فرهنگ جامع سخنان امام حسين (عليه السلام)
ترجمه كتاب : موسوعه كلمات الامام الحسين (عليه السلام)

گروه حديث پژوهشكده باقرالعلوم (عليه السلام)

- ۷ -


و اما روز جمعه ، روزى است كه خداوند در آن اولين و آخرين را براى حساب گرد آورد، هيچ مؤ منى با گامهاى خود به نماز جمعه نمى رود مگر آنكه خداوند هراسهاى روز قيامتش را تخفيف دهد، و اين بعد از خطبه هاى امام است ، آن وقتى كه خداوند به همه مردان و زنان با ايمان رحم فرمايد.
و اما بلند خواندن آن سه نماز هر آينه به اندازه اى كه صدايش رسد حرارت آتش از او دور شود و صراط بر او فراخ گردد، و نورى به او بخشند تا به بهشت آيد.(120)
و اما رخصت به وقت بيمارى و سفر، هر آينه خداوند هراسهاى قيامت را بر رخصت داران امتم تخفيف داده چنانكه در قرآن اين رخصت را فرموده است .
و اما نماز بر جنازه ها، هيچ مؤ منى بر جنازه اى نماز نخواند مگر آنكه در قيامت شفاعت كننده باشد يا شفاعت شده .
و اما شفاعت من پس درباره مرتكبين گناه كبيره از امتم باشد مگر شرك و مظلمه ها و حقوق مردم كه شفاعت ندارند.
عرض كرد: راست فرمودى اى محمد! اكنون به پيامبرى تو ايمان آورده گواهى مى دهم كه هيچ معبود به حقى جز خداى يگانه بى شريك نيست و محمد بنده و رسول اوست . و تو خاتم پيامبران و پيشواى پارسايان و فرستاده پروردگار عالميانى .
((سپس برگه سفيدى را از آستينش بيرون آورد كه همه آنچه را پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرموده بود به درستى در آن نوشته بود)).(121) پس ‍ عرض كرد: اى رسول خدا! سوگند به آن خدايى كه تو را به راستى به پيامبرى مبعوث كرد، اينها را جز از روى الواحى كه خدا براى موسى بن عمران نوشت ننوشته ام ، من در تورات صد هزار آيه را قرائت كردم ، هيچ آيه اى را نخواندم مگر آنكه تو را در آن نوشته يافتم . و در تورات فضايل تو را تا آنجا خواندم كه به ترديد و حيرت افتادم ، اى محمد! من نام تو را در تورات تا چهل سال محو مى كردم ، باز نامت را در آن نوشته مى ديدم ، و در آن خوانده بودم كه اين پرسشها را جز تو كسى پاسخ ندهد، و اين كه هنگامى كه پاسخ مى دهى جبرئيل در طرف راست و ميكائيل در طرف چپ تو خواهد بود.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود:
بله ، اينك جبرئيل در طرف راست و ميكائيل در طرف چپ من است .
و صلى الله على محمد و آله و سلم كثيرا

بخشش على (عليه السلام) به اعرابى
43 - 43- خالد بن ربعى گويد: اميرالمؤ منين براى كارى به مكه رفت ، باديه نشينى را ديد كه به پرده خانه كعبه چسبيده و مى گويد: اى صاحب خانه ، خانه خانه توست و مهمان ، مهمان تو. هر مهمانى از جانب ميزبان خود پذيرايى مى شود، امشب پذيرايى مرا آمرزش گناهانم قرار ده .
اميرمؤ منان (عليه السلام) به اصحاب خود فرمود: آيا سخن اين باديه نشين را نمى شنويد؟
عرض كردند: چرا.
فرمود: خدا كريم تر از آن است كه مهمان خود را براند.
گويد: چون شب دوم شد او را ديد كه به ركن چسبيده و مى گويد: اى كه در عزت خود مستقل و عزيزى پس كسى در عزتت عزيزتر از تو نيست ، به عزت عزت مندى ات مرا عزت ده عزتى كه كس نداند چون است ، به تو رو كردم و به تو توسل جستم ، به حقى كه محمد و آل محمد بر تو دارند به من ببخش آنچه را كه هيچ كس جز تو ندهد، و از من برگردان آنچه را جز تو نگرداند.
اميرمؤ منان (عليه السلام) به اصحاب خود فرمود: به خدا اين همان اسم اعظم - به زبان سريانى - است ، اين را حبيبم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) خبر داده ، او از خدا بهشت را طلبيد - خدا هم به او داد، و روگردانى آتش دوزخ را خواست و از او برگرداند.
گويد: شب سوم باز او را ديد كه به ركن چسبيده و مى گويد: اى كه در جايى نگنجد و نه جايى از او تهى است و بى چگونگى است ! به اين اعرابى چهار هزار درهم روزى فرما.
اميرمؤ منان نزد او رفت و فرمود: اعرابى ! از پروردگار خود پذيرايى خواستى و او تو را پذيرايى فرمود، بهشت را خواستى به تو داد، گرداندن آتش را طلبيدى ، از تو برگرداند، اكنون چهار هزار درهم مى خواهى ؟
اعرابى پرسيد: تو كيستى ؟
فرمود : من على بن ابى طالب هستم .
عرض كرد: به خدا سوگند مطلوب من تويى و حاجت خود را به تو عرضه مى دارم . فرمود: اى اعرابى بخواه .
عرض كرد: هزار درهم براى مهريه مى خواهم ، هزار درهم براى پرداخت قرض ، هزار درهم براى خريد خانه و هزار درهم براى مخارج زندگى .
فرمود: اى اعرابى ! انصاف دادى ، چون از مكه رفتم ، در مدينه الرسول خانه مرا بجو.
اعرابى يك هفته در مكه ماند و در جستجوى اميرمؤ منان به مدينه آمد او فرياد مى زد: چه كسى مرا به خانه اميرمؤ منان راهنمايى مى كند؟
حسين بن على (عليه السلام) كه در ميان كودكان بود گفت : ((من تو را به خانه اميرمؤ منان مى برم ، من فرزند او، حسين بن على (عليه السلام) هستم )).(122)
اعرابى عرض كرد: پدرت كيست ؟
فرمود: ((اميرمؤ منان على بن ابيطالب )).(123)
پرسيد: مادرت كيست ؟
فرمود: ((فاطمه زهرا سرور زنان جهان )).(124)
پرسيد: جد تو كيست ؟
فرمود: ((رسول خدا محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب )).(125)
پرسيد: مادر بزرگ تو كيست ؟
فرمود: ((خديجه دختر خويلد)).(126)
پرسيد: برادرت كيست ؟
فرمود: ((ابومحمد حسن بن على (عليه السلام ))).(127)
گفت : همه خيرهاى دو سوى جهان را جمع كرده اى ، نزد اميرمؤ منان برو و بگو اعرابى را كه در مكه ضمانت كردى بر در خانه است .
گويد: حسين بن على (عليه السلام) داخل شد و عرض كرد: ((پدر جان ! باديه نشينى بر در خانه است كه تو را ضامن در مكه مى داند)).(128)
اميرمؤ منان فرمود: اى فاطمه ! آيا چيزى دارى كه اين اعرابى بخورد؟
فرمود: نه بخدا، اميرمؤ منان (عليه السلام) جامه پوشيده بيرون آمد و فرمود: بگوييد اباعبدالله سلمان فارسى نزد من آيد، سلمان آمد. فرمود: اى اباعبدالله اين باغى را كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) برايم كاشته است به تجار عرضه دار تا بخرند.
سلمان به بازار آمد و باغ را در معرض فروش گذاشت و آن را به دوازده هزار درهم فروخت ، مال را نزد حضرت امير (عليه السلام) آورد و اعرابى را نيز نزد او آورد. حضرت (عليه السلام) به او چهار هزار درهم داد و چهل درهم ديگر بابت هزينه سفر داد. خبر به نيازمندان مدينه رسيد و گرد او را گرفتند، مردى از انصار اين خبر را به فاطمه (عليها السلام ) رسانيد و او فرمود: خدا در اين آمدنت پاداش خيرت دهد.
على (عليه السلام) نشست و پولها را برابر خود ريخت تا يارانش نزد او گرد آمدند، آنگاه مشت مشت گرفته به فرد فرد آنان داد تا تمام شد و حتى يك درهم نيز نماند.
چون به منزل آمد فاطمه (عليها السلام ) عرض كرد: پسر عمو! باغى را كه پدرم برايت كاشته بود فروختى ؟! فرمود: آرى به بهتر از آن در دنيا و آخرت .
عرض كرد: پولش كجاست ؟
فرمود: پيش از درخواست به كسانى دادم كه حيا كردم آنان را دچار خوارى سؤ ال گردانم .
فاطمه (عليها السلام ) عرض كرد: من و دو پسرم گرسنه ايم ، بى شك تو هم مانند ما گرسنه اى ، آيا يك درهم آن به ما نمى رسد؟ و دامن على (عليه السلام) را گرفت ، على (عليه السلام) فرمود: فاطمه ! رهايم كن . عرض كرد: نه بخدا تا پدرم ميان من و تو داورى فرمايد.
جبرئيل بر رسول خدا نازل شد و عرض كرد: اى محمد! خدا سلام مى رساند و مى فرمايد: سلام مرا به على (عليه السلام) برسان ، و به فاطمه (عليها السلام ) بگو نبايد جلو دست على (عليه السلام) را بگيرى و نبايد به دامنش بچسبى .
چون رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به منزل على (عليه السلام) آمد و فاطمه (عليها السلام ) را ديد كه به دامن على (عليه السلام) چسبيده است پرسيد: دخترم ! چرا به دامن على (عليه السلام) چسبيده اى ؟ عرض ‍ كرد: پدر جان آن باغى را كه براى او كاشته بودى به دوازده هزار درهم فروخت و درهمى از آن را براى ما نگذاشت تا غذايى بخريم .
فرمود: دخترم ! جبرئيل از پروردگارم سلام مى رساند و مى گويد: به على هم از پروردگارش سلام برسان و دستور مى دهد تا به تو بگويم : نبايد جلو او را بگيرى ، و نبايد به دامن او بچسبى ، فاطمه (عليها السلام ) عرض كرد: از خدا آمرزش مى طلبم و ديگر چنان نكنم .
فاطمه (عليها السلام ) فرمود: پدرم به سويى رفت و همسرم على (عليه السلام) به سوى ديگر، چيزى نگذشت كه پدرم آمد و هفت درهم سياه هجرى با خود آورد، پرسيد: اى فاطمه ! پسر عمويم كجاست ؟
عرض كردم : بيرون رفت . فرمود: اين پولها را بگير، هرگاه آمد بگو با آن براى شما غذايى بخرد.
چيزى نگذشت كه على (عليه السلام) آمد، پرسيد: آيا پسر عمويم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) برگشت ؟ من بوى خوشى را استشمام مى كنم . فاطمه عرض كرد: آرى ، او به من پولى داد تا با آن براى ما غذايى بخرى .
على (عليه السلام) فرمود: آن را بده . من آن هفت درهم سياه هجرى را به او دادم ، فرمود: به نام خدا و سپاس فراوان و خالص خدا را، اين روزى خداى سبحان است ، سپس فرمود: حسن ! با من بيا، پس به بازار آمدند، مردى را ديدند كه ايستاده و مى گويد: كيست كه به توانگر وفادار، خداى سبحان قرضى دهد؟ فرمود: فرزندم ! آيا به او بدهيم ؟ عرض كرد: آرى به خدا، پدر جان ! پس على (عليه السلام) آن پولها را به او بخشيد. حسن (عليه السلام) عرض كرد: پدر جان ! همه پولها را به او دادى ؟ فرمود: بله فرزندم ! آنكه اندك را داده مى تواند بسيار دهد.
گويد: على (عليه السلام) به در خانه كسى رفت تا از او چيزى قرض كند، باديه نشينى كه شتر ماده اى داشت با او برخورد كرد و عرض كرد: اى على (عليه السلام)! اين شتر را از من بخر، فرمود: پولش را ندارم ، عرض كرد: مهلتت مى دهم تا پول بدست آورى ، فرمود: اعرابى ! آن را چند مى فروشى ؟ عرض كرد: صدر درهم .
فرمود: حسن جان ! آن را بگير، حسن (عليه السلام) آن را گرفت ، على (عليه السلام) رفت يك اعرابى ديگر مثل او در جامه ديگرى رسيد و عرض كرد: يا على اين شتر را مى فروشى ؟ فرمود: براى چه مى خواهى ؟ عرض كرد: در نخستين نبرد پسر عمويت ، بر آن نشسته به نبرد آيم . فرمود: اگر بپذيرى ، بى پول بردار. عرض كرد: پولش را دارم ، به پول مى خرم ، چند مى فروشى ؟ فرمود: صد درهم . اعرابى عرض كرد: من آن را به صد و هفتاد درهم مى خرم . على (عليه السلام) به حسن (عليه السلام ) فرمود: صد و هفتاد درهم را بگير و شتر را بده ، صد درهم براى اعرابى كه آن را به ما فروخت ، و هفتاد درهم ديگر براى ما كه با آن چيزى بخريم حسن (عليه السلام) پولها را گرفت و شتر را داد.
على (عليه السلام) فرمايد: رفتم دنبال باديه نشين كه شتر را از او خريده بوديم تا پولش را بپردازم ، ديدم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) ميان راه در جايى نشسته كه هرگز او را آنجا نديده بودم ، چون نگاه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به من افتاد لبخندى زد كه دندانهاى آسيايش ‍ نمايان شد، على (عليه السلام) فرمود: هميشه خندان و خوشرو باشيد مانند امروز. فرمود: اى اباالحسن آن اعرابى را مى جويى كه به تو شتر داد تا بها به او بدهى ؟ گفتم : پدرم و مادرم قربانت آرى به خدا. فرمود: اى اباالحسن آنكه به تو فروخت جبرئيل بود و خريد ميكائيل ، و آن شتر از شتران بهشتى بود و آن درهم ها نيز از نزد پروردگار جهان بود پس آنها را در راه خير انفاق كن و از تنگدستى مهراس .

سخن پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) با خديجه در مرگ قاسم
44 - 44- قندوزى از سنن ابن ماجه از فاطمه دختر امام حسين (عليه السلام)، از پدر خود نقل كرده كه فرمود: ((چون قاسم فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) از دنيا رفت ))،(129) خديجه عرض كرد: اى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)! شير كه به قاسم مى دادم فزونى گرفت ، اى كاش خداى سبحان به او مهلت مى داد تا دوران شيرخوارگيش ‍ تمام مى شد؟
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: دوران شيرخوارگى او در بهشت كامل مى شود، عرض كرد: اگر اين را بدانم مرگ او بر من آسان مى شود، فرمود: اگر خواهى از خدا بخواهم تا صداى او را به تو بشنواند، عرض كرد: اى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بس است ، خدا و پيامبر او راست مى گويند.

زنده كردن مرده ها
45 - 45- از امام حسين (عليه السلام) روايت شده كه فرمود: ((مردى خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) آمد)) و عرض ‍ كرد:(130) اى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) من از سفر برگشته ام ، دخترى پنج ساله همراه با زيورآلات خود دور و بر من راه مى رفت ، دستش ‍ را گرفتم و به فلان بيابان رهسپار شدم ، پس او را در آنجا به دور افكندم پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: با من بيا و آن وادى را به من نشان بده . با حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم) آمد و آن بيابان را به او نشان داد. پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) از مادر دختر پرسيد: نام دختر چيست ؟ عرض كرد: فلان ، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: اى فلانى به اذن خدا جوابم ده ، ناگاه دخترى بيرون آمد كه مى گفت : آرى اى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به فرمانم . پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: پدر و مادرت بد رفتار كردند، اگر بپذيرى تو را به آن برگردانم ؟ عرض كرد: اى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)! من ديگر نيازى به آنان ندارم زيرا خدا را براى خود، بهتر از آنان يافتم .

شمار امامان (عليه السلام)
46 - 46- ابوحمزه ثمالى ، از امام باقر، از امام سجاد، از امام حسين (عليه السلام) نقل كرده كه فرمود: ((من و برادرم در خردسالى نزد جد خود رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آمديم ، او مرا بر ران خود نشانيد و برادرم حسن را بر ران ديگر، سپس ما را بوسيد و فرمود:(131) پدرم فداى شما دو امام صالح باد، خداوند شما را از من ، و پدر و مادرتان ، برگزيده است . و از صلب تو - اى حسين - نه امام ديگر را گزيده است كه نهمين آن قائم آنان است ، و همه شما در فضيلت و منزلتى كه نزد خدا داريد برابريد)).
47 - 47- امام سجاد (عليه السلام)، از امام حسين (عليه السلام) نقل كرده كه فرمود: ((نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آمدم در حاليكه او در انديشه و اندوهگين بود، عرض كردم : اى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) چرا شما را متفكر مى بينم ))؟(132)
فرمود: فرزندم ! جبرئيل بر من فرود آمد و گفت : اى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)! على اعلى سلامت مى رساند و مى فرمايد: پيامبرى ات را به پايان بردى و روزگارت به پايان رسيد، اسم اعظم و ميراث علم الهى ، و آثار دانش پيامبرى را به على بن ابى طالب بسپار، زيرا من زمين را جز با عالمى كه بندگى من با او دانسته شود و ولايت من با او شناخته شود نگذارم ، و من پيام رسانى از جهان غيب را از نسل تو نبريده ام ، چنانكه آن را از نسل پيامبرانى كه ميان تو و آدم بودند نيز قطع نكردم .
پرسيدم : ((اى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)! بعد از شما چه كسى اين مهم را بر عهده مى گيرد))؟(133)
فرمود: پدرت على بن ابى طالب ، برادر و جانشين من - و پس از من على (عليه السلام)، حسن (عليه السلام)، سپس تو و نه نفر از نسل تو جمعا دوازده امام - عهده دار آن خواهيد بود، سپس قائم ما قيامت مى كند و جهان را از عدل و داد آكنده مى سازد، همانگونه كه از ظلم و جور پر گشته است . و اندوه سينه هاى گروه اهل ايمان را كه شيعيان اويند بهبود مى بخشد.
48 - 48- محمد بن مسلم گويد: بر زيد بن على (عليه السلام) وارد شده عرض كردم : عده اى گمان مى كنند تو صاحب اين امر امامت و ولايت هستى ؟
گفت : ولى من از عترت پيامبرم نه امام .
پرسيدم : پس از شما چه كسى عهده دار اين امر است ؟
گفت : شش (134) نفر كه مهدى نيز از آنان است ؟
محمد بن مسلم گويد: سپس نزد امام باقر (عليه السلام) آمده ماجرا را برايش تعريف كردم . فرمود: برادرم زيد راست مى گويد، پس از من هفت نفر از اوصيا، اين امر را عهده دار مى شوند كه مهدى نيز از آنان است . سپس ‍ گريست و فرمود: گويا او زيد را مى بينم كه در ((كناسه )) به دار آويخته شده است . اى فرزند مسلم ! پدرم از پدر خود امام حسين (عليه السلام) نقل كرد كه فرمود: ((يك روز رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) دست خود را بر شانه ام نهاد و فرمود)).(135) فرزندم ! از نسل تو مردى به نام زيد برون آيد كه مظلومانه كشته شود، هرگاه قيامت شود او در بهشت جا گيرد.
49 - 49- متوكل بن هارون گويد: يحيى بن زيد را پس از كشته شدن پدرش - در حاليكه عازم خراسان بود - ديدم ، من كسى را چون او عاقل و با فضيلت نديده بودم ، از او حال پدرش را جويا شدم ، فرمود او را كشتند و در كناسه به دار زدند. سپس گريست و گريستم تا بيهوش ‍ شد.
چون به هوش آمد و آرام شد، عرض كردم : اى فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)! چرا او با اينكه از بى وفايى و ناپايدارى كوفيان خبر داشت با اين طاغى درگير شد؟
گفت : آرى ، من نيز همين را از او پرسيدم ، پاسخ داد: از پدرم شنيدم ، از پدر خود حسين بن على (عليه السلام) نقل فرمود: ((روزى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) دست خود بر پشتم نهاد و فرمود)).(136) اى حسين ! از نسل تو مردى زيد نام بر آيد كه كشته و شهيد شود، چون روز قيامت آيد او و يارانش بر دوش مردم گام نهاده بى درنگ بر فراز آنان گذرند و داخل بهشت شوند، از اين رو دوست دارم چنانكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرموده باشم .

حفظ چهل حديث
50 - 50- مرحوم صدوق به سند خود، از امام صادق او از امام باقر از امام سجاد از امام حسين (عليه السلام) نقل كرده كه فرمود: ((رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به اميرمؤ منان على بن ابيطالب (عليه السلام) توصيه هايى فرمود، از جمله اين كه )):(137) اى على ! هر كه از امت من چهل حديث حفظ كند كه با آنان رضاى خداى سبحان و سراى آخرت را بجويد خدا او را در روز قيامت با پيامبران و صديقان و شهيدان و شايستگان محشور كند و آنان چه همدمان نيك اند.
على (عليه السلام) عرض كرد: اى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)! به من خبر ده آن حديثها كدامند؟
فرمود: اين كه به خداى يگانه بى انباز ايمان بياورى ، او را بپرستى و جز او را نپرستى ، نماز را در وقتش با وضوى كامل بجا آورى و آن را تاءخير نياندازى كه در تاءخير انداختنش - بدون عذر - خشم خداى متعال است ، زكات را بپردازى ، ماه رمضان را روزه بدارى ، هرگاه ثروتى داشتى و مستطيع بودى به حج روى ، پدر و مادر خود را نافرمانى نكنى و نيازارى ، مال يتيم را به ناحق نخورى ، ربا نخورى ، شراب و نوشيدنيهاى مست كننده نياشامى ، زنا و لواط نكنى ، در راه سخن چينى قدم برندارى ، به خدا سوگند دروغ نخورى ، دزدى نكنى ، براى هيچ كس چه خويش باشد يا بيگانه شهادت باطل ندهى ، حق را از هر كه باشد - كوچك يا بزرگ - بپذيرى ، به ستمگر اگر چه دوست و فاميل نزديك باشد اعتماد نكنى ، به هواى نفس كار نكنى ، زن پاك دامن را نسبت زنا ندهى ، ريا نكنى كه كم ترين ريا، شرك به خداى سبحان است ، به انگيزه عيبجويى به كوتاه قد ((اى كوتاه )) و به دراز قد ((اى دراز)) نگويى ، هيچ يك از خلق خدا را مسخره نكنى ، بر بلا و مصيبت صبر كنى ، نعمتهاى خدا را كه به تو داده شكر گزارى ، از عقاب خدا بر گناهى كه انجام مى دهى ايمن نباشى و از رحمت خدا نااميد نشوى ، از گناهان خود به سوى خداى سبحان توبه كنى زيرا هر كه از گناهان خود توبه كند مانند كسى باشد كه گناهى نكرده است ، در عين آمرزش خواهى ، بر گناهان خود اصرار نورزى كه در اين صورت چون كسى باشى كه خدا و آيات پيامبرانش را مسخره كند، و بدانى آنچه به تو رسيده خطاپذير نبوده و آنچه به تو نرسيده چنان نبوده كه برسد، خشم خدا را در برابر خشنودى بنده نخواهى ، دنيا را بر آخرت مقدم ندارى كه دنيا فانى و آخرت باقى است ، آنچه در توان دارى از برادران خود دريغ ندارى ، باطنت چون ظاهرت باشد ظاهرت زيبا و باطنت زشت نباشد كه اگر چنين كنى از منافقان باشى ، دروغ نگويى و با دروغگويان نياميزى ، هرگاه سخن حق شنيدى خشمگين نشوى ، و بر طبق توانت خود و خانواده و فرزندان و همسايگان خود را تربيت كنى ، و به آنچه دانى عمل كنى ، و با هيچيك از بندگان خداى سبحان جز به حق رفتار نكنى ، براى خويش و بيگانه نرم خو باشى ، بيدادگر و سركش نباشى ، تسبيح و تهليل و نيايش بسيار كنى و مرگ و جهان پس از آن را از قيامت و بهشت و دوزخ فراوان ياد كنى ، قرآن را زياد بخوانى و به آنچه در آن است عمل كنى ، نيكى و احترام به مردان و زنان با ايمان را غنيمت بشمرى ، بنگرى به زشتى و ناگوارى هر رفتارى كه در حق خود نمى پسندى تا آن را در حق هيچ يك از مؤ منان روا ندارى ، از كار نيك به ستوه نيايى ، سنگينى بار خود را بر دوش ‍ ديگرى نگذارى ، هر كه را نعمتى داده اى بر او منت نگذارى و دنيا نزد تو زندانى باشد تا خدا برايت بهشتى بيافريند.
اين چهل حديث است كه هر كه از امتم بر آنها پايدار بماند و آنها را از من به خاطر بسپرد با رحمت خداوندى به بهشت در آيد و پس از پيامبران و جانشينان آنان ، بهترين و محبوب ترين مردم نزد خدا خواهد بود، و خدا در روز قيامت او را با پيامبران و صديقان و شهيدان و شايستگان محشور فرمايد و آنان چه نيكو همدمان اند.
علامه مجلسى گويد: ظاهر اين خبر مى رساند كه در حفظ حديث ، چهل حديث مستقل ، شرط نيست ، بلكه يك حديث نيز كه بر چهل حكمت مشتمل باشد كفايت مى كند زيرا هر حكمتى را سزد كه خود يك حديث باشد. و ممكن است مراد از چهل حديث در اين خبر، چهل حديث مربوط به موارد ياد شده باشد. و تصحيح عدد چهل در اين خبر با اين كه فزونتر مى نمايد بدين صورت ممكن است كه برخى فقرات را كه بظاهر، تكرارى است ، تفسير و تاءكيد برخى ديگر باشد.

جبرئيل را مى بيند
51 - 51- اءصبغ بن نباته گويد: به حضور اميرمؤ منان تشرف يافتم در حالى كه حسن و حسين نزد او بودند و او به آنان سخت مى نگريست .
عرض كردم : خداوند آن دو را برايت خجسته سازد و آنان را به آرزوهاى بلندشان برساند، مى بينم كه سخت و پيوسته به آنان مى نگرى ؟!
فرمود: آرى اى اءصبغ - حديثى درباره آنان به يادم آمد.
عرض كردم : فدايت شوم آن را برايم نقل فرما.
فرمود: روزى در زمين زراعتى خود بودم ، سر ظهر در شدت گرما، گرسنه به منزل برگشتم و به دختر محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) فاطمه زهرا (عليها السلام ) گفتم : آيا غذايى دارى كه برايم بياورى ؟ برخاست تا چيزى برايم آماده كند، من مشغول نماز شدم همين كه از نماز حاضر ظهر فارغ شدم ، حسن و حسين از راه رسيده در دامان فاطمه (عليها السلام ) جاى گرفتند، فاطمه (عليها السلام ) از آنان پرسيد: فرزندانم ! چرا دير آمديد؟
عرض كردند: ((رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و جبرئيل ما را نگه داشته بودند))(138)، پس حسن (عليه السلام) گفت : من در دامان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بودم و حسين (عليه السلام) در دامان جبرئيل ، من از دامان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به دامان جبرئيل مى پريدم و حسين (عليه السلام) از دامان جبرئيل به دامان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مى پريد، چون ظهر شد جبرئيل به پيامبر صلى الله عليه و آله عرض كرد: برخيز و نماز بخوان كه ظهر فرا رسيد، پس ‍ جبرئيل به آسمان عروج كرد و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) برخاست تا نماز گزارد و ما آمديم .
عرض كردم : اى اميرمؤ منان ! حسن و حسين (عليهما السلام ) در چه شكلى جبرئيل را ديدند؟