شهید آگاه

آيت الله العظمي صافي

- ۱۷ -


4ـ12. تحقيق درباره كتاب السياسة الحسينيه

143. كتاب (السياسة الحسينيه) ظاهراً فصل هفتم از كتاب (السياسة الاسلاميه) ماربين خاورشناس آلماني است كه به لغت هندي و تركي، و فارسي ترجمه شده است، و ترجمه آن به عربي با ترجمه قسمتي از كتاب (اسلام و مسلمانان (دكتر جوزف فرانسوي) تحت عنوان (شيعه و ترقيات محير العقول آنها) اثر مرحوم شريف علامه آيت الله حاج سيد صدر الدين صدر (از مراجع مشهور حوزه علميه قم) مي‎باشد كه فصلي از آن در مجله (العلم) و فصل ديگر در مجله (العرفان) منتشر گرديد مجله (مسلم روبو)، و حبل المتين شماره 82 سال 17، و دعوت اسلامي هم آنرا منتشر كرده‎اند.

4ـ13. ارزش كتاب

با اينكه اعتماد به آراء خاورشناسان را در مسائل مربوط به شرق و جهان اسلام كار بسيار خطرناكي مي‎شماريم.

و خيانت‎هايي كه زير عنوان استشراق شرق عموماً و به عالم اسلام خصوصاً از ناحيه اين طبقه شده و مي‎شود هيچ گاه از نظر دور نمي‎داريم و بسياري از خاورشناسان را مي‎شناسيم كه مزدور استعمار و تبشير بوده و هستند، و حتي از كتاب ماربين نيز قصد دفاع نداريم، و ردّ و قبول او را در مسائل مربوط به قيام امام، عليه السلام، راهنما معرفي نمي‎كنيم و هر چند آنرا از بعض اشتباهات كوچك خالي نيافتيم ولي اساس آن با آراء و عقايد علماء بزرگ شيعه و متفكران عاليقدر، و تواريخ و اخبار و احاديث بسيار نزديك بلكه موافق است و بالنسبه به آثار خاورشناسان ديگر با ارزش و قابل توجه است.

لذا شخصيت‎هايي كه مقام آنان عاليتر از آن است كه نويسنده شهيد جاويد به آنها نسبت غرب زدگي بدهد مانند آيت الله علامه مجاهد سيد شرف الدين و آيت الله صدر اعلي الله في الفردوس مقام‎ها اين كتاب را از لحاظ اينكه اصول مطالبش در موضوع قيام موافق با مباني مذهب تشيع، و مستفاد از احاديث و تواريخ معتبره است پسنديده‎اند و نويسنده آنرا به عنوان حكيم آلمان و فيلسوف مستشرقين ياد كرده‎اند.

اگر مطالب اين كتاب در اساس با مذهب تشيع سازش نداشت محال بود كه مورد اعتناء اين دو شخصيت علمي و مذهبي قرار بگيرد.

اگر ماربين و همه خاورشناسان مانند كتاب شما را نوشته بودند مورد توجه اين بزرگواران واقع نمي‎شد.

ارزش ديگر كه اين كتاب دارد اين است كه از قيام امام، عليه السلام، به همان مفهومي كه در بين شيعه داراست، و از مراسمي كه به عنوان عزاداري آن امام مظلوم، عليه السلام، برگذار مي‎شود دفاع كرده، و قيام مقدس حسين، عليه السلام، را از قيام‎هاي ديگر مانند يحيي و عيسي علي، نبينا و آله و عليهما السلام، بالاتر شمرده است.

4ـ14. رؤس مطالب

رؤس مطالبي كه اين خاورشناس در كتابش درباره نهضت امام، عليه السلام، به آن اعتراف كرده به طور خلاصه و فشرده به شرح زير است.

1. حكومت بني‎اميه و سلطنت مطلقه آنها كه با رهبري ديني و روحاني نيز توأم بود براي عقايد مسلمين شديداً ايجاد خطر كرده بود(ص 43). 44

2. امام، عليه السلام، چه بيعت مي‎كرد، و چه بيعت نمي‎كرد بني‎اميه از تعقيب هدف‎هاي ضد اسلامي و ضد خاندان رسالت كوتاهي نمي‎كردند (ص 43).

3. امام ، عليه السلام، با علم و قصد براي هدف بلندي كه داشت تن به شهادت داد (ص 43 و 45).

4. امام، عليه السلام، با شهادت و مظلوميت خود دين جدش و قوانين اسلام را احيا نمود، و اگر قيام آن حضرت نبود، قطعاً اسلام به شكل كنوني باقي نمي‎ماند (ص 44 و 45).

5. حسين، عليه السلام، به طور يقين قصد رياست و سلطنت نداشت، زيرا اولا با علم و تجربه‎اي كه در عهد پدر و برادرش در جنگ با بني‎اميه داشت مي‎دانست كه با موجود نبودن شرايط و وسايل پيروزي و آن همه اقتدار يزيد پيروزي نظامي ممكن نيست، و ثانياً خود آن حضرت از ابتدا شهادت خود را اعلام، و مكرر از آن خبر داد، و ثالثاً با اينكه تا حدودي مي‎توانست نيرو و سپاه تهيه كند از اينكار خودداري فرمود، و جماعتي را كه همراه داشت از گرد خود متفرق ساخت، و جز كسانيكه جدا شدنشان از آن حضرت ممكن نبود، مانند فرزندان و برادران و برادرزادگان، بني اعمام، و چند نفر پيروان خاص كه حتي به آنها هم اجازه بازگشت داد، و قبول نكردند كسي در التزام ركاب آن حضرت نماند، و آنان هم كساني بودند كه به تقدس و جلالت قدر موصوف، و كشته شدنشان با امام حسين، عليه السلام، مزيد بر عظمت، و تأثير آن واقعه گرديد (ص 44 و 45 و 46).

6. اهل بيتش را نيز در معرض اسارت قرار داد چون از عكس العمل اقدام جسورانه بني‎اميه يعني اسير ساختن اهل بيت آگاه بود، و آنرا در تحقق هدف خود مؤثر مي‎دانست، چنانكه همانطور هم شد، و حركات ظالمانه بني اميه، و سلوك بيرحمانه آنان به حريم، و صباياي پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم، به اندازه‎اي در قلوب مسلمانان مؤثر افتاد كه اثرش از كشته شدن آن حضرت و همراهانش كمتر نبود، و عداوت بني‎اميه‎را با خاندان رسالت، و عقايد آنها را نسبت به اسلام آشكار ساخت (ص 46).

7. علت قيام خود و همراه ساختن اهل بيت را خواست خدا و فرموده جدش معرفي مي‎كرد شاء الله ذلك، و جدي امرني به خدا چنين خواسته و جدم به آن امر فرموده است. ان الله شاء ان يريهبنّ سبايا، خداخواسته است اهل بيت را اسير ببيند و چون رهبري روحاني آن حضرت مسلم بود اين جواب كساني را كه او را منع مي‎كردند، و مقاصد عاليه‎اش را درك نمي‎نمودند ساكت مي‎كرد (ص 46).

8. برنامه‎اي كه امام اجرا كرد بسيار دقيق، و براي هدفي كه داشت هيچ نكته‎اي را فروگذار نكرد، و از هر وسيله‎اي كه موفقيت آن حضرت را بيشتر مي‎ساخت استفاده فرمود (ص 47 و 48).

9. امام، عليه السلام، چنانچه بعض مورخين ما (غرضش مورخان مسيحي است) گمان كرده‎اند45 بدون علم و آگاهي اقدام بر اين خطر ننمود بلكه از سال‎هاي پيش از مصيبات خود خبر مي‎داد: بعد از كشته شدن من و آن مصائب جانكاه خداوند جماعتي را برانگيزاند كه حق را از باطل تميز دهند، و قبور ما را از زيارت كنند الخ (ص 47).

10. مرتكب كار و اقدامي نشد كه حكومت بني‎اميه در دفع آن حضرت خود را ناچار بشمارد. وقتي هم در بيابان او را محاصره كردند پيشنهاد كرد بگذارند دست عيال و اطفال خود را گرفته از قلمرو حكومت يزيد خارج شود، و همين نكته سلامت قلب آن حضرت را مي‎رساند و منتهي درجه اثر را در قلوب بخشيد (ص 48 و 49).

11. هرگز نفرمود من پادشاهي مي‎خواهم يا پادشاه خواهم شد فقط شنايع بني‎اميه را اظهار و از قتل و مظلوميت خود خبر مي‎داد (ص 48).

12. پيش از امام حسين، عليه السلام، رهبران روحاني، و ديني بسياري مظلوم كشته شدند، مانند يحيي و عيسي46، علي نبينا و آله و عليهما السلام، ولي واقعه حسين، عليه السلام، از همه افزون و بر همه مزيت پيدا كرد (ص 49).

13. مصائبي كه امام، عليه السلام، در راه احياء دين بر خود خريد، برگذشتگان از ارباب ديانت مزيت دارد، و بر احدي از آنها وارد نيامد (ص 49).

14. از جمله آثار شهادت امام، عليه السلام، را اين مي‎شمارد كه مسلمانان بني‎اميه را مخرب اسلام دانسته، مجعولات و بدع آنها را رد كردند، و ظالم و غاصب ناميدند، و حقيقت روحانيت اسلام را در بني‎هاشم شناختند، گويا مسلمانان زندگي از نو گرفته، و روحانيت اسلام را رونقي تازه نمودار شد. رياست روحاني اسلام كه يك دفعه زايل شده، و مسلمانان جنبه روحانيت اسلامي را فراموش كرده بودند با جلوه و نورانيت و شفافيت تجديد شد (ص 50).

15. شرح مفصلي هم راجع به آثار مهمه عزاداري، ونكات حيات بخش، و ثمرات بي‎نظير آن نگاشته، و از اين مراسم تجليل و تعظيم كرده، و به كساني كه از حقايق و فوائد اين شعار بزرگ تشيع اطلاع ندارند جواب‎هاي شافي و كافي داده است.

اين بود مختصري از رؤس مطالب (سياسة الحسينيه) كه از تأمل در آن معلوم مي‎شود اين خاورشناس تحقيقات و بررسي‎هاي عميق و وسيعي در اين موضوع داشته، و بي انصافي است كه او را از جهت اين مقاله خاورنشناس بگوييم.

144. چرا به كتاب ماربين حمله كرده است.

غير اين ماربين آلماني خاورشناساني مانند فولهوزن، و سيروليم مور، ولامنس، و جولد تسهير يهودي مي‎باشند كه با الهام از استعمار به تاريخ اسلام خيانت‎ها كرده‎اند، ولي تنها ماربين آلماني در اينجا خصوصاً مورد تعرض واقع و خاورنشناس شده است.

4ـ15. چرا حمله كرده است

براي اينكه آراء محققانه او در اين موضوع نزديك يا موافق با آراء صحيح و معقول است، و طرح باطل كتاب شهيد جاويد را رد مي‎كند، و نظر متفكران عالي مقام را كه مستفاد از احاديث و اخبار معتبره و تواريخ است در خارج از محيط تشيع هم خردپسند، و معقول و مقدس معرفي مي‎نمايد، و اين حرف را كه خاورشناسان را بايد با منطق ديگر قانع ساخت و طرحي مثل طرح كتاب شهيد جاويد ريخت تا آنها قبول كنند باطل مي‎سازد، و نشان مي‎دهد كه اگر خاورشناس سوء نيت نداشته باشد حقيقت و ماهيت قيام را همانطور كه بوده است براي او تشريح كنند قبول مي‎نمايد، و الاّ نبايد ما براي اينكه يك نفر مسيحي يا خاورشناس را قانع كنيم مقام امام را پايين بياوريم و قيام آن حضرت را به صورتي ديگر جلوه بدهيم و تازه پس از آنكه يك سنگر عقب رفتيم خاورنشناس مزدور از راه ديگر وارد مي‎شود و به خيانت مشغول مي‎گردد.

چهل و پنج سال پيش جواني از اهل بيروت كتابي عليه شيعه و تجليل از بني‎اميه نوشت و اين شبهه را پيش آورد كه چرا امام، عليه السلام، از راه تقيه با يزيد بيعت نكرد. اين كتاب چون مطالبش خلاف تواريخ مورد اعتماد و خلاف افكار عموم مسلمانان شيعه و اهل سنت بود از طرف ملت و حكومت مصادره شد سپس در 25 ـ رجب 1345 پيرامون نويسنده بيگانه پرست آن تظاهراتي كردند كه با شكست روبرو شد، و بعضي علماي بزرگ جواب‎هاي شافي و كافي به آن دادند و ثابت كردند كه بيعت امام، عليه السلام، از نظر شرعي و از نظر اوضاع و احوال جايز نبود، و وظيفه امام، عليه السلام، بود كه آن بيعت ننگين را نپذيرد47 آن كتاب آن زمان براي اين اهانت‎آميز تلقي شد كه در حقيقت نويسنده آن جواز و امكان بيعت شخصيتي مثل امام، عليه السلام، را با عنصر خباثت و جنايتي مطرح كرده و آنرا به عنوان تقيه پيشنهاد كرد.

آن كتاب مورد استنكار عمومي مسلمانان واقع و محكوم گرديد ولي متأسفانه امروز ما كتابي را مي‎بينيم كه مصرّانه (نه فقط براي اينكه به خاورشناس جواب بدهد) مي‎گويد امام، عليه السلام، حاضر شد به دمشق برود و دست در دست يزيد بگذارد، و كاري را كه عقل و شرع و تقيه و تجربه شخص امام، عليه السلام، آنرا اجازه نمي‎داد مرتكب شود.

4ـ16. يك اشتباه

زير عنوان فوق گفته‎هاي خاورشناس آلماني را در چند جمله (ص 371) خلاصه كرده و نقاط ضعف هر يك را به گمان خود بيان مي‎نمايد.

پاسخ

با توجه به خلاصه‎اي كه از رؤس مطالب اين خاروشناس نوشته شد اين چهار مورد را كه نويسنده شهيد جاويد متعرض شده و پاسخ داده مورد بررسي قرار مي‎دهيم.

4ـ17. درباره جمله اول

145. اين جمله (امام حسين، عليه السلام، چندين سال پي در پي قبل از شهادتش تدارك كشته شدن خود را مي‎ديد) مطابق است با ترجمه فارسي امّا ترجمه عربي آن اين است:

وَ مقاصِدُ الحُسينِ كانَت عَن عِلمِ وَ حَكمَة وَ سياسَة. وَ لَيسَ لَها نَظيرٌ فِي التّاريخ، فَانّهُ لَم يَزَلْ يُوالِي السَعي فِي تَهيئَةِ اَسبابِ قَتلِهِ، نَظَراً لِذالكَ المَقصَدِ العالِي، وَ لَم نَجدِ فِي التاريخ رَجُلا ضَحّي عالِماً عامِداً لِتَرويجِ ديانَتِهِ مِن بَعدِه اِلاّ الحُسَين.

اين جمله عربي با عبارت فارسي آن اندك تفاوتي دارد و معنايش اين است: مقاصد حسين، عليه السلام، از علم و حكمت و سياست بود، و براي آن در تاريخ نظيري نيست، زيرا همواره به طور پي‎گير در تهيه اسباب شهادت براي هدف بلندي كه داشت كوشش مي‎كرد و در تاريخ نيافته‎ايم مردي را كه جان خود را فداي ترويج دين كرده باشد مگر امام حسين، عليه السلام، به هر حال غرض نويسنده تأكيد اين موضوع است كه امام با علم و قصد به شهادت قيام فرموده و معناي تدارك قتل و شهادت ديدن اين نيست كه امام، عليه السلام، از سال‎ها پيش شمر و سنان و خولي و يزيد و ابن زياد را ديده باشد و از آن‎ها خواسته باشد كه او را بكشند.

بلكه معنايش اين است كه امام، عليه السلام، از زمان‎هاي پيش خود را آماده شهادت كرده، و روشي را كه طبق جريان اوضاع به شهادتش منتهي مي‎شد پيش گرفته بود.

از وقتي كه معاويه موضوع ولايتعهدي يزيد را مطرح كرد امام، عليه السلام، با آن به طور صريح و قاطع مخالفت فرمود و از بيعت خودداري كرد و تصميم بر پايداري و مقاومت گرفت با اينكه مي‎دانست پايان مقاومت شهادت، و كشته شدن است.

معني تدارك كشته شدن ديدن اين است، غرض اين مرد اين است كه امام، عليه السلام، با علم و اختيار جان خود را در راه اسلام بذل نمود، و از سال‎ها پيش آماده اين فداكاري شده بود.

امام، عليه السلام، نه فقط تدارك شهادت خود را مي‎ديد بلكه شهادت اصحاب و ياران خود را نيز تدارك ديد، و آنها را آماده شهادت مي‎فرمود كه هر چه بيشتر صبر و استقامت نشان بدهند، و در هنگامي كه با شهادت روبرو مي‎شدند از آن نگريزند.

زهير را به آن نحو حساس و سريع آماده شهادت كرد، و تدارك شهادتش را ديد و او هم از اين تدارك حسن استقبال كرد حال شما امور مسلّمه و واقع شده را انكار كنيد و استبعاد نماييد و بگوييد اين مطلبي را كه ماربين گفته هيچ كس نگفته است.

تدارك شهادت براي امام ديدن از آغاز ولادت آن حضرت شروع شد پيغمبر، صلي الله عليه و آله، او را آماده مي‎كرد اميرالمؤمنين، عليه السلام، صبراً اباعبدالله مي‎فرمود.

تدارك كشته شدن ديدن افتخار است خدا در ضمن آيات قرآن مجاهدين را براي شهادت آماده مي‎فرمايد:

وَ الصابِرينَ فِي البأساء وَ الضَّراءِ وَ حينَ البَأس.

شما بدون دقت، بر اساس طرح باطل خود و مغلطه كاري، هر سخني را كه از آن علم و قصد امام، عليه السلام، به شهادت استفاده مي‎شود رد مي‎كنيد، و ميان دعوا نرخ طي مي‎كنيد، و دليل را عين مدعي قرار مي‎دهيد، و از امكان (نبوده) تشكيل حكومت سخن مي‎گوييد.

4ـ18. درباره جمله دوم

146. اين جمله اين است: امام كوشش مي‎كرده است هر چه ممكن است مصيبت‎هايش دلخراش‎تر واقع شود.

پاسخ

اولا چنانچه مكرر عرض شده است مانعي ندارد كه خدا امام را متعبد و مأمور كرده باشد كه از مصيبت‎هاي هر چه دلخراش‎تر استقبال كند، و اين امتحان بزرگ را كه داراي اين همه مفاهيم و آثار عالي و پر ارزش است از آن حضرت نموده باشد.

و دليل اين تعبد و تكليف استثنائي امام، عليه السلام، وقايعي است كه در بين راه مكه و عراق، و در كربلا، و روز عاشورا اتفاق افتاد، مانند همراه آوردن زن و بچه و اهل و عيال، و مانند به جنگ رفتن جواناني كه به حد بلوغ شرعي نرسيده بودند مانند قاسم بن الحسن، و عمر بن جناده انصاري و..... 48.

اين امور با مأموريت حضرت ابراهيم بذبح فرزندش اسماعيل چه فرق دارد؟

و چگونه آنجا اين تعبد معقول است، ولي اينجا كه فلسفه و حكمت هايش بر ما روشن‎تر است و امارات و دلائل بسيار ثابت مي‎كند كه امام، عليه السلام، از روي علم و قصد به قربانگاه رفت و قصد تأسيس حكومت اسلامي نداشت معقول نيست؟

ثانياً امام، عليه السلام، مي‎دانست كشته شدنش به آن نحو فجيع و دردناك احساسات و عواطف را بر ضد بني‎اميه تحريك مي‎كند و آنها در قلوب مي‎كوبد، موقعيت اولي الامري، و رهبري اجتماع مسلمين و نماينده اسلام بودن را كه منشأ خطر براي اسلام شده بود از آن‎ها سلب مي‎سازد، و اگر چه يزيد رسماً از خلافت خلع نمي‎شود اما از مناصب روحاني، و معنوي، و لوازم شرعيه خلافت كه هركس بايد بينه و بين الله ملتزم به آن باشد خلع مي‎شود، و به صورت ديكتاتور جبار قهار دشمن اسلام، و دشمن خاندان رسالت جلوه مي‎كند.(24)

و لذا امام، عليه السلام، هم با دقت برنامه را اجرا مي‎كرد كه مظلوميت او حداكثر استفاده را براي اسلام داشته باشد.

به عبارت ديگر چه مانعي دارد كه مصلحت مهمتري را امام، عليه السلام، در نظر بگيرد كه براي آن مصلحت، فدا كردن طفل شيرخوارش را هم لازم دانسته باشد، و بقاء آن مصلحت را از بقاء طفل عزيزش لازم‎تر ديده باشد؟

وانگهي چه فرق است بين فرستادن شبيه پيغمبر علي اكبر، عليه السلام، و هم چنين فرستادن سائر جوانان بني‎هاشم و اصحاب به جهاد با يقين به شهادت آنها، با بر سر دست گرفتن طفل شيرخوار و اظهار مظلوميت.

اگر بگوييد براي حفظ جان امام، عليه السلام، بود تا پشتوانه اسلام و مسلمانان باشد.

جواب اين است كه معلوم بود دفاع آنها از جان امام، عليه السلام، اثري نخواهد داشت و هر شهيدي چند دقيقه يا نيم ساعت يا يك ساعت بيشتر نمي‎توانست شهادت امام، عليه السلام، را به تاخير بيندازد.

در اين صورت چرا امام، عليه السلام، مانع از شهادت آنها نشد؟ غير از اين چه جوابي مي‎توان داد كه عقيلة القريش فرمود:

هؤلاءِ قَومٌ كَتَبَ اللهُ عَلَيهِمُ القَتلَ قَبَرَزُوا اِلي مَضاجِعِهم.

در اين حساب شيرخوار و كوچك و بزرگ تفاوت ندارد.

كار اين رادمردان را نمي‎توان با اين منطق‎ها تفسير كرد اگر براي حفظ جان كوشش مي‎كردند چرا مثل جناب عابس در آن ميدان بلا كلاه خود از سر بيفكند و زره را از تن بيرون كرد؟

4ـ19. درباره جمله سوم

147. اين جمله اين است مظلوميتي را كه خودش در بوجود آوردن آن كوشش مي‎كرده تنها وسيله رسيدن به هدف خويش قرار داده است.

پاسخ

مظلوميت يك امر واقعي و حقيقي بود، و مظلوميتي كه با خواهش و درخواست مظلوم واقع شود مظلوميت نيست.

و منطق: اين حنجر من، اين خنجر تو

معنايش اين نيست كه من ظلم را مي‎خواهم، و مي‎پذيرم، بلكه معنايش اين است كه من ظلم را نمي‎پذيرم. من تسليم ظالم نمي‎شوم. ظالم بيش از اين كه مرا بكشد چه كاري مي‎تواند بكند اين سر من و اين حنجر من و اين حنجر ظالم.

اين سخن: منطق تصميم و مقاومت و استقامت است اين منطق مظلومي است كه براي حمايت از حق به ستم ستمگر اعتنا نمي‎كند و به آن تن در مي‎دهد تا از دين و حق حمايت كند.

معناي اين مصرع اين نيست كه من ظلم مي‎خواهم، و ظلم مي‎پذيرم، مظلوميت از تجاوز آنها به حقوق، و به جان و مقام آن حضرت حاصل شد، و به وجود آورنده مظلوميت ظالم است نه مظلوم.

هر كس هر چه بگويد غرضش اين است كه امام، عليه السلام، روشي پيش گرفت كه اين مظلوميت‎ها به سوء رفتار بني‎اميه بر آن مرتب مي‎شد، و از اين مظلوميت‎ها چاره‎اي نبود، و برنامه آن حضرت طوري بود كه مظلوميت‎هايش را آشكارتر، و عواطف جامعه را بيشتر تكان داد، و هشياري و بيداري احساسات را جلو آورد.

امام، عليه السلام، تا آخر حد ممكن در راه نجات اسلام مجاهدت كرد ولي اين مجاهدت اين مظلوميت‎ها توأم بود و همين مظلوميت‎ها دستگاه عدالت كش يزيد را رسوا كرد و اسلام را از خطراتي كه متوجه به آن شده بود نجات داد.

4ـ20. درباره جمله چهارم

148. باتوجه به رؤس مطالب ماربين معلوم مي‎شود اين جمله (هدف امام اين بوده است كه عواطف مردم بر ضد بني‎اميه تحريك شود كه انقلاب كنند، و حكومت بني‎اميه را ساقط گردانند و بني‎هاشم (يعني بني عباس) را به حكومت برسانند افترا به اين مرد است.

او مكرر نوشته است كه قيام امام براي احياء دين و دفع خطر از اسلام بود، و علت طرفيت امام، عليه السلام، را با حكومت بني‎اميه اين مي‎داند كه حكومت و سلطنت مطلقه آنها براي عقايد مسلمين ايجاد خطر كرده بود. شما به او نسبت مي‎دهيد كه امام، عليه السلام، مي‎خواست خودش كشته شود تا بعدها بني‎اميه از بين بروند و بني‎عباس و هرون و منصور و متوكل زمامدار شوند و اينكه مي‎گويد حسين، عليه السلام، در افشاي ظلم و ستم بني‎اميه و ابراز خيالاتشان در عداوت با بني هاشم و اولاد محمد، صلي الله عليه و آله، دقيقه‎اي فروگذار ننمود، غرضش همين است كه امام، عليه السلام، مقاصد ضد اسلامي بني‎اميه را نشان داد.

به هر حال اگر چه در اين كتاب از دشمني بني‎اميه با بني‎هاشم هم سخن گفته است اما دقت در مطالب آن آشكار مي‎سازد كه هدف امام، عليه السلام، را صريحاً حمايت اسلام و نجات روحانيت اسلام مي‎داند و اثر قهري را با اثر قصدي اشتباه نكرده و از بني عباس هم مذمت نموده است.

شما كه مي‎گوييد هدف امام، عليه السلام، از قيام نجات اسلام و مسلمانان بود آيا اين هدف حاصل شد يا نه؟

اگر حاصل شد. پس اين قيام و اين برنامه اجرا شده بدون تأسيس حكومت سبب نجات اسلام شد.

و اگر مي‎گوييد اسلام و مسلمانان نجات پيدا نكردند بايد از اسلام و مسلماني از آن تاريخ به بعد اثري باقي نمانده باشد.

و ديگر اينكه قبول كرده‎ايد كه اين قيام حكومت بني‎اميه را رسواتر و اهل بيت را محبوب‎تر ساخت، و به قول ما وحتي همين ماربين و هر محققي بني‎اميه را از اينكه سرپرست شرعي امور اسلامي باشند خلع فرمود، و مسلمانان را بيدار كرد: كه آنها را مظهر احكام و نظامات دين ندانند، و اين فائده‎اي بود كه سزاوار است هدف قيام و اجراء همين برنامه‎اي كه انجام شد باشد، ولي شما از اين جهت اين فائده و فوائد بزرگ ديگر را اثر قهري مي‎گيريد كه امام، عليه السلام، را از پيش‎بيني آينده عاجز فرض مي‎كنيد و الا غير از اين فرض وجهي براي اينكه اين فوائد را هدف و نتايج قصدي قيام امام، عليه السلام، بدانيد در بين نيست.

شيعه و علماء بزرگ و متفكران آنها و ماربين خاورشناس چون عقيده دارند كه امام، عليه السلام، اگر چه از مجراي اخبار متواتره هم باشد شهادت خود را پيش‎بيني مي‎كرد، و اوضاع را هم مساعد با تشكيل حكومت نمي‎يافت، تمام اين آثار و نتايجي را كه بر شهادت مرتب شد جزء هدف امام، عليه السلام، مي‎دانند.

4ـ21. يك احتمال

149. در ص 375 مي‎نويسد: ماربين آلماني مي‎نويسد «من در تركيه با مترجم خود در مجلس عزاداري حسين بن علي شركت كردم، و شنيدم كه گويندگان درباره قيام امام حسين چنين و چنان مي‎گفتند.»

سپس احتمال مي‎دهد كه ماربين از گويندگان حرفه‎اي و كم عمق تركيه بر اساس اين تصور كه (امام حسين ، عليه السلام، براي كشته شدن حركت فرمود) چيزهايي شنيده باشد و همان مسموعات را منتشر كرده باشد و آنگاه شرقي‎هاي غرب‎زده آنرا مانند سند تاريخي محكم دهن به دهن و زبان به زبان نقل كرده باشند.

جواب

اولا عالم بودن امام، عليه السلام، به شهادت و پايان قيام كه شما از آن تعبير به حركت براي كشته شدن مي‎كنيد مربوط به گويندگان حرفه‎اي و كم عمق نيست، مربوط به تاريخ و گفتار پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم، و اميرالمؤمنين، عليه السلام،، و شخص امام حسين، عليه السلام، است.

و اگر ماربين اين موضوع را كه امام، عليه السلام، با علم به شهادت به سوي كربلا رفت و نتايجي را كه بر قيام مرتب شد نتايج قصدي و هدف قيام گرفته باشد خواه از گويندگان اسلامبول شنيده باشد و خواه شخصاً در مدارك و مآخذ تاريخي تحقيقات كرده باشد در هر دو صورت صحيح است.

و ثانياً اين همه مطالبي كه در اين كتاب نوشته مطالبي است كه بعيد است بتوان با چند نوبت شركت در مجلس ذكر مصائب امام، عليه السلام، در اسلامبول به دست آورد.

و ثالثاً اين چه سخنان است كه مي‎گوييد؟ كي و كجا سخنان ماربين را به عنوان سند محكم و وحي منزل مورد تمسك واقع شده است.

چرا به جامعه خود اهانت مي‎كنيد؟

چرا شيعه را بي‎جهت خفيف و سبك مي‎سازيد؟

عرض كردم كسانيكه به اين كتاب اعتنايي كرده‎اند از جهت اين است كه اثر يك نفر بيگانه‎اي است كه تحقيقاتش تقريباً بانظر و فكر عموم شيعه موافق درآمده است و نشان مقبول بودن فكر شيعه در اين موضوع در محيط خارج است تا بيماران غرب زدگي به سخنان خاورشناسان مغرض درباره قيام امام، عليه السلام، اعتنا نكنند، و مثل شما براي قانع ساختن آنها اينگونه طرح باطل ندهند، و نگويند امام، عليه السلام، حاضر شد به دمشق برود و دست در دست يزيد بگذارد.

و خامساً آنچه ماربين خودش مي‎گويد از منبري‎ها شنيدم مربوط به فلسفه قيام نيست بلكه مربوط به فلسفه و فوائد مراسم سوگواري و عزاداري امام است.

4ـ22. كاش مرده بودم

ليت الموت اعدمني الحياة، يا سيدي يا بن رسول الله ايها المظلوم.

150. كاش پيش از اين مرده بودم، و عمر به من اينقدر مهلت نداده بود تا زنده بمانم، و در محيط تشيع اين نغمه را بشنوم كه قيام و شهادت سرور فداكاران راه اسلام سيدالشهداء، عليه السلام، به سود اسلام نبود.

اهانتي كه در اين قسمت از كتاب شهيد جاويد (ص 376 تا 402 و 403) بقدس قيام امام، عليه السلام، شده بسيار ناراحت كننده و تأسف آور است.

در اين جا مثل اينكه سعي شده است قيام و شهادت (يا به تعبير مغلطه‎آميز نويسنده كشتن امام) براي اسلام بي‎سود و بيهوده بلكه مضر، و خسارت‎آميز معرفي شود.

اصل قيام بنا بر طرح اين نويسنده در مرحله دوم در نقطه تحول (ص 280) كتاب شهيد جاويد شكست خورده و بي‎ثمر شد، و در مرحله سوم هم كوشش‎هاي اصلاحي آن حضرت براي همزيستي مسالمت‎آميز با دستگاه حكومت يزيد به نتيجه نرسيد.

آخرين ضربت كتاب شهيد جاويد به قيام امام، عليه السلام، كه از ص 376 شروع مي‎شود اين است كه كشته شدن امام ، عليه السلام، به سود اسلام نبود و آثار ثمربخشي هم كه بر آن مرتب گرديد نيز قهري و غير اختياري بود (ص 401).

و خلاصه سخن او و كساني كه از اين كتاب و اين طرح ناآگاهانه طرفداري مي‎كنند اين مي‎شود كه حاصل قصدي و اختياري قيام تا شهادت به سود اسلام، هيچ بود.

پس روي هم رفته بنابراين طرح باطل اگر قيام واقع نشده بود و امام، عليه السلام، در خانه‎اش نشسته و بيعت كرده بود، و به نظر آنانكه آن حضرت را منع مي‎كردند، و صريحاً حوادث پشت پرده را اعلام مي‎داشتند، و حتي همين ذلتي را كه در (ص 393) به آن اشاره كرده پيش‎بيني مي‎كردند، پذيرفته بود، زمينه ورود اين همه خسارت‎هاي بودند، و امام هم طبق نظر اين نويسنده علي الظاهر و بر حسب خيال حكم شرعي مأمور به قيام بود.

باز هم توضيحاً اين بحث را كه تا حدي جنبه علمي و فنّي دارد به عبارت ديگر بيان مي‎كنيم.

طرح نويسنده شهيد جاويد اين قيام مقدس را از آغاز تا انجام (اگر تادباً نگوييم بي‎ارزش معرفي مي‎كند) بسيار كم ارزش جلوه مي‎دهد.

و نتيجه بررسي او اين مي‎شود: كه قيامي براي حمايت از اسلام بوسيله تأسيس حكومت اسلامي صرف نظر از حوادث پشت پرده كه پيش‎بيني آن ممكن نبود ممكن الوقوع بود، و شرايط آن فراهم شد، و امام، عليه السلام، چون ناآگاه از حوادث پشت پرده بود قيام كرد، پس از كشف خلاف كه حوادث پيش‎بيني نشده به هدف رسيدن اين قيام را غيرمقدور نشان داد، معلوم شد كه هيچ امر و دستوري به قيام نبوده، و حركت امام، عليه السلام، در واقع به خيال امر، واقع شده، بلكه امري واقعي در دين مورد طبق اين طرح بيعت با يزيد و سازش و دفع خطر بود و امام چون طبق ظواهر عمل مي‎كرد، و (العياذ بالله) ناآگاه از حوادث غيرقابل پيش‎بيني بود و اسباب پيروزي نظامي خود را بر يزيد فراهم مي‎ديد در اثر اشتباه موضوعي، آن امر به فعليت نرسيد و به گمان وجود امر قيام و حركت انجام گرفت، و خلافش كشف شد.

لذا به مجرد اين كه كشف خلاف شد و معلوم شد امر واقعي به قيام در بين نبوده است امام، عليه السلام، فوراً طبق پيشنهادهاي سه گانه حتي پيشنهاد بيعت را داد، و اينجا هم چون تقاضاي حضرت پذيرفته نشد معلوم شد واقعاً مأمور به چنين پيشنهادي نبوده است چون امر واقعي به چنين پيشنهادي با فرض اينكه اتمام حجت نباشد در صورت قبول است.

پس تا اينجا هر اقدامي شد بنابراين طرح فاسد به خيال امر واقعي انجام شد و معلوم است كه نفس عملي كه از اشتباه صادر شده باشد اگر چه حسن فاعلي دارد و حاكي از حسن نيت و انقياد و اطاعت فاعل است ارزش و حسن فعلي ندارد.(25)

از اينجا كه گذشتيم مسئله پيشنهاد ـ تسليم بي‎قيد و شرط به ابن زياد پيش مي‎آيد، كه طبق اين طرح امام فقط براي حفظ عزت نفس مقاومت كرد تا شهيد شد، و در اين صورت مقاومت هدف حمايت از اسلام نبود، و كشته شدن آن حضرت براي اسلام سود قصدي و اختياري نداشت، و فقط امام به خاطر تسليم نشدن به ابن زياد و نه براي خودداري از بيعت با يزيد خود را به كشتن داد!.

اين است ارزيابي كتاب شهيد جاويد، از قيامي كه بيش از سيزده قرن است افكار متفكران عالم اسلام و سياستمداران و مردان فداكار، و طرفداران حق و آزادي و فضيلت را به خود مشغول ساخته و مليون‎ها مردم را دلباخته آن كرده است.

اين است ارزيابي او از قيامي كه اين همه بر حسب و اخبار و احاديث پيغمبر بزرگ اسلام و اميرالمؤمنين و سائر ائمه، صلوات الله عليهم، از آن تجليل و تعظيم كرده، و تذكار آن را توصيه و تشويق فرموده‎اند.

اين است ارزيابي هفت ساله يك فردي كه (اگر خلاف ادب نباشد) روي غرور و بر اساس استبداد فكري يا انحراف سليقه كتاب مي‎نويسد و در آن از خيانت‎هاي علمي و ادبي هم پروا نمي‎كند.

اين است ارزش قيامي كه اهل بيت به آن افتخار مي‎كنند و امام حسين، عليه السلام، را سيدالشهداء قرار داد.

نه برادرم قيام امام بر اساس خيال امر و اشتباه نبود نفس حركت و تمام برنامه‎هايي كه امام، عليه السلام، انجام داد امر واقعي و حقيقي داشت و نفس افعال و اعمالي كه انجام داد داراي مصلحت بود و اين مصلحت بر هر مفسده‎اي كه شما فرض كنيد رجحان داشت شما باطن و منتهي اليه اين طرح را تصور نكرده‎ايد امام، عليه السلام، مأموريت واقعي داشت. در خودداري از بيعت در حركت به سوي عراق، در امتناع از تسليم، مأموريت واقعي خود را انجام مي‎داد.

اين حديث را كه شما هم قبول كرديد كه امام، عليه السلام، فرمود پيغمبر، صلي الله عليه و آله، مرا به كاري امر كرده است (و انا فاعل ما امر) من امر پيغمبر، صلي الله عليه و آله، را انجام مي‎دهم.

اين حديث را هم در (ص 408) با نقل جمله هيهات منان الذلة قبول كرده‎ايد. در ذيل ا ين حديث امام، عليه السلام، مي‎فرمايد:

اَما انّه تَلبَسُونَ بعدَها اِلاّ كَريثِ ما يُركَبُ الفَرسُ، حَتّي تَدوُرَ بِكُم دَورَ الرَحي عَهدٌ عَهِدَ اِلّي عَن جَدّي.

تا اينكه پس از چند سطر از آينده عمر سعد خبر مي‎دهد. 49

متوجه باشيد طبق اين روايات معتبره كه خود شما به آن اعتماد داريد امام امر واقعي داشت كارهايش بر حسب عهد پيغمبر، صلي الله عليه و آله، بود از آينده آن مردم از آينده عمر بن سعد آگاه بود اين مطالب طرح شما را رد مي‎كند.

مأموريت واقعي امام، عليه السلام، همان خودداري از بيعت، و به استقبال شهادت رفتن بود. هيچ كشف خلافي نشد و هيچ واقعه غيرقابل پيش‎بيني جلو نيامد و تأسيس حكومت از آغاز كار زمينه نداشت.

من خواهش مي‎كنم از شما كه از اين جسارتي كه به مقام امام و قدس قيام آن حضرت انشاءالله بدون التفات كرده‎ايد پوزش بطلبيد.

و براي اينكه تك روي كنيد، چنين قيام بي‎نظيري را كه تاريخ جهان همانندش را نشان نمي‎دهد، و ذخيره آل محمد، صلوات الله عليهم، است بي‎ارزش و سبك جلوه ندهيد.

اينك جواب مطالبي را كه در اينجا نگاشته است مطالعه فرماييد اگر چه از پاسخ‎هايي كه به مطالب گذشته داده شده پاسخ اين مطالب هم معلوم مي‎شود ولي چون مي‎خواهيم در هر مورد پاسخ به اشتباه كاري‎هايي كه شده است بدهيم از تكرار ناگزيريم.

4ـ23. آيا كشتن امام، عليه السلام، به سود اسلام بود؟

151. پاسخ

كشتن امام از آن جهت كه عملي بود صادر از بني‎اميه و عمال آنها به زيان اسلام، و خيانت و جنايت، و فاجعه‎اي بود كه نظير آن را تاريخ نشان نمي‎دهد، و خسارتي بود كه با هيچ وسيله‎اي جبران‎پذير نبود.

كدام حادثه جانكاه‎تر و دلخراش‎تر از كشتن پسر پيغمبر، صلي الله عليه و آله، و امام زمان، و رهبر مسلمان است.

و كدام گناه را مي‎توان با آن هر چه بزرگ باشد هم وزن قرار داد اما كشته شدن و شهادت امام، عليه السلام، از اين جهت كه امام، عليه السلام، آنرا پذيرفت يعني از آن نهراسيد، و براي دفع آن تن به ذلت و پستي نداد، و از ياري دين دست برنداشت، و خلافت يزيد را باطل شمرد، و به او دست بيعت نداد تا كشته شد، به سود اسلام بود، و اگر امام، عليه السلام، با يزيد بيعت كرده بود يا در وسط قيام از تصميم خود عدول كرده، و تسليم مأموران دولتي مي‎شد، خسارتي كه به اسلام از اين راه وارد مي‎گشت، و اهانت‎هايي كه به خاندان پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم، مي‎شد فوق العاده بود.

تمام اميدها به نااميدي مبدل مي‎شد، و آزاديخواهان واقعي شكست مي‎خوردند، و هيچگونه زمينه انقلابي عليه بني‎اميه‎فراهم نمي‎گرديد، و حتي امثال عبدالله بن زبير نيز عقب نشيني مي‎كردند، و يزيد رهبري روحاني و سياسي اسلام را بدون منازع و مانع عهده‎دار مي‎شد و زيان‎هايي كه از اين راه به اسلام مي‎رسيد غيرقابل جبران بود.

در اين شرايط طبق همان سخن تاريخي حسين، عليه السلام:

لااَري الموتَ اِلاّ سعادةً، وَ لاَ الحَياةَ مَعَ الظالِمين الاّ بَرَماً.

مرگ و كشته شدن سعادت و شهادت بود، و زندگي با آن ستمگران خواري و اهانت.

حاصل اين كه كشتن امام، عليه السلام،، و محروم ساختن جامعه از بركات آن وجود مقدس اعظم مصائب بود، و تسليم شدن، و فرار از مرگ و شهادت، و بيعت امام، عليه السلام، با يزيد نيز خسارت بود، بر امام، عليه السلام، لازم بود اين خسارت را از اسلام دفع نمايد. و شرافت و كرامت خاندان نبوت، و حيثيات اسلامي را حفظ كند، و افكار را آزاد ساخته، و يزيد را از رهبري روحاني و ولي امر شرعي بودن معزول و مخلوع سازد تا اگر چه هفتاد سال ديگر هم بني‎اميه در بلاد اسلام به زور شمشير حكومت كنند نتواند به اسم دين، به دين ضربت بزنند.

در آن شرايط امام، عليه السلام، بايد مصلحت حيات خود را با ظالمان و مصلحت شهادت خود را با اين همه آثار و نتايج و مفاهيم عالي بسنجد و مصلحت مهمتر را بگيرد، در نظر امام، عليه السلام، مصلحت شهادت واجب الرعايه بود كه فرمود: لااري الموت الا سعادة ما هم امروز به خوبي اهميت اين مصلحت و بركات حفظ آنرا درك مي‎كنيم، و مي‎فهميم كه اين برنامه امام، عليه السلام، از هر جهت ثمرات نجات بخش براي اسلام است.

152. در ص 376 مي‎گويد: گاهي گفته مي‎شود: هدف امام حسين، عليه السلام، اين بود كه كشته شود تا اسلام زنده گردد مقصود از اين سخن چيست؟

1. اگر مقصود اين است كه آن حضرت خود را به كشتن داد تا مسلمانان حجاز و عراق و شام و افريقاي شمالي مثلا به احكام اسلام بيشتر عمل كنند الخ.

جواب

كشته شدن و شهادت امام، عليه السلام، مستقيماً علت آن نيست كه مسلمانان بيشتر به احكام اسلام عمل كنند. بلكه شهادت امام، عليه السلام، سبب نجات اسلام گرديد، و انحرافات فكري، و گمراهي‎هاي جامعه مسلمان را خصوص در موضوع نظام حكومتي اسلام مرتفع كرد، و براي درس به آزاديخواهان، و براي مقاصد اصلاح طلبانه سودمند شد، و باعث شد كه احكام اسلام، و نماز و روزه و قوانين نظامي و جزايي، و اجتماعي اسلام باقي ماند و از دستبرد دزداني كه لباس رهبري، و پيشوايي مطلق مسلمانان را به غصب در بركرده‎اند مصون و محفوظ بماند، و شريعت محمدي به شريعت اموي تبديل نشود.

153. در ص 376 مي‎گويد 2 ـ و اگر مقصود اين است كه با كشتن امام، عليه السلام، فتوحات ديگري نصيب مسلمانان شد الخ.

جواب

باز هم عرض مي‎شود: كشتن امام، عليه السلام، كه كار حكومت ديكتاتور بني‎اميه بود هيچ رابطه‎اي با فتح غرب و شرق نداشت، پيشرفت‎ها و فتوحاتي كه براي مسلمانان در زمان هر يك از خلفاء حاصل شد مربوط به آنان نبود آن پيشرفت‎ها مربوط به روح اسلام و قوت تعاليم آزادي بخش، و آماده بودن جوامع محروم آن عصر براي قبول دين قويم اسلام بود.

و شهادت و عكس العمل مظلوميت امام، عليه السلام، اين اثر را داشت كه آن فتوحات رنگ اسلامي خود را تا حدودي حفظ كند، و توسعه قلمرو اسلام و منطقه نفوذ احكام آن شمرده شود، و اگر رابطه مستقيم شهادت امام، عليه السلام، را با فتوحاتي كه پس از آن حاصل شد نتوانيم درك كنيم، رابطه غير مستقيم آنرا در حفظ روح جهاد و تلاش براي كسب افتخارات اسلامي بيشتر نمي‎توانيم انكار كنيم. در حالكيه مي‎بينيم قهرمان بزرگ و نامي فتوحات عصر اموي موسي بن نصير فاتح مغرب و اندلس در عداد دوستان اهل بيت شمرده مي‎شده است50 و يقيناً از كساني است كه جنايت‎هاي يزيد را محكوم و اهل بيت را برحق مي‎دانستند.51

154. باز در ص 376 مي‎نويسد: 3ـ و اگر مقصود اين است كه با كشتن امام حسين، عليه السلام، حكومت بني‎اميه ضعيف شد، و ديگر نتوانست اسلام را فداي هوسهاي جاهلانه خود كند الخ.

جواب

البته حكومتي بني‎اميه ضعيف شد و نتوانست اسلام را فداي هوس‎هاي جاهلانه خود نمايد زيرا، ميزان سنجش ضعف و قوت اين است كه قوت و ضعف را در حال امضاء حكومت يزيد و بيعت شخصيتي مثل امام، عليه السلام،، با حال مخالفت و سرباز زدن از بيعت و تسليم شدن به مرگ و شهادت مقايسه كنيم.

در اينصورت مي‎بينيم اگر اين انقلاب در جهان اسلام پيدا نشده، و افكار را بيدار نكرده، و حكومت را به خاموش كردن صداي مخالفان، و انقلاباتي كه يكي پس از ديگري برپا مي‎شد مشغول نمي‎ساخت قوت و نيروي آن به آخرين حد مي‎رسيد، و ديگران هم جرئت انقلاب پيدا نمي‎كردند، و نيروي نظامي بدون مزاحمش در اجراء نقشه‎هاي پليد، و اسلام بر اندازش تا هر كجا مي‎خواست پيش مي‎رفت.

و اگر پس از شهادت امام، عليه السلام، در واقعه حره به قول شما قدرت وحشتناك‎تر نشان داد، باز هم از ضعف و بيم از طغيان افكار و ترس از شورش و انقلاب بيشتر بود.

اين قوت نيست عين ضعف و گرفتاري حكومت، و شكست آن در برابر نيروهاي ديني و ملّي وفادار به دين اسلام بود كه نمي‎توانست صداها را بيندازد، و مردم را قانع سازد، و به قدرت سر نيزه و شمشيرهاي جنايت و خباثت آزادي كشان بي‎شرفي مانند مسلم بن عقبه، و حجاج متوسل مي‎شد. اين بزرگترين دليل ضعف حكومت است كه شمشيرهاي جلادانش همواره به خون مردم بي‎گناه، و شخصيت‎هاي ديني و ملي آلوده باشد.

بني‎اميه پس از شهادت امام، عليه السلام، از مردم بيمناك بودند، و به مردم سوءظن پيدا كرده، و مي‎فهميدند كه بر آنها تحميل هستند.

بعد از شهادت امام، عليه السلام، اولا سلطنت از خاندان معاويه برون رفت، و بني‎اميه هم اگر چه در حدود هفتاد سال حكومتشان با پايه‎هاي لرزان دوام يافت، اما نتوانستند افكار و نقشه‎هاي معاويه و يزيد را به طور دربست دنبال كنند، و نام مقدس پيغمبر، صلي الله عليه و آله، را از اذان ساقط و بلكه شهادت به توحيد را از بين ببرند، و به شورش‎ها و انقلابات پي در پي كه همه علامت نارضايتي مردم، و مقاومت آنان در برابر حكومت بود همواره دستشان بند شد.

اين شورش‎ها مانند شورش مدينه، و شورش توابين، و قيام مختار، و شورش مطرف بن مغيره، و شورش ابن اشعث، و قيام جناب زيد، همه مستقيم يا غير مستقيم از قيام امام حسين، عليه السلام، الهام مي‎گرفت، و روح مقاومت در برابر باطل كه از ثمرات آن قيام بود مردم را تكان مي‎داد.

خلاصه كلام اين است كه اگر بني‎اميه پس از شهادت امام از قدرت سر نيزه حداكثر استفاده را نمودند ولي قدرت معنوي آنها از ميان رفت، و اتصال و ارتباط با آنان ننگ و رسوايي شد، و حادثه حرّه و هتك خانه كعبه از ضعف معنوي حكومت بروز كرد، و اين حوادث براي دولت بني‎اميه‎بسيار گران تمام شد و آرزوها و تلاش‎هاي بني‎اميه در محو اسلام بي‎نتيج شد،

وَ يأبَي اللهُ اِلاّ اَنْ يُتِمّ نُورَه وَ لَو كرِهَ الكافِرونُ.