فرهنگ جامع سخنان امام حسين (عليه السلام)
ترجمه كتاب : موسوعه كلمات الامام الحسين (عليه السلام)

گروه حديث پژوهشكده باقرالعلوم (عليه السلام)

- ۱۸ -


روش او با دشمنان
149 - 15- از امام باقر (عليه السلام) پيرامون عطاياى زورمداران ستمگر پرسيدند. فرمود: (((مانعى نيست ) حسن و حسين (عليهما السلام ) عطاياى زورمدارانى چون معاويه را مى پذيرفتند))(405) زيرا حق آنان بود و آنچه در اختيار زورمداران ستمگر است بر خود آنان حرام است ، ولى اگر در راه (طاعت و) خير به مردم برسد بر آنان حلال است و به حق دريافت كرده اند.
امام صادق (عليه السلام) فرمود: و عطاياى آنان بر كسانى كه در نافرمانى خدا به آنان خدمت مى كنند حرام و نارواست .
150 - 16- مجلسى گويد: حسن و حسين (عليهما السلام ) اين اموال را از معاويه مى گرفتند و (حتى ) به اندازه آنچه مگس در دهان خود مى گيرد بر خود و خاندان خود هزينه نمى كردند.
151 - 17- عبدالله بن بريده گويد: حسنين (عليهما السلام ) بر معاويه وارد شدند. او - بى درنگ - دويست هزار درهم براى آنان فرمان داد و گفت : آن را بگيريد كه من فرزند هندم ، كسى پيش از من اين مقدار عطيه (به شما) نداده و پس از من نيز نخواهد داد.
امام حسن (عليه السلام) بسيار كم حرف بود (و چيزى نفرمود) ولى امام حسين (عليه السلام) فرمود: ((به خدا سوگند كسى پيش از تو و پس از تو به دو نفرى كه شريف تر و برتر از ما دو نفر باشند عطيه نداده است ))(406)!
152 - 18- ابوالجاريه و اءصبغ بن نباته گويند: زمانى كه مروان در مدينه بود براى مردم سخن گفت و از امير مؤ منان على بن ابى طالب (عليه السلام) بدگويى كرد. چون از منبر پايين آمد (و رفت ) حسين بن على (عليه السلام) به مسجد آمد. به او گفتند: مروان از على (عليه السلام) بدگويى كرد.
فرمود: ((آيا (امام ) حسن (عليه السلام) در مسجد نبود))؟(407)
گفتند: چرا.
فرمود: ((پاسخش نداد))؟(408)
گفتند: نه .
(امام ) حسين (عليه السلام) بر افروخته برخاست (از مسجد بيرون آمد) تا بر مروان وارد شده فرمود: ((اى فرزند زن بدكاره و اى فرزند شپش خور، آيا تو از على (عليه السلام) بد مى گويى ))؟!(409)
مروان گفت : تو كودكى ...
فرمود: ((مى خواهى گزارش تو و يارانت و نيز على (عليه السلام) را (از كلام خدا) بگويم ))؟(410) ((خداى متعال مى فرمايد)):(411) ((كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند بزودى (خداى ) رحمان براى آنان محبتى (در دلها) قرار مى دهد))(412). ((اين كه از آن على (عليه السلام) و شيعيان اوست ))(413). ((همانا اين (قرآن ) را بر زبان تو آسان ساختيم تا پرهيزكاران را بدان نويد دهى ).(414) - ((پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به آن على بن ابى طالب (عليه السلام) را نويد داد))(415) - ((و مردم ستيزه جو (و لجوج ) را بدان بيم دهى ))(416). اين از آن تو و ياران توست .
153 - 19- ابن شهر آشوب (ضمن گزارش مختصرش از ماجراى بالا) آورده است . سپس (امام ) حسين (عليه السلام) نزد امام حسن (عليه السلام ) آمده عرض كرد: (((برادر!) مى شنوى اين (تبهكار) پدرت را ناسزا مى گويد و پاسخش را نمى دهى ))؟(417)
فرمود: چه مى خواهى بگويم به كسى كه مسلط است ؟ هر چه مى خواهد مى گويد و هر چه مى خواهد انجام مى دهد!
154 - 20- محمد بن اسحاق گويد: مروان بن حكم - كه فرماندار مدينه بود - كسى را نزد امام حسن (عليه السلام) فرستاد تا به او پيام دهد: مروان مى گويد: پدر تو كسى است كه جماعت را پراكند و امير مؤ منان عثمان را كشت و علما و زهاد - يعنى خوارج - را نابود كرد و تو (نيز) به غير خود مى بالى هرگاه بپرسند: پدرت كيست ؟ مى گويى : دايى من قهرمان است .
پيام رسان نزد حضرت آمده ، عرض كرد: من از كسى كه از قهر و شمشيرش ‍ امان نيست پيامى آورده ام اگر نخواهى آن را به تو نمى رسانم و خودم را فدايت مى كنم .
فرمود: نه ، آن پيام را برسان ، ما از او به خدا پناه مى بريم .
او پيام مروان را ابلاغ كرد.
حضرت (عليه السلام) فرمود: به مروان بگو: اگر راست مى گويى خدا پاداشت مى دهد و اگر دروغ مى گويى (بدان ) عذاب خدا سخت تر است .
پيام رسان بيرون آمد؟ (امام ) حسين (عليه السلام) را ديد. حضرت (عليه السلام) پرسيد: از كجا مى آيى ؟
عرض كرد: از نزد برادرت (امام ) حسن (عليه السلام).
فرمود: ((چه كار داشتى ))؟(418)
عرض كرد: پيامى از مروان .
فرمود: ((آن پيام چيست ))؟(419)
پيام رسان خوددارى مى كرد.
فرمود: ((بايد بگويى يا تو را مى كشم ))(420).
امام حسن (عليه السلام) شنيد بيرون آمد و به برادر فرمود: او را رها كن .
عرض كرد: ((نه به خدا سوگند مگر پيام را بشنوم ))(421).
پس پيام رسان پيام را بازگو كرد.
حضرت (عليه السلام) فرمود: ((به او بگو: اى فرزند زن بدكاره كه در بازار (ذى المجاز) مردم را به خود فرا مى خواند و در بازار عكاظ، داراى پرچم (فاحشه گرى ) بود و اى فرزند آن مرد تبعيدى و نفرين شده رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)، اكنون خود و مادر و پدرت را بشناس ))!(422)
پيام رسان نزد مروان آمده ، پاسخ آنان را بازگو كرد. مروان گفت : نزد آنان برگرد و به حسن (عليه السلام) بگو: گواهى مى دهم كه تو فرزند رسول خدايى (صلى الله عليه و آله و سلم)، و به حسين (عليه السلام) بگو: گواهى مى دهم كه تو فرزند على بن ابى طالبى (عليه السلام ).
(امام ) حسين (عليه السلام) فرمود: ((من (نيز) على رغم تو افتخار فرزندى هر دو را دارم ))!(423)
155 - 21- محمد بن ابراهيم حارث تيمى گويد: ميان حسين بن على بن ابى طالب (عليه السلام) و وليد بن عتبة بن ابى سفيان - كه در آن روز از طرف معاوية بن ابى سفيان حاكم مدينه بود - پيرامون مالى كه در ((ذى مروه )) داشتند نزاع بود. وليد چون قدرت داشت در پرداختن حق (امام ) حسين (عليه السلام) زور مى گفت : (امام ) حسين (عليه السلام) به او فرمود: ((به خدا سوگند، يا حقم را عادلانه مى پردازى يا شمشيرم را گرفته در مسجد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مى ايستم و مردم را به ((حلف الفضول (424))) مى خوانم )).(425)
عبدالله بن زبير كه نزد وليد بود چون سخن حسين (عليه السلام) را شنيد گفت : به خدا سوگند اگر حسين (عليه السلام) چنين كند من نيز شمشيرم را گرفته كنار او مى ايستم تا عادلانه حقش پرداخت شود يا همگى بميريم .
مسور بن مخزومه و عبدالرحمن بن عثمان نيز چون شنيدند به همانگونه سوگند ياد كردند.
خبر اينان كه به وليد رسيد (از آشفته شدن اوضاع ترسيد و) حق (امام ) حسين (عليه السلام) را پرداخت .

شهادت امام حسن (عليه السلام)
معاويه - چنانكه از خطبه جمعه روز ورودش به نخيله بر مى آيد - از همان آغاز، معاهده صلح با امام حسن (عليه السلام) را نقض كرد. او تنها به كشتن شيعيان بسنده نكرد، بلكه آهنگ قتل امام حسن (عليه السلام) را نيز نمود، دوبار به او زهر خورانيد، اما خدا او را شفا داد تا اينكه اجل موعود كه پس و پيش ندارد فرا رسيد و با زهرى كه توسط جعده دختر محمد ابن اشعث كندى به او نوشانيد به شهادت رسيد. اين حادثه ناگوار در پنجشنبه آخر ماه صفر سال چهل و نه هجرى رخ داد (و گفته شده : هفتم صفر سال پنجاه هجرى ).

قاتل امام حسن (عليه السلام)
156 - 22- ابن عباس گويد: امام حسين (عليه السلام) در بيمارى برادر خود امام حسن (عليه السلام) كه به شهادتش انجاميد نزد او آمده عرض كرد: ((برادر! حال شما چگونه است ))؟(426)
فرمود: خود را در اولين روز از روزهاى آخرت و آخرين روز از روزهاى دنيا مى بينم و مى دانم كه از اجل خود پيش نمى افتم . من بر پدر و جد خود وارد مى شوم ، با اينكه جدايى شما و ديگر برادران و خواهران و دوستان را نمى خواهم . از اين گفتار خود (نيز) استغفار كرده ، توبه مى كنم كه من به ديدار رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)، امير مؤ منان على بن ابى طالب (عليه السلام)، مادرم فاطمه (زهرا (عليها السلام )) حمزه و جعفر مشتاقم ، و خداوند، هر از بين رفته اى را جايگزين مى كند و بر هر مصيبتى صبر مى دهد و جبران هر از دست رفته اى با اوست .
برادرم ! (در اثر زهر) احشاء خود را در طشت ديدم و مى دانم چه كسى مرا گرفتار كرده و اين بلا از كجا رسيده است . برادرم ! با او چه خواهى كرد؟
(امام ) حسين (عليه السلام) عرض كرد: ((به خدا سوگند او را مى كشم )).(427)
فرمود: او را به تو نشناسانم تا رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را ديدار كنيم ، ولى برادرم ! بنويس : اين وصيتنامه حسن (عليه السلام ) است ...
157 - 23- در روايت ديگرى آمده است : پزشكى كه بر بالين امام مجتبى (عليه السلام) رفت و آمد داشت عرض كرد: زهر اءحشاء او را متلاشى كرده است .
(امام ) حسين (عليه السلام) (از برادر خود) پرسيد: ((ابا محمد! چه كسى به تو زهر خورانده است ))؟(428)
فرمود: برادرم ! مى خواهى چه كنى ؟
عرض كرد: ((به خدا سوگند پيش از دفن تو، او را خواهم كشت نمى توانم او را زنده ببينم ! مگر در سرزمينى باشد كه نتوانم به آنجا عزيمت كنم ))(429).
فرمود: برادرم ! اين دنيا چند شب فانى بيش نيست ، او را بگذار تا من و او نزد خدا يكديگر را ديدار كنيم . و نام او را نبرد.
158 - 24- مسعودى ، از امام صادق او از امام باقر و او از امام سجاد (عليهم السلام ) نقل كرده كه فرمود: چون به عمويم (امام ) حسن (عليه السلام) زهر خوراندند حسين (عليه السلام) نزد او آمد (امام ) حسن (عليه السلام) براى قضاى حاجت بيرون رفت و برگشت ، و فرمود: به من چندين بار زهر خورانده اند، اما هيچ كدام مثل اين بار نبوده است . برخى احشايم بيرون ريخت كه آن را با چوبدستى خود زير و رو كردم حسين (عليه السلام) عرض كرد: ((برادرم ! چه كسى به تو زهر خورانده است ))؟(430)
فرمود: براى چه مى خواهى ؟ اگر همان باشد كه گمان مى برم خدا او را بس ‍ است و اگر او نباشد دوست ندارم بخاطر من بى گناهى گرفتار شود، از اين ماجرا سه روز بيش نگذشته بود كه از دنيا رحلت فرمود. صلوات خدا بر او باد.

خبر دادن امام حسن (عليه السلام) از شهادت امام حسين (عليه السلام)
159 - 25- مفضل بن عمر، از امام صادق ، از امام باقر، از امام سجاد (عليهم السلام ) نقل كرده كه فرمود: روزى حسين بن على (عليه السلام) بر بالين امام حسن آمد. چون او را ديد گريست .
فرمود: ابا عبدالله ! چرا گريه مى كنى ؟
عرض كرد: ((به سبب اين رفتارى كه با تو كردند)).(431)
فرمود: آنچه به من رسيده زهرى است كه با نيرنگ به من خوراندند و با آن كشته مى شوم ولى هيچ روزى چون روز (شهادت ) تو نيست اى ابا عبدالله ! سى هزار نفر كه خود را از امت جد ما محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) مى نامند و خود را مسلمان مى دانند به سوى تو هجوم آورده به كشتن و ريختن خون تو و هتك حرمت تو و اسيرى خاندان و اطفال تو و غارت خيام تو اقدام مى كنند. پس در آن روز لعن (خدا و خلق و فرشتگان ) بر بنى اميه فرود آيد و آسمان خاكستر و خون ببارد و هر چيزى بر تو بگريد حتى وحشيان بيابانها و ماهيان درياها.
160 - 26- مجلسى نقل كرده كه : چون رحلت امام حسن (عليه السلام) نزديك شده ساعات پايانى عمر آن حضرت فرا رسيد، زهر در بدن او اثر گذاشت و رنگ او دگرگون گشته سبز شد. امام حسين (عليه السلام) پرسيد: ((چرا رنگت به سبزى گراييده است ))؟(432)
امام حسن (عليه السلام) گريست و فرمود: برادر جان ! حديث جدم درباره من و تو تحقق يافت . سپس دست در گردن امام حسين (عليه السلام) انداخت و بسيار گريستند.
پس پرسيد: آن حديث كدام است ؟
فرمود: جدم فرمود: در شب معراج چون به باغهاى بهشت در آمدم و بر منازل مؤ منان گذر كردم ، دو قصر عالى در كنار هم ديدم كه ويژگى آنان يكى بود جز آنكه يكى از زبرجد سبز و ديگرى از ياقوت سرخ بود. پرسيدم : اى جبرئيل ! اين دو قصر از آن كيست ؟ گفت : يكى از آن حسن (عليه السلام) و ديگرى از آن حسين (عليه السلام) است .
پرسيدم : چرا رنگ آنان يكى نيست ؟
جبرئيل ساكت ماند و پاسخى نداد. پرسيدم : چرا سخن نمى گويى ؟
گفت : از تو شرم دارم .
گفتم : تو را به خدا سوگند دهم پاسخم ده .
گفت : اما سبزى قصر حسن (عليه السلام) از آن روست كه او با زهر به شهادت مى رسد و هنگام مرگ رنگ او (از زهر) سبز مى شود. و اما سرخى قصر حسين (عليه السلام) از آن روست كه او (با شمشير و نيزه ) كشته مى شود و هنگام مرگ رنگ او از خون سرخ مى شود. پس هر دو گريستند و صداى گريه و شيون حاضران برخاست .

بى تابى امام حسن (عليه السلام) هنگام شهادت
161 - 27- امام صادق (عليه السلام) از امام باقر (عليه السلام) نقل مى كند كه فرمود: امام حسن (عليه السلام) هنگام جان دادن سخت مى گريست . امام حسين (عليه السلام) عرض كرد: ((برادر جان ! چرا مى گريى ؟ تو اكنون بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و على و فاطمه و خديجه (عليهم السلام ) كه تو را زادند وارد مى شوى و خدا به زبان پيامبر خود جارى ساخت كه : تو سرور جوانان بهشتى ، و سه بار همه دارايى خود را در راه خدا (با فقرا) تقسيم كردى و پانزده بار پياده حج كردى )).(433)
امام حسين (عليه السلام) (با يادآورى اين فضائل ) مى خواست او را آرام كند ولى گريه و بى تابى او بيشتر شد و فرمود: برادرم ! من اكنون به امرى بزرگ و هراس انگيز كه تاكنون برخورد نكرده ام وارد مى شوم .
162 - 28- على بن فضال از امام رضا (عليه السلام) از پدران خود از امام حسين (عليه السلام) نقل كرده كه فرمود:
((چون وفات امام حسن (عليه السلام) فرا رسيد گريست )).(434) پرسيدند: اى فرزند رسول خدا! تو با اين منزلتى كه نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) دارى و با آن سخنان اميد بخشى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در حق تو فرموده است باز مى گريى ؟! تو بيست بار پياده حج كرده اى و سه بار همه دارايى خود حتى اشياء ناچيز و كفش هاى خود را در راه خدا (با فقرا) تقسيم كرده اى !
فرمود: به دو سبب مى گريم : از هراس آنچه بر آن در آيند (قيامت ) و از جدايى دوستان .

امام حسن (عليه السلام) در واپسين لحظات عمر
163 - 29- ابن شهر آشوب روايت كرده كه : چون لحظات واپسين امام حسن (عليه السلام) فرا رسيد امام حسين (عليه السلام) عرض ‍ كرد: ((برادر جان ! مى خواهم از حالت آگاه شوم )).(435)
فرمود: از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيدم كه : ما خاندان نبوت تا روح در بدن داريم عقل (و هوشمندى ) از ما جدا نمى شود. اكنون دست خود را در دستم گذار، هر گاه فرشته مرگ را ديدم دستت را فشار مى دهم امام حسين (عليه السلام) دست خود را در دست او گذارد مدتى كه گذشت امام حسن (عليه السلام) دست او را آهسته فشرد. امام حسين (عليه السلام) گوش خود را نزديك دهان او ساخت . پس فرمود: ملك الموت گفت : تو را مژده باد خدا از تو خشنود است و جد تو شفيع است .

تجهيز امام حسن (عليه السلام)
164 - 30- ابن عباس گويد: چون امام حسن (عليه السلام) به شهادت رسيد، امام حسين (عليه السلام) من و عبدالله بن جعفر و على بن عبدالله بن عباس را فرا خواند و فرمود: ((پسر عموى خود را غسل دهيد)).(436)
ما او را غسل داده حنوط و كفن كرديم ، سپس او را بيرون آورده بر او در مسجد (رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)) نماز گزارديم .
امام حسين (عليه السلام) فرمود تا خانه رسول خدا را (براى دفن امام حسن (عليه السلام)) بگشايند. پس مروان بن حكم و آل ابى سفيان و فرزندان عثمان بن عفان مانع شده گفتند: آيا امير مؤ منان عثمان شهيد و كشته ظلم ! در بدترين جاى بقيع دفن شود و حسن (عليه السلام ) در جوار رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)؟ به خدا سوگند هرگز نمى شود مگر ميان ما، شمشيرها و نيزه ها بشكنند و تيرها به پايان رسد...
امام حسين (عليه السلام) فرمود: ((هان ! سوگند به آن خدايى كه مكه را حرم قرار داد، حسن بن على (عليه السلام) فرزند فاطمه زهرا (عليها السلام ) به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و خانه او (نزديكتر و) سزاوارتر است از كسى كه بى اجازه او در خانه اش وارد شد، به خدا سوگند او به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) سزاوارتر است از باركش ‍ گناهان ، تبعيد كننده اباذر - كه رحمت خدا بر او باد - آنكه با عمار ياسر آن (ناپسند) رفتار كرد و با عبدالله آن كرد (كه مى دانيد) آن دفاع كننده از (خويشان و) حمايت شده هاى خود، آن پناه دهنده رانده رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) اكنون پس از او شما فرمانروا گشته ايد و دشمنان اسلام و فرزندانشان با شما بيعت كرده اند))!(437)
165 - 31- ابوحازم اشجعى گويد: ديدم حسين بن على (عليه السلام) سعيد بن عاص (فرماندار مدينه ) را مقدم داشت تا بر حسن بن على نماز گزارد و فرمود: ((اگر سنت نبود (كه والى نماز بخواند) تو را پيش ‍ نمى داشتم ))(438).

دفن امام حسن (عليه السلام)
166 - 32- محمد بن مسلم گويد: از امام باقر (عليه السلام) شنيدم فرمود: چون احتضار حسن بن على (عليه السلام) فرا رسيد به (امام ) حسين (عليه السلام) فرمود: برادرم ! وصيتى دارم آن را رعايت كن ، چون از دنيا رفتم تجهيزم كن و (جنازه ) مرا به سوى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) ببر تا با او تجديد عهد كنم . سپس به جانب مادرم فاطمه (عليها السلام ) برگردان . آنگاه به بقيع ببر و در آنجا دفن كن . و بدان كه بزودى از جانب حميرا - كه مردم از كارها و دشمنى او با خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و ما خاندان نبوت آگاه اند - مصيبتى به من مى رسد. چون (امام ) حسن از دنيا رفت او را بر تابوت نهاده به جايى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بر مردگان نماز مى خواند بردند و بر او نماز خواندند. سپس تابوت را برداشته داخل مسجد پيامبر آوردند چون آن را كنار قبر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نگه داشتند، به عايشه خبر رسيد كه حسن بن على (عليه السلام ) را آورده اند تا كنار رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) دفن كنند. عايشه بر استرى زين كرده سوار شد - او اولين زن در اسلام بود كه به زين سوار شد - و آمد و ايستاد گفت : فرزند خود را از خانه من دور كنيد كه نبايد در اينجا چيزى دفن شود و نبايد حجاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) دريده گردد.
حسين بن على (عليه السلام) فرمود: ((از دير باز تو و پدرت پرده (حريم ) رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را دريديد و تو در خانه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) كسى را آوردى كه نزديكى او را دوست نداشت و خدا - اى عايشه - از اين كار تو بازخواست خواهد كرد. برادرم به من فرموده تا جنازه او را جهت تجديد عهد كنار قبر جدش رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بياورم (نه دفن ).
و بدان كه برادرم از همه مردم به خدا و پيامبرش داناتر بود. او به تاءويل كتاب خدا داناتر از اين بود كه حجاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را پاره كند. زيرا خداى متعال مى فرمايد))(439): ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد به اتاقهاى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بدون اجاره وارد نشويد))(440). و تو بدون اذن پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) آنان را در اتاق رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آوردى (و دفن كردى ).
خداوند مى فرمايد:(441) (اى كسانى كه ايمان آورده ايد صدايتان را بلندتر از صداى پيامبر نكنيد)(442) ((سوگند به جانم اين تو بودى كه نزد گوش پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) - براى دفن پدرت و فاروقش - بيل و كلنگ را به صدا در آوردى ))(443).
و خداى سبحان مى فرمايد: (كسانى كه پيش پيامبر خدا صدايشان را فرو مى كشند و همان كسان اند كه خدا دلهايشان را براى پرهيزگارى امتحان كرده است )(444). ((به جانم سوگند پدر تو و فاروقش با نزديكى (قبر) شان به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) او را آزردند و آنچه را كه خدا از زبان پيامبرش به آن فرمان داد رعايت نكردند كه فرمود: خدا بر مرده مؤ منان حرام فرموده آنچه را كه بر زنده آنان حرام كرد.
به خدا سوگند - اى عايشه - اگر در آنچه پيمان ميان ما و خداست دفن امام حسن كنار قبر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) جايز بود، مى فهميدى كه بر خلاف ميل تو او آنجا دفن مى شد)).(445)
سپس محمد حنفيه به سخن آمد و گفت : اى عايشه ! يك روز بر استر سوار مى شوى و يك روز بر شتر و به سبب دشمنى كه با بنى هاشم (و آل على (عليه السلام)) دارى نه خويشتن دارى مى كنى نه در جايى قرار مى گيرى .
عايشه رو به او كرد و گفت : اى فرزند حنفيه ! اين فاطمى هايند كه سخن مى گويند و تو چه مى گويى ؟
امام حسين (عليه السلام) به او فرمود: ((محمد را از فاطمى ها كجا دور مى كنى ؟! سوگند به خدا او زاده سه فاطمه است . فاطمه دختر عمران (مادر ابوطالب )، فاطمه بنت اسد (مادر على (عليه السلام)) و فاطمه دختر زائدة بن اصم (مادر عبدالمطلب )))(446). بار ديگر عايشه گفت : فرزند خود را دور كنيد و بيرون ببريد كه شما گروهى كينه توزيد. امام حسين (عليه السلام) جنازه را به سوى قبر مادر خود برده ، سپس بيرون آورد و در بقيع دفن كرد.
167 - 33- محمد بن ضحاك حزا مى گويد: چون به مروان بن حكم خبر رسيد كه بنى هاشم جمع شده اند تا حسن بن على (عليه السلام ) را كنار پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) دفن كنند، نزد سعيد بن عاص - كه فرماندار مدينه بود - آمده خبر داد و پرسيد: تو با آنان چه مى كنى ؟
گفت : كارى با آنان ندارم و مانعشان نمى شوم .
گفت : مرا با آنان بگذار.
گفت : باشد.
مروان همه حاضران از بنى اميه و دار و دسته و نوكرانشان را گرد آورد تا مانع شوند.
خبر به (امام ) حسين (عليه السلام) رسيد. او و همراهان با سلاح آمدند تا (امام ) حسن (عليه السلام) را در خانه پيامبر دفن كنند. مروان در ميان ياران خود پيش آمده مى گفت : چه بسا جنگى كه بهتر از راحتى است . آيا عثمان در بقيع دفن شود و حسن (عليه السلام) در خانه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )؟! به خدا سوگند هرگز نمى شود. من شمشير مى كشم !! چون بر (امام ) حسن (عليه السلام) نماز گزاردند عبدالله بن جعفر ترسيد كه كشتار سخت و گسترده اى رخ دهد از اين رو جلو تابوت را گرفته به سوى بقيع راه افتاد.
امام حسين (عليه السلام) فرمود: چه مى كنى ؟!
عرض كرد: تو را به حق خود سوگند مى دهم ، سخنى مگو.
جنازه را برد و در بقيع دفن كرد و مروان و دار و دسته اش برگشتند.
خبر اين ماجرا به معاويه رسيد گفت : اين عادلانه نيست كه بنى هاشم گمان دارند بايد حسن (عليه السلام) را با پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دفن كنند و حال آنكه نگذاشتند عثمان جز در دورترين نقطه بقيع دفن شود.