فرهنگ جامع سخنان امام حسين (عليه السلام)
ترجمه كتاب : موسوعه كلمات الامام الحسين (عليه السلام)

گروه حديث پژوهشكده باقرالعلوم (عليه السلام)

- ۴ -


اخلاق حسين (عليه السلام) در كودكى

او جد و پدر خود را چگونه صدا مى كرد؟
23 - 23- از على (عليه السلام) روايت شده كه فرمود: حسن (عليه السلام) در زمان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مرا ((اباالحسين )) صدا مى كرد، و حسين (عليه السلام) مرا((اباالحسن )) مى خواند،(57) و هر دو رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را ((پدر)) صدا مى كردند، چون رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) از دنيا رحلت فرمود، آنان مرا ((پدر)) خواندند.

آموزش وضو
24 - 24- در كتاب عيون المجالس از رؤ يانى روايت كرده است : حسن و حسين (عليه السلام) در دوران كودكى بر پيرمردى گذر كردند كه وضو مى گرفت ، ولى آنرا نيك انجام نمى داد. با يكديگر كشمكش ظاهرى به راه انداختند، هر يك به ديگرى مى گفت : ((تو وضو را نيك انجام نمى دهى ))(58) بدينگونه نظر پيرمرد را به خود جلب نموده و گفتند: ((اى پير مرد ما هر يك وضوى كاملى مى سازيم ، تو ميان ما داور باش )).(59) هر دو وضو گرفتند، سپس گفتند: ((كداميك از ما وضو را نيك انجام داديم ))؟(60) پيرمرد متوجه شده عرض كرد: هر دوى شما نيك وضو ساختيد، اما اين پيرمرد نادان تاكنون درست وضو نمى گرفت ، و اكنون از شما آنرا آموخت ، و به بركت شما و دلسوزى شما بر امت جد بزرگوار خودتان ، از اشتباه خود توبه كرد.

روزه گرفتن و ايثار او
25 - 25- مرحوم صدوق به دو طريق ، از امام صادق (عليه السلام) نقل مى كند كه : پدرم پيرامون آيه شريفه ((يوفون بالنذر))(61) فرمودند: حسن و حسين (عليهما السلام ) در كودكى بيمار شدند، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) با دو نفر به عيادت آنان آمد. يكى از آن دو نفر به على (عليه السلام) عرض كرد: ابا الحسن ! اى كاش براى فرزندان خود نذرى مى كردى كه خدا آنان را شفا دهد. حضرت (عليه السلام) فرمود: جهت شكرگزارى در درگاه خدا سه روز روزه مى گيرم ، فاطمه و خود كودكان و ((فضه )) كنيز آنان نيز همين نذر را كردند،(62) خدا به آن دو، لباس عافيت پوشاند از اين رو روزه نذرى خود را شروع كردند، در حالى كه هيچ خوراكى نداشتند. على (عليه السلام) نزد شمعون يهودى كه كار پشم ريسى داشت و در همسايگى ايشان بود رفته ، فرمود: آيا مى توانى پشم چيده و آماده اى كه آن را دختر محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) در مقابل سه من جو براى شما بريسد به من بدهى ؟ عرض كرد: بله ، او پشم و جو را داد و حضرت (عليه السلام) آنها را آورده ماجرا را به فاطمه (عليها السلام ) گفت ، او هم پذيرفته فرمان برد. سپس شروع كرده يك سوم آن را رشت . آنگاه يك من جو را برداشته آرد نمود و خمير كرد و از آن پنج قرص نان - براى هر نفر يك عدد پخت .
على (عليه السلام) نماز مغرب را با پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) خواند و به منزل آمد، سفره را گستردند و هر پنج نفر كنار سفره نشستند، على (عليه السلام) همين كه اولين لقمه را گرفت تا افطار كند مسكينى بر در منزل آمد و عرض كرد: سلام بر شما اى خاندان محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)! من يكى از مسلمانان مسكينم ، از آنچه مى خوريد به من هم بخورانيد خدا شما را بر سفره هاى بهشتى اطعام فرمايد. على (عليه السلام) تا اين سخن را شنيد لقمه را از دست نهاد، سپس فرمود:
((اى فاطمه بزرگوار و داراى يقين ، اى دختر بهترين همه آدميان !
آيا اين مسكين و بينوا را كه بر در منزل مى نالد نمى بينى ؟
او به درگاه خدا ناله و زارى مى كند و گرسنه و دردناك به ما شكوه مى كند،
هر كس در گرو كرده خويش است ، پس هر كه كار نيك كند شاداب مى ماند،
و جايگاه او در بهشت ، سرسبز و خرم است كه خدا آن را بر بخيل حرام كرده است .
و هر كه داراى بخل است ، اندوهناك مانده ، آتش او را به سجين مى افكند و آشاميدنى او آب جوشان و چركاب بدنهاى دوزخيان است .))
فاطمه (عليها السلام ) در پاسخ گفت : ((پسر عمو! فرمان شما را با ميل مى پذيرم كه در من پستى و نابخردى وجود ندارد. من هوشمندى و خبرگى را از خردسالى چشيده ام ، اميدوارم هر زمان كه نيازمندى را از گرسنگى سير مى سازم به نيكان و جماعت صالحان بپيوندم و در سايه شفاعت وارد بهشت شوم .))
و آنچه در سفره بود برداشت و به مسكين داد، همگى گرسنه شب را به روز آوردند و در حالى كه جز آب خالص چيزى نچشيده بودند روزه گرفتند.
سپس فاطمه (عليها السلام ) يك سوم ديگر از پشم را رشته ، يك من ديگر از جو را برداشته آرد نمود و خمير كرد و پنج قرص نان - براى هر نفر يك عدد - پخت .
على (عليه السلام) نماز مغرب را با پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) خواند و به منزل آمد، سفره را گستردند و هر پنج نفر كنار سفره نشستند، على (عليه السلام) همين كه اولين لقمه را گرفت تا افطار كند يتيمى بر در منزل آمده ، عرض كرد: من يكى از يتيمان مسلمانم از آنچه مى خوريد به من هم بخورانيد، خدا شما را بر سفره هاى بهشتى اطعام فرمايد. على (عليه السلام ) تا اين سخن را شنيد لقمه را از دست نهاد، سپس فرمود:
((فاطمه ! اى دختر سرور بخشنده ، اى دختر پيامبرى (صلى الله عليه و آله و سلم) كه كريم است و فرومايه نيست .
اكنون خدا يتيمى را به در خانه ما آورده است ، هر كه امروز رحم كند خدا به او رحم فرمايد، جايگاهش در بهشت خوشيهايى خواهد بود كه خدا آنرا بر فرومايه ها حرام كرده است ، و كسى كه بخل ورزد، نكوهيده مى ماند و آتش ‍ او را به جهنمى مى افكند كه آشاميدنى آن چرك زخمهاى دوزخيان و آب جوشان خواهد بود.))
فاطمه (عليها السلام ) در پاسخ گفت : ((من آن را بزودى بى هيچ نگرانى به يتيم مى دهم و بدين وسيله خشنودى خدا را بر كسان خود مقدم مى دارم .
آنان كه شير بچه هاى منند گرسنه گذرانده اند كوچكترينشان در ميدان نبرد كشته مى شود.
او در كربلا به دست تبهكاران ناجوانمردانه كشته مى شود، واى بر كشندگان او و جرم سنگين آنان .
آتش خشم الهى او را به پست ترين طبقات جهنم بيفكند و زنجيرهاى دوزخى او بر زنجيرهاى جهنميان فزونى يابد.
سپس برخاسته ، آنچه در سفره بود به يتيم داد، همگى گرسنه شب را به روز آوردند، در حالى كه جز آب خالص نچشيده بودند روزه گرفتند.
پس فاطمه (عليها السلام ) سراغ يك سوم آخر پشم رفت ، آن را رشته ، يك من باقى مانده جو را آرد نمود و خمير كرد و پنج قرص نان - براى هر نفر يك عدد - پخت .
شب شد و على (عليه السلام) با پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نماز مغرب را خواند و به منزل آمده سفره را در نزديكى او گسترد و هر پنج نفر كنار سفره نشستند. چون على (عليه السلام) اولين لقمه را گرفت تا افطار كند، اسيرى از مشركان بر در منزل آمد و عرض كرد: سلام بر شما اى خاندان محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)! آيا بر ما كه اسير شماييم سخت مى گيريد و غذايى به ما نمى دهيد؟ على (عليه السلام) لقمه را از دست نهاد، سپس فرمود: ((فاطمه ! اى دختر پيامبر خدا احمد مختار، اى دختر پيامبر آقا و سرور، اكنون اين اسيرى كه رو بجايى نمى برد و در زنجير اسارت خود گرفتار و دست بسته است به در خانه آمده است ، او به ما از گرسنگى خود مى نالد و ژنده پوش و آشفته حال است . هر كس امروز او را اطعام كند پاداش آن را در فرداى قيامت نزد خداى والا مرتبه يگانه و يكتا دريافت مى كند كه هر برزگرى آنچه را امروز مى كارد فردا درو مى كند، پس ‍ اى فاطمه به او خوردنى عطا فرما و او را تيره روز مگذار.
فاطمه (عليها السلام ) در پاسخ گفت : از آنچه داشتيم يك من بيش نمانده است ، دست و بازويم از دستاس و پخت آنان زخمى شد، به خدا سوگند دو شير بچه ام گرسنه اند، پروردگارا! مگذار آنان از بين بروند.
پدر آنان صاحب توصيه به خير و احسان است ، ستبر بازو و بخشنده تواناست ،
اكنون من بر سر خود، پوششى جز عبا كه آن را نيز در برابر صاعى (63) بافته ام ، ندارم .
آنچه بر سفره داشتند برداشته به اسير دادند و خود گرسنه شب را به روز آورند، فرداى آن شب روزه نبودند و چيزى هم براى خوردن نداشتند.
به نقل مناقب : چون پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) ايشان را گرسنه ديد جبرئيل فرود آمد و با خود قدح طلايى در و ياقوت نشان پر از آبگوشت و نيز استخوانى آورد كه از آن بوى مشك و كافور بر مى خاست ، پس نشستند و خوردند تا سير شدند در حاليكه لقمه اى از آن كم نشد، حسين (عليه السلام) با تكه استخوانى بيرون آمد زنى يهودى او را ديده صدا زد: اى خاندان گرسنه ! اين از كجاست ؟ آن را به من ده ، حسين (عليه السلام) دست دراز كرد تا آن را به او دهد كه جبرئيل فرود آمد و آن را از دست او گرفت و آن قدح را به آسمان برد، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: اگر حسين (عليه السلام) قصد نمى كرد كه آن را به او دهد، آن قدح در خاندانم مى ماند كه تا روز قيامت از آن مى خوردند و لقمه اى كم نمى شد. و نازل شد: ((يوفون بالنذر به نذر خود وفا مى كنند))، آن صدقه در شب بيست و پنجم ذى الحجه بود و در روز آن ((هل اءتى ...)) نازل شد.
و به نقل شعيب : على با حسن و حسين (عليهما السلام ) - كه از شدت گرسنگى چون جوجه مى لرزيدند، - نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) آمدند چون ايشان را ديد فرمود: اءباالحسن ! از ديدن حال شما بسيار ناراحتم نزد دخترم فاطمه (عليها السلام ) برويم ببينم ! همه نزد فاطمه (عليها السلام ) - كه در محراب خود و از شدت گرسنگى شكم به پشت چسبيده و چشمانش گود افتاده بود - آمدند چون پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) او را ديد به سينه چسبانيد و فرمود: خدايا به فرياد رس ! شما سه روز است كه به اين حاليد! پس جبرئيل فرود آمد و گفت : اى محمد! اين را كه خدا درباره خاندانت تا رسيد به آيه ان هذا كان لكم جزاء و كان سعيكم مشكورا.
و حسن بن مهران اينگونه ادامه مى دهد:
پس پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) ناگهان برخاست و راه افتاد تا به منزل فاطمه (عليها السلام ) وارد شد، چون حال نزار آنان را ديد آنها را گرد آورد، سپس در حاليكه مى گريست سخت در انديشه آنان بود، مى فرمود: آيا شما سه روز است در اين حاليد و من خبر ندارم ؟ در اين هنگام جبرئيل اين آيات را فرود آورد: ((هر آينه نكوكاران از جامى مى نوشند كه طبع آن در سپيدى و خوشبويى كافور است ، سرچشمه اى كه بندگان خاص خدا از آن مى نوشند و آن را به هرگونه كه خواهند جارى مى سازند))(64) امام باقر (عليه السلام) فرمود: آن چشمه اى در خانه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) است كه به خانه هاى پيامبران و مؤ منان جارى مى شود.
((آنها به نذر خود وفا مى كنند))(65) فرمود: يعنى على و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام ) و كنيز آنان فضه )).
((و از روزى كه شر و سختى آن فراگير است مى ترسند)).(66) فرمود: آن روز گرفته و عبوس است .
((و طعام را با علاقه به آن اطعام مى كنند))(67)، با اينكه خود آن غذا را مى خواستند و به آن نياز داشتند آنها را برخود پيش مى داشتند. ((به مسكين )): درمانده اى از اهل اسلام .((و يتيم )): يتيمى از اهل اسلام . ((و اسير)): اسيرى از مشركان . و هرگاه آنان را اطعام مى كردند مى گفتند: ((ما براى خشنودى خداست كه به شما طعام مى دهيم و از شما هيچ پاداش و سپاسى نمى طلبيم )).(68) امام باقر (عليه السلام) فرمود: بخدا سوگند اين را به زبان نگفتند بلكه آنرا در دل داشتند و خدا از آن خبر داد...
سپس خداى سبحان فرمود: ((پس خدا از شر آن روز آنان را نگاه داشت و ((شادابى )) در چهره و ((شادمانى )) ((در دل را)) به آنان ارزانى داشت و به ((پاس )) آنكه صبر كردند ((بهشت )) كه در آن اقامت كنند ((و پرنيان )) كه از آن فرش و لباس گيرند ((پاداششان داد)).(69)
((در آن بهشت بر تختهاى حجله دار تكيه زنند كه در آن نه آفتابى بينند و نه سرمايى )).(70)
ابن عباس گويد: بهشتيان در بهشت هستند كه ناگاه مى بينند بهشتها همانند آفتابى بر همه بهشتيان پرتو مى افكند: بهشتيان مى گويند: پروردگارا: در كتاب خود فرموده اى : ((آنان در بهشت ، آفتابى نبينند))؟!(71)
خدا جبرئيل را فرستاده مى گويد: اين آفتاب نيست ، بلكه على (عليه السلام) و فاطمه (عليها السلام ) در بهشت خود خنديدند و از نور خنده آنان همه بهشتها درخشيدند.
و سوره مباركه ((هل اتى ...)) تا ((و كان سعيكم مشكورا)) در شاءن اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نازل شده است .
26 - 26- زيد بن ارقم گويد: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) از گرسنگى سنگ بر شكم خود مى بست او روزى روزه بود و چيزى براى خوردن نداشت به خانه فاطمه (عليها السلام ) آمد حسن و حسين (عليهما السلام ) مى گريستند، چون رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را ديدند از دوش او بالا رفته يا طبق نسخه پاورقى بحار: بر دوش ‍ پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) چسبيده مى گفتند: ((به مادرمان بگو خوراكمان دهد))(72). پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به فاطمه (عليها السلام ) فرمود: فرزندانم را خوراك ده ، عرض كرد: چيزى در خانه ندارم جز بركت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم). پس پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) زبان خود را در كام آنان نهاد تا سير شده خوابيدند.
پس براى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) سه قرص نان جو قرض ‍ گرفتيم و يا طبق پاورقى بحار: على (عليه السلام) و فاطمه (عليها السلام ) قرض گرفتند چون پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) افطار كرد، آنها را جلو او نهاديم . سائلى آمده و گفت : اى خاندان نبوت و كان رسالت ! از روزى خدادادى خود اطعامم كنيد كه من مسكينم خدا شما را از سفره هاى بهشت اطعام فرمايد.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: فاطمه ! دختر محمد! تو را مسكين آمده كه بى تاب است . على ! برخيز و اطعامش كن . على (عليه السلام ) فرمود: قرص نانى برداشتم و به او دادم و برگشتم و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) دست از نان نگه داشته بود.
سپس سائل دوم آمد و گفت : اى خاندان نبوت و كان رسالت ! من يتيمم ، خدا شما را از سفره هاى بهشت اطعام فرمايد از آن روزى خدادادى خود اطعامم كنيد.
پيامبر فرمود: فاطمه ! دختر محمد! تو را يتيم آمده كه بى تاب است ، على ! برخيز و اطعامش كن ، على (عليه السلام) فرمود: قرص نانى برداشتم و به او دادم و برگشتم و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) دست از نان نگه داشته بود.
پس سائل سوم آمد و گفت : اى خاندان نبوت و كان رسالت ! من اسيرم از آنان روزى الهى خود اطعامم كنيد خدا شما را از سفره هاى بهشت اطعام كند.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: فاطمه ! دختر محمد! تو را اسير آمده كه بى تاب است ، على (عليه السلام) برخيز و اطعامش كن ، على (عليه السلام) فرمود: آخرين قرص نان را برداشته به او دادم . و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و ما گرسنه و با سختى شب را به روز آورديم پس اين آيه نازل شد: و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا.(73)

مسابقه حسن و حسين (عليه السلام) در خطاطى
27 - 27- روايت شده كه : حسن و حسين (عليه السلام) در كودكى مشغول نوشتن بودند، حسن به حسين (عليه السلام) گفت : خط من از خط تو زيباتر است ، حسين (عليه السلام) گفت : ((نه ، خط من از خط تو زيباتر است ))،(74) آنگاه به فاطمه (عليها السلام ) عرض كردند: ((مادر: ميان ما داورى كن ))،(75) فاطمه (عليها السلام ) كه دوست نداشت هيچ يك را آزرده كند فرمود: از پدر خود بپرسيد. از على (عليه السلام) پرسيدند، او هم كه دوست نداشت هيچ يك را ناراحت كند فرمود: از جد خود رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بپرسيد. پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: من ميان شما داورى نمى كنم تا از جبرئيل بپرسم ، چون جبرئيل آمد گفت : من ميان آنان داورى نمى كنم ، اسرافيل داورى كند، اسرافيل گفت : من هم ميان آنان داورى نمى كنم ولى از خدا در خواست مى كنم كه ميانشان داورى فرمايد، پس از خداى متعال درخواست داورى كرد، خداى متعال فرمود: من داورى نمى كنم ولى مادرشان فاطمه داورى كند.
فاطمه (عليها السلام ) عرض كرد: پروردگارا: اكنون ميان آنان داورى مى كنم ، او گردن بندى از جواهر داشت به فرزندان خود حسن (عليه السلام ) و حسين (عليه السلام) فرمود: من جواهر اين گردن بند را ميان شما پخش ‍ مى كنم هر كه بيشتر آنرا برداشت خط او زيباتر است ، پس آن را پخش ‍ فرمود: در اين هنگام جبرئيل در بلنداى عرش الهى بود خدا به او فرمان داد كه فرود آيد و جواهر را ميان آنان يكسان تقسيم كند تا هيچ يك ناراحت نشوند. جبرئيل هم فرمان برده چنين كرد. اين به خاطر تكريم و بزرگداشت آنان بود.
28 - 28- اين واقعه در روايتى ديگر از راويان نيكوكار و موثق اينگونه نقل شده است : فردى مسيحى به عنوان سفير پادشاه روم به دربار يزيد آمد. در مجلسى كه سر مطهر امام حسين (عليه السلام) را آورده بودند حاضر بود، چون سر امام حسين (عليه السلام) را ديد منقلب شده گريست و فرياد و شيون سر داد تا آنجا كه محاسنش از اشكهايش تر شد. سپس ‍ گفت : اى يزيد! من در زمان پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) به عنوان تاجر وارد مدينه شدم ، مى خواستم به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) هديه اى دهم ، از اصحاب او پرسيدم : پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) چه هديه اى را بيشتر دوست دارد؟ گفتند: عطر را بيش از هر چيزى دوست دارد و به آن مشتاق است .
من دو نافه مشك و مقدارى عنبر اشهب برداشته خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بردم ، آن روز خانه همسرش ام سلمه بود نگاهم كه به او افتاد از مشاهده جمال او نورى درخشان بر چشمانم فزونى يافت كه شاديم را دو چندان كرد و دلم اسير محبتش شد. او را سلام كردم و عطر را پيش ‍ روى او نهادم فرمود: اين چيست ؟ عرض كردم : هديه ناچيزى است كه خدمت شما آورده ام .
فرمود: نامت چيست ؟ عرض كردم : ((عبدالشمس ))
فرمود: نام خود را عوض كن ، من تو را ((عبدالوهاب )) مى نامم . سپس ‍ فرمود: اگر اسلام را بپذيرى من هم هديه تو را مى پذيرم .
با دقت به او نگريسته ، در احوال او انديشه كردم يقين كردم كه او پيامبر است ، او همان پيامبرى است كه عيسى (عليه السلام) از ظهور او به ما بشارت داده است در آنجا كه فرمود: ((من شما را مژده مى دهم به پيامبرى كه پس از من خواهد آمد و نام او احمد است )). پس معتقد شده و به دست او همان ساعت مسلمان شدم و در حالى كه اسلام خود را پنهان مى داشتم .
به روم برگشتم ، اكنون ساليانى است كه با پنج پسر و چهار دختر خود مسلمانيم ، من امروز وزير پادشاه رومم و تاكنون هيچ يك از مسيحيان بر حال ما آگاهى نيافته است .
بدان اى يزيد! آن روز در خانه ام سلمه و در حضور پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) اين عزيز را - كه اكنون سر بريده او اينگونه خوار و ناچيز پيش ‍ روى توست - ديدم كه از در اتاق بر جد خود وارد شد در حالى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) آغوش خود را گشود تا او را در بغل بگيرد و فرمود: ((محبوب دلم خوش آمدى )) تا اينكه او را گرفت و بر دامن خود نشاند و پيوسته لب و دندان او را مى بوسيد و مى مكيد و مى فرمود: ((حسين جان ! از رحمت خدا دور باد، و خدا به او رحم نكند آنكه تو را مى كشد و آنكه بر كشتن تو مدد مى رساند)). اين را مى فرمود و مى گريست .
روز دوم در مسجد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) با او بودم كه حسين (عليه السلام) همراه برادرش حسن (عليه السلام) خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيدند، حسين (عليه السلام) عرض كرد: ((بابا من با برادرم حسن (عليه السلام) كشتى گرفتيم هيچ يك بر ديگرى پيروز نشده مى خواهيم بدانيم كداميك نيرومندتريم ؟))(76) پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: محبوبان من ، جانان من ! اكنون كشتى گرفتن شما مناسب نيست برويد خط بنويسيد، هر كه خطش زيباتر باشد زور او هم بيشتر است .
رفتند و هر كدام يك سطر نوشتند و آن را خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) آورده به او دادند تا ميان آن دو داورى كند، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) لحظه اى به آن دو نگريست و نخواست هيچ يك را برنجاند. از اين رو فرمود: حبيبان من : من مكتب نرفته و خط ننوشته ام ، برويد نزد پدر خود تا او ميان شما داورى كند و ببيند خط كداميك زيباتر است .
رهسپار شدند و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نيز برخاسته همراه آنان به خانه فاطمه (عليها السلام ) وارد شد. ساعتى بعد، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و سلمان فارسى از منزل بيرون آمدند، ميان من و سلمان دوستى و علاقه اى بود، پرسيدم ، پدر آنان چگونه داورى كرد، خط كداميك زيباتر بود؟ سلمان گفت : پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) ميان آن دو داورى نفرمود زيرا انديشيد و با خود گفت : اگر بگويم : خط حسن زيباتر است حسين (عليه السلام) مى رنجد و اگر بگويم : خط حسين (عليه السلام) زيباتر است حسن (عليه السلام) ناراحت مى شود. از اين رو آنان را نزد پدرشان فرستاد.