فرهنگ جامع سخنان امام حسين (عليه السلام)
ترجمه كتاب : موسوعه كلمات الامام الحسين (عليه السلام)

گروه حديث پژوهشكده باقرالعلوم (عليه السلام)

- ۲۸ -


امام (عليه السلام) فرمود: ((پسرم ! خدا بهترين پاداشى كه به فرزندى از پدرش مى رسد عطايت كناد))(739)
299 - 124- چون صبح شد، مردى از اهل كوفه به نام ابوهره ازدى خدمت امام (عليه السلام) آمده سلام كرد و گفت : اى فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم): چرا از حرم خدا و حرم جد خود محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) بيرون آمدى ؟
فرمود: ((اى ابا هره ! بنى اميه مالم را گرفتند صبر كردم ، هتك حرمتم كردند صبر كردم ، خواستند خونم را بريزند گريختم . به خدا سوگند - اى ابا هره - اين گروه ستمگر مرا خواهند كشت و خداوند لباس خوارى عمومى بر آنان خواهد پوشانيد و شمشير برنده بر آنان خواهد كشيد. خدا كسى را بر آنان مسلط كند كه از قوم سبا خوارترشان گرداند كه زنى بر آنان فرمان راند و اختيار دار اموال و خونشان شد)).(740)
300 - 125- راوى گويد: حج خود را انجام دادم و ياران خود را رها كرده تنهايى به بيراهه زده رهسپار شدم . در ميان راه ، ناگهان چشمم به چادرها و خيمه هايى افتاد. نزديك شده ، پرسيدم : اين خيمه ها از كيست ؟
گفتند: از حسين (عليه السلام).
گفتم : فرزند على (عليه السلام) و فاطمه (عليها السلام )؟! گفتند: آرى . پرسيدم : امام (عليه السلام) در كدام خيمه است ؟ گفتند: در آن خيمه .
بدان سو رفته ، امام (عليه السلام) را ديدم كه بر در خيمه تكيه كرده و دارد نامه اى را كه پيش روى اوست مى خواند. سلام كردم و او پاسخ داد. عرض ‍ كردم : اى فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)! پدر و مادرم فدايت باد چرا در اين سرزمين خشك كه نه گياهى دارد و نه پناهى ، فرود آمده اى ؟!
فرمود: ((آنان تهديد كردند و اين نامه هاى كوفيان است كه قاتلان من اند پس ‍ چون چنين كنند و حرامهاى خداوندى را هتك كنند، خدا بر آنان كسى را به كشتار آنان بگمارد تا خوارتر از كنيزان يا كهنه الوده شوند)).(741)
301 - 126- سفيان مى گويد: پس از صد و پنجاه هجرى از مردى اسدى به نام بحير كه اهل ثعلبيه بود و در راه كسى پيرتر از او نداشتيم پرسيدم : آن زمان كه حسين بن على (عليهما السلام ) بر ثعلبيه عبورش افتاد تو چند ساله بودى ؟
گفت : جوانى شاداب و برادر بزرگم به نام زهير خدمت امام (عليه السلام) رسيده عرض كرد: اى زاده دخت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) يارانت اندك اند (و من نگرانم ).
امام با تازيانه به خورجين پشت سر او اشاره كرده فرمود: اين پر از نامه است .(742)
سفيان مى گويد: از پيرمرد پرسيدم : اكنون چند ساله اى ؟
گفت : صد و شانزده ساله . ما خوراك و كالايى كه داشتيم نزد او امانت گذاشتيم چون برگشتيم و آن را خواستيم گفت : اگر خوراكى بوده گويا مردم اين قبيله آن را خورده باشند.
گفتم : انا لله و انا اليه راجعون ، خوراكمان رفت و او سر مزاج دارد! پس ‍ (دست از شوخى برداشته ) خوراك و كالايمان را پس داد.
302 - 127- كلبى از بحير بن شداد اسدى نقل كرده كه گفت : در منزل ثعلبيه گذر (كاروان ) حسين (عليه السلام) بر ما افتاد من با برادرم نزد امام (عليه السلام) رفته ديديم جبه زردى كه در سينه اش جيبى دارد به تن كرده است برادرم گفت : (از اين سفر) بر تو مى ترسم . پس با تازيانه بر صندوقى كه پشت سر بر ترك خود نهاده بود زد و فرمود: ((اين نامه هاى بزرگان شهر (كوفه ) است ))(743).
303 - 128- حكم بن عتيبه گويد: در ثعلبيه مردى خدمت امام حسين (عليه السلام) كه آهنگ كربلا را داشت رسيده سلام كرد. امام پرسيد: ((كجايى هستى ))؟(744)
عرض كرد: كوفى . فرمود: ((اى برادر كوفى ! اگر تو را در مدينه مى ديدم آثار وحى و نزول جبرئيل بر جدم در خانه ما را به تو مى نمودم . اى برادر كوفى ! آبشخور دانش خداوندى نزد ماست ، آيا آنان مى دانند و ما نمى دانيم ؟! اين نشدنى است )).(745)
امام (عليه السلام) از ثعلبيه به بطان و از بطان به شقوق و از شقوق به زباله رهسپار شد.

زباله
304 - 129- ابومخنف گويد: امام (عليه السلام) از هيچ آبادى نمى گذشت مگر كه (عده اى ) با او همراه مى شدند تا به منزل زباله رسيد و در آنجا چون خبر شهادت برادر رضاعى خود عبدالله بن بقطر يقطر را دريافت ، نوشته اى را بيرون آورده بر مردم چنين خواند:
((به نام خداوند بخشنده مهربان . اما بعد، خبر جانگداز شهادت مسلم بن عقيل و هانى بن عروه و عبدالله بن بقطر يقطر را دريافتيم . شيعيان ما از ما دست كشيده اند. اكنون از شما هر كه مى خواهد برگردد از ما بر او بيعتى نيست )).(746)
مردم از چپ و راست پراكنده شده رفتند؛ مگر آنانى كه از مدينه همراه حضرت (عليه السلام) بودند. امام (عليه السلام) از آن رو چنين كرد كه مى دانست اين مردم پنداشته اند او به ديارى كه مردمش در پيروى او پايدارند و او دوست نداشت همراهش شوند مگر كه بدانند چرا و كجا مى آيند و مى دانست كه اگر آنان وضعيت را بدانند، جز شهادت طلبان و ايثارگران همراهش نمى مانند.
چون سحر شد جوانان و ياران خويش را فرمود آب بسيار برداريد.(747)
305 - 130- قندوزى گويد: امام (عليه السلام) فرمود: ((هان اى مردم ! هر كه بر تيزى شمشيرها و زخم نيزه ها بردبار است با ما باشد وگرنه برگردد)).(748)

ديدار با هلال بن نافع
306 - 131- امام (عليه السلام) در بين راه با هلال بن نافع و عمروبن خالد كه از كوفه مى آمدند برخورد كرده اخبار آنجا را پرسيد گفتند: اما ثروتمندان دلشان با ابن زياد است ، ولى ديگر مردم ، دلهايشان با شماست ، مسلم و هانى و فرستاده شما قيس هم به شهادت رسيدند.
فرمود: ((بارالها! بهشت را از آن ما و شيعيان ما منزلى ارجمند بساز كه تو بر هر چيز توانايى )).(749)
307 - 132- نقل شده كه مسلم بن عقيل هنگامى كه دستگير شد به محمد بن اشعث وصيت كرد كه : به امام حسين (عليه السلام) حوادث كوفه و نيرنگ آنان و اينكه به آنجا نيايد را بنويسد.
308 - 133- ابومخنف گويد: محمد بن اشعث ، اياس طائى را كه شاعر و زائر او بود فرا خواند و گفت : حسين (عليه السلام) را ببين و اين نامه را به او برسان - او در آن فرموده مسلم (عليه السلام) را نوشته بود - و گفت : اين هم زاد و توشه و خوراك اهل و عيالت .
اياس گفت : شتر راهرو از كجا بياورم ؟ شتر را ناتوان ساخته ام .
گفت : اين هم مركب راهرو با زينش . سوار شو.
اياس بيرون آمد و پس از چهار شب امام (عليه السلام) را در منزل ((زباله )) ديد و خبر را داده نامه را رساند. امام (عليه السلام) فرمود: ((آنچه مقرر است فرو مى آيد ما وضع خود و فساد امتمان را به خدا وا مى گذاريم )).(750)

ديدار او (عليه السلام) با فرزدق
309 - 134- سپس امام (عليه السلام) به سوى آنچه خدايش ‍ فراخوانده بود رهسپار شد تا (در راه ) فرزدق شاعر آن حضرت (عليه السلام ) را ديده سلام كرد و گفت : اى فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)! چگونه به كوفيان دل مى بندى با اينكه پسر عمت مسلم بن عقيل و پيروانش را كشتند؟
ديدگان امام (عليه السلام) اشكبار شد و فرمود: ((خدا مسلم را رحمت كند، او به سوى آسايش الهى و ملكوت عطرآگين و بهشت و خشنودى خدا رخت بر بست . او تكليف خود را انجام داد و (هنوز) تكليف ما باقى است )).(751) سپس اين اشعار را سرود:
((اگر دنيا ارزشمند به شمار مى آيد، پاداش خداوندى برتر و شريف تر است .
و اگر بدنها براى مرگ پديد آمده اند، پس در راه خدا با شمشير كشته شدن بهترين است . و اگر روزى آدميان به تقدير الهى تقسيم گشته است پس در طلب آن آزمند نبودن زيباترين است . و اگر گردآورى ثروت دنيا براى واگذاردن است ، و پس چرا آدمى در انفاق آن بخل مى ورزد))؟(752)
مناقب آورده است : چون امام (عليه السلام) در شقوق فرود آمد از كسى كه به خدمتش رسيده بود احوال عراق را پرسيد. او نيز اخبار ناگوار عراق را گفت . امام (عليه السلام) فرمود: همه امور دست خداست ، او هرچه خواهد انجام مى دهد، او هر روز در كارى است ، پس اگر قضاى الهى (بر وفق مراد و ميل ما) فرود آمد، خدا را بر نعمتهايش سپاسگزاريم و توفيق سپاسگزارى نيز از اوست و اگر قضاى الهى اميد را حايل شود باز آنكه نيت حق دارد از حق جدا نيست .(753) سپس اين اشعار را سرود.
اگر دنيا خواستنى و گرانبها بشمار مى آيد...
((سلام خدا باد بر شما اى خاندان احمد مختار (صلى الله عليه و آله و سلم) كه مى بينم بزودى از شما (جدا شده ) كوچ خواهم كرد))(754) و اربلى نيز اضافه كرده كه : ((و اگر كردارها روزى كمال آدميان خواهند بود، پس اخلاق زيبا درخشانترين و كامل ترين است )).(755)
در روايتى آمده كه : امام (عليه السلام) به دختر مسلم (عليه السلام) فرمود: دخترم ! من پدر تو و دخترانم خواهران تواند...(756). سپس به سوى قاع و از قاع به عقبه رهسپار شد.

عقبه
310 - 135- امام (عليه السلام) در ((بطن عقبه )) فرود آمد. يكى از بزرگان بنى عكرمه به نام عمرو بن لوذان به ديدار حضرت (عليه السلام) آمده عرض كرد: (آقاجان !) كجا مى روى ؟
فرمود: ((كوفه ))(757)
عرض كرد: تو را به خدا سوگند مى دهم برگرد، به خدا جز به سوى نيزه ها و تيزى شمشيرها نمى روى ، آنان كه تو را به سوى خود فر خوانده اند اگر خود (با دشمنان ) بجنگند و زمينه ورود شما را فراهم كنند رفتن شما به صلاح است ، اما تا اوضاع بدينگونه است كه مى دانى ، رفتن شما را مصلحت نمى بينم .
امام (عليه السلام) فرمود: ((اى بنده خدا! مصالح بر من پنهان نيست و خدا بر كار خويش (چيره است و) مغلوب نمى شود))(758) سپس فرمود: ((به خدا سوگند آنان مرا به حال خود نمى نهند تا آنكه اين پيراهن زيرين مرا نيز بيرون آورند. چون چنين كنند خدا كسى را بر آنان مسلط كند كه آنان را ذليل ترين امتها گرداند)).(759)
311 - 136- ابن قولويه از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده كه فرمود: چون امام حسين (عليه السلام) به عقبه بطن بطن عقبه برآمد به ياران خود فرمود: ((خود را جز كشته نمى بينم )).(760)
عرض كردند: چرا يا اباعبدالله ؟! فرمود: ((بسبب خوابى كه ديدم )).(761) پرسيدند: آن چيست ؟
فرمود: ((سگهايى را ديدم كه مرا گاز مى گيرند، بدترينشان سگ لك دارى بود)).(762)
سپس از عقبه به واقص و از واقص به قرعاء و از قرعاء بى درنگ به مغيشه رهسپار شد.

شراف
312 - 137- طبرى از عبدالله بن سليم اسدى و مذرى بن مشمعل اسدى نقل كرده كه گفتند: امام (عليه السلام) رهسپار شد تا در شراف فرود آمد. سحرگاه جوانان خود را دستور داد تا آب بردارند. آنان نيز آب فراوان برداشتند. از آنجا كوچ كرده تا نيمه روز راه پيمودند. در آن حال شخصى گفت : الله اكبر! امام (عليه السلام) نير فرمود: ((الله اكبر! چرا تكبير گفتى ))؟(763)
عرض كرد: نخلهايى مى بينم .
به او گفتيم : اينجا تاكنون ما هيچ درخت خرمايى نديده ايم .
امام (عليه السلام) فرمود: ((پس شما چه مى بينيد))؟(764)
عرض كرديم : گردن اسبان مى بينيم . (و طبق نسخه ديگر: پيكان نيزه ها و گوش اسبان مى بينيم ) فرمود: ((من نيز چنين مى بينم )).(765) سپس فرمود: ((آيا پناهگاهى (چون كوه ) هست كه آن را پشت سر خود قرار دهيم و از يك سو با دشمنان روبرو شويم ))؟(766)
عرض كرديم : آرى ، اين ذو حسم است كه در سمت چپ شما قرار دارد. اگر آنان بدان سو پيش آيند همانگونه است كه مى خواهى . امام به سمت چپ رو كرد و ما نيز همراهش شديم . همزمان گردن اسبان كاملا نمودار شد چون ديدند ما راه كج كرديم ، آنان نيز كه سر نيزه هايشان چون دسته زنبوران و پرچمهايشان چون بال پرندگان مى نمود راه خود را به سوى ما كج كردند.

ذوحسم
313 - 138- ما زودتر از آنان به ذوحسم رسيديم . امام (عليه السلام) فرود آمد و فرمود تا خيمه ها را بپا دارند. آنان كه هزار سواره به فرماندهى حر بن يزيد تميمى بودند - نيز آمده در شدت گرماى ظهر در برابر امام حسين (عليه السلام) - كه همراه ياران دست از كار برداشته با شمشيرهاى آويزان ايستاده بودند - صف كشيدند. امام (چون آنان را تشنه ديد) به جوانان خود فرمود: ((اينان و اسبانشان را سيراب كنيد)).(767) جوانمردان امام برخاسته اسبان را سيراب كردند و جوانمردى برخاست و لشكر را سيراب كرد. آنان ظروف و طشتها را پر كرده نزديك اسبانشان مى نهادند و چون هر يك سه يا چهار يا پنج بار سر از آب برداشته باز مى نهاد و سيراب مى شد، آن را برداشته نزد ديگرى مى بردند تا همه را سيراب كردند.
از على بن طعان محاربى نقل شده كه گفت : در آن روز من در سپاه حر آخرين نفر بودم كه به آنجا رسيدم . امام (عليه السلام) چون تشنگى من و اسبم را ديد، فرمود: ((اين راويه را بخوابان )).(768) راويه نزد من يعنى مشك (از اينرو مقصود حضرت (عليه السلام) را نفهميدم ) باز فرمود: ((فرزند برادر! آن شتر را كه آب بار اوست بخوابان ))(769) چون شتر را خواباندم فرمود: ((بياشام )).(770) چون شروع كردم بياشامم آب از دهان مشك مى ريخت فرمود: ((لب مشك را برگردان )).(771) من ندانستم چه كنم . امام (عليه السلام) خود برخاست و لب مشك را برگردانيد. من و اسبم نيز آشاميده سيراب شديم .
314 - 139- دينورى گويد: چون آن روز - كه در چله تابستان بود - به نيمه رسيد و هوا بشدت گرم شد، سپاه حر نمودار گشت . امام (عليه السلام) به زهير بن قين فرمود: ((آيا اينجا كوهى يا جاى بلندى هست كه آن را پشت سر قرار داده از يك سو با اينان روبرو شويم ))؟(772)
گفت : آرى اين كوه ذوحسم در جانب راست شماست ، آنجا برويم . آنجا همانگونه است كه مى خواهى .. پس امام (عليه السلام) (با سپاه خود) پيش ‍ افتاده به آنجا رسيد و كوه را پشت سر قرار داد.
315 - 140- ابن اعثم گويد: امام (عليه السلام) چون سپاه حر را ديد با سپاه خود در برابرشان ايستاد و فرمود: ((هان اى مردم ! شما كيستيد))؟(773) گفتند: ما ياران امير عبيدالله بن زياديم .
فرمود: ((فرمانده شما كيست ))؟(774) گفتند: حر بن يزيد رياحى . امام (عليه السلام) به او ندا زد: اى فرزند يزيد! - ((واى بر تو - آيا با مايى يا بر ما))؟!(775)
حر گفت : بر تو اى اباعبدالله !
امام (عليه السلام) فرمود: ((هيچ نيرو و جنبشى جز از خدا نيست )).(776)
316 - 141- وقت نماز ظهر فرا رسيد امام (عليه السلام) به حجاج بن مسروق فرمود: ((خدا تو را رحمت كناد، اذان و اقامه بگو تا نماز گزاريم )).(777) حجاج اذان گفت . چون تمام كرد، امام (عليه السلام) به حر بن يزيد فرمود: ((فرزند يزيد! مى خواهى تو با ياران خود نماز بخوان ، من نيز با ياران خود نماز مى گزارم )).(778)
حر عرض كرد: همه ما پشت سر شما نماز مى گزاريم .
امام (عليه السلام) به حجاج فرمود: ((اقامه بگو)).(779) او اقامه گفت و امام حسين (عليه السلام) پيش افتاد و با هر دو سپاه نماز گزارد. چون فارغ شد برخاست و بر قبضه شمشير خود تكيه كرده حمد و ثناى الهى به جا آورد و فرمود:
((هان اى مردم ! اين حجتى است در پيشگاه خدا و مسلمانان حاضر. من به سوى شما نيامدم مگر پس از آنكه نامه هاى دعوت شما (پى در پى ) رسيد و فرستادگان شما آمدند كه به سوى ما بيا، ما امام نداريم ، اميد است خدا ما را به واسطه شما بر هدايت فراهم آورد. اگر بر دعوت خود هستيد اكنون آمده ام بار ديگر با تجديد ميثاق و پيمان خود مطمئنم كنيد و اگر تجديد پيمان نمى كنيد و از آمدنم ناخرسنديد من نيز از شما رو گردانده به همانجا مى روم كه آمدم )).(780)
آنان خاموش مانده هيچ پاسخى ندادند.
317 - 142- مفيد گويد: امام (عليه السلام) به حجاج بن مسروق فرمود تا اذان بگويد و چون وقت اقامه شد با لباسى بلند و نعلين بيرون آمد و (در برابر سپاه حر ايستاده ) حمد و ثناى خداوند به جاى آورد و فرمود: ((هان اى مردم ! من به سوى شما نيامدم مگر پس از آنكه نامه هاى شما (پى در پى ) رسيد و فرستادگان شما آمدند كه : به سوى ما بيا كه ما امامى نداريم اميد است خدا به واسطه شما ما را بر هدايت و حق گرد آورد. اگر بر پيمان خود هستيد اكنون من آمده ام ، بار ديگر با تجديد ميثاق خود مطمئنم كنيد و اگر اين كار را نمى كنيد و از آمدنم ناخرسنديد من نيز از شما رو گردانده به همانجا مى روم كه آمدم )).(781)
318 - 143- عقبه گويد: امام (عليه السلام) در ذوحسم ايستاده حمد و ثناى خداوند به جاى آورد و فرمود: ((كار ما به اينجا كشيده است كه مى بينيد. چهره دنيا دگرگون و ناسازگار شده ، نيكى اش پشت كرده ، با شتاب در گذر است و از آن جز اندكى همچون ته مانده ظروف بيش نمانده است كه آن نيز زندگى پستى است همچون چراگاهى سخت و پر خطر. آيا نمى بينيد كه به حق عمل نمى كنند و از باطل باز نمى دارند؟! در چنين شرايطى مؤ منان را بايسته است كه خواهان ديدار خدا (و شيفته شهادت ) باشند كه من چنين مرگى را جز (سعادت و) شهادت و زندگى در كنار ظالمان را جز ننگ و خوارى نمى بينم ))(782).
پس زهير بن قين بجلى برخاست و به اصحاب خود گفت : آيا شما سخن مى گوييد يا من سخن بگويم ؟ گفتند: نه بلكه شما سخن بگوييد، زهير حمد و ثناى الهى به جاى آورد و عرض كرد: هدايت خدا از تو دريغ مباد اى فرزند رسول خدا. سخن تو را شنيديم . به خدا سوگند اگر دنيا براى ما ابدى گردد، مگر كه در راه يارى شما از آن جدا شويم ، قيام در ركاب تو را بر ماندن در آن ترجيح مى دهيم . امام براى او دعا فرمود و به نيكى ياد كرد.
و ابن شعبه حرانى اين اضافه را آورده است : ((حقا كه مردم بندگان دنيايند و دين ناچيزى بى جان بر زبانشان است كه بر گردش تا آنجا حلقه مى زنند كه دنياشان در فراخ باشد و هرگاه با بلا آزموده شوند دينداران اندك گردند)).(783)
319 - 144- امام (عليه السلام) به خيمه درآمد و اصحابش نزد او گرد آمدند. حر نيز به جاى خود برگشته با گروهى از ياران خود به خيمه اى كه برايش مهيا كرده بودند درآمد و سپاهش بار ديگر صف آراست ، سپس هر يك عنان اسب خود را گرفته در سايه آن نشست . وقت نماز عصر امام (عليه السلام) فرمود تا آماده كوچ شوند و منادى نداى نماز عصر كند. حضرت (عليه السلام) پيش ايستاد و همچنان نماز عصر را به جا آورد. پس ‍ از نماز باز رو به آنان كرده حمد و ثناى خداوند گفت و فرمود: ((اما بعد. هان اى مردم ! اگر از خدا بترسيد و حق را از آن صاحبانش بدانيد اين نزد خدا پسنديده تر است . ما خاندان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به امامت جهان اسلام از اين مدعيان دروغين كه با ستم و تجاوز در ميان شما رفتار مى كنند سزاوارتريم . اگر ناخرسنديد و حق را نمى شناسيد و راءى شما جر آن است كه در نوشته هاى خود آورده ايد و فرستاده ها مى گفتند، برمى گردم )).(784)
320 - 145- در روايتى آمده است : وقت نماز عصر شد. امام (عليه السلام) مؤ ذن خود را فرمود و او اذان و اقامه گفت امام (عليه السلام ) پيش ايستاد و با هر دو سپاه نماز گزارد چون تمام كرد ايستاد و پس از حمد و ثناى خداوند فرمود: ((هان اى مردم ! من فرزند دخت پيامبرم ما به امامت جهان اسلام از اين مدعيان دروغين كسانى كه در ميان شما با دشمن و تجاوز رفتار مى كنند سزاوارتريم اگر به خدا توكل كنيد و حق را براى صاحبانش بشناسيد اين موجب خشنودى خدا خواهد بود. و اگر از ما ناخرسنديد و حق ما را نمى شناسيد و راءى شما برخلاف نوشته نامه ها و گفته فرستاده هاى شماست برمى گردم )).(785)
حر گفت : ابا عبدالله ! ما از اين نامه ها و فرستاده ها خبر نداريم .
امام (عليه السلام) به غلام خود عقبة بن سمعان فرمود: ((عقبه ! آن خورجين نامه ها را بياور)).(786)
عقبه نامه هاى شاميان و كوفيان را آورده ، پيش روى آنان ريخت و كنار كشيد.
آنان پيش آمده به عناوين نامه ها نگاه مى كردند و دور مى شدند. حر عرض ‍ كرد: اباعبدالله ! ما از آنان كه براى شما نامه نوشته اند نيستيم . ما ماءموريم اگر با تو ملاقات كريدم از تو جدا نشويم تا نزد امير خود عبيدالله ببريم .
امام (عليه السلام) تبسمى كرد و فرمود: ((اى حر! آيا نمى دانى كه مرگ تو زودتر از آن رخ خواهد داد)).(787)
321 - 146- امام (عليه السلام) رو به ياران خود كرد و فرمود: ((بانوان (و كودكان ) را سوار كنيد تا ببينيم اين و يارانش چه مى كنند)).(788)
راوى گويد: اصحاب حسين (عليه السلام) (نيز) سوار شدند و (به راه افتاده ) بانوان (و كودكان ) را در پيش روى خود حركت دادند در اين هنگام سواران كوفه پيش آمده راه را بر آنان بستند، امام (عليه السلام) دست به شمشير خود برد و به حر ندا داد: ((مادرت به عزايت بنشيند چه مى خواهى ؟!))(789) حر گفت : به خدا سوگند چنانچه از عرب جز تو نام مادرم را مى برد هر كه بود پاسخش مى دادم اما نه به خدا من به ياد مادر تو راهى ندارم جز آنكه ناچارم تو را نزد عبيدالله بن زياد ببرم .
امام (عليه السلام) فرمود: ((بخدا نمى آيم مگر آنكه كشته شوم ))(790). حر گفت : در اين صورت بخدا من نيز از تو جدا نمى شوم مگر آنكه خود و يارانم بميريم .
فرمود: ((يارانت با يارانم و من با تو پيكار كنيم چنانچه مرا كشتى سرم را نزد ابن زياد ببر و چنانچه من تو را كشتم اينان را آسوده كرده ام ))(791).
حر گفت : ابا عبدالله ! من ماءمور نيستم با تو بجنگم ماءمورم از تو جدا نشوم تا تو را نزد ابن زياد ببرم بخدا سوگند دوست ندارم با (گرفتار شدن به ) چيزى از امور تو خدا مرا ببرد جز آنكه سر پرستى اين مردم را گرفته به سوى تو آمده ام من مى دانم كه هيچكس از اين امت به قيامت در نيايد مگر آنكه به شفاعت جد تو - محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) - اميدوار است و اگر من با تو بجنگم مى ترسم كه در دنيا و آخرت زيان برم و نيز - اى ابا عبدالله ! - در اين شرائط نمى توانم (بدون تو) به كوفه برگردم ولى تو اين راه (ديگر) را برگزين و هر جا خواهى برو تا به ابن زياد بنويسم كه او با من مخالفت كرد و نتوانستم كارى بكنم تو را بخدا جان خود را حفظ كن .
امام (عليه السلام) فرمود: ((حر! گويا از كشته شدنم خبر مى دهى !))(792) گفت : اى اباعبدالله ! آرى و در اين شكى ندارم مگر آنكه همان راهى كه آمده اى برگردى .
فرمود: ((اكنون سخنى با تو ندارم جز همان سخن كه برادر اءوسى مى گفت : ((من به اين راه مى روم كه مرگ جوانمرد ننگ نيست ))(793).
((جوانمردى كه آهنگ حق كند و در راه اسلام پيكار كند. و نيز در راه مردان صالح جانبازى نمايد و از هر ناشايستى جدا شده با هر تبهكارى ناسازگارى كند. من خويشتن را آماده كرده ام - در حالى كه ديگر آهنگ ماندن ندارم - تا در گرماگرم جنگ با هر پنج بخش لشكرى بزرگ ديدار كند (و هماورد شود). اگر زنده ماندم بى ملامتم (يا طبق نسخه ديگر پشيمان نيستم ) و اگر جان باختم سرزنشى ندارم . تو را در خوارى همين بس كه ناخواسته (و باخته ) زنده بمانى )).(794)
322 - 147- چون (زنان را سوار كردند و) خواستند كه بر گردند حر با سپاه خود مانع شد. امام (عليه السلام) فرمود: ((مادرت به عزايت بنشيند چه مى خواهى ))؟(795)