فرهنگ جامع سخنان امام حسين (عليه السلام)
ترجمه كتاب : موسوعه كلمات الامام الحسين (عليه السلام)

گروه حديث پژوهشكده باقرالعلوم (عليه السلام)

- ۲۶ -


به خدا سوگند اگر در درياى مصائب فرو روى با تو آييم و هر سختى كه ببينى با تو باشيم . تو را با شمشيرهاى خود يارى داده با ابدان خود سپر سازيم . هرگاه اراده كردى فرمانمان ده . مردان بنى سعد گفتند: اى ابا خالد! بدترين چيز نزد ما مخالفت و سرپيچى از راءى توست . صخر بن قيس ، ما را به ترك نبرد واداشت و ما كار خود را ستوده يافتيم و سرافرازى خود را در خود (محدود) داشتيم . اكنون ما را فرصت ده تا به مشورت پردازيم و نظر خود را به تو رسانيم .
مردان بنى عامر گفتند: اى ابا خالد! ما فرزندان عامر، فرزندان پدر تو و هم پيمانان توييم كه ناخشنودى تو را نمى پسنديم ، اگر كوچ كنى در جاى خود نمانيم . اينك فرمان از آن توست ما را فراخوان تا پاسخت گوييم و امر كن تا فرمانت بريم . هرگاه اراده كردى در خدمتيم .
ابوخالد گفت : اى جماعت بنى سعد! اگر چنان كنيد، خداوند هرگز شمشيرتان را نستاند و قدرتتان را پيوسته دارد.
سپس به امام حسين (عليه السلام) نوشت :
به نام خداوند بخشنده مهربان . اما بعد: نامه شما به دستم رسيد و از مضمون آن آگاه شده دانستم كه مرا به كاميابى پيرويت و رستگارى ياريت فراخوانده اى . خدا زمين را از كارگزار خير و راهنماى راه نجات هرگز تهى نگذارد. شما (خاندان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم)) حجت خدا بر خلايق و امانت او در زمين و شاخه هاى درخت زيتون احمد (صلى الله عليه و آله و سلم) هستيد.
احمد (صلى الله عليه و آله و سلم) اصل و شما فرعيد. اكنون كامروا و خوشبخت به سوى ما حركت كن كه من بنى تميم را سرسپرده فرمان تو كرده آنان را همچون شتر تشنه سراسيمه آب ، مشتاق دستور تو ساخته ام و نيز طوق پيروى تو را در گردن بنى سعد انداخته آلودگى سينه هاشان را با باران ابر پربار اندرز - آنگاه كه برق زند و بدرخشد - شستشو داده ام .
چون اين نامه به امام رسيد و آن را خواند فرمود: ((چه مى گويى ! خدا تو را در روز دهشت ايمن داشته ، عزت بخشد و در روز تشنه كامى سيراب فرمايد))(653)!
ابوخالد چون خود را تجهيز كرد تا به سوى امام (عليه السلام) رود، خبر شهادت حضرتش به او رسيد بدين سبب (بار بگشود) از فراق او بى تاب شد.
و اما منذر بن جارود بيم آن داشت كه نامه (دسيسه اى از عبيدالله باشد و دخترش - بحريه - نيز همسر عبيدالله بود). از اين رو نامه و فرستاده امام (عليه السلام) را نزد عبيدالله آورد، عبيدالله فرستاده حضرت را به دار آويخت سپس بالاى منبر رفت و مردم بصره را از مخالفت يزيد و انتشار اخبار هراس انگيز ترساند و آن شب را (در بصره ) گذراند و چون صبح شد برادر خود عثمان بن زياد را بر جاى خود نشاند و خود شتابان رهسپار كوفه شد.

سخن او با ابن عباس
260 - 85- چون تصميم امام (عليه السلام) بر خروج از مكه به كوفه منتشر شد، گروهى در صدد بر آمدند تا حضرتش را از اين سفر باز دارند. از جمله آنان عبدالله بن عباس بود. او گفت : پسر عمو جان ! مردم اين خبر ناگوار را مى دهند كه تو رهسپار عراقى ، بفرما چه مى كنى ؟
فرمود: ((به خواست خدا در يكى از اين دو روز حركت مى كنم ))(654).
عرض كرد: در پناه خدا باشى ، خدا تو را رحمت كناد، به من بگو آيا نزد مردمى مى روى كه امير خود را كشته و امور ديار خود را به دست گرفته و دشمنانشان را طرد كردند؟ اگر چنين است به سوى آنان رهسپار شو و اگر با اينكه اميرشان بر آنان مسلط و كارگزاران او در ديارشان به جمع ماليات (و اموال ) سرگرم اند تو را خوانده اند پس تو را به سوى جنگ و پيكار مى خوانند، من نگرانم فريبت داده دروغت گويند و سرپيچى كرده رهايت سازند و شتابان يارى تو را خواهند و سخت بر تو بشورند.
امام (عليه السلام) فرمود: (((من از خدا خير خود را مى خواهم و منتظر حوادثم )(655))(656))).
پس ابن عباس (نا اميد شده ) از نزد حضرت (عليه السلام) بيرون آمد.
261 - 86- ابن زبير خدمت امام (عليه السلام) رسيد. پس از سخنى كوتاه عرض كرد: نمى دانم چرا ما اينان را (به حال خود) گذارده از آنان دست برداشته ايم ، با اينكه ما فرزندان مهاجران و واليان امر ولايتيم نه آنان ، بفرما مى خواهى چه كنى ؟
امام (عليه السلام) فرمود: ((به نظرم رسيده رهسپار كوفه شوم . شيعيان و بزرگان آنجا به من نامه نوشته اند و خير خود را از خدا مى خواهم ))(657).
ابن زبير عرض كرد: اگر من همچون شما در آنجا پيروانى داشتم برنمى گشتم .
سپس چون ترسيد كه متهم شود گفت : البته اگر شما در حجاز بمانيد و بخواهيد كه حاكم شويد به خواست خدا كسى با شما مخالفت نمى كند.
سپس برخاست و رفت .
امام (عليه السلام) فرمود: ((براى اين شخص هيچ چيز محبوب تر از اين نيست كه من در حجاز نمانم و رهسپار عراق شوم . او مى داند كه با وجود من خريدارى ندارد و مردم او را همسان من نمى دانند. از اين رو مى خواهد تا من رهسپار شوم و حجاز از آن او باشد))(658).
262 - 78- چون شامگاه يا فردا فرا رسيد ابن عباس نزد امام آمده عرض كرد: پسر عموجان ! مى خواهم صبر كنم ولى نمى توانم . نگرانم در اين سفر درمانده و كشته شوى ، عراقيان مردمى نيرنگ بازند، نزديكشان مشو، در اين شهر بمان كه تو سرور اهل حجازى ، اگر عراقيان براستى تو را مى خواهند بنويس تا دشمن خود را بيرون كنند سپس بر آنان وارد شو، و اگر بناچار بايد بروى رهسپار يمن شو كه در آنجا دژها و دره هاست ، آنجا سرزمينى پهناور است و پدرت را در آن پيروانى است . تو در آنجا خود را دور از مردم نگه مى دارى و نامه نوشته با فرستاده هاى خود (اينجا و آنجا) مى فرستى بدين سان اميد است بى دردسر به خواسته خود برسى .
امام (عليه السلام) فرمود: ((اى پسر عمو! مى دانم تو براستى خيرخواه و مهربانى ، ولى من تصميم خود را گرفته رهسپارم ))(659).
ابن عباس عرض كرد: پس زنان و كودكان خود را مبر. به خدا سوگند من نگرانم كه كشته شوى ...
ابن عباس وا حبيباه گويان از نزد امام (عليه السلام) بيرون آمد و در راه با ابن زبير برخورد كرده گفت : ابن زبير! چشمت روشن ! اينك اين حسين بن على (عليه السلام) است كه رهسپار عراق است و تو را (با آرزويت رسانده ) با حجاز تنها مى گذارد!
263 - 88- ابو جعفر طبرى ، با سند خود از ابى عباس نقل كرده كه گفت : نزد حسين (عليه السلام) كه رهسپار عراق بود آمده عرض كرد: اى فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)! مرو.
فرمود: ((ابن عباس ! آيا نمى دانى كه اگر مرا از آن سرزمين باز دارى قتلگاه اصحاب من آنجاست ))(660)؟!
عرض كردم : از كجا مى دانى ؟
فرمود: ((به رازى كه به من سپردند و به دانشى كه به من دادند))(661).
264 - 89- در برخى نوشته ها آمده است : ابن عباس نزد امام (عليه السلام) آمده با او به سخن پرداخت تا اينكه اندرز داد در فرمان يزيد و سازش بنى اميه درآيد.
امام (عليه السلام) فرمود: ((هيهات هيهات ! اى ابن عباس ! آنان دست از من بر ندارند هر جا باشم مرا بجويند تا با ناخوشايندى بيعتشان كنم و مرا بكشند. به خدا سوگند آنان - همچون يهود كه در روز شنبه ستم كردند - بر من ستم كنند و من در فرمان پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به همان سان كه فرمود خواهم بود، و ما از آن خداييم و به سوى او باز مى گرديم ))(662).
عرض كرد: اى پسر عمو! به من گفته اند كه آهنگ عراق دارى با اينكه آنان نيرنگ بازند، آنان تو را به جنگ مى خوانند شتاب مكن و در مكه بمان .
فرمود: ((به خدا سوگند اگر در چنين و چنان جايى كشته شوم برايم محبوب تر است تا حرمت مكه شكسته شود. اين نامه ها و فرستاده هاى كوفيان است ، بر من است كه آنان را پاسخ گويم تا حجت خداوندى بر آنان تمام شود))(663).
ابن عباس سخت بگريست و سوگوارانه نداى واحسيناه و وا اءسفا سرداد.
در كتاب مهج الاحزان و ناسخ آمده است : ابن عباس بسيار اصرار داشت كه امام (عليه السلام) از سفر به كوفه باز ايستد، امام (عليه السلام) براى آرام كردن او به قرآن تفاءل زد و اين آيه آمد: (هر كسى مرگ را خواهد چشيد و محققا همه شما كاملا به مزد اءعمال خود خواهيد رسيد)(664) و فرمود: ((ما از آن خداييم و به سوى او باز مى گرديم . خدا و پيامبرش راست فرمود))(665).
سپس فرمود: ((ابن عباس ! ديگر اصرار مكن كه قضاى خداى مقتدر و باشكوه برگشت ندارد(666).

ديدار او با عمر بن عبدالرحمن
265 - 90- عمر بن عبدالرحمن مخزومى مى گويد؛ چون امام آماده شد تا رهسپار عراق گردد، نزد او - كه در مكه بود - رفته پس از حمد و ثناى الهى عرض كردم ؛ اما بعد: پسر عمو جان ! من خدمت شما رسيدم تا از روى اندرز، مطلبى گويم . اگر مرا خيرخواه خود مى بينى عرض كنم وگرنه دست بردارم .
امام (عليه السلام) فرمود ((بگو به خدا كه من تو را بد انديش نمى دانم و اندرزت ناپسند نيست (667))).
عرض كردم : شنيده ام رهسپار عراقى . من دلم مى سوزد، تو به ديارى مى روى كه در آن كارگزاران و اميرانش با اءموال عمومى (و پول هاى كلانى ) كه در اختيارشان است حاكم اند و مردم نيز بردگان اين درهم و دينارند. نگرانم كسانى كه وعده يارى به تو داده اند و تو نيز برايشان محبوب ترى ، با دشمنان به جنگ تو آيند.
امام (عليه السلام) فرمود: ((اى پسر عمو! خدا پاداش نيكت دهد! به خدا سوگند، مى دانم رفتارت خيرخواهانه و سخنت سنجيده است ، هرچه مقدر شده رخ خواهد داد، چه به نظر تو عمل كنم ، يا نه ، و تو نزد من پسنديده ترين پند ده و خيرخواه ترين اندرزگويى (668))).

ديدار او با واقدى وزراره
266 - 91- طبرى از واقدى وزرارة بن صالح نقل كرده كه گفتند: سه شب پيش از آنكه امام حسين (عليه السلام) رهسپار عراق شود، به ديدار او رفته از سستى مردم كوفه و اينكه دلهايشان با تو و شمشيرهايشان بر توست ، به او خبر داديم . امام (عليه السلام) با دست به آسمان اشاره كرده . درهاى آسمان گشود و فرشتگان بى شمارى كه كسى جز خدا شمارشان را نداند فرود آمدند، امام (عليه السلام) فرمود: ((اگر چيزها(669) به هم نزديك نبودند و پاداش ها از بين نمى رفت ، با اين فرشتگان به پيكار آنان مى رفتم ، ولى يقين دارم كه قتلگاه من و قتلگاه يارانم آنجاست و كسى جز فرزندم على از دست آنان نرهد(670))).

سخن او با ابن زبير
267 - 92- شخصى كه از امام حسين (عليه السلام) سخن مى گفت ، گويد: از او شنيدم كه به پسر زبير فرمود: ((بيعت چهل هزار از كوفيان - يا عراقيان - كه (در وفادارى ) سوگند طلاق و عتاق خورده اند به دستم رسيده است ))(671)
ابن زبير عرض كرد: آيا نزد مردمى كه پدرت را كشتند و برادرت را راندند؟!
268 - 93- عبدالله بن سليم اسدى و مذرى بن مشمعل اسدى گويند: ما به قصد حج رهسپار مكه شده روز ترويه وارد شديم ، هنگام بالا آمدن آفتاب حسين بن على (عليه السلام) و عبدالله بن زبير را ديديم كه ميان حجر و در كعبه ايستاده اند. نزديكشان رفته ، شنيديم ابن زبير به امام (عليه السلام) عرض مى كند: اگر مى خواهى مكه بمان و فرمانروايى كن كه تو را پشتيبانى و يارى مى كنيم و با تو صادقانه بيعت مى كنيم .
امام فرمود: ((پدرم به من فرمود: در آنجا فرمانروايى است كه حرمت آن را مى شكند و من نمى خواهم آن فرمانروا باشم ))(672).
عرض كرد: پس بمان و رياست را به من بسپار كه مطاعى باشى و نافرمانى نخواهى شد. فرمود: ((اين را نيز نمى خواهم ))(673).
سپس سخنانى با هم گفتند كه ما نشنيديم ، آنان پيوسته با هم در نجوا بودند تا ظهر كه مردم رهسپار منا شدند، امام (عليه السلام) خانه خدا را طواف كرده ، ميان صفا و مروه سعى انجام داد و از موى خود چيده از احرام عمره بيرون آمد. رهسپار كوفه شد و ما با مردم رهسپار منا شديم .
269 - 94- ابو مخنف در نقلى آورده كه راوى گويد: من در مكه حسين بن على (عليه السلام) و عبدالله بن زبير را با هم ديدم ، شنيدم ابن زبير عرض كرد: اى فرزند فاطمه (عليها السلام )! به من توجه كن ، امام (عليه السلام) به او گوش داد. او آهسته چيزى گفت ، سپس امام (عليه السلام) رو به ما كرده فرمود: ((آيا مى دانيد ابن زبير چه مى گويد))(674)؟
عرض كرديم : فدايت شويم ، نمى دانيم .
فرمود: ((ابن زبير گويد، در اين مسجد بمان ، من مردم را براى تو فراهم آورم ))(675). سپس فرمود: ((به خدا سوگند اگر يك وجب بيرون حرم كشته شوم برايم محبوب تر است تا يك وجب درون حرم ! به خدا سوگند اگر در آشيانه جاندارى نيز باشم آنان مرا بيرون آورند تا به مراد خود برسند، آنان همچون قوم يهود كه روز شنبه ستم كردند، بر من ستم خواهند كرد))(676).
ابن قولويه از امام صادق نقل كرده كه فرمود: عبدالله بن زبير به امام حسين (عليه السلام) عرض كرد: اى كاش به مكه آمده در حرم مى ماندى .
امام (عليه السلام) فرمود: ((حرمت حرم را نشكنيم و به خاطر ما نيز شكسته نشود، اگر بر تل اءعفر(677) كشت شوم نزدم محبوب تر است تا در حرم به قتل برسم ))(678).
در نقل ديگرى آمده است : امام حسين (عليه السلام) يك روز پيش از ترويه از مكه بيرون آمد ابن زبير حضرت (عليه السلام) را بدرقه كرده عرض كرد: اى اباعبدالله ! ايام حج است ، آن را رها كرده به عراق مى روى ؟
فرمود: ابن زبير! ((اگر در كنار فرات دفنم كنند برايم محبوب تر است تا در آستانه كعبه به خاكم بسپارند))(679).
270 - 95- عبدالله بن عباس و عبدالله بن زبير خدمت امام (عليه السلام) رسيده اندرز دادند كه (از مكه ) بيرون نرود.
فرمود: ((رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به من دستورى داده كه رهسپار آنم ))(680).
ابن عباس (متوجه ماجرا شده ) وا حسيناه گويان بيرون آمد.
سپس عبدالله بن عمر آمده اندرز داد كه با گمراهان سازش كند و از كشت و كشتار بيم داد.
امام (عليه السلام) فرمود: ((ابا عبدالرحمان ! آيا نمى دانى كه از نشانه هاى پستى دنيا بر خدا اين است كه سر بريده يحيى بن زكريا را براى زنى روسپى از بنى اسرائيل به اءرمغان بردند؟! آيا نمى دانى كه بنى اسرائيل از سپيده فجر تا طلوع آفتاب هفتاد پيامبر را مى كشتند سپس در بازارهاى خود نشسته به خريد و فروش مى پرداختند آنچنان كه گويى هيچ نكرده اند؟!
خدا نيز در عذاب آنان شتاب نفرمود، بلكه مهلت داد و سپس با صلابت و اقتدار آنان را گرفت ، اى اباعبدالرحمان ! از خدا بترس و از يارى من دست نكش ))(681).
ابن قولويه ، از ابوسعيد عقيصا نقل كرده كه گفت : از حسين بن على (عليه السلام) - كه عبدالله ابن زبير با او تنها شده رازى طولانى داشت - شنيدم در حالى كه رو به مردم داشت فرمود: ((اين شخص مى گويد: كبوترى از كبوتران حرم باش ، به خدا سوگند اگر كشته شوم در حالى كه ميان من و حرم به اندازه كشيدن دو دست فاصله باشد برايم محبوب تر است تا كشته شوم و اين فاصله يك وجب باشد. به خدا سوگند اگر در ديار طف كشته شوم برايم محبوب تر است تا در حرم به قتل برسم ))(682).

ديدار او با اءوزاعى
271 - 96- طبرى از اءوزاعى نقل كرده كه گفت : شنيدم امام حسين (عليه السلام) رهسپار عراق شده است . آهنگ مكه كرده در راه به او برخوردم . چون مرا ديد خوشامد گفته ، فرمود: ((اءوزاعى ! خوش آمدى ! آمده اى تا مرا از اين سفر - كه خدا جز آن را نخواهد - باز دارى ؟! (بدان ) از اين لحظه تا دو شنبه مرگ من رخ خواهد داد))(683).
من در شمار روزها كوشيدم همان سان كه فرموده بود رخ داد.

پاسخ او به اشعار يزيد
272 - 97- ابن عساكر گويد: عمره دختر عبدالرحمن به امام (عليه السلام) نامه نوشت و آنچه را آهنگ فرموده بود، دشوار جلوه داد و خواست تا (از يزيد) پيروى كرده با مردم همراه شود و خبر داد كه (در صورت نافرمانى ) قطعا به سوى مرگ رانده مى شود و مى گفت : گواه باش كه عايشه به من گفت : از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيده كه فرمود: حسين (عليه السلام) در سرزمين بابل كشته مى شود. امام چون نامه او را خواند فرمود: ((پس بناچار به قتلگاه خود بايد رو كنم ))(684).
273 - 98- يزيد بن معاويه از شام نامه اى به مردم مدينه - از قريش و بنى هاشم - پيك كرد كه متضمن اين اشعار بود:
((شما اى سواره اى كه در سفرى دشوار بر شتر نيرومند خود سوارى و سپيده دمان از ديار خود كوچ مى كنى .
به قريش برسان - با اينكه ديدار در آن به درازا كشيده است - ميان من و حسين ، خدا و خويشاوندى است . در آستانه آن خانه (و خاندان ) جايى است كه عهد الهى آن را ستوده و پيمانهاى كاملش انجام گرفته است .
شما مردم خود را با فخرى كه به مادر خود داريد بى نياز ساخته ايد، مادرى كه به جانم سوگند پارسا و نيكوكار و بزرگوار است .
او كسى است كه به افق فضيلتش هيچ كس نرسد. همه مى دانند كه او دختر پيامبر و بهترين مردم است . فضيلت او فضيلت شماست و ديگران توسط دوران (سعادتمندانه ) شما بخشى از آن دارند.
بى هيچ دروغى من براستى اعلام (و اخطار) مى كنم و والاتباران احيانا راست مى گويند و مى شكنند كه به زودى (عقوبت ) آنچه به آن فرا مى خوانيد دامنگيرتان شود، كشته هايى (خواهيد شد) كه عقابها و كركسها خرامان به سويتان آيند.
شما اى خويشان ما! جنگى را كه خاموش است بر نيفروزيد (بياييد) به ريسمانهاى نيكى (و سازش ) چنگ زنيد. كه جنگ ، امتهاى پيشين را فريفت و به هلاكت رساند.
به مردم خود خدمت كنيد و براى رياست نابود نشويد چه بسا رياست خواهى كه پيش افتادنش او را به زمين زد)).
مردم مدينه اشعار را ديده آن را خدمت امام حسين (عليه السلام) آوردند. امام (عليه السلام) چون آن را ديد و دانست كه از يزيد بن معاويه است در پاسخ (اين آيه را) نوشت :
((به نام خداوند بخشنده مهربان . (اى پيامبر!) اگر تو را تكذيب كنند (دلتنگ مشو) بگو عمل من براى من و عمل شما از آن شماست . شما برى از كردار منيد، من بيزار از كردار شما))(685). والسلام .
سپس اصحاب خود را كه مى خواستند همراه او باشند گرد آورده رهسپار عراق شد و به هر يك ده دينار و يك شتر داد تا توشه و بارش را بردارد.

آهنگ خروج از مكه و خطبه او
چون خواست از مكه رهسپار شود، خانه خدا را طواف كرد و سعى (ميان مروه و صفا را) انجام داد و از احرام بيرون آمد و (بدين گونه ) حج خود را تبديل به عمره كرد، زيرا از بيم دستگيرى نمى توانست حج خود را به پايان رساند.
274 - 99- امام حسين (عليه السلام) چون خواست از مكه رهسپار عراق گردد به سخن ايستاد و فرمود:
((همه ستايشها از آن خداست ، آنچه او خواهد (پديد آيد) و جز به او هيچ توانى نيست . مرگ همچون گردن بند دختران ، آويزه گلوى بنى آدم است و من چونان اشتياق يعقوب به يوسف ، ديدار گذشتگان خود را چه مشتاقم ! و شهادت گاهى برايم گزيده اند كه (ناچار) آن را ديدار كنم . گويا گرگهاى حريص دشتهاى نواويس و كربلا را مى بينم كه بند بند جسمم را از هم گسسته شكمبه هاى تهى و مشكهاى خالى خود را از آن انباشته كنند. از آنچه با قلم تقدير الهى رقم خورده ، گريزى نيست خشنودى خدا خشنودى ما خاندان پيامبر است بر بلاى او شكيباييم كه او پاداش كامل صابران را به ما عطا كند. ذريه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) از او جدا نخواهد شد. آنان در حريم قدس كبريايى نزد او گرد آيند، چشم او به ديدارشان روشن شود و وعده خود را در حقشان وفا كند.
هر كس خون خويش را در راه ما (كه راه خداست ) مى بخشد و خود را آماده ديدار خدا كرده است ، با ما رهسپار شود كه من - به خواست خدا - فردا رهسپارم )).
275 - 100- سپس اين سخن را فرمود:
((حقا كه بردبارى ، زيور جان است ، وفاى به عهد جوانمردى است ، (پيوند با خدا و اوليا) وسيله خوشحالى ، خود برتر بينى گزافه پندارى ، شتاب ورزى بى خردى است و بى خردى ناتوانى ، زياده روى گرداب نابودى ، همنشينى پست همتان شر و همنشينى تبهكاران شك آور است ))(686).
276 - 101- روايت شده كه مردم دسته جمعى نزد امام (عليه السلام) آمده عرض كردند: اباعبدالله ! اى كاش پيش افتاده نماز مى گزاردى و آنان را در منزل خود فرود مى آوردى !
چون مؤ ذن (اذان و اقامه ) نماز را انجام داد عمرو بن سعيد پيش افتاد و تكبير نماز را گفت . به امام (عليه السلام) عرض شد: ابا عبدالله ! اكنون كه نخواستى پيش بيفتى پس بيرون شو. فرمود: ((نماز را در جماعت خواندن بهتر است ))(687). پس نماز گزارد و بيرون رفت .
277 - 102- سيد بن طاووس از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده كه فرمود: محمد بن حنفيه در آن شبى كه امام حسين (عليه السلام) در فرداى آن آهنگ مكه را داشت نزد او آمده عرض كرد: برادر جان ! تو از نيرنگ كوفيان در حق پدر و برادر خود آگاهى . نگرانم كه سرانجام تو نيز مانند آنان شود. اگر نظرتان باشد در مكه بمان كه در اينجا عزيزتر و محفوظترى .
فرمود: ((برادر! نگرانم يزيد بن معاويه خونم را در حرم بريزد و به اين سبب حرمت اين خانه بشكند))(688).
عرض كرد: اگر چنين است پس شبانه به يمن يا برخى نواحى (ناشناخته ) اين دشت كوچ كن كه تو در آنجا محفوظترى و كسى بر تو دست نيابد.
فرمود: ((در اين باره فكر مى كنم ))(689).
هنگام سحر امام (عليه السلام) از مكه كوچ كرد. چون خبر به محمد بن حنفيه رسيد، بى تابانه آمد و مهار ناقه امام (عليه السلام) را - كه بر آن سوار بود - گرفت و عرض كرد: برادر جان ! آيا نفرمودى كه در اين باره فكر مى كنم ؟!
فرمود: ((چرا))(690).
عرض كرد: پس چرا با اين شتاب رهسپارى .
فرمود: ((چون از تو جدا شدم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نزدم آمده فرمود: حسين جان ! رهسپار شو كه خدا خواسته تو را كشته ببيند))(691).
محمد گفت : انا لله و انا اليه راجعون ... اگر چنين است پس چرا اين بانوان را با خود مى برى ؟!
فرمود: ((رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: خدا خواسته آنان را اسير ببيند))(692).
... و خداحافظى كرد و رفت .
278 - 103- ابن عساكر گويد: حسين (عليه السلام) به مدينه فرستاد و از فرزندان عبدالمطلب كسانى كه با او سازگار (و هم عقيده ) بودند بر او در آمدند. آنان نوزده نفر مرد و نيز بانوان و كودكانى از برادران و دخترانش و زنانشان بودند. محمد بن حنفيه نيز با آنان آمد و امام (عليه السلام) را در مكه ديدار نمود اظهار كرد كه : امروز قيام به مصلحت نيست امام (عليه السلام) از او نپذيرفت پس محمد فرزندان خود را بازداشت و هيچ يك را با او نفرستاد تا آنجا كه امام (عليه السلام) از او ناراحت شد و فرمود: آيا فرزندان خود را از جايى كه گرفتار مى شوم باز مى دارى ؟! عرض ‍ كرد: چه نيازى دارم كه تو گرفتار شوى و آنان نيز با تو گرفتار شوند اگر چه مصيبت تو نزد ما بزرگتر است . در روايت ديگرى نقل شده كه : چون محمد بن حنفيه او را از رفتن به كوفه باز داشت فرمود: ((برادر جان ! به خدا سوگند اگر در سوراخ حشرات زمين هم باشم آنان مرا بيرون مى كشند تا بكشند))(693).