فصل چهارم
4ـ1. قيام براي اصلاح
129. اصلاح يك معني مقول به تشكيك است مانند نور و سفيدي كه درجات و مراتب،
و افراد، و مصاديق آن متفاوت است.
يك نفر را راهنمايي كردن، و به سوي خدا خواندن، و از گناه بازداشتن و به
امانت و نوع دوستي تشويق كردن اصلاح است.
يك سنة حسنه را رايج كردن و از يك سنّت سيّئه جلوگيري نمودن اصلاح است.
يك صنف يا يك جامعه يا يك مؤسسه را به راه راست بردن اصلاح است.
تبليغ احكام، امر به معروف و نهي از منكر، توبيخ ستمگران، همكاري با
نكيوكاران، تقويت عقائد صحيحه دفع شبهات، جلوگيري از انحرافات فكري، و ياري
مظلوم، ايجاد مراكز راهنمايي فكري، و مؤسسات علمي هم اصلاح است.
اصلاح رشتههاي بسيار دارد، منحصر به تأسيس حكومت اسلامي، و زمامداري صلحا و
شايستگان نيست افساد كه ضد اصلاح است نيز مقول به تشكيل و مثل ظلمت و سياهي
مصاديق آن مختلف است.
در قرآن مجيد از قول شعيب پيغمبر، علي نبينا و آله و عليه السلام،
ميفرمايد:
اَنْ اُريدُ اِلاّ الاِصْلاحَ مااستَطَعتُ
اين اصلاح فقط اصلاح سياسي و حكومتي بود.
اصلاح فكري، اصلاح اجتماعي، اصلاح اخلاقي، اصلاح اقتصادي را نيز شامل است.
البته اصلاح مطلق و كامل، شرايط بسيار دارد، و موانع آن هم زياد است.
در حكومت اسلامي هم اصلاح مطلق، محتاج به گذشت زمان و رفع موانع است، و لذا
در عصر پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم، و خلافت ظاهريه اميرالمؤمنين،
عليه السلام، بواسطه وجود موانع و كمي فرصت، اصلاح مطلق و جهاني حاصل نشد،
حكومت آن دو بزرگوار حكومت واقعي اصلاح و هدف آن هم اصلاحات جامع و كلي بود اما
از جهت محدوديت قلمرو حكومت، مردم و كشورهايي كه به اسلام نگرويده بودند از آن
محروم بودند، و از جهت اوضاع داخله نيز محيط آمادگي براي پذيرش تمام اصلاحات
نداشت.
مع ذلك اين طور نيست كه تمام اصلاحات در بست موكول به تأسيس حكومت اسلامي
باشد، و در حكومتهاي غيراسلامي و شرايط غيرمساعد هيچ اقدام اصلاحي ديگر امكان
نداشته باشد و اگر اصلاح را فقط در سايه حكومت اسلامي فرض كنيم، بايد اصلاحاتي
را كه در طول مدت چهارده قرن از بركت تعاليم اسلام انجام شده انكار كنيم، و
بگوييم به اسلام مربوط نيست.
در حاليكه پيغمبر بزرگترين رهبر اصلاح طلب، و يگانه مصلح جهان انسانيت است،
نه فقط براي اينكه چند سال حكومت اسلامي را تأسيس فرمود بلكه براي اينكه در اين
مدت چهارده قرن هم دنيا از آثار و بركات اصلاحات و تعليمات او برخوردار شد، و
اگر چه حكومت اسلامي تمام عيار جز در مدت حيات پرفيض و بركت شخص آن حضرت، و
خلافت ظاهريه اميرالمؤمنين، عليه السلام، تأسيس نشد اما كوششهاي اصلاحي
آن حضرت در تمام شئون و رشتههاي مختلف اجتماعي، سياسي و معنوي و مادّي بشر
ثمربخش گرديد، و بشريت خود را يافت، و به ارزش انساني و حقوق خود پي برد.
پيغمبر رهبر واقعي اصلاحات و مصلح حقيقي بود، هم آنگاه كه در مكه بود، و
رياست و حكومتي به حسب ظاهر نداشت، و هم آنوقت كه در شعب ابيطالب محصور بود و
هم آن زمان كه در مدينه طيبه حكومت الهي اسلامي را تشكيل داد.
عيسي و موسي و ابراهيم خليل و سائر انبيا همه مصلح بودند و بسياري از ايشان
تا وقتي از جهان درگذشتند، حكومتي تأسيس نكردند، اما ملتها را بيدار كردند و
مردم را به سوي خداي يگانه بردند و به شاهراه انسانيت هدايت كردند و اصلاحات
بزرگ و اساسي انجام دادند.
پس وسيله نجات اسلام از انقراض و اضمحلال منحصر به تأسيس حكومت اسلامي نبود،
تا ناچار شويم با دليلهاي نادرست قيام امام، عليه السلام، را براي
تأسيس آن بدانيم، همين برنامهاي كه امام انجام داد از امتناع از بيعت، تا
شهادت خود و جوانان هاشمي و اصحاب، و تا اسارت اهل بيت، اسلام را نجات داد، و
يزيد را در عين زمامداري و حكومت از رهبري و امامت مسلمانان منفصل ساخت.
پس از اين مقدمه چون در اين بخش ميخواهد ثابت نمايد كه هدف قيام حكومت بوده
است، ما اگر چه مكرر اين نظر را رد كرده و بيان كرديم كه شرايط تأسيس حكومت
اسلامي موجود نبود و چون تكليف تأسيس حكومت مثل هر تكليف ديگر مشروط به قدرت
است، به علت مقدور نبودن اين تكليف از امام، عليه السلام، ساقط بوده
است.
مع ذلك در اينجا نيز چون به سخنان خود امام، عليه السلام، درباره
بيان هدف استناد جسته است، ما نيز پيرامون مدلول همين سخنان بحث را دنبال
ميكنيم و بسيار افتخار ميكنيم اگر بتوانيم كلمهاي از آنرا به قدر استعداد
ناچيز خود شرحي بدهيم.
130ـ نخستين فرمايشي را كه از امام براي نشان دادن هدف اصلاحي آن حضرت نقل
كرده است اين جمله از وصيت نامه آن حضرت است:
وَ اِنَمَّا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاِصْلاحِ فِي اُمةِ جَدّي.37
جواب
اولا ـ بسيار عجيب است كه در اينجا به عين نقلي كه در (ص 98) آنرا ردّ كرده
و بياعتبار شمرده استناد كرده است.
و اين قسمت از مقتل خوارزمي از (ص 180 تا 189) كه بواسطه نقل از ابن اعثم در
آنجا غير معتبر شمرده شد در اينجا معتبر گرديد.
بديهي است باتوجه به ادلهاي كه در آنجا اقامه كردهايد و مجموع اين نه صفحه
را يك خبر شمردهايد لذا در رد خواب امام به مطالب قبل از آن استشهاد كردهايد
اينجا نميتوانيد نقل او را تجزيه كرده و بگوييد قسمت خوابش معتبر نيست و
قسمتهاي ديگرش معتبر است چون اگر معتبر است تمام خبر معتبر است و اگر معتبر
نيست تمام آن غير معتبر است.38
از خوانندگان گرامي خواهش ميشود مقتل خوارزمي را از ص 180 تا 189 و ترجمه
تاريخ ابن اعثم را از ص 342 تا 347، و كتاب شهيد جاويد را (ص 96 تا 106، و ص
286 و ص 343) به دقت مطالعه فرماييد تا ببينيد اين نويسنده چگونه در رد و قبول
مطالب تاريخي راه تناقض را پيموده است.
ثانياً روشن است و مورد اتفاق كه امام، عليه السلام، غير از اصلاح
قصد ديگري نداشت.
آنها كه ميگويند امام، عليه السلام، از شهادت خودآگاه بود، و قصد
تأسيس حكومت اسلامي را نداشت ميگويند قصد امام اصلاح بود. شما هم كه ميگوييد
امام قصد تأسيس حكومت اسلامي را داشت نيز ميگوييد قصدش اصلاح بود.
با اين تفاوت كه آنها ميگويند امام در قيام خود پيروز و موفق شد و به هدف
اصلاحي خود رسيد، شما ميگوييد شكست خورد و به هدف خود نرسيد، و فايدهاي كه از
قيام منظور امام بود حاصل نشد.
شما ميگوييد حوادثي كه قابل پيشبيني نبود سبب شكست قيام شد و امام مرحله
به مرحله برنامهاش عوض شد آنها ميگويند حوادثي كه قابل پيشبيني نباشد، حتي
در سطح پايينتر از علم امام، اصلا پيدا نشد، و آنچه جلو آمد اقلا به طور اجمال
قابل پيشبيني بود، و امام هم برنامهاش از اول معلوم بود، و تا آخر همان
برنامهاي را كه از اول داشت و در مدينه و در مكه مكرر اعلام كرد اجرا نمود.
اصلاح تمام عيار در سايه تشكيل حكومت اسلامي فراهم ميشود اما تشكيل آن در
اين عصر كه به مراتب اوضاع و احوال بدتر شد، و موانع صد چندان شده بود، امكان
نداشت، لذا امام از طريق مبارزه منفي و سلبي وارد ميدان اصلاح شد، و تصميم گرفت
در اين موقعي كه تمام طرق فساد به روي مردم باز شده، و مفسدان همه جا و همه
مقامات را گرفته، و مفسد شرير و بد سابقه، و ديكتاتور و مستبدي مثل يزيد و
زمامدار گرديده، براي اصلاح خواهي در امت جدش قيام فرمايد، و كوشش كند، و فساد
را دفع كند، حق را از باطل، و صلاح را از فساد جدا سازد.
تأسيس حكومت در آن محيط مقدور نبود، ولي محكوم كردن حكومت جبار وقت و اعلان
فساد آن، و سرباز زدن از بيعت، و آشكار ساختن مخالفت و هدايت افكار گمراه لازم
و ممكن بود.
شكي نيست كه امام، عليه السلام، تا همين حد كه توانست بزرگترين قدم
اصلاحي را برداشت، و در امت اسلام رهبر و پيشواي مصلحان گرديد. اسلام را نجات
داد. مسلمانان را آگاه ساخت به مسئله حكم خروج بر مثل يزيد جواب داد، و آنرا
جايز بلكه واجب شمرد، و بر رهبري ديني آنگونه خلافت خط بطلان كشيد و دست آنها
را از اينكه بتواند در لباس دين، و به اسم دين، و ولي امر و امام بودن كارهايي
بنمايند و آنرا دين معرفي كنند، و مردم هم باور نمايند كوتاه كرد.
در آن شرايط به غير از برنامهاي كه اجرا كرد هيچ نقشه اصلاح ديگر جز سكوت و
تسليم، و به راه انداختن دستگاه كه حتماً سبب اضلال مسلمين ميشد نقشه ديگر
تصور نميشد.
امام پيروزمندانه برنامه خود را اجرا كرد و موفق و فاتح گرديد حاصل اينكه
طلب اصلاح به طور مطلق، توقف بر تأسيس حكومت نداشت كه شما يك كتاب پر از توجيه
و تقطيع، و انكار امور مسلمه تاريخي در اثبات هدف بودن آن بنويسيد.
131 ـ در ص 343 ـ جمله
فَانَّ السُنَةَ قَدْاُمِيتَتْ، وَ اِنَّ البِدعَةَ قَد اُحْيِيتَ
استشهاد كرده و ميگويد: يعني هدف من از بين بردن بدعتها و زنده كردن اسلام
و سنت پيغمبر است.
جواب
يقين است كه هدف امام احياء سنت، و از بين بردن بدعت بوده است، و اين هدف
تمام ائمه از اميرالمؤممنين تا حضرت ولي عصر، عليهم السلام، است كه
حكومت جهاني حق و عدالت اسلام و دولت الهيه را به امر خدا تشكيل ميدهد.
و هر يك از امامان تا حدود امكان سنتها را احياء و بدعتها را از بين
بردند.
امام حسين، عليه السلام، در اين نامه كه به سوي بزرگان بصره فرستاد،
هدفش دعوت به كتاب و سنت بود، چنانچه در جمله قبل از اين جمله ميفرمايد:
وَ اَنَا اَدَعُوكُم اِلي كِتابِ اللهِ وَ سُنَةِ نَبيّه.
امام هر چه از اين گونه نامهها مرقوم فرمايد بر حسب مقام امامت و انجام
وظيفه دعوت و ارشاد و ابلاغ و عمل به برنامه:
قُل فَللّهِ الحُجَةِ البالِغَة
است.
امام در اين نامهها آمادگي خود را براي بدست گرفتن زمام امور ابلاغ ميكرد.
اما از اين نامه استفاده نميشود كه هدف امام تأسيس حكومت اسلامي بود، به
اين معني كه شرايط تأسيس آنرا فراهم ميدانست و حصول هدفهاي اصلاحي را به آن
موكول فرموه بود.
4ـ2. خطبه امام، عليه السلام،: مطالب كتاب شهيد جاويد را باطل ميسازد.
132. در ص 343 خطبه امام، عليه السلام، را پس از برخورد با سپاه حر
نقل كرده است، در ص 345 ـ اعتراف دارد كه در موقعي اين خطبه را انشا فرمود كه
امكان پيروزي نظامي براي آن حضرت نبود و از تشكيل حكومت منصرف شده بود زيرا در
اين باره ديگر تكليف و مسئوليتي نداشت.
جواب
آنچه از اين خطبه استفاده ميشود:
اولا اينكه امام، عليه السلام، ادله قيام و صحت امتناع خود را از
بيعت در اين خطبه بيان ميفرمايد و از برنامهاي كه اجرا ميكرد با اين سخنراني
دفاع مينمايد.
اين بيانات فقط دلائل وجوب كارهاي گذشته نيست بلكه در اين موقع كه به قول
نويسنده امكان پيروزي نظامي نبود، ادله روش سلبي امام از اين زمان تا پايان كار
و شهادت نيز ميباشد، اين خطبه عذر حركت گذشته نيست و بيشتر از آنچه به گذشته
نظر دارد به حال و آينده نظر دارد، پس اين خطبه اگر هدف امام را به ما نشان
ميدهد هدف آن حضرت را از هنگام انشاء آن تا شهادت نيز معرفي مينمايد.
تغيير چيزي كه يزيد بر آن بود، به فعل و قول و گفتار و كردار، در اين موقع
كه به قول شما هم از تشكيل حكومت منصرف شده بود هدف امام بود، و با برنامهاي
كه انجام داد انجام گرفت.
ثانياً حديثي كه امام، عليه السلام، به آن در وجوب انكار بر سلطاني
كه ستمگر و متجاوز به احكام و شكننده عهد خدا و مخالف سنت پيغمبر باشد و با
بندگان به گناه و ظلم رفتار كند استشهاد فرموده مطلق است، و مشروط به امكان
تأسيس حكومت نيست بلكه به هر نحو، انكار ممكن و مفيد باشد بايد انكار كرد.
ثالثاً امام، عليه السلام، از هر كس براي اين انكار سزاوارتر و
شايستهتر است، زيرا انكار او در نفوس مؤثرتر است.
رابعاً يزيد و دستگاه حكومت از مجمع اين صفات خبيثه بود:
1. ملازمت طاعت شيطان 2. ترك اطاعت خدا 3. اظهار فساد 4. تعطيل حدود 5.
اختصاص دادن بيت المال به خود و عمال دستگاه و مزدوران و ارتشيان نگهبان حكومت
يزيد 6. تحليل حرام 7. تحريم حلال.
و معلوم است چنين دستگاهي اگر بدون مانع و اعتراض خلق به كار خود ادامه دهد،
و به عكس العمل، و انكار جامعه، و شخصيتهاي ديني و ملي روبرو نشود، و همه با
سكوت، و ظاهرسازي، و مسامحه آنرا امضا كنند اسلام را محو و نابود خواهد ساخت.
خامساً ايراد اين خطبه در اين موقع كه به اعتراف شما پيروزي نظامي ممكن نبود
دلالت دارد بر اينكه سخنرانيها، و نامهها، و دعوتهاي امام، عليه السلام،
از مردم، به حمايت از دين و امر به معروف و نهي از منكر، بر اساس امكان تشكيل
حكومت اسلامي نيست، و اتمام حجت و يا دعوت از هر فرد به مبارزه منفي و عدم
تمكين از حكومت است خواه فعلا پيروزي حاصل شود يا نه، و اگر غير از اين بود آن
مردم ميتوانستند بگويند ما آماده همكاري هستيم اما تشكيل حكومت اسلامي امكان
ندارد، و امام هم نبايد بنابراين در چنين موقعي از كسي طلب ياري و كمك كند.
هر تفسيري كه از اين سخنراني ميكنيد، از سخنرانيهاي ديگر و نامههاي امام،
عليه السلام، كه در مكه و در بين راه و قبل از برخورد با سپاه حر ايراد شد
بنماييد، لحن اين سخنرانيها همه تقريباً يكي است.
سادساً امام، عليه السلام، ميفرمايد:
المَغرُورُ مَن اِغتَّربِكم
خودتان هم اين جمله را اينطور ترجمه كردهايد: فريب خورده كسي است كه به شما
اعتماد كند.
حال با دقت و تأمل و انصاف به اين پرسش پاسخ بدهيد.
آيا اين حرفي كه شما ميزنيد كه شرايط قيام براي تأسيس حكومت اسلامي موجود
بود و امام بر اساس موجود بودن اين شرايط قيام كرد، و مسلم را فرستاد، و از مكه
به عراق حركت فرمود، بنا بر طرح شما غير از اعتماد به نامهها و فرستادگان
كوفيان و بيعت آنها با حضرت مسلم و وعدههاي دروغين و لاف و گزافهاي آنها چيز
ديگر بود؟ آيا اغترار به گفتهها و بيعتهاي آن مردم بيعت شكن كه مسلم در آخرين
پيام خود به حضرت آنها را به اين گونه معرفي كرد:
اِرجِع فِداكَ اَبي وَ اُمّي بِاهلِ بَيتِكَ، وَ لايَغُرُّكَ اَهلُ
الكُوفة، فَاِنَّهُم اَصحابُ اَبيكَ الذّي كانَ يَتَمَني فِراقَهم بِالمَوتِ
الخ.39
غير از قيام براي تأسيس حكومت به اتكاء وعدهها و بيعتهاي اين مردم چه
معنايي دارد؟ پس نتيجه زحمتهاي هفت ساله شما و بيش از چهارصد صفحه كتاب نوشتن
اين شد كه امام، عليه السلام، (العياذ بالله) فريب آن مردم را خورد، و
مغرور شد، و اين پيش آمد جبرانناپذير براي عالم اسلام جلو آمد.
شما را به خدا ببينيد، اين طرح شما و اين فكري كه بزور و اصرار ميخواهيد
آنرا در اذهان مردم بياطلاع وارد كنيد بر حسب اين جمله:
و المغرور من اغتربكم
غير از حرفي است كه از عبدالوهاب نجار و محب الدين خطيب در ص 237 نقل
كردهايد؟
امام ميفرمايد فريب خورده كسي است كه به شما اعتماد كند، يعني به وعدهها و
بيعتها و نامههاي شما اعتماد كند و شرايط قيام براي تأسيس حكومت اسلامي را
موجود ببيند، شما هم غير از اين نميگوييد كه با اين وعده و بيعتها شرايط
تشكيل حكومت فراهم شد و امام به آن اعتماد كرد، پس همانرا كه شما ميگوييد و به
امام نسبت ميدهيد همان را امام غرور و فريفته شدن به وعده و بيعت آن مردم
عهدشكن ميداند.
اگر چشم خود را باز كنيد اين خطبه جواب كتاب شما، جواب طرح شما، جواب رأي و
نظر شما است.
امام، عليه السلام، در اين خطبه به شما به عبدالوهاب نجار و محب
الدين خطيب، و هر كس انديشههايي دور از شأن و قدس مقام او درباره قيام داشته
باشد جواب ميدهد، و از قيام خود دفاع ميكند.
و صريحاً ميفرمايد، اگر شما پيمان شكني كنيد و بيعتي را كه از من به گردن
داريد خلع نماييد تازگي ندارد، شما اين سوابق را داريد با پدر و برادر و پسر
عمويم مسلم اين روش را پيشه كرديد.
امام ميخواهد بفرمايد من شما را ميشناسم، پيمان شكن و بيوفايي شما را از
ديرباز ميدانستم.
در جمله:
المغرور من اغتربكم
از خود دفاع مينمايد كه من فريب شما را نخوردهام، و به شما اعتماد
نكردهام، فريب خورده آن كسي است كه به شما اعتماد كند.
چرا امام فريب خورده نيست براي اين كه به آنها اعتماد نكرد براي اينكه براي
تأسيس حكومت اسلامي و به گمان آماده بودن شرايط، و اعتماد به وعدهها و
بيعتهاي اهل كوفه نهضت و قيام نفرمود.
خلاصه اين خطبه بهترين پاسخ به مطالب كتاب شهيد جاويد است.
يا العياذبالله ميگوييد امام فريب خورد پس با محب الدين خطيب و عبدالوهاب
نجار هم عقيده باشيد.
و اگر ميگوييد امام فريب نخورد و به آنها اعتماد نكرد و در اين خطبه صريحاً
اغترار خود را به آنها رد ميفرمايد، پس طرح تأسيس حكومت اسلامي و موجود بودن
شرايط آنرا پس بگيريد و ابطال اساسي كه اين كتاب را بر آن نوشتهايد اعلام
كنيد.
4ـ3. چند مطلب اساسي
133. در ص 345 ميگويد چند مطلب اساسي از اين خطبه استفاده ميشود كه لازم
است بدان اشاره شود.
جواب
اما مطلب اول يعني وجوب تغيير حكومت ظلم به شرط قدرت مسلم است ولي حديث نبوي
جمله:
فلم يغير ما عليه به فعل و لاقول
فقط ترغيب و دعوت به تغيير حكومت ظلم و تبديل آن به حكومت اسلامي نيست، بلكه
حديث در مقام لزوم تغيير و انكار منكر و اعتراض به ظالم است به هر مقدار و
مرتبه ممكن باشد، خواه تشكيل حكومت مقدور باشد، خواه مقدور نباشد.
و اما مطلب سوم يعني موجود بودن شرايط تشكيل حكومت اسلامي به هيچوجه از
روايت استفاده نميشود بلكه بر عكس آن دلالت دارد، بلي بر دعوت بياري و طلب
همكاري از آنها دلالت دارد.
و مطلب چهارم كه هدف امام حمايت و دفاع از اسلام است مورد ترديد نيست اين
روايت و روايات ديگر همه آنرا ثابت ميسازد ولي طبق طرح نويسنده شهيد جاويد هدف
امام، عليه السلام، حاصل نشد و طبق نظر عموم شيعه و اهل نظر و تحقيق كه
امام، عليه السلام، با همين برنامهاي كه انجام شد هدفش حمايت از اسلام
بود هدف آن حضرت حاصل شد.
134 ـ آنچه را در تفسير خطبه امام، عليه السلام، نوشته است كه مبارزه
با ظلم واجب بود مورد تصديق است ولي راه مبارزه با ظلم و انكار منكر، و
انحرافات فكري و ديني، و مفاسدي كه اسلام، و اساس دين را شديداً تهديد ميكرد
منحصر به تشكيل حكومت اسلامي نبود و همين فداكاريها كه انجام شد در جلوگيري از
انحرافات فكري، و نجات اسلام و رشد افكار اسلامي بسيار مؤثر شد، و جامعه شناسان
عكس العمل اين مظلوميت، و استقامت و پايداري را در راه انجام وظيفه فوق العاده
ميدانند.
4ـ4. شرايط موجود نبود
مسئله موجود بودن شرايط كه به نظر او در ص 346 و 347 ـ از خطبه استفاده
ميشود نيز صحيح نيست و نامهها و فرستادگاني كه به خدمت رسيدند و بيعت آن مردم
كه امام، عليه السلام، را رها نكنند و دست از ياريش برندارند به فراهم
بودن شرايط تاسيس حكومت و صحت اعتماد بر قول و بيعت آنها در قيام ارتباط نداشت،
زيرا چنانچه امام، عليه السلام، خود در اين خطبه فرمود، با سوابق
عهدشكني آن مردم عهد و بيعتشان قابل اعتماد نبود، و غير از فريب خورده كسي به
آن اعتماد نميكرد.
4ـ5. هدف ما حمايت از اسلام بود
135. ميگويد: اقداماتي كه تا حال براي تشكيل حكومت صددرصد اسلامي كرديم به
خاطر اين بود كه اسلام پايمال شده را زنده كنيم.
پس به اين قرار از اين به بعد اقدامات امام، عليه السلام، و مقاومت و
پايداري و فداكاريهاي او و يارانش به خاطر زنده كردن نبوده است پس به خاطر چه
بود؟ و از هنگام ايراد اين خطبه به بعد كه حساسترين مراحل قيام بود امام،
عليه السلام، چه هدفي داشت كه با برنامهاي كه اجرا كرد، و با فدا كردن
عزيزان و اصحاب و مردان نخبه جهان اسلاميت مناسب باشد؟
روح قيام و مواقف خطرناك آن از اينجا شروع ميشود شما ميگوييد اينجا معلوم
شد كه امام، عليه السلام، به هدف خود نميرسد، پس بفرماييد بدانيم، اين
اسلام به قول شما پايمال شده را چه كسي غير از امام حسين، عليه السلام،
زنده كرد؟
4ـ6. مواهبي كه اسلام به جهان انسانيت داد
136. در ص 348 از مواهبي كه اسلام به جهان انسانيت داده است سخن گفته، و آن
مواهب را به طور تفصيل شرح داده است و ميگويد حمايت از موجوديت اسلام يعني
حمايت از اين مواهب در حدود بيست صفحه قلم فرسايي كرده به طوريكه انسان ابتداء
اميدوار ميشود و گمان ميكند ميخواهد بگويد به قيام امام تمام اين حمايتها
از مواهب اسلام، از حقوق جامعه انجام گرفت.
ولي وقتي تا پايان ص 369 را به دقت مطالعه نمايند ميفهمند چگونه اين
حمايتها را در نواحي مختلفه حاصل نشده معرفي ميكند، و اين قيام مقدس و پيروز
را كه از آغاز تا انجام براي حمايت از اسلام و اهداف اسلام بود ناكام و شكست
خورده ميشمارد.
نه آقا اينطور نيست امام به قيام خود از تمام اين مواهب حمايت كرد، نه اينكه
ميخواست حمايت كند و ممكن نشد.
امام، عليه السلام، با قصد و اختيار نظام اسلام و آبروي اسلام و
معارف اسلام را حفظ كرد.
شما ميگوييد هدف امام، عليه السلام، حمايت از اسلام بود و حاصل نشد.
ما ميگوييم هدف آن حضرت دفاع از اسلام بود و حاصل شد.
شما ميگوييد امام ميخواست از مواهبي كه طي بيست صفحه شرح دادهايد و از
موجوديت اسلام حمايت كند و مقدور نشد.
ما ميگوييم امام، عليه السلام، از موجوديت اسلام حمايت كرده و اسلام
را از خطر زوال و انقراض نجات داد لذا اسلام تا امروز و تا روز قيامت باقي و
پايدار خواهد ماند.
شما ميگوييد جزيي از هدف وسيع امام، عليه السلام، دفاع از موقعيّت
جهاني و بين المللي اسلام بود و وسيله آنرا تشكيل حكومت صددرصد اسلامي ميدانيد
كه ممكن نشد.
در حاليكه ما ميبينيم با همين برنامه شهادت و مظلوميت موقعيت جهاني و بين
المللي اسلام بالا رفت، و بيش از پيش توجه انظار دنيا به روحانيت و حقيت اسلام
جلب شد.
4ـ7. اسلام و نيروي قانونگذاري
137. در ص 348 راجع به نيروي قانونگذاري سخنان نادرست بسيار زده، و مباحث و
اصطلاحات را در هم وارد كرده است و با اينكه الفاظي مانند نيروي قانونگذاري،
نيروي قضايي، نيروي اجرايي را به كار برده باشد، و خود را مطلع از اين معاني،
كه در جهان معاصر جزو مطالب پيش پا افتاده است معرفي كند دلش را خوش كرده، و
متاسفانه از منهج اسلام در اين امور منحرف شده است.
قانونگذاري با اصطلاحي كه در دنياي معاصر گفته ميشود در اسلام حق كسي غير
از خدا نيست و به عقيده ما مسلمانان، اسلام شامل تمام مسائل زندگي ميباشد، و
هيچ گونه مقررات و برنامهاي خارج از چهارچوب تعاليم و احكام اسلام صحيح نيست،
و التزام به آن جايز نميباشد. سخن پيغمبر و امام نيز به حكم خدا اعتبار قانوني
دارد يا به عبارت ديگر قوانين خدايي از مجراي كتاب و وحي و سنت يعني گفتار و
كردار، و تقرير و امضاء پيغمبر و ائمه، عليهم السلام، اخذ ميشود.
و غير از اين هيچ كس و هيچ مقام و جمعيتي حق قانونگذاري ندارند بلي شرعاً
براي حكّام شرع و مجتهدين جامع الشرايط اختياراتي براي رتق و فتق امور، و حفظ
انتظامات يا مصالح عمومي ثابت است كه در آن موارد هر حكمي بدهند واجب الاطاعه
است ولي اين هم غير از مسئله قانونگذاري است.
پس قوه مقننه به مفهومي كه در زمان ما دارد با اصول اسلام سازگار نميشود، و
هر كس معتقد باشد كه در برابر قوانين خدا ميتوان قوانين ديگر وضع نمود، يا
براي كسي در عرض مقام الوهيت حق قانونگذاري قائل شود گمراه از حقايق اسلام است.
وَ مَن لَم يَحكُم بِما اَنزَلَ اللهُ فَاوُلئِكَ هُمُ الكافِرون
شما چون ميبينيد در حكومتهايي كه سياست را از ديانت جدا كرده و دين را از
دنيا بريدهاند اين سه اصل را معتبر ميشناسند، گمان ميكنيد بايد دين جامع و
كامل اسلام را نيز در قالب اين الفاظ به مردم بشناسانيد.
نه آقاي عزيز حكومت اسلام مافوق حكومت دموكراسي، و حكومت مردم بر مردم است،
حكومت مردم بر مردم به معناي مطلق باطل است حكومت اسلام حكومت خدا بر مردم است.
حكومتي است كه حكومتهاي دموكراسي واقعي هم اگر فرضاً در دنيا پيدا شود در
برابر آن چيزي نيست، و امتيازات و مشخصات عاليه و انساني آنرا ندارد.
اسلام نظام حكومت و برنامه زندگي عائلي و زندگي اجتماعي، نظام اخلاق و
برنامه تمام مسائل حيات و نظام همه چيز است.
مصدر اين نظامات كتاب و سنت پيغمبر و ائمه، عليهم السلام، است.
شما بياييد منهج اسلام را تحصيل كنيد و به مردم برسانيد تا ببينيد دنيا عاشق
و فريفته آن ميشود.
چرا ضعف نشان ميدهيد و مكتب آسماني اسلام را ميخواهيد در قالب مكتبهاي
محدود و تنگ و كم ظرفيت ديگران بريزيد و افكار را منحرف ميسازيد.
4ـ8. اجتهاد قانونگذاري نيست
138. در ص 349 ـ در معني قانونگذاري ميگويد: يعني بايد دانشمنداني كه در
قرآن و سنت تخصص دارند بر اساس اجتهاد آزاد مسائل مورد احتياج را از آن دو منبع
استنباط كنند الخ.40
جواب
اين دانشمندان كه همان فقهاء عالي مقام هستند قانونگذار نيستند اين
بزرگواران با غور و اجتهاد و دقت در خصوص كتاب و سنت، احكام فرعيه و مسائل مورد
احتياج را استنباط مينمايند ايشان جعل قانون نميكنند.
در همان جوامعي كه اين قواي سه گانه را دارند نيز طبقهاي هستند كه در نصوص
و الفاظ قوانين و عام و خاص و مطلق و مقيد و ردّ فروع بر اصول مهارت دارند و
استاد هستند و وقتي شمول قانوني در موضوعي مورد ترديد شد به آن طبقه يا آن مقام
مثل ديوان كشور مراجعه ميكنند و رفع اختلاف را در موارد جزئيه موكول به نظر
آنها ميسازند.
ولي اين قوه قانونگذاري نيست. شما بيجهت افكار راگمراه ميكنيد.
البته اين هم از بلاهاي بزرگ اجتماعي است كه اين طبقه قانون شناس و استاد و
متخصص در بيان استنباط خود آزاد نباشند، و مقامات ديگر در رأي و نظر آنها
مداخله و اعمال نفوذ نمايند.
در اجتهاد آزادي مجتهد محفوظ است، و اين آزادي را كسي نميتواند از مجتهد
سلب كند.
ولي اين اجتهاد آزاد هم در حكومتي جايز است كه زمامدار آن امام منصوص نباشد
و الا اگر امام منصوص باشد اجتهاد در مقابل راي امام اجتهاد در مقابل نص و
بياعتبار است.
لذا امثال عبدالله بن عمر و بلكه ابن عباس هم در آن زمان با امكان مراجعه به
امام، عليه السلام، حق اجتهاد آزاد نداشتند، و مانند زمان پيغمبر،
صلي الله عليه و آله، اجتهاد آزاد معني ندارد زيرا امام، عليه السلام،
قائم مقام پيغمبر، صلي الله عليه و آله، است و در هنگام اختلاف در حكم
فرعي با رجوع به آن حضرت رفع شك ميشود و نيازي به اجتهاد نيست.
پس اين نيروي قانونگذاري را كنار بگذاريد، زيرا غير از خدا و پيغمبر و ائمه،
عليهم السلام، واسطه رساندن احكام خدا هستند و قول و فعل و تقريرشان به حكم
حجت و قانون است كسي اين مقام را ندارد.
يكي از علل انحطاط مسلمين و انصراف آنها از برنامههاي عاليه اسلام و نفوذ
برنامههاي كافره همين اصطلاح (نيروي قانونگذاري) است كه دانسته يا ندانسته
آنرا گرفتند، و اگر با لفظ و بيان بعضي از آن تفسير صحيحي نمودند در مقام عمل
آنرا در مقابل قوه مقننهاي كه در اسلام مظهر آن كتاب و سنت پيغمبر و ائمه،
عليهم السلام، است به كار انداخته و احكام خدا را در نظام حكومت، و داوري،
امور مالي و اقتصادي، و اجتماعي و تربيتي و آموزشي كنار گذاشتند.
شما هم شايد براي اينكه اين طبقه كج انديش را از خود راضي كنيد به موافقت
آنها روي نيروي قانونگذاري اين همه تكيه ميكنيد.
به هر حال اين بحثي است طولاني كه تعقيب آن در اين كتاب بيش از اين مقتضي
نيست فقط غرض اين بود كه خوانندگان ارجمند توجه داشته باشند در اين قسمت از
كتاب غلط و اشتباه متعدد ديده ميشود.
139. در ص 350 مينويسد: در حاليكه خود اين مسئله كه آيا خلافت يزيد قانوني
است يا نه مسئله جديدي است كه احتياج به نظر و اجتهاد دارد الخ.
جواب
خلافت يزيد قانوني نبود، و نزد تمام امت مسلّم بود كه جايز نيست چنان عنصر
كثيفي عهدهدار امور و زمامدار مسلمانان شود و محتاج به اجتهاد نبود، آنهايي هم
كه راي به قانوني بودن آن ميدادند پيش وجدان خود بطلان خلافت او را ميدانستند
و هر رأيي كه به نفع يزيد ميدادند تحت تأثير تطميع يا تهديد بود، و گرنه
مسئله، مسئلهاي نبود كه براي كسانيكه اهل فتوي و اجتهاد باشند محتاج به نظر و
بررسي و مطالعه باشد يا اينكه حكم شرعي آن را از كسي واقعاً استفتا كرده باشند.
4ـ9. باز هم اعتماد به نقل ابن اعثم
140. در ص 359 اعتماد به نقل ابن اعثم را به واسطه مقتل خوارزمي تكرار كرده
است.41
4ـ10. تناقض گويي را بنگريد
141. در ص 368 و 369 مينويسد: اگر در اين شرايط از هيچ حلقومي ندايي بر
نميخواست، و اگر به فرض محال امام حسين تسليم بيقيد و شرط يزيد ميشد در اين
صورت كشورهاي ديگر اسلام را در قالب يزيد بن معاويه ميشناختند الخ.
جواب
قبراي هدف قيام و امتناع از بيعت و استقامت تا شهادت همين معنايي كه
نوشتهايد كافي است.
و امام، عليه السلام، خود را وظيفهدار ميدانست كه براي همين معني
اگر هم باشد استقبال شهادت و آن مصائب جانسوز برود.
ولي از شما ميپرسيم طبق طرح شما كه امام، عليه السلام، براي تاسيس
حكومت قيام كرده بود و در كربلا پيشنهادهاي سه گانه را براي همزيستي
مسالمتآميز داد اگر اين پيشنهاد پذيرفته شده بود، و امام به شام رفته و دست در
دست يزيد گذارده بود آيا از اين مفاسدي كه شما ذكر كردهايد جلوگيري ميشد، و
آيا كشور اسلام از بدنامي بيرون ميآمد؟ يقيناً نه.
ولي استقامت امام و تن به بيعت و تسليم ندادن و شهادت آن حضرت و آن مصائب
دلخراش بر تمام اين توهمات، و سوء تفاهمها خط بطلان كشيد، و به دنياي خارج و
داخل فهماند كه يزيد نماينده حق و عدالت و نظام حكومت اسلام نيست، و اين آثار و
بركاتي كه در ص 369 نوشتهايد بر شهادت امام، عليه السلام، مرتب شد و
مقاومت و پايداري و شكيبايي آن حضرت اين همه عكس العملهاي سودمند و اسلام گستر
و اسلام پرور را داشت.
شما كه ميگوييد اگر امام، عليه السلام، تسليم بيقيد و شرط يزيد
ميشد، كشور اسلام يعني كشوري كه رئيس خاندان پيغمبرش رسماً حكومت ضد عدالت و
ضد آزادي را قبول كرده، و يزيد را به عنوان رهبر خود و رهبر اسلام پذيرفته است.
مگر اين طرح شما غير از اين را نتيجه ميدهد؟ شما كه ميگوييد امام پيشنهاد
داد42
برود به شام و با يزيد بيعت كند تا او درباره او تصميم بگيرد، مگر غير از اين
را ميگوييد كه رئيس خاندان پيغمبر حاضر شد آن حكومت ضد آزادي را قبول كند و از
او نپذيرفتند؟ اينكه اشكالش بيشتر است، سخني كه در بخش دوم گفتهايد چيست؟ و
اين سخن اينجا يعني چه؟
شما كه اينجا تسليم بيقيد و شرط شدن امام، عليه السلام، را
نميپذيريد چرا آنجا پيشنهادهاي سه گانه را پذيرفتند و عقبة بن سمعان را غلام
بياطلاع شمرديد؟
برادر عزيز حقيقت همين است كه تسليم شدن امام، عليه السلام، و بيعت
او با يزيد تحت هر عنوان براي اسلام، و براي افتخارات اسلام، و براي احكام
اسلام، ضربتي جبرانناپذير بود كه امام، عليه السلام، تحمل بيش از سيصد
و بيست ضربت شمشير و تير و نيزه و سنگ43
را با داغ جوانان و اصحاب از آن آسانتر و گواراتر ديد، و از آغاز قيام تا پايان
از اين برنامه عدول نفرمود.
4ـ11. حمايت از دين و اسلام
142. در ص 369 مينويسد: تا دنياي خارج بداند كه امام حسين، عليه السلام،
تنها به خاطر ايمان و عشق به اسلام، و به خاطر حمايت از دين خود تا اين حد
فداكاري كرد.
بديهي است امام، عليه السلام، به خاطر حمايت از دين و اسلام اينگونه
فداكاري فرمود و عزيزانش را فدا كرد اما با منطق شما و طرحي كه دادهايد كه
ميگوييد حمايت از اسلام فقط با تأسيس حكومت اسلامي ممكن بود و امام، عليه
السلام، وقتي از تأسيس آن مأيوس شد، پيشنهادهاي سه گانه را داد و چون
پذيرفته نشد، و به او پيشنهاد تسليم به ابن زياد دادند قبول نفرمود، و از خود
دفاع كرد تا شهيد شد، اين فداكاري چگونه پاي حمايت از اسلام محسوب ميگردد، و
دفاع از انسانيت و عدالت شمرده ميشود.
حقيقت اين است كه طبق اين طرح فاسد شما برنامه امام، عليه السلام، پس
از يأس از تشكيل حكومت هيچ يك از اين مفاهيم عالي را ندارد، در حاليكه مفاهيم
عالي اين قيام از حمايت از اسلام، و دفاع از حريم احكام، و روشن ساختن افكار
بيشتر در همين قسمت درج شده و همين قسمت است كه انظار خودي و بيگانه را به
فداكاري و همت و شجاعت امام، عليه السلام، متوجه كرده، و او را قهرمان
نجات اسلام و نجات آزادي و نجات فضيلت معرفي كرده است، و همين مقام است كه شما
با اين طرح از امام، عليه السلام، سلب ميكنيد، و براي اينكه قيام امام،
عليه السلام، را شكست خورده معرفي مينماييد، نام نامي آن حضرت را كه بايد
در رأس دفتر قهرمانان پيروز نجات اسلام و نجات مقاصد عالي انساني ثبت شود از آن
حذف ميكنيد.
ولي چه بخواهند و چه نخواهند روزبروز تجلّي حقيقت قيام موفق حسين بن علي،
عليه السلام، بيشتر ميشود.