4ـ12. تحقيق درباره كتاب السياسة الحسينيه
143. كتاب (السياسة الحسينيه) ظاهراً فصل هفتم از كتاب (السياسة الاسلاميه)
ماربين خاورشناس آلماني است كه به لغت هندي و تركي، و فارسي ترجمه شده است، و
ترجمه آن به عربي با ترجمه قسمتي از كتاب (اسلام و مسلمانان (دكتر جوزف
فرانسوي) تحت عنوان (شيعه و ترقيات محير العقول آنها) اثر مرحوم شريف علامه آيت
الله حاج سيد صدر الدين صدر (از مراجع مشهور حوزه علميه قم) ميباشد كه فصلي از
آن در مجله (العلم) و فصل ديگر در مجله (العرفان) منتشر گرديد مجله (مسلم
روبو)، و حبل المتين شماره 82 سال 17، و دعوت اسلامي هم آنرا منتشر كردهاند.
4ـ13. ارزش كتاب
با اينكه اعتماد به آراء خاورشناسان را در مسائل مربوط به شرق و جهان اسلام
كار بسيار خطرناكي ميشماريم.
و خيانتهايي كه زير عنوان استشراق شرق عموماً و به عالم اسلام خصوصاً از
ناحيه اين طبقه شده و ميشود هيچ گاه از نظر دور نميداريم و بسياري از
خاورشناسان را ميشناسيم كه مزدور استعمار و تبشير بوده و هستند، و حتي از كتاب
ماربين نيز قصد دفاع نداريم، و ردّ و قبول او را در مسائل مربوط به قيام امام،
عليه السلام، راهنما معرفي نميكنيم و هر چند آنرا از بعض اشتباهات كوچك
خالي نيافتيم ولي اساس آن با آراء و عقايد علماء بزرگ شيعه و متفكران عاليقدر،
و تواريخ و اخبار و احاديث بسيار نزديك بلكه موافق است و بالنسبه به آثار
خاورشناسان ديگر با ارزش و قابل توجه است.
لذا شخصيتهايي كه مقام آنان عاليتر از آن است كه نويسنده شهيد جاويد به
آنها نسبت غرب زدگي بدهد مانند آيت الله علامه مجاهد سيد شرف الدين و آيت الله
صدر اعلي الله في الفردوس مقامها اين كتاب را از لحاظ اينكه اصول مطالبش در
موضوع قيام موافق با مباني مذهب تشيع، و مستفاد از احاديث و تواريخ معتبره است
پسنديدهاند و نويسنده آنرا به عنوان حكيم آلمان و فيلسوف مستشرقين ياد
كردهاند.
اگر مطالب اين كتاب در اساس با مذهب تشيع سازش نداشت محال بود كه مورد
اعتناء اين دو شخصيت علمي و مذهبي قرار بگيرد.
اگر ماربين و همه خاورشناسان مانند كتاب شما را نوشته بودند مورد توجه اين
بزرگواران واقع نميشد.
ارزش ديگر كه اين كتاب دارد اين است كه از قيام امام، عليه السلام،
به همان مفهومي كه در بين شيعه داراست، و از مراسمي كه به عنوان عزاداري آن
امام مظلوم، عليه السلام، برگذار ميشود دفاع كرده، و قيام مقدس حسين،
عليه السلام، را از قيامهاي ديگر مانند يحيي و عيسي علي، نبينا و آله و
عليهما السلام، بالاتر شمرده است.
4ـ14. رؤس مطالب
رؤس مطالبي كه اين خاورشناس در كتابش درباره نهضت امام، عليه السلام،
به آن اعتراف كرده به طور خلاصه و فشرده به شرح زير است.
1. حكومت بنياميه و سلطنت مطلقه آنها كه با رهبري ديني و روحاني نيز توأم
بود براي عقايد مسلمين شديداً ايجاد خطر كرده بود(ص 43).
44
2. امام، عليه السلام، چه بيعت ميكرد، و چه بيعت نميكرد بنياميه
از تعقيب هدفهاي ضد اسلامي و ضد خاندان رسالت كوتاهي نميكردند (ص 43).
3. امام ، عليه السلام، با علم و قصد براي هدف بلندي كه داشت تن به
شهادت داد (ص 43 و 45).
4. امام، عليه السلام، با شهادت و مظلوميت خود دين جدش و قوانين
اسلام را احيا نمود، و اگر قيام آن حضرت نبود، قطعاً اسلام به شكل كنوني باقي
نميماند (ص 44 و 45).
5. حسين، عليه السلام، به طور يقين قصد رياست و سلطنت نداشت، زيرا
اولا با علم و تجربهاي كه در عهد پدر و برادرش در جنگ با بنياميه داشت
ميدانست كه با موجود نبودن شرايط و وسايل پيروزي و آن همه اقتدار يزيد پيروزي
نظامي ممكن نيست، و ثانياً خود آن حضرت از ابتدا شهادت خود را اعلام، و مكرر از
آن خبر داد، و ثالثاً با اينكه تا حدودي ميتوانست نيرو و سپاه تهيه كند از
اينكار خودداري فرمود، و جماعتي را كه همراه داشت از گرد خود متفرق ساخت، و جز
كسانيكه جدا شدنشان از آن حضرت ممكن نبود، مانند فرزندان و برادران و
برادرزادگان، بني اعمام، و چند نفر پيروان خاص كه حتي به آنها هم اجازه بازگشت
داد، و قبول نكردند كسي در التزام ركاب آن حضرت نماند، و آنان هم كساني بودند
كه به تقدس و جلالت قدر موصوف، و كشته شدنشان با امام حسين، عليه السلام،
مزيد بر عظمت، و تأثير آن واقعه گرديد (ص 44 و 45 و 46).
6. اهل بيتش را نيز در معرض اسارت قرار داد چون از عكس العمل اقدام جسورانه
بنياميه يعني اسير ساختن اهل بيت آگاه بود، و آنرا در تحقق هدف خود مؤثر
ميدانست، چنانكه همانطور هم شد، و حركات ظالمانه بني اميه، و سلوك بيرحمانه
آنان به حريم، و صباياي پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم، به
اندازهاي در قلوب مسلمانان مؤثر افتاد كه اثرش از كشته شدن آن حضرت و همراهانش
كمتر نبود، و عداوت بنياميهرا با خاندان رسالت، و عقايد آنها را نسبت به
اسلام آشكار ساخت (ص 46).
7. علت قيام خود و همراه ساختن اهل بيت را خواست خدا و فرموده جدش معرفي
ميكرد شاء الله ذلك، و جدي امرني به خدا چنين خواسته و جدم به آن امر فرموده
است. ان الله شاء ان يريهبنّ سبايا، خداخواسته است اهل بيت را اسير ببيند و چون
رهبري روحاني آن حضرت مسلم بود اين جواب كساني را كه او را منع ميكردند، و
مقاصد عاليهاش را درك نمينمودند ساكت ميكرد (ص 46).
8. برنامهاي كه امام اجرا كرد بسيار دقيق، و براي هدفي كه داشت هيچ نكتهاي
را فروگذار نكرد، و از هر وسيلهاي كه موفقيت آن حضرت را بيشتر ميساخت استفاده
فرمود (ص 47 و 48).
9. امام، عليه السلام، چنانچه بعض مورخين ما (غرضش مورخان مسيحي است)
گمان كردهاند45
بدون علم و آگاهي اقدام بر اين خطر ننمود بلكه از سالهاي پيش از مصيبات خود
خبر ميداد: بعد از كشته شدن من و آن مصائب جانكاه خداوند جماعتي را برانگيزاند
كه حق را از باطل تميز دهند، و قبور ما را از زيارت كنند الخ (ص 47).
10. مرتكب كار و اقدامي نشد كه حكومت بنياميه در دفع آن حضرت خود را ناچار
بشمارد. وقتي هم در بيابان او را محاصره كردند پيشنهاد كرد بگذارند دست عيال و
اطفال خود را گرفته از قلمرو حكومت يزيد خارج شود، و همين نكته سلامت قلب آن
حضرت را ميرساند و منتهي درجه اثر را در قلوب بخشيد (ص 48 و 49).
11. هرگز نفرمود من پادشاهي ميخواهم يا پادشاه خواهم شد فقط شنايع بنياميه
را اظهار و از قتل و مظلوميت خود خبر ميداد (ص 48).
12. پيش از امام حسين، عليه السلام، رهبران روحاني، و ديني بسياري
مظلوم كشته شدند، مانند يحيي و عيسي46،
علي نبينا و آله و عليهما السلام، ولي واقعه حسين، عليه السلام، از
همه افزون و بر همه مزيت پيدا كرد (ص 49).
13. مصائبي كه امام، عليه السلام، در راه احياء دين بر خود خريد،
برگذشتگان از ارباب ديانت مزيت دارد، و بر احدي از آنها وارد نيامد (ص 49).
14. از جمله آثار شهادت امام، عليه السلام، را اين ميشمارد كه
مسلمانان بنياميه را مخرب اسلام دانسته، مجعولات و بدع آنها را رد كردند، و
ظالم و غاصب ناميدند، و حقيقت روحانيت اسلام را در بنيهاشم شناختند، گويا
مسلمانان زندگي از نو گرفته، و روحانيت اسلام را رونقي تازه نمودار شد. رياست
روحاني اسلام كه يك دفعه زايل شده، و مسلمانان جنبه روحانيت اسلامي را فراموش
كرده بودند با جلوه و نورانيت و شفافيت تجديد شد (ص 50).
15. شرح مفصلي هم راجع به آثار مهمه عزاداري، ونكات حيات بخش، و ثمرات
بينظير آن نگاشته، و از اين مراسم تجليل و تعظيم كرده، و به كساني كه از حقايق
و فوائد اين شعار بزرگ تشيع اطلاع ندارند جوابهاي شافي و كافي داده است.
اين بود مختصري از رؤس مطالب (سياسة الحسينيه) كه از تأمل در آن معلوم
ميشود اين خاورشناس تحقيقات و بررسيهاي عميق و وسيعي در اين موضوع داشته، و
بي انصافي است كه او را از جهت اين مقاله خاورنشناس بگوييم.
144. چرا به كتاب ماربين حمله كرده است.
غير اين ماربين آلماني خاورشناساني مانند فولهوزن، و سيروليم مور، ولامنس، و
جولد تسهير يهودي ميباشند كه با الهام از استعمار به تاريخ اسلام خيانتها
كردهاند، ولي تنها ماربين آلماني در اينجا خصوصاً مورد تعرض واقع و خاورنشناس
شده است.
4ـ15. چرا حمله كرده است
براي اينكه آراء محققانه او در اين موضوع نزديك يا موافق با آراء صحيح و
معقول است، و طرح باطل كتاب شهيد جاويد را رد ميكند، و نظر متفكران عالي مقام
را كه مستفاد از احاديث و اخبار معتبره و تواريخ است در خارج از محيط تشيع هم
خردپسند، و معقول و مقدس معرفي مينمايد، و اين حرف را كه خاورشناسان را بايد
با منطق ديگر قانع ساخت و طرحي مثل طرح كتاب شهيد جاويد ريخت تا آنها قبول كنند
باطل ميسازد، و نشان ميدهد كه اگر خاورشناس سوء نيت نداشته باشد حقيقت و
ماهيت قيام را همانطور كه بوده است براي او تشريح كنند قبول مينمايد، و الاّ
نبايد ما براي اينكه يك نفر مسيحي يا خاورشناس را قانع كنيم مقام امام را پايين
بياوريم و قيام آن حضرت را به صورتي ديگر جلوه بدهيم و تازه پس از آنكه يك سنگر
عقب رفتيم خاورنشناس مزدور از راه ديگر وارد ميشود و به خيانت مشغول ميگردد.
چهل و پنج سال پيش جواني از اهل بيروت كتابي عليه شيعه و تجليل از بنياميه
نوشت و اين شبهه را پيش آورد كه چرا امام، عليه السلام، از راه تقيه با
يزيد بيعت نكرد. اين كتاب چون مطالبش خلاف تواريخ مورد اعتماد و خلاف افكار
عموم مسلمانان شيعه و اهل سنت بود از طرف ملت و حكومت مصادره شد سپس در 25 ـ
رجب 1345 پيرامون نويسنده بيگانه پرست آن تظاهراتي كردند كه با شكست روبرو شد،
و بعضي علماي بزرگ جوابهاي شافي و كافي به آن دادند و ثابت كردند كه بيعت امام،
عليه السلام، از نظر شرعي و از نظر اوضاع و احوال جايز نبود، و وظيفه امام،
عليه السلام، بود كه آن بيعت ننگين را نپذيرد47
آن كتاب آن زمان براي اين اهانتآميز تلقي شد كه در حقيقت نويسنده آن جواز و
امكان بيعت شخصيتي مثل امام، عليه السلام، را با عنصر خباثت و جنايتي
مطرح كرده و آنرا به عنوان تقيه پيشنهاد كرد.
آن كتاب مورد استنكار عمومي مسلمانان واقع و محكوم گرديد ولي متأسفانه امروز
ما كتابي را ميبينيم كه مصرّانه (نه فقط براي اينكه به خاورشناس جواب بدهد)
ميگويد امام، عليه السلام، حاضر شد به دمشق برود و دست در دست يزيد
بگذارد، و كاري را كه عقل و شرع و تقيه و تجربه شخص امام، عليه السلام،
آنرا اجازه نميداد مرتكب شود.
4ـ16. يك اشتباه
زير عنوان فوق گفتههاي خاورشناس آلماني را در چند جمله (ص 371) خلاصه كرده
و نقاط ضعف هر يك را به گمان خود بيان مينمايد.
پاسخ
با توجه به خلاصهاي كه از رؤس مطالب اين خاروشناس نوشته شد اين چهار مورد
را كه نويسنده شهيد جاويد متعرض شده و پاسخ داده مورد بررسي قرار ميدهيم.
4ـ17. درباره جمله اول
145. اين جمله (امام حسين، عليه السلام، چندين سال پي در پي قبل از
شهادتش تدارك كشته شدن خود را ميديد) مطابق است با ترجمه فارسي امّا ترجمه
عربي آن اين است:
وَ مقاصِدُ الحُسينِ كانَت عَن عِلمِ وَ حَكمَة وَ سياسَة. وَ لَيسَ لَها
نَظيرٌ فِي التّاريخ، فَانّهُ لَم يَزَلْ يُوالِي السَعي فِي تَهيئَةِ اَسبابِ
قَتلِهِ، نَظَراً لِذالكَ المَقصَدِ العالِي، وَ لَم نَجدِ فِي التاريخ رَجُلا
ضَحّي عالِماً عامِداً لِتَرويجِ ديانَتِهِ مِن بَعدِه اِلاّ الحُسَين.
اين جمله عربي با عبارت فارسي آن اندك تفاوتي دارد و معنايش اين است: مقاصد
حسين، عليه السلام، از علم و حكمت و سياست بود، و براي آن در تاريخ
نظيري نيست، زيرا همواره به طور پيگير در تهيه اسباب شهادت براي هدف بلندي كه
داشت كوشش ميكرد و در تاريخ نيافتهايم مردي را كه جان خود را فداي ترويج دين
كرده باشد مگر امام حسين، عليه السلام، به هر حال غرض نويسنده تأكيد اين
موضوع است كه امام با علم و قصد به شهادت قيام فرموده و معناي تدارك قتل و
شهادت ديدن اين نيست كه امام، عليه السلام، از سالها پيش شمر و سنان و
خولي و يزيد و ابن زياد را ديده باشد و از آنها خواسته باشد كه او را بكشند.
بلكه معنايش اين است كه امام، عليه السلام، از زمانهاي پيش خود را
آماده شهادت كرده، و روشي را كه طبق جريان اوضاع به شهادتش منتهي ميشد پيش
گرفته بود.
از وقتي كه معاويه موضوع ولايتعهدي يزيد را مطرح كرد امام، عليه السلام،
با آن به طور صريح و قاطع مخالفت فرمود و از بيعت خودداري كرد و تصميم بر
پايداري و مقاومت گرفت با اينكه ميدانست پايان مقاومت شهادت، و كشته شدن است.
معني تدارك كشته شدن ديدن اين است، غرض اين مرد اين است كه امام، عليه
السلام، با علم و اختيار جان خود را در راه اسلام بذل نمود، و از سالها
پيش آماده اين فداكاري شده بود.
امام، عليه السلام، نه فقط تدارك شهادت خود را ميديد بلكه شهادت
اصحاب و ياران خود را نيز تدارك ديد، و آنها را آماده شهادت ميفرمود كه هر چه
بيشتر صبر و استقامت نشان بدهند، و در هنگامي كه با شهادت روبرو ميشدند از آن
نگريزند.
زهير را به آن نحو حساس و سريع آماده شهادت كرد، و تدارك شهادتش را ديد و او
هم از اين تدارك حسن استقبال كرد حال شما امور مسلّمه و واقع شده را انكار كنيد
و استبعاد نماييد و بگوييد اين مطلبي را كه ماربين گفته هيچ كس نگفته است.
تدارك شهادت براي امام ديدن از آغاز ولادت آن حضرت شروع شد پيغمبر، صلي
الله عليه و آله، او را آماده ميكرد اميرالمؤمنين، عليه السلام،
صبراً اباعبدالله ميفرمود.
تدارك كشته شدن ديدن افتخار است خدا در ضمن آيات قرآن مجاهدين را براي شهادت
آماده ميفرمايد:
وَ الصابِرينَ فِي البأساء وَ الضَّراءِ وَ حينَ البَأس.
شما بدون دقت، بر اساس طرح باطل خود و مغلطه كاري، هر سخني را كه از آن علم
و قصد امام، عليه السلام، به شهادت استفاده ميشود رد ميكنيد، و ميان
دعوا نرخ طي ميكنيد، و دليل را عين مدعي قرار ميدهيد، و از امكان (نبوده)
تشكيل حكومت سخن ميگوييد.
4ـ18. درباره جمله دوم
146. اين جمله اين است: امام كوشش ميكرده است هر چه ممكن است مصيبتهايش
دلخراشتر واقع شود.
پاسخ
اولا چنانچه مكرر عرض شده است مانعي ندارد كه خدا امام را متعبد و مأمور
كرده باشد كه از مصيبتهاي هر چه دلخراشتر استقبال كند، و اين امتحان بزرگ را
كه داراي اين همه مفاهيم و آثار عالي و پر ارزش است از آن حضرت نموده باشد.
و دليل اين تعبد و تكليف استثنائي امام، عليه السلام، وقايعي است كه
در بين راه مكه و عراق، و در كربلا، و روز عاشورا اتفاق افتاد، مانند همراه
آوردن زن و بچه و اهل و عيال، و مانند به جنگ رفتن جواناني كه به حد بلوغ شرعي
نرسيده بودند مانند قاسم بن الحسن، و عمر بن جناده انصاري و.....
48.
اين امور با مأموريت حضرت ابراهيم بذبح فرزندش اسماعيل چه فرق دارد؟
و چگونه آنجا اين تعبد معقول است، ولي اينجا كه فلسفه و حكمت هايش بر ما
روشنتر است و امارات و دلائل بسيار ثابت ميكند كه امام، عليه السلام،
از روي علم و قصد به قربانگاه رفت و قصد تأسيس حكومت اسلامي نداشت معقول نيست؟
ثانياً امام، عليه السلام، ميدانست كشته شدنش به آن نحو فجيع و
دردناك احساسات و عواطف را بر ضد بنياميه تحريك ميكند و آنها در قلوب
ميكوبد، موقعيت اولي الامري، و رهبري اجتماع مسلمين و نماينده اسلام بودن را
كه منشأ خطر براي اسلام شده بود از آنها سلب ميسازد، و اگر چه يزيد رسماً از
خلافت خلع نميشود اما از مناصب روحاني، و معنوي، و لوازم شرعيه خلافت كه هركس
بايد بينه و بين الله ملتزم به آن باشد خلع ميشود، و به صورت ديكتاتور جبار
قهار دشمن اسلام، و دشمن خاندان رسالت جلوه ميكند.(24)
و لذا امام، عليه السلام، هم با دقت برنامه را اجرا ميكرد كه
مظلوميت او حداكثر استفاده را براي اسلام داشته باشد.
به عبارت ديگر چه مانعي دارد كه مصلحت مهمتري را امام، عليه السلام،
در نظر بگيرد كه براي آن مصلحت، فدا كردن طفل شيرخوارش را هم لازم دانسته باشد،
و بقاء آن مصلحت را از بقاء طفل عزيزش لازمتر ديده باشد؟
وانگهي چه فرق است بين فرستادن شبيه پيغمبر علي اكبر، عليه السلام، و
هم چنين فرستادن سائر جوانان بنيهاشم و اصحاب به جهاد با يقين به شهادت آنها،
با بر سر دست گرفتن طفل شيرخوار و اظهار مظلوميت.
اگر بگوييد براي حفظ جان امام، عليه السلام، بود تا پشتوانه اسلام و
مسلمانان باشد.جواب اين است كه معلوم بود دفاع آنها از جان امام، عليه السلام، اثري
نخواهد داشت و هر شهيدي چند دقيقه يا نيم ساعت يا يك ساعت بيشتر نميتوانست
شهادت امام، عليه السلام، را به تاخير بيندازد.
در اين صورت چرا امام، عليه السلام، مانع از شهادت آنها نشد؟ غير از
اين چه جوابي ميتوان داد كه عقيلة القريش فرمود:
هؤلاءِ قَومٌ كَتَبَ اللهُ عَلَيهِمُ القَتلَ قَبَرَزُوا اِلي
مَضاجِعِهم.
در اين حساب شيرخوار و كوچك و بزرگ تفاوت ندارد.
كار اين رادمردان را نميتوان با اين منطقها تفسير كرد اگر براي حفظ جان
كوشش ميكردند چرا مثل جناب عابس در آن ميدان بلا كلاه خود از سر بيفكند و زره
را از تن بيرون كرد؟
4ـ19. درباره جمله سوم
147. اين جمله اين است مظلوميتي را كه خودش در بوجود آوردن آن كوشش ميكرده
تنها وسيله رسيدن به هدف خويش قرار داده است.
پاسخ
مظلوميت يك امر واقعي و حقيقي بود، و مظلوميتي كه با خواهش و درخواست مظلوم
واقع شود مظلوميت نيست.
و منطق: اين حنجر من، اين خنجر تو
معنايش اين نيست كه من ظلم را ميخواهم، و ميپذيرم، بلكه معنايش اين است كه
من ظلم را نميپذيرم. من تسليم ظالم نميشوم. ظالم بيش از اين كه مرا بكشد چه
كاري ميتواند بكند اين سر من و اين حنجر من و اين حنجر ظالم.
اين سخن: منطق تصميم و مقاومت و استقامت است اين منطق مظلومي است كه براي
حمايت از حق به ستم ستمگر اعتنا نميكند و به آن تن در ميدهد تا از دين و حق
حمايت كند.
معناي اين مصرع اين نيست كه من ظلم ميخواهم، و ظلم ميپذيرم، مظلوميت از
تجاوز آنها به حقوق، و به جان و مقام آن حضرت حاصل شد، و به وجود آورنده
مظلوميت ظالم است نه مظلوم.
هر كس هر چه بگويد غرضش اين است كه امام، عليه السلام، روشي پيش گرفت
كه اين مظلوميتها به سوء رفتار بنياميه بر آن مرتب ميشد، و از اين
مظلوميتها چارهاي نبود، و برنامه آن حضرت طوري بود كه مظلوميتهايش را
آشكارتر، و عواطف جامعه را بيشتر تكان داد، و هشياري و بيداري احساسات را جلو
آورد.
امام، عليه السلام، تا آخر حد ممكن در راه نجات اسلام مجاهدت كرد ولي
اين مجاهدت اين مظلوميتها توأم بود و همين مظلوميتها دستگاه عدالت كش يزيد را
رسوا كرد و اسلام را از خطراتي كه متوجه به آن شده بود نجات داد.
4ـ20. درباره جمله چهارم
148. باتوجه به رؤس مطالب ماربين معلوم ميشود اين جمله (هدف امام اين بوده
است كه عواطف مردم بر ضد بنياميه تحريك شود كه انقلاب كنند، و حكومت بنياميه
را ساقط گردانند و بنيهاشم (يعني بني عباس) را به حكومت برسانند افترا به اين
مرد است.
او مكرر نوشته است كه قيام امام براي احياء دين و دفع خطر از اسلام بود، و
علت طرفيت امام، عليه السلام، را با حكومت بنياميه اين ميداند كه
حكومت و سلطنت مطلقه آنها براي عقايد مسلمين ايجاد خطر كرده بود. شما به او
نسبت ميدهيد كه امام، عليه السلام، ميخواست خودش كشته شود تا بعدها
بنياميه از بين بروند و بنيعباس و هرون و منصور و متوكل زمامدار شوند و اينكه
ميگويد حسين، عليه السلام، در افشاي ظلم و ستم بنياميه و ابراز
خيالاتشان در عداوت با بني هاشم و اولاد محمد، صلي الله عليه و آله،
دقيقهاي فروگذار ننمود، غرضش همين است كه امام، عليه السلام، مقاصد ضد
اسلامي بنياميه را نشان داد.
به هر حال اگر چه در اين كتاب از دشمني بنياميه با بنيهاشم هم سخن گفته
است اما دقت در مطالب آن آشكار ميسازد كه هدف امام، عليه السلام، را
صريحاً حمايت اسلام و نجات روحانيت اسلام ميداند و اثر قهري را با اثر قصدي
اشتباه نكرده و از بني عباس هم مذمت نموده است.
شما كه ميگوييد هدف امام، عليه السلام، از قيام نجات اسلام و
مسلمانان بود آيا اين هدف حاصل شد يا نه؟
اگر حاصل شد. پس اين قيام و اين برنامه اجرا شده بدون تأسيس حكومت سبب نجات
اسلام شد.
و اگر ميگوييد اسلام و مسلمانان نجات پيدا نكردند بايد از اسلام و مسلماني
از آن تاريخ به بعد اثري باقي نمانده باشد.
و ديگر اينكه قبول كردهايد كه اين قيام حكومت بنياميه را رسواتر و اهل بيت
را محبوبتر ساخت، و به قول ما وحتي همين ماربين و هر محققي بنياميه را از
اينكه سرپرست شرعي امور اسلامي باشند خلع فرمود، و مسلمانان را بيدار كرد: كه
آنها را مظهر احكام و نظامات دين ندانند، و اين فائدهاي بود كه سزاوار است هدف
قيام و اجراء همين برنامهاي كه انجام شد باشد، ولي شما از اين جهت اين فائده و
فوائد بزرگ ديگر را اثر قهري ميگيريد كه امام، عليه السلام، را از
پيشبيني آينده عاجز فرض ميكنيد و الا غير از اين فرض وجهي براي اينكه اين
فوائد را هدف و نتايج قصدي قيام امام، عليه السلام، بدانيد در بين نيست.
شيعه و علماء بزرگ و متفكران آنها و ماربين خاورشناس چون عقيده دارند كه
امام، عليه السلام، اگر چه از مجراي اخبار متواتره هم باشد شهادت خود را
پيشبيني ميكرد، و اوضاع را هم مساعد با تشكيل حكومت نمييافت، تمام اين آثار
و نتايجي را كه بر شهادت مرتب شد جزء هدف امام، عليه السلام، ميدانند.
4ـ21. يك احتمال
149. در ص 375 مينويسد: ماربين آلماني مينويسد «من در تركيه با مترجم خود
در مجلس عزاداري حسين بن علي شركت كردم، و شنيدم كه گويندگان درباره قيام امام
حسين چنين و چنان ميگفتند.»
سپس احتمال ميدهد كه ماربين از گويندگان حرفهاي و كم عمق تركيه بر اساس
اين تصور كه (امام حسين ، عليه السلام، براي كشته شدن حركت فرمود)
چيزهايي شنيده باشد و همان مسموعات را منتشر كرده باشد و آنگاه شرقيهاي
غربزده آنرا مانند سند تاريخي محكم دهن به دهن و زبان به زبان نقل كرده باشند.
جواب
اولا عالم بودن امام، عليه السلام، به شهادت و پايان قيام كه شما از
آن تعبير به حركت براي كشته شدن ميكنيد مربوط به گويندگان حرفهاي و كم عمق
نيست، مربوط به تاريخ و گفتار پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم، و
اميرالمؤمنين، عليه السلام،، و شخص امام حسين، عليه السلام، است.
و اگر ماربين اين موضوع را كه امام، عليه السلام، با علم به شهادت به
سوي كربلا رفت و نتايجي را كه بر قيام مرتب شد نتايج قصدي و هدف قيام گرفته
باشد خواه از گويندگان اسلامبول شنيده باشد و خواه شخصاً در مدارك و مآخذ
تاريخي تحقيقات كرده باشد در هر دو صورت صحيح است.
و ثانياً اين همه مطالبي كه در اين كتاب نوشته مطالبي است كه بعيد است بتوان
با چند نوبت شركت در مجلس ذكر مصائب امام، عليه السلام، در اسلامبول به
دست آورد.
و ثالثاً اين چه سخنان است كه ميگوييد؟ كي و كجا سخنان ماربين را به عنوان
سند محكم و وحي منزل مورد تمسك واقع شده است.
چرا به جامعه خود اهانت ميكنيد؟
چرا شيعه را بيجهت خفيف و سبك ميسازيد؟
عرض كردم كسانيكه به اين كتاب اعتنايي كردهاند از جهت اين است كه اثر يك
نفر بيگانهاي است كه تحقيقاتش تقريباً بانظر و فكر عموم شيعه موافق درآمده است
و نشان مقبول بودن فكر شيعه در اين موضوع در محيط خارج است تا بيماران غرب زدگي
به سخنان خاورشناسان مغرض درباره قيام امام، عليه السلام، اعتنا نكنند،
و مثل شما براي قانع ساختن آنها اينگونه طرح باطل ندهند، و نگويند امام،
عليه السلام، حاضر شد به دمشق برود و دست در دست يزيد بگذارد.
و خامساً آنچه ماربين خودش ميگويد از منبريها شنيدم مربوط به فلسفه قيام
نيست بلكه مربوط به فلسفه و فوائد مراسم سوگواري و عزاداري امام است.
4ـ22. كاش مرده بودم
ليت الموت اعدمني الحياة، يا سيدي يا بن رسول الله ايها المظلوم.
150. كاش پيش از اين مرده بودم، و عمر به من اينقدر مهلت نداده بود تا زنده
بمانم، و در محيط تشيع اين نغمه را بشنوم كه قيام و شهادت سرور فداكاران راه
اسلام سيدالشهداء، عليه السلام، به سود اسلام نبود.
اهانتي كه در اين قسمت از كتاب شهيد جاويد (ص 376 تا 402 و 403) بقدس قيام
امام، عليه السلام، شده بسيار ناراحت كننده و تأسف آور است.
در اين جا مثل اينكه سعي شده است قيام و شهادت (يا به تعبير مغلطهآميز
نويسنده كشتن امام) براي اسلام بيسود و بيهوده بلكه مضر، و خسارتآميز معرفي
شود.
اصل قيام بنا بر طرح اين نويسنده در مرحله دوم در نقطه تحول (ص 280) كتاب
شهيد جاويد شكست خورده و بيثمر شد، و در مرحله سوم هم كوششهاي اصلاحي آن حضرت
براي همزيستي مسالمتآميز با دستگاه حكومت يزيد به نتيجه نرسيد.
آخرين ضربت كتاب شهيد جاويد به قيام امام، عليه السلام، كه از ص 376
شروع ميشود اين است كه كشته شدن امام ، عليه السلام، به سود اسلام نبود
و آثار ثمربخشي هم كه بر آن مرتب گرديد نيز قهري و غير اختياري بود (ص 401).
و خلاصه سخن او و كساني كه از اين كتاب و اين طرح ناآگاهانه طرفداري ميكنند
اين ميشود كه حاصل قصدي و اختياري قيام تا شهادت به سود اسلام، هيچ بود.
پس روي هم رفته بنابراين طرح باطل اگر قيام واقع نشده بود و امام، عليه
السلام، در خانهاش نشسته و بيعت كرده بود، و به نظر آنانكه آن حضرت را منع
ميكردند، و صريحاً حوادث پشت پرده را اعلام ميداشتند، و حتي همين ذلتي را كه
در (ص 393) به آن اشاره كرده پيشبيني ميكردند، پذيرفته بود، زمينه ورود اين
همه خسارتهاي بودند، و امام هم طبق نظر اين نويسنده علي الظاهر و بر حسب خيال
حكم شرعي مأمور به قيام بود.
باز هم توضيحاً اين بحث را كه تا حدي جنبه علمي و فنّي دارد به عبارت ديگر
بيان ميكنيم.
طرح نويسنده شهيد جاويد اين قيام مقدس را از آغاز تا انجام (اگر تادباً
نگوييم بيارزش معرفي ميكند) بسيار كم ارزش جلوه ميدهد.
و نتيجه بررسي او اين ميشود: كه قيامي براي حمايت از اسلام بوسيله تأسيس
حكومت اسلامي صرف نظر از حوادث پشت پرده كه پيشبيني آن ممكن نبود ممكن الوقوع
بود، و شرايط آن فراهم شد، و امام، عليه السلام، چون ناآگاه از حوادث
پشت پرده بود قيام كرد، پس از كشف خلاف كه حوادث پيشبيني نشده به هدف رسيدن
اين قيام را غيرمقدور نشان داد، معلوم شد كه هيچ امر و دستوري به قيام نبوده، و
حركت امام، عليه السلام، در واقع به خيال امر، واقع شده، بلكه امري
واقعي در دين مورد طبق اين طرح بيعت با يزيد و سازش و دفع خطر بود و امام چون
طبق ظواهر عمل ميكرد، و (العياذ بالله) ناآگاه از حوادث غيرقابل پيشبيني بود
و اسباب پيروزي نظامي خود را بر يزيد فراهم ميديد در اثر اشتباه موضوعي، آن
امر به فعليت نرسيد و به گمان وجود امر قيام و حركت انجام گرفت، و خلافش كشف
شد.
لذا به مجرد اين كه كشف خلاف شد و معلوم شد امر واقعي به قيام در بين نبوده
است امام، عليه السلام، فوراً طبق پيشنهادهاي سه گانه حتي پيشنهاد بيعت
را داد، و اينجا هم چون تقاضاي حضرت پذيرفته نشد معلوم شد واقعاً مأمور به چنين
پيشنهادي نبوده است چون امر واقعي به چنين پيشنهادي با فرض اينكه اتمام حجت
نباشد در صورت قبول است.
پس تا اينجا هر اقدامي شد بنابراين طرح فاسد به خيال امر واقعي انجام شد و
معلوم است كه نفس عملي كه از اشتباه صادر شده باشد اگر چه حسن فاعلي دارد و
حاكي از حسن نيت و انقياد و اطاعت فاعل است ارزش و حسن فعلي ندارد.(25)
از اينجا كه گذشتيم مسئله پيشنهاد ـ تسليم بيقيد و شرط به ابن زياد پيش
ميآيد، كه طبق اين طرح امام فقط براي حفظ عزت نفس مقاومت كرد تا شهيد شد، و در
اين صورت مقاومت هدف حمايت از اسلام نبود، و كشته شدن آن حضرت براي اسلام سود
قصدي و اختياري نداشت، و فقط امام به خاطر تسليم نشدن به ابن زياد و نه براي
خودداري از بيعت با يزيد خود را به كشتن داد!.
اين است ارزيابي كتاب شهيد جاويد، از قيامي كه بيش از سيزده قرن است افكار
متفكران عالم اسلام و سياستمداران و مردان فداكار، و طرفداران حق و آزادي و
فضيلت را به خود مشغول ساخته و مليونها مردم را دلباخته آن كرده است.
اين است ارزيابي او از قيامي كه اين همه بر حسب و اخبار و احاديث پيغمبر
بزرگ اسلام و اميرالمؤمنين و سائر ائمه، صلوات الله عليهم، از آن تجليل
و تعظيم كرده، و تذكار آن را توصيه و تشويق فرمودهاند.
اين است ارزيابي هفت ساله يك فردي كه (اگر خلاف ادب نباشد) روي غرور و بر
اساس استبداد فكري يا انحراف سليقه كتاب مينويسد و در آن از خيانتهاي علمي و
ادبي هم پروا نميكند.
اين است ارزش قيامي كه اهل بيت به آن افتخار ميكنند و امام حسين، عليه
السلام، را سيدالشهداء قرار داد.
نه برادرم قيام امام بر اساس خيال امر و اشتباه نبود نفس حركت و تمام
برنامههايي كه امام، عليه السلام، انجام داد امر واقعي و حقيقي داشت و
نفس افعال و اعمالي كه انجام داد داراي مصلحت بود و اين مصلحت بر هر مفسدهاي
كه شما فرض كنيد رجحان داشت شما باطن و منتهي اليه اين طرح را تصور نكردهايد
امام، عليه السلام، مأموريت واقعي داشت. در خودداري از بيعت در حركت به
سوي عراق، در امتناع از تسليم، مأموريت واقعي خود را انجام ميداد.
اين حديث را كه شما هم قبول كرديد كه امام، عليه السلام، فرمود
پيغمبر، صلي الله عليه و آله، مرا به كاري امر كرده است (و انا فاعل ما
امر) من امر پيغمبر، صلي الله عليه و آله، را انجام ميدهم.
اين حديث را هم در (ص 408) با نقل جمله هيهات منان الذلة قبول كردهايد. در
ذيل ا ين حديث امام، عليه السلام، ميفرمايد:
اَما انّه تَلبَسُونَ بعدَها اِلاّ كَريثِ ما يُركَبُ الفَرسُ، حَتّي
تَدوُرَ بِكُم دَورَ الرَحي عَهدٌ عَهِدَ اِلّي عَن جَدّي.
تا اينكه پس از چند سطر از آينده عمر سعد خبر ميدهد.
49
متوجه باشيد طبق اين روايات معتبره كه خود شما به آن اعتماد داريد امام امر
واقعي داشت كارهايش بر حسب عهد پيغمبر، صلي الله عليه و آله، بود از
آينده آن مردم از آينده عمر بن سعد آگاه بود اين مطالب طرح شما را رد ميكند.
مأموريت واقعي امام، عليه السلام، همان خودداري از بيعت، و به
استقبال شهادت رفتن بود. هيچ كشف خلافي نشد و هيچ واقعه غيرقابل پيشبيني جلو
نيامد و تأسيس حكومت از آغاز كار زمينه نداشت.
من خواهش ميكنم از شما كه از اين جسارتي كه به مقام امام و قدس قيام آن
حضرت انشاءالله بدون التفات كردهايد پوزش بطلبيد.
و براي اينكه تك روي كنيد، چنين قيام بينظيري را كه تاريخ جهان همانندش را
نشان نميدهد، و ذخيره آل محمد، صلوات الله عليهم، است بيارزش و سبك
جلوه ندهيد.
اينك جواب مطالبي را كه در اينجا نگاشته است مطالعه فرماييد اگر چه از
پاسخهايي كه به مطالب گذشته داده شده پاسخ اين مطالب هم معلوم ميشود ولي چون
ميخواهيم در هر مورد پاسخ به اشتباه كاريهايي كه شده است بدهيم از تكرار
ناگزيريم.
4ـ23. آيا كشتن امام، عليه السلام، به سود اسلام بود؟
كشتن امام از آن جهت كه عملي بود صادر از بنياميه و عمال آنها به زيان
اسلام، و خيانت و جنايت، و فاجعهاي بود كه نظير آن را تاريخ نشان نميدهد، و
خسارتي بود كه با هيچ وسيلهاي جبرانپذير نبود.
و كدام گناه را ميتوان با آن هر چه بزرگ باشد هم وزن قرار داد اما كشته شدن
و شهادت امام، عليه السلام، از اين جهت كه امام، عليه السلام،
آنرا پذيرفت يعني از آن نهراسيد، و براي دفع آن تن به ذلت و پستي نداد، و از
ياري دين دست برنداشت، و خلافت يزيد را باطل شمرد، و به او دست بيعت نداد تا
كشته شد، به سود اسلام بود، و اگر امام، عليه السلام، با يزيد بيعت كرده
بود يا در وسط قيام از تصميم خود عدول كرده، و تسليم مأموران دولتي ميشد،
خسارتي كه به اسلام از اين راه وارد ميگشت، و اهانتهايي كه به خاندان پيغمبر،
صلي الله عليه و آله و سلم، ميشد فوق العاده بود.
تمام اميدها به نااميدي مبدل ميشد، و آزاديخواهان واقعي شكست ميخوردند، و
هيچگونه زمينه انقلابي عليه بنياميهفراهم نميگرديد، و حتي امثال عبدالله بن
زبير نيز عقب نشيني ميكردند، و يزيد رهبري روحاني و سياسي اسلام را بدون منازع
و مانع عهدهدار ميشد و زيانهايي كه از اين راه به اسلام ميرسيد غيرقابل
جبران بود.
مرگ و كشته شدن سعادت و شهادت بود، و زندگي با آن ستمگران خواري و اهانت.
152. در ص 376 ميگويد: گاهي گفته ميشود: هدف امام حسين، عليه السلام،
اين بود كه كشته شود تا اسلام زنده گردد مقصود از اين سخن چيست؟
1. اگر مقصود اين است كه آن حضرت خود را به كشتن داد تا مسلمانان حجاز و
عراق و شام و افريقاي شمالي مثلا به احكام اسلام بيشتر عمل كنند الخ.
153. در ص 376 ميگويد 2 ـ و اگر مقصود اين است كه با كشتن امام، عليه
السلام، فتوحات ديگري نصيب مسلمانان شد الخ.
154. باز در ص 376 مينويسد: 3ـ و اگر مقصود اين است كه با كشتن امام حسين،
عليه السلام، حكومت بنياميه ضعيف شد، و ديگر نتوانست اسلام را فداي هوسهاي
جاهلانه خود كند الخ.
البته حكومتي بنياميه ضعيف شد و نتوانست اسلام را فداي هوسهاي جاهلانه خود
نمايد زيرا، ميزان سنجش ضعف و قوت اين است كه قوت و ضعف را در حال امضاء حكومت
يزيد و بيعت شخصيتي مثل امام، عليه السلام،، با حال مخالفت و سرباز زدن
از بيعت و تسليم شدن به مرگ و شهادت مقايسه كنيم.
در اينصورت ميبينيم اگر اين انقلاب در جهان اسلام پيدا نشده، و افكار را
بيدار نكرده، و حكومت را به خاموش كردن صداي مخالفان، و انقلاباتي كه يكي پس از
ديگري برپا ميشد مشغول نميساخت قوت و نيروي آن به آخرين حد ميرسيد، و ديگران
هم جرئت انقلاب پيدا نميكردند، و نيروي نظامي بدون مزاحمش در اجراء نقشههاي
پليد، و اسلام بر اندازش تا هر كجا ميخواست پيش ميرفت.
اين قوت نيست عين ضعف و گرفتاري حكومت، و شكست آن در برابر نيروهاي ديني و
ملّي وفادار به دين اسلام بود كه نميتوانست صداها را بيندازد، و مردم را قانع
سازد، و به قدرت سر نيزه و شمشيرهاي جنايت و خباثت آزادي كشان بيشرفي مانند
مسلم بن عقبه، و حجاج متوسل ميشد. اين بزرگترين دليل ضعف حكومت است كه
شمشيرهاي جلادانش همواره به خون مردم بيگناه، و شخصيتهاي ديني و ملي آلوده
باشد.
اين شورشها مانند شورش مدينه، و شورش توابين، و قيام مختار، و شورش مطرف بن
مغيره، و شورش ابن اشعث، و قيام جناب زيد، همه مستقيم يا غير مستقيم از قيام
امام حسين، عليه السلام، الهام ميگرفت، و روح مقاومت در برابر باطل كه
از ثمرات آن قيام بود مردم را تكان ميداد.
خلاصه كلام اين است كه اگر بنياميه پس از شهادت امام از قدرت سر نيزه
حداكثر استفاده را نمودند ولي قدرت معنوي آنها از ميان رفت، و اتصال و ارتباط
با آنان ننگ و رسوايي شد، و حادثه حرّه و هتك خانه كعبه از ضعف معنوي حكومت
بروز كرد، و اين حوادث براي دولت بنياميهبسيار گران تمام شد و آرزوها و
تلاشهاي بنياميه در محو اسلام بينتيج شد،