.

زمامداران آن روز يا نوكرهاى خاص او بودند و با مقاصد او همراه بودند و يا ضعيف النفس و ترسو بودند و يك هو از ميدان در مى رفتند . او با مرحوم مدرس روزگارى گذراند و تماس خصوصى داشت و فهميد كه با هيچ چيز نمى توان او را قانع كرد . نه با تطميع و نه با تهديد و نه با قوه منطق . از او بايد حال علماى ديگر را سنجيد و تكليف خود را براى اجرا كردن نقشه هاى ارباب هاى خود فهميد.

با همه فشارها و شكنجه ها و اهانت ها، به خصوص ملاها (5) در آن روزهاى اختناق ايران توجه پيدا كرده به نوبه خود چند مرتبه براى دفع فسادهائى كه آنها خصوصى از منابع صحيح اطلاع داشتند، قيام و نهضت كردند از اصفهان و تبريز و مشهد. (6) ولى سستى مردم كه قوه اجراء مقاصد مدبرانه علما هستند، اقدامات آنها را عقيم كرد. ملاها از همان روزهاى اول ، تصدى رضاخان را بر خلاف مصالح كشور تشخيص دادند، و تا توانستند عمومى و (وقتى هم كه نشد) مخفيانه و خصوصى فسادهاى خانمانسوز او را به مردم گوشزد كردند. ولى تبليغات آن دسته به وسيله روزنامه هاى آن روز كه ننگ ايران بودند و امروز نيز بعضى از آنها بازيگر ميدانند، آنها (علما) را از نظر مردم ساقط كردند.

تا آنجا كه آنها را سوار اتومبيل نمى كردند ، و هر عيبى اتومبيل مى كرد از قدم آخوند مى دانستند!من خود ديدم كه در بين راه بنزين تمام شد، شوفر گفت از نحوست اين آخوند است . من چون سيد بودم مورد اعتراض نشدم . بيچاره ملاها ساقط شدند و ميدان براى بازيگران عصر طلايى باز شد، و سياه روزى هايى ديديد كه صفحه تاريخ شما را تاريك و ننگين كرد، و هنوز سالهاى طولانى ديگر جبران بردار نيست .

اين است پاداش آن ملت كه افسار گسيختگى را سرافرازى مى داند و تخلف از دين و مراسم دينى مى كند.

رضاخان رفت .دوره تاريك ديكتاتورى سپرى شد .گمان مى رفت كه ملت درد خود را فهميده و از بيست سال فشارها و دست درازى ها به جان و مال و ناموسشان عبرت مى گيرند، و بقيه معدودى از ورشكسته هاى عصر طلائى را خود آنها به سزاى خود مى رسانند، و طرفداران ترك آئين و مراسم آن را پايمال مى كنند، ولى باز خوابند و روزگار سياه خود را فراموش كردند. ملت به حقوق حقه خود قيام نكرد. ماجراجوها فرصت به دست آوردند تا از ملاها تجاوز كردند و يكسره با دين و ديندارى طرف شدند، و محكمات قرآن را پايمال اغراض مسمومه كردند، تا با دل گرم بتوانند صفحه مملكت را ميدان اجراء نيات فاسد خود كنند، و دوباره آن سياه بختى ها و روزگارهاى تلخ را عودت دهند .(7)

حمله عمالاجنبى (بيگانه پرستان و غرب زده ها )

امام خمينى در جاى ديگر تحت عنوان دروغ پردازى و افتراء روشن خطاب به نويسنده ورق پاره اسرار هزار ساله و احمد كسروى و ساير نويسندگان مزدور كه آن روزها با پشت گرمى اجانب ، دين و مذهب و روحانيت را به باد استهزاء گرفته بودند مى نويسند:

... حق داريم شما را از مختارى ها و احمدى ها (8) و ديگر بازيگران عصر طلائى زيانكارتر به توده معرفى كنيم ، زيرا كه آنان در پنهانى خون چند نفرى را مكيده و در زندگى تاريك محبس ، زندگانى معدودى را خاتمه دادند، و شما ياوه گويان با زندگانى معنوى و حيات و سعادت اجتماعى يك گروه انبوه صدها ميليونى بازى مى كنيد، و شالوده بدبختى يك ملت آبرومند را مى ريزيد . آوخ آوخ از اين حيله گريها . افسوس افسوس از اين ناپاكيها!

همكيشان ديندار ما!برادران پاك ما!دوستان پارسى زبان ما!جوانان غيرتمند ما!هموطنان آبرومند ما!اين اوراق ننگين ، اين مظاهر جنايت ، اين شالوده نفاق و جرثومه هاى فساد، اين دعوتهاى به زرتشتى گرى ، اين برگرداندن به مجوسيت ، اين ناسزاها به مقدسات مذهبى را بخوانيد و درصدد چاره جوئى برآئيد .

با يك جوشش ملى ، با يك جنبش دينى ، با يك غيرت ناموسى ، با يك عصبيت وطنى ، با يك اراده قوى ، با يك مشت آهنين ، بايد تخم اين ناپاكان بى آبرو را از زمين براندازيم . اينها يادگارى هاى باستانى شما را به باد فنا مى دهند، اينها وديعه هاى خدائى را دستخوش هوى و هوس خود مى كنند. اينها كتابهاى دينى شما را كه با خونهاى پاك شهداء فضيلت به دست شما رسيده آتش مى زنند . اينها عيد آتش زدن كتابها دارند.(9) كدام كتابها؟ همانها كه از فداكارى حسين بن على (ع ) و رنجهاى فراوان پيغمبر و پيغمبر زاده ها به دست شما افتاده . آرى ما و شما رنج دين را نكشيديم . جوانهاى رشيد را به راه آن نداديم . خونهاى گرانبها در قدم آن نريختيم ، از اين جهت قدر آن را نمى دانيم . ما در پيشگاه داورى خدا جواب نداريم . ما در پاى محكمه دين محكوميم . ما در حضور پيغمبر اسلام بى آبروئيم . هان آبرومندانه از جاى برخيزيد تا ددان بر شما چيره نشوند.(10)

قوانين و اعمال عهد رضاخانى

امام در جواب نويسنده نامبرده كه اعتراض كرده بود چرا راديو تهران سخنرانى دينى پخش مى كند، مى نويسند: ... اين بى خرد اين قدر از قانون مملكت هم بى خبر است كه نمى داند دستورى كه دولت ديكتاتورى رضاخان قاچاقى داده به يك پول سياه ارزش ندارد، و بايد حتى قانونهائى كه در زمان او از مجلس گذشته اوراقش را سوزاند و محو كرد . وكلاى زورى آن روزها حق وكالت امروز را ندارند، و اگر مجلس امروز مجلس باشد بايد اعتبارنامه هاى آنها را رد كند.

از اينها گذشتيم . راديوى تهران كه برنامه اش را در روزنامه ها ديده ايم بيشتر اوقاتش صرف كارهاى كودكانه و موسيقى هاى متنوع شرقى و غربى و ايرانى و مانند آن مى شود كه براى نشر بى عفتى در خانواده هاى محترم بهترين وسيله و دسيسه است .

اگر چند دقيقه اش هم صرف سخنرانى هاى معقولانه يك گوينده دانشمند شود كه تاريخ فداكارى يك بزرگ مرد اسلامى (امام حسين عليه السلام ) كه در راه استقلال كشور دينى ، آن نهضت با شهامت را كرد تا به روح جوانان ما نيز از پرتو جمال آن يگانه بزرگ مرد اسلامى نور شجاعت و شهامت بتابد، چه ضررى دارد و به كجاى عالم بر مى خورد؟ (11)

پريشانى ها و آشفتگى ها

... حال صرف نظر از آن كه فرهنگ امروز كشور به چه حالى است ، و مصارفى كه براى آن مى شود نتيجه هاى واژگونه از آن گرفته مى شود، اداره فرهنگ ، سازمان فساد اخلاق و كانون فجايع است . اداره بهدارى ما دردى از مستمندان و نيازمندان دوا نمى كند، و هر چه كوشش مى شود در جنبه تشريفاتى آن مى شود . از قبيل ساختمانها و گلكارى هاى باشكوه ، لكن مريض هاى بيچاره مستمند در گوشه مسجدها و كوچه ها از بى دوائى و بى پرستارى جان مى دهند و كسى نيست كه آنها را گرد آورد . در حالى كه سالى كرورها مخارج بى مصرف در همين وزارت بهدارى مى شود، و همه نويسندگان و روزنامه نگاران مى دانند، و هيچ سخن نمى گويند، براى آن كه بيشتر آنها نيز از سر همين كرباسند، و اگر در ميان آنها يكى هم پيدا شود، شجاعت ادبى ندارد و از داد و فرياد مشتى بى ارج مى ترسد .

نقش ننگين روزنامه ها

يكى از چيزهائى كه نيازمند به اصلاح است همين روزنامه ها و مجلات و هفتگى هاست كه امروز به اين صورت اسف آور است ، و در حقيقت بعضى از آنها را بايد كانون پخش فساد اخلاق و فحشا گفت . براى نشر بى عفتيها و افسار گسيختگى ها هيچ چيز امروز بيشتر از اوراق ننگين كمك نمى كند.

اين حيوانهاى شهوتران كه مى خواهند با نام ترقى كشور با دخترهاى جوان مردم به رقص و عيش و نوش بپردازند، باز دست از اين كشف حجاب ننگين كه عفت و درستى عضو جوان حساس ما را به باد داد، و از خيانتهاى بزرگ رضاخان به اين كشور بود، بر نمى دارند، غافل از آن كه با خواست خدا به همين زودى دينداران با مشت آهنين مغز بى خرد آنها را پريشان خواهند كرد و اساس شهوترانى آنها را به سرشان خراب خواهند نمود! به طور كلى روزنامه هائى كه در زمان ديكتاتورى ميدان دار و از عمال بزرگ ديكتاتورى محسوب مى شدند، امروز بايد ملت آنها را بيش از ورق پاره اى نشناسد . اين اوراق ننگين كه در آن روز نشر افكار و الفاظ بى خردانه رضاخان را مى كرد، ضررشان از صدها احمدى و مختارى براى توده (12) و كشور بيشتر است . مختارى ها اگر در تنگناى مجلس يك بيچاره را خفه مى كردند . يا آمپول آبگرم مى زدند، اينها احساسات شرف آميز يك توده را خفه مى كنند ، و تزريق بى عفتى و خيانت به يك كشور پهناور مى نمايند، نوك قلم اينان صدها مقابل مسمومتر و بدتر است از نوك سوزن آمپول احمدى ها.

آن كه انسان را از يك توده ماءيوس مى كند و به ما مى فهماند كه احساسات توده در اين بيست سال به كلى خفه شده است ، آن است كه روزنامه هائى را كه همه در منزل دارند و ديدند كه بزرگترين عمال ديكتاتورى بودند باز آنها را آبونه هستند و خريدارى مى كنند.

اگر احساسات ميهن دوستى و شرف خواهى آنها نمرده بود خوب بود اوراق اين روزنامه ها و هفتگى ها در ميدان شهرستانها آتش زده شود، تا نويسندگان براى هميشه تكليف خود را بفهمند . فسوسا كه همه چيز ما را بردند و از همه بدتر حس ديندارى بود كه همه شرفها و فضائل در سايه آن محفوظ بود . (13)

سابقه مخالفت با روحانيت

اروپائيان از سالهاى بس طولانى اين نكته را دريافتند كه با نفوذ روحانيت و قوت علاقه دينداران به دين ، ممكن نيست به آسانى بتوانند ممالك اسلامى را استعمار كنند، و منابع ثروت آنها را از دست آنها بى چون و چرا بربايند و مقاصد استعمارى يا استثمارى خود را عملى كنند، و چنين تشخيص دادند كه ريشه علاقه مندى توده به دين ، تبليغات روحانيين اسلام است ، و با علاقمندى توده به روحانيت ممكن نيست علاقه به ديندارى را از آنها گرفت . آنها ديدند براى يك پيمان دخانيات با آن محذورات بزرگ زمان رياست مرحوم ميرزاى شيرازى مواجه شدند و عاقبت نتوانستند مقصد خود را عملى كنند. در آن روز يا روزهاى پيشتر درس خود را براى هميشه خواندند و فهميدند با نفوذ اينان نمى شود معادن ثروت اين مملكت را برد و امر يك كشور مستقل را به وزارت استعمار قرار داد .ناچار با تمام قوا و تدبيران عملى كه مخصوص به خود آنهاست ، با دست خود ايرانيان مشغول به انجام اين وظيفه حتميه شدند كه هر چه ممكن است زودتر قوه روحانيت را از بين ببرند تا دست كم از نفوذ آنان هر چه ممكن است بكاهند و با كاسته شدن اين قوه كه راهنماى مصالح كشور اسلامى بود، و در عين حال قوه جلوگيرى از نفوذ اجانب هم كم بود، مردم را از ديندارى سست كنند . قبل از بيست سال ديكتاتورى و نقشه هاى خود را نسبتا با نزاكت و آرامش مى خواستند عملى كنند . با روزنامه ها و تبليغات كه از قفقاز و كلكته و مصر و ديگر بلاد شروع شد، و به ايران نفوذ پيدا كرد، به اين كار مشغول شدند و در اين بيست سال كه پيش بينى جنگ جهانى را كردند و خود را نيازمند به اين كشورها و منابع ثروت آن ديدند، و از طرفى مى ديدند اگر با آرامش ‍ بخواهند نقشه را عملى كنند وقت تنگ است و فرصت از دست مى رود . و با دست مرحوم احمد شاه نمى توانستند كارى از پيش ببرند، نقشه هاى خود را با وضعى ديگر در ميان گذاشتند، و آن كس كه با تمام مقاصد آنها همراه شد ديكتاتورى رضاخان بود.

بيش از او نيز آن مرد ابله آتاترك بود (14) كه نقشه هاى آنها را به طور اجبار و سرنيزه عملى كرد، و مردم را از طرفى با تبليغات و كاريكاتورهاى روزنامه ها، و از طرفى با فشارهاى سخت بار روحانيين و خفه كردن آنها در تمام كشور، و از طرفى شايع كردن اسباب عشرت و ساز و نواز و سرگرم كردن مردم به كشف حجاب و كلاه لنگى و سينما و تاءتر و باله و چيزهائى كه مى دانيد، و گول زدن مردم به اين كه اين گونه بازى ها تمدن و تعالى كشور است ، و دينداران مانع از آن هستند. پس آنها مخالف ترقيات كشور و اساس ‍ زندگى هستند ... (15) امام خمينى پس از شرح مفصلى در همين زمينه ، كتاب را با اين عبارت به انجام مى رسانند: اينك آياتى از قرآن براى شما مى آوريم و اين اوراق را با گفته خداى جهان به پايان مى رسانيم ...

پايان سخن و هشدار به ملت

هم ميهنان عزيز!خوانندگان گرامى !برادران ايمانى !جوانان ايران دوست !ايرانيان عظمت خواه !مسلمانان عزت طلب !دينداران استقلال خواه !اينك اين فرمانهاى آسمانى است . اين دستورات خدائى است . اين پيامهاى غيبى است كه خداى جهان براى حفظ استقلال كشور اسلامى و بناى عظمت و سرافرازى براى شما ملت قرآن و پيروان خود فرو فرستاده .

آنها را بخوانيد و تكرار كنيد، و در پيرامون آن دقت نمائيد، و آنها را به كار بنديد، تا استقلال و عظمت شما برگردد، و پيروزى و سرفرازى را دوباره در آغوش گيريد، و گرنه راه نيستى و زندگانى سراسر ذلت و خوارى را خواهيد پيمود، و طعمه همه جهانيان خواهيد شد . والسلام على من تبع الهدى .(16)

بايد يادآور شويم كه مطالب مستدل كتاب كشف اسرار نه تنها مهملات و نوشته هاى وهابيگرى ايادى بيگانه را به باد فنا داد، بل در ابعاد وسيعى و ميان قشرهاى مردم واكنش سريعى داشت .مطالبى آنچنان از بزرگمردى چون حاج آقا روح الله خمينى استاد عاليقدر فلسفه حوزه علميه قم ، فضلاى حوزه و علماى سراسر ايران را تحت تاءثير قرار داد، و گفتيم كه در نجف اشرف نيز ميان مجامع علمى حسن اثر بخشيد و زبان زد همگان بود.

يك سند تاريخى از امام خمينى

در همان روزهاى سال 1323 شمسى ، امام خمينى در يادنامه كتابخانه وزيرى شرحى به يادگار مرقوم فرمودند كه امروز پس از سى و شش سال از هر نظر جالب و براى پى بردن به سابقه فكر رهبر نهضت عظيم ملت ايران خواندنى و گفتنى است .

مرحوم سيد على محمد وزيرى كتابخانه پر ارزشى در يزد دائر كرده بود كه امروز شعبه كتابخانه آستان قدس رضوى و در همان شهر يزد، در اختيار عموم است . مرحوم وزيرى يادنامه اى داشت كه از شخصيتهاى علمى و مردان بزرگ مى خواست آنچه به نظرشان در زندگى جالب و تذكرش را لازم مى دانند براى ثبت در تاريخ يادنامه وى بنگارند، باشد كه روزى چاپ شود و به عنوان مجموعه اى از نظريات نويسندگان ، محققان ، مجتهدان ، فيلسوفان ، و رجال نامى عصر در دسترس عموم قرار گيرد .

امام خمينى به خط زيباى خود شرح زير را مرقوم فرموده اند كه از نظر خوانندگان مى گذرد. بايد دانست كه يادنامه در اختيار كتابخانه وزيرى نيست ، و در دست شخصى است .

بسم الله الرحمن الرحيم

قال الله تعالى : قل انما اعظكم بواحدة ان تقوموا لله مثنى و فرادى (17) خداى تعالى در اين كلام شريف از سر منزل تاريك طبيعت تا منتهاى سير انسانيت را بيان كرده ، و بهترين موعظه هائى كه خداى عالم از ميان تمام مواعظ انتخاب فرموده ، و اين يك كلمه را پيشنهاد بشر فرموده . اين كلمه تنها راه اصلاح در جهان است .

قيام براى خداست كه ابراهيم خليل الرحمن را به منزل خلت رسانده و از جلوه هاى گوناگون عالم طبيعت رهانيده .

خليل آسا در علم اليقين زن

نداى لا احب الآفلين زن

قيام لله است كه موسى كليم را با يك عصا بر فرعونيان چيره كرد و تمام تاج و تخت آنان را به باد و نيز او را به ميقات محبوب رساند و به مقام صعق و صحوه كشاند. قيام براى خداست كه خاتم النبيين را يك تنه بر تمام عادات و عقايد جاهليت غلبه داد و بت ها را از خانه خدا بر انداخت و به جاى آن توحيد و تقوى را گذاشت ، و نيز آن ذات مقدس را به مقام قاب قوسين او ادنى رساند.

بدبختى و تيره روزى ما به خاطر قيام براى منافع شخصى است . خودخواهى و ترك قيام براى خدا ما را به اين روزگار سياه رسانده و همه جهانيان را بر ما چيره كرده و كشورهاى اسلامى را زير نفوذ ديگران در آورده .

قيام براى منافع شخصى است كه روح وحدت و برادرى را در ملت اسلامى خفه كرده .

قيام براى نفس است كه بيش از ده ميليون جمعيت شيعه را ( در ايران ) به طورى از هم متفرق و جدا كرده كه طعمه مشتى شهوت پرست پشت ميزنشين شدند.

قيام براى شخص است كه يك نفر مازندرانى (18) بى سواد را بر يك گروه چندين ميليونى چيره مى كند كه حرث و نسل آنها را دستخوش شهوات خود كند .

قيام براى نفع شخصى است كه الآن هم چند نفر كودك خيابان گرد در تمام كشور بر اموال و نفوس و اعراض مسلمانان حكومت داده .

قيام براى نفس اماره است كه مدارس علم و دانش را تسليم مشتى كودك ساده كرده و مراكز علم قرآن را مركز فحشا كرده .

قيام براى خود است كه موقوفات مدارس و محافل دينى را به رايگان تسليم مشتى هرزه گرد بى شرف كرده و نفس از هيچ كس بر نمى آيد .

قيام براى نفس است كه چادر عفت را از سر زنهاى عفيف مسلمان برداشت . الآن هم كه اين امر بر خلاف دين و قانون در مملكت جارى است ، كسى بر عليه آن سخن نمى گويد .

قيام براى نفعهاى شخصى است كه روزنامه ها كه كالاهاى پخش فساد اخلاق است امروز هم همان نقشه ها را كه از مغز خشك رضاخان بى شرف تراوش كرده تعقيب مى كنند و در ميان توده پخش مى كنند .

قيام براى خود است كه مجال به بعضى از اين وكلاى قاچاق داده كه در پارلمان بر عليه دين و روحانيت هر چه مى خواهد بگويد و كسى نفس ‍ نكشد . براى نجات دين از دست مشتى شهوت ران قيام كنيد.

هان اى روحانيون اسلامى !اى علماى ربانى !اى دانشمندان ديندار!اى گويندگان آئين دوست !اى دينداران خداخواه !اى خداخواهان حق پرست !اى حق پرستان شرافتمند!اى شرافتمندان وطن خواه !اى وطن خواهان با ناموس !موعظت خداى جهان را بخوانيد و يگاه راه اصلاحى را كه پيشنهاد فرموده بپذيريد و ترك منفعتهاى شخصى كرده تا به همه سعادت هاى دو جهان نائل شويد و با زندگانى شرافتمندانه دو عالم دست در آغوش شويد . ان الله فى ايام دهركم نفحات الا فتعرضوا لها امروز روزيست كه نسيم روحانى الهى وزيدن گرفته و براى قيام اصلاحى بهترين روز است . اگر مجال را از دست بدهيد و قيام براى خدا نكنيد و مراسم دينى را عودت ندهيد فردا است كه مشتى هرزه گرد شهوت پرست ( محمد رضا خان بى شرف جلاد) بر شما چيره شوند و تمام آئين و شرف شما را دستخوش اغراض باطله خود كنند.

امروز شماها در پيشگاه خداوند عالم چه عذرى داريد؟ همه ديديد كتابهاى يك نفر تبريزى بى سر و پا (كسروى ) را كه تمام آئين شما را دستخوش ناسزا كرده و در مركز تشيع به امام صادق و امام غائب روحى له الفداء آن همه جسارت ها كرد و هيچ كلمه اى از شماها صادر نشد.

امروز چه عذرى در محكمه خدا داريد؟ اين چه ضعف و بيچارگى است كه شما را فرا گرفته ؟

اى آقاى محترم كه اين صفحات را جمع آورى نموديد و به نظر علماء بلاد و گويندگان رسانديد!خوبست يك كتابى هم فراهم آوريد كه جمع تفرقه آنان را كند و همه آنان را در مقاصد اسلامى همراه كرده ، از همه امضاء مى گرفتيد كه اگر در اين گوشه مملكت به دين جسارتى مى شد همه يك دل و يك جهت از تمام كشور قيام مى كرديد .

خوبست دين دارى را دست كم از بهائيان ياد بگيريد كه اگر يك نفر آنها در يك ده زندگى كند از مراكز حساس آنها با او رابطه دارند و اگر جزئى تعدى به او شود براى او قيام كنند.

شماها كه به حق مشروع خود قيام نكرديد، خيره سران بى دين از جاى برخاستند و در هر گوشه زمزمه بى دينى را آغاز كردند و به همين زودى به شما تفرقه زده ها چنان چيره شوند كه از زمان رضاخان بى شرف روزهايتان سخت تر شود !!

و من يخرج من بيته مهاجرا الى الله و رسوله ثم يدركه الموت فقد وقع اجره على الله . (19)

11 شهر جمادى الاول 1363 هجرى قمرى

سيد روح الله خمينى

در پايان اين مقال بد نيست ياد آور شويم همين كه مشغول تنظيم اين قسمت از سابقه نهضت امام خمينى بوديم در روزنامه اطلاعات پنجشنبه سوم اسفند سال جارى شرح مختصر زير چاپ شده بود:

حسين مكى ، رباعى زير را با اين توضيح در اختيار ما گذاشت كه به اعتبار يك روايت معتبر، اين رباعى را در سالهاى سياه اختناق رضاخانى ، آيت الله العظمى خمينى كه از همان ايام مبارزات خود را عليه ديكتاتورى خاندان پهلوى آغاز كرده بود، سروده اند .

از جور رضاشاه ، كجا داد كنيم

زين ديو، بركه ناله بنياد كنيم

آن دم كه نفس بود، ره ناله ببست

اكنون نفسى نيست كه فرياد كنيم (20)

امام خمينى در نجف اشرف

پس از انتشار كتاب كشف اسرار گويا در سال 1324 شمسى بود كه در نجف اشرف شنيدم مى گفتند: حاج آقا روح الله خمينى به زيارت آمده است و علما از وى ديدن مى كنند . بيشتر، طلاب قمى بودند كه از اين مقوله سخن مى گفتند و به نزد ايشان آمد و رفت داشتند.بعضى از آنها هم از اين كه ايشان درس حكمت مى گفتند، پيدا بود كه باطنا خوشبين نيستند!ولى همگى مى گفتند حاج آقا روح الله از مدرسين بزرگ حوزه قم و از احترام خاصى برخوردار است . بعضى هم نوشتن كتابى به فارسى كشف اسرار توسط ايشان را كسر شاءن وى مى دانستند !

اگر آن روز مى دانستم حاج آقا روح الله خمينى كيست و در آينده چه خواهد شد، با اين كه طلبه اى نوجوان بودم و تناسب نداشت كه ناشناس به ديدن يكى از بزرگان علماى حوزه قم بروم ، مع الوصف هر طور بود به زيارتش مى رفتم ، ولى آن موقع اين توفيق برايم دست نداد .

در همان اوقات بر حسب تصادف شبى به مسجد هندى رفته بودم . مسجد هندى واقع در بازار قبله نجف و از مساجد مشهور بود . آيت الله اصفهانى مرجع تقليد مطلق عصر در آن نماز جماعت مى گزارد و آن ايام واگذار به آيت الله شيخ موسى خوانسارى كرده بود، و هم در آنجا درس مى گفت .

نيز محل تدريس بسيارى ديگر از فقها و علما بود. مرحوم آيت الله حكيم هم در اين مسجد صبحها خارج فقه درس مى گفت .

آن شب در گوشه اى دور از جلسه درس خارج اصول آيت الله مرحوم شيخ محمد على كاظمينى خراسانى كه بيشتر به همان آقا شيخ محمد كاظمينى ) شهرت داشت نشستم و به سخنان او كه با صدايى جهورى ادا مى شد گوش مى دادم .

مرحوم آقا شيخ محمد على كاظمينى مصداق كامل زاده بسطة فى العلم و الجسم بود . قامت بلند و هيكل تنومند و در عين حال سرعت گام برداشتنش در هنگام راه رفتن ، و صداى رسايش در سخن گفتن و طلاقت بيانش و قدرت علميش مخصوصا در علم اصول فقه ، در حوزه نجف مشهور و زبانزد خاص و عام بود.

تقريرات مرحوم آيت الله نائينى به نام فوائد الاصول كه او نوشته بود و بر اساس آن هم در علم اصول درس مى گفت ، بهترين متن درسى آن روز حوزه نجف براى تدريس خارج اصول فقه بود.

او چند سال بعد بر اثر سكته مغزى به طور ناگهانى رحلت كرد و حوزه بزرگ نجف را داغدار و عزادار ساخت . شنيدم مرحوم آيت الله اصفهانى مرجع مطلق عصر گفته بود: با مرگ آقا شيخ محمد على كمر حوزه نجف شكست !

پس از رحلت او بود كه درس مرحوم آيت الله خوئى رونق گرفت ، با اين كه آيت الله خوئى هم مانند او از شاگردان مبرز مرحوم آيت الله نائينى بود، و تقريراتش از درس مرحوم نائينى به نام اجود التقريرات را بعضى ها بر تقريرات كاظمينى ترجيح مى دادند.

در حوزه هاى علمى روحانيت معمول است كه وقتى يكى از بزرگان مى خواهد، درس ديگرى از بزرگان را ببيند مى آيد و مثلا در پشت ستونى يا منبرى به نماز مى ايستد، لحظاتى گوش به سخنان طرف مى دهد و با همان مقدار مى تواند پى به قدرت و ارزش درس او ببرد.

آن شب ، ديدم ، سيد روحانى بزرگوارى وارد شبستان مسجد شد، و در پشت ستونى از ستونهاى مسجد هندى كه نسبتا هم قطور بود به نماز ايستاد. جانماز سفيد كوچكى را از جيب در آورد و روى زمين گشود، سپس ‍ قامت بست و مشغول نماز شد . از جايى كه نشسته بودم او را كه در نور كمرنگ چراغ هاى مسجد مى ديدم كه قامتى رسا و قيافه اى خوش تركيب و محاسنى متوسط و مشكى و عمامه اى به اندازه دارد، يعنى نه به اندازه عمامه هاى بعضى از علماى نجف بزرگ بود، و نه هم مثل بعضى از فضلاى قم كه بعدها ديدم كوچك ، بلكه متناسب و به اندازه بود. گاهى به نماز اين روحانى بزرگوار موقر نگاه مى كردم و در وى خيره مى شدم ، و لحظه اى به آيت الله كاظمينى با آن اندام درشت و هيكل جسيم و محاسن انبوه ، و سفيدش كه مثل برف بر صورت گلگونش نشسته بود، مى نگريستم كه با صداى جهوريش فضاى مسجد را پر كرده بود.

او به فارسى آميخته با عربى چنان كه داءب بعضى از مدرسين خارج است درس مى گفت ، مثلا: قيل به اين كه ... و هو ما اردناه ... پس تحصل مما ذكرنا ... و از اين قبيل جملات كه با صداى رسا و پر طنين ادا مى شد، و شاگردان را كه دايره وار نشسته بودند، مجذوب كرده و در سكوت مطلق فرو برده بود. گاهى صدايى از شاگردان به اشكال بلند مى شد كه بلافاصله استاد با جوابى محكم و قوى و صدايى رساتر او را قانع مى ساخت و مجبور به سكوت مى نمود . در همين هنگام روحانى بزرگوار كه نمازش تمام شده بود و چون دو ركعت بود حتما مى بايد نماز تحيت مسجد باشد، نشسته و به روى زانوها خم شده ، و به درس مدرس بزرگ و نامور حوزه نجف گوش مى داد ، و پس از لحظاتى كه مطلب دستگيرش شده با صداى رسا اشكالى كرد.

آيت الله كاظمينى به طرف راست برگشت ببيند كيست كه از راه دور اشكال مى كند، و چون او را كه قسمتى از بدن و سر و گردنش پيدا بود شناخت ، به جواب پرداخت .

سيد روحانى بزرگوار همان طور كه نشسته و خميده و تسبيح ذكر بعد از نماز را در دست داشت ، با طماءنينه خاصى قانع نشد و اشكال را دنبال كرد . آيت الله كاظمينى هم با صداى رساترى جواب داد. لحظاتى از اين ستون به طرف جلسه درس ، و از جلسه درس به اين ناحيه سخنان رسائى از دو طرف رد و بدل شد . نه مستشكل قانع مى شد و دست بردار بود، و نه مجيب در پاسخ درنگ مى كرد. منظره كاملا جالب و دينى بود.

آنها شايد پنج دقيقه بگو مگو داشتند و گرم اشكال و جواب بودند. شاگردان را هم كه اغلب مى شناختم و از علماى مشهور و فضلاى نامى حوزه نجف بودند، همگى رو به طرف ستونى داشتند كه قسمتى از بدن روحانى كننده پيدا بود . گاهى هم به استاد نگاهى مى كردند كه به سمت راست برگشته و در حالى كه آنجا را نگاه مى كند، به اين مستشكل جواب مى دهد كه قانع نشده و همچنان به اشكال خود ادامه مى دهد!

در آخر آيت الله كاظمينى گفت : آقا اين كه نشد، اگر اصرار به اشكال خود داريد نزديك بيائيد در خدمتتان باشيم تا بيشتر و بهتر گفتگو كنيم . روحانى بزرگوار هم با حالت خاصى كه نشانه احترام زياد به استاد بود گفت شما از همان جا بفرمائيد، بنده مى شنوم ، و عرايضم را عرض مى كنم .

كه باعث تعجب همگان شد، و ولوله اى پديد آورد.

سرانجام طرفين ساكت شدند. روحانى موقر جانماز كوچك خود را برداشت و قبل از پايان درس با وقار هر چه تمام در حالى كه سر به زير انداخته بود از در مسجد بيرون رفت .

سه ربع ساعت بعد درس آيت الله كاظمينى هم تمام شد . همين كه شاگردان برخاستند، من هم كه از جاى خود برخاسته بودم جلو و نزديك آمدم ديدم همه از اشكال و جواب سيد روحانى بزرگوار و استاد خود سخن مى گفتند، بعضى لبخند مى زدند كه موضوع چگونه برگزار شد، و بعضى ديگر هم ناراحت ، و يا از اصرار مستشكل متعجب بودند .

از يكى از آنها كه مرا مى شناخت پرسيدم اين آقا كه بود؟ او گفت تو اينجا چه مى كردى ؟ مگر نشناختى ؟ حاج آقا روح الله خمينى بود نشنيده اى كه وارد نجف شده ؟ اين همان بود.

بعدها كه به كشور بازگشتم و در حوزه قم حاج آقا روح الله خمينى را ديدم و سالها بعد و تاكنون هنوز خاطره آن شب را فراموش نكرده ام .

امام خمينى استاد فلسفه حوزه علميه قم

وقتى در سال 1328 شمسى به قم آمدم ، در روزهاى اول ديدم استاد لاغر اندام و بلند قامت در يكى از هجرات صحن كوچك حضرت معصومه (ع ) براى عده اى در حدود 18 نفر درس مى گويد . پس از خاتمه درس از يكى از شاگردان پرسيدم استاد كيست ؟ گفت حاج آقا روح الله كمالوند خرم آبادى است ، و درس هم اسفار ملاصدرا بود.

او افزود كه دو تن در قم هستند كه حكمت درس مى گويند و نام هر دو هم حاج آقا روح الله است : يكى حاج آقا روح الله خمينى ، و ديگرى حاج آقا روح الله كمالوند خرم آبادى ، با اين فرق كه اين حاج آقا روح الله استاد ما شيخ است ، و حاج آقا روح الله خمينى سيد است.

چند روز بعد از عده ديگر راجع به هر دو حاج آقا روح الله و ميزان تسلط آنها در حكمت و فلسفه سؤ ال كردم ، و آنها جواب دادند هر دو از استادان مسلم معقول در حوزه مى باشند، ولى حاج آقا روح الله خمينى معروفتر و استادتر است . بعدها+ شنيدم كه مرحوم آقا شيخ مهدى مازندرانى هم در خانه اش فلسفه درس مى گويد و از استادان فن معقول است ، ولى به واسطه كهولت سن و سوء مزاج فقط عده اى از خواص به درس او مى روند.

از شاگردان بزرگ و مشهور ايشان در فلسفه كه شنيده ام و اطلاع دارم اين عده اند كه بعدها خود استاد فلسفه شدند: مرحوم شيخ عبدالجواد سدهى اصفهانى ، شيخ محمد فكور يزدى . نويسنده با مرحوم آيت الله حاج آقا مصطفى خمينى فرزند ارشد امام و عده ديگر قسمتى از شرح منظومه سبزوارى در فلسفه را نزد ايشان مى خوانديم . اين دو بزرگوار هر دو از خود امام بزرگتر بودند و سالها قبل از وى از دنيا رفتند .

ديگر مرحوم ايزدى نجف آبادى ، ميرزا مسلم سرابى ، شيخ محمد توحيدى ، ميرزا صادق سرابى ، شيخ جواد خندق آبادى ، حاج آقا مهدى حائرى يزدى ، آقا سيد جلال آشتيانى فيلسوف معاصر، و استاد شهيد آيت الله مرتضى مطهرى بود.

شايد بتوان گفت كه شهيد مطهرى بيش از ديگران از محضر امام استفاده كرده ، حتى در زمان ما هم ايشان همچنان از امام قدس الله نفسه استفاده مى كردند.

پس از ورود استاد فقيد علامه طباطبايى و شروع به تدريس فلسفه ، امام ديگر فلسفه و معقول درس نگفت ، و در حقيقت جاى خود را به ايشان واگذار نمود، و خود به تدريس خارج فقه و اصول پرداخت .

تدريس خارج فقه و اصول

معمول حوزه هاى علمى اين است كه اگر مجتهدى پس از سالها درس گفتن سطح خواست شروع به تدريس خارج كند، چه خارج فقه و چه خارج اصول ، مدتى طول مى كشد تا شاگردان پى به ميزان آمادگى استاد براى تدريس خارج ببرند و حوزه درس استاد پرجمعيت شود، ولى ، ولى امام خمينى روى همان سابقه اى كه در تدريس سطوح معقول و منقول داشت ، و اسم و رسمى كه يافته بود، در همان هفته اول كه فضلاى حوزه متوجه شدند آقاى حاج آقا روح الله خمينى شروع به تدريس خارج فقه و اصول كرده است يكباره هجوم آوردند و مجلس گرم شد . اين يكى از امتيازات امام خمينى بود كه نظير كمترى داشت .

منظور از درس خارج اين است كه ديگر استاد از روى كتاب درس نمى گويد و متنى براى تدريس در اختيار او نيست تا آنچه گفته است از روى آن تطبيق كند، بلكه استاد مثلا كتاب طهارت يا حج يا جهاد را از روى يكى متون فقهى ملاك كار قرار مى دهد، و بر اساس آن از خارج به شرح و بسط و تجزيه و تحليل مطالب مى پردازد . شاگردان هم كه چيزى در دست ندارند بايد موضوعات را به ذهن بسپارند و پس از درس آنها را به ترتيبى كه استاد بيان داشته مباحثه و مذاكره كنند.

البته بايد به چند كتاب فقهى يا اصولى هم در همان موضوع مراجعه نمايند، و نظرات بزرگان را در آن خصوص مورد نظر قرار دهند و با تحقيقات استاد مقايسه نمايند تا معلوم شود نظر استاد در آن موضوع چه بوده است .

امام درس فقه را طبق معمول فقها در حوزه ها كه قبل از ظهر تدريس ‍ مى كنند، نخست صبحها در مسجد محمديه واقع در خيابان ارم نزديك صحن مطهر حضرت معصومه (ع ) برگزار مى نمود كه آن روز مسجد كوچكى بود و بعدها تعمير شده و توسعه پيدا كرد . سپس كه جمعيت بيشتر شد، درس را به مسجد سلماسى واقع در انتهاى كوچه آقازاده منتقل نمود .

درس اصول ايشان چنان جلب نظر كرد و پر جمعيت شد كه پس از درس تا حدود نيمساعت كوچه آقازاده تا خيابان ارم پر از جمعيت بود كه دو به دو در حال مباحثه و مذاكره از كوچه وارد خيابان ارم مى شدند، و پياده رو خيابان نيز پر از شاگردان حاج آقا روح الله خمينى بود.

در آن زمانها دو درس حوزه پر جمعيت بود: يكى درس خارج فقه مرحوم آيت الله بروجردى كه در زمستانها در مسجد بالاسر و تابستانها در صحن بزرگ حضرت معصومه (ع ) برگزار مى شد، و ديگرى درس خارج اصول حاج آقا روح الله خمينى در مسجد سلماسى بود و حدود ششصد نفر طلبه در آن شركت مى كرد.

دو درس امام مدتى بعد از رحلت مرحوم آيت الله بروجردى ، و ايام نهضت به شبستان مسجد اعظم منتقل شد، و در آن تا يك هزار نفر از فضلا حضور مى يافتند.

اين كه در آغاز نهضت علما بر ضد شاه ، امام خمينى بيش از ديگران در آن نقش داشت ، بلكه بايد او را پيشاهنگ نهضت دانست كه اگر او نبود نهضتى نبود، گذشته از پيشقدمى خود او در آن مورد، يكى را هم بايد دو درس او دانست كه بيشترين فضلاى حوزه را به خود جذب كرده بود، بخصوص ‍ فضلاى جوان را كه مايه اميد آينده بودند، چنان كه اتفاق افتاد و همه ديدند.

امام و حفظ سلامتى بدن

شايد در ميان مراجع تقليد و علماى بزرگ ما اين ويژگى امام خمينى هم استثنايى باشد كه امام از زمان نوجوانى يعنى حدود 80 سال پيش ؛ كاملا به فكر سلامتى خود بودند. معمول روحانيون اين است كه چندان در فكر ورزش و تفريح سالم نيستند ولى امام خمينى يا آقا روح الله خمينى هشتاد سال پيش چه در خمين پيش از 20 سالگى و چه در قم تا حدود 25 سالگى هرگز ورزش و تفريحات سالم را به منظور تقويت جسم و جان فراموش ‍ نمى كردند، نه تنها به طور خصوصى بلكه ابائى نداشتند در آن زمانها ديگران هم بدانند.

خودشان يكبار فرمودند من در جوانى تفنگ به دست مى گرفتم و از آن استفاده مى كردم . و چنان كه مى گويند از اسب سوارى هم استفاده كرده اند كه در فقه اسلامى هم به هر دو سفارش شده است .

مرحوم حاج سيد رضا تفرشى از علماى اعلام تهران كه چند سال پيش ‍ رحلت نمود نقل مى كرد كه در زمان جوانى امام ، ايشان و آقا عبدالله تهرانى (حاج آقا عبدالله آل آقا تهرانى از دوستان صميمى و ديرين امام ) و سيد ...(نامش را فراموش كرده ام ) روزهاى جمعه در قم مى رفتند به زمين هاى خاك فرج و پياده روى و توپ بازى مى كردند.

آن مرحوم گفت : روزى در خدمت مرحوم حاج شيخ (آيت الله حاج شيخ عبدالكريم حائرى ) بودم ، مرد كشاورزى آمد و شكايت كرد كه چند نفر طلبه روزهاى جمعه مى آيند توى زمين من و غله هاى مرا پامال مى كنند. مرحوم حاج شيخ به حاج ميرزا مهدى بروجردى سرپرست مدرسه فيضيه گفت ببينيد اين طلاب كيستند كه غله اين بنده خدا را پامال مى كنند. حاج ميرزا مهدى خبر داد كه كار آقا روح الله خمينى و آقا عبدالله تهرانى و آقا سيد ... است .

حاج شيخ فرستاد هر سه را حاضر كردند، وقتى آمدند و سلام كردند و نشستند، فرمودند: عزيزم آقا روح الله اين بنده خدا چه مى گويد؟ قضيه چيست ؟ آقا روح الله خمينى گفت ما به كشت و زرع و غله ايشان كارى نداريم ، مگر نمى دانيم مال مسلمان است و بايد رعايت شود . ما روزهاى جمعه مى رويم زمينهاى خاك فرج و براى هم توپ مى اندازيم . گاهى توپ ما مى رود توى غله و با احتياط مى رويم و آن را مى آوريم . همين . از اين به بعد هم سعى بيشتر مى كنيم .

صاحب غله هم كه آنها را نديده بود و تصور مى كرد اين طلاب عمدا اقدام به اين كار مى كردند، و مخصوصا آقا روح الله خمينى را ديد كه چگونه حاج شيخ با لطف خاصى با وى سخن مى گويد گفت اگر چنين است من عرضى ندارم . مرحوم حاج شيخ هم سفارش بيشتر كرد.

مرحوم تفرشى مى گفت : آن مرد رفت حاج شيخ هم آنها را از آن كار منع نكرد و فقط گفت آقا روح الله !عزيزم سعى كن ضررى به مال مردم نرسد، و ايشان هم گفت چشم ! در اين وقت سيد ... گفت آقا من از آقا روح الله شكايت دارم . حاج شيخ فرمود چه شكايتى ؟ سيد ... گفت : آقا روح الله هر وقت توپ مى زندن سعى دارد بزند به صورت من ، به طورى كه دو سه بار به دماغم خورده و خون دماغ شده ام !

حاج شيخ در حالى كه تبسم مى كرد گفت : آقا روح الله !عزيزم مواظب باشد دوستانت اذيت نشوند و شكايت نداشته باشند.

آقا روح الله گفت : آقا من قصدى ندارم ، وقتى توپ را پرت مى كنم بس كه دماغ اين آقا بزرگ است توپ به آن مى خورد، تقصير من نيست !از اين گفته ، حاج شيخ و ما حضار و خود سيد خنديديم . به دنبال آن هر سه برخاستند و رفتند .

من و پسرم محمد و خود مرحوم تفرشى كه داستان را نقل مى كرد هم به شدت خنديديم . وقتى از خانه ايشان واقع در خيابان اميريه تهران بيرون آمديم نيز همچنان مى خنديديم . از اين كار نوجوانى امام با آن ظرافت طبعى كه از ايشان سراغ داشتيم بى اطلاع بوديم ، و حالا كه شنيده بوديم ، واقعا جالب بود. پسرم محمد گفت : بابا چقدر جالب است امام خمينى هفتاد سال پيش كه هنوز پرتاب توپ (واليبال ) زياد معمول نبوده ، به آن عادت داشته است ، و افزود اينها را كه آدم مى شنود متوجه مى شود كه رهبر انقلاب و بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران چه كسى بوده ، و يك روحانى معمولى نيست .

از اينجا نيز به ياد حجة الاسلام حاج احمد آقا خمينى فرزند امام مى افتاديم كه در زمان حيات امام و اوج شهرت ايشان در يك مصاحبه خصوصى كه از زندگى خود سخن مى گفت از جمله گفته بود: امام ما را در انتخاب كارمان آزاد مى گذاشت ، مثلا من علاقه زيادى به فوتبال داشتم و بر سر آن چندين بار دستهايم شكست ، هنوز آثار آن هست . ما هم در قم اطلاع داشتيم كه احمد آقا خمينى ، بهترين فوتباليست دبيرستان خود است .

پدرى كه براى سلامتى خود ده ها سال پيش اين ورزش مهم را با حفظ لباس ‍ روحانيت معمول مى داشت ، طبيعى است كه كارى به انجام آن توسط فرزند دبيرستانى خود نخواهد داشت ، و آن را جهت ورزيدگى بدن براى او لازم بداند، بخصوص كه مورد علاقه او هم بوده است .

نيز در يكى از فيلمهاى تلويزيونى كه وقتى امام در اوايل پيروزى انقلاب از تهران به قم رفتند، و دسته دسته قشرهاى مختلف به ديدار ايشان مى آمدند از جمله روزى عده اى از كشتى گيران با بدنهاى ورزيده و پيراهنهاى آستين كوتاه خدمت امام رسيدند، امام آنها را مورد تفقد خاصى قرار داد و بياناتى راجع به اهميت ورزش و اين كه عقل سالم در بدن سالم است ، ايراد فرمودند . به ورزشكاران هم كه دچار تعجب شده بودند، اجازه داد اظهاراتى بكنند.

در قم مى شنيدم كه مى گفتند آقاى حاج آقا روح الله هر صبح زود بعد از نماز صبح و خواندن تعقيبات تا طلوع آفتاب در باغ جنب خانه شان يا در زمين پشت باغ مشغول قدم زدن است .

خانه امام در قم واقع در محله يخچال قاضى ، و آخرين خانه بود . بعد از خانه باغ انار و انجير و بعد آن زمين هموار بود . ما آن را ديده بوديم . مى گفتند امام با اجازه صاحب باغ در تابستان و زمستان صبحها در اين باغ و آن زمين هموار تا طلوع آفتاب مشغول قدم زدن است .

هنگامى كه امام دچار ناراحتى قلب شدند و ايشان را از قم به تهران آوردند و در بيمارستان قلب بسترى كردند، روزنامه ها نوشتند و روزى امام از پنجره نگاه به زمين پر برف بيرون بيمارستان كردند، و گفتند اگر دكتر اجازه مى داد مى خواستم قدرى روى اين برفها راه بروم !

اصرار امام به قدم و پياده روى در هر حال را اطلاع داشتم كه هميشه صبحها و عصرها حداقل نيم ساعت آن را معمول مى دارند. و در همان حال هم روزنامه يا مجله مى خوانند يا نامه ها را مطالعه مى كنند و بيكار نبودند، ولى وقتى در سال 1347 به نجف اشرف رفتم و خدمت امام رسيدم ديدم حيات خانه ايشان تقريبا 20 مترمربع بيشتر نيست .

پيش خود گفتم امام در اين حياط كوچك با ديوارهاى بلندى كه دارد آن هم در هواى گرم نجف چطور مى تواند قدم بزند؟ اين فكرى بود كه درست نمى توانستم جوابى براى آن بيابم ، تا اين كه روزى خانم دباغ نماينده مجلس شوراى اسلامى كه مدتى را افتخارا در خانه امام خدمت كرده بود، ضمن نطق پيش از دستور خود گفت : امام هيچگاه قدم زدن را ترك نكرده اند، حتى در نجف اشرف كه حياط خانه شان بسيار كوچك بود، از پشت بام براى قدم زدن استفاده مى كردند!

ترديدم برطرف شد، زيرا مى دانستم كه پشت بامهاى نجف با ديوار بلند محدود است ، به طورى كه شخص ايستاده ديده نمى شود . همين نيز باعث شده بود كه امام صبح و عصر هر روز قدم زدن معمول خود را از حياط كوچك به پشت بام منتقل كنند!!

هنوز هم مى توانيم امام فقيد را در تلويزيون كه در سن 89 سالگى با قامت راست دست بلند كرده و طبق معمول خود مردم را مورد تفقد قرار مى دهند، و دست و بدن هم كوچكترين رعشه و لرزشى ندارد ببينيم ، با توجه به اين كه امام بلند قامت هم بودند نه كسى زير بغل ايشان را گرفته است ، و نه عصا به دست دارند!

جالب است كه مرحوم حاج آقا عبدالله آل آقا دوست ديرين امام نيز با اين كه بلند قامت بود در سن هشتاد سالگى با قامتى راست ، هنگام راه رفتن به سرعت گام بر مى داشت ، و هر روز دو سه كيلومترى راه مى رفت ، و من در سن متوسط به او نمى رسيدم ! شايد بعضى با خواندن اين بخش به ما بگويند نگارش اين مطلب در خاطراتى از امام خمينى روحانى كهنسال مناسب نيست كه مى گويم اتفاقا من در اظهار اين مطلب اصرار دارم تا درسى آموزنده براى همنوعان روحانى خودم باشد.

مى خواهم بگويم ورزش متناسب و حداقل نرمش ، و تمرين رانندگى و آشنائى با اسلحه براى عموم مسلمانان لازم ، و سفارش پيغمبر اكرم (ص ) است ، به طورى كه آن را مستحب هم دانسته است ، ولى دريغا كه از آن بى خبريم ، و چندان معمول نمى داريم .

با مطالعات و تجربياتى كه دارم ، اين حالات امام فقيد رهبر انقلاب و بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران و مرجع تقليد مسلمانان را با صراحت بازگو كردم ، و سفارش اكيد مى كنم كه در تمام مدارس دينى و حوزه هاى علمى ورزش متناسب و از جمله شنا و نرمش مناسب با سنين مختلف طلاب الزامى شود، تا هم بدنى سالم و اندامى متناسب و قامتى رسا داشته باشند، و هم در راه فراگيرى علوم دينى و انجام تكاليف مذهبى و برنامه هاى درسى از نشاط لازم برخوردار گردند، تا از اين راه جلو بسيارى از بيماريها را بگيرند (21) و پيرى و فرسودگى زود رس به سراغ آنها نيايد، و در زير بار حوادث قامت خم نكنند . اين است سفارش اين ناصح مشفق كه اميدوارم به كار بسته شود.

تقرير درس اهل نظر يك اشارت است

كردم اشارتى و مكرر نمى كنم

تفقد امام نسبت به خودم و كتابم

در حوزه رسم بود كه وقتى فضلاى اهل منبر از سفر تبليغى بر مى گشتند بعضى از آقايان مراجع به ديدن آنها مى رفتند . در آن ديدار از شهرى كه منبرى منبر رفته بود و آنچه اطلاع داشت و احيانا اتفاقاتى كه در منبر برايش ‍ روى داده بود، سخن به ميان مى آمد، و اگر محل نياز به كارى دينى داشت بازگو مى شد تا خود آن آقايان يا در زمان مرحوم آيت الله بروجردى از ايشان بخواهند به آن كار رسيدگى شود، و به نياز و انتظار مردم پاسخ دهند.

امام خمينى كمتر به ديدن كسى مى رفتند، و شايد هم نمى رفتند . روزى بنده را در خيابان ديدند، سلام كردم ، جواب دادند و فرمودند: آقاى دوانى !من عادت ندارم به ديدن كسانى كه از سفر بر مى گردند بروم ، ولى اگر شما منزل باشيد فردا صبح ساعت 11 به ديدن شما مى آيم . عرض كردم در خدمت هستم تشريف بياوريد.

روز بعد درست سر ساعت امام تنها به منزل كوچك ما در كوچه كاظمى واقع در خيابان صفائيه تشريف آوردند . مختصرى احوال پرسيدند و جواب عرض كردم ، و طبق معمول ساكت شدند . از سفر تبليغى آبادان و خرمشهر برگشته بودم و از آن مقوله سخنى به ميان نيامد.

چند فرم از اوائل كتاب شرح زندگانى استاد كل وحيد بهبهانى را آوردم و عرض كردم : آقا!فروق بين اخبارى و اصولى چند تاست ؟ فرمودند: درست يادم نيست ، در كتابها نوشته اند. عرض كردم : بنده در اين باره تفحص زياد نمودم ، تعجب است كه در كمتر جايى هست ، ولى توانستم به دست بياورم كه تعداد آنها را تا 86 فرق دانسته اند . از ميان آنها 11 فرق اساسى است كه اخبارى با اصولى دارد در عنوان موارد اختلاف اخبارى و اصولى آورده ام ، سپس فرمها را دادم به ايشان ببينند و خود رفتم چاى بياورم .

ايشان لحظاتى به عناوين مختلف صفحات آن فرم نگاه كردند و مرورى در مطالب نمودند سپس آن را به زمين نهادند و عينك را از چشم برداشتند و چيزى نگفتند . شايد بيش از 20 دقيقه نگذشت كه تشريف بردند، تا بيرون در و توى كوچه بدرقه كردم ، خواستم تا سر كوچه بيايم كه فرمودند: نه ، برگرديد لزومى ندارد!

از مرحوم حاج آقا عبدالله آل آقا عموزاده همسرم پرسيدم نمى دانم چه شد كه حاج آقا به ديدن من آمدند، و حال آن كه شنيده ام و خودشان هم فرمودند، كمتر به ديدن كسانى كه از سفر تبليغى بر مى گردند مى روند. مرحوم حاج آقا عبدالله گفت من به ايشان گفتم دوانى از يك خانواده شيخى بوده است ، و همشهريانش همگى شيخى هستند، حتما به اين خاطر به ديدن شما آمده اند تا تفقدى كرده باشند، چون شما را در بين طلاب غريب ديده اند .

چند ماه بعد از انتشار كتاب استاد كل وحيد بهبهانى و به شرحى كه در ملحقات چاپ دوم آن كتاب نوشته ام مورد توجه خاص مرحوم آيت الله بروجردى واقع شد، آقاى سبحانى كه آن روز از فضلاى نامى حوزه ، و از شاگردان خاص امام بود، و با هم دوست و در اداره مجله مكتب اسلام نشريه دينى حوزه علميه ، همكار بوديم ، گفت كتاب را به آقاى خمينى هم داده اى ؟

گفتم بله ، قبلا ايشان از تاءليف و چاپ آن اطلاع داشتند، هفته پيش هم يك جلد بردم و به ايشان تقديم داشتم . پرسيد ديدند چيزى نگفتند؟ گفتم با اطلاعى كه قبلا داشتند مرورى در جاى جاى آن كردند، و در جواب من كه پرسيدم : آقا!آقاى بهبهانى را چطور ديده ايد؟ فرمودند: مرد محققى است ، و افزودند خوب است كتاب شرح مفاتيح ايشان را چاپ كنيد كه از متون مهم فقهى است . دو روز بعد آقاى سبحانى گفت : ديشب موضوع تفقد آقاى بروجردى از شما نسبت به كتاب وحيد بهبهانى به آقاى خمينى گفتم و توضيح دادم كه آقاى بروجردى صورت آقاى دوانى را بوسيده و دوبار در حضور علماى حاضر در مجلس فرموده اند: استفاده كردم ، استفاده كردم ، و چه و چه ... سپس آقاى سبحانى افزود كه با اين گزارش من از برخورد آقاى بروجردى با كتاب وحيد، حتما حاج آقا عكس العملى نشان مى دهند.

ماه رمضان در پيش بود . در كويت دعوت داشتيم ، رفتم و پس از ماه برگشتم . روز بعد در مسجد مدرسه حجتيه همراه آقاى حاج شيخ مصطفى جليلى كرمانشانى از دوستان قديمى امام وارد صحن مسجد شدم ، امام را ديدم كه از مجلس ختمى كه در مسجد بوده بر مى گردند .

سلام كرديم و جواب دادند، سپس ايستادند و فرمودند: آقاى دوانى !كمتر كتابى است كه من به ياد دارم از اول تا آخر آن را به ترتيب خوانده باشم ، در ماه رمضان كتاب شما وحيد بهبهانى را از اول تا آخر خواندم ، خيلى خوب نوشته ايد،جزاكم الله خيرا . تشكر كردم ، و از هم جدا شديم . آقاى جليلى گفت : آقاى دوانى !چه كرده اى ، قدر خود را بدان ، حاج آقا روح الله است ،ها!

اين مطلب را چند سال پيش از باب و اما بنعمة ربك فحدث ، با تفقدات آيت الله بروجردى در مقدمه چاپ سوم كتاب وحيد بهبهانى نوشتم كه چاپ شود و تا امام در قيد حيات است كتاب از چاپ در آيد و بار ديگر تقديم كنم ، ولى متاءسفانه چاپ مجدد كتاب به تعويق افتاد، و من ناچار آن مقدمه را به مناسبت سالگرد استاد كل وحيد بهبهانى در يك شماره مجله كيهان فرهنگى سال 1405 ه ق چاپ كردم (22) فلله الحمد حمد الشاكرين .

تعهدى كه ساواك و شهربانى از وعاظ مى گرفت

يكى از شگردهائى كه ساواك و شهربانى در زمان بازداشت ده ماهه امام خمينى قدس سره در تهران ، و تبعيد آن پيشواى بزرگ روحانى به تركيه و عراق داشت اين بود كه ورق پاره متحدالمآلى چاپ كرده بود، و در تهران و شهرستانها به وعاظ نشان مى دادند كه آن را پر كنند تا اجازه منبر رفتن داشته باشند.

مضمون آن اين بود كه : من تعهد مى كنم اگر در منبر غير از بيان مسائل دينى ، چيزى راجع به امور سياسى و مصالح مملكتى گفتم به جرم سر دسته خرابكاران تحت تعقيب قرار بگيرم !اين ورقه را در خرمشهر و كاشان و تهران در موقعى كه به منبر دعوت مى شدم نشان دادند، و با اين كه مى دانستم بسيارى آن را پر مى كنند، و منبر مى روند و بعد يا حرف خود را مى زدند و تحت تعقيب قرار مى گرفتند، و يا ساكت مى شدند، ولى من هيچگاه آن را پر نكردم .

معمولا واعظ را به شهربانى احضار مى كردند و گاهى هم اگر در خانه عالم معتبرى بود، يا به دعوت كسانى كه از وى احساس خطر نمى كردند آمده بود، به خانه او مى رفتند و آن تعهد رااز واعظ مى گرفتند . در اين باره بسيارى هم كه انقلابى به نظر مى رسيدند تعهد مى كردند و چيزى هم نمى گفتند و كسى هم نمى فهميد! هر بار كه مرا به شهربانى يا شعبه اى از ساواك احضار كردند مخصوصا در خرمشهر، و كاشان كه به خانه يكى از علماى معروف آنجا آمده بودند، حاضر نشدم به شهربانى بروم و فرم را پر كنم .

مى گفتند: چرا؟ مى گفتم اولا اين نشانه ذلت است ، و من زير بار ذلت نمى روم . ثانيا معنى اين بى اعتنائى به آيت الله خمينى است كه هم استاد ماست و هم مرجع تقليد مسلمين است . ايشان در بازداشت هستند يا در تبعيد به سر مى برند . ما بيائيم در غياب او چنين تعهدى بدهيم ، ذلتى از اين بيشتر هم مى شود؟ اگر گذاشتيد منبر مى روم ، و گرنه اين تعهد را نمى دهم و به شهربانى هم نمى آيم .

به ياد دارم كه در كاشان روحانى صاحب منزل گفت اين يك امر سرى است ، و كسى متوجه نمى شود، يك ظاهر سازى بيش نيست ، به احترام من شما را به شهربانى نبرده اند، بنويس و هم خود را خلاص كن و هم مجلس ما بهم نخورد، كه به هيچ وجه زير بار نرفتم . پسر آن عالم گفت بنويس !آقاى فلانى هم نوشت ، و منبرش هم رفت ، چيزى هم نگفت . گفتم واقعا نوشت ؟ گفت آرى ، آخر قرض زيادى داشت !

در هر سه مورد به ياد دارم پس از بگومگوها گفتم من اين طور مى نويسم . سپس خطى زير تعهدنامه و امضاء آن كشيدم و به اين مضمون نوشتم كه اين جانب فلانى نويسنده دينى در مدت چند روز در اين شهر براى منبر رفتن دعوت شده ام ، و طبق وظيفه مشغول انجام وظيفه هستم ، و اتفاقى هم نمى افتد، و امضاء كردم .

معمولا ماءمور با شهربانى يا ساواك تماس مى گرفت كه حاضر نشده است فرم را پر كند، زيرا آن را خط كشيده ، و چيزى خود نوشته است ، و هر سه بار هم به آنها گفتند همين قدر كافى است ، اگر خلاف كرد مى دانيم چه كنيم .

بعضى ها كه اطلاع مى يافتند مى گفتند اگر همه اين طور با اينها رفتار مى كردند كار به اينجا نمى رسيد، و اين بهترين خدمت به اهداف امام خمينى است كه در بازداشت يا تبعيد بسر مى برد.

در سال 1344 شمسى كه در قم با همسرم عازم حج بودم ، مدتى در انتظار برگشت گذرنامه ام از شهربانى و ساواك بودم . همه رفقا گذرنامه شان آمد و رفتند و فقط من ماندم ؟!يك روز مانده بود به آخرين فرصت كه اگر آن روز نمى رسيد ديگر حج رفتن ما منتفى مى شد . و ديگر رفقا هم رفتند ولى من باقى ماندم كه جاى تعجب بود . به شهربانى تلفن كردم ، گفتند در ساواك مانده است ، از آنجا سؤ ال كنيد. از ساواك پرسيدم ، تقى زاده معاون ساواك گفت تشريف بياوريد اگر فرمى را پر كرديد مى رويد و گرنه موضوع منتفى است .

رفتم و گفتم همه رفقاى ما رفتند چه شد كه ما مانديم ؟ گفت : اگر اين سؤ الات را درست جواب داديد شما هم مى رويد و گرنه مى بايد بمانيد. جواب سؤ الات يكى دو صفحه را پر كرد . از جمله اين كه شما مقلد كى هستيد؟ آقاى خمينى را چگونه مى شناسيد و چطور آدمى مى دانيد؟ شما با شيخ حسين خزعلى پول زيادى از كويت براى آقاى خمينى فرستاده ايد، و در حج قصد چه داريد؟!

كه در جواب نوشتم من مقلد آقاى بهبهانى مقيم اهواز هستم (23) و آيت الله خمينى را فقيه و مرجع تقليد مى دانم . در كويت هم با آقاى شيخ ابوالقاسم خزعلى (نه شيخ حسين ) و ديگر رفقا دو سال پولى جمع كرديم و براى آقاى محققى به آلمان فرستاديم تا در كار مسجد شيعيان بندر هامبورگ صرف كند، نه براى آقاى خمينى به ايران ، در حج هم اگر قصدى به قول شما داشتم همسرم را با خود نمى بردم .

معاون ساواك وقتى تمام صفحات را خواند گفت ولو باز روشن ننوشته ايد، اما همين كه با همسرتان مى رويد به تهران خبر مى دهم كه اگر همراه نداشت مى شد گفت قصد كارى دارد شايد همين را از ما قبول كنند. ساعتى بعد اطلاع داد كه قبول كرده اند، و در آخرين لحظه گذرنامه را تحويل دادند.

شايد آنها انتظار داشتند چيزى درباره امام بنويسم كه سند باشد، و روزى براى كارهاى ديگر به كار آيد كه حاضر بودم كار حجم بهم بخورد، و مانند بعضى ها بزدلى نشان ندهم ، و تعهدى نسپارم . در حج هم كار خودمان را كرديم و بحمدالله طورى هم نشد .

البته گذرنامه ام بعدها به مانع برخورد كرد و توقيف شد .ديگر نتوانستم به كويت بروم يا به حج شرفياب شوم . هرگاه سر مى زدم مى گفتند ممنوع الخروج هستى و درست شدنى نيست . عجب است كه پس از پيروزى انقلاب هم كه به اداره گذرنامه سر زدم ديدم باز مى خواهند از اين اداره به آن اداره بفرستند تا رفع منع شود!