ديدار او با عمر بن عبدالرحمن
265 - 90- عمر بن عبدالرحمن مخزومى مى گويد؛
چون امام آماده شد تا رهسپار عراق گردد، نزد او - كه در مكه بود - رفته پس از حمد و
ثناى الهى عرض كردم ؛ اما بعد: پسر عمو جان ! من خدمت شما رسيدم تا از روى اندرز،
مطلبى گويم . اگر مرا خيرخواه خود مى بينى عرض كنم وگرنه دست بردارم .
امام (عليه السلام) فرمود ((بگو به خدا كه من تو را بد انديش
نمى دانم و اندرزت ناپسند نيست
(667))).
عرض كردم : شنيده ام رهسپار عراقى . من دلم مى سوزد، تو به ديارى مى روى كه در آن
كارگزاران و اميرانش با اءموال عمومى (و پول هاى كلانى ) كه در اختيارشان است حاكم
اند و مردم نيز بردگان اين درهم و دينارند. نگرانم كسانى كه وعده يارى به تو داده
اند و تو نيز برايشان محبوب ترى ، با دشمنان به جنگ تو آيند.
امام (عليه السلام) فرمود: ((اى پسر عمو! خدا پاداش نيكت
دهد! به خدا سوگند، مى دانم رفتارت خيرخواهانه و سخنت سنجيده است ، هرچه مقدر شده
رخ خواهد داد، چه به نظر تو عمل كنم ، يا نه ، و تو نزد من پسنديده ترين پند ده و
خيرخواه ترين اندرزگويى
(668))).
ديدار او با واقدى وزراره
266 - 91- طبرى از واقدى وزرارة بن صالح نقل
كرده كه گفتند: سه شب پيش از آنكه امام حسين (عليه السلام) رهسپار عراق شود، به
ديدار او رفته از سستى مردم كوفه و اينكه دلهايشان با تو و شمشيرهايشان بر توست ،
به او خبر داديم . امام (عليه السلام) با دست به آسمان اشاره كرده . درهاى آسمان
گشود و فرشتگان بى شمارى كه كسى جز خدا شمارشان را نداند فرود آمدند، امام (عليه
السلام) فرمود: ((اگر چيزها(669)
به هم نزديك نبودند و پاداش ها از بين نمى رفت ، با اين فرشتگان به پيكار آنان مى
رفتم ، ولى يقين دارم كه قتلگاه من و قتلگاه يارانم آنجاست و كسى جز فرزندم على از
دست آنان نرهد(670))).
سخن او با ابن زبير
267 - 92- شخصى كه از امام حسين (عليه السلام)
سخن مى گفت ، گويد: از او شنيدم كه به پسر زبير فرمود: ((بيعت
چهل هزار از كوفيان - يا عراقيان - كه (در وفادارى ) سوگند طلاق و عتاق خورده اند
به دستم رسيده است ))(671)
ابن زبير عرض كرد: آيا نزد مردمى كه پدرت را كشتند و برادرت را راندند؟!
268 - 93- عبدالله بن سليم اسدى و مذرى بن مشمعل اسدى
گويند: ما به قصد حج رهسپار مكه شده روز ترويه وارد شديم ، هنگام بالا آمدن آفتاب
حسين بن على (عليه السلام) و عبدالله بن زبير را ديديم كه ميان حجر و در كعبه
ايستاده اند. نزديكشان رفته ، شنيديم ابن زبير به امام (عليه السلام) عرض مى كند:
اگر مى خواهى مكه بمان و فرمانروايى كن كه تو را پشتيبانى و يارى مى كنيم و با تو
صادقانه بيعت مى كنيم .
امام فرمود: ((پدرم به من فرمود: در آنجا فرمانروايى است كه
حرمت آن را مى شكند و من نمى خواهم آن فرمانروا باشم ))(672).
عرض كرد: پس بمان و رياست را به من بسپار كه مطاعى باشى و نافرمانى نخواهى شد.
فرمود: ((اين را نيز نمى خواهم ))(673).
سپس سخنانى با هم گفتند كه ما نشنيديم ، آنان پيوسته با هم در نجوا بودند تا ظهر كه
مردم رهسپار منا شدند، امام (عليه السلام) خانه خدا را طواف كرده ، ميان صفا و مروه
سعى انجام داد و از موى خود چيده از احرام عمره بيرون آمد. رهسپار كوفه شد و ما با
مردم رهسپار منا شديم .
269 - 94- ابو مخنف در نقلى آورده كه راوى گويد: من
در مكه حسين بن على (عليه السلام) و عبدالله بن زبير را با هم ديدم ، شنيدم ابن
زبير عرض كرد: اى فرزند فاطمه (عليها السلام )! به من توجه كن ، امام (عليه السلام)
به او گوش داد. او آهسته چيزى گفت ، سپس امام (عليه السلام) رو به ما كرده فرمود:
((آيا مى دانيد ابن زبير چه مى گويد))(674)؟
عرض كرديم : فدايت شويم ، نمى دانيم .
فرمود: ((ابن زبير گويد، در اين مسجد بمان ، من مردم را براى
تو فراهم آورم ))(675).
سپس فرمود: ((به خدا سوگند اگر يك وجب بيرون حرم كشته شوم
برايم محبوب تر است تا يك وجب درون حرم ! به خدا سوگند اگر در آشيانه جاندارى نيز
باشم آنان مرا بيرون آورند تا به مراد خود برسند، آنان همچون قوم يهود كه روز شنبه
ستم كردند، بر من ستم خواهند كرد))(676).
ابن قولويه از امام صادق نقل كرده كه فرمود: عبدالله بن زبير به امام حسين (عليه
السلام) عرض كرد: اى كاش به مكه آمده در حرم مى ماندى .
امام (عليه السلام) فرمود: ((حرمت حرم را نشكنيم و به خاطر
ما نيز شكسته نشود، اگر بر تل اءعفر(677)
كشت شوم نزدم محبوب تر است تا در حرم به قتل برسم ))(678).
در نقل ديگرى آمده است : امام حسين (عليه السلام) يك روز پيش از ترويه از مكه بيرون
آمد ابن زبير حضرت (عليه السلام) را بدرقه كرده عرض كرد: اى اباعبدالله ! ايام حج
است ، آن را رها كرده به عراق مى روى ؟
فرمود: ابن زبير! ((اگر در كنار فرات دفنم كنند برايم محبوب
تر است تا در آستانه كعبه به خاكم بسپارند))(679).
270 - 95- عبدالله بن عباس و عبدالله بن زبير خدمت
امام (عليه السلام) رسيده اندرز دادند كه (از مكه ) بيرون نرود.
فرمود: ((رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به من دستورى
داده كه رهسپار آنم ))(680).
ابن عباس (متوجه ماجرا شده ) وا حسيناه گويان بيرون آمد.
سپس عبدالله بن عمر آمده اندرز داد كه با گمراهان سازش كند و از كشت و كشتار بيم
داد.
امام (عليه السلام) فرمود: ((ابا عبدالرحمان ! آيا نمى دانى
كه از نشانه هاى پستى دنيا بر خدا اين است كه سر بريده يحيى بن زكريا را براى زنى
روسپى از بنى اسرائيل به اءرمغان بردند؟! آيا نمى دانى كه بنى اسرائيل از سپيده فجر
تا طلوع آفتاب هفتاد پيامبر را مى كشتند سپس در بازارهاى خود نشسته به خريد و فروش
مى پرداختند آنچنان كه گويى هيچ نكرده اند؟!
خدا نيز در عذاب آنان شتاب نفرمود، بلكه مهلت داد و سپس با صلابت و اقتدار آنان را
گرفت ، اى اباعبدالرحمان ! از خدا بترس و از يارى من دست نكش ))(681).
ابن قولويه ، از ابوسعيد عقيصا نقل كرده كه گفت : از حسين بن على (عليه السلام) -
كه عبدالله ابن زبير با او تنها شده رازى طولانى داشت - شنيدم در حالى كه رو به
مردم داشت فرمود: ((اين شخص مى گويد: كبوترى از كبوتران حرم
باش ، به خدا سوگند اگر كشته شوم در حالى كه ميان من و حرم به اندازه كشيدن دو دست
فاصله باشد برايم محبوب تر است تا كشته شوم و اين فاصله يك وجب باشد. به خدا سوگند
اگر در ديار طف كشته شوم برايم محبوب تر است تا در حرم به قتل برسم
))(682).
ديدار او با اءوزاعى
271 - 96- طبرى از اءوزاعى نقل كرده كه گفت :
شنيدم امام حسين (عليه السلام) رهسپار عراق شده است . آهنگ مكه كرده در راه به او
برخوردم . چون مرا ديد خوشامد گفته ، فرمود: ((اءوزاعى ! خوش
آمدى ! آمده اى تا مرا از اين سفر - كه خدا جز آن را نخواهد - باز دارى ؟! (بدان )
از اين لحظه تا دو شنبه مرگ من رخ خواهد داد))(683).
من در شمار روزها كوشيدم همان سان كه فرموده بود رخ داد.
پاسخ او به اشعار يزيد
272 - 97- ابن عساكر گويد: عمره دختر
عبدالرحمن به امام (عليه السلام) نامه نوشت و آنچه را آهنگ فرموده بود، دشوار جلوه
داد و خواست تا (از يزيد) پيروى كرده با مردم همراه شود و خبر داد كه (در صورت
نافرمانى ) قطعا به سوى مرگ رانده مى شود و مى گفت : گواه باش كه عايشه به من گفت :
از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيده كه فرمود: حسين (عليه السلام) در
سرزمين بابل كشته مى شود. امام چون نامه او را خواند فرمود: ((پس
بناچار به قتلگاه خود بايد رو كنم ))(684).
273 - 98- يزيد بن معاويه از شام نامه اى به مردم
مدينه - از قريش و بنى هاشم - پيك كرد كه متضمن اين اشعار بود:
((شما اى سواره اى كه در سفرى دشوار بر شتر نيرومند خود
سوارى و سپيده دمان از ديار خود كوچ مى كنى .
به قريش برسان - با اينكه ديدار در آن به درازا كشيده است - ميان من و حسين ، خدا و
خويشاوندى است . در آستانه آن خانه (و خاندان ) جايى است كه عهد الهى آن را ستوده و
پيمانهاى كاملش انجام گرفته است .
شما مردم خود را با فخرى كه به مادر خود داريد بى نياز ساخته ايد، مادرى كه به جانم
سوگند پارسا و نيكوكار و بزرگوار است .
او كسى است كه به افق فضيلتش هيچ كس نرسد. همه مى دانند كه او دختر پيامبر و بهترين
مردم است . فضيلت او فضيلت شماست و ديگران توسط دوران (سعادتمندانه ) شما بخشى از
آن دارند.
بى هيچ دروغى من براستى اعلام (و اخطار) مى كنم و والاتباران احيانا راست مى گويند
و مى شكنند كه به زودى (عقوبت ) آنچه به آن فرا مى خوانيد دامنگيرتان شود، كشته
هايى (خواهيد شد) كه عقابها و كركسها خرامان به سويتان آيند.
شما اى خويشان ما! جنگى را كه خاموش است بر نيفروزيد (بياييد) به ريسمانهاى نيكى (و
سازش ) چنگ زنيد. كه جنگ ، امتهاى پيشين را فريفت و به هلاكت رساند.
به مردم خود خدمت كنيد و براى رياست نابود نشويد چه بسا رياست خواهى كه پيش افتادنش
او را به زمين زد)).
مردم مدينه اشعار را ديده آن را خدمت امام حسين (عليه السلام) آوردند. امام (عليه
السلام) چون آن را ديد و دانست كه از يزيد بن معاويه است در پاسخ (اين آيه را) نوشت
:
((به نام خداوند بخشنده مهربان . (اى پيامبر!) اگر تو را
تكذيب كنند (دلتنگ مشو) بگو عمل من براى من و عمل شما از آن شماست . شما برى از
كردار منيد، من بيزار از كردار شما))(685).
والسلام .
سپس اصحاب خود را كه مى خواستند همراه او باشند گرد آورده رهسپار عراق شد و به هر
يك ده دينار و يك شتر داد تا توشه و بارش را بردارد.