فرهنگ جامع سخنان امام حسين (عليه السلام)
ترجمه كتاب : موسوعه كلمات الامام الحسين (عليه السلام)

گروه حديث پژوهشكده باقرالعلوم (عليه السلام)

- ۲۷ -


امام حسين (عليه السلام) رهسپار كربلا
امام حسين (عليه السلام) روز سه شنبه برابر روز ترويه - هشتم ذى الحجة - از مكه بيرون شد.

ممانعت عمروبن سعيد
279 - 104- چون امام (عليه السلام) از مكه بيرون رفت ، فرستادگان عمرو بن سعيد - كه از جانب يزيد فرماندار مكه بود - به سركردگى يحيى بن سعيد راه را بر او بسته گفتند: برگرد! كجا مى روى ؟!
امام (عليه السلام) از برگشتن خود دارى فرمود و به راه خود ادامه داد. دو دسته (درگير شده ) فشار آوردند و با تازيانه ها به هم ريختند، امام (عليه السلام) و يارانش از برگشت ، شديدا خوددارى كردند و به راه خود ادامه دادند. آنان فرياد زدند: اى حسين ! از خدا نمى ترسى از جماعت جدا شده ميان امت شكاف مى افكنى ؟!
امام (عليه السلام) اين آيه را تلاوت فرمود: ((عمل من براى من و عمل شما از آن شماست . شما از كرده من بيزاريد و من از كرده شما))(694).
280 - 105- چون به مدينه خبر رسيد كه امام حسين (عليه السلام) آهنگ خروج از مكه به عراق را دارد. عبدالله بن جعفر نامه اى بدين مضمون نوشت :
به نام خداوند بخشنده مهربان ، به حسين بن على (عليه السلام) از عبدالله بن جعفر.
اما بعد؛ تو را به خدا سوگند مى دهم از مكه خارج مشو كه من نگرانم خود و خاندانت كشته شويد. و اگر تو - كه روح هدايت و اميرمؤ منانى - كشته شوى بيم آن دارم كه نور زمين خاموش گردد. پس در سفر به عراق شتاب نفرما من از يزيد و همه خاندان بنى اميه براى جان و مال و فرزندان و خاندانت امان مى گيرم والسلام .
امام (عليه السلام) در پاسخ او نوشت : ((اما بعد؛ نامه تو به دستم رسيد و از مضمون آن آگاه شدم . تو را خبر مى دهم كه : در رؤ يا جد خود رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را ديدم كه به من فرمانى داد و من از پى آن فرمانم ، خواه به سودم باشد و يا به زيان .
پسر عمو! به خدا سوگند اگر در آشيانه بومى نيز باشم آنان مرا بيرون آورند و بكشند. آنان همچون يهود كه بر (روز) شنبه ستم كردند بر من ستم مى كنند. والسلام ))(695).
ابن قره گويد: امام (عليه السلام) فرمود: ((به خدا سوگند آنان همچون بنى اسرائيل كه در شنبه ستم كردند، بر من ستم خواهند كرد))(696).
281 - 106- ابن عساكر نامه عبدالله بن جعفر را آورده و گويد: حسين (عليه السلام) در پاسخ او نوشته ((من خوابى ديده ام كه در آن رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به من فرمانى داد و من در امتثال فرمان او روانم و كسى را از آن آگاه نكنم تا به ديدار عمل خود در آيم ))(697).
282 - 107- عبدالله بن جعفر نزد عمرو بن سعيد - كه از جانب يزيد فرماندار مكه بود - آمده با او به سخن پرداخت و گفت : نامه اى به حسين (عليه السلام) بنويس و در آن امان به او داده به نيكى و پيوندش ‍ اميدوار كن و به او اطمينان بده و بخواه كه (به مكه ) برگردد و نامه را با برادر خود يحيى بن سعيد بفرست كه اين براى او بيشتر اطمينان مى آورد و مى داند كه نوشته تو جدى است .
عمرو بن سعيد گفت : تو نامه را بنويس و بياور تا من مهر كنم .
عبدالله بن جعفر اين نامه را نوشت : به نام خداوند بخشنده مهربان . از عمرو بن سعيد به حسين بن على (عليهما السلام ) اما بعد؛ من از خدا مى خواهم كه تو را از هرچه نابودت مى كند باز دارد و به راه خود رهنمونت باشد، به من خبر رسيده كه رهسپار عراق شده اى . از ناسازگارى بازت مى دارم و نگرانم كه كشته شوى عبدالله بن جعفر و يحيى ابن سعيد را پيش تو فرستاده ام با آنان نزد من بيا كه تو در كنار من در امان و پيوند و نيكى و آسايش خواهى بود. در اين گفتار، خدا شاهد و گواهت باشد. والسلام .
سپس نزد عمرو بن سعيد آمده گفت : آن را مهر كن . او نيز مهر كرد.
عبدالله بن جعفر و يحيى بن سعيد خود را (شتابان ) به امام (عليه السلام) رساندند. يحيى نامه را بر حضرت (عليه السلام) خواند. امام (عليه السلام ) در پاسخ او نوشت :
((اما بعد؛ با خدا و پيامبرش ناسازگار نيست آن كس كه به سوى خداى عزيز و بزرگ فرا مى خواند و كردار نيك انجام مى دهد و مى گويد كه : حقا من از مسلمانانم .
تو مرا به امان و نيكى و پيوند فراخوانده اى . بهترين امان امان خداست و او در روز قيامت آن را كه در دنيا از او نترسد امان نخواهد داد. از خدا خوف در دنيا را مى خواهيم تا امان روز قيامتمان باشد. اگر با نوشتن نامه خير و پيوند مرا قصد كرده اى در دنيا و آخرت پاداش نيكى بينى . والسلام ))(698).
سپس جعفر و يحيى به سوى عمرو بن سعيد برگشته گفتند: نامه را بر او خوانده تلاش كرديم تا برگردد (اما نپذيرفت ) از جمله اعتذار او اين بود كه فرمود: ((رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را در رؤ يا ديدم و ماءموريتى دارم كه بايد آن را انجام دهم ....))(699)
عرض كرديم : آن رؤ يا چيست ؟
فرمود: ((تاكنون به كسى نگفته ام و نيز نخواهم گفت تا پروردگار خود را ديدار كنم )).(700)
283 - 108- ابن عساكر، پاسخ امام (عليه السلام) را به عمرو بن سعيد چنين آورده است : ((اگر با نامه خود نيكى و پيوند مرا قصد كرده اى در دنيا و آخرت پاداش نيك بينى . و تحقيقا هر كه به خدا خواند و كردار نيك انجام دهد و گويد كه : حقا من از مسلمانانم . با خدا ناسازگار نيست . بهترين امان امان خداست . هركه در دنيا از خدا نترسد به او ايمان نياورده است . از خدا خوف در دنيا را مى خواهيم ، تا نزد او امان قيامتمان باشد)).(701)
284 - 109- يحيى بن سالم اسدى گويد: از شعبى شنيدم مى گفت : عبدالله بن عمر به مدينه آمده بود شنيد كه حسين بن على (عليه السلام ) رهسپار عراق است . پس در مسافت دو يا سه شب راه به مدينه به او رسيده عرض كرد: كجا مى روى ؟
فرمود: ((عراق ))(702) - و همراه او طومارها و نامه هايى بود -
عرض كرد: نزد آنان نرو.
فرمود: ((اين نامه ها و بيعت آنان است )).(703)
عرض كرد: خداى عزيز با شوكت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) خود را ميان دنيا و آخرت مخير ساخت و او آخرت را برگزيد و دنيا را نخواست . شما نيز پاره تن رسول خداييد. به خدا سوگند كسى از شما به دنيا نزديك نشده است و خدا جز براى خير شما آن را از شما دور نساخته است . بنابراين برگرديد. امام (عليه السلام) نپذيرفت و فرمود: اين نامه ها و بيعت آنان است .
راوى گويد: ابن عمر با علاقه امام (عليه السلام) را در آغوش گرفت و گفت : تو را به خدا مى سپارم اى شهيد!
285 - 110- امام حسين (عليه السلام) چون از مكه رهسپار كوفه شد گذرش به مدينه افتاد و نزد قبر جد خود رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آمده ، آن را در آغوش گرفت و سخت گريست . سپس ‍ چشمانش را خواب ربود. در خواب رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را ديد كه مى فرمود: فرزندم ! عجله كن ! عجله كن ! بشتاب ! بشتاب ! كه مادر و پدر و برادرت حسن (عليه السلام) و جده ات خديجه كبرى همه مشتاق تواند به سوى ما بشتاب ! امام (عليه السلام) در حالى كه شوق ديدار رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) او را فرا گرفته بود گريان و اندوهگين از خواب بيدار شد و نزد برادر خود محمد بن حنفيه كه بيمار بود آمده خواب خود را بازگو كرد و گريست . پرسيد: برادر جان ! چه مى كنى ؟
فرمود: ((مى خواهم رهسپار عراق شوم ، زيرا بر پسر عم خود مسلم بن عقيل نگرانم )).(704)
محمد حنفيه عرض كرد: تو را به حق جدت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) سوگند از حرم جد خود پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) جدا مشو كه در اينجا ياران فراوان دارى .
فرمود: ((از رفتن به عراق ناگزيرم )).(705)
محمد حنفيه عرض كرد: به خدا فراق تو اندوهگينم مى سازد و اگر اين بيمارى سخت را نداشتم با تو همراه مى شدم ، به خدا (چنان ناتوانم كه ) نمى توانم قبضه شمشير و گره نيزه ام را بگيرم . من پس از تو ديگر شادى ندارم . سپس سخت گريست تا بيهوش شد چون به هوش آمد عرض كرد: برادر جان ! تو را به خدا مى سپارم اى شهيد مظلوم !
و امام (عليه السلام) با او خداحافظى كرد و از مدينه رهسپار شد.
در بيشتر نوشته هاى تاريخى آمده كه امام (عليه السلام) از مكه به كوفه رهسپار شد و به مدينه باز نگشت و پس از مكه اولين منزلگاهى كه بر آن گذشت ، منزل تنعيم بود.
286 - 111- سپس رهسپار شد تا به منزل تنعيم رسيد در آنجا كاروانى را ديد كه از يمن آمده و بحير بن ريسان حميرى آن را - كه لباسهاى سرخ رنگ و فاخر را حمل مى كرد - براى يزيد بن معاويه گسيل داشته بود. حضرت بار آنها را گرفت (زيرا حكم امور مسلمين با امام زمان است و او احق به تصرت است ).
سپس به كاروانيان فرمود: ((شما را مجبور نمى كنم . هركه دوست دارد با ما به عراق آيد تمام كرايه او را داده به او احسان مى كنيم و هركه مى خواهد از همين جا جدا شود تا اين مقدار راه كرايه او را مى دهيم )).(706)
پس هر كه رفت تمام حق او را پرداخت و هركه با او رهسپار عراق شد كرايه و لباسش بخشيد.

منزل صفاح
287 - 112- سپس رهسپار شد تا به منزل صفاح رسيد. از فرزدق نقل شده كه گفت : در سال شصت هجرى با مادرم به حج رفتم . شتر مادر خود را مى راندم . چون به حرم در آمدم بيرون مكه حسين (عليه السلام) را با ((آرايش نظام و) شمشيرها و سپرها ديدم ، پرسيدم : اين قطار شتران از كيست ؟ گفتند: از حسين بن على (عليه السلام). نزد او رفته سلام كردم ، گفتم : خدا خواسته و آرزوى تو را برآورد، اى فرزند رسول خدا پدر و مادرم فدايت باد، چه با شتاب حج خود را انجام دادى ؟!
فرمود: ((اگر شتاب نمى كردم دستگير مى شدم ))(707).
سپس فرمود: ((تو كيستى ))؟(708) عرض كردم : مردى از عرب ، به خدا او بيش از اين در شناسايى من نكوشيد.
سپس فرمود: ((از مردم پشت سر خود چه خبردارى ))؟(709)
عرض كردم : از كسى كه خوب آگاه است پرسيدى ، دلهاى مردم با تو و شمشيرهايشان بر توست و مقدرات الهى از آسمان نازل مى شود و خدا هرچه خواهد مى كند.
فرمود: ((راست گفتى . همه امور - چه پيشين و چه پسين - از آن خداست و او هر روزى در كارى است . اگر قضاى خداوندى به آنگونه كه مى خواهيم و دوست داريم نازل شود، خدا را بر نعمتهايش سپاس مى گوييم و در شكرش ‍ نيز از او كمك مى جوييم و اگر قضاى الهى برخلاف اميد ما فرود آيد، اين براى آنكه انگيزه اش حق و در نهادش تقواست دور از انتظار نيست )).(710)
عرض كردم : آرى . خدا تو را به خواسته ات برساند و از زيانها باز دارد. و پيرامون نذرها و مناسك حج پرسشهايى كردم و او پاسخ داد و مركب خود را به راه انداخت و خدا حافظى كرد و جدا شديم .
288 - 113- هذلى از فرزدق نقل كرده كه گفت : حسين (عليه السلام) را ديدار كرده به او عرض كردم : پدر و مادرم فدايت باد اى كاش (در مكه ) مى ماندى تا مردم (مراسم حج را به پايان برده ) باز مى گشتند اميدوارم ايشان نيز با تو همصدا شوند.
فرمود: ((اى ابا فراس ! از آنان (ماءموران يزيد) در امان نيستم ))(711).
289 - 114- روايت شده كه امام (عليه السلام) به فرزدق فرمود:! ((اى فرزدق اينان مردمى اند كه در پيروى شيطان پا برجايند و خداى رحمان را پيروى نمى كنند و در زمين فساد را رواج داده حدود خداوندى را باطل كرده اند. شراب مى نوشند و اموال فقرا و مساكين را ويژه خود ساخته اند و من سزاوارترم كه به يارى دين خدا برخيزم و آيين او را گرامى داشته ، در راهش جهاد كنم تا كلمه خدا برترين باشد)).(712)
پس فرزدق برگشت و رفت . دينورى گويد: امام (عليه السلام) پرسيد: ((از مردم عراق چه خبر دارى ))؟(713)

وادى عقيق و ذات عرق
290 - 115- امام حسين (عليه السلام) از صفاح به وادى ((عقيق )) حركت كرد. دينورى مى گويد: پس رفت تا به بطن العتيق رسيد مردى از قبيله بنى عكرمه خدمتش رسيده سلام كرد و خبر داد كه : ابن زياد سواران بسيارى را از ميان قادسيه تا عذيب در كمين او نهاده است و عرض ‍ كرد: جانم فدايت باد برگرد بخدا سوگند جز به سوى نيزه ها و شمشيرها نمى روى . به آنان كه نامه نوشته اند اعتماد نكن ، ايشان نخستين كسانى اند كه با تو مى جنگند.
امام (عليه السلام) فرمود: خيرخواهى فراوان كردى ، خير پاداشت باد.
سپس خداحافظى كرده رهسپار شد تا در شراف شب را گذراند و فردايش ‍ كوچ كرد.
از آنجا رهسپار شد تا به منزل ((ذات عرق )) رسيد. در آنجا مردى از بنى اسد به نام بشر بن غالب با او ديدار كرد. امام (عليه السلام) از او پرسيد: ((از كدام قبيله اى ))؟(714)
عرض كرد: از بنى اسد.
فرمود: ((اى برادر اسدى ! از كجا مى آيى ))؟(715)
عرض كرد: از عراق .
فرمود: ((مردم آنجا را چگونه پشت سر گذاشتى ))؟(716)
عرض كرد: اى فرزند دخت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)! دلهاى آنان با تو و شمشيرهايشان با بنى اميه است !
فرمود: ((اى برادر عرب ! راست مى گويى . حقا كه خداى سبحان ، هرچه بخواهد انجام مى دهد و آنگونه كه اراده كند حكم مى راند)).(717)
اسدى گفت : اى فرزند دخت پيامبر! از اين فرموده خداى متعال : (روزى را كه هر گروهى را با پيشوايشان فرا مى خوانيم )(718) گزارشم ده .
فرمود: ((آرى اى برادر اسدى ! دو گونه امام است : امامى كه به هدايت فرا خواند و امام گمراهى كه به ضلالت دعوت كند. پس هر كه امام هدايت را پاسخ دهد به بهشت رهنمونش گردد و هر كه پيشواى ضلالت را پاسخ گويد به آتش درآيد)).(719)
صدوق ، از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده كه فرمود: مردى به نام بشر بن غالب از امام حسين (عليه السلام) پرسيد: و گفت : اى فرزند رسول خدا! از فرموده خداى سبحان : ((روزى كه هر گروهى را با پيشوايشان فرا مى خوانيم )). گزارشم ده .
فرمود: ((امامى است كه به هدايت فرا مى خواند و اجابتش مى كنند و امامى كه به گمراهى فرا مى خواند و اجابتش مى كنند. آنان در بهشت و اينان در دوزخ ‌اند)).(720) و اين فرموده خداى متعال است كه : (گروهى در بهشتند و گروهى در آتش ).(721)
291 - 116- امام (عليه السلام) به سير خود ادامه داد تا به ((غمره )) رسيد و در آنجا يك روز ماند. چون كوچ كرد آهنگ مسلح و از مسلح به افيعيه را كرد. تا به افيعيه در آمد از افيعيه نيز گذشت تا به معدن سليم و از آنجا به منزل عمق رسيد و از آن منزل نيز رفته تا به سليليه و از سليليه به مغيثه الماوان و از مغيثه به نقره رهسپار شد.

وادى حاجز
292 - 117- امام حسين (عليه السلام) آمده تا به وادى حاجز در بطن الرمة رسيد. قيس بن مسهر صيداوى را با اين نامه به سوى كوفيان فرستاد:
((به نام خداوند بخشنده مهربان ؛ از حسين بن على به برادران مؤ من و مسلمانش . سلام بر شما! خدايى را سپاس كه هيچ معبود بحقى جز او نيست .
اما بعد؛ نامه مسلم بن عقيل به دستم رسيد و از حسن نيت شما و هماهنگى بزرگان شما در راه يارى و حق خواهى ما خبر يافتم . از خدا خواهانم كه نيكى خود را به ما ارزانى دارد و شما را بر اين حسن نيت بالاترين پاداش ‍ دهد. من هم روز سه شنبه هشتم ذى حجه يعنى روز ترويه از مكه به سوى شما رهسپار شده ام هرگاه فرستاده من به كوفه رسيد در كارتان هرچه بيشتر شتاب (722) و تلاش كنيد كه اگر خدا بخواهد در همين روزها بر شما وارد مى شوم . سلام و رحمت و بركات خدا بر شما باد)).(723)
قيس بن مسهر صيداوى با نامه امام (عليه السلام) رهسپار شد، چون به قادسيه رسيد حصين ابن تميم او را دستگير كرد و نزد عبيدالله بن زياد فرستاد. عبيدالله بن قيس دستور داد تا به فراز قصر بر آمده حسين بن على (عليه السلام) را ناسزا گويد. او بر بام قصر رفته گفت : هان اى مردم ! اين حسين بن على (عليه السلام) - بهترين خلق خدا - فرزند فاطمه (س ) دخت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) است و من فرستاده او به سوى شمايم . از او در وادى حاجز جدا شدم . اكنون او را پاسخ گوييد. سپس ‍ عبيدالله بن زياد و پدرش را لعن فرستاد و براى على بن ابى طالب طلب مغفرت كرد. عبيدالله دستور داد تا او را از بام قصر به زير افكنند. پس او را از بام افكندند تكه تكه شد و به شهادت رسيد خدايش رحمت كناد.
293 - 118- دينورى نقل كرده كه امام (عليه السلام) به كوفيان نوشت :
((به نام خداوند بخشنده مهربان ، از حسين بن على به برادران مؤ من خود در كوفه سلام بر شما باد اما بعد؛ نامه مسلم بن عقيل كه حاوى هماهنگى و اشتياق شما به ورود من و عزم شما بر يارى و حق خواهى ماست به دستم رسيد. خدا به ما و شما نيكى خود را ارزانى دارد و شما را بر اين همتى كه داريد، برترين پاداش دهد. اين نامه از بطن الرمه به سوى شما فرستاده شد. بر شما رو كرده و سرعت حركت به سوى شماست . والسلام )).(724)
سپس نامه را با قيس بن مسهر فرستاد...

آبى از آبهاى عرب
294 - 119- امام (عليه السلام) به مقصد كوفه رهسپار شد تا به آبى از آبهاى عرب رسيد. در نزديكى آب عبدالله بن مطيع عدوى فرود آمده . چون امام (عليه السلام) را ديد برخاسته و به طرف او رفت و عرض ‍ كرد: پدر و مادرم فدايت باد - اى فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) - چرا به اينجا آمده اى ؟! و امام (عليه السلام) را در برگرفت و از مركب پياده كرد.
امام (عليه السلام) فرمود: ((مى دانى معاوية مرده است . عراقيان نامه نوشته مرا به سوى خود فرا خوانده اند))(725) عبدالله عرض كرد: اى فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)! خدا را و حرمت اسلام را! نكند كه حرمتت را بشكنند تو را به خدا حرمت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را نگهدار حرمت عرب را نگهدار. به خدا اگر سلطنت بنى اميه را قصد كنى تو را مى كشند و اگر تو را بكشند بعد از تو از كسى باك ندارند. به خدا سوگند هتك حرمت تو هتك حرمت اسلام و قريش و عرب است . به كوفه ميا و به بنى اميه متعرض مشو.
پس حضرت (عليه السلام) نپذيرفت و به راه خود ادامه داد.
دينورى گويد: امام حسين (عليه السلام) از بطن الرمه به راه افتاد عبدالله بن مطيع كه از عراق مى آمد با او برخورد كرده ، سلام داد و عرض كرد: پدر و مادرم فدايت باد اى فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)! چه چيز تو را از حرم خدا و حرم جد خويش بيرون آورد؟
فرمود: ((كوفيان نامه نوشته ، از من خواسته اند كه بر آنان درآيم ، آنان اميدوارند كه نشانه هاى حق زنده و بدعتها نابود شود)).(726)
ابن مطيع عرض كرد: تو را به خدا كوفه ميا، كه اگر به آنجا بيايى كشته مى شوى .
فرمود: ((جز آنچه خدا مقدر فرموده به ما نخواهد رسيد)).(727) سپس ‍ خداحافظى كرد و به مقصد منزل ((توز)) رهسپار شد و از آنجا با كاروان خود به فيد رفت سپس از فيد كوچ كرده آهنگ اجفر كرد.

خزيميه
295 - 120- و از اجفر حركت كرد تا در منزل خزيميه فرود آمد و يك شبانه روز در آنجا توقف كرد. چون صبح شد خواهر امام (عليه السلام ) - زينب (عليها السلام ) - نزد او آمده عرض كرد: برادر جان ! آيا از خبرى كه ديشب شنيدم آگاهت نكنم ؟
فرمود: ((چيست ))؟(728)
عرض كرد: در پاره اى از شب براى كارى بيرون آمدم ، صداى هاتفى را شنيدم كه مى گويد: هان ! اى ديده با تلاشى كامل اشكبار شو، كيست كه پس ‍ از من بر شهيدان بگريد؟ بر آنانى كه اجلها با توانمندى تا پايان كارشان به پيش مى برد!
امام (عليه السلام) فرمود: ((خواهرم ! هر چه مقدر شده است رخ خواهد داد)).(729)

زرود
296 - 121- امام (عليه السلام) به مقصد ثعلبيه از منزل خزيميه رهسپار شد و در راه به ((زرود)) گذشت نگاهش به خيمه افراشته اى افتاد. پرسيد: از كيست ؟
گفتند: از زهير بن قين - زهير حج خود را انجام داده از مكه راهى كوفه بود - امام (عليه السلام) به او پيام فرستاد: ((به ديدار من بيا كه با تو سخنى دارم )).(730) زهير نپذيرفت . همسر زهير - كه همراهش بود - گفت : سبحان الله ! فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) تو را مى طلبد و تو پاسخ نمى دهى ؟! زهير برخاسته خدمت امام (عليه السلام) آمد. چيزى نگذشت كه با چهره اى گشاده برگشت و دستور داد تا خيمه اش را كنده كنار خيمه هاى حسين (عليه السلام) بپا كنند. او به امام (عليه السلام) پيوست .
297 - 122- ابومخنف ، از عبدالله بن سليم اسدى و مذرى بن مشمعل اسدى نقل كرده كه گفتند: چون حج خود را انجام داديم ما را انديشه اى نبود جز آنكه خود را در راه به امام حسين (عليه السلام) رسانده ببينيم سر انجام كار او چه خواهد شد. با شتران خود شتابان آمديم تا در زرود او را ديديم . چون به نزديكش رسيديم ناگاه مردى كوفى را ديديديم كه چون امام (عليه السلام) را ديد راه خود را كج كرد. امام (عليه السلام) ايستاد، گويا مى خواست از او خبرى بگيرد. سپس رها كرد و رفت . و ما به طرف او رفتيم با خود گفتيم نزد اين كوفى برويم تا اگر از كوفه خبرى دارد آگاه شويم به نزد او رسيده سلام كرديم او نيز جواب داد.
پرسيديم : از كدام قبيله اى ؟ گفت : بنى اسد. گفتيم : ما نيز اسدى هستيم . نامت چيست ؟ گفت : بكير بن مثعبه ما نيز خود را نام برديم و پرسيديم : از كوفه چه خبر؟
گفت : از كوفه بيرون نشدم مگر كه مسلم بن عقيل و هانى بن عروه را كشته ديدم و ديدم پاهاى آنان را گرفته در بازار مى كشند.
ما آمديم تا به امام (عليه السلام) رسيده همواره با او رهسپار شده شبانه امام (عليه السلام) در ثعلبيه فرود آمد.

ثعلبيه
امام (عليه السلام) چون فرود آمد، خدمتش رسيده سلام كرديم و او پاسخ داد. عرض كرديم : رحمت خدا بر شما باد، نزد ما خبرى است اگر خواسته باشيد آشكارا گوييم و اگر نه پنهانى عرض كنيم ؟
امام (عليه السلام) به اصحاب خود نگريست و فرمود: ((از اينان چيزى پنهان نيست )).(731)
عرض كرديم : آن سواره را كه عصر گذشته از كوفه مى آمد بخاطر مى آوريد؟
فرمود: ((آرى مى خواستم از او پرسشى كنم )).(732)
عرض كرديم : ما به جاى شما از او خبر گرفتيم . او مردى اسدى از قبيله ماست كه انديشمند و فاضل و عاقل و راستگوست ، گفت از كوفه بيرون نشده مگر كه مسلم و هانى كشته شده بودند و ديده كه آنان را با پاهايشان كشيده در بازار مى گردانند!!
امام (عليه السلام) فرمود: انا لله و انا اليه راجعون ! رحمت خدا بر آنان باد.(733) و اين را بارها تكرار كرد. عرض كرديم : شما را به خدا خودت و خاندانت را حفظ كن و از همين جا برگرد كه در كوفه يار و پيرو ندارى ما نگرانيم كه كوفيان بر ضد تو باشند.
ناگهان فرزندان عقيل از جا جسته گفتند: نه ، به خدا بر نمى گرديم تا انتقام خونمان را بگيريم يا همچون برادر خود (مسلم ) شربت شهادت بنوشيم ...
امام (عليه السلام) به ما نگريست و فرمود: ((پس از اينها خيرى در زندگى دنيا نيست )).(734) ما دانستيم كه آن حضرت (عليه السلام) بر ادامه راه مصمم است پس عرض كرديم : خدا آنچه خير است نصيبتان كند.
فرمود: ((خدا شما را رحمت كند)).(735)
و منتظر ماند تا چون سحر شد به جوانان و ياران خود فرمود: ((آب ، فراوان برداريد)).(736) آنان نيز چنين كردند.
298 - 123- خوارزمى مى گويد: امام (عليه السلام) رهسپار شد تا هنگام نيمروز همراه ياران خود در ثعلبيه فرود آمد. سر نهاده به خواب سبكى رفت . سپس گريان از خواب برخاست فرزندش على اكبر (عليه السلام) پرسيد: پدر جان ! خدا ديدگان تو را نگرياند! سبب گريه چيست ؟
فرمود: ((فرزندم ! اين ساعتى است كه خواب آن دروغ نيست . من خواب سبكى رفتم ، اسب سوارى را ديدم كه رو به رويم ايستاد و گفت : اى حسين ! شما شتابان مى رويد و اجلها با شتاب به بهشتتان مى برند. دانستم كه ما را به شهادت مى خوانند)).(737)
على گفت : پدر جان ! آيا ما بحق نيستيم ؟
فرمود: ((چرا فرزندم به آن خدايى كه همه بندگان به او باز آيند)).(738)
عرض كرد: پس ما را از مرگ چه باك !