معاويه در مدينه سخنرانى كرد و از
يزيد ياد نموده او را ستود و گفت : براى خلافت چه كسى در فضيلت و خردمندى و موقعيت
از يزيد شايسته تر است ؟! من گمان ندارم مردمى از او دست بردارند مگر آنكه بلاها بر
آنان رسيده ، ريشه آنان را بركند و من هشدار خود را دادم اگر هشدارها سود بخشند سپس
به اين اشعار تمثل جست :
من تو را از آل مصطلق بر حذر داشتم و گفتم اى عمرو! از من پيروى كن و برو اگر تو
كارى را كه نتوانم به من بار كنى اخلاقم كه تو را خشنود مى ساخت غمگينت خواهد كرد.
اينك آبى را كه خواسته بودى بنوش و بچش .
سپس نزد عايشه - كه خبر برخورد او با حسين (عليه السلام) و يارانش و گفته او را كه
اگر بيعت نكنند يقينا آنان را مى كشم شنيده بود - آمده و نزد او از آنان شكوه كرد.
عايشه به او اندرز داده گفت : به من خبر رسيده كه تو آنان را به قتل تهديد مى كنى
؟!
گفت : اى مادر مؤ منان ! آنان محترم تر از آنند لكن من با يزيد بيعت كرده ام و
ديگران هم با او بيعت كرده اند آيا باور دارى كه بيعت را كه انجام شده بشكنم ؟!
گفت : با آنان مدارا كن كه ان شاءالله آنان نيز به آنچه مى خواهى مى رسند.
گفت : باشد و از جمله گفتار عايشه به معاويه اين بود: تو كه با برادر من - يعنى
محمد بن ابوبكر - آنچنان رفتار كردى اكنون چه آسوده و ايمنت مى سازد از اينكه كسى
را بگمارم تا تو را بكشد؟!
معاويه گفت : نه چنان است اى مادر مؤ منان ! من در خانه امنم .
عايشه گفت : بله !
و مدتى در مدينه ماند، سپس رهسپار مكه شد و با مردم ديدار كرد. مخالفان گفتند: به
ديدار او مى رويم شايد از رفتار خود پشيمان شده باشد. پس با او در منطقه
((مر)) ملاقات كردند. اول كسى كه با
او ديدار كرد (امام ) حسين (عليه السلام) بود. معاويه به او گفت : زندگى گوارايت
باد اى فرزند رسول خدا و اى سرور جوانان مسلمان و دستور داد تا براى او مركبى آورند
حضرت (عليه السلام) سوار شد و با او همراه گشت ، سپس با مخالفان ديگر نيز چنين كرد
و فقط با آنان همراه شد تا به مكه درآمد. آنان اولين نفر بودند كه داخل مى شدند و
آخرين نفر بودند كه بيرون مى رفتند و روزى نمى گذشت مگر كه آنان را عطيه اى بود و
چيزى به آنان نمى گفت تا مناسك خود را بپايان برد و بار و بنه خود را بست و رفتنش
فرا رسيد.
يكى از آنان گفت : فريب نخوريد اين كارها را به سبب علاقه به شما نكرد، بلكه اينها
را براى خواسته خود انجام داد بنابراين براى او پاسخى آماده كنيد.
((پيمان بستند كه طرف صحبت معاويه ابن زبير باشد.))(517)
معاويه آنان را احضار كرده گفت : رفتار مرا با خود و نيكى ام را با خويشاوندان شما
و نيز تحمل من شما را ديديد. يزيد برادر و پسر عموى شماست ، مى خواهم او را به
عنوان خلافت پيش بداريد و خود عزل و نصب كنيد و ماليات را گرد آورده تقسيم كنيد او
در اين امور با شما مخالفت نخواهد كرد!
آنان سكوت كردند. او دوبار گفت : چرا پاسخ نمى دهيد؟
سپس به ابن زبير رو كرده گفت : تو را به دينم سوگند جواب بده ،: تو سخنگوى آنانى .
ابن زبير گفت : آرى ما تو را ميان سه چيز مخير مى كنيم .
گفت : بيان كن .
گفت : يا همچون رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) رفتار كن يا همانند ابوبكر يا
مثل عمر.
گفت : آنان چه كردند؟
گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) رحلت فرمود و كسى را جانشين خود نكرد و
مردم به ابوبكر رضا دادند.
معاويه گفت : در ميان شما كسى مثل ابوبكر نيست مى ترسم اختلاف پيش آيد.
گفت : راست مى گويى پس همچون ابوبكر رفتار كن او به يكى از دوران قريش (عمر) كه از
بنى اميه نبود سفارش كرده او را جانشين خود كرد، و اگر مى خواهى مثل عمر عمل نما،
او كار را به شوراى شش نفره كه هيچ يك از فرزندان خود و از بنى اميه نبودند واگذار
كرد.
معاويه گفت : آيا سخن ديگرى دارى ؟
گفت : نه .
سپس (رو به ديگران كرده ) پرسيد: شما چطور؟
گفتند: سخن ما نيز سخن زبير است .
گفت : ديگر مى خواهم به شما دستور دهم . حقا كه اخطار كننده معذور است . من در ميان
شما سخنرانى مى كردم و يكى از شما برمى خاست و در انظار مردم مرا تكذيب مى كرد و من
به سخن خود ادامه مى دادم ، آن را تحمل نموده گذشت مى كردم . اكنون به خدا سوگند
اگر يك نفر از شما كلمه اى در پاسخ من گويد پيش از هر سخنى شمشير سرش را مى برد. پس
كسى جز بخود دل نسوزاند.
سپس فرمانده نگهبانان خود را فرا خواند و در حضور آنان به او گفت : بالا سر هر يك
از اينان دو نفر شمشير بدست بگمار اگر يك نفر از آنان سخنى در جواب من گفت - تصديق
باشد يا تكذيب - با شمشير خود او را بزنند!
سپس همراه آنان بيرون آمده (به مسجد در آمد و) بر منبر بالا رفت . پس حمد و ثناى
خداوندى به جاى آورد و گفت : اين گروه مردان ، بزرگواران و بهتران مسلمانانند كه
بدون آنان كارى انجام نمى شود و جز با مشورت آنان امرى به نتيجه نمى رسد. آنان راضى
شدند و با يزيد بيعت كردند پس - با توكل بر نام خدا - شما نيز بيعت كنيد!
مردم كه منتظر بيعت آنان بودند بيعت كردند. سپس معاويه مركبهاى خود را راه انداخته
به مدينه برگشت . مردم سراغ آنان آمده گفتند: شما كه مصمم بوديد بيعت نكنيد چرا
راضى شديد و بيعت كرديد؟!
گفتند: ((به خدا سوگند ما بيعت نكرده ايم .))(518)
پرسيدند: پس چرا جواب او را نداديد؟
گفتند: ((او با ما مكر نمود و ترسيديم كشته شويم .))(519)
214 - 39- ابن اعثم گويد: فرداى آن روز، معاويه بيرون
آمده به مسجد در آمد، سپس بر منبر رفته نشست و مردم را فراخواندند تا نزد او گرد
آيند. حسين بن على (عليه السلام) و ابن ابى بكر و ابن عمر و ابن زبير نيز آمده
نزديك منبر نشستند. معاويه كه نشسته بود چون ديد مردم گرد آمدند بپاخاست و پس از
حمد و ثناى الهى گفت : هان مردم ! ما حرفهاى مردم را پوچ و بى اساس يافتيم . آنان
پنداشته اند كه حسين بن على (عليه السلام)، عبدالرحمن بن ابى بكر، عبدالله بن عمر و
عبدالله بن زبير با يزيد بيعت نكرده اند. اينك اين چهار نفر كه بزرگان و بهتران اهل
اسلام اند نزد من هستند من آنان را به بيعت فراخواندم آنان را شنوا و فرمانبردار
يافتم آنان با يزيد بيعت نموده و قبول كردند!
راوى گويد: شاميان (كه با او بودند) دست به شمشير برده تيغ از نيام بر كشيدند و
گفتند: اى امير مؤ منان ! چيست كه كار اين چهار نفر را بزرگ مى شمارى ؟ اجازه ده تا
گردنهايشان را بزنيم . ما خرسند نيستيم كه پنهانى بيعت كرده باشند بايد آشكارا بيعت
كنند تا همه مردم بشنوند!!
معاويه گفت : سبحان الله ! اين مردم به بدى چه شتاب دارند! و نزد آنان (مخالفان )
بقايشان چه شيرين است ! اى شاميان ! از خدا بترسيد و به فتنه شتاب نگيريد زيرا كشتن
، خونخواهى و قصاص دارد.
راوى گويد: حسين بن على (عليه السلام)، محمد بن ابوبكر، عبدالله بن عمر و عبدالله
بن زبير متحير مانده نمى دانستند چه بگويند اگر مى گفتند: بيعت نكرده ايم ، از مرگ
سرخى كه روبروى چشمانشان در شمشيرهاى شاميان نمايان بود، بيم داشتند يا از اينكه
فتنه بزرگى رخ دهد مى ترسيدند. از اين رو خاموش ماندند و چيزى نگفتند، معاويه از
منبر به زير آمد و مردم - كه مى پنداشتند آنان بيعت كرده اند - متفرق شدند.
ستوران معاويه را نزديك آوردند. او در جمع همراهان و ياران خود به شام رفت .
مكيان به آن چهار نفر رو آوردند گفتند: آقايان ! شما را به بيعت يزيد فرا خواندند و
نپذيرفتيد سپس فراخوانده شديد راضى شده بيعت كرديد؟!
امام حسين (عليه السلام) فرمود: ((نه به خدا سوگند بيعت
نكرده ايم ! و لكن معاويه همانگونه كه شما را فريفت ما را نيز فريب داد، سپس بر
منبر رفت و آن سخنان را گفت و ما ترسيديم اگر جواب او را بگوييم فتنه فراگير برپا
گردد و نمى دانستيم نتيجه كار چه خواهد شد، اين است داستان ما با او.))(520)
سخنان امام حسين (عليه السلام) در منى
امام حسين (عليه السلام) هميشه در پى فرصت بود تا
مسلمانان را برانگيخته ، بيدار كند و آنان را از فرمانروايى يزيد هشدار دهد!
215 - 40- سليم بن قيس گويد: يك سال قبل از مرگ
معاويه ، حسين بن على (عليه السلام) با عبدالله ابن عباس و عبدالله بن جعفر حج
رفتند، امام حسين (عليه السلام) مردان و زنان و ياران بنى هاشم و آن عده از انصار
را كه او و خاندانش را مى شناختند جمع كرد. سپس چند نفر را فرستاد و فرمود: همه
كسانى را كه امسال از اصحاب پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) معروف به صلاح و
عبادت اند به حج آمده اند، نزد من جمع كنيد، در پى اين دعوت بيش از هفتصد نفر - كه
بيشتر آنان از تابعين و حدود دويست نفر از اصحاب پيامبر (صلى الله عليه و آله و
سلم) بودند - در منى در خيمه آن حضرت گرد آمدند. امام در ميان آنان براى ايراد خطبه
برخاست و پس از حمد و ثناى الهى فرمود:
((اما بعد، اين شخص طغيانگر (معاويه ) درباره ما و شيعيان ما
اعمالى را روا داشت كه ديديد و فهميديد و شاهد بوديد. مى خواهم مطلبى را از شما
بپرسم . اگر راست گفتم مرا تصديق كنيد و اگر دروغ گفتم مرا تكذيب كنيد.
شما را سوگند مى دهم به حق خدا بر شما و حق رسول خد (صلى الله عليه و آله و سلم) و
خويشاوندى من كه با پيامبر شما دارم ، چون از اينجا (به ديار خود) رفتيد، اين گفتار
مرا عنوان كنيد و همه شما در ديار خود از قبايلتان - آنان را كه به آنها اطمينان
داريد - دعوت كنيد.))(521)
در روايت ديگرى پس از فرموده حضرت (عليه السلام) كه : ((اگر
دروغ گفتم مرا تكذيب كنيد، اينگونه آمده است : سخن مرا بشنويد و گفتارم را بنويسيد،
سپس به شهرها و قبايل خود برگرديد و هر كس را كه به او ايمان و اطمينان داريد به
آنچه درباره ما و حق ما مى دانيد دعوت كنيد، چون من بيم دارم اين امر كهنه شود و حق
از بين رفته مغلوب گردد. خداوند نور خود را به اتمام مى رساند اگر چه كافران را خوش
نيايد.))(522)
حضرت (عليه السلام) ضمن اين گفتار، هيچ آيه قرآنى را كه خداوند در شاءن آنان نازل
كرده بود نگذاشت مگر كه آن را خواند و تفسير فرمود و نيز هر چه رسول خدا (صلى الله
عليه و آله و سلم) درباره پدر و برادر و مادر و خود و خاندانش فرموده بود نقل كرد،
در همه آنها اصحاب پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) مى گفتند: آرى به خدا اين
سخنان را شنيديم و شهادت مى دهيم ، و تابعين مى گفتند: به خدا سوگند اين سخنان را
كسانى از صحابه كه آنها را به راستگويى و امانت مى شناسيم براى ما نقل كردند. حضرت
(عليه السلام) فرمود: ((شما را به خدا قسم مى دهم كه اين
سخنان را براى هر كس كه به او و به دينش اطمينان داريد نقل كنيد.))(523)
سليم گويد: از جمله سخنان امام حسين (عليه السلام) كه درباره آن ، آنان را سوگند
داد و يادآور شد، اين بود كه فرمود: ((شما را به خدا سوگند
مى دهم آيا مى دانيد كه على بن ابى طالب (عليه السلام) برادر رسول خدا (صلى الله
عليه و آله و سلم) بود، هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بين اصحابش
برادرى پديد آورد، بين او و خودش برادرى برقرار كرد و فرمود:))(524)
تو برادر منى و من برادر تو هستم در دنيا و آخرت ؟!
گفتند: آرى به خدا.
فرمود: ((شما را به خدا سوگند مى دهم ، آيا مى دانيد كه رسول
خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) محل مسجد و منازل خود را خريد و ساختمان كرد، سپس
در آنجا ده اتاق ساخت ، نه اتاق براى خودش و يك اتاق كه در وسط واقع شده بود براى
پدرم ، سپس درهايى كه به مسجد راه داشت جز در اتاق پدرم ، همه را بست . پس در اين
باره عده اى به سخن آمدند و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود:))(525)
من از طرف خودم درب منازل شما را نبسته و درب منزل على (عليه السلام) را باز
نگذاشتم ، بلكه خداوند مرا به بستن درهاى منازل شما و گشودن درب منزل على (عليه
السلام) فرمان داد، ((بعد پيامبر (صلى الله عليه و آله و
سلم) همه مردم را بجز على (عليه السلام) از خوابيدن در مسجد نهى فرمود، در مسجد و
منزل او و در منزل رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) جنابت رخ مى داد از اين رو
در همانجا براى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام) فرزندانى
متولد شدند؟!))(526)
گفتند: آرى به خدا.
فرمود: ((آيا مى دانيد كه عمر بن خطاب علاقه داشت تا روزنه
اى به اندازه چشمش از منزل خود به مسجد باز كند ولى پيامبر (صلى الله عليه و آله و
سلم) اجازه نداد، سپس سخن راند و فرمود: خداوند به من فرمان داده تا مسجدى پاك
بسازم كه جز من و برادرم و فرزندانش در آن سكونت نكنند؟!))(527)
گفتند: آرى به خدا.
فرمود: ((شما را به خدا سوگند مى دهم آيا مى دانيد كه رسول
خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روز غدير خم على (عليه السلام) را به ولايت نصب
كرد و فرمود: بايد حاضران به غايبان برسانند؟))(528)
گفتند: آرى به خدا.
فرمود: ((شما را به خدا سوگند مى دهم آيا مى دانيد رسول خدا
(صلى الله عليه و آله و سلم) در جنگ تبوك به على (عليه السلام) فرمود:))(529)
تو نسبت به من مانند هارون نسبت به موسايى و تو پس از من زمامدار هر مؤ منى ؟
گفتند: آرى به خدا.
فرمود: ((شما را به خدا سوگند، آيا مى دانيد كه رسول خدا
(صلى الله عليه و آله و سلم) هنگامى كه نصاراى نجران را براى مباهله فراخواند جز
على (عليه السلام) و همسرش (فاطمه (عليها السلام )) و دو فرزند (حسن و حسين (عليهما
السلام )) را نياورد!))(530)
گفتند: آرى به خدا.
فرمود: ((شما را به خدا قسم مى دهم ، آيا مى دانيد پيامبر
(صلى الله عليه و آله و سلم) در روز خيبر پرچم را به دست على (عليه السلام) داد و
فرمود:))(531)
پرچم را به دست كسى مى دهم كه خدا و رسولش او را دوست دارند و او نيز خدا و رسولش
را دوست دارد، آنكه پى در پى (بر دشمن ) يورش مى برد و فرار نمى كند و خداوند خيبر
را به دست وى فتح كند؟
گفتند: آرى به خدا.
فرمود: ((آيا مى دانيد كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و
سلم) او را براى ابلاغ آيات برائت فرستاد و فرمود:))(532)
از سوى من كسى (پيام را) نمى رساند مگر خودم يا كسى كه از من باشد؟
گفتند: آرى به خدا.
فرمود: ((آيا مى دانيد كه براى رسول خدا (صلى الله عليه و
آله و سلم) هيچ سختى و گرفتارى پيش نمى آيد مگر كه على (عليه السلام) را از پى آن
مى فرستاد به خاطر اطمينانى كه به او داشت ؟ او هيچ گاه او را به اسمش صدا نمى زد
مگر كه مى گفت : اى برادرم ! و (يا:) برادرم را فراخوانيد؟!))(533)
گفتند: آرى به خدا.
فرمود: ((آيا مى دانيد كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و
سلم) بين او و جعغر و زيد داورى كرده فرمود:))(534)
فرمود: ((آيا مى دانيد كه او هر روز با رسول خدا (صلى الله
عليه و آله و سلم) خلوتى داشت و هر شب بر منزل پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم)
داخل مى شد هرگاه مى پرسيد، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) پاسخش مى گفت و
هرگاه سكوت مى كرد، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) خود آغاز سخن مى كرد؟!))(535)
گفتند: آرى به خدا.
فرمود: ((آيا مى دانيد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)
او را بر جعفر و حمزه برترى داد، آن هنگام كه به فاطمه (عليها السلام ) فرمود:))(536)
تو را به بهترين خاندانم - كه اسلامش از همه پيش تر، و بردباريش از همه بزرگتر و
دانشش از همه بيشتر است - تزويج كردم ؟
گفتند: آرى به خدا.
فرمود: ((آيا مى دانيد كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و
سلم) فرمود:))(537)
من سرور همه فرزندان آدمم ، و برادرم على (عليه السلام ) سرور همه عرب ، فاطمه
(عليها السلام ) سرور همه زنان اهل بهشت و دو فرزندم حسن و حسين (عليهما السلام )
دو سرور جوانان بهشتند؟
گفتند: آرى به خدا.
فرمود: ((آيا مى دانيد كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و
سلم) به على (عليه السلام) دستور داد تا او را غسل دهد و خبر داد كه جبرئيل در غسل
به او كمك خواهد كرد.))(538)
گفتند: آرى به خدا.
فرمود: ((آيا مى دانيد كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و
سلم) در آخرين خطبه اى كه براى مردم خواند فرمود:))(539)
من در ميان شما دو چيز گرانبها مى گذارم : كتاب خدا و عترتم ، دامن آن دو را بگيريد
تا هرگز گمراه نشويد!
گفتند: آرى به خدا.
امام حسين (عليه السلام) هيچ مطلبى را كه خدا در قرآن در شاءن على بن ابى طالب و
خاندانش نازل كرده يا بر زبان پيامبر جارى ساخته بود - نگذاشت مگر كه آنان را
پيرامون آن قسم داد و صحابه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) مى گفتند: آرى به
خدا شنيديم و تابعين مى گفتند: اين سخنان را كسى كه به او اطمينان داريم فلانى و
فلانى براى ما نقل كرده است .
((سپس امام حسين (عليه السلام) آنان را قسم داد كه آيا شنيده
اند پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود:))(540)
كسى كه گمان دارد مرا دوست دارد و على (عليه السلام) را دشمن ، دروغ مى گويد. مرا
دوست ندارد كسى كه على را دشمن دارد. ((شخصى از پيامبر پرسيد))(541):
چطور؟ فرمود: زيرا على (عليه السلام) از من است و من از اويم ، هر كه او را دوست
دارد مرا دوست داشته و هر كه مرا دوست دارد خدا را دوست داشته است . هر كه على
(عليه السلام) را دشمن دارد مرا دشمن داشته و هر كه مرا دشمن دارد خدا را دشمن
داشته است ؟
گفتند: آرى به خدا، شنيديم .
سپس مردم پراكنده شدند.
امام حسين (عليه السلام) خطبه ديگرى دارد كه برخى علما(542)
و مؤ لفان فرموده اند: از خطبه هاى حضرت (عليه السلام) در منى است اينك متن آن :
216 - 41- سخن امام حسين (عليه السلام) در امر به
معروف و نهى از منكر: (اين كلام از امير مؤ منان (عليه السلام) هم روايت شده است )
((اى مردم از آنچه خدا به آن اولياى خود را پند داده پند
گيريد، مانند بدگويى او از دانشمندان يهود آنجا كه مى فرمايد: چرا دانشمندان الهى ،
آنان را از گفتار گناهشان باز نمى دارند؟. و فرمايد: ((از
ميان بنى اسرائيل آنان كه كفر ورزيدند لعن شدند)) - تا
فرمايد -: چه بد بود آنچه مى كردند.
و بدين سان خداوند آنان را نكوهش كرد، چون آنان از ستمگران ميان خود كارهاى زشت و
فساد مى ديدند و نهيشان نمى كردند به طمع آنچه از آنها به ايشان مى رسيد و از بيم
آنچه از آن مى ترسيدند، با اينكه خدا مى فرمايد: ((از مردم
نترسيد و از من بترسيد)). و فرمايد: مردان و زنان با ايمان
دوستان يكديگرند، به كارهاى پسنديده وامى دارند و از كارهاى ناپسند باز مى دارند.
خدا از امر به معروف و نهى از منكر به عنوان تكليف واجبى از خود، آغاز كرده است ،
زيرا مى دانسته كه اگر اين فريضه ادا شود و برپا گردد همه فرايض - از آسان و دشوار
- بر پا شوند، چه امر به معروف و نهى از منكر دعوت به اسلام است همراه رد مظالم و
مخالفت با ظالم و تقسيم بيت المال و غنايم ، و گرفتن زكات از جاى خود و صرف آن در
مورد بسزاى خود.
سپس شما اى گروه نيرومند! دسته اى هستيد كه به دانش و نيكى و خيرخواهى معروفيد، و
به وسيله خدا در دل مردم مهابتى داريد كه شرافتمند از شما حساب مى برد و ناتوان شما
را گرامى مى دارد و آنان كه هم درجه شمايند و بر آنها حق نعمتى نداريد، شما را بر
خود پيش مى دارند، شما واسطه حوايجى هستيد كه از خواستارانشان دريغ مى دارند و به
هيبت پادشاهان و ارجمندى بزرگان در ميان راه ، گام بر مى داريد. آيا همه اينها از
آن رو نيست كه به شما اميدوارند كه بحق خدا قيام كنيد؟! اگر چه از بيشتر حقوق
خداوندى كوتاهى كرده ايد از اينرو حق امامان را سبك شمرده ، حقوق ضعيفان را تباه
ساخته ايد و به پندار خود حق خود را گرفته ايد. شما در اين راه نه مالى خرج كرديد و
نه جانى را براى خدا كه آن را آفريده به مخاطره انداختيد و نه براى رضاى خدا با
عشيره اى در افتاديد، آيا شما به درگاه خدا بهشت و همنشينى پيامبران و امان از عذاب
او را آرزو داريد؟!
اى آرزومندان به درگاه خدا! من مى ترسم كيفرى از كيفرهاى او بر شما فرود آيد، زيرا
شما از كرامت خدا به منزلتى دست يافته ايد كه بدان بر ديگرى برترى داريد و كسى را
كه به وسيله خدا (بر شما) شناسانده مى شود گرامى نمى داريد با اينكه خود به خاطر
خدا در ميان مردم احترام داريد، شما مى بينيد كه پيمانهاى خدا شكسته شده و نگران
نمى شويد با اينكه براى يك نقص پيمان پدران خود به هراس مى افتيد. مى بينيد كه
پيمان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) خوار و ناچيز شده و كورها و لالها و از
كار افتاده ها در شهرها رها شده اند و رحم نمى كنيد، و در خور مسؤ وليت خود كار نمى
كنيد و به كسانى كه در آن راه تلاش مى كنند وقعى نمى نهيد و خود به چاپلوسى و سازش
با ظالمان آسوده ايد. همه اينها همان جلوگيرى و بازداشتن دسته جمعى است كه خداوند
را بدان فرمان داده و شما از آن غافليد. مصيبت بر شما از همه مردم بزرگتر است ،
زيرا در حفظ منزلت علما مغلوب شديد، كاش (در حفظ آن ) تلاش مى كرديد.
اين براى آن است كه مجراى كارها و گذرگاه احكام (يعنى پست هاى كليدى ) به دست
عالمان به خداست كه بر حلال و حرام خدا امين اند و از شما اين منزلت را ربودند و آن
از شما ربوده نشد مگر به واسطه تفرق شما از حق و اختلاف شما در سنت پيامبر (صلى
الله عليه و آله و سلم ) با اينكه دليل روشن بر آن داشتيد. و اگر بر آزارها شكيبا
بوديد و در راه خدا هزينه ها (و تعهدها) را تحمل مى كرديد، زمام امور خدا بر شما در
مى آمد و از جانب شما به جريان مى افتاد و به شما بر مى گشت ، ولى شما ظالمان را در
جاى خود نشانديد و امور خدا را به آنان سپرديد تا به شبهه كار كنند و در شهوت و
دلخواه خود راه روند فرار شما از مرگ و خوش بودن شما به زندگى دنيا كه از شما جدا
خواهد شد آنان را بر اين منزلت چيره كرده بدين سان
ضعيفان را به دست آنان سپرديد كه برخى را برده و مقهور خود ساخته و برخى را ناتوان
و مغلوب زندگى روزمره كردند، در امور مملكت به راءى خود تصرف مى كنند و با هوسرانى
خويش ننگ و خوارى پديد مى آورند به سبب پيروى از اشرار و گستاخى بر خداى جبار!
در هر شهرى خطيبى سخنور بر منبر دارند كه به سود آنان سخن مى گويد، سرتاسر كشور
اسلامى بى پناه مانده و دستشان در همه جاى آن باز است و مردم بردگان آنهايند كه هيچ
دست برخورد كننده اى را از خود نرانند.
آنها كه برخى زورگو و معاندند و برخى بر ناتوانان سلطه گر و تندخويند، فرمانروايانى
كه به خدا شناسند و نه معاد.
شگفتا! و چرا در شگفت نباشم كه ديار اسلامى در اختيار فريبكارى نابكار و ماليات
بگيرى ستمگر و فرمانرواى بى رحم بر مؤ منان است ، پس خدا در آنچه ما كشمكش داريم
حاكم است و در آنچه اختلاف داريم داورى مى كند.
خدايا! تو مى دانى كه آنچه از ما سرزد، براى رقابت در فرمانروايى و نيز دسترسى به
مال بى ارزش دنيا نبود، بلكه از آن روست كه نشانه هاى آيين تو را بنمايانيم و
سروسامان بخشى را در سرزمينهايت آشكار سازيم تا بندگان ستمديده تو آسوده گردند و به
فرايض و سنن و احكام تو عمل كنند. و شما (اى مردم !) اگر ما را (در اين راه مقدس )
يارى نرسانيد و در خدمت ما نباشيد، ستمگران (بيش از پيش ) بر شما نيرو گيرند و در
خاموش كردن نور پيامبر شما بكوشند. خدا ما را بس است و بر او توكل داريم و به سوى
او باز گرديم و سرانجام به سوى اوست .))