آنان - كه قصد مراجعت به مدينه را
داشتند - با هم نزد امام (عليه السلام) آمدند. ابن عمر عرض كرد: اباعبدالله ! خدا
تو را رحمت كند، از خدا - كه برگشت همه به سوى اوست - بترس ، تو از دشمنى و ظلم
مردم اين ديار با شما (خاندان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم)) آگاهى . اين
مردم با يزيد بن معاويه بيعت كرده اند. من نگرانم كه به سبب اين پولهاى زرد و سفيد
به او گرايش يافته تو را بكشند و به خاطر تو مردم زيادى كشته شوند. من از رسول خدا
(صلى الله عليه و آله و سلم) شنيدم فرمود: حسين كشته مى شود اگر او را بكشند و تنها
گذارده يارى نرسانند، خدا تا قيامت آنان را خوار خواهد كرد. اندرز مى دهم همچون
مردم سازش كنى . چنانكه قبلا براى معاويه صبر كردى شكيبا باش ، اميد است خدا ميان
تو و اين قوم ستمگر داورى كند.
امام (عليه السلام) فرمود: ((ابا عبدالرحمن ! آيا من با يزيد
بيعت كرده سازش كنم ؟ با اينكه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) درباره او و
پدرش آن فرموده ها را فرمود))(639)؟!
ابن عباس عرض كرد ابا عبدالله ! راست فرمودى ، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم)
در حيات خود فرمود: مرا با يزيد چكار؟! خدا به او خجستگى نبخشايد! او فرزند و
دخترزاده من - حسين را مى كشد، سوگند به خدايى كه جانم در دست اوست ، فرزندم در
ميان مردمى كه به يارى او برخاسته اند كشته نمى شود مگر آنكه خدا (آنانرا به نفاق
مبتلا كرده ) ميان دل و زبانشان ناسازگارى افكند.
سپس ابن عباس گريست . حسين (عليه السلام) نيز گريست و فرمود: ابن عباس !
((آيا مى دانى كه من فرزند دخت پيامبرم ))(640)؟
عرض كرد: البته ، ما مى دانيم و مى شناسيم كه در دنيا كسى جز تو فرزند دخت پيامبر
(صلى الله عليه و آله و سلم) نيست و يارى تو همچون نماز و روزه كه هر يك بدون ديگرى
پذيرفته نيست بر همه امت واجب است .
امام (عليه السلام) فرمود: ((ابن عباس ! اكنون چه مى گويى
درباره مردمى كه فرزند دخت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را از خانه و زادگاه
خود و حرم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و مجاورت قبر و مسجد و جايگاه و
هجرت او رانده او را نگران و هراسان رها كرده اند، نه در جايى ، قرار دارد و نه در
ديارى پناه ، مى خواهند او را كشته خونش را بريزند با اينكه نه شريكى براى خدا قرار
داده و نه جز او يارى گرفته و نه از سنت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) چيزى
را تغيير داده است ))(641)؟!
ابن عباس عرض كرد: من درباره آنان نمى گويم جز اينكه : (آنان به خدا و رسول كفر
ورزيدند و نماز را جز به حال كسالت (و اكراه ) بجا نياوردند)(642).
و نيز: (آنان به مردم ريا كنند و جز اندك (آنهم به قصد ريا) خدا را ياد نكنند، دو
دل و مردد باشند كه به سوى مؤ منان يكدل مى روند و نه به جانب كافران و هر كه را
خدا گمراه كند (و بخود واگذارد) او را هرگز به راه هدايت نخواهى يافت )(643).
و بر همانند اينان آن عذاب ناگهانى فرود مى آيد و اما تو - اى فرزند دخت پيامبر
(صلى الله عليه و آله و سلم) - سالار مفتخران به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و
سلم) و فرزند سرور (عالميان )، حضرت بتول . اى فرزند دخت پيامبر (صلى الله عليه و
آله و سلم)! مپندار كه خدا از آنچه ستمگران مى كنند غافل است و من شهادت مى دهم كسى
كه از همنشينى با تو چشم پوشد و در طمع جنگ با تو و پيامبر خدا - محمد (صلى الله
عليه و آله و سلم) - باشد هيچ خيرى در او نيست .
امام (عليه السلام) فرمود: ((خدايا! گواه باش
))(644).
ابن عباس عرض كرد: فدايت شوم - اى فرزند دخت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) -
گويا مى خواهى من به تو پيوسته يارى ات كنم ! به خدايى كه هيچ معبود بحقى جز او
نيست ، اگر با اين شمشيرم در حضور تو (آنقدر با دشمنانت ) پيكار كنم تا از دستم
فروافتد، باز يك صدم از حق تو را ادا نكرده ام ، اكنون من حاضرم فرمان ده .
ابن عمر گفت : ابن عباس ! بس است از اين حرفها بگذريم . سپس رو به امام (عليه
السلام) نموده عرض كرد: ابا عبدالله ! از تصميم خود دست بردار و از همين جا به
مدينه برگرد و با آنان سازش كن و از زادگاه و حرم جد خود رسول خدا (صلى الله عليه و
آله و سلم) دور مشو و بهانه به دست آنان - كه خيرى ندارند - مده و اگر نخواستى بيعت
كنى تا اظهار نظر نكردى كارت ندارند، اميد است يزيد بن معاويه - كه خدا او را لعنت
كناد - چندان عمر نكند و خدا تو را از دست او نجات بخشد.
امام (عليه السلام) فرمود: ((براى هميشه و هر زمان اف بر اين
سخن ! عبدالله ! تو را به خدا آيا نزد شما من در تصميم خود اشتباه مى كنم ؟! اگر
اشتباه مى كنم بگو كه مى شنوم و مى پذيرم ))(645).
ابن عمر عرض كرد: نه به خدا، خداى متعال فرزند دخت پيامبرش را در اشتباه نمى نهد و
همچون تويى كه پاك و برگزيده پيامبرى ، هم شاءن يزيد بن معاويه - كه نفرين خدا بر
او باد - در خلافت نيست ، ولى بيم آن دارم كه اين چهره زيباى تو را آماج شمشيرها
كرده از اين امت آن بينى كه نمى پسندى ، پس با ما به مدينه برگرد و اگر نخواستى
بيعت كنى در خانه بنشين و بيعت نكن !
امام (عليه السلام) فرمود: ((هيهات ! اى فرزند عمر! اين گروه
اگر چه مرا به حق دانند، رهايم نخواهند كرد و اگر (در پندار خود) به حق ندانند از
پى من آيند تا با اكراه بيعت كنم يا مرا بكشند. اى عبدالله ! آيا نمى دانى كه از
نشانه هاى پستى دنيا بر خدا اين است كه سر يحيى بن زكريا را براى فاحشه اى از زنان
هرزه بنى اسرائيل بردند، با اينكه سربريده با آنان به برهان سخن مى گفت ؟!
اباعبدالرحمن ! آيا نمى دانى كه بنى اسرائيل از طلوع فجر تا طلوع آفتاب هفتاد
پيامبر را مى كشتند سپس در بازارهاى خود نشسته همگى به خريد و فروش مى پرداختند،
آنچنان كه گويى چيزى نكرده اند! خدا نيز در عذاب آنان شتاب نفرمود، سپس با صلابت و
اقتدار آنان را گرفت ؟!
اى اباعبدالرحمن ! از خدا بترس و از يارى من دست نكش و مرا در نماز خود ياد كن ،
سوگند به آن خدايى كه جدم محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را مژده ده و بيم دهنده
برانگيخت اگر پدرت عمر بن خطاب به اين دوره مى رسيد مرا چون جدم يارى مى كرد و كنار
من همچون جدم مى ايستاد.
ابن عمر! اگر بر تو دشوار و گران است كه با من قيام كنى ، در بيشترين عذرى ولى پس
از نمازها دعا به مرا فراموش مكن و از اين جماعت كناره گير و در بيعت شتاب مكن تا
ببينى كار به كجا مى رسد.
سپس امام (عليه السلام) رو به عبدالله بن عباس كرده فرمود: ابن عباس ! تو پسر عموى
پدر منى و از زمانى كه تو را شناخته ام خيرخواه بوده اى و براى پدرم - كه با تو
مشورت مى كرد - نيز خيرخواه بودى و حق مى گفتى ، اكنون در پناه خدا به مدينه برو و
اخبار خود را از من دريغ مدار كه من تا مكيان را دوستدار و ياور خود مى بينم در مكه
مى مانم و هر زمان مرا رها كردند به جاى ديگرى خواهم رفت و به سخن ابراهيم - آنگاه
كه در آتش افكنده شد - پناه مى برم كه : ((خدا مرا بس است و
او خوب وكيلى است . پس آتش بر او سرد و سالم شد)).
در اين هنگام ابن عباس و ابن عمر سخت (منقلب شده ) گريستند و امام (عليه السلام)
نيز گريست . سپس با آنان خداحافظى كرده ابن عمر و ابن عباس رهسپار مدينه شدند و
حسين (عليه السلام) در مكه مانده ، دل به نماز و روزه سپرد.
253 - 78- امام باقر (عليه السلام)، از امام سجاد
(عليه السلام) روايت كند كه فرمود: چون (امام ) حسين (عليه السلام) عازم كوفه شد
ابن عباس نزد او آمده او را به خدا و قرابت خود سوگند داد كه كشته ديار طف نباشد.
امام (عليه السلام) فرمود: ((من به قتلگاه خود از تو داناترم
و مرا تصميمى جز جدا شدن از دنيا نيست ، ابن عباس ! آيا دوست دارى ماجراى امير مؤ
منان با دنيا را برايت بگويم ))(646)؟
عرض كرد: آرى دوست دارم .
فرمود: ((امير مؤ منان (عليه السلام) برايم نقل فرمود))(647):
روزى در يكى از باغهاى فدك - كه در آن روز از آن فاطمه (عليها السلام ) بود - با
بيل كار مى كردم . ناگاه زنى بسيار زيبا و دلربا كه گويى بثينه دختر عامر جمحى - از
زيباترين زنهاى قريش - است بر من نمايان شده گفت : فرزند ابوطالب ! آيا دوست دارى
با من ازدواج كنى تا تو را از زحمت اين بيل برهانم و به گنجينه هاى زمين رهنمون شوم
كه تا زنده اى از آن تو و (سپس ) از آن بازماندگانت باشد؟!
على (عليه السلام) فرمود: تو كيستى تا تو را از خاندانت خواستگارى كنم ؟
گفت : من دنيايم .
فرمود: برگرد و همسرى جز من برگزين كه تو را همسرى من نيست و به بيل خود رو آورده
اين اشعار را سرود: زيان ديد آنكه دنيايى پست او را فريفيت و دنيا - اگر چه نسلها
را بفريبد - بخششى (قابل ياد) نيست . او همچون بثينه با شكوه و آرايش نزد من آمد،
به او گفتم : جز مرا بفريب كه من نادان نيستم و از دنيا كنار كشيده ام .
مرا با دنيا چكار كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) (با آن همه عظمت و محبوبيت )
در گورى ميان آن صخره ها جا گرفت . بر فرض كه همه گنج ها و گوهرها و اموال قارون و
متصرفان قبايل را نزد من آورد آيا همه ما رو به فنا نداريم و آيا از ذخيره كنندگان
آن ، كيفرها (و انتقامها) نخواهند؟!
اكنون جز مرا بفريب كه من به پادشاهى و عزت و بخششهاى تو ميلى ندارم و به آنچه
روزيم كرده اند قانعم ، پس - اى دنيا - اين تو و اين تبهكاران (شيفته تو).
من از روز ديدار خدا بيمناكم و از عذاب ابدى نگران .
نامه هاى كوفيان و سخن امام (عليه
السلام)
254 - 79- چون كوفيان
از مرگ معاويه آگاه شدند، اهل عراق را بر يزيد شورانده گفتند: حسين (عليه السلام) و
ابن زبير از بيعت خوددارى كرده و به مكه آمده اند.
محمد بن بشر همدانى گويد: شيعيان در منزل سليمان بن صرد خزاعى گرد آمدند مرگ معاويه
به ميان آمد حمد و ستايش خدا را گفتيم پس سليمان گفت : معاويه مرده است و حسين
(عليه السلام) از بيعت خوددارى كرده و رهسپار مكه شده است و شما شيعيان او و پدر
اوييد، اگر مطمئنيد كه او را يارى كرده با دشمنش مى جنگيد به او نامه بنويسيد و اگر
از ترس و سستى خود بيم داريد او را فريب ندهيد.
گفتند: نه بلكه ما با دشمن او جنگيده خود را فداى او مى كنيم .
سليمان گفت : پس نامه بنويسيد و آنان نامه نوشتند:
((به نام خداوند بخشنده مهربان . اين نامه به حسين بن على
(عليه السلام) از سليمان بن صرد، مسيب بن نجبه ، رفاعة بن شداد، حبيب بن مظاهر و
پيروان مؤ من و مسلمان كوفى اوست . سلام بر تو باد. در ستايش خدايى كه هيچ معبود
بحقى جز او نيست با تو همزبانيم . اما بعد: ستايش خدايى راست كه دشمن بيدادگر كينه
توز تو را درهم شكست همان كسى كه بر اين امت چيره گشت و با نيرنگ آنان را ربود. و
بيت المال امت را غصب كرد و بدون رضاى آنان بر آنان فرمان راند، سپس نيكان امت را
كشت و بدانشان را نگه داشت و مال خدا را به دست ستمگران و توانگران سپرد. خدايش از
رحمت خويش دور دارد چنانكه قوم ثمود را دور داشت .
اكنون ما مردم عراق رهبرى نداريم . به سوى ما رهسپار شو اميد است خداى متعال به
وسيله تو ما را به حق فراهم آورد. ما در نمازهاى جمعه و عيد با نعمان بن بشير - كه
در قصر زمامدارى خود است - كارى نداريم و اگر خبر يابيم كه به سوى ما رهسپار شده اى
بيرونش كرده به خواست خدا تا شام تعقيبش مى كنيم . سلام و رحمت خدا بر تو باد)).
سپس نامه را توسط عبدالله بن سبع همدانى و عبدالله بن وال تميمى فرستاديم . آنان از
كوفه بيرون شده با شتاب راه پيمودند تا دهم ماه مبارك رمضان در مكه خدمت امام
رسيدند (و نامه را تقديم داشتند).
دو روز صبر كرديم ، سپس قيس بن مسهر صيداوى ، عبدالرحمن بن عبدالله بن كدن ارجى و
عمارة بن عبيد سلولى را - كه با خود حدود صد و پنجاه نامه داشتند كه برخى از يك نفر
و برخى از دو نفر و برخى از چهار نفر بود - به سوى حضرت (عليه السلام) رهسپار كرديم
.
دو روز ديگر گذشت و باز هانى بن هانى سبيعى و سعيد بن عبدالله حنفى را با نامه اى
به اين مضمون خدمت امام (عليه السلام) فرستاديم :
((بسم الله الرحمن الرحيم ، براى حسين بن على (عليه السلام)
از شيعيان مؤ من و مسلمانش .
اما بعد زود باش و بشتاب كه مردم در انتظار تواند و نظرى جز به تو ندارند پس بشتاب
، بشتاب . والسلام .
شيث بن ربعى ، حجار بن ابجر، يزيد بن حارث ، عروة بن قيس ، عمرو بن حجاج زبيدى و
محمد بن عمر تميمى نامه اى به اين مضمون نوشتند:
اما بعد، باغها سرسبز و خرم است و ميوه ها رسيده و چاهها پر آبند، هرگاه خواستى بر
سربازان آماده خود درآ. والسلام )).
امام (عليه السلام) به هانى و سعيد بن عبدالله حنفى فرمود: ((چه
كسانى اين نامه را نوشته و توسط شما فرستادند))(648)؟
عرض كردند: اى امير مؤ منان ! آن را شيث بن ربعى ، حجار بن اءبحر، يزيد بن حارث ،
يزيد بن رويم ، عروة بن قيس ، عمرو بن حجاج و محمد بن عمير فراهم كرده اند.
راوى گويد: امام برخاست و وضو ساخته ميان ركن و مقام دو ركعت نماز خواند پس از نماز
درباره آنچه كوفيان نوشته اند از خدا خيرخواهى كرد، سپس نامه رسانان را گرد آورده
فرمود: ((جدم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را در
خواب ديدم . او به من دستورى داده و من آن را انجام مى دهم پس خدا برايم خير پيش
آورد كه او عهده دار خير است و اگر خواهد بر آن تواناست ))(649).
نامه امام حسين (عليه السلام) به
كوفيان
255 - 80- نامه رسانان همه با حضرت (عليه
السلام) ديدار كردند. امام (عليه السلام) نامه ها را خواند و از آنان احوال مردم را
جويا شد. سپس توسط هانى بن هانى سبيعى و سعيد بن عبدالله حنفى - آخرين فرستاده ها -
در پاسخ كوفيان نوشت :
((به نام خداوند بخشنده مهربان . از حسين بن على (عليه
السلام) به اءشرف مؤ منان و مسلمانان .
اما بعد. هانى و سعيد - آخرين فرستادگان شما - نامه هاى شما را آوردند، از مطالب آن
آگاهى يافتم . سخن بيشتر شما اين بود كه ((ما امام نداريم به
سوى ما بيا اميد است خداى متعال توسط تو ما را بر هدايت و حق فراهم آورد)).
اكنون برادر و پسر عمو و مورد وثوق خاندانم - مسلم بن عقيل - را نزد شما مى فرستم .
از او خواسته ام تا احوال و امور و افكار شما را برايم بنويسد.
اگر نوشت كه بزرگان و انديشمندان و خردمندان شما بر آنچه فرستادگان شما مى گويند و
در نامه هايتان خوانده ام هم داستان اند، بزودى نزد شما خواهم آمد. به جانم سوگند
امام و رهبر نيست مگر آن كس كه به قرآن عمل كند و عدل را بپا دارد و حق را اجرا كند
و خود را وقف راه خدا سازد. والسلام )).
ابن اعثم گويد: امام نوشت : ((بسم الله الرحمن الرحيم ، از
حسين بن على (عليه السلام) به اشراف مؤ منان . سلام بر شما باد. اما بعد: هانى بن
هانى و سعيد بن عبدالله - آخرين فرستاده هاى شما - نامه هاى شما را آوردند. از
مضامين آن آگاهى يافتم از جواب شما كوتاهى نمى كنم .
اكنون برادر و پسر عمو و مورد وثوق خاندانم - مسلم بن عقيل - را نزد شما مى فرستم
از او خواسته ام تا احوال و افكار شما و نظر خردمندان و انديشمندان شما را برايم
بنويسد. به خواست خدا او نزد شما رهسپار است .
والسلام و لا
قوة الا بالله (سلام الهى بر همه باد كه هيچ توانى جز از او نيست ) پس اگر
بر آنچه فرستادگان شما مى گويند و در نامه هايتان خوانده ام (استوار) هستيد با پسر
عموى من همراهى كرده با او بيعت كنيد و ياريش نماييد و تنهايش مگذاريد. به جانم
سوگند! رهبرى كه مطابق كتاب خدا عمل كرده به عدل داورى كند، برابر نيست با كسى كه
بناحق فرمانروايى كرده ، نه هدايت كند و نه هدايت بپذيرد.
خدا ما و شما را بر هدايت فراهم آورد و ما و شما را بر كلمه تقوا پيوسته دارد كه او
به آنچه خواهد صاحب لطف است . سلام و رحمت و بركات خدا بر شما باد)).
سخن او با مسلم (عليه السلام)
256 - 81- سپس نامه را پيچيده مهر زد و مسلم
بن عقيل را - كه رحمت خدا بر او باد - فراخوانده نامه را به او داد و فرمود:
((تو را به سوى كوفيان رهسپار مى كنم . اين نامه هاى آنان به
من است - و خدا به زودى كار تو را به آنگونه كه دوست دارد و مى پسندد پايان مى دهد.
اميدوارم من و تو در درجه شهدا باشيم . در سايه بركت و خير خداوندى رهسپار شو تا به
كوفه درآيى . چون به آنجا رسيدى نزد موثق ترين مردم آنجا جاى گزين و مردم را به
پيروى من فراخوان و از كمك به خاندان ابوسفيان باز دار پس اگر آنان را در بيعت با
من همداستان ديدى زود به من گزارش كن تا به خواست خدا طبق آن عمل كنم
))(650).
سپس دست به گردن مسلم انداخت و با او خداحافظى كرد و هر دو گريستند.
ابو مخنف گويد: امام (عليه السلام) مسلم بن عقيل را فراخواند و قيس بن مسهر صيداوى
و عمارة بن عبيد سلولى و عبدالرحمن و عبدالله فرزندان شهداد اءرجبى را همراه او
كرد. او را به تقوا و رازدارى و لطف به مردم فرمان داد و اينكه اگر مردم را
همداستان ديد زود گزارش كند.
مسلم براى آنكه كسى از بنى اميه متوجه نشود، مخفيانه از مكه به مدينه آمد. چون به
مدينه رسيد ابتدا به مسجد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمده دو ركعت نماز
گزارد، سپس به ميان خاندان خود آمد و با هر كه مى خواست خداحافظى كرد و در دل شب با
دو نفر راهنما از قبيله قيس عيلان كه اءجير كرده بود از راه فرعى به سوى كوفه
رهسپار گشت . آن دو نفر راه را گم كرده (بر اثر ناتوانى ) از همراهى او باز ماندند.
تشنگى شديدى به همه روى آورد آنان گفتند: اين راه را بگير (و برو) تا به آب برسى و
خود در تنگه دره خبيت جان سپردند.
نامه مسلم (عليه السلام) به امام
(عليه السلام) در بين راه و پاسخ آن
257 - 82- مسلم (در بين راه ) نامه زير را به
امام حسين (عليه السلام) نوشته ، توسط قيس بن مسهر صيداوى فرستاد.
اما بعد، من از مدينه با دو رهنما رهسپار (كوفه ) شدم . آنان راه را گم كرده باز
ماندند. تشنگى شديد چنان بر ما روى آورد كه آن دو، جان سپردند و ما رهسپار شده تا
به آب رسيديم و با رمقى رهيديم . اين قضيه در مكانى بنام تنگه دره خبيت روى داد و
من آن را به فال بد گرفتم . اگر مى خواهى مرا معاف دار و ديگرى را بفرست . والسلام
.
امام (عليه السلام) در پاسخ او نوشت :
((اما بعد، من نگرانم كه تو را ترس به استعفا واداشته باشد.
هم اكنون به آن سو كه رهسپارت كرده ام رهسپار شو. و سلام بر تو باد))(651).
چون نامه به دست مسلم رسيد با آنكه از مضمون آن آگاه بود گفت : من نگران خود نيستم
و فورى به راه افتاد تا به آبى از قبيله طى رسيد. در آنجا (براى استراحت ) پياده
شده سپس كوچ كرد. ناگاه شخصى شكارى را ديده تير افكند و آن را كشت مسلم (عليه
السلام) (آن را به فال نيك گرفته ) گفت : به خواست خدا دشمن ما كشته خواهد شد.
سپس رهسپار شده با ياران خود وارد كوفه شد و به خانه مختار در آمده شيعيان نزد او
رفت و آمد مى كردند. هرگاه گروهى مى آمد او نامه امام را بر آنان مى خواند و آنان
با او بيعت مى كردند.
عبدالله بن مسلم و عمارة بن عقبه و عمر بن سعد بن وقاص به يزيد نوشتند كه : مسلم بن
عقيل به كوفه آمده و شيعيان حسين (عليه السلام) با او بيعت مى كنند. اگر كوفه را مى
خواهى شخصى نيرومندى بر آن بگمار.
نامه امام به اشراف بصره
258 - 83- ابو مخنف گويد: امام حسين (عليه
السلام) نامه اى در يك نسخه به سران پنجگانه و اشراف بصره از جمله مالك بن سمع بكرى
، اءحنف بن قيس ، منذر بن جارود، مسعود ابن عمرو، قيس بن هيثم و عمرو بن عبيدالله
بن معمر نوشته آن را توسط غلامشان سليمان فرستاد:
((اما بعد، خدا محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را بر
خلايق خويش برگزيد و او را به پيامبرى خود گرامى داشت و به رسالتش مبعوث كرد. سپس
او را نزد خود برد در حالى كه به صلاح مردم عمل كرده بود و رسالتش را انجام داده
بود. و ما خاندان و اوليا و اوصيا و وارثان او و سزاوارترين مردم به جانشينى او
بوديم كه ديگران بر ما پيشى جستند و ما تسليم شديم ، ما تفرقه را نخواستيم و به
عافيت (وحدت ) پاسخ گفتيم . اين در حالى بود كه مى دانستيم ما بر حق ولايت از
متوليان آن سزاوارتريم ... اكنون اين نامه را توسط فرستاده خود نزد شما فرستادم و
شما را به كتاب خدا و سنت پيامبرش فرا مى خوانم كه سنت او را كشته و بدعت را احيا
كرده اند.
اگر گفتارم را بشنويد و فرمانم بريد شما را به راه راست هدايت كنم . و سلام و رحمت
خدا بر شما باد))(652).
همه اشراف ، نامه را خوانده آن را مخفى داشتند، مگر منذر بن جارود كه آن را دسيسه
عبيدالله بن زياد پنداشت از اين رو فرستاده امام را همان شب كه فردايش آهنگ كوفه
داشت نزد عبيدالله آورد، ابن زياد چون نامه را خواند گردن او را زد و بر منبر بر
آمده سخنرانى كرد و مردم را (از مخالفت يزيد) ترساند.
259 - 84- سيد بن طاووس گويد: امام حسين (عليه
السلام) به گروهى از اشراف بصره ، از جمله يزيد بن مسعود نمشلى و منذر بن جارود
عبدى نامه اى نوشته آن را توسط غلام خود سليمان كه كنيه اش اءبو رزين بود فرستاد.
در آن نامه آنان را به يارى و ملازمت پيروى خود فراخوانده بود.
يزيد بن مسعود با آگاهى از مضمون نامه ، افراد بنى تميم و بنى حنظله و بنى سعد را
فراخواند. چون همگى حاضر شدند گفت : اى جماعت بنى تميم جايگاه و منزلت من نزد شما
چگونه است ؟
گفتند: به به ! به خدا سوگند تو پشتيبان و برترين فخر مايى كه در مركز شرافت جادارى
و بر همه پيش گرفته اى .
گفت : من شما را گرد آوردم تا با شما مشورتى كنم و از شما كمكى جويم .
گفتند: به خدا ما اندرز خود را از تو دريغ نداريم و نظر ستوده از آن تو آريم .
اكنون بگو تا بشنويم .
گفت : معاويه مرده و چه خوار و رسوا! بدانيد كه رشته جور و گناه گسست و پايه هاى
ستم فرو ريخت . او (براى يزيد) بيعتى گرفت و پنداشت كه آن را محكم كرده است ، چه
دور است از خواسته خود! به خدا سوگند او تلاش كرد و شكست خورد و رايزنى نمود و
نتيجه نگرفت . اكنون پسر او يزيد شرابخوار و سرآمد تباهيها ادعاى خلافت بر مسلمين
مى كند و بى رضايت آنان آرزوى امارت دارد، با اينكه از بردبارى ناچيز و دانش اندك
برخوردار و در حق شناسى از جاى پاى خود نيز خبر ندارد. صادقانه سوگند ياد مى كنم كه
پيكار با او از جهاد با مشركين برتر است . و اين حسين بن على (عليه السلام) فرزند
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) صاحب شرافتى پايدار و انديشه اى استوار است
كه فضيلت او در بيان نگنجد و دانش او پايان نگيرد. او به سبب سابقه و سن و قدمت و
قرابتش با پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) براى تصدى امر ولايت ، از هر كسى
شايسته تر است كه به خردسالان مهر مى ورزد و به پيران دل مى سوزاند.
او براى رعيت چه گرامى امير و براى امت چه بزرگوار امامى است ! با وجود او حجت
خداوندى بر همگان حتمى گشت و اندرز الهى ابلاغ شد. بنابراين از نور حق رو بر متابيد
و خويش را در وادى باطل نيفكنيد. همانا صخر بن قيس در روز جمل شما را از يارى امير
مؤ منان (عليه السلام) باز داشت . اكنون آن ننگ را با روى آوردن به فرزند رسول خدا
(صلى الله عليه و آله و سلم) و يارى او بشوييد. به خدا سوگند كسى از يارى او كوتاهى
نمى كند مگر آنكه خدا ذلت را در فرزندان و كمى را در خويشان او به ميراث نهد. اينك
من زره جنگ و جوشن پيكار پوشيده ام . هر كه كشته نشود سرانجام بميرد و هر كه از
نبرد بگريزد از چنگ مرگ نرهد. خدا شما را رحمت كناد. مرا پاسخى نيكو دهيد.
مردان بنى حنظله گفتند: اى ابا خالد! ما تيران تركش و جنگجو سواران عشيره توييم .
اگر ما را پرتاب كنى بر نشان زنى و اگر ما را به جنگ وادارى ظفر يابى .