امام حسين (عليه السلام) پس از معاويه در مدينه
از او
بيعت مى خواهند
چون معاويه در نيمه رجب سال شصتم هجرى درگذشت ، يزيد به حاكم مدينه - وليد
بن عتبة - نامه نوشته ، او را فرمان داد تا از مردم مدينه بخصوص امام حسين (عليه
السلام) بيعت بگيرد.
217 - 42- سپس عبدالله بن عمرو بن عثمان را فرستاد تا
حسين بن على (عليه السلام) عبدالرحمن بى ابى بكر، عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبير
را فراخواند. او آنان را در خانه هاى خود نيافت . به سوى مسجد رفت آنان را نزد قبر
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) ديد. بر آنان سلام كرد و گفت : حاكم شما را
فراخوانده نزد او در آييد.
امام حسين (عليه السلام) فرمود: ((هرگاه جلسه ما تمام شد به
خواست خدا مى رويم )).(543)
در نقل ديگرى آمده است كه فرمود: ((تو برو هم اكنون مى آييم
))(544).
218 - 43- عبدالله بن زبير رو به حسين بن على (عليه
السلام) نموده گفت : ابا عبدالله ! اين ساعتى است كه من خبر ندارم وليد، در آن با
مردم نشستى داشته باشد. فكر مى كنى در چنين وقتى ما را براى چه فراخوانده است ؟
امام حسين (عليه السلام) فرمود: ((ابابكر(545)!
اكنون خبرت مى دهم ، گمان مى كنم معاويه مرده است ، شب گذشته در رؤ يا ديدم گويا
منبر معاويه سرنگون شده و خانه اش آتش گرفته است ، من آن را پيش خود تاءويل كردم كه
او مرده است ))(546).
ابن نما گويد: امام (عليه السلام) فرمود: ((به گمانم
طاغوتشان مرده است . ديشب خواب ديدم كه منبر معاويه واژگون گشته و خانه اش آتش
گرفته است ))(547)
طبرى روايت كرده كه فرمود: ((گمان مى كنم طاغوتشان مرده ، از
اين رو ما را خواسته تا قبل از انتشار خبر مرگ معاويه ميان مردم ، از ما بيعت بگيرد))(548)
ابن زبير گفت : اى فرزند على (عليه السلام)! قطعا همين گونه است ، اكنون اگر تو را
به بيعت با يزيد فراخوانند چه خواهى كرد؟
فرمود: ((من هرگز با او بيعت نخواهم كرد، زيرا پس از برادرم
حسن (عليه السلام) امر (ولايت ) با من است ، معاويه كار خود را كرد. او براى برادرم
سوگند ياد كرد كه پس از خود خلافت را در هيچ يك از فرزندان خود قرار ندهد و آن را -
اگر من زنده بودم - به من واگذارد اكنون او از دنيا رفت و به سوگند خود وفا نكرد،
به خدا سوگند براى ما حادثه اى رخ داده كه با آن هيچ آرامشى نداريم ، ابوبكر! ببين
: آيا من با يزيد بيعت كنم ، با اينكه او مردى فاسق است كه آشكارا گناه مى كند و
شراب مى خورد و با سگان و يوزپلنگان بازى مى كند و بازماندگان آل رسول را دشمن مى
دارد، نه به خدا سوگند هرگز چنين نخواهد شد))(549).
ابن شهر آشوب گويد كه امام (عليه السلام) فرمود: ((من اكنون
نزد وليد مى روم تا ببينم چه مى گويد))(550).
219 - 44- آن دو در اين گفتگو بودند كه پيام رسان
وليد برگشت و گفت : اباعبدالله ! حاكم مدينه در انتظار شما دو نفر نشسته است
برخيزيد! امام (عليه السلام) او را بازداشت و فرمود: ((اى بى
مادر! نزد امير خود برو، هر كه از ما خواست ، نزد او مى رود، اما من هم اكنون - اگر
خدا خواهد - مى آيم ))(551).
220 - 45- سپس امام حسين (عليه السلام) رو به حاضران
كرده فرمود: ((برخيزيد و به خانه خود در آييد من اكنون نزد
او مى روم تا ببينم چه خبرى دارد و چه مى خواهد))(552).
ابن زبير گفت : فدايت گردم اى فرزند دخت پيامبر! مى ترسم آنان تو را نزد خود
نگهدارند و رهايت نكنند مگر آنكه بيعت كنى يا كشته شوى !
فرمود: ((من تنها نزد او نخواهم رفت ، بلكه ياران و خادمان و
شيعيان حق جوى خود را گرد آورده به آنان دستور مى دهم تا هر يك شمشير آخته خويش را
زير لباس خود داشته از پى من بيايند. هرگاه به آنان اشاره كرده گفتم : اى آل رسول
در آييد! آنان در آمده آنچه فرمان دهم انجام دهند. من از بيعت با يزيد خوددارى
خواهم كرد و زير بار بردگى و ذلت نخواهم رفت . به خدا سوگند مى دانم حادثه اى پيش
آمده كه هيچ نظام (و حساب و كتابى ) ندارد، ولى قضاى خداوندى در حق من رخ خواهد داد
و اوست كه در خاندان پيامبرش آنچه مى خواهد و مى پسندد انجام مى دهد))(553).
طبرى روايت كرده كه حضرت (عليه السلام) فرمود: ((هم اكنون
جوانان خود را گرد آورده نزد او خواهم رفت . هرگاه به درگاه او رسيدم آنان را آنجا
نگه خواهم داشت سپس نزد او در آيم ))(554).
ابن زبير گفت : بر تو مى ترسم كه نزد او در آيى .
فرمود: ((قدرتمندانه پيش او خواهم رفت ))(555).
221 - 46- سپس حسين بن على (عليه السلام) رهسپار منزل
شده آب خواست پس لباس پوشيده وضو ساخت و دو ركعت نماز گزارد و در نمازش آنچه مى
خواست دعا كرد، چون فارغ شد سراغ جوانان و خويشان و دوستان و خاندان خود فرستاد
آنان را در جريان تصميم خود گذارد و فرمود: ((بر درگاه اين
مرد بايستيد، من مى روم و با او سخن مى گويم اگر صدايم بلند شد و فريادتان زدم كه :
((اى آل رسول در آييد)) بدون اجازه
هجوم آوريد و شمشيرهاى خود را آخته كنيد و شتاب نورزيد، اگر صحنه را ناخوشايند
ديديد بجنگيد و آن را كه آهنگ مرا كرده بكشيد))(556).
شيخ مفيد قدس سره گويد: حضرت (عليه السلام) به آنان فرمود: ((وليد
در اين وقت (نابهنگام ) مرا خواسته است اطمينان ندارم كه در آنجا مرا به كارى وا
دارد كه نپذيرم ، او مورد اطمينان نيست پس با من همراه شويد چون نزد او در آمدم شما
بر درگاه بنشينيد اگر صدايم بلند شد در آييد تا او را از من بازداريد))(557).
ابن شهر آشوب نقل كرده كه : حضرت (عليه السلام) به خاندان خود كه نزدش بودند فرمود:
((چون بر وليد در آمدم و با هم گفتگو و مناظره كرديم شما بر
درگاه باشيد. هرگاه فرياد بر آمد و صداها بلند شد به اندرون يورش آوريد و كسى را
نكشيد و آشوب نكنيد.))(558)
222 - 47- سپس امام حسين (عليه السلام) در حالى كه
عصاى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در دستش بود، با سى نفر از مردان خاندان
و ياران و شيعيان خود بيرون آمده آنان را بر درگاه وليد بن عتبه نگهداشت و فرمود:
((مراقب باشيد، از آنچه به شما توصيه كردم تخطى نكنيد.
اميدوارم به سلامت نزد شما برگردم ان شاءالله ))(559).
ابومخنف گويد: حضرت (عليه السلام) رهسپار شد تا به درگاه وليد رسيد و فرمود:
((من (نزد او) در آيم اگر شما را فراخواندم يا صدايم بلند شد
همگى (به اندرون ) نزد من هجوم آوريد وگرنه از جاى خود تكان نخوريد تا نزد شما
برگردم ))(560).
و در نقل ديگرى آمده است كه فرمود: ((اگر صداى مشكوكى شنيديد
در آييد))(561).
امام حسين (عليه السلام) در مجلس وليد
223 - 48- سپس امام حسين (عليه السلام) بر
وليد بن عتبه در آمده سلام كرد، وليد با خوشرويى پاسخ داد و او را نزد خود نشاند.
مروان بن حكم نيز در آنجا حضور داشت و ميان او و وليد درگيرى و گفتگو رخ داده بود،
امام حسين (عليه السلام) رو به وليد كرده فرمود: ((خدا حاكم
را سامان بخشد كه سامان بهتر از نابسامانى و پيوند بهتر از تندخويى و كينه توزى است
. اكنون وقت آن است كه شما دو نفر با هم باشيد، سپاس از آن خداوندى است كه ميان شما
دو نفر دوستى انداخته است ))(562).
پس فرمود: ((آيا از معاويه خبرى دارى ؟ او بيمار بود و
بيماريش به درازا كشيد. اكنون حال او چگونه است ؟))(563)
وليد آهى كشيد و گفت : اى ابا عبدالله ! خدا تو را در مرگ معاويه پاداش بخشد او
براى تو عموى خوبى بود كه مرد، اكنون اين نامه امير مؤ منان ! يزيد است .
امام حسين (عليه السلام) فرمود: ((انا لله و انا اليه راجعون
، خدا مزد تو را بزرگ دارد اى امير! اكنون مرا براى چه خواسته اى ؟))(564)
گفت : خواسته ام تا بيعت كنى ، همه مردم بيعت كرده اند.
فرمود: ((كسى چون من پنهانى بيعت نمى كند. دوست دارم بيعت من
آشكارا در حضور مردم باشد چون صبح شد، تو مردم و ما را به همراه آنان براى بيعت
فراخواندى كار ما يكى خواهد بود))(565).
وليد گفت : اباعبدالله ! خوب فرمودى ، من پاسخ مثل تو را مى پسندم و درباره تو همين
باور را دارم . اكنون به سلامت و در بركت خدا به خانه خود برگرد تا فردا همراه مردم
نزد من آيى .
و شيخ مفيد گويد: امام (عليه السلام) فرمود: ((من باور ندارم
به بيعت پنهانى من با يزيد قانع شوى مگر آن كه آشكارا بيعت كنم تا مردم آگاه شوند!))(566)
وليد گفت : آرى .
فرمود: ((پس صبح كن و راءى خود را پيرامون آن ببين
))(567).
224 - 49- مروان بن حكم به وليد گفت : به خدا سوگند
اگر هم اكنون حسين (عليه السلام) از تو جدا شود و بيعت نكند ديگر چنين فرصتى را به
دست نخواهى آورد مگر آنكه كشته هاى ميان شما و او فراوان گردد اكنون او را نگهدار،
نگذار بيرون رود تا بيعت كند يا گردنش را بزن !
امام (عليه السلام) برخاست و فرمود: ((اى فرزند آن چشم كبود!
آيا تو مرا مى كشى يا او؟ به خدا سوگند دروغ گفتى و گناه كردى ))(568).
ابن اعثم گويد: حضرت (عليه السلام) فرمود: ((واى بر تو اى
فرزند زرقا! آيا دستور مى دهى گردنم را بزنند؟! به خدا سوگند دروغ مى گويى . به خدا
سوگند اگر كسى آهنگ مرا كند پيش از آن ، زمين را از خونش سيراب خواهم كرد. اگر
خواهى و راست مى گويى آهنگم كن !))(569)
225 - 50- سپس امام حسين (عليه السلام) رو به وليد بن
عتبه كرده فرمود: ((جناب امير! ما خاندان نبوت و معدن رسالت
و موضع رفت و آمد فرشتگان و محل رحمت خداونديم و خدا به ما آغاز فرمود و به ما نيز
ختم كرد، يزيد مردى است تبهكار، مى آشام و كشنده انسانهاى محترم (و پاك )، كه
آشكارا گناه مى كند، و مثل من با چون اويى بيعت نخواهد كرد، لكن ما صبح مى كنيم و
شما نيز صبح مى كنيد، ما انتظار مى كشيم و شما نيز انتظار مى كشيد تا (ببينيم )
كدام يك به جانشينى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به بيعت سزاوارتريم ؟!))(570)
آنان كه بر درگاه بودند صداى امام حسين (عليه السلام) را شنيده تصميم گرفتند تا در
را بگشايند و شمشيرها از نيام بركشند كه امام (عليه السلام ) شتابان به سوى آنان
آمد و آنان را فرمود تا به خانه هاى خود برگردند و خود نيز به منزل برگشت .
مروان بن حكم به وليد بن عتبه گفت : به من گوش ندادى تا حسين (عليه السلام) از دستت
رها شد. به خدا سوگند ديگر بر چنين فرصتى دست نخواهى يافت . به خدا او بر تو و بر
امير مؤ منان ! (يزيد) شورش خواهد كرد. اين را بدان . وليد بن عتبه گفت : واى بر
تو! به من نصيحت مى كنى تا حسين (عليه السلام) را بكشم با اينكه نابودى دين و
دنيايم در كشتن اوست ؟! به خدا سوگند دوست ندارم كه همه دنيا از آن من باشد و من
حسين بن على (عليه السلام) فرزند فاطمه زهرا (عليها السلام ) را كشته باشم ، به خدا
گمان ندارم كسى با كشتن حسين (عليه السلام) خدا را ملاقات كند مگر در حالى كه
ترازوى عملش نزد خدا سبك باشد و خدا به او ننگرد و او را پاكيزه نكند و برايش عذابى
دردناك خواهد بود.
مروان خاموش شد.
ابن عساكر گويد: وليد با حسين (عليه السلام) درشتى كرد امام (عليه السلام) به سختى
پاسخش گفت و عمامه از سرش برداشت . وليد گفت : با (تحريك ) اباعبدالله جز شيرى را
بر نيانگيختم . مروان - با يكى از همنشينانش - گفت : او را بكش . وليد گفت : آن
خونى دريغ شده (و مضمون ) در فرزندان عبد مناف است .
چون وليد به خانه خود رفت ، زنش اسماء دختر عبدالرحمن بن حارث به او گفت : آيا حسين
(عليه السلام) را بد گفتى ؟!
گفت : او به بدى آغاز كرد؟
همسرش گفت : اگر حسين (عليه السلام) به تو بد گفت تو هم او را بد مى گويى و اگر به
پدرت بد گفت تو هم به پدر او بد مى گويى گفت : نه .
و صدوق قدس سره گويد: چون معاويه مرد و يزيد خلافت را متصرف شد كارگزار خود - عمويش
عتبة
(571) بن ابى سفيان - را به مدينه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و
سلم) فرستاد. او به مدينه آمد كارگزار معاويه - مروان بن حكم - را بر كنار كرد و
خود در جاى او نشست تا فرمان يزيد را درباره او به اجرا گذارد، مروان فرار كرد و
عتبه به او دست نيافت
(572) پس حسين بن على (عليه السلام) را خواسته به او گفت : امير
مؤ منان فرمانت داده تا با او بيعت كنى . امام فرمود: ((اى
عتبه ! مى دانى كه ما خاندان كرامت و معدن رسالت و نشانه هاى حقيم كه خداى عزيز و
با جلال ، آن را در دلهاى ما به وديعت نهاده و زبان ما را به آن گويا ساخته كه به
اذن خداى سبحان گوياست . من از جد خود رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شنديم
فرمود:))(573)
خلافت بر فرزندان ابوسفيان حرام است . ((چگونه با خاندانى
بيعت كنم كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) درباره آنان چنين فرموده است ؟!))(574)
سخن امام (عليه السلام) با مروان
226 - 51- امام حسين (عليه السلام) فردا صبح
از خانه بيرون آمد تا اخبار جديد را دريابد. در بين راه به مروان بن حكم برخورد كه
گفت : ابا عبدالله من تو را نصيحتى كنم از من پيروى كن تا راه يابى و به مقصود خود
برسى !
امام فرمود: چيست ؟ بگو تا بشنوم
(575).
گفت : دستور مى دهم با امير مؤ منان ! يزيد بيعت كنى كه خير دين و دنياى تو در آن
است .
امام فرمود: ((انا لله و انا اليه راجعون ، بنابر اين بايد
با اسلام خدا حافظى كرد كه امت اسلامى به فرمانروايى چون يزيد گرفتار آمده است .))(576)
سپس به مروان رو كرده فرمود: ((واى بر تو! آيا فرمانم مى دهى
با يزيد كه مردى فاسق است بيعت كنم ؟! اى پرگناه ! زياده روى كردى ، در برابر اين
گفتار سرزنشت نمى كنم ، زيرا تو آن نفرين شده هستى كه مورد لعن رسول خدا (صلى الله
عليه و آله و سلم) قرار گرفتى با اينكه هنوز در صلب پدر خود حكم بن ابى العاص بودى
. براى كسى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نفرينش كرده باشد چيزى جز
اينكه به بيعت يزيد فراخواند ممكن نيست ))(577).
سپس فرمود: ((از من دور شو اى دشمن خدا! ما خاندان رسول
خداييم و حق در ماست و زبان ما به حق گوياست . از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و
سلم) شنيدم فرمود)):(578)
خلافت بر دودمان ابوسفيان و طلقاء(579)
و فرزندان طلقاء حرام است . اگر معاويه را بر منبر من ديديد شكمش را بشكافيد.
((به خدا سوگند اهل مدينه او را بر منبر جدم ديدند و به
فرمانش عمل نكردند، از اين رو خدا آنان را به فرزندش يزيد گرفتار كرد. خدا عذابش
را در آتش بيفزايد))(580).
سيد ابن طاووس گويد: حضرت فرمود: ((انا لله و انا اليه
راجعون ، بنابراين بايد با اسلام خداحافظى كرد كه امت اسلامى به فرمانروايى چون
يزيد گرفتار شده است . من از جد خود پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيدم
فرمود)):(581)
خلافت بر دودمان ابوسفيان حرام است .
مروان بن حكم خشمگين شده گفت : به خدا سوگند رهايت نمى كنم مگر آنكه با خوارى با
يزيد بن معاويه بيعت كنى ، زيرا شما خاندان ابوتراب پرحرفيد و دل شما از كينه
دودمان ابوسفيان پر است ، شما حق داريد كه با آنان دشمنى ورزيد و آنان نيز حق دارند
كه با شما كينه توزى كنند.
امام (عليه السلام) به او فرمود: ((واى بر تو اى مروان ! از
من دور شو كه تو پليدى و ما دودمان طهارتيم كه خداى عزيز و باجلال در حق آنان بر
پيامبرش ، آيه نازل كرد و فرمود)):(582)
(خدا فقط مى خواهد آلودگى را از شما خاندان پيامبر بزدايد و شما را به پاكى ويژه ،
پاكيزه كند)(583).
مروان سر به پايين انداخت و چيزى نگفت . حضرت (عليه السلام) فرمود:
((اى فرزند زرقا! تو را - در آن روزى كه بر پروردگار خود درآيى - به همه
آنچه از پيامبران ناخوش دارى نويد مى دهم كه جدم پيرامون حق من و حق يزيد از تو
پرسش خواهد كرد))(584).
مروان در حالى كه خشمگين بود نزد وليد بن عتبه رفت و او را بر آنچه از حسين ابن على
(عليه السلام) شنيده بود آگاه كرد. وليد نامه اى به يزيد نوشته و طى آن ، او را از
ماجرا آگاه كرد. يزيد نيز به وليد نوشت كه : از مردم مدينه بيعت بگير و همراه پاسخ
نامه ، سر حسين عليه السلام را برايم بفرست .
حسين (عليه السلام) كنار قبر جد خود
227 - 52- ابومخنف ، از
ابوسعيد مقبرى نقل كرده كه گفت : حسين (عليه السلام) را ديدم به مسجد پيامبر (صلى
الله عليه و آله و سلم ) آمد، در حالى كه خرامان راه مى رفت به اين اشعار يزيد ابن
مفرغ حميرى مترنم بود:
((ستوران را در دمادم صبح شبيخون زنان رماندم و ديگر مرا
يزيد نخوانند در آن روزى كه از ترس ، دست در دست ظلم نهم با اينكه مرگها در كمين من
نشسته اند تا تنها شوم ))(585).
پيش خود گفتم : به خدا سوگند او به اين اشعار متمثل نشد مگر آنكه مى خواهد اقدامى
كند. دو روز نگذشته بود كه شنيدم به مكه كوچ كرده است .
228 - 53- شبى امام حسين (عليه السلام) از خانه بيرون
آمده كنار قبر جدش رسول خدا آمد و فرمود:
((سلام بر تو باد اى پيامبر خدا! منم حسين فرزند فاطمه ، منم
فرزند و فرزند و نوه دخترى تو در ميان بازماندگانى كه ميان امت خود جا نهادى . اى
پيامبر خدا! تو بر آنان گواه باش كه مرا تنها گذارده حقم را تباه ساختند و حرمتم را
شكستند، اين شكوه من است به تو تا (روزى كه ) تو را ديدار كنم .))(586)
سپس برخاست و به نماز ايستاد، پيوسته در ركوع و سجود بود.
229 - 54- وليد بن عتبه كسى را به در خانه امام حسين
(عليه السلام) فرستاد تا ببيند آيا از مدينه بيرون رفته يا نه ؟ چون او را در خانه
نيافت گفت : الحمدلله كه او بيرون رفت و خدا دست مرا به خون او آلوده نكرد. امام
(عليه السلام) در وقت صبح به خانه بازگشت . سپس وليد عصر آن روز مردانى را به سوى
او فرستاد، امام (عليه السلام) فرمود: ((تا صبح صبر كنيد تا
ببينيم چه مى شود؟))(587)
آنان نيز آن شب دست از او برداشته فشار نياوردند.
230 - 55- چون شب دوم شد، امام (عليه السلام) نزد قبر
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) آمد و دو ركعت نماز گزارد. چون از نماز فارغ شد
فرمود: ((خدايا! اين قبر پيامبر تو محمد (صلى الله عليه و
آله و سلم) است و من فرزند دخت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)، تو خود مى دانى
كه برايم چه پيش آمده است . خدايا! من نيكيها را دوست داشته بديها را دشمن مى دارم
. اى خداوند با شكوه و بزرگوار - به حق اين قبر و به حق صاحب اين قبر - از تو مى
خواهم كه آن راه را برايم پيش آورى كه خشنودى تو در آن است ))(588).
231 - 56- سپس امام حسين (عليه السلام) گريه آغاز
كرد، چون سپيده صبح دميد سر خود را بر قبر نهاد لختى به خواب رفت . پيامبر (صلى
الله عليه و آله و سلم) را در رؤ يا ديد كه در جمعى به هم پيوسته از فرشتگان كه بر
راست و چپ و پيش رو و پشت سر، او را احاطه كرده بودند.
پيش آمد تا او را به سينه چسبانده ميان دو ديده اش را بوسه زد و فرمود: فرزندم !
حسين ! گويا به همين زوديها تو را مى بينم كه در سرزمين كرب وبلا در ميان انبوهى از
امتم تشنه لب كشته و سربريده افتاده اى ، آنان با اين حال باز به شفاعت من
اميدوارند! آنان را چه شده است خدا آنان را به شفاعت من در روز قيامت نرساند آنان
نزد خدا بهره اى ندارند. حبيبم حسين ! پدر و مادر و برادر تو بر من در آمده مشتاق
تواءند براى تو در بهشت درجاتى است كه جز با شهادت به آن نرسى .
امام حسين (عليه السلام) كه در رؤ يا جد خود را ديده سخن او را مى شنيد عرض كرد:
((اى جد بزرگوار! ديگر نمى خواهم به دنيا برگردم مرا درياب و
با خود به جايگاه خود ببر))(589).
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: حسين جان ! تو بايد به دنيا برگردى تا
شهادت و پاداش بزرگ خداوندى كه برايت مقرر داشته روزيت شود، تو و پدر و برادر و عمو
و عموى پدر تو در روز قيامت در يك گروه برانگيخته مى شويد تا به بهشت درآييد.
پس حضرت (عليه السلام) هراسان از خواب برخاسته ، رؤ ياى خود را براى خاندان خود و
فرزندان عبدالمطلب نقل كرد. در آن روز در شرق و غرب عالم كسى غمگين تر و نالان تر
از اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نبود.
258 - 60- طريحى مى گويد: سپس نزد قبر خود رسول خدا
آمده به آن چسبيده ، سخت گريست و عرض كرد: ((پدر و مادرم
فدايت اى رسول خدا! با ناراحتى از جوار تو بيرون مى روم . ميان من و تو جدايى
انداختند زيرا با يزيد بن معاويه كه شرابخوار و تبهكار است بيعت نكردم . اكنون با
همه ناخوشايندى از نزد تو خارج مى شوم ، خداحافظ))(590)!
پس خوابى سبك او را فراگرفت و در رؤ يا پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را ديد
و... (تا آخر آنچه گذشت ).
چون مردم فهميدند كه امام حسين (عليه السلام) مى خواهد به كوفه برود، عده اى (در
صدد بر آمدند) او را از اين سفر باز دارند.
نامه مسور بن مخرمه
232 - 57- ابن عساكر گويد: مسوربن مخرمه به
امام (عليه السلام) نوشت : مبادا فريب نامه هاى عراقيان را بخورى - با اينكه ابن
زبير به تو مى گويد: به آنان ملحق شو كه تو را يارى خواهند كرد - مبادا از حرم جدا
شوى . آنان اگر به تو نيازمندند با اشتران آماده به سوى تو خواهند آمد پس با نيرو و
آمادگى (از حرم ) بيرون مى روى . امام حسين (عليه السلام) به او پاداش نيك داد و
فرمود: ((در اين باره از خدا خير، خواهم طلبيد))(591).
سخن او با ابوبكر بن عبدالرحمن
233 - 58- ابوبكر بن عبدالرحمن نزد امام (عليه
السلام) آمده عرض كرد: پسر عمو! من نگاه عطوفت آميز به تو دارم و نمى دانم در
خيرخواهى خود نزد شما چگونه ام ؟ فرمود: ((ابوبكر! تو از
كسانى كه در خويشى (و دوستدارى ) خود ناخالص اند نيستى (آنچه مى خواهى ) بگو))(592).
عرض كرد: تو ديدى كه عراقيان با پدر و برادر تو چه كردند، با اين حال مى خواهى به
سوى آنان - كه بندگان دنيايند - بروى تا كسى كه وعده يارى ات داده با تو بجنگد و
آنكه تو نزد او از يارى شده اش محبوب ترى رهايت سازد؟! خدا را به يادت مى آورم .
امام (عليه السلام) فرمود: ((پسر عمو! خدا پاداش نيك دهد، تو
در حد توانايى نظر خود را دادى هر چه خدا مقدر فرمايد خواهد شد))(593).
ابوبكر عرض كرد: اباعبدالله ما از آن خداييم و كار خود را براى رضاى او مى كنيم .
234 - 59- امام حسين (عليه السلام) آماده شده تصميم
گرفت از مدينه خارج شود. در دل شب كنار قبر مادر خود آمد و نماز گزارد و با آن وداع
كرد، سپس برخاسته نزد قبر برادرش - امام حسن (عليه السلام) - آمد و چنين كرد سپس به
خانه بازگشت .
سخن او با محمد بن حنفيه
235 - 60- سپس به خانه برگشت هنگام صبح ،
برادرش محمد بن حنفيه نزد او آمد عرض كرد: برادرم ! جانم فدايت ، تو محبوب ترين و
عزيزترين مردم نزد منى ، به خدا سوگند كسى را چون تو شايسته خير خواهى خود نمى بينم
، زيرا تو همچون خود من و جان من و بزرگ خاندان منى ، تو تكيه گاه منى و پيروى ات
بر من واجب است ، زيرا خدا تو را شرافت بخشيده از بزرگان بهشت قرار داده است ، مى
خواهم تو را پندى دهم آن را بپذير.
امام حسين (عليه السلام) فرمود: آنچه مى خواهى بگو.
عرض كرد: نصيحتت مى كنم تا مى توانى خود را از يزيد بن معاويه و شهرها برهان و
رسولان خود را به سوى مردم روان ساخته آنان را به بيعت خود فراخوان ......
امام (عليه السلام) فرمود: برادر جان ! كجا بروم ؟(594)
عرض كرد: به مكه برو اگر آنجا برايت امن بود اين همان است كه تو دوست دارى و من مى
خواهم وگرنه به شهرهاى يمن برو كه آنان ياران جد و پدر تواند و آنان مهربانترين و
بامحبت ترين و مهمان نوازترين و خردمندترين مردمند. اگر سرزمين يمن برايت امن ماند
كه خوب وگرنه به شنزارها و شكاف كوهها رفته از شهرى به شهر ديگر كوچ كن تا ببينى
كار اين مردم به كجا مى كشد و خدا ميان تو و اين قوم تبهكار داورى مى كند.