شهید آگاه

آيت الله العظمي صافي

- ۱۸ -


4ـ24. تبليغات ضد امام، عليه السلام

155. تبليغات ضد امام، عليه السلام، كه در ص 377 از آن سخن گفته عليه امام تأثيري نكرد، و از مقام امام در افكار مردم چيزي كم نساخت. بني‎اميه اگر چه تبليغ مي‎كردند، و جيره خواران متملق آنها هر چه خواستند گفتند، و كسي جرأت نمي‎كرد به آنها پاسخ بدهد، ولي تبليغاتشان مردود مي‎شد و در دل‎هاي مردم اثري نمي‎گذاشت، بلكه چون تبلغيات دولتي بود عكس العمل ضد داشت، و امام را بيشتر محبوب مي‎كرد، و قلوب را جريحه دارتر مي‎ساخت، و در بدعت‎هايي كه در روز عاشورا رايج كردند، و آنرا روز بركت مي‎شمردند اگر چه غرض آن كسان كه اين بدعت‎ها را ساختند فراموش شدن عاشورا، و حادثه دلخراش كربلا بود، علت شيوع اين مراسم اين بود كه عنوان‎هاي ديگر را پيش كشيده و براي آن عنوان‎ها حديث جعل كردند، و مردم غافل باور نمودند، و اين هم دليل عكس العمل شديد عاشورا را در قلوب، و بيم حكومت‎هاي ضد اسلام و ضد آزادي از برگزاري مراسم عزاداري حسين، عليه السلام، است.

156. در ص 378 نوشته است 4 ـ و اگر مقصود اين است كه با كشتن امام، عليه السلام، جمعيت شيعه متشكل‎تر شد الخ.

جواب

شهادت امام، عليه السلام، شيعه را متشكل، و نيرومند و شكيبا و پايدار ساخت، و اگر قيام امام نبود شيعه نه فقط موقعيت كنوني خود را نداشت بلكه عوامل نابود كننده‎اي كه به اتمام نيرو عليه شيعه و براي محو آنها در حكومت بني‎اميهو بني‎عباس كوشش مي‎كرد آنها را از صفحه تاريخ زايل كرده و امروز جزء فرق بائده، و از ياد رفته بودند.

اگر امام، عليه السلام، در خانه نشسته و بيعت كرده، و شهيد نشده بود، و پس از بيست سال كه شيعه ادعاء طرفداري از حق، و فداكاري مي‎كرد با آن فريادها و حماسه سرايي‎ها به آنها پاسخ مثبت نمي‎داد هم از آنها امتحان به عمل نمي‎آمد و مضمون اين آيات:

وَ يَحلِفُونَ باللهِ اِنَّهُمْ لَمِنكُم، وَ ماهُم مَنكُم وَ لكِنَّهم قَومٌ ينرَقُون: فَلمّا كُتِبَ عَلَيهِمُ القّالُ تَولوا اِلاّ قَليلا مِنهم وَ اللهُ عَليمٌ بالظّالِمين: وَ لَمّا كُتِبَ عَليهِمُ القِتالُ اِذا فَريقٌ مِنْهُم يَخشَونَ كَخَشيَةِ اللهِ اَو اَشَدّ خَشية.

ظاهر نمي‎گشت.

و هم آنهايي كه از روي حقيقت مدعي تشيع بودند دلسرد و نااميد مي‎شدند.

قيام امام، عليه السلام، ماهيت و هويت شيعه را مشخص ساخت و شخصيت اين يگانه جمعيت پيرو آل محمد، صلي الله عليه و آله و سلم، را مستقل‎تر كرد.

شما كه مي‎گوييد: بدون ترديد پس از حادثه كربلا جنبه ضعف شيعه پيش از قوتش بود، بايد ضعف روحيه شيعه را در حكومت يزيد خصوصاً در فرض بيعت امام، عليه السلام، و بي‎اعتنايي آن حضرت به درخواست‎هاي مردم كوفه در نظر بگيريد، و با قوت آن و شدت علاقه و احساساتشان پس از شهادت امام، عليه السلام، مقايسه كنيد تا بفهميد شيعه ضعيف شد يا قوي، و حادثه كربلا آنها را مصمم‎تر، فداكارتر، بلند همت‎تر كرد يا نه؟

قيام توابين و واقعه عين ورده را در تواريخ بخوانيد تا بدانيد شهادت امام، عليه السلام، چگونه در شيعه روح تصميم و فداكاري و مقاومت در برابر باطل دميد، اين شور و احساسات پاك آنها عكس العمل شهادت امام، عليه السلام، بود.

اينها اكثر مردمي بودند كه وقتي مسلم، عليه السلام، قيام كرد او را تنها گذاردند، و اكنون تحت نفوذ اثر شهادت امام، عليه السلام، اينگونه غيرت و همتشان به جوش آمد:

شما كه مي‎گوييد پس از حادثه كربلا جنبه ضعف شيعه بيش از جنبه قوتش بود، و به طور ضمني از قيام امام، عليه السلام، انتقاد مي‎كنيد اين حقايق را مطالعه نمي‎نماييد، تا بدانيد شهادت امام، عليه السلام، سرآغاز قوت شيعه شد، و اين قوت و نيرويي كه تا امروز شيعه را نگاه داشته در اثر فداكاري امام است كدام فرقه‎اي به قدر شيعه فداكاري و ثبات قدم نشان داده است و كدام جمعيت به قدر شيعه، شهيد و زنداني در راه دين و هدف و عقيده خود داده است.

آيا اين مصيبات و اين شدائد و شورش‎ها و قيام‎ها در تجديد نشاط شيعه، و گسترش دائره نفوذ تشيع مؤثر نبود؟

و همانطور كه اميرالمؤمنين، عليه السلام، مي‎فرمايد:

بَقيّةُ السَيفِ اَبقي عدداً وَ اَكثَرُ ولداً52

اين قيام‎ها شيعه را باقي‎تر و بيشتر ساخت.

157. در ص 379 مي‎نويسد: 5 ـ و اگر مقصود اين است كه امام حسين، عليه السلام، خواست خود را به كشتن بدهد تا آل ابي سفيان رسوا شوند و بدين وسيله اسلام زنده شود. اين مطلب هم صحيح نيست زيرا رسوايي معاويه و پسرش يزيد آنقدر واضح و آشكار بود كه احتياجي به عقب زدن پرده نبود الخ.

جواب

رسوايي معاويه و يزيد آشكار بود، و آنچه راجع به رسوايي آنها نوشته معلوم و مشهور بود. ولي اگر قيام امام، و آن شهادت و مظلوميت و اسارت اهل بيت نبود مي‎توانستند روي آن رسوايي‎ها سرپوشي بگذارند، و تاريخ را عوض كنند و آنها را تبرئه نمايند.

دستگاه تبليغات معاويه، و پول‎هاي كلاني كه در اينراه صرف مي‎كرد براي كارهاي نكوهيده او عذر تراشي‎ها كرده، معاويه را معذور قرار مي‎داد كه تا امروز هم بسياري از مسلمانان در گمراهي هستند.

معاويه حركات و اعمال ضد و نقيض و مبهم مرتكب مي‎شد گاهي اظهار دين مي‎كرد، گاهي به خود حلم مي‎بست، رل اشتباه كاري را چنان بازي مي‎كرد كه بسياري از مردم اغفال مي‎شدند، و با رشوه و تطميع و جوائزي كه مي‎داد دهان‎ها را مي‎بست كتاب تطهير الجنان را بخوانيد تا ببينيد چگونه براي رفتارهاي زشت و نامشروع او محمل تراشي كرده‎اند.

اين شهادت امام، عليه السلام، بود كه در دنياي اسلام رعد آسا صدا كرد، و هر ابهام و شك و ترديد را در خباثت و جنايت بني‎اميه و مقاصد تخريبي آنان از ميان برد و آنها را مفتضح و رسوا كرد.

اين شهادت امام، عليه السلام، بود كه يزيد را در افكار عامه محكوم ساخت به طوري كه كسي نتوانست درباره او جز به مذمت و توبيخ و لعن و نفرين زبان باز كند.

سخن صريح و روشن درباره معاويه، و سوء نيت و زشتي كردار او از اميرالمؤمنين، عليه السلام، بيش از اينها صادر شده است مع ذلك اگر شهادت امام حسين، عليه السلام، جلو نيامده بود تا اين حدودي كه وضع روشن شد مردم ملتفت حقايق نمي‎شدند.

158. در ص 381 مي‎گويد: 6 و اگر مقصود اين است كه امام، عليه السلام، مي‎خواست با كشته شدن خود و اسيري خانواده‎اش احساسات مردم شام را تحريك كند تا بر ضد يزيد قيام كنند و حكومت وي را سرنگون سازند تا بدين وسيله زنده شود. اين هم قابل قبول نيست الخ.

جواب

شهادت امام، عليه السلام، و اسارت اهل بيت در شام تأثير شايان داشت، و حتي درباريان بني‎اميه‎را منقلب ساخت، و سفراء بيگانه را تحت تأثير قرار داد، و مثل يحيي بن حكم برادر مروان حكم را چنان منقلب كرد كه اين دو بيت را در مجلس يزيد خواند:

لهامٌ بِجَنبِ الطَّفِ اَدني قِرابَةً *** مِن ابنِ زيادِ العَبدذِي الحَسَبِ الوَغلِ

سُمَيَّةُ اَمَسي نسلُها عددَ الحَصي *** وَ بِنتُ رَسولِ اللهِ ليسَ لَها نسلٌ53

و از درون خانه يزيد بانگ اعتراض و تنفر بلند شد، و خطبه‎هاي تاريخي حضرت زينب و حضرت امام زين العابدين، عليهما السلام، در مجلس يزيد و در جامع دمشق تا عصر ما نيز روشنگر حقايق، و معرف حقيقت و فضيلت اهل بيت، عليه السلام، است از هر موقف و فرصتي در كوفه و دمشق و بين راه اين دو شهر بنحو كامل استفاده كردند، و در تجديد مجد و تعالي اسلام، و تحكيم مباني حق پرستي و حمايت از دين هر چه توانستند كوشش كردند. همان مردم شام نيز از خواب خرگوشي بيدار شدند، و آن مردمي كه واقعه حره را بوجود آوردند و احترام كعبه معظمه را هتك نمودند، سپاهيان يزيد و جيره خواران دولت بودند.

دولت آن وقت دولت نظاميان، و زور سرنيزه مسلم بن عقبه‎ها و حصين بن نميرها بود.

تيمساران خون آشام همه مصلحت دنياي خود را در اين مي‎ديدند كه اختيارات و حقوق جامعه و آزادي‎هايي را كه اسلام به خلق داده بود تا هر حد ممكن است محدود كنند، و از روي كار آمدن حكومت قانوني و متكي به احساسات جوامع اسلام سخت در هراس بودند، زيرا مي‎دانستند، اگر ورق برگردد همه بركنار مي‎شوند، لذا با شدت هر چه تمام‎تر، و با بي‎رحمي هر چه بيشتر مردم را مي‎كوبيدند، و احساسات را خفه مي‎كردند، بيعت يزيد، و بيعت به معاوية بن يزيد را نيز همين ارتش جنايتكار بر ملت تحميل كرد و گرنه ملت شام خصوصاً بعد از ورود اسراء اهل بيت به دمشق بيدار شده، و بني‎اميه وجهه ملي خود را از دست دادند.

4ـ25. يك نكته

159. آنچه را در ص 381 ـ زير اين عنوان نوشته است تكرار مطالب گذشته است.

و پاسخش هم مكرر داده شد، و ماهيت و حقيقت اين پيشنهادها را شرح داديم، و ثابت كرديم پيشنهاد بازگشت براي اتمام حجت بود كه به حكم آيات قرآن مجيد از سنن الهيه است، و سيره و روش انبياء و اولياء و جزء برنامه‎كار ايشان است.

4ـ26. خلاصه سخن

160. خلاصه سخن كه جواب سخنان مكرر نويسنده شهيد جاويد در ص 382 ـ است اين است كه: اين عبارت كه با شهادت امام، عليه السلام، اسلام زنده شد، داراي معنايي عالي و مفهومي با ارزش و صحيح و منطقي و خردپسند است.

1. چه زنده شدن اسلام به معناي حفظ تعاليم، و برنامه‎هاي ديني از دستبرد بني‎اميه، و بقاء احكام باشد.

2. و چه به معناي فتوحات اسلامي باشد، زيرا اگر اوضاع اجتماعي و فكري و ديني مسلمانان مانند عصر يزيد جلو رفته بود فرضاً فتوحاتي صورت مي‎گرفت فتوحات يزيدي، و شريعت اموي بود، و شهادت امام، عليه السلام، چون از اسلام ضربت حكومت يزيد و خطرات آنرا دفع كرد سبب شد كه اين فتوحات، فتوحات اسلامي، و گسترش منطقه نفوذ اسلام محسوب شود، و بانك تكبير و شهادتين را به شرق و غرب برساند.

3. و چه به معناي ضعيف شدن حكومت بني‎اميه باشد، زيرا به شرحي كه توضيح داده شد شهادت آن حضرت حكومت بني‎اميه را ضعيف ساخت، و آنانرا از مبارزه قطعي و نهايي با اسلام بازداشت.

4. و چه به معناي متشكل شدن شيعه باشد زيرا شيعه را متشكل و مبارز و مستقل و مجاهد كرد.

5. و چه به معناي رسوا شدن آل ابي‎سفيان باشد، زيرا آنها را رسوا ساخت، و افكار را به شدت عليه يزيد بسيج كرد.

6. و چه به معناي بيداري و اعلام خطر به مردم شام باشد زيرا آنها را بيدار كرد، و به آنها فهماند راهي كه بني‎اميه و معاويه و يزيد به آنان نشان داده‎اند راهي است كه مورد قبول اهل بيت پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم، نيست.

7. و چه به معاني و مفاهيم بلند ديگر باشد كه در اين كتاب در موارد بسيار به آن اشاره شده است.

و تعبير صحيح در مقابل تعبير ناصحيح كتاب شهيد جاويد (ص 382) اين است كه بگوييم: امام، عليه السلام، شرايط تأسيس حكومت اسلامي را موجود نمي‎ديد، و از يك سو ملاحظه مي‎فرمود اسلام در معرض انقراض واقع شده، و اگر با يزيد بيعت كند، و حكومت او را امضا نمايد به حيات اسلام زودتر خاتمه خواهد داد، و از سوي ديگر مي‎ديد وظيفه دارد براي نجات دين و احياء اسلام كوشش و تلاش كند، و چون قيام و اعلان مخالفت و خودداري از بيعت، و شهادت خود را براي نجات دين و بقاء احكام و براي تمام هدف‎هاي عالي و اصلاحي اسلام يگانه وسيله دفع خطر از دين مي‎دانست، و علاوه مأموريت خاص در اين موارد نيز داشت با علم به انتهاء اين قيام به شهادت و با علم به ترتيب اين همه آثار بر آن قيام كرد. قيامي كه تمام اين فوائد و نتايج ارزنده اثر اختياري و قصدي و هدف آن محسوب مي‎شود.

درود به روان شريف بزرگوار سيد جعفر حلي، رحمة الله عليه، كه در مرثيه جدش مي‎گويد:

قَد اَصبَحَ الدّينُ مِنهُ يَشتَكي سَقَماً *** وَ ما اِلي اَحَدِ غَير الحُسَينِ شَكا

فَلَم يَرَ السّبِطُ لِلّدين الحَنيف شِفا *** اِلاّ اذا دَمُهُ فِي نَصره سُفكا

وَ ما سَمِعنا عليلا لاعلاجَ لَهُ *** اِلاّ بِنَفسِ مُداويه اذا هَلِكا

بَقَتلِه فاحَ لِلاسلامِ طَيبُ هُدي *** فَكُلمّا ذَكَرَتهُ المُسلِمونَ ذَكا

وَ صانَ سَتَرَ الهُدي عَن كُلّ خائِنَة *** سَترُ الفواطِمِ يَومَ الطّفِ اِذهُتكا

نَفسي الفِداء لِفاد شرعَ والِدِهِ *** بِنَفسِهِ وَ بِاهلِيه وَ ما مَلَكا

4ـ27. بررسي يك شعر

161. در ص 383 اين شعر معروف را مورد بررسي قرار مي‎دهد:

اِنْ كانَ دينُ مُحَمَّد لَم يَستَقم *** اِلاّ بِقَتلي ياسَيُوف خُذيني

و مي‎گويد: ما گوينده اين شعر را نمي‎شناسيم سپس مطالب گذشته را براي چندمين بار تكرار كرده است.

ما مي‎گوييم: اولا ما گوينده اين شعر را مي‎شناسيم گوينده آن شاعر كربلا مرحوم شيخ محسن ابوالحبّ كبير است و اين شعر يكي از ابيات قصيده پرحماسه و شورانگيز و پر از معاني دقيقه او است و بيعت بعد از آن اين است:

هذاَدمِي فلتُرُوَ صاديَةُ الظُبي *** مِنهُ، وَ هذا بِالرِماحِ وَ تيني

و ثانياً تصور اينكه تن به كشته شدن دادن سبب پيشرفت مرام، و دين و مسلك شخصي شود چنانچه پيش از اين هم گفته‎ايم ممكن و معقول است، زيرا بسا مي‎شود كشته شدن، استقامت و پايداري، و ايستادگي در ميدان جنگ سبب قوت روحيه ديگران، و يا عبرت، و يا رعب و بيم دشمن و يا سربلندي، و افتخار جبهه مي‎شود.

مانند استقامت جناب جعفر در جنگ موته.

پس خود را در درياي شمشير و تير و نيزه، و خطرات ديگر انداختن در وقتي كه روحيه ديگران ضعيف شده از بيم مرگ قدم به جلو نمي‎گذارند بزرگترين نصرت اسلام، و حمايت از مقاصد اسلام است، و فداكاري حقيقي است.

شاعر چنين معناي رقيق دقيق و چنين همت بلندي و فداكاري را در نظر گرفته و مي‎گويد:

ان كان دين محمد لم يستقم *** الا بقتلي يا سيوف خذيني اگر دين محمد زنده و پابرجا نمي‎شود مگر به قتل من، يعني به اينكه من جانم را در راه بقاء آن نثار كنم اي شمشيرها مرا بگيريد.

اكنون بگوييد: چرا اين شعر زبان حال امام، عليه السلام، نيست؟ و اگر امام، عليه السلام، كشته شدن باين منظور را پذيرفته، و شهادتي را كه سبب نجات اسلام است قبول كرده باشد چه اشكالي دارد؟

بيعت نكردن، وتسليم نشدن، و شهادت هر يك به ملاحظه هدفي كه امام، عليه السلام، داشت محبوب و مطلوب آن حضرت بوده است.

شما براي چندمين بار به مغلطه كاري پرداخته، و مي‎گوييد چگونه ممكن است اسلام با از دست دادن پيشواي خود زنده گردد.

پاسخ اين اشتباه كاري اين است كه:

اولا ممكن است فداكاري، و تن به شهادت دادن و استقامت رهبر و پيشواي يك مذهب و مرام در بعضي موارد چون علامت خلوص، و پاكي عقيده و ايمان او به مبدأ و طريقه‎اي است كه به آن دعوت مي‎كرده، سبب فتح دل‎ها به سوي آن عقيده شود، و آن فداكاري مردم را به حقيقت آن عقيده و صداقت رهبر آن رهنمون گردد.

و ثانياً چنانچه مكرر گفته‎ايم: امر دائر بين دو محذور بود يا تن به بيعت دادن و حكومت يزيد مشهور به فسق و فحشاء و منكرات را پذيرفتن، و راه را براي وارد شدن آخرين ضربت كاري به قلب اسلام بازگذاشتن، و يا بيعت نكردن، و امر به معروف و نهي از منكر نمودن، و استقامت ورزيدن و كشته شدن، و فرياد: يا سيوف خذيني بلند كردن.

در صورت نخست اگر صميمانه و جيره خوارانه العياذ بالله امام، عليه السلام، آن مجسمه طهارت و تقوي و پاكي، و خير و فضيلت با يزيد يعني پيكر خالص و تمام عيار رذالت و نابكاري و كفر و ارتجاع همكاري مي‎كرد و از تماشاي صحنه‎هاي انقراض احكام اسلام ناراحت نمي‎شد، و اظهار نگراني نمي‎كرد حياتش محفوظ، و امور مادي، و جسمانيش تأمين و از خطر خلاص مي‎شد.

ولي در آن صورت عنوان مفسر قرآن، و پيشواي اسلام و مشعل فروزان هم از آن حضرت سلب مي‎شد، چراغ و حيات معنوي او كه تا امروز و تا روز قيامت باقي و پاينده و روشني بخش و راهنماي سالكان راه حق است، خاموش مي‎گشت، و بقاء حيات مادي او در اين حال سبب انحراف افكار مي‎گرديد.

در صورت دوم همه عناوين واقعي امام، عليه السلام، محفوظ مي‎ماند و اسلام نجات پيدا مي‎كرد، و روحيه مردم قوي، و ضربت حكومت يزيدي با اعلان مخالفت امام، عليه السلام، و استقامت فوق العاده آن حضرت كه به قيمت جان خود و عزيزانش تمام شد دفع گرديد، و امام، عليه السلام، وظايفي را كه در برابر اسلام داشت انجام داد، و صداي: يا سيوف خذيني را به گوش جهانيان رساند.

شما اشتباه كاري مي‎كنيد، و بدون اينكه اين دو محذور را در نظر بگيريد.

فوائد و بركات حيات امام، عليه السلام، را در حال بسط يد، و نفوذ مطلق، و كمال قدرت مجسم مي‎سازيد و وانمود مي‎كنيد كه تن به كشته شدن دادن، و خلق را از اين بركات محروم كردن قابل درك نيست، و مفهوم بسيار مقدس و قابل فهم و درك اين شعر و نظائر آنرا مغلق جلوه مي‎دهيد.

آري امام، عليه السلام، مي‎فرمايد: اي عمال حكومت ضد اسلام من شمشيرهاي استبداد شما را كه براي كشتن من، و كوبيدن اسلام آماده كرده‎ايد مي‎پذيرم: يا سيوف خذيني، من با حكومت يزيد، كه كمر نابود كردن اسلام را به ميان بسته بيعت نمي‎كنم.

امام، عليه السلام، مي‎فرمايد: شمشيرهاي ظلم و جنايت مرا بگيرند و بدنم را قطعه قطعه كنند، و خونم را بريزند من تن به زير بار ظلم نخواهم داد، و بار بيعت يزيد را بدوش نمي‎گيريم.

حيف كه شما آقاي نويسنده شهيد جاويد مفهوم عالي و ارزنده اين شعر را كه شعر نيست و عين حقيقت ا ست درك نكرده به آن حمله كرده‎ايد.

چه مفهومي از مفهوم اين شعر آزادي بخش‎تر، و انساني‎تر است اين نهايت بلندي همت بشر در راه حفظ مصالح اجتماعي، و خير و سعادت ديگران است.

واقعاً انسان از اين منطق عجيب و غريب شما گيج مي‎شود كه چرا اينگونه انحراف پيدا كرده است.

چه كسي گفته است كشتن امام، عليه السلام، اسلام را زنده كرد تا شما به يزيد و عمال او آفرين بگوييد.

ما مي‎گوييم: آفرين بر امام، عليه السلام، كه شهادت و كشته شدن را اختيار كرد و تسليم نشد و بيعت نكرد، و اسلام را زنده كرد، و مصيبت حسين، عليه السلام:

مُصيبَة ما اَعظمها وَ اَعظَم رَزيَّتها فِي الاِسلام

بود زيرا جامعه را از بركات وجود امام، عليه السلام، و از بسط يد، و تصرف او در امور محروم كرد و به حيات پرفيض امام، عليه السلام، در حالي كه پاي بيعت نكردن با يزيد و مقاومت در برابر باطل تا گذشت از جان مصممانه ايستاده بود تجاوز كرد. اين مصيبت اعظم مصائب بود، و ما همواره در اين مصيبت عزادار و سوگواريم.

ولي شهادت و فداكاري آن حضرت نيز عظيم‎ترين فداكاري‎ها در راه اسلام، و واقعي‎ترين نمايش‎هاي ايمان و اخلاص بندگان خاص خدا بود. آن صبر و استقامت، و شجاعت و ايمان و فضيلت و افتخار بود كه فقط بر جبهه افتخارات محمد و آل محمد، صلوات الله عليهم اجمعين، ثبت شد، و ما و هر شيعه و بلكه هر انسان فضيلت خواه و حق‎پرست و آزاده و موحد به آن افتخار مي‎نمايد.

4ـ28. تشبيه غلط

162. آنچه در ص 385 تحت عنوان تشبيه غلط گفته است ارتباطي با قيام امام، عليه السلام، ندارد، و ما تا كنون از كسي اين تشبيه را نشنيده بوديم، مبادا خودتان اين حرف را در آورده باشيد تا جواب بدهيد و باز هم مغلطه كاري نماييد.

سپس در ص 386 سخنان مكرر سابق را كه ما هم مكرر به آن جواب داده‎ايم تكرار كرده است و در اينجا نيز مي‎گوييم:

آنچه آن حضرت انجام داد مقاومت در برابر ديكتاتوري يزيدي و قيام و تلاش براي نجات اسلام و مسلمانان بود، و همين برنامه‎اي كه اجرا كرد اسلام را نجات داد، و عمل عمال حكومت، و كوبيدن نيروهاي ملي اسلامي و كشتن فرزند پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم، هدف آن حضرت نبود، يعني امام، عليه السلام، به كربلا نرفت تا عمال حكومت با او اينگونه رفتار كنند بلكه امام، عليه السلام، با اينكه مي‎دانست از بيعت امتناع كردن منتهي به شهادت مي‎شود بيعت نكرد، و به كربلا رفت و استقامت نمود تا شهيد شد.

امام، عليه السلام، از نتايج نجات بخش بيعت نكردن و ثبات و استقامت و عكس العمل جنايت‎هاي بني‎اميه آگاه بود، لذا با يقين به عدم امكان پيروزي نظامي قيام كرد و خون خود و عزيزانش را در راه اسلام با كمال رضا و تسليم به امر خدا نثار كرد.

4ـ29. خيال كودكانه

163. در ص 386 تا 388 ـ استبعاداتي را كه كرده في حد نفسه با قطع نظر از اينكه حكمت‎هاي الهيه، و حفظ مصلحت‎هاي مهمتر اينگونه اقتضا دارد بجا است، اما وقتي مصلحت مهمتر در بين باشد ناچار از مصلحت مهم بايد صرف نظر كرد.

معناي رضاي امام، عليه السلام، به اسارت اهل بيت اين است كه: در دوران امر بين دو محذور شديد بايد محذور شديدتر را به تن دادن به محذور شديد دفع كرد در اينجا امام، عليه السلام، توجه خطر قطعي به اسلام را از هر محذوري مهم‎تر و شديدتر مي‎دانست و دفع آنرا با تحمل هر ضرر و خطري لازم مي‎شمرد، لذا به اسارات اهل بيتش كه اثرش در دفع خطر از اسلام خصوص از نظر مردم كمتر از شهادت نبود راضي شد.

مانند كسيكه پيغمبر خدا را در معرض قتل ببيند، و براي دفع قتل از او به مرگ و كشته شدن خود راضي شود.

مسئله رضايت امام، عليه السلام، هم به اسارت اهل بيت اينگونه است امام، عليه السلام، قطع نظر از مصلحت حمايت از اسلام، و آثاري كه اين اسارت داشت به اسارت خواهران و دخترانش راضي است يا نه البته راضي نيست.

ولي با توجه به اثر اسارت آنها براي نجات اسلام، و هدايت مردم به اسارت آنها راضي است يا نه؟

يقيناً راضي است، چون ناچار بايد يا از اسارت اهل بيتش جلوگيري كند يا اسلام را نجات بدهد.

مانند كسي كه صدها مليون خسارت را براي حفظ جان خود و فرزندش تحمل مي‎كند.

رضايت به اسارت هم اينطور است.

چقدر كوتاه فكر است آن كس كه اين منطق را درك نكند، و چقد كودكانه است كه كسي گمان كند امام، عليه السلام، بدون ملاحظه جلب مصلحت و يا دفع مفسده‎اي اسيري اهل و عيالش را مي‎خواست و از اسير شدن خواهر و دخترانش ناراحت نبود.

اين منطق كودكانه است و نسبت آن به ساحت مقدس امام، عليه السلام، و شيعيان آن حضرت جسارت است نه آقا كسي اين فكر كودكانه را ندارد، و همه مي‎دانند كه امام، عليه السلام، وظيفه داشت براي تكميل هدف‎هاي خود و براي دفع ضربت حكومت يزيد به اسلام، و براي اتمام حجت اهل بيتش را در كربلا بياورد و در معرض اسارت قرار دهد، و از آن مردم هم حمايت از آنها را بخواهد بني‎اميه و عمالشان را در ميدان يكي از بزرگترين امتحانات الهيه وارد سازد.

آنان نيز وظيفه داشتند كه در اين موقع پاس حرمت اهل بيت پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم، را نگاه دارند، و خود را در نظر خودي و بيگانه رسوا نسازند.

حال شما اسارت اهل بيت را بي‎فايده مي‎دانيد و با زنده شدن اسلام و با كوبيدن بني‎اميه، و با بيداري شعور اسلامي و مصلحت‎ها و حكمت‎هاي بزرگ ديگر بي‎ارتباط مي‎دانيد آن حرف ديگر است، ديگران اينطور نمي‎انديشند و در اين اسارت فلسفه‎هاي ارزنده و بي‎نظير بسيار مي‎بينند.

اگر اسارت اهل بيت با هيچ يك از اين فوائد و نتايجي كه بر آن مرتب شد ارتباط ندارد پس بگوييد امام، عليه السلام، براي چه آنها را با خود همراه كرد؟

اگر به آن اعمال قساوت‎آميز و ضد اخلاق و ضد اسلام بني‎اميه نسبت به خانواده‎اش راضي نبود، چرا به سخن ابن عباس اعتنا نكرد، و با اينكه در حجاز حتماً به اسيري نمي‎افتادند آنها را در مكه يا مدينه تحت حمايت بزرگان بني هاشم مانند ابن عباس، و محمد حنفيه و عبدالله بن جعفر نگذاشت؟

چرا پس از اينكه به قول شما هم وضع روشن شد، و معلوم شد زمينه‎اي براي تأسيس حكومت نيست آنها را بر نگرداند، و به مأمني نفرستاد؟

چرا وقتي براي حضرت عباس و برادرانش امان نامه آوردند اگر راضي نبود اين زن و بچه به اين اهانت‎ها و اسارت عجيب گرفتار شوند به آنها امر نكرد پيشنهاد امام را بپذيرند، و با اين زن و بچه به كنار روند؟ و چرا، و چرا؟

پس شما كه اينگونه بررسي مي‎كنيد يك پاسخ صحيح و خردپسند هم به اين پرسش‎ها بدهيد.

اگر خودتان قدري فكر كنيد ملتفت مي‎شويد كه طرح شما جوابگوي اين سؤالات، و ده‎ها بلكه صدها پرسش‎هاي ديگر نيست.

و بايد اعتراف كنيد كه امام، عليه السلام، يك مأموريت الهي داشت و براي نجات اسلام هر چه را داشت و هر چه لازم بود در ميدان دفاع از دين وارد كرد، و به شهادت خود و عزيزانش و اسارت اهل بيتش راضي شد.

و زبان حال و مقالش در مورد شهادت خود و اسارت اهل بيت و لزوم فداكاري در راه دين اين بود:

لَئِن كانَتِ الدُّنيا تُعَّدُ نَفيسَةً *** فَدارُ ثوابِ اللهِ اَعلي و اَنبَلُ

وَ اِن كانَتِ الاَ بدانُ لِلموتِ اُنشَئِتَ *** فَقَتلُ امري بالسيفِ فِي اللهِ اَفضَلُ54

آقاي نويسنده!! شما اول با اين منطق عالي و همت بلند آشنا شويد سپس راجع به قيام آن حضرت طرح بدهيد.

بنابر نظر شما اين بيت دوم چه معنايي دارد شما بگوييد: كشته شدن در راه خدا چه فضيلتي دارد؟ اسلام از آن چه سودي مي‎برد؟ اين كشته شدن سبب ضعف اسلام مي‎شود هر چه مي‎خواهيد درفشاني كنيد امام، عليه السلام، مي‎فرمايد:

فقتل امرئ بالسيف اولي و افضل

از نظر ديگر هم اگر اسارت اهل بيت را ببينيم كسانيكه فقط به اين ظواهر نگاه نمي‎كنند و حقيقت‎بين هستند اين ذلت‎ها را عين عزت مي‎شمارند، و اين شكست‎ها را پيروزي، و سرافرازي مي‎بينند.

خواستن مرد شامي دختر والا مقام امام، عليه السلام، را به كنيزي و اهانت‎هاي يزيد و ابن زياد به اهل بيت، عليهم السلام، از مصائب فوق العاده با عظمت و سخت است، ولي آيا اين اهانتي كه به آنها شد بيشتر بود يا توهيني كه يزيد از آن اهانت‎ها براي خود به وجود آورد كدام يك در اين مناظري كه تشكيل شد حقير و مورد توبيخ و سرزنش شدند، و اكنون از آن اهانتي كه به دختر عزيز و گرامي حسين، عليه السلام، شد جز داستاني كه قوت منطق و علم زينب، سلام الله عليها، از آن استفاده مي‎شود، و جنايت و خباثت بني‎اميه آشكار مي‎گردد چه باقي مانده است؟

بردن اهل بيت عمصت و طهارت سر كوچه و بازار، و از اين شهر به آن شهر و اين مجلس به آن مجلس نكوهش و تنفر شديد مردم را به سوي چه كسي متوجه ساخت؟

آيا مردم براي اهل بيت مي‎گريستند يا براي بني‎اميه؟

ظالم و ستمگر در عين پيروزي مغلوب و سرافكنده و منفور است، و مظلوم خصوص اگر به جرم حمايت از حق و خير و مصلحت عامه مظلوم شده باشد محبوب و پيروز است.

4ـ30. يك نكته

164. در ص 389 مي‎گويد: كساني كه تصور مي‎كنند امام حسين، عليه السلام، براي كشته شدن حركت فرموده، و كشتن وي اسلام را زنده كرده است ناچار بايد از كشتن امام، و اسيري خانواده‎اش خوشنود باشند زيرا به تصور آنان آن حضرت به هدف خود رسيده است، پس اگر چنين است چرا در زيارت امام مي‎خوانيم

«لعن الله امة سمعت بذلك فرضيت به».

جواب

اين هم يك اشتباه كاري ديگر است كه متأسفانه نظير آن در سخنانش زياد ديده مي‎شود، و ما نمي‎دانيم واقعاً خود نويسنده هم در اشتباه بوده يا به قصد گمراه كردن افكار اين شبهه‎ها را مطرح كرده است بهتر اين است كه حمل بر صحت كنيم و بگوييم خودش در اشتباه بوده است.

اما رفع اشتباه

اولا. آن چيزي كه رضايت داشتن به آن در اينجا مذموم و گناه بزرگ است كار و عملي است كه از يزيد و ابن زياد، و عمال جنايت پيشه آنها صادر شد، و آن كشتن امام، عليه السلام، و جوانان هاشمي، و اصحاب آن حضرت و اسير كردن اهل بيت و مظالم ديگر است.

هر مسلمان و هر با وجداني از اينكار يعني كشتن امام، عليه السلام، بايد متنفر و ناراضي باشد، و هر كس به اينكار راضي شود مشمول همان نفرين:

لَعَنَ اللهُ امَةً سَمِعَت بِذلك فَرَضيتَ بِه

مي‎باشد.

كشتن امام كاري بود كه يزيد و عبيدالله، و آل مروان و آل زياد به آن خوشحال شدند چنانچه در زيارت عاشورا ميخوانيم:

وَ هذا يَومٌ فَرِحَت بِهِ آلُ زيادَ وَ آلُ مروان بِقَتلِهِمُ الحُسين، عليه السلام.

بديهي است ضد اين فرح و سرور و رضايت دشمنان اهل بيت، حزن و تأسف و اندوه شيعان و دوستان آنها است كه از عمل بني‎اميه و ستم‎ها و جنايت‎هاي آنها ناراضي و مصيبت زده و سوگوارند.

به عكس در مورد برنامه‎اي كه امام، عليه السلام، انجام داد و قبول بيعت نكرد و تسليم نشد و قيام فرمود، و استقامت و پايداري كرد و به حركت و قيامي كه مي‎دانست پايانش شهادت است اقدام كرد و فداكاري نمود، و هر چه حلقه ظلم و ستم را بر او تنگتر كردند پيشنهاد آنها را نپذيرفت، اسلام را به جلب رضايت يزيد نفروخت، بني‎اميه ناراضي شدند و بر خشم و ظلم خود افزودند اما اين اقدامات ممتازه و بي‎نظير امام، عليه السلام، مورد كمال رضايت و تقدير خدا و پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم، و مؤمنان واقع شد. آنچه را به آن حضرت پيشنهاد مي‎نمودند خلاف رضاي خدا و پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم، و مؤمنان و آزاد مردان بود

يَأبَي اللهُ ذلكَ لَنا وَ رَسولُهُ وَ المؤُمِنونَ، وَ حجورٌ طابَت وَ طَهُرتَ، وَ اُنوفٌ حَميّة، وَ نُفُوسٌ اَبيّة مِن اَن نُؤثِرَ طاعةَ اللِئامِ عَلي مَصارِع الكِرام:

شما اين دو جنبه را از هم امتياز نمي‎دهيد، و روي كار امام، عليه السلام، و عمل دشمنان آن حضرت يك حكم مي‎دهيد.

ثانياً. رضايت مشروط غير از رضايت مطلق و بي‎قيد و شرط است آنچه بني‎اميه، و پيروان آنها به آن راضي بودند، و آن كسان كه مورد لعن و نفرينند، اشخاصي هستند كه به طور مطلق به كشته شدن امام، عليه السلام، رضايت دارند، و ذات اين موضوع آنها را خوشنود سازد.

و آنچه شخص امام، عليه السلام، و اصحاب و انصارش به آن از ناچاري رضايت دادند رضايت مشروط بود.

اگر از دست دادن يك چيز بسيار عزيز و گرامي كه فقدان آن ناراحت كننده و ناگوار باشد مقدمه و وسيله حصول هدف شخص باشد ناچار آن چيز عزيز و محبوب را فداي هدف خود مي‎نمايد، با اينكه اگر به خاطر اين هدف نبود هرگز از آن دل بر نمي‎داشت.

امام، عليه السلام، جان خود و عزيزانش را فداي اسلام كرد، و قيام و امتناع از بيعت و كشته شدن، و آن مصائب بزرگ را وسيله حفظ دين و دافع ضربت كشنده حكومت يزيدي از اسلام مي‎دانست ناچار به كشته شدن و تحمل آن مصيبات راضي شد، و حائز بلندترين مراتب فداكاري در راه حمايت از هدف و عقيده گرديده، كه هر كس بشنود فرياد تحسين و آفرين و زنده باد و درودش بلند مي‎شود.

در عين حال وقتي به ذات موضوع يعني كشته شدن با قطع نظر از اتصاف آن به عنوان وسيله دفاع از دين نظر مي‎كنيم غرق سوگواري و عزا مي‎شويم، و بذات عمل رضايت نداريم، و مي‎گوييم كاش بني‎اميه بدين حمله نمي‎كردند تا امام ناچار شود با جان شريف، و نفيس خود حمله آنها را دفع كند، و كاش وقتي تهاجم كردند. و امام، عليه السلام، را در مقام دفاع از دين ديدند از عمل خود پشيمان شده بودند تا اين مصيبت عظيم واقع نمي‎شد، و اين داغ سوزان بر دل شيعه و دوستان آل محمد، صلي الله عليه و آله و سلم، نمي‎نشست.

از اين لحاظ گريه مي‎كنيم و ناله مي‎نماييم و آه مي‎كشيم، و از بني‎اميه و ستمگران ابراز انزجار مي‎كنيم و بيزاري مي‎جوييم.

ولي وقتي كشته شدن امام را وسيله بقاء اسلام و دفاع از دين مي‎بينيم به خود مي‎باليم و افتخار مي‎كنيم كه رهبري اين چنين فداكار و با گذشت داريم.

اين رضايت همان رضايت مشروط و به قيد اتصاف شهادت و كشته شدن امام، عليه السلام، به عنوان يگانه وسيله حفظ دين است در حاليكه رضايت دشمنان به طور مطلق و بدون ملاحظه اين شرط است رضايت مشروط نظير رضايت بنده به قضاء الهي در هنگام ورود بلا و مصيبت است كه با دل سوختن: و اشك ريختن منافي نيست در عين رضا متأثر و اندوهناك است.

مانند خود امام، عليه السلام، كه در عين رضا به شهادت جواني مانند علي بن الحسين، عليه السلام، و فدا شدن او در راه دفاع از دين از اندوه فراق و داغ او، و از ديدن پيكر پاك پاره پاره، و فرق شكافته او سخت ناراحت شد و گريست.

شما بگوييد شخص امام، عليه السلام، وقتي آماده كشته شدن شد، و فرمود:

لا اُجيبُ ابنَ زيادِ اِلي ذلكَ اَبَداً فَهَل هُوَ اِلاّ المَوت فَمَرحَبّاً به55

آيا راضي به كشته شدن خود شد يا نه؟ اگر بگوييد رضايت پيدا نكرد خلاف اين جمله و خلاف واقع گفته‎ايد، زيرا اگر رضايت نداشت تسليم مي‎شد و بيعت مي‎كرد، اگر مي‎گوييد رضايت پيدا كرد پس چگونه ديگران را به رضايت به كاري كه امام، عليه السلام، به آن راضي شد، مشمول نفرين:

لَعَنَ اللهُ اُمَةً سَمِعَت بِذلِكَ فَرضِيتَ بِه

مي‎شماريد؟

رضايت امام، عليه السلام، و رضايت شيعه و دوستان آن حضرت در زمينه دفاع از دين است و رضايت دشمنان به ذات موضوع و نفس كشته شدن امام، عليه السلام، است و هيچكس اين دو رضايت را با هم اشتباه نمي‎كند.

و ثالثاً. آن چيزي كه سبب به خود باليدن، و احساس افتخار و سربلندي است نيروي عقل و خرد است كه وقتي عمل امام و قيام بي‎نظير و همت بلند، و فداكاري بسيار جوانمردانه او را در راه حفظ مصالح عاليه اجتماع  و دفاع از حق ملاحظه مي‎كند عمل امام، عليه السلام، را مي‎ستايد.

اين احساس افتخار و قوت نفس، و خوشنودي از انجام وظيفه است كه از خلال بيانات شجاعانه اهل بيت و خطبه‎هاي آنها نمايان است. خلق كوفه و بني‎اميه را به جرم و جنايتي كه مرتكب شدند توبيخ و سرزنش مي‎كردند، و آنها را به شدت مسئول خدا و پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم، مي‎شمردند ولي عمل امام، عليه السلام، را افتخار آفرين و اطاعت خدا و انجام وظيفه مي‎گفتند چنانچه صديقه صغري عقيله هاشمين، عليها السلام، به ابن زياد جبار فرمود:

ما اَرأيتُ اِلاّ جَميلا، هؤلاءِ قَومٌ كَتَبَ اللهُ عَلَيهِمُ القَتلَ فَبَرزُوااِلي مَضاجِعِهِم.56

و آن چيزي كه باعث تأثر و گريه است احساسات و عواطف پاك انساني است.

از ملاحظه ظلم و جنايت‎هاي بني‎اميه‎به يگانه شخصيتي كه در راه دين و خير جامعه اينگونه گذشت نشان داد، و از بذل جان، و اسارت اهل بيتش دريغ نكرد، و همه را وسيله نجات اسلام قرار داد، عواطف عالي بشري سخت به هيجان مي‎آيد، و هر كس در ذاتش اندكي حب خير و حق‎خواهي و فضيلت باشد غرق اندوه و ماتم مي‎شود.

در روايات و احاديث شريفه كه اين همه تشويق به ذكر مصائب امام، عليه السلام، شده است يكي از حكمت هايش همين است كه از اين عواطف براي تقدير از اقدام امام، عليه السلام، و حفظ آثار قيام و مكتب مبارز حسيني و آشنا كردن مردم به هدف آن حضرت، و فداكاري در راه حق و دين و عقيده استفاده شود.

بين اين احساسات و احساسات پليد بني‎اميه، و ساير دشمنان اهل بيت كه به كشته شدن امام، عليه السلام، خوشحال و راضي بودند مانند اهل حق و اهل باطل هيچ رابطه و سازشي نيست بني‎اميهو اتباع آنان از راه تشفي قلب، و اشباع حس كينه توزي و حسد و عداوت با خاندان رسالت و آئين اسلام، از كشته شدن امام، عليه السلام، خوشحال و راضي شدند و ما در خواندن اين جمله:

لَعَنَ الهُ امَةً سَمِعَت بِذلكَ فَرَضِيَت به

به آنها لعنت مي‎كنيم. مقصد معلوم است و شما چه عقيده‎اي داريد كه اين اشتباه كاري‎ها را مي‎كنيد خدا دانا است.

165 ـ در ص 389 مي‎گويد: حقيقت اين است كه پيروان سيدالشهداء، عليه السلام، چون مي‎بينند با كشتن زعيم عظيم اسلام ضربت بزرگي به دين وارد شد گريه مي‎كنند الخ.

ج ـ حقيقت اين است كه ضربتي كه از ناحيه بني‎اميه خصوص معاويه و يزيد به اسلام وارد شد ضربتي شكننده، و نابود كننده بود ولي قيام امام، عليه السلام، و عكس‎العمل مظلوميت و شهادت آن حضرت از اسلام نگهباني كرد و آنرا از خطر سقوط قطعي نجات داد.

حقيقت اين است كه بني‎اميه چون از اينكه بتواند به زور و تهديد امام، عليه السلام، را ساكت سازند و براي يزيد از آن حضرت بيعت بگيرند مأيوس بودند از آغاز كار تصميم گرفتند. به هر نحو شده خيال خود را از جانب آن حضرت فارغ سازند و نهال جوان اسلام را از ريشه قطع نمايند. بديهي است اگر چه با كشتن امام، عليه السلام، ضربت بزرگي بدين وارد ساختند ولي به هدف نهايي خود نرسيدند و امام، عليه السلام، با تحمل ضربت‎هايي كه متوجه خود و عزيزانش شد آن ضربت بزرگ و خطرناك را از اسلام دفع نمود و خود را سپر اسلام قرار داد.

حقيقت اين است كه بني‎اميه اگر چه مي‎خواستند با كشتن آن حضرت كه مرد عدالت، و شخص تقوي و فضيلت، و پيكره ايمان و آزادي بود عدالت و فضيلت و ايمان و آزادي را بكشند، اما به حسن حمايت آن زعيم عظيم فداكار نتوانستند، و عكس‎العمل مظلوميت، و برنامه‎هايي كه اجرا فرمود اسلام را زنده و عدالت و فضيلت را حفظ كرد كه تا امروز و تا روز قيامت قرآن و احكام عدالت پرور اسلام باقي و پاينده بماند.

4ـ31. شعر خالد بن معدان طائي تابعي

وَ يُكَبِرُونَ بِاَن قُتِلتَ وَ انّما *** قَتَلوُا بِكَ التَكبِيرَ وَ التَهليلا57

اين شعر در مقام بزرگ شمردن جنايت بني‎اميه و بيان اهميت اين حادثه عظمي يعني كشتن سيد جوانان اهل بهشت و آوردن سرنازنين آن حضرت به دمشق است.

اين شعر با سه شعر ديگر از اين شاعر بهترين تعبيري است كه در آن عصر در پايتخت يزيد در نكوهش بني‎اميه و افشاء نيات شريره آنان سروده شده است و باز دليل انعكاس شديد شهادت امام، عليه السلام، و منفوريت ملي يزيد در شهر دمشق است.

سه شعر ديگر اين است:

جاؤُا بِرَأسِكَ يابنَ بِنتِ مُحمَّد *** مُتَرَمِلا بِدِمائِهِ تَرمِيلا

وَ كَانَّما بِكَ يابنَ بِنتِ مُحَمّد *** قَتَلوا جِهاراً عامِدِينَ رَسُولا

قَتَلُوكَ عَطشاناً وَ لم يَتَدبَرُوا *** فِي قَتلِكَ القُرآنَ وَ التَنزيلا

انصاف اين است كه اين شاعر در تشريح عظمت مصيبت امام، عليه السلام، و سرزنش بني‎اميه داد فصاحت و بلاغت را داده است و در عين حال سيدالشهداء، عليه السلام، را به نيكوتر بياني مدح كرده است.

اين اشعار داوري حقيقي و ملي شهر دمشق و پايتخت يزيد در هنگام ورود مبارك سر سيدالشهداء، عليه السلام، و اسراء به آن شهر است.

اين اشعار صداي اعتراض مردم و پاسخ به سخنان شما است كه مي‎گوييد كه شهادت امام، عليه السلام، و اسارت اهل بيت، عليهم السلام، بر رسوايي و منفوريت آل ابي سفيان نيفزود، و احساسات مردم شام را تحريك نكرد.

انعكاس شهادت سيدالشهداء، عليه السلام، در قلوب بيش از آن شد كه ما تصور كنيم و فوائد و نتايج آن از هر جانب بزرگ و اسلام پرور بود.