فرهنگ جامع سخنان امام حسين (عليه السلام)
ترجمه كتاب : موسوعه كلمات الامام الحسين (عليه السلام)

گروه حديث پژوهشكده باقرالعلوم (عليه السلام)

- ۲۴ -


امام حسين (عليه السلام) فرمود: ((برادرم ! به خدا سوگند اگر در دنيا هيچ پناهى نداشته باشم باز هرگز با يزيد بن معاويه بيعت نخواهم كرد.))(595) كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) (درباره او) فرمود: خدايا! يزيد را بركت و خير مده !.
محمد بن حنفيه از سخن ساكت ماند و (منقلب شده ) گريست . امام (عليه السلام) نيز لختى با او گريست و فرمود: ((برادر جان ! خدا پاداش خيرت دهد نصيحت كردى و شايسته پند دادى ، اميدوارم در راءى خود - به خواست خدا - كامروا و به حق باشى . من آهنگ مكه را دارم و خود و برادر و برادرزادگان و پيروان خود را (براى اين سفر) آماده كرده ام ، امر و راءى آنان امر و راءى من است .
و اما تو - برادر - باكى نيست كه در مدينه بمانى تا در ميان آنان چشم (و خبررسان ) من باشى ، هيچ كارى از آنان را از من پنهان مدار))(596).
طبرى گويد: چون محمد بن حنفيه ، حضرت (عليه السلام) را از رفتن به شهرها بازداشت امام فرمود: برادر جان ! من مى روم (597). عرض كرد: پس ‍ به مكه برو اگر آنجا امن بود كه (خوب ) راهى است وگرنه به شنزارها و شكاف كوهها پناه ببر.
حضرت (عليه السلام) فرمود: ((برادر جان ! نصيحت كردى و محبت فرمودى اميدوارم راءيت راست و كامروا باشد))(598).
در روايت ديگرى آمده است : محمد بن حنفيه گفت : برادر جان ! مى ترسم تو را بكشند. فرمود: ((من آهنگ مكه دارم اگر آنجا امن بود مى مانم وگرنه به شكاف كوهها و دشتها مى پيوندم تا ببينم چه مى شود))(599).
236 - 61- سپس امام حسين (عليه السلام) دوات و كاغذ خواست و اين وصيت را به برادرش محمد حنفيه نوشت :
((به نام خداوند بخشنده مهربان . اين وصيت حسين بن على بن ابى طالب به برادر خود محمد مشهور به ابن حنفيه است . حسين براستى شهادت مى دهد كه هيچ معبود بحقى جز خداى يگانه بى انباز نيست و محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) بنده و پيامبر اوست كه حق را از جانب حق آورده است . بهشت و دوزخ حق است و قيامت - بى هيچ ترديدى - خواهد آمد و خدا هر كه را در قبرهاست برانگيزد.
من از روى هوس و سركشى و تبهكارى و ستمگرى قيام نكردم ، تنها به انگيزه سامان بخشى در امت جدم برخاستم ، مى خواهم به نيكيها فرمان دهم و از بديها باز دارم و روش جد خود (صلى الله عليه و آله و سلم) و پدرم على بن ابى طالب (عليه السلام) را دنبال كنم .
هر كس دعوت مرا از آن رو كه حق است پذيرفت خدا به حق نزديكتر است (و پاداشش با اوست ) و هر كس دعوت مرا نپذيرفت صبر مى كنم تا خدا ميان من و اين مردم بحق داورى كند كه او بهترين داوران است .
برادرم ! اين وصيتم به توست و توفيق من جز از خدا نيست و بر او توكل دارم و بازگشتم به سوى اوست )).
سپس نامه را پايان برده ، مهر زد و به برادرش محمد سپرد و با او خداحافظى كرد و در دل شب (از مدينه ) خارج شد.
237 - 62- محمد بن عمر گويد: از پدرم عمر بن على بن ابى طالب (عليه السلام) - كا با دايى هايم آل عقيل سخن مى گفت - شنيدم گفت : چون برادرم - حسين (عليه السلام) - در مدينه از بيعت با يزيد خوددارى كرد نزد او رفته او را فارغ يافتم . عرض كردم : اباعبدالله فدايت شوم برادرت ابومحمد حسن (عليه السلام) از پدر خود (امير مؤ منان (عليه السلام)) برايم نقل فرمود (ناگاه بغض گلويم را فشرد و) گريه مهلتم نداد و هق هق گريه ام بلند شد. حضرت (عليه السلام) مرا به سينه چسبانيد و فرمود: ((به تو فرموده : كه من كشته مى شوم ؟))(600) عرض كردم : خدا نكند اى فرزند رسول خدا! فرمود: تو را به حق پدرم سوگند آيا كشته شدن مرا به تو خبر داده است ؟(601) عرض كردم : بله ، پس چرا اقدام نفرمودى و بيعت نكردى ؟
فرمود: ((پدرم برايم نقل كرد كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) او را از شهادت خود و شهادت من آگاه فرموده است و خبر داده كه مرقد من نزديك مرقد پدرم خواهد بود - تو گمان دارى چيزى مى دانى كه من نمى دانم - و اينكه هرگز تن به خوارى و ذلت نخواهم داد و اينكه (مادرم ) فاطمه (عليها السلام ) از ظلم امتش بر فرزندان او دادخواهانه با پدر خود (رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)) ديدار خواهد كرد و كسى كه او را در فرزندانش بيازارد وارد بهشت نخواهد شد))(602).
238 - 63- امام حسين (عليه السلام) چون خواست از مدينه بيرون رود ام سلمه نزد او آمده ، عرض كرد: فرزندم با رفتن به عراق مرا محزون نكن . از جد تو (رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)) شنيدم فرمود: فرزندم حسين در ديار عراق در سرزمينى به نام كربلا كشته خواهد شد. امام (عليه السلام) فرمود: ((مادر جان ! به خدا سوگند من نيز اين را مى دانم من به ناچار كشته خواهم شد گريزى نيست . به خدا سوگند آن روزى را كه در آن كشته مى شوم و نيز كسى كه مرا مى كشد و مكانى كه در آن دفن مى شوم همه را مى شناسم و نيز كسانى كه از خاندان و نزديكان و پيروانم كشته مى شوند مى شناسم . مادر جان ! اگر مايل باشى قبر و مرقد خود را به تو بنمايانم ))(603)؟!
سپس به جانب كربلا اشاره فرموده زمين فرو رفت تا آنجا كه مرقد و مدفن و جايگاه سپاهيان خود و نيز محل توقف و شهادت خود را به او نماياند. ام سلمه سخت گريست و او را به خدا سپرد. امام (عليه السلام) فرمود: ((مادر جان ! خواست خداى عزيز و با جلال است كه مرا از ظلم و عدوان ظالمان كشته و سر بريده و نيز خاندان و خويشان و زنان مرا (از ديار خود) رانده و دور افتاده و هم كودكانم را سر بريده و ستمديده و در زنجير اسارت گرفتار - كه فريادرس مى خواهند و يار و ياورى نى يابند - ببيند))(604).
در روايت ديگرى آمده است : ام سلمه گفت : نزد من تربتى است كه جدت (رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)) در شيشه اى آن را به من سپرد. امام (عليه السلام) فرمود: ((به خدا سوگند من اين چنين كشته خواهم شد و اگر به عراق نروم باز مرا مى كشند))(605)، سپس خاكى گرفته آن را در شيشه اى به ام سلمه داد و فرمود: ((آن را نزد شيشه جدم بگذار، هرگاه از خون جوشيدند بدان كه مرا كشته اند))(606).
239 - 64- از امام باقر (عليه السلام) نقل شده كه فرمود: چون حسين (عليه السلام) آهنگ عراق كرد ام سلمه - كه او را بزرگ كرده بيش از هر كسى دوست مى داشت و دلسوزى مى كرد و تربتش را در شيشه اى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به او سپرده بود نزد خود داشت - امام (عليه السلام) را خواسته به او گفت : فرزندم ! مى خواهى بروى ؟ فرمود: مادر جان ! مى خواهم به عراق برم . گفت : تو را بخدا نرو. فرمود: چرا مادرم ! گفت : از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيدم فرمود: فرزندم حسين در ديار عراق كشته خواهد شد. عزيزم ! نزد من تربت توست كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آن را در شيشه اى بسته به من داد. فرمود: ((مادر جان ! به خدا سوگند كشته خواهم شد و من از قضا و قدر و سرنوشت حتمى و تكليف قطعى خداى متعال فرار نخواهم كرد.))(607) گفت شگفتا! كجا مى روى با اينكه كشته مى شوى ؟! فرمود: ((اگر امروز نروم فردا مى روم و اگر فردا نروم پس فردا خواهم رفت به خدا سوگند مرا از مرگ چاره اى نيست . من آن روز و آن جا و آن ساعتى را كه در آن كشته مى شوم و نيز آن گودالى را كه در آن دفن مى شوم مى شناسم و همانگونه كه تو را مى شناسم و آن را مى بينم و همانگونه كه تو را مى بينم ))(608). گفت : آيا آن را مى بينى ؟! فرمود: ((اگر مى خواهى جاى شهادت خود و يارانم را به تو بنمايانم ؟))(609) گفت : مى خواهم .
پس بيش از بسم الله نگفت كه ناگاه زمين فرو رفت تا آنجا كه مرقد و مدفن و جايگاه خود و اصحاب خود را به او نماياند و از آن تربت به او داد و او آن را با تربتى كه نزد خود داشت بياميخت . سپس امام (عليه السلام) از نزد او بيرون رفت در حالى كه مى گفت : من در روز عاشورا كشته خواهم شد.
240 - 65- فضيل بن يسار، از امام باقر (عليه السلام) نقل كرده كه فرمود: چون (امام ) حسين (عليه السلام) آهنگ عراق كرد، - وصيت كرد و كتابها و غير آنها را به ام سلمه - همسر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) سپرد و فرمود: ((هرگاه بزرگترين فرزندانم نزد تو آمد، آنچه به تو داده ام به او بسپار))(610). پس از شهادت امام حسين (عليه السلام) على بن الحسين (عليه السلام) نزد ام سلمه آمد و او همه آنها را به او سپرد.
241 - 66- جابر بن عبدلله گويد: چون حسين بن على (عليه السلام) عازم عراق شد نزد او آمده عرض كردم : تو فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و يكى از دو نواده اويى ، چاره اى نمى بينم جز آنكه همچون برادرت صلح كنى كه او كامروا و درستكار بود.
فرمود: ((جابر! برادرم صلح را به امر خداى متعال و پيامبرش انجام داد، من نيز به امر خداى متعال و پيامبرش عمل مى كنم ، آيا مايلى هم اكنون رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام) و برادرم حسن (عليه السلام) را برايت گواه آورم ))(611)؟!
پس ناگاه ديدم در آسمان گشود و پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)، على و حسن (عليهما السلام )، حمزه ، و جعفر و زيد از آسمان بر روى زمين فرود آمدند. بيمناك از جا جستم . رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: آيا درباره حسن (عليه السلام) - پيش از حسين (عليه السلام ) - به تو نگفتم مؤ من نخواهى بود مگر به امامان خود تسليم باشى و معترض ‍ نباشى ؟ آيا مايلى جايگاه معاويه و حسين و نيز يزيد را ببينى ؟!
عرض كردم : آرى اى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)! پس گام خود را بر زمين زده شكافت ، دريايى آشكار شد و شكافت . باز زمينى آشكار شده بر آن زد و شكافت ، بدين منوال هفت زمين و هفت دريا شكافته من از زير همه آنان آتشى و در آتش زنجيرى ديدم كه وليد بن مغيره ، ابوجهل ، معاويه سركش و يزيد را به آن بسته شياطين سركش نيز به آنان پيوسته اند. آنان سخت ترين عذاب دوزخيان را داشتند.
سپس پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: سرت را بلند كن ! سر خود را بلند كرده ديدم درهاى آسمان گشوده و برترين مرتبه بهشت نمايان است . رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و همراهان به آسمان بالا رفتند. چون در افق بالا قرار گرفتند به حسين (عليه السلام) ندا كرد: فرزندم ! به من ملحق شو، حسين (عليه السلام) نيز به او پيوسته همه عروج كردند تا به مرتبه برترين بهشت در آمدند. رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) از آنجا به من نگاه كرد و دست حسين (عليه السلام) را گرفته فرمود: اى جابر! اين فرزند من است كه با من در اينجاست پس كارش را به او بسپار و شك مكن تا مؤ من باشى .
جابر گويد: چشمانم كور باد اگر آنچه را از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) گفتم نديده باشم .

سخن او با زنان بنى هاشم
242 - 67- جابر از امام باقر (عليه السلام) نقل كرده كه فرمود: حسين (عليه السلام) چون آهنگ خروج از مدينه را كرد، زنان بنى عبدالمطلب نزد او آمده خواستند ناله و شيون كنند كه امام (عليه السلام) به ميان آنان آمده فرمود: ((شما را به خدا، اين امر را با (شيون خود) آشكار نسازيد كه نافرمانى خدا و پيامبرش خواهد بود.))(612)
آنان گفتند: پس گريه و شيون خود را براى چه كسى نگهداريم كه امروز نزد ما همچون روز رحلت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)، على (عليه السلام)، فاطمه (عليها السلام )، رقيه ، زينب و ام كلثوم (دختران پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )) است . خدا ما را فدايت كند. تو را به خدا خود را از مرگ به دور دار، اى محبوب نيكان از دست رفته ما...
سپس آنان نزد ام هانى - عمه امام (عليه السلام) - رفته گفتند: ام هانى ! تو نشسته اى و حسين (عليه السلام) با خاندان خود مى خواهد برود؟! ام هانى آمده امام (عليه السلام) چون او را ديد فرمود: ((آيا اين عمه ام ام هانى نيست ؟))(613) عرض كردند: آرى . فرمود: ((عمه جان ! با اين حالت (ضعف و پيرى ) كه دارى چرا اينجا آمدى ؟))(614) گفت : چگونه نيايم كه شنيده ام سرور بيوه زنان (و بى پناهان ) از كنار من مى رود؟ گريه كنان زارى نموده به اشعار پدرش ابوطالب تمثل جست : او سپيدرويى است كه مردم به بركت روى او از ابرها باران مى خواهند فرياد رس يتيمان و پناه بيوه زنان است . او از آل هاشم است كه مرگ گرداگرد او مى چرخد، در حالى كه آل هاشم در نعمت و آسودگى اند.
سپس عرض كرد: آقا جان ! من از اين سفر، بد به دلم افتاده است زيرا ديشب از هاتفى شنيدم كه مى گويد: همانا كشته كنار نهر (فرات ) كه از آل هاشم است (با كشته شدن بنا حق خود) قريشيان را سرافكنده كرد و آنان خوار شدند. محبوب دل رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) تبهكار نيست و مصيبت (شهادت ) او - او كه بزرگ است - بزرگ منشى ها را آشكار (و تفسير) كرد.
امام (عليه السلام) فرمود: ((عمه جان ! نگو قريشيان بلكه بگو: مسلمانان را سرافكنده كرد و خوار شدند. عمه جان ! هر چه مقدر است خواهد شد و فرمود: آنان مردمى نيستند كه بر فرزند هميشه پيروز جنگها، ظفر يابند. اين به علم غيب الاهى ست كه امور مقدر گشته است ))(615).
پس ام هانى گريان بيرون رفته مى گفت : با رفتن حسين (عليه السلام) از مدينه جد خود، تنها ام هانى ناراحت نيست بلكه از فراق او رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و مرقد و منبر نيز گريانند.

نامه او به بنى هاشم
243 - 68- حمزة بن حمران گويد: از رفتن امام حسين (عليه السلام) و ماندن محمد بن حنفيه سخن مى گفتيم ، امام صادق (عليه السلام ) فرمود: حمزه ! من هم اكنون در اين باره با تو حرف مى زنم ، ديگر پس از اين مپرس . حسين (عليه السلام) چون جدا شد كه برود كاغذى خواست و نوشت :
((به نام خداوند بخشنده مهربان از حسين بن على (عليه السلام) به بنى هاشم .
اما بعد هر كس از شما با من باشد شهيد خواهد شد و هر كس نباشد به پيروزى دست نخواهد يافت ، و السلام ))(616).

هجرت امام حسين (عليه السلام) از مدينه
244 - 69- امام حسين (عليه السلام) در شب يكشنبه 28 رجب ، سال شصت هجرى قمرى همراه فرزندان و برادر و خواهران و برادرزادگان و همه خاندان خود - جز محمد بن حنفيه - از مدينه (به سوى مكه ) رهسپار شده ، اين آيه را مى خواند: (موسى ترسان و نگران از آنجا بيرون رفت (در حالى كه مى ) گفت : پروردگارا! مرا از گروه ستمكاران نجات بخش )(617).
در روايت ديگرى آمده : او در دل شب سوم شعبان سال شصت هجرى قمرى همراه همه خاندان خود رهسپار مكه شده اين آيه را مى خواند:...
245 - 70- از شاهراه (مدينه - مكه ) رهسپار شد. پسر عمويش ‍ - مسلم بن عقيل - عرض كرد: اى فرزند دخت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم)! اگر همچون عبدالله بن زبير - از راه ديگرى مى رفتيم به نظرم بهتر بود، زيرا نگرانم تعقيب كنندگان به ما دست يابند!
امام (عليه السلام) فرمود: ((نه - پسر عمو - به خدا سوگند از اين راه جدا نمى شوم تا خانه هاى مكه را ببينم يا خدا آنچه دوست دارد و مى پسندد در اين راه پيش آورد))(618).
طبرى گويد: امام (عليه السلام) فرمود: ((به خدا سوگند از اين راه جدا نمى شوم تا خدا آنچه را بيشتر دوست دارد پيش آورد))(619).
شيخ مفيد گويد: امام (عليه السلام) فرمود: ((به خدا سوگند از اين راه جدا نمى شوم تا خدا آنچه مقرر فرموده پيش آورد))(620).
در روايت ديگرى آمده : امام (عليه السلام) چون از مدينه رهسپار شده در شاهراه قرار گرفت . خاندانش گفتند: اگر از كوره راه بروى بهتر است . فرمود: ((آيا از تعقيب كنندگان مى ترسيد))(621)؟ عرض كردند: آرى . فرمود: ((آيا از ترس مرگ از راه منحرف شوم ))(622)؟! سپس اين اشعار را سرود:
((چون انسان از فرزندان و آبرو و خاندان خود پاسدارى نكند فرومايه سزاى ناسزا خواهد بود. در مقابل آنچه يزيد فردا (با تهديد) از ما خواهد خواست ، شناگر درياهاى مرگ در شرق و غرب خواهيم بود. چنان با ضربتى آتشين پيكار كرده (به دشمن ) يورش بريم كه اگر شيرى آن را ببيند (از وحشت ) به گريزگاهى گريزد))(623).

سخن او با فرشتگان و جنبان
246 - 71- شيخ مفيد، از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده كه فرمود: چون امام حسين (عليه السلام) از مدينه رهسپار شد، گروههايى از فرشتگان نشاندار - نيزه به دست و سوار بر اسبان بهشتى - با او ديدار نموده سلام كردند و گفتند: اى كه - پس از جد و پدر و برادر خود - حجت خدا بر خلايقى ! حق تعالى جد تو را - در موارد بسيار - بوسيله ما يارى كرد. اكنون او ما را به مدد تو فرستاده است .
حضرت (عليه السلام) فرمود: ((وعده گاه ما و شما گودال و بقعه اى است كه در آن به شهادت مى رسم و آن كربلاست چون به در آنجا در آمدم به نزد من آييد))(624).
عرض كردند: اى حجت خدا: فرمانمان ده كه مى شنويم و اطاعت مى كنيم . آيا از برخورد با دشمن نگرانى ؟ ما با توييم .
فرمود: ((آنان را بر من راهى نيست و زيانم نتوانند رساند تا به جايگاه شهادت خود درآيم ))(625).
247 - 72- و گروههايى كه از جنيان مسلمان نزد امام (عليه السلام) آمده عرض كردند: سرورا! ما پيروان و ياوران توييم هر چه خواهى فرمانمان ده ، اگر فرمان دهى همه دشمنانت را هم اكنون بكشيم ، خواهيم كرد.
حضرت (عليه السلام) آنان را دعا كرده فرمود: ((آيا اين آيه را - كه بر جدم نازل شده - نخوانده اند: ((هر كجا باشيد شما را مرگ در مى يابد هر چند در برجهاى استوار باشيد))(626)؟ و نيز ((اگر شما در خانه هاى خود هم بوديد كسانى كه كشته شدن برآنان نوشته شده قطعا به سوى قتلگاه هاى خويش ‍ مى رفتند))(627) و اگر من در جاى خود بمانم (و به جهاد نروم ) اين خلق شب زده به چه آزموده شوند؟ و چه كسى در مشهد شهادت من - در كربلا - جاى گزيند؟ خدا در آن روز كه زمين را گسترانيد، آنجا را براى من برگزيد و آن را پناه شيعيانم قرار داد. آنجا در دنيا و آخرت امان آنان است . شما جنيان ! در روز شنبه - روز عاشورا - نزد من آييد كه در آخر آن روز - در حالى كه كسى از خويشان و برادران و خاندانم نمانده تا آهنگ كشتنش را كنند - مرا مى كشند و سر مرا براى يزيد مى برند))(628).
آنان عرض كردند: اى حبيب خدا و فرزند حبيب خدا! اگر پيروى از فرمان تو واجب نبود كه نمى توانيم از آن سرپيچى كنيم ، همه دشمنانت را - پيش ‍ از آنكه به تو دست يابند - مى كشتيم .
امام (عليه السلام) فرمود: ((به خدا ما برايشان از شما تواناتريم و ليكن (صبر مى كنيم ): (تا كسى كه (بايد) هلاك شود با دليلى روشن هلاك گردد، و كسى كه (بايد) زنده ماند، با دليلى روشن زنده بماند(629))))(630).

ديدار او با عبدالله عدوى
248 - 73- سپس رهسپار مكه شد كه عبدالله بن مطيع عدوى به سوى او آمده گفت : ابا عبدالله ! خدا مرا فدايت كند، كجا مى روى ؟
امام (عليه السلام) فرمود: ((اكنون آهنگ مكه دارم . چون به مكه در آمدم صلاح بعدى كار خود را نيز از خدا مى خواهم ))(631).
عبدالله بن مطيع عرض كرد: اى فرزند دخت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم)! خدا در اين تصميم خيرت دهد، ولى من از راه مشورت پندى دارم ، آن را بپذير.
فرمود: ((ابن مطيع ! آن چيست ))(632)؟
عرض كرد: چون به مكه در آمدى مراقب باش كوفيان فريبت ندهند كه پدرت در آنجا كشته شد و برادرت را در آنجا زخم نيزه كارى زدند، ملازم حرم الهى باش كه تو در عصر ما سرور عربى . به خدا اگر تو كشته شوى خاندانت نيز كشته خواهند شد. والسلام . راوى گويد، امام (عليه السلام) او را دعا كرده خدا حافظى فرمود.
دينورى گويد: امام (عليه السلام) به ابن مطيع فرمود: ((خدا آنچه خواسته پيش خواهد آورد))(633).
طبرى گويد: امام (عليه السلام) فرمود: ((اكنون آهنگ مكه دارم ، بعد از آن نيز صلاح خود را از خدا مى خواهم ))(634).
محمد بن سعد از ابى عون نقل كرده كه گفت : چون حسين بن على (عليه السلام) از مدينه رهسپار مكه شد در راه با ابن مطيع كه سرگرم حفر چاه بود برخورد كرد، ابن مطيع پرسيد: پدر و مادرم فدايت ! كجا؟!
فرمود: ((مكه ))(635). و يادآورى فرمود كه شيعيانش در آنجا به او نامه نوشته اند.
ابن مطيع عرض كرد: پدر و مادرم فدايت ! كجا مى روى ؟! (نزد ما بمان و) ما را از خود بهره مند ساز و نزد آنان مرو!
امام (عليه السلام) نپذيرفت . سپس ابن مطيع عرض كرد: (آقا جان !) اين چاه را خود به آب رسانده ام ، امروز روزى است كه آب كمى در دلو بيرون آمده است . اى كاش از خدا بخواهى به اين چاه بركتى عطا فرمايد.
امام (عليه السلام) فرمود: ((از آب آن بياور))(636)، مقدارى از آب دلو آورد. امام (عليه السلام) از آن نوشيده مضمضه فرمود و به چاه برگرداند، آب چاه گوارا و فراوان شد. سپس خداحافظى كرده و رهسپار مكه شد و در راه ، ابن عباس و ابن عمر به ديدارش آمدند.
249 - 74- ابو واقد ليثى گويد: خبر خروج امام (عليه السلام) از مكه به من رسيد. من در منزل ((ملل )) به ديدار او شتافته سوگندش دادم كه نرود، زيرا رفتن او بى نتيجه بود و خود را به كشتن مى داد. فرمود: ((بر نمى گردم ))(637).

امام حسين (عليه السلام) در مكه
250 - 75- چون امام (عليه السلام) در شب جمعه سوم شعبان ، به مكه در آمد اين آيه را مى خواند: (و چون (موسى ) رو به جانب شهر مدين آورد، گفت : اميد است خدا مرا به راه راست هدايت فرمايد)(638).
او در آنجا اقامت گزيد، مردم و كسانى كه در زيارت عمره بودند و نيز مسافران نزد او رفت و آمد داشتند.
ابن زبير نيز در مكه بود. او كنار كعبه مى ايستاد و نماز و طواف انجام مى داد و با مردم دو روز پى در پى و هر دو روز يك بار نزد امام (عليه السلام ) مى آمد. حضور امام (عليه السلام) براى او بسيار سنگين بود، زيرا مى دانست با وجود حسين (عليه السلام) كسى با او بيعت نخواهد كرد.
251 - 76- احمد بن اعثم كوفى گويد: چون امام (عليه السلام) به مكه درآمد مردم آنجا بسيار خوشحال شده صبح و شام نزد او رفت و آمد مى كردند. او در بلندترين جاى مكه فرود آمده خيمه بزرگى افراشته بود. و عبدالله بن زبير در خانه خود - قيقعان - فرود آمد. سپس عبدالله بن عباس ‍ امام (عليه السلام) را به خانه عباس منتقل كرد. فرماندار مكه در آن روز عمر بن سعد بن ابى وقاص بود. امام (عليه السلام) مؤ ذنى را گماشت كه با صداى بلند اذان مى گفت و (چون مردم جمع مى شدند) او با مردم نماز مى گزارد. ابن سعد چون ديد، مردم از هر سو فراوان نزد او رفت و آمد دارند ترسيد كه حاجيان (در ايام حج ) به او گرايش يابند. پس پنهانى به مدينه رفت و ماجرا را به يزيد نوشت . و حضور امام (عليه السلام) براى عبدالله بن زبير بسيار سنگين بود زيرا طمع داشت كه اهل مكه از او پيروى كنند چون امام (عليه السلام) به مكه آمد آنان نزد او رفت و آمد كردند و با او پيوستند، با اين حال عبدالله صبح و شام نزد امام (عليه السلام) مى رفت و با او نماز مى گزارد.
252 - 77- امام حسين (عليه السلام) باقى ماه شعبان و رمضان و شوال و ذى قعده را در مكه ماند. راوى گويد: كه آن روز در مكه عبد الله بن عباس و عبدالله بن عمر بن خطاب نيز بودند.