فرهنگ جامع سخنان امام حسين (عليه السلام)
ترجمه كتاب : موسوعه كلمات الامام الحسين (عليه السلام)

گروه حديث پژوهشكده باقرالعلوم (عليه السلام)

- ۳ -


من سنگريزه اى از زمين گرفته به او دادم ، ديدم آن را ميان كف دستان خود نهاد، همچون آرد نرم كرد، سپس آن را خمير كرد از آن ياقوت سرخ پديد آورد و آن را با انگشتر خود مهر زده نقش آن ظاهر گشت ، سپس آن را به من داده فرمود: ((ام سليم ! در آن بنگر، آيا چيزى مى بينى ))؟(33) نگاه كردم ديدم ، نام رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)، على (عليه السلام)، حسن (عليه السلام)، حسين (عليه السلام) و نه نفر امامان اوصياء از فرزندان حسين (عليه السلام) - كه درود خدا بر همگى آنان باد - در آن نقش بسته است ، نامهاى آنان جز دو نام - جعفر (عليه السلام) و موسى (عليه السلام) - مثل هم بودند و من هم در انجيل چنين ديده بودم .
من تعجب كردم و با خود گفتم : خداوند به من دلايلى مرحمت فرمود كه پيش از من به كسى نداده است .
عرض كردم : سرورم ! نشانه ديگرى بياور. پس او در حاليكه نشسته بود تبسم نموده برخاست . سپس دست راست خود را به سوى آسمان دراز كرد، به خدا سوگند گويى دست او ستونى (نورانى و) آتشين بود كه هوا را مى شكافت (و پيش مى رفت ) تا از چشمانم ناپديد شد، و او (خونسرد و شجاع ) ايستاده بود و به اين حادثه اهميتى نمى داد و نمى گريخت - من بيهوش افتادم ، وقتى به هوش آمدم ديدم در دست او دسته اى از برگ مورد(34) است كه با آن بر بينى من مى زند (تا به هوش آيم ).
پيش خود گفتم : پس از دين اين نشان الهى ، ديگر به او چه بگويم ؟ و برخاستم . به خدا سوگند تا هم اكنون بوى خوش آن دسته برگهاى مورد را حسن مى كنم ، آن نزد من است نه از سرسبزى و طراوت افتاده و نه از بوى خوش آن كم شده است ، و من به كسان خود وصيت كرده ام تا آنرا در كفنم بگذارند.
پس عرض كردم : سرورم ! وصى شما كيست ؟ فرمود: ((هر كس كه همانند كار من انجام دهد)).(35) ام سليم گويد: من تا دوران (امام سجاد (عليه السلام )) على بن الحسين (عليه السلام) زنده بودم .
تنها ((زر بن حبيش )) - نه غير او - گويد: گروهى از تابعين كه اين ماجرا را از ام سليم شنيده بودند، آن را براى من نقل كردند، از جمله آنان ((مينا مولا عبدالرحمن بن عوف )) و ((سعيد بن جبير مولا بنى اسد)) بودند كه آن را از خود او شنيده بودند. و بخشى از آن را ((سعيد بن مسيب مخزومى )) از ام سليم نقل كرده كه گفت : پس به خدمت على بن الحسين (عليه السلام) رسيدم ، در حالى كه او در خانه خود به نماز ايستاده آن را طول مى داد و از آن دست نمى كشيد - او هر شبانه روز هزار ركعت نماز مى خواند - مدتى زياد نشستم و او نماز خود را تمام نكرد، تصميم گرفتم برخيزم (و بروم )، همين كه بر آن شدم ناگاه نگاهم به انگشتر او كه نگين حبشى داشت افتاد، ديدم بر آن نوشته است : ((ام سليم ! بايست تا آنچه را كه براى آن آمده اى انجام دهم )). پس با شتاب نماز خود را تمام كرد. چون سلام نماز را گفت ، به من فرمود: ام سليم ! سنگريزه اى به من بده اين در حالى بود كه من درباره خواسته خود هنوز سؤ الى نكرده بودم - سنگريزه اى از زمين برداشته به او دادم ، او آن را گرفته و ميان كف دستان خود نهاد و همچون آرد نرم كرد، سپس آن را خمير كرده از آن ياقوت سرخ پديد آورد و آن را با انگشتر خود مهر زده نقش آن ظاهر شد. به نام مبارك همه آنان (كه در آن ياقوت نقش ‍ بسته بود) نگريستم ، به خدا سوگند همان سان كه در عصر حسين (عليه السلام) ديده بودم . اكنون آنان را ديدم . عرض كردم : جانم فداى شما باد، وصى شما كيست ؟ فرمود: آن كس كه همانند كار من انجام مى دهد، ولى تو وصى پس از مرا نخواهى ديد.
ام سليم گويد: فراموش كردم تا از او بخواهم آنچه را كه پيش از او رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام) و حسن (عليه السلام ) و حسين (عليه السلام) انجام مى دادند انجام دهد. از خانه بيرون آمده به راه خود مى رفتم كه صدا زد: ام سليم ! عرض كردم : بله . فرمود: برگرد. برگشتم ديدم او در وسط حياط منزل خود ايستاده است . تبسم كنان داخل اتاق شده فرمود: ام سليم ! بنشين . نشستم . دست راست خود را دراز كرد ديدم خانه ها و ديوارها و كوچه هاى مدينه شكافت و دست او از چشم من پنهان شد، سپس فرمود: ام سليم ! بگير، به خدا سوگند كيسه اى را در حقه اى كه در منزل داشتم به من داد كه در آن چندين دينار و دو گوشواره طلا و نگينهايى از مهره يمانى بود كه داشتم . (و چون هنوز مردد بودم ) عرض كردم : سرورم ! حقه را مى شناسم (گويا از خودم باشد) ولى در آن چيست نمى دانم جز اينكه آن را سنگين حس مى كنم . فرمود: آن را بگير و از پى كار خود برو.
من از نزد او بيرون شده به منزل خود آمدم و سراغ حقه خود رفتم ، آن را سر جاى خود نديدم پس يقين كردم كه اين حقه همان حقه من است .
بدينگونه از روى بصيرت و هدايت الهى كه از آن روز در آنان ديدم آنچنانكه حق معرفتشان است آنان را شناخته ام . الحمدلله رب العالمين .

خبر دادن از معانى صداى حيوانات
14 - 14- از آنجا كه امام بايد به همه زبانها، حتى زبان حيوانات آگاه باشد، از امام حسين (عليه السلام) - در سنين كودكى او - پيرامون آواى حيوانات سؤ ال شد، برابر آنچه كه محمد بن ابراهيم از او نقل كرده است حضرت فرمود:
((هرگاه كركس صدا كند مى گويد: اى فرزند آدم ! هر چه مى خواهى زندگى كن كه سرانجام آن مرگ است .
هرگاه باز شكارى صدا كند مى گويد: اى داناى پنهانيها، اى برطرف كننده گرفتاريها.
هرگاه طاووس صدا كند مى گويد: اى مولاى من ! به خود ستم كردم و به (زيبايى و) آراستگى خود مغرور شدم ، مرا ببخشاى .
هرگاه دراج صدا كند مى گويد: خداى رحمان ، بر عرش استيلا يافت .
هرگاه خروس صدا كند مى گويد: هر كه خدا را بشناسد ياد او را فراموش ‍ نمى كند.
هرگها مرغ قد قد كند مى گويد: اى خداى حق ! تو حقى و سخن تو حق است ، اى الله ، اى حق .
هرگاه باز چه صدا كند مى گويد: به خدا و روز پسين ((قيامت )) ايمان آوردم .
هرگاه مرغ گوشت ربا صدا كند مى گويد: بر خدا توكل كن تا روزى داده شوى .
هرگاه عقاب صدا كند مى گويد: هر كه خدا را فرمان برد، به سختى نيفتد.
هرگاه شاهين صدا كند مى گويد: پاك و منزه است خدا بطور قطع ، بطور قطع .
هرگاه جغد صدا كند مى گويد: دورى از مردم ، انس (و خرمى ) است .
هرگاه كلاغ صدا كند مى گويد: اى روزى رسان ! روزى حلال برسان .
هرگاه درنا صدا كند مى گويد: بارالها! مرا از دشمنم نگهدار.
هرگاه لك لك صدا كند مى گويد: هر كه از مردم خلوت گزيند از آزارشان مى رهد.
هرگاه اردك صدا كند مى گويد: آمرزش تو، اى خدا، آمرزش تو.
هرگاه هدهد صدا كند مى گويد: چه بدبخت است آنكه نافرمانى خدا كند.
هرگاه قمرى صدا كند مى گويد: اى داناى نهانها و رازها، اى خدا!
هرگاه دبسى (36) صدا كند مى گويد: تو همان ذات كامل مطلقى كه هيچ معبود بحقى جز تو نيست ، اى خدا.
هرگاه كلاژه صدا كند مى گويد: پاك و منزه است آنكه هيچ پنهانى بر او پوشيده نيست .
هرگاه طوطى صدا كند مى گويد: هر كه پروردگار خود را ياد كند گناهش ‍ بخشوده شود.
هرگاه گنجشك صدا كند مى گويد: از هر چه خدا را خشمگين كند از او بخشايش مى خواهم (يا از او بخشايش بخواه )
هرگاه بلبل صدا كند مى گويد: هيچ معبود بحقى جز خدا نيست ، اين حق است ، اين حق است .
هرگاه كبك صدا كند مى گويد: حق نزديك است ، نزديك .
هرگاه بلدرچين صدا كند مى گويد: اى فرزند آدم چه قدر از مرگ غافلى !
هرگاه باز شكارى صدا كند مى گويد: هيچ معبودى بحقى جز خدا نيست ، محمد رسول خداست ، و آل او برگزيدگان خدايند.
هرگاه فاخته (كوكو) صدا كند مى گويد: اى يكتا، اى يگانه ، اى بى همتا، اى بى نياز پاينده .
هرگاه كلاغ سبز صدا كند مى گويد: اى مولاى من از آتش رهايم كن .
هرگاه چكاوك صدا كند مى گويد: سرورا! توبه هر مؤ من گنهكارى را بپذير.
هرگاه ورشان (37) صدا كند مى گويد: اگر گناهم را نبخشايى بدبخت مى شوم .
هرگاه شفنين (38) صدا كند مى گويد: هيچ نيرويى جز از خداى بلند قدر بزرگ نيست .
هرگاه شتر مرغ صدا كند مى گويد: هيچ معبودى جز خدا نيست .
هرگاه چلچله صدا كند سوره حمد را مى خواند و مى گويد: اى توبه پذير توبه كنندگان ، اى خدا، ستايش از آن توست .
هرگاه زراقه صدا كند مى گويد: هيچ معبود بحقى جز خداى يگانه نيست .
هرگاه بره صدا كند مى گويد: مرگ ، براى پند آموزى بس است .
هرگاه بزغاله صدا كند مى گويد: مرگ مهلتم نمى دهد، از اينرو گناهم اندك است .
هرگاه شير غرش كند مى گويد: امر خدا مهم است ، مهم .
هرگاه گاو نر صدا كند مى گويد: آرام ، آرام ، اى فرزند آدم ، تو در محضر كسى قرار دارى كه مى بيند و خود ديده نمى شود و او خداست .
هرگاه فيل صدا كند مى گويد: هيچ توان و تدبيرى جانشين مرگ نمى شود.
هرگاه يوزپلنگ صدا كند مى گويد: اى عزيز، اى چيره ، اى سرفراز، اى الله .
هرگاه شتر نر صدا كند مى گويد: پاك و منزه است كسيكه سركشان را ذليل مى كند، پاك و منزه است او.
هرگاه اسب شيهه كند مى گويد: پاك و منزه است پروردگار ما، پاك و منزه است او.
هرگاه گرگ صدا كند مى گويد: هر چه را خدا نگه دارد هرگز تباه نخواهد شد.
هرگاه شغال صدا كند مى گويد: واى ، واى ، واى ، واى بر گنهكارى كه در گناه خود پافشارى كند.
هرگاه سگ صدا كند مى گويد: گناهان براى خوار سازى بس است .
هرگاه خرگوش صدا كند مى گويد: اى خدا مرا با حوادث ناگوار نميران ، ستايش از آن توست .
هرگاه روباه صدا كند مى گويد: دنيا خانه غرور (و فريب ) است .
هرگاه آهو صدا كند مى گويد: خدايا مرا از آزارها برهان .
هرگاه كرگدن صدا كند مى گويد: سرورا! به فريادم رس وگرنه هلاك مى شوم .
هرگاه گوزن صدا كند مى گويد: خدا مرا بس است و او خوب وكيلى است ، او مرا بس است .
هرگاه پلنگ صدا كند مى گويد: پاك و منزه است آنكه با توانمندى خود عزيز است ، پاك و منزه است او.
هرگاه مار صبح كند مى گويد: چه بدبخت است آنكه تو را نافرمانى كند، اى بخشنده !
و هرگاه عقرب تسبيح گويد مى گويد: شر، پديده وحشت آورى است .
سپس فرمود: خداوند هيچ پديده اى را نيافريده مگر آنكه تسبيحى دارد كه با آن پروردگار خود را مى ستايد. سپس اين آيه را تلاوت فرمود: ((و هيچ پديده اى نيست مگر آنكه در حال ستايش ، تسبيح او مى گويد ولى شما تسبيح آنها را در نمى يابيد.))
15 - 15- ابن شهر آشوب از تفسير ثعلبى نقل كرده كه : امام صادق (عليه السلام) فرمود: امام حسين (عليه السلام) فرمود: ((هرگاه كركس صدا كند، گويد: اى فرزند آدم ! هر چه خواهى زندگى كن كه سرانجام آن مرگ است .
و هرگاه كلاغ صدا كند، گويد: همانا در دورى از مردم انس (و خرمى ) است .
و هرگاه چكاوك صدا كند گويد: بارالها! دشمنان آل محمد را لعنت كن .
و هرگاه چلچله صدا كند سوره حمد را مى خواند و مد ((ضالين )) را همانند قاريان مى كشد)).(39)

خبر از شهادت خود
16 - 16- طبرى با سند خود از ابوصالح تمار از حذيفه نقل كرده كه گفت : از حسين بن على (عليه السلام) شنيدم مى فرمود: ((به خدا سوگند سركشان بنى اميه بر كشتن من فراهم آيند و پيشاپيش آنان عمر سعد خواهد بود))(40) او اين سخن را در عصر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) (و دوران خردسالى خود) فرمود. من از او پرسيدم : آيا اين خبر را از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيدى ؟ فرمود: نه ، پس خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) رسيدم و او را از اين خبر آگاه كردم . حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: ((علم من علم اوست ، و علم او علم من است و ما از حوادث ، پيش از آنكه رخ دهند آگاهيم )).

خبر دادن پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) از شهادت حسين (عليه السلام).
17 - 17- صاحب ذخائر الافهام از عبدالله بن داود، از راويان موثق ، از ابن عباس نقل كرده كه گفت : يك روز در مسجد النبى (صلى الله عليه و آله و سلم) نماز صبح را با رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) خوانديم ، پس از تعقيبات نماز، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روى مبارك خود را كه همچون ماه تمام مى درخشيد به سوى ما نموده ، در حالى كه به محراب خود تكيه داشت با سخنان شگفت انگيزى ما را موعظه مى فرمود و به بهشت ترغيب نموده از آتش بر حذر مى داشت ، ما هم با سخنان او خوشحال و شادمان بوديم . در اين حال پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) سر خود را بالا آورد و چهره اش (از شادى ) درخشيد، نگاه كرديم ديديم حسن و حسين - در حاليكه حسن با دست راست دست چپ حسين را گرفته بود - به سوى او پيش آمده مى گويند: ((چه كسى همانند ماست ، در حاليكه خدا جد ما را شريفترين اهل آسمانها و زمين ، پدر ما را بهترين اهل مشرق و مغرب ، مادر ما را سرور همه زنان عالم ، مادر بزرگ ما را مادر همه اهل ايمان و ما را سرور جوانان اهل بهشت قرار داده است ))؟(41)
با شنيدن و ديدن اين صحنه ، شادى ما فزونى يافت . هر يك به ديگرى بر ولايت آنان و برائت از دشمنانشان تهنيت مى گفتيم . پس به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نگريسته ، ديديم اشك برگونه هايش جارى است با خود گفتيم : سبحان الله اكنون وقت شادى است ، چرا رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مى گريد؟ خواستيم از او بپرسيم ، او خود (رو به حسنين (عليهما السلام ) نموده ) فرمود: فرزندانم ! بخاطر اهانت و آزار (و مصائبى ) كه پس از من مى بينيد خدا مرا صبر دهد. و گريه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فزونى يافت . در اين هنگام آن دو را به سوى خود خوانده بر دامن خود نشانيد، حسن را بر زانوى راست و حسين را بر زانوى چپ خود نشانده فرمود: پدرم فداى پدر شما، و مادرم فداى مادر شما، و لبان حسن را بوسه زد و مدتى طولانى او را بوئيد، و گلوى حسين را بوسه زد و مدتى طولانى او را بوييد، باز اشكهايش فرو ريخت و منقلب شد، ما هم - بى آنكه به راز مطلب پى برده باشيم - از گريه او منقلب شديم . چيزى نگذشته بود كه حسين (عليه السلام) برخاسته گريان و غمين به سوى مادرش رهسپار شد. وقتى كه به حضور مادر خود رفت و او حسين را گريان ديد، برخاسته اشك او را پاك كرد و در حاليكه از گريه او گريان شده ، او را آرامش مى داد، مى فرمود: نور ديده ام ، ميوه دلم ! چرا گريه مى كنى ؟ خدا چشم تو را نگرياند، اى بازمانده قلبم ، تو را چه شده است ؟ عرض كرد: ((مادر جان ، خير است چيزى نيست )).(42) فرمود: تو را به آن حقى كه بر تو دارم و به حق جد و پدر خود بگو ببينم چه شده است ؟
عرض كرد: ((مادرجان ! (گويا) جدم به علت رفت و آمد زيادم از من رنجيده است )).(43) فرمود فدايت شوم ، چرا؟ عرض كرد: ((مادرجان من و برادرم خدمت جد خود رفتيم تا او را زيارت كنيم ، در مسجد در حاليكه پدرم بود و ياران پيامبر دور او نشسته بودند، به خدمتش رسيديم . او حسن را طلبيد و بر زانوى راست خود نشاند و مرا طلبيد و بر زانوى چپ خود نشاند. پس به اين قانع نشد تا اينكه دهان و لبان حسن را بوسيد و مدتى طولانى بوييد. اما دهان (و لبان ) مرا نبوسيد و بر گلويم بوسه زد. اگر او مرا دوست داشت و از من بدش نمى آمد، بايد مرا مثل برادرم مى بوسيد، تو (بيا) دهان مرا ببوى ، آيا در دهان من بوى بدى است كه دوست ندارد.))
زهرا (على (44)ها السلام ) فرمود: نه عزيزم ، به خداى بزرگ سوگند، در دل رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) ذره اى از تو ناراحتى نيست . عرض ‍ كرد: ((پس چرا با من همچون برادرم رفتار نكرد))(45)؟ فرمود: فرزندم ! بارها از جدت شنيده ام كه مى فرمود: حسين از من است و من از اويم ، آگاه باشيد هر كه حسين را بيازارد مرا آزرده است . فرزندم ! آيا ياد نمى آورى آن هنگامى را كه تو و حسن پيش روى او با هم كشتى گرفته بوديد، او حسن را تشويق مى كرد و مى فرمود: حسن ! محكم تر، قوى تر، من عرض كردم . پدرجان ! چگونه بزرگتر را بر كوچك تر مى شورانى ؟ فرمود: دخترم ! اين جبرئيل است كه دارد حسين را تشويق مى كند و مى شوراند، و من هم حسن را، فرزندم ! روزى جد تو به منزل ما گذر كرد. تو در گهواره گريه مى كردى . وقتى داخل شد فرمود: فاطمه ! او را آرام كن ، آيا نمى دانى گريه او مرا آزرده مى سازد؟ آيا نمى دانى گريه او ملائكه را آزار مى دهد؟ و بارها فرموده است : خدايا! من حسين را دوست مى دارم ، و هر كه او را دوست دارد نيز دوست مى دارم ، با اين حال چگونه مى گويى تو را دوست ندارد؟ اكنون خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) برويم (ببينيم ماجرا چه بوده است )، پس دست حسين را گرفته دامن كشان تا درب مسجد آمد. فاطمه (عليها السلام ) به جز پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام) را نديد، همين كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) او را ديد از ته دل آهى كشيد و با دلشكستگى آن قدر گريست كه اشك بر گونه ها جارى و آستينهايش تر شد.
عرض كرد: پدرجان ! سلام بر شما. فرمود: اى فاطمه ! سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد.
عرض كرد: سرورم ! خاطر حسينم را چگونه شكستى ؟ آيا نفرموده اى كه او گل آرام بخش من است ؟ آيا نفرموده اى كه او زينت آسمانها و زمين است ؟
فرمود: چرا دخترم ! اينها را گفته ام . عرض كرد: خوب ، چرا او را همانند برادرش حسن نبوسيدى ؟ او گريان نزد من آمده است . تلاش كرده ام تا او را آرام كنم ولى آرام نمى شود. فرمود: دخترم ! اين رازى دارد كه مى ترسم اگر بشنوى زندگيت پريشان و دلت شكسته شود. عرض كرد: پدرجان ! تو را به حقى كه (بر ما) دارى آن را از من پنهان مدار، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) گريست و فرمود: هر آينه ما از آن خداييم و به سوى او باز مى گرديم ، دخترم ، فاطمه جان ! اكنون اين برادرم جبرئيل است كه از خداى بزرگوار به من خبر مى دهد. سرانجام ، حسن (عليه السلام) با زهرى كه همسرش دختر اشعث به او مى خوراند از دنيا رحلت مى كند. از اين رو من لبان او را كه محل تماس با زهر است بوسيدم و بوييدم . حسين (عليه السلام) نيز با شمشير شمر سرش از تن جدا مى شود و به شهادت مى رسد. از اين رو من گلوى او را كه محل تماس شمشير است بوسيدم و بوييدم .

ما در بهشت در يك منزل و يك درجه هستيم
18 - 18- سليم بن قيس از على بن ابى طالب (عليه السلام) و سلمان و ابوذر و مقداد، و نيز از ابوسعيد خدرى نقل كرده است : روزى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بر دختر خود فاطمه زهرا (عليها السلام ) وارد شد در حاليكه فاطمه زير ديگى را آتش مى افروخت تا براى اهل خانه خود غذايى بپزد. على (عليه السلام) در گوشه اى خوابيده بود، حسن (عليه السلام) و حسين (عليه السلام) نيز در كنار او خفته بودند، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نشسته با دختر خود مشغول صحبت شد. فاطمه (عليها السلام ) كه خدمتكارى نداشت زير ديگ را روشن مى كرد. در اين هنگام حسن (عليه السلام) از خواب بيدار شده خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) آمد و عرض كرد: باباجان ! آب مى خواهم . پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) او را در آغوش كشيد. سپس ‍ برخاست و به سوى شتر شيرده خود آمده با دست خود آنرا دوشيد آنگاه كاسه شير (تازه ) را - كه (هنوز) كف (هنگام دوشيدن ) بر روى آن بود - آورد تا به حسن (عليه السلام) بياشامد. پس حسين (عليه السلام) بيدار شده عرض كرد: ((باباجان ! آب مى خواهم ))(46). پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: فرزندم ! برادرت كه از تو بزرگتر است (پيش از تو) آب خواسته است . حسين (عليه السلام) عرض كرد: ((بايد مرا پيش از او سيراب فرمايى ))(47). پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) با نرمى و مهربانى از او مى خواست تا بگذارد (ابتدا) برادرش حسن بياشامد ولى او نمى پذيرفت . فاطمه (عليها السلام ) عرض كرد: پدرجان ! گويا حسن را بيشتر دوست دارى ؟ فرمود: او را بيشتر دوست ندارم ، هر دو نزد من برابرند جز اينكه حسن اول بار آب طلبيده است . من و تو و آنان و اين كه در خواب است همگى در بهشت در يكجا و يك درجه قرار داريم . راوى گويد: اين در حالى بود كه هنوز على (عليه السلام) خواب بود و خبر از اين ماجرا نداشت .

پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) او را بر دوش مى گيرد
19 - 19- خوارزمى با سند خود از ابورافع نقل كرده كه گفت : من با حسين (عليه السلام) در ايام كودكى او بازى ((سنگ پرانى )) مى كرديم ، هرگاه سنگ من به هدف مى خورد به او مى گفتم : مرا بر پشت خود سوار كن او مى گفت : ((آيا مى خواهى بر كسى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) او را بر دوش مى گيرد سوار شوى ))؟(48) پس من او را رها مى كردم . و هرگاه سنگ او به هدف مى خورد، مى گفتم تو را سوار نمى كنم چنانكه مرا سوار نكردى ، مى گفت : ((آيا دوست ندارى بدنى را كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بدوش مى كشد سوار كنى ))؟(49) پس من او را سوار مى كردم .
20 - 20- ابن عساكر با سند خود، از سليمان بن شداد نقل كرده كه گفت : من با امام حسين (عليه السلام) در ايام كودكى بازى ((سنگ پرانى )) مى كرديم ، هرگاه سنگ من به هدف مى خورد او به من مى گفت : ((آيا رواست كه بردوش پاره تن رسول خدا سوار شوى ))؟!(50) و هرگاه سنگ او به هدف مى خورد مى گفت : ((آيا خدا را سپاس نمى گويى كه پاره تن رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را بر دوش خود مى گيرى ))؟!(51)

شما از منيد و من از شمايم
21 - 21- همدانى با سند خود، از ليث بن ابى سليم نقل كرده كه گفت : على (عليه السلام) و فاطمه (عليها السلام ) و حسن (عليه السلام ) و حسين (عليه السلام) كه درود و رحمت ويژه خداوندى بر آنان باد - محضر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) آمدند، هر يك مى فرمود: ((من نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) محبوبترم ))،(52) پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فاطمه (عليها السلام ) را پيش روى خود، و على (عليه السلام) را پشت سر خود، و حسن (عليه السلام) را جانب راست خود، و حسين (عليه السلام) را جانب چپ خود نگهداشته فرمود: شما از منيد و من از شمايم .

كدام يك نزد شما محبوبتريم ، من يا حسين ؟
22 - 22- در كتاب ((منتخب آثار اميرالمؤ منين (عليه السلام ))) آمده است : روزى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در حالى كه كه امام على بن ابى طالب (عليه السلام) نزد او بود - نشسته بود كه حسين (عليه السلام) وارد شد. پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) او را گرفته در دامان خود نشانيد و ميان دو ديده و لبان او را مى بوسيد. حسين (عليه السلام) شش ساله بود على (عليه السلام) عرض كرد: اى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)! آيا فرزندم حسين (عليه السلام) را دوست دارى ؟ فرمود: چگونه او را دوست نداشته باشم با اينكه او عضوى از اعضاى من است ؟
عرض كرد: اى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)! كدام يك نزد شما محبوبتريم ، من يا حسين ؟
حسين (عليه السلام) پاسخ داد: ((هر كه در شرافت والاتر است او نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) محبوبتر و مقربتر است )).(53) على (عليه السلام) فرمود: حسين جان ! با من مباهات مى كنى ؟
عرض كرد: ((بله پدرجان ! اگر مايل باشى )).(54)
على (عليه السلام) فرمود: من امير مؤ منانم ، من زبان راستگويانم ، من وزير مصطفايم تا هفتاد و اندى از فضايل خود را شمرد و ساكت شد.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به حسين (عليه السلام) فرمود: ابا عبدالله ! آيا شنيدى ؟ آنچه بر شمرد يكدهم از يكدهم از يكدهم فضايل او، و از هزار هزار مزيتى است كه او دارد، او بالاتر از اينهاست .
حسين (عليه السلام) فرمود: ((همه ستايشها از آن خداوندى است كه ما را بر بيشتر بندگان مؤ من خود و بر همه جهانيان برترى داده است . سپس ‍ فرمود: اى اميرالمؤ منين ! در آنچه بر شمردى ، راستگو و امينى ))(55) پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: فرزندم ! اكنون تو فضايل خود را ياد كن .
حسين (عليه السلام) عرض كرد: ((من حسين بن على بن ابيطالب هستم ، مادرم فاطمه زهرا (عليها السلام ) سرور بانوان جهانيان است ، جدم محمد مصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم) سرور قاطع همه بنى آدم است . اى على (عليه السلام)! مادر من نزد خدا و همه مردم برتر از مادر تو، و جد من نزد خدا و همه مردم بهتر و برتر از جد توست . من در گهواره بودم كه جبرئيل به زبان كودكانه مرا نوازش مى كرد و با من حرف مى زد، و اسرافيل با روى باز و گشاده مرا پذيرا مى شد. اى على ! تو نزد خدا برتر از منى و من با پدران و مادران و اجداد خود فاخرتر از تو هستم )).(56)
سپس برخاسته دست به گردن على (عليه السلام) انداخت و پى در پى او را مى بوسيد، و على (عليه السلام) نيز او را مى بوسيد و مى فرمود: حسين جان ! خداوند شرافت و بزرگوارى و گرانمايگى و دانش و بردبارى تو را فزونى بخشد ستم كنندگان برتو را لعنت كند و از رحمت خود به دور دارد.