4ـ24. تبليغات ضد امام، عليه السلام
155. تبليغات ضد امام، عليه السلام، كه در ص 377 از آن سخن گفته عليه
امام تأثيري نكرد، و از مقام امام در افكار مردم چيزي كم نساخت. بنياميه اگر
چه تبليغ ميكردند، و جيره خواران متملق آنها هر چه خواستند گفتند، و كسي جرأت
نميكرد به آنها پاسخ بدهد، ولي تبليغاتشان مردود ميشد و در دلهاي مردم اثري
نميگذاشت، بلكه چون تبلغيات دولتي بود عكس العمل ضد داشت، و امام را بيشتر
محبوب ميكرد، و قلوب را جريحه دارتر ميساخت، و در بدعتهايي كه در روز عاشورا
رايج كردند، و آنرا روز بركت ميشمردند اگر چه غرض آن كسان كه اين بدعتها را
ساختند فراموش شدن عاشورا، و حادثه دلخراش كربلا بود، علت شيوع اين مراسم اين
بود كه عنوانهاي ديگر را پيش كشيده و براي آن عنوانها حديث جعل كردند، و مردم
غافل باور نمودند، و اين هم دليل عكس العمل شديد عاشورا را در قلوب، و بيم
حكومتهاي ضد اسلام و ضد آزادي از برگزاري مراسم عزاداري حسين، عليه السلام،
است.
156. در ص 378 نوشته است 4 ـ و اگر مقصود اين است كه با كشتن امام، عليه
السلام، جمعيت شيعه متشكلتر شد الخ.
جواب
شهادت امام، عليه السلام، شيعه را متشكل، و نيرومند و شكيبا و پايدار
ساخت، و اگر قيام امام نبود شيعه نه فقط موقعيت كنوني خود را نداشت بلكه عوامل
نابود كنندهاي كه به اتمام نيرو عليه شيعه و براي محو آنها در حكومت بنياميهو
بنيعباس كوشش ميكرد آنها را از صفحه تاريخ زايل كرده و امروز جزء فرق بائده،
و از ياد رفته بودند.
اگر امام، عليه السلام، در خانه نشسته و بيعت كرده، و شهيد نشده بود،
و پس از بيست سال كه شيعه ادعاء طرفداري از حق، و فداكاري ميكرد با آن فريادها
و حماسه سراييها به آنها پاسخ مثبت نميداد هم از آنها امتحان به عمل نميآمد
و مضمون اين آيات:
وَ يَحلِفُونَ باللهِ اِنَّهُمْ لَمِنكُم، وَ ماهُم مَنكُم وَ لكِنَّهم
قَومٌ ينرَقُون: فَلمّا كُتِبَ عَلَيهِمُ القّالُ تَولوا اِلاّ قَليلا مِنهم وَ
اللهُ عَليمٌ بالظّالِمين: وَ لَمّا كُتِبَ عَليهِمُ القِتالُ اِذا فَريقٌ
مِنْهُم يَخشَونَ كَخَشيَةِ اللهِ اَو اَشَدّ خَشية.
ظاهر نميگشت.
و هم آنهايي كه از روي حقيقت مدعي تشيع بودند دلسرد و نااميد ميشدند.
قيام امام، عليه السلام، ماهيت و هويت شيعه را مشخص ساخت و شخصيت اين
يگانه جمعيت پيرو آل محمد، صلي الله عليه و آله و سلم، را مستقلتر كرد.
شما كه ميگوييد: بدون ترديد پس از حادثه كربلا جنبه ضعف شيعه پيش از قوتش
بود، بايد ضعف روحيه شيعه را در حكومت يزيد خصوصاً در فرض بيعت امام، عليه
السلام، و بياعتنايي آن حضرت به درخواستهاي مردم كوفه در نظر بگيريد، و
با قوت آن و شدت علاقه و احساساتشان پس از شهادت امام، عليه السلام،
مقايسه كنيد تا بفهميد شيعه ضعيف شد يا قوي، و حادثه كربلا آنها را مصممتر،
فداكارتر، بلند همتتر كرد يا نه؟
قيام توابين و واقعه عين ورده را در تواريخ بخوانيد تا بدانيد شهادت امام،
عليه السلام، چگونه در شيعه روح تصميم و فداكاري و مقاومت در برابر باطل
دميد، اين شور و احساسات پاك آنها عكس العمل شهادت امام، عليه السلام،
بود.
اينها اكثر مردمي بودند كه وقتي مسلم، عليه السلام، قيام كرد او را
تنها گذاردند، و اكنون تحت نفوذ اثر شهادت امام، عليه السلام، اينگونه
غيرت و همتشان به جوش آمد:
شما كه ميگوييد پس از حادثه كربلا جنبه ضعف شيعه بيش از جنبه قوتش بود، و
به طور ضمني از قيام امام، عليه السلام، انتقاد ميكنيد اين حقايق را
مطالعه نمينماييد، تا بدانيد شهادت امام، عليه السلام، سرآغاز قوت شيعه
شد، و اين قوت و نيرويي كه تا امروز شيعه را نگاه داشته در اثر فداكاري امام
است كدام فرقهاي به قدر شيعه فداكاري و ثبات قدم نشان داده است و كدام جمعيت
به قدر شيعه، شهيد و زنداني در راه دين و هدف و عقيده خود داده است.
آيا اين مصيبات و اين شدائد و شورشها و قيامها در تجديد نشاط شيعه، و
گسترش دائره نفوذ تشيع مؤثر نبود؟
و همانطور كه اميرالمؤمنين، عليه السلام، ميفرمايد:
بَقيّةُ السَيفِ اَبقي عدداً وَ اَكثَرُ ولداً52
اين قيامها شيعه را باقيتر و بيشتر ساخت.
157. در ص 379 مينويسد: 5 ـ و اگر مقصود اين است كه امام حسين، عليه
السلام، خواست خود را به كشتن بدهد تا آل ابي سفيان رسوا شوند و بدين وسيله
اسلام زنده شود. اين مطلب هم صحيح نيست زيرا رسوايي معاويه و پسرش يزيد آنقدر
واضح و آشكار بود كه احتياجي به عقب زدن پرده نبود الخ.
جواب
رسوايي معاويه و يزيد آشكار بود، و آنچه راجع به رسوايي آنها نوشته معلوم و
مشهور بود. ولي اگر قيام امام، و آن شهادت و مظلوميت و اسارت اهل بيت نبود
ميتوانستند روي آن رسواييها سرپوشي بگذارند، و تاريخ را عوض كنند و آنها را
تبرئه نمايند.
دستگاه تبليغات معاويه، و پولهاي كلاني كه در اينراه صرف ميكرد براي
كارهاي نكوهيده او عذر تراشيها كرده، معاويه را معذور قرار ميداد كه تا امروز
هم بسياري از مسلمانان در گمراهي هستند.
معاويه حركات و اعمال ضد و نقيض و مبهم مرتكب ميشد گاهي اظهار دين ميكرد،
گاهي به خود حلم ميبست، رل اشتباه كاري را چنان بازي ميكرد كه بسياري از مردم
اغفال ميشدند، و با رشوه و تطميع و جوائزي كه ميداد دهانها را ميبست كتاب
تطهير الجنان را بخوانيد تا ببينيد چگونه براي رفتارهاي زشت و نامشروع او محمل
تراشي كردهاند.
اين شهادت امام، عليه السلام، بود كه در دنياي اسلام رعد آسا صدا
كرد، و هر ابهام و شك و ترديد را در خباثت و جنايت بنياميه و مقاصد تخريبي
آنان از ميان برد و آنها را مفتضح و رسوا كرد.
اين شهادت امام، عليه السلام، بود كه يزيد را در افكار عامه محكوم
ساخت به طوري كه كسي نتوانست درباره او جز به مذمت و توبيخ و لعن و نفرين زبان
باز كند.
سخن صريح و روشن درباره معاويه، و سوء نيت و زشتي كردار او از اميرالمؤمنين،
عليه السلام، بيش از اينها صادر شده است مع ذلك اگر شهادت امام حسين،
عليه السلام، جلو نيامده بود تا اين حدودي كه وضع روشن شد مردم ملتفت حقايق
نميشدند.
158. در ص 381 ميگويد: 6 و اگر مقصود اين است كه امام، عليه السلام،
ميخواست با كشته شدن خود و اسيري خانوادهاش احساسات مردم شام را تحريك كند تا
بر ضد يزيد قيام كنند و حكومت وي را سرنگون سازند تا بدين وسيله زنده شود. اين
هم قابل قبول نيست الخ.
جواب
شهادت امام، عليه السلام، و اسارت اهل بيت در شام تأثير شايان داشت،
و حتي درباريان بنياميهرا منقلب ساخت، و سفراء بيگانه را تحت تأثير قرار داد،
و مثل يحيي بن حكم برادر مروان حكم را چنان منقلب كرد كه اين دو بيت را در مجلس
يزيد خواند:
لهامٌ بِجَنبِ الطَّفِ اَدني قِرابَةً *** مِن ابنِ زيادِ
العَبدذِي الحَسَبِ الوَغلِ
سُمَيَّةُ اَمَسي نسلُها عددَ الحَصي *** وَ بِنتُ رَسولِ
اللهِ ليسَ لَها نسلٌ53
و از درون خانه يزيد بانگ اعتراض و تنفر بلند شد، و خطبههاي تاريخي حضرت
زينب و حضرت امام زين العابدين، عليهما السلام، در مجلس يزيد و در جامع
دمشق تا عصر ما نيز روشنگر حقايق، و معرف حقيقت و فضيلت اهل بيت، عليه
السلام، است از هر موقف و فرصتي در كوفه و دمشق و بين راه اين دو شهر بنحو
كامل استفاده كردند، و در تجديد مجد و تعالي اسلام، و تحكيم مباني حق پرستي و
حمايت از دين هر چه توانستند كوشش كردند. همان مردم شام نيز از خواب خرگوشي
بيدار شدند، و آن مردمي كه واقعه حره را بوجود آوردند و احترام كعبه معظمه را
هتك نمودند، سپاهيان يزيد و جيره خواران دولت بودند.
دولت آن وقت دولت نظاميان، و زور سرنيزه مسلم بن عقبهها و حصين بن نميرها
بود.
تيمساران خون آشام همه مصلحت دنياي خود را در اين ميديدند كه اختيارات و
حقوق جامعه و آزاديهايي را كه اسلام به خلق داده بود تا هر حد ممكن است محدود
كنند، و از روي كار آمدن حكومت قانوني و متكي به احساسات جوامع اسلام سخت در
هراس بودند، زيرا ميدانستند، اگر ورق برگردد همه بركنار ميشوند، لذا با شدت
هر چه تمامتر، و با بيرحمي هر چه بيشتر مردم را ميكوبيدند، و احساسات را خفه
ميكردند، بيعت يزيد، و بيعت به معاوية بن يزيد را نيز همين ارتش جنايتكار بر
ملت تحميل كرد و گرنه ملت شام خصوصاً بعد از ورود اسراء اهل بيت به دمشق بيدار
شده، و بنياميه وجهه ملي خود را از دست دادند.
4ـ25. يك نكته
159. آنچه را در ص 381 ـ زير اين عنوان نوشته است تكرار مطالب گذشته است.
و پاسخش هم مكرر داده شد، و ماهيت و حقيقت اين پيشنهادها را شرح داديم، و
ثابت كرديم پيشنهاد بازگشت براي اتمام حجت بود كه به حكم آيات قرآن مجيد از سنن
الهيه است، و سيره و روش انبياء و اولياء و جزء برنامهكار ايشان است.
4ـ26. خلاصه سخن
160. خلاصه سخن كه جواب سخنان مكرر نويسنده شهيد جاويد در ص 382 ـ است اين
است كه: اين عبارت كه با شهادت امام، عليه السلام، اسلام زنده شد، داراي
معنايي عالي و مفهومي با ارزش و صحيح و منطقي و خردپسند است.
1. چه زنده شدن اسلام به معناي حفظ تعاليم، و برنامههاي ديني از دستبرد
بنياميه، و بقاء احكام باشد.
2. و چه به معناي فتوحات اسلامي باشد، زيرا اگر اوضاع اجتماعي و فكري و ديني
مسلمانان مانند عصر يزيد جلو رفته بود فرضاً فتوحاتي صورت ميگرفت فتوحات
يزيدي، و شريعت اموي بود، و شهادت امام، عليه السلام، چون از اسلام ضربت
حكومت يزيد و خطرات آنرا دفع كرد سبب شد كه اين فتوحات، فتوحات اسلامي، و گسترش
منطقه نفوذ اسلام محسوب شود، و بانك تكبير و شهادتين را به شرق و غرب برساند.
3. و چه به معناي ضعيف شدن حكومت بنياميه باشد، زيرا به شرحي كه توضيح داده
شد شهادت آن حضرت حكومت بنياميه را ضعيف ساخت، و آنانرا از مبارزه قطعي و
نهايي با اسلام بازداشت.
4. و چه به معناي متشكل شدن شيعه باشد زيرا شيعه را متشكل و مبارز و مستقل و
مجاهد كرد.
5. و چه به معناي رسوا شدن آل ابيسفيان باشد، زيرا آنها را رسوا ساخت، و
افكار را به شدت عليه يزيد بسيج كرد.
6. و چه به معناي بيداري و اعلام خطر به مردم شام باشد زيرا آنها را بيدار
كرد، و به آنها فهماند راهي كه بنياميه و معاويه و يزيد به آنان نشان دادهاند
راهي است كه مورد قبول اهل بيت پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم،
نيست.
7. و چه به معاني و مفاهيم بلند ديگر باشد كه در اين كتاب در موارد بسيار به
آن اشاره شده است.
و تعبير صحيح در مقابل تعبير ناصحيح كتاب شهيد جاويد (ص 382) اين است كه
بگوييم: امام، عليه السلام، شرايط تأسيس حكومت اسلامي را موجود نميديد،
و از يك سو ملاحظه ميفرمود اسلام در معرض انقراض واقع شده، و اگر با يزيد بيعت
كند، و حكومت او را امضا نمايد به حيات اسلام زودتر خاتمه خواهد داد، و از سوي
ديگر ميديد وظيفه دارد براي نجات دين و احياء اسلام كوشش و تلاش كند، و چون
قيام و اعلان مخالفت و خودداري از بيعت، و شهادت خود را براي نجات دين و بقاء
احكام و براي تمام هدفهاي عالي و اصلاحي اسلام يگانه وسيله دفع خطر از دين
ميدانست، و علاوه مأموريت خاص در اين موارد نيز داشت با علم به انتهاء اين
قيام به شهادت و با علم به ترتيب اين همه آثار بر آن قيام كرد. قيامي كه تمام
اين فوائد و نتايج ارزنده اثر اختياري و قصدي و هدف آن محسوب ميشود.
درود به روان شريف بزرگوار سيد جعفر حلي، رحمة الله عليه، كه در
مرثيه جدش ميگويد:
قَد اَصبَحَ الدّينُ مِنهُ يَشتَكي سَقَماً *** وَ ما
اِلي اَحَدِ غَير الحُسَينِ شَكا
فَلَم يَرَ السّبِطُ لِلّدين الحَنيف شِفا *** اِلاّ اذا
دَمُهُ فِي نَصره سُفكا
وَ ما سَمِعنا عليلا لاعلاجَ لَهُ *** اِلاّ بِنَفسِ
مُداويه اذا هَلِكا
بَقَتلِه فاحَ لِلاسلامِ طَيبُ هُدي *** فَكُلمّا
ذَكَرَتهُ المُسلِمونَ ذَكا
وَ صانَ سَتَرَ الهُدي عَن كُلّ خائِنَة *** سَترُ
الفواطِمِ يَومَ الطّفِ اِذهُتكا
نَفسي الفِداء لِفاد شرعَ والِدِهِ *** بِنَفسِهِ وَ
بِاهلِيه وَ ما مَلَكا
4ـ27. بررسي يك شعر
161. در ص 383 اين شعر معروف را مورد بررسي قرار ميدهد:
اِنْ كانَ دينُ مُحَمَّد لَم يَستَقم *** اِلاّ بِقَتلي
ياسَيُوف خُذيني
و ميگويد: ما گوينده اين شعر را نميشناسيم سپس مطالب گذشته را براي چندمين
بار تكرار كرده است.
ما ميگوييم: اولا ما گوينده اين شعر را ميشناسيم گوينده آن شاعر كربلا
مرحوم شيخ محسن ابوالحبّ كبير است و اين شعر يكي از ابيات قصيده پرحماسه و
شورانگيز و پر از معاني دقيقه او است و بيعت بعد از آن اين است:
هذاَدمِي فلتُرُوَ صاديَةُ الظُبي *** مِنهُ، وَ هذا
بِالرِماحِ وَ تيني
و ثانياً تصور اينكه تن به كشته شدن دادن سبب پيشرفت مرام، و دين و مسلك
شخصي شود چنانچه پيش از اين هم گفتهايم ممكن و معقول است، زيرا بسا ميشود
كشته شدن، استقامت و پايداري، و ايستادگي در ميدان جنگ سبب قوت روحيه ديگران، و
يا عبرت، و يا رعب و بيم دشمن و يا سربلندي، و افتخار جبهه ميشود.
مانند استقامت جناب جعفر در جنگ موته.
پس خود را در درياي شمشير و تير و نيزه، و خطرات ديگر انداختن در وقتي كه
روحيه ديگران ضعيف شده از بيم مرگ قدم به جلو نميگذارند بزرگترين نصرت اسلام،
و حمايت از مقاصد اسلام است، و فداكاري حقيقي است.
شاعر چنين معناي رقيق دقيق و چنين همت بلندي و فداكاري را در نظر گرفته و
ميگويد:
ان كان دين محمد لم يستقم *** الا بقتلي يا سيوف خذيني اگر دين محمد
زنده و پابرجا نميشود مگر به قتل من، يعني به اينكه من جانم را در راه بقاء آن
نثار كنم اي شمشيرها مرا بگيريد.
اكنون بگوييد: چرا اين شعر زبان حال امام، عليه السلام، نيست؟ و اگر
امام، عليه السلام، كشته شدن باين منظور را پذيرفته، و شهادتي را كه سبب
نجات اسلام است قبول كرده باشد چه اشكالي دارد؟
بيعت نكردن، وتسليم نشدن، و شهادت هر يك به ملاحظه هدفي كه امام، عليه
السلام، داشت محبوب و مطلوب آن حضرت بوده است.
شما براي چندمين بار به مغلطه كاري پرداخته، و ميگوييد چگونه ممكن است
اسلام با از دست دادن پيشواي خود زنده گردد.
پاسخ اين اشتباه كاري اين است كه:
اولا ممكن است فداكاري، و تن به شهادت دادن و استقامت رهبر و پيشواي يك مذهب
و مرام در بعضي موارد چون علامت خلوص، و پاكي عقيده و ايمان او به مبدأ و
طريقهاي است كه به آن دعوت ميكرده، سبب فتح دلها به سوي آن عقيده شود، و آن
فداكاري مردم را به حقيقت آن عقيده و صداقت رهبر آن رهنمون گردد.
و ثانياً چنانچه مكرر گفتهايم: امر دائر بين دو محذور بود يا تن به بيعت
دادن و حكومت يزيد مشهور به فسق و فحشاء و منكرات را پذيرفتن، و راه را براي
وارد شدن آخرين ضربت كاري به قلب اسلام بازگذاشتن، و يا بيعت نكردن، و امر به
معروف و نهي از منكر نمودن، و استقامت ورزيدن و كشته شدن، و فرياد: يا سيوف
خذيني بلند كردن.
در صورت نخست اگر صميمانه و جيره خوارانه العياذ بالله امام، عليه
السلام، آن مجسمه طهارت و تقوي و پاكي، و خير و فضيلت با يزيد يعني پيكر
خالص و تمام عيار رذالت و نابكاري و كفر و ارتجاع همكاري ميكرد و از تماشاي
صحنههاي انقراض احكام اسلام ناراحت نميشد، و اظهار نگراني نميكرد حياتش
محفوظ، و امور مادي، و جسمانيش تأمين و از خطر خلاص ميشد.
ولي در آن صورت عنوان مفسر قرآن، و پيشواي اسلام و مشعل فروزان هم از آن
حضرت سلب ميشد، چراغ و حيات معنوي او كه تا امروز و تا روز قيامت باقي و
پاينده و روشني بخش و راهنماي سالكان راه حق است، خاموش ميگشت، و بقاء حيات
مادي او در اين حال سبب انحراف افكار ميگرديد.
در صورت دوم همه عناوين واقعي امام، عليه السلام، محفوظ ميماند و
اسلام نجات پيدا ميكرد، و روحيه مردم قوي، و ضربت حكومت يزيدي با اعلان مخالفت
امام، عليه السلام، و استقامت فوق العاده آن حضرت كه به قيمت جان خود و
عزيزانش تمام شد دفع گرديد، و امام، عليه السلام، وظايفي را كه در برابر
اسلام داشت انجام داد، و صداي: يا سيوف خذيني را به گوش جهانيان رساند.
شما اشتباه كاري ميكنيد، و بدون اينكه اين دو محذور را در نظر بگيريد.
فوائد و بركات حيات امام، عليه السلام، را در حال بسط يد، و نفوذ
مطلق، و كمال قدرت مجسم ميسازيد و وانمود ميكنيد كه تن به كشته شدن دادن، و
خلق را از اين بركات محروم كردن قابل درك نيست، و مفهوم بسيار مقدس و قابل فهم
و درك اين شعر و نظائر آنرا مغلق جلوه ميدهيد.
آري امام، عليه السلام، ميفرمايد: اي عمال حكومت ضد اسلام من
شمشيرهاي استبداد شما را كه براي كشتن من، و كوبيدن اسلام آماده كردهايد
ميپذيرم: يا سيوف خذيني، من با حكومت يزيد، كه كمر نابود كردن اسلام را
به ميان بسته بيعت نميكنم.
امام، عليه السلام، ميفرمايد: شمشيرهاي ظلم و جنايت مرا بگيرند و
بدنم را قطعه قطعه كنند، و خونم را بريزند من تن به زير بار ظلم نخواهم داد، و
بار بيعت يزيد را بدوش نميگيريم.
حيف كه شما آقاي نويسنده شهيد جاويد مفهوم عالي و ارزنده اين شعر را كه شعر
نيست و عين حقيقت ا ست درك نكرده به آن حمله كردهايد.
چه مفهومي از مفهوم اين شعر آزادي بخشتر، و انسانيتر است اين نهايت بلندي
همت بشر در راه حفظ مصالح اجتماعي، و خير و سعادت ديگران است.
واقعاً انسان از اين منطق عجيب و غريب شما گيج ميشود كه چرا اينگونه انحراف
پيدا كرده است.
چه كسي گفته است كشتن امام، عليه السلام، اسلام را زنده كرد تا شما
به يزيد و عمال او آفرين بگوييد.
ما ميگوييم: آفرين بر امام، عليه السلام، كه شهادت و كشته شدن را
اختيار كرد و تسليم نشد و بيعت نكرد، و اسلام را زنده كرد، و مصيبت حسين،
عليه السلام:
مُصيبَة ما اَعظمها وَ اَعظَم رَزيَّتها فِي الاِسلام
بود زيرا جامعه را از بركات وجود امام، عليه السلام، و از بسط يد، و
تصرف او در امور محروم كرد و به حيات پرفيض امام، عليه السلام، در حالي
كه پاي بيعت نكردن با يزيد و مقاومت در برابر باطل تا گذشت از جان مصممانه
ايستاده بود تجاوز كرد. اين مصيبت اعظم مصائب بود، و ما همواره در اين مصيبت
عزادار و سوگواريم.
ولي شهادت و فداكاري آن حضرت نيز عظيمترين فداكاريها در راه اسلام، و
واقعيترين نمايشهاي ايمان و اخلاص بندگان خاص خدا بود. آن صبر و استقامت، و
شجاعت و ايمان و فضيلت و افتخار بود كه فقط بر جبهه افتخارات محمد و آل محمد،
صلوات الله عليهم اجمعين، ثبت شد، و ما و هر شيعه و بلكه هر انسان فضيلت
خواه و حقپرست و آزاده و موحد به آن افتخار مينمايد.
4ـ28. تشبيه غلط
162. آنچه در ص 385 تحت عنوان تشبيه غلط گفته است ارتباطي با قيام امام،
عليه السلام، ندارد، و ما تا كنون از كسي اين تشبيه را نشنيده بوديم، مبادا
خودتان اين حرف را در آورده باشيد تا جواب بدهيد و باز هم مغلطه كاري نماييد.
سپس در ص 386 سخنان مكرر سابق را كه ما هم مكرر به آن جواب دادهايم تكرار
كرده است و در اينجا نيز ميگوييم:
آنچه آن حضرت انجام داد مقاومت در برابر ديكتاتوري يزيدي و قيام و تلاش براي
نجات اسلام و مسلمانان بود، و همين برنامهاي كه اجرا كرد اسلام را نجات داد، و
عمل عمال حكومت، و كوبيدن نيروهاي ملي اسلامي و كشتن فرزند پيغمبر، صلي الله
عليه و آله و سلم، هدف آن حضرت نبود، يعني امام، عليه السلام، به
كربلا نرفت تا عمال حكومت با او اينگونه رفتار كنند بلكه امام، عليه السلام،
با اينكه ميدانست از بيعت امتناع كردن منتهي به شهادت ميشود بيعت نكرد، و به
كربلا رفت و استقامت نمود تا شهيد شد.
امام، عليه السلام، از نتايج نجات بخش بيعت نكردن و ثبات و استقامت و
عكس العمل جنايتهاي بنياميه آگاه بود، لذا با يقين به عدم امكان پيروزي نظامي
قيام كرد و خون خود و عزيزانش را در راه اسلام با كمال رضا و تسليم به امر خدا
نثار كرد.
4ـ29. خيال كودكانه
163. در ص 386 تا 388 ـ استبعاداتي را كه كرده في حد نفسه با قطع نظر از
اينكه حكمتهاي الهيه، و حفظ مصلحتهاي مهمتر اينگونه اقتضا دارد بجا است، اما
وقتي مصلحت مهمتر در بين باشد ناچار از مصلحت مهم بايد صرف نظر كرد.
معناي رضاي امام، عليه السلام، به اسارت اهل بيت اين است كه: در
دوران امر بين دو محذور شديد بايد محذور شديدتر را به تن دادن به محذور شديد
دفع كرد در اينجا امام، عليه السلام، توجه خطر قطعي به اسلام را از هر
محذوري مهمتر و شديدتر ميدانست و دفع آنرا با تحمل هر ضرر و خطري لازم
ميشمرد، لذا به اسارات اهل بيتش كه اثرش در دفع خطر از اسلام خصوص از نظر مردم
كمتر از شهادت نبود راضي شد.
مانند كسيكه پيغمبر خدا را در معرض قتل ببيند، و براي دفع قتل از او به مرگ
و كشته شدن خود راضي شود.
مسئله رضايت امام، عليه السلام، هم به اسارت اهل بيت اينگونه است
امام، عليه السلام، قطع نظر از مصلحت حمايت از اسلام، و آثاري كه اين
اسارت داشت به اسارت خواهران و دخترانش راضي است يا نه البته راضي نيست.
ولي با توجه به اثر اسارت آنها براي نجات اسلام، و هدايت مردم به اسارت آنها
راضي است يا نه؟
يقيناً راضي است، چون ناچار بايد يا از اسارت اهل بيتش جلوگيري كند يا اسلام
را نجات بدهد.
مانند كسي كه صدها مليون خسارت را براي حفظ جان خود و فرزندش تحمل ميكند.
رضايت به اسارت هم اينطور است.
چقدر كوتاه فكر است آن كس كه اين منطق را درك نكند، و چقد كودكانه است كه
كسي گمان كند امام، عليه السلام، بدون ملاحظه جلب مصلحت و يا دفع
مفسدهاي اسيري اهل و عيالش را ميخواست و از اسير شدن خواهر و دخترانش ناراحت
نبود.
اين منطق كودكانه است و نسبت آن به ساحت مقدس امام، عليه السلام، و
شيعيان آن حضرت جسارت است نه آقا كسي اين فكر كودكانه را ندارد، و همه ميدانند
كه امام، عليه السلام، وظيفه داشت براي تكميل هدفهاي خود و براي دفع
ضربت حكومت يزيد به اسلام، و براي اتمام حجت اهل بيتش را در كربلا بياورد و در
معرض اسارت قرار دهد، و از آن مردم هم حمايت از آنها را بخواهد بنياميه و
عمالشان را در ميدان يكي از بزرگترين امتحانات الهيه وارد سازد.
آنان نيز وظيفه داشتند كه در اين موقع پاس حرمت اهل بيت پيغمبر، صلي الله
عليه و آله و سلم، را نگاه دارند، و خود را در نظر خودي و بيگانه رسوا
نسازند.
حال شما اسارت اهل بيت را بيفايده ميدانيد و با زنده شدن اسلام و با
كوبيدن بنياميه، و با بيداري شعور اسلامي و مصلحتها و حكمتهاي بزرگ ديگر
بيارتباط ميدانيد آن حرف ديگر است، ديگران اينطور نميانديشند و در اين اسارت
فلسفههاي ارزنده و بينظير بسيار ميبينند.
اگر اسارت اهل بيت با هيچ يك از اين فوائد و نتايجي كه بر آن مرتب شد ارتباط
ندارد پس بگوييد امام، عليه السلام، براي چه آنها را با خود همراه كرد؟
اگر به آن اعمال قساوتآميز و ضد اخلاق و ضد اسلام بنياميه نسبت به
خانوادهاش راضي نبود، چرا به سخن ابن عباس اعتنا نكرد، و با اينكه در حجاز
حتماً به اسيري نميافتادند آنها را در مكه يا مدينه تحت حمايت بزرگان بني هاشم
مانند ابن عباس، و محمد حنفيه و عبدالله بن جعفر نگذاشت؟
چرا پس از اينكه به قول شما هم وضع روشن شد، و معلوم شد زمينهاي براي تأسيس
حكومت نيست آنها را بر نگرداند، و به مأمني نفرستاد؟
چرا وقتي براي حضرت عباس و برادرانش امان نامه آوردند اگر راضي نبود اين زن
و بچه به اين اهانتها و اسارت عجيب گرفتار شوند به آنها امر نكرد پيشنهاد امام
را بپذيرند، و با اين زن و بچه به كنار روند؟ و چرا، و چرا؟
پس شما كه اينگونه بررسي ميكنيد يك پاسخ صحيح و خردپسند هم به اين پرسشها
بدهيد.
اگر خودتان قدري فكر كنيد ملتفت ميشويد كه طرح شما جوابگوي اين سؤالات، و
دهها بلكه صدها پرسشهاي ديگر نيست.
و بايد اعتراف كنيد كه امام، عليه السلام، يك مأموريت الهي داشت و
براي نجات اسلام هر چه را داشت و هر چه لازم بود در ميدان دفاع از دين وارد
كرد، و به شهادت خود و عزيزانش و اسارت اهل بيتش راضي شد.
و زبان حال و مقالش در مورد شهادت خود و اسارت اهل بيت و لزوم فداكاري در
راه دين اين بود:
لَئِن كانَتِ الدُّنيا تُعَّدُ نَفيسَةً *** فَدارُ ثوابِ
اللهِ اَعلي و اَنبَلُ
وَ اِن كانَتِ الاَ بدانُ لِلموتِ اُنشَئِتَ *** فَقَتلُ
امري بالسيفِ فِي اللهِ اَفضَلُ54
آقاي نويسنده!! شما اول با اين منطق عالي و همت بلند آشنا شويد سپس راجع به
قيام آن حضرت طرح بدهيد.
بنابر نظر شما اين بيت دوم چه معنايي دارد شما بگوييد: كشته شدن در راه خدا
چه فضيلتي دارد؟ اسلام از آن چه سودي ميبرد؟ اين كشته شدن سبب ضعف اسلام
ميشود هر چه ميخواهيد درفشاني كنيد امام، عليه السلام، ميفرمايد:
فقتل امرئ بالسيف اولي و افضل
از نظر ديگر هم اگر اسارت اهل بيت را ببينيم كسانيكه فقط به اين ظواهر نگاه
نميكنند و حقيقتبين هستند اين ذلتها را عين عزت ميشمارند، و اين شكستها را
پيروزي، و سرافرازي ميبينند.
خواستن مرد شامي دختر والا مقام امام، عليه السلام، را به كنيزي و
اهانتهاي يزيد و ابن زياد به اهل بيت، عليهم السلام، از مصائب فوق
العاده با عظمت و سخت است، ولي آيا اين اهانتي كه به آنها شد بيشتر بود يا
توهيني كه يزيد از آن اهانتها براي خود به وجود آورد كدام يك در اين مناظري كه
تشكيل شد حقير و مورد توبيخ و سرزنش شدند، و اكنون از آن اهانتي كه به دختر
عزيز و گرامي حسين، عليه السلام، شد جز داستاني كه قوت منطق و علم زينب،
سلام الله عليها، از آن استفاده ميشود، و جنايت و خباثت بنياميه آشكار
ميگردد چه باقي مانده است؟
بردن اهل بيت عمصت و طهارت سر كوچه و بازار، و از اين شهر به آن شهر و اين
مجلس به آن مجلس نكوهش و تنفر شديد مردم را به سوي چه كسي متوجه ساخت؟
آيا مردم براي اهل بيت ميگريستند يا براي بنياميه؟
ظالم و ستمگر در عين پيروزي مغلوب و سرافكنده و منفور است، و مظلوم خصوص اگر
به جرم حمايت از حق و خير و مصلحت عامه مظلوم شده باشد محبوب و پيروز است.
4ـ30. يك نكته
164. در ص 389 ميگويد: كساني كه تصور ميكنند امام حسين، عليه السلام،
براي كشته شدن حركت فرموده، و كشتن وي اسلام را زنده كرده است ناچار بايد از
كشتن امام، و اسيري خانوادهاش خوشنود باشند زيرا به تصور آنان آن حضرت به هدف
خود رسيده است، پس اگر چنين است چرا در زيارت امام ميخوانيم
«لعن الله امة سمعت بذلك فرضيت به».
جواب
اين هم يك اشتباه كاري ديگر است كه متأسفانه نظير آن در سخنانش زياد ديده
ميشود، و ما نميدانيم واقعاً خود نويسنده هم در اشتباه بوده يا به قصد گمراه
كردن افكار اين شبههها را مطرح كرده است بهتر اين است كه حمل بر صحت كنيم و
بگوييم خودش در اشتباه بوده است.
اما رفع اشتباه
اولا. آن چيزي كه رضايت داشتن به آن در اينجا مذموم و گناه بزرگ است
كار و عملي است كه از يزيد و ابن زياد، و عمال جنايت پيشه آنها صادر شد، و آن
كشتن امام، عليه السلام، و جوانان هاشمي، و اصحاب آن حضرت و اسير كردن
اهل بيت و مظالم ديگر است.
هر مسلمان و هر با وجداني از اينكار يعني كشتن امام، عليه السلام،
بايد متنفر و ناراضي باشد، و هر كس به اينكار راضي شود مشمول همان نفرين:
لَعَنَ اللهُ امَةً سَمِعَت بِذلك فَرَضيتَ بِه
ميباشد.
كشتن امام كاري بود كه يزيد و عبيدالله، و آل مروان و آل زياد به آن خوشحال
شدند چنانچه در زيارت عاشورا ميخوانيم:
وَ هذا يَومٌ فَرِحَت بِهِ آلُ زيادَ وَ آلُ مروان بِقَتلِهِمُ الحُسين،
عليه السلام.
بديهي است ضد اين فرح و سرور و رضايت دشمنان اهل بيت، حزن و تأسف و اندوه
شيعان و دوستان آنها است كه از عمل بنياميه و ستمها و جنايتهاي آنها ناراضي
و مصيبت زده و سوگوارند.
به عكس در مورد برنامهاي كه امام، عليه السلام، انجام داد و قبول
بيعت نكرد و تسليم نشد و قيام فرمود، و استقامت و پايداري كرد و به حركت و
قيامي كه ميدانست پايانش شهادت است اقدام كرد و فداكاري نمود، و هر چه حلقه
ظلم و ستم را بر او تنگتر كردند پيشنهاد آنها را نپذيرفت، اسلام را به جلب
رضايت يزيد نفروخت، بنياميه ناراضي شدند و بر خشم و ظلم خود افزودند اما اين
اقدامات ممتازه و بينظير امام، عليه السلام، مورد كمال رضايت و تقدير
خدا و پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم، و مؤمنان واقع شد. آنچه را به
آن حضرت پيشنهاد مينمودند خلاف رضاي خدا و پيغمبر، صلي الله عليه و آله و
سلم، و مؤمنان و آزاد مردان بود
يَأبَي اللهُ ذلكَ لَنا وَ رَسولُهُ وَ المؤُمِنونَ، وَ حجورٌ طابَت وَ
طَهُرتَ، وَ اُنوفٌ حَميّة، وَ نُفُوسٌ اَبيّة مِن اَن نُؤثِرَ طاعةَ اللِئامِ
عَلي مَصارِع الكِرام:
شما اين دو جنبه را از هم امتياز نميدهيد، و روي كار امام، عليه السلام،
و عمل دشمنان آن حضرت يك حكم ميدهيد.
ثانياً. رضايت مشروط غير از رضايت مطلق و بيقيد و شرط است آنچه
بنياميه، و پيروان آنها به آن راضي بودند، و آن كسان كه مورد لعن و نفرينند،
اشخاصي هستند كه به طور مطلق به كشته شدن امام، عليه السلام، رضايت
دارند، و ذات اين موضوع آنها را خوشنود سازد.
و آنچه شخص امام، عليه السلام، و اصحاب و انصارش به آن از ناچاري
رضايت دادند رضايت مشروط بود.
اگر از دست دادن يك چيز بسيار عزيز و گرامي كه فقدان آن ناراحت كننده و
ناگوار باشد مقدمه و وسيله حصول هدف شخص باشد ناچار آن چيز عزيز و محبوب را
فداي هدف خود مينمايد، با اينكه اگر به خاطر اين هدف نبود هرگز از آن دل بر
نميداشت.
امام، عليه السلام، جان خود و عزيزانش را فداي اسلام كرد، و قيام و
امتناع از بيعت و كشته شدن، و آن مصائب بزرگ را وسيله حفظ دين و دافع ضربت
كشنده حكومت يزيدي از اسلام ميدانست ناچار به كشته شدن و تحمل آن مصيبات راضي
شد، و حائز بلندترين مراتب فداكاري در راه حمايت از هدف و عقيده گرديده، كه هر
كس بشنود فرياد تحسين و آفرين و زنده باد و درودش بلند ميشود.
در عين حال وقتي به ذات موضوع يعني كشته شدن با قطع نظر از اتصاف آن به
عنوان وسيله دفاع از دين نظر ميكنيم غرق سوگواري و عزا ميشويم، و بذات عمل
رضايت نداريم، و ميگوييم كاش بنياميه بدين حمله نميكردند تا امام ناچار شود
با جان شريف، و نفيس خود حمله آنها را دفع كند، و كاش وقتي تهاجم كردند. و امام،
عليه السلام، را در مقام دفاع از دين ديدند از عمل خود پشيمان شده بودند تا
اين مصيبت عظيم واقع نميشد، و اين داغ سوزان بر دل شيعه و دوستان آل محمد،
صلي الله عليه و آله و سلم، نمينشست.
از اين لحاظ گريه ميكنيم و ناله مينماييم و آه ميكشيم، و از بنياميه و
ستمگران ابراز انزجار ميكنيم و بيزاري ميجوييم.
ولي وقتي كشته شدن امام را وسيله بقاء اسلام و دفاع از دين ميبينيم به خود
ميباليم و افتخار ميكنيم كه رهبري اين چنين فداكار و با گذشت داريم.
اين رضايت همان رضايت مشروط و به قيد اتصاف شهادت و كشته شدن امام، عليه
السلام، به عنوان يگانه وسيله حفظ دين است در حاليكه رضايت دشمنان به طور
مطلق و بدون ملاحظه اين شرط است رضايت مشروط نظير رضايت بنده به قضاء الهي در
هنگام ورود بلا و مصيبت است كه با دل سوختن: و اشك ريختن منافي نيست در عين رضا
متأثر و اندوهناك است.
مانند خود امام، عليه السلام، كه در عين رضا به شهادت جواني مانند
علي بن الحسين، عليه السلام، و فدا شدن او در راه دفاع از دين از اندوه
فراق و داغ او، و از ديدن پيكر پاك پاره پاره، و فرق شكافته او سخت ناراحت شد و
گريست.
شما بگوييد شخص امام، عليه السلام، وقتي آماده كشته شدن شد، و فرمود:
لا اُجيبُ ابنَ زيادِ اِلي ذلكَ اَبَداً فَهَل هُوَ اِلاّ المَوت
فَمَرحَبّاً به55
آيا راضي به كشته شدن خود شد يا نه؟ اگر بگوييد رضايت پيدا نكرد خلاف اين
جمله و خلاف واقع گفتهايد، زيرا اگر رضايت نداشت تسليم ميشد و بيعت ميكرد،
اگر ميگوييد رضايت پيدا كرد پس چگونه ديگران را به رضايت به كاري كه امام،
عليه السلام، به آن راضي شد، مشمول نفرين:
لَعَنَ اللهُ اُمَةً سَمِعَت بِذلِكَ فَرضِيتَ بِه
ميشماريد؟
رضايت امام، عليه السلام، و رضايت شيعه و دوستان آن حضرت در زمينه
دفاع از دين است و رضايت دشمنان به ذات موضوع و نفس كشته شدن امام، عليه
السلام، است و هيچكس اين دو رضايت را با هم اشتباه نميكند.
و ثالثاً. آن چيزي كه سبب به خود باليدن، و احساس افتخار و سربلندي
است نيروي عقل و خرد است كه وقتي عمل امام و قيام بينظير و همت بلند، و
فداكاري بسيار جوانمردانه او را در راه حفظ مصالح عاليه اجتماع و دفاع از حق
ملاحظه ميكند عمل امام، عليه السلام، را ميستايد.
اين احساس افتخار و قوت نفس، و خوشنودي از انجام وظيفه است كه از خلال
بيانات شجاعانه اهل بيت و خطبههاي آنها نمايان است. خلق كوفه و بنياميه را به
جرم و جنايتي كه مرتكب شدند توبيخ و سرزنش ميكردند، و آنها را به شدت مسئول
خدا و پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم، ميشمردند ولي عمل امام،
عليه السلام، را افتخار آفرين و اطاعت خدا و انجام وظيفه ميگفتند چنانچه
صديقه صغري عقيله هاشمين، عليها السلام، به ابن زياد جبار فرمود:
ما اَرأيتُ اِلاّ جَميلا، هؤلاءِ قَومٌ كَتَبَ اللهُ عَلَيهِمُ القَتلَ
فَبَرزُوااِلي مَضاجِعِهِم.56
و آن چيزي كه باعث تأثر و گريه است احساسات و عواطف پاك انساني است.
از ملاحظه ظلم و جنايتهاي بنياميهبه يگانه شخصيتي كه در راه دين و خير
جامعه اينگونه گذشت نشان داد، و از بذل جان، و اسارت اهل بيتش دريغ نكرد، و همه
را وسيله نجات اسلام قرار داد، عواطف عالي بشري سخت به هيجان ميآيد، و هر كس
در ذاتش اندكي حب خير و حقخواهي و فضيلت باشد غرق اندوه و ماتم ميشود.
در روايات و احاديث شريفه كه اين همه تشويق به ذكر مصائب امام، عليه
السلام، شده است يكي از حكمت هايش همين است كه از اين عواطف براي تقدير از
اقدام امام، عليه السلام، و حفظ آثار قيام و مكتب مبارز حسيني و آشنا
كردن مردم به هدف آن حضرت، و فداكاري در راه حق و دين و عقيده استفاده شود.
بين اين احساسات و احساسات پليد بنياميه، و ساير دشمنان اهل بيت كه به كشته
شدن امام، عليه السلام، خوشحال و راضي بودند مانند اهل حق و اهل باطل
هيچ رابطه و سازشي نيست بنياميهو اتباع آنان از راه تشفي قلب، و اشباع حس كينه
توزي و حسد و عداوت با خاندان رسالت و آئين اسلام، از كشته شدن امام، عليه
السلام، خوشحال و راضي شدند و ما در خواندن اين جمله:
لَعَنَ الهُ امَةً سَمِعَت بِذلكَ فَرَضِيَت به
به آنها لعنت ميكنيم. مقصد معلوم است و شما چه عقيدهاي داريد كه اين
اشتباه كاريها را ميكنيد خدا دانا است.
165 ـ در ص 389 ميگويد: حقيقت اين است كه پيروان سيدالشهداء، عليه
السلام، چون ميبينند با كشتن زعيم عظيم اسلام ضربت بزرگي به دين وارد شد
گريه ميكنند الخ.
ج ـ حقيقت اين است كه ضربتي كه از ناحيه بنياميه خصوص معاويه و يزيد به
اسلام وارد شد ضربتي شكننده، و نابود كننده بود ولي قيام امام، عليه السلام،
و عكسالعمل مظلوميت و شهادت آن حضرت از اسلام نگهباني كرد و آنرا از خطر سقوط
قطعي نجات داد.
حقيقت اين است كه بنياميه چون از اينكه بتواند به زور و تهديد امام،
عليه السلام، را ساكت سازند و براي يزيد از آن حضرت بيعت بگيرند مأيوس
بودند از آغاز كار تصميم گرفتند. به هر نحو شده خيال خود را از جانب آن حضرت
فارغ سازند و نهال جوان اسلام را از ريشه قطع نمايند. بديهي است اگر چه با كشتن
امام، عليه السلام، ضربت بزرگي بدين وارد ساختند ولي به هدف نهايي خود
نرسيدند و امام، عليه السلام، با تحمل ضربتهايي كه متوجه خود و عزيزانش
شد آن ضربت بزرگ و خطرناك را از اسلام دفع نمود و خود را سپر اسلام قرار داد.
حقيقت اين است كه بنياميه اگر چه ميخواستند با كشتن آن حضرت كه مرد عدالت،
و شخص تقوي و فضيلت، و پيكره ايمان و آزادي بود عدالت و فضيلت و ايمان و آزادي
را بكشند، اما به حسن حمايت آن زعيم عظيم فداكار نتوانستند، و عكسالعمل
مظلوميت، و برنامههايي كه اجرا فرمود اسلام را زنده و عدالت و فضيلت را حفظ
كرد كه تا امروز و تا روز قيامت قرآن و احكام عدالت پرور اسلام باقي و پاينده
بماند.
4ـ31. شعر خالد بن معدان طائي تابعي
وَ يُكَبِرُونَ بِاَن قُتِلتَ وَ انّما *** قَتَلوُا بِكَ
التَكبِيرَ وَ التَهليلا57
اين شعر در مقام بزرگ شمردن جنايت بنياميه و بيان اهميت اين حادثه عظمي
يعني كشتن سيد جوانان اهل بهشت و آوردن سرنازنين آن حضرت به دمشق است.
اين شعر با سه شعر ديگر از اين شاعر بهترين تعبيري است كه در آن عصر در
پايتخت يزيد در نكوهش بنياميه و افشاء نيات شريره آنان سروده شده است و باز
دليل انعكاس شديد شهادت امام، عليه السلام، و منفوريت ملي يزيد در شهر
دمشق است.
سه شعر ديگر اين است:
جاؤُا بِرَأسِكَ يابنَ بِنتِ مُحمَّد *** مُتَرَمِلا
بِدِمائِهِ تَرمِيلا
وَ كَانَّما بِكَ يابنَ بِنتِ مُحَمّد *** قَتَلوا
جِهاراً عامِدِينَ رَسُولا
قَتَلُوكَ عَطشاناً وَ لم يَتَدبَرُوا *** فِي قَتلِكَ
القُرآنَ وَ التَنزيلا
انصاف اين است كه اين شاعر در تشريح عظمت مصيبت امام، عليه السلام، و
سرزنش بنياميه داد فصاحت و بلاغت را داده است و در عين حال سيدالشهداء،
عليه السلام، را به نيكوتر بياني مدح كرده است.
اين اشعار داوري حقيقي و ملي شهر دمشق و پايتخت يزيد در هنگام ورود مبارك سر
سيدالشهداء، عليه السلام، و اسراء به آن شهر است.
اين اشعار صداي اعتراض مردم و پاسخ به سخنان شما است كه ميگوييد كه شهادت
امام، عليه السلام، و اسارت اهل بيت، عليهم السلام، بر رسوايي و
منفوريت آل ابي سفيان نيفزود، و احساسات مردم شام را تحريك نكرد.
انعكاس شهادت سيدالشهداء، عليه السلام، در قلوب بيش از آن شد كه ما
تصور كنيم و فوائد و نتايج آن از هر جانب بزرگ و اسلام پرور بود.