شهید آگاه

آيت الله العظمي صافي

- ۱۵ -


3ـ24. عبارت ابن اعثم

121. راجع به فرمايشي كه از امام، عليه السلام، در تاريخ ابن اعثم بر حسب ترجمه آن (ص 366) و در مقتل خوارزمي (ص 237 ج 1)، و (مطالب السئوال ص 57) و (الفصول المهمة ص 172) و (مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 97) و (لهوف ص 71) و (كشف الغمه ص 189) و (مشير الاحزان ص 24) روايت شده است كه وقتي در كربلا فرود آمدند فرمود:

هذه كَربلا، مَوْضِعُ كَرب وَ بَلاء، هذا مَناخُ رِكابِنا، وَ مَحَطُّ رِحالِنا، وَ مَقْتَلُ رِجالِنا.24

اين خبر را در (ص 302 تا 305) به صورت جمله معترضه مورد بحث قرار داده و با استناد به عدم ذكر آن در چند كتاب و تضعيف ابن اعثم حكم معتبر نبودن آنرا صادر كرده و ضمناً مدعي شده است كتاب‎هاي ديگر هم كه اين خبر را روايت نموده‎اند از ابن اعثم گرفته‎اند.

ما جواب مي‎دهيم:

اين اصراري كه در ردّ اين خبر داريد براي اين است كه حتي در اينجا هم كه اوضاع و احوال حكايت از شهادت امام، عليه السلام، داشت و همين پيشگويي و خبري كه خودتان از علي، عليه السلام، روايت كرده‎ايد آنرا مسلم مي‎ساخت علم امام، عليه السلام، را به شهادت خود مطرح نكنيد، و اگر سوءظن و خلاف نزاكت نبود مي‎گفتيم براي اينكه علم و درك امام، عليه السلام، را از درك عادي و متعارف هم (العياذبالله)پائين‎تر بياوريد در ردّ اين روايت در زير پرده جمله معترضه، و جنبه فني اين همه تلاش كرده‎ايد.

و اگر اين روايت به اين نحو بود كه امام، عليه السلام، فرمود اينجا زمين كربلا است و ما نمي‎دانيم در اين سفر اينجا شهيد مي‎شويم يا نه، و اين ضمير متكلم مع الغير در آن نبود نويسنده ابن اعثم را مورد وثوق، و كتابش را در اول درجه اعتبار مي‎شمرد.

نويسنده چون مي‎خواهد بگويد امام، عليه السلام، پس از ورود به كربلا و آمدن عمر سعد و ملاقات با او پيشنهاد سه گانه‎اي را داد، و به طور جدي حاضر شد به نزد يزيد برود و دست در دست او بگذارد، و مي‎بيند اين اخبار اين پيشنهاد را رد مي‎كند از ميان آنها اين روايت ابن اعثم را گرفته، و مورد اشكال قرار داده است. و لا حول و لا قوة الا بالله.

2. چنانچه پيش از اين هم متذكر شديم عدم ذكر يك مطلب در يك يا چند كتاب كه مي‎دانيم در مقام استقصاء نبوده‎انددليل عدم صحت آن مطلب نمي‎شود و گرنه در همين يازده كتابي كه نام برده‎ايد در هر يك مطالبي مي‎توان يافت كه در ساير آنها نباشد و شخص ابن اعثم نه خودش و نه كتابش از كتاب‎هايي مانند ابن كثير، و طبري بي اعتبارتر نيست، و تضعيفي كه محدث قمي درباره او از اهل سنت روايت كرده است از ياقوت مؤلف معجم الادباء نقل فرموده است و اين ياقوت در نصب و دشمني اميرالمؤمنين، عليه السلام، معروف است و كسي است كه به نقل محدث قمي به واسطه تظاهر به دشمني اميرالمؤمنين، عليه السلام، اهل دمشق بر او شوريدند و خواستند او را بكشند تا از آنجا گريزان شد.

بنابراين تضعيف چنين شخصي از ابن اعثم اگر دليل بر مدح او نباشد دليل بر ذم او نيست و اينقدر هست كه بگوييم، براي اينكه در كتابش فضايلي از اهل بيت را نقل كرده و تاريخ آنها را شرح و بسط داده مورد طعن ياقوت شده است.

3. نقل بعض مطالب ضعيفه نيز دليل بر ضعف كتاب و تمام مطالب آن نمي‎شود و اگر بنا باشد هر كتاب خصوص كتاب‎هاي تاريخ را به نقل مطالب ضعيفه رد كنيم بيشتر (اگر نگوييم همه) كتاب‎هاي تاريخي كه مورد استناد نويسنده شهيد جاويد، و ديگران است مانند طبري، و كامل ابن اثير و تاريخ ابن كثير، و الامامة و السياسة و عقد الفريد سيرالنبلاء و و و كه به مراتب مطالب ضعيفه در آنها بيشتر از تاريخ ابن اعثم است از اعتبار بالمره ساقط مي‎شوند، ولي نويسنده فقط اين حربه را عليه ابن اعثم بكار برده است، چون طبق آن علم  امام به شهادت خود و يارانش در هنگام ورود به كربلا ثابت مي‎شود. باز هم اين يك نوع تحقيق عميق است كه ايشان انجام داده‎اند!

همين (الاخبار الطوال) كه در رديف مدارك شما است، نزول امام، عليه السلام، را در كربلا در غره محرم مي‎نويسد، در حاليكه كتاب‎هاي معتبر ديگر كه به نظر رسيده است همه دوم محرم نوشته‎اند.

4. بعض نمونه‎هايي كه از تاريخ ابن اعثم نشان داده (نمونه 2) غير از غرابت و تفرد به اصطلاح علم حديث علتي ندارد و عدم اعتبار شخص اين خبر تا چه رسد عدم اعتبار اصل كتاب و مؤلف به آن ثابت نمي‎شود، و بعض نمونه‎هاي ديگر نهايت امر با نقل‎هاي ديگر معارض مي‎باشد، و در مقام حساب طريق و خبر قوي‎تر نبايد تكثر ناقلين را در طبقات بعد از ابن اعثم ميزان قرارداد، بلكه بايد نقل ابن اعثم را كه از علماء قرن سوم و متوفي در اوايل قرن چهارم است با مأخذ كتاب‎هايي كه در مثل اين سه نمونه با ابن اعثم معارضه دارند و ممكن است همه به يك مأخذ بازگشت كنند مقايسه كنيم، و هر كدام را قوي‎تر است بگيريم.

اشتباه نشود ما نمي‎خواهيم اين چهار نمونه را اثبات يا رد كنيم بلكه مي‎خواهيم بگوييم كه اين جمله معترضه از جنبه فني نيز ناقص و فاقد ارزش است.

5. اگر تاريخ ابن اعثم معتبر نيست پس چرا شما مكرر در كتاب خود به چيزهايي كه مقتل خوارزمي از آن روايت كرده است منحصراً استناد كرده‎ايد، پس يا شاهدي بر صحت اين نقل‎ها از كتاب‎هايي كه محتمل نباشد مأخذ آنها ابن اعثم است بياوريد، و يا سخن خود را پس بگيريد.

6. روايتي كه امام، عليه السلام، از اميرالمؤمنين، عليه السلام، روايت فرمود و روايات ديگر كه در مورد شهادت آن حضرت در كربلا رسيده اين نقل را كه فرموده باشد (هذا مناخ ركابنا) اگر چه ابن اعثم متفرد باشد تاييد مي‎نمايد و از غرابت و تفرد خارج مي‎سازد. بر حسب عرف و وضع حال هم صدور اين كلام از امام، عليه السلام، مناسب و مقتضي بوده است زيرا در اين موقع كه تحت فشار نيروي دشمن در زمين كربلا فرود آمدند از اين گونه سخنان طبعاً زياد به ميان آمده است و اين خود شاهد و مؤيدي است كه اطمينان را به نقل ابن اعثم بيشتر مي‎كند.

7. اين حدس را كه كتاب‎هاي مطالب السئوال و الفصول المهمه و مقتل خوارزمي و حتي كشف الغمه در نقل اين خبر اعتماد بر تاريخ ابن اعثم كرده‎اند فرضاً بپذيريم نسبت به مناقب ابن شهر آشوب قابل قبول نيست زيرا از مطالب قبل و بعد آن كه پيوستگيش به اين خبر معلوم است روشن مي‎شود، كه اين موضوع را از تاريخ ابن اعثم نگرفته است.

8. عبارت سيد ابن طاوس قدس سره با عبارت منقول از ابن اعثم تفاوت دارد و نمي‎توان گفت آن عبارت از تاريخ ابن اعثم گرفته شده است.

زيرا عبارت سيد اين است:

فقال: اللّهُمَ اَنّي اَعوذُبِكَ مِنَ الكَرْبِ وَ البَلاء، ثُمَّ قالَ: مَوضِعْ كَرْبِ وَ بَلاء، اِنزِلُوا هيهنا مَحَطُّ رِحالِنا و مَسفَكُ دِمائِنا وَ هُنا مَحَلُّ قُبُورنا، بِهذا حَدَّثَنِي جَدّي رَسُولُ الله، صلّي الله‎عليه و آله.25

و عبارت ترجمه ابن اعثم اين است: اميرالمؤمنين به حسين فرمود: بلي همين زمين كربست و هم بلا كه جاي كشتن ما و محط رحال، و مناخ شتران ما اين زمين خواهد بود، و خون‎هاي ما بر اين زمين ريخته خواهد شد.26

چنانچه ملاحظه مي‎فرماييد عبارت سيد قدس سره با عبارت ترجمه ابن اعثم و عبارت هايي كه از تاريخ او نقل شده تفاوت‎هايي دارند كه عمده جمله‎هايي است كه در نقل لهوف ديده مي‎شود، در حاليكه در ترجمه ابن اعثم و كتاب‎هايي كه از آن نقل كرده‎اند نيست، و اگر مأخذ سيد تاريخ ابن اعثم باشد پس اين جمله‎ها چگونه اضافه شده است؟

شما كه مي‎گوييد مسلمان باتقوايي كه از گفتن مطالب مشكوك پرهيز مي‎كند نمي‎تواند به نقل ابن اعثم اعتماد كند، بگوييد آيا مسلمان باتقوي مي‎تواند به مثل سيد با آن مقام زهد و تقوي و بلكه به كسانيكه به مراتب مادون درجه او باشند، نسبت جعل بدهد و بگويد اين اضافات را از پيش خود نوشته است؟ و آيا غير از اين است كه سيد اين حديث را از اصل معتبر ديگر اخذ فرموده است؟27

اضافاتي كه در حديث لهوف ا ست، يكي اين جمله است

اللهم اني اعوذبك من الكرب و البلاء

دوم

و مسفك دمائنا

سوم

و هنا محل قبورنا

چهارم جمله

بهذا حدثني جدي رسول الله(ص).

بفرماييد اين چند جمله خصوصاً جمله چهارم را سيد از كجا آورده است؟ اين جمله نه در تاريخ ابن اعثم است و نه در كتاب‎هايي كه از او نقل كرده‎اند.

اين جمله هم يادي از گذشته و يادي از جدش پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم، است كه مكرر از كشته شدن فرزند عزيزش حسين، عليه السلام، در كربلا خبر داد.

شما كه ادعاء تقوي داريد و مي‎گوييد مسلمان باتقوي از گفتن مطالب مشكوك پرهيز مي‎كند چگونه در ص 303 مي‎گوييد لهوف نيز عين عبارت ابن اعثم را در ص 171 آورده است آيا اين بود عين عبارت ابن اعثم؟ آيا اين است امانت قلمي و علمي؟

9. اكنون براي اينكه بدانيد سيد ابن طاوس در اين نقلي كه فرموده تنها نيست و برخلاف ميل جنابعالي امام، عليه السلام، وقتي در كربلا فرود آمد صريحاً از شهادت خود خبر داد، و مدرك آن منحصر به كتاب ابن اعثم نيست.

اين سه حديث را نيز بشنويد و از اين كتابي كه نوشته‎ايد اظهار ندامت كنيد، و از امام، عليه السلام، و جد و پدر و مادر و برادرش صلوات الله عليهم و از شهداء كربلا پوزش بطلبيد.

حديث اول ـ طبراني كه از معاريف علماء اهل سنت است روايت كرده است كه حسين، عليه السلام، فرمود: اسم اين زمين چيست گفته شد: كربلا.

فرمود: راست فرمود جدم رسول خد، صلي الله عليه و آله و سلم، زمين كرب و بلا است28 اين حديث مؤيد و مصدق حديث لهوف است.

حديث دوم حافظ زرندي روايت كرده است وقتي به آن حضرت گفتند زمين كربلا است.

فرمود:

صَدَقَ رَسُولُ اللهِ اَرْضُ كَربِ وَ بَلا، وَ قالَ لِاَصْحابِه ضَعُوارِ حالَكُم مَناخُ القَوم و مِهراقُ دِمائِهِم.29

يعني رسول خد، صلي الله عليه و آله و سلم، راست فرمود زمين كرب است و بلا، و به اصحاب خود فرمود: بارهاي خود را بر زمين گذاريد. اقامتگاه قوم، و محل ريختن خون‎هاي ايشان است.

حديث سوم، سليلي در (الفتن) در ذيل خبري كه راجع به اخبار از شهادت امام، عليه السلام، روايت كرده است كه امام، عليه السلام، فرمود: ما اسم هذه الارض؟ قالوا: كربلاء.

اسم اين زمين چيست؟

گفتند: كربلا.

قال: صَدَقَ اللهُ اَرضُ كِرب وَ بَلاء.30

راست فرمود خدا زمين كرب و بلا است.

3ـ25. نتيجه اين بحث

نتيجه بحث اين است كه عبارتي كه سيد ابن طاوس، قدس سره، روايت كرده معتبر و مورد اعتماد است، از جنبه فني، و حديث‎شناسي به صدور آن از امام، عليه السلام، اطمينان حاصل است، و قرائن و شواهد متعدده قوت و صحت آن را تأييد مي‎نمايد، و اين موضوع كه امام، عليه السلام، هنگام ورود به كربلا از شهادت خود در آن سرزمين خبر داد قطعي و مسلم است، و شخص پرهيزكار و با ايمان و بصبر به احاديث نبايد اين گونه روايات را مورد شبهه و ترديد قرار داده با انكار نمايد.

3ـ26. خطر جديد، حكم بي‎خردانه

122. در ص 305 و 306 ـ از پيشنهاد امام، عليه السلام،طبق نقل ابي حنفيه دينوري و گزارش عمر سعد به ابن زياد و پاسخ او سخن گفته است.

قابل توجه در اينجا اين است كه ابوحنيفه دينوري كه كتابش مورد اعتماد نويسنده است غير از پيشنهاد به بازگشت حجاز، از پيشنهادهاي سه گانه و مذاكرات محرمانه صلح سخني به ميان نياورده است كه به احتمال قوي براي اين است كه از نظر او نقل اين مذاكرات و پيشنهادها بي‎اعتبار بوده است.

دينوري مي‎نويسد عمر سعد پيشنهاد بازگشت را به ابن زياد گزراش داد. ابن زياد پاسخ داد، به امام، عليه السلام،پيشنهاد كند، با يزيد بيعت نمايد و پس از آنكه بيعت كرد گزارش دهد، و منتظر دستور باشد.

وقتي نامه ابن زياد به عمر سعد رسيد گفت: گمان نمي‎كنم ابن زياد خواهان عافيت باشد، سپس نامه او را به خدمت امام، عليه السلام، فرستاد.

فَقالَ الحُسينُ(ع) لِلرَّسُولِ، لااُجِيبُ اِبنَ زياد اِلي ذلِك اَبَداً، فَهَل هُوَ اِلاّ الموتَ فَمَرحَباً به.31

يعني هرگز اين پيشنهاد را از ابن زياد نمي‎پذيرم آيا غير از مرگ خطري دارد، پس آفرين باد.

از اين جريان معلوم مي‎شود:

اولا عمر بن سعد مي‎دانست امام پيشنهاد بيعت را نمي‎پذيرد.

ثانياً در نظر مثل عمر بن سعد همين پيشنهاد بازگشت براي ترك مخاصمه و آزاد گذاشتن پسر پيغمبر، صلي الله عليه و آله، كافي بود، و توقع بيشتر از اين از او بي‎جا و بي‎مورد بود.

و ثالثاً عمر بن سعد هم ابن زياد را در عدم قبول اين پيشنهاد خطاكار، و عافيت نخواه مي‎داند.

و رابعاً به موجب اين فرمايش امام، عليه السلام، آن حضرت به بيعت و تسليم حاضر نخواهد شد، و تا پاي مرگ و شهادت هم چنان ايستاده است.

بنابراين براي پيشنهاد رفتن به شام، و دست در دست يزيد گذاشتن كه همان بيعت است (چنانچه نويسنده هم در ص 307 بيعت را به آن معني كرده است) موضوع باقي نمي‎ماند، و اين نقل محكم دينوري هم آنرا تكذيب مي‎كند.

3ـ27. نكته

123. به نظر ما امام، عليه السلام، پيشنهاد بازگشت را به شخص عمر بن سعد داد نه به دستگاه حكومت، و از او نخواست كه به ابن زياد گزارش دهد، و در مواقع ديگر هم كه جهت اتمام حجت پيشنهاد بازگشت داد به مردم كوفه اين پيشنهاد را مي‎نمود، كه حضرت را آزاد گذارند تا مراجعت فرمايد.

و (تز) همزيستي مسالمت‎آميز كه پيداست در دهن نويسنده شهيد جاويد خيلي مزه كرده مطرح كردنش با دستگاه حكومت يزيد با آن سوابق غدر و خيانت پدرش معاويه و با شرارت و خيانت فوق العاده يزيد زمينه‎اي نداشت.

و اگر اين پيشنهاد به دستگاه مي‎شد بدون يك قرار داد سازشي كه متضمن تعهد سكوت در خانه نشستن باشد پذيرفته نمي‎شد، و اينگونه قرارداد هم به طور ضمني امضاء رسمي شدن حكومت يزيد مي‎شد، و امام (ع) چنين پيشنهاد را حتي به عنوان اتمام حجت نيز اظهار نمي‎فرمود.

3ـ28. باز هم پيشنهاد و مسالمت، تناقض گويي، اميدواري به نويسنده

124. در ص 317 باز هم سخن از مذاكرات محرمانه امام، عليه السلام، با ابن سعد گفته اما اينجا راجع به پيشنهادهاي سه‎گانه كه در ص 205 تا 209 از آنها سخن مي‎گفت سكوت كرده، و فقط مي‎گويد: براي چندمين بار پيشنهاد مراجعت فرمود.

شايد در اينجا خواسته است آن مطالب را پس بگيرد، و همان پيشنهاد مراجعت و خبر عقبة بن سمعان را بپذيرد.

اگر اينطور باشد يكي از نقاط ضعف كتاب خود به خود و با اعتراف نويسنده از بين مي‎رود، و از اين چه بهتر كه مؤلف خودش اشتباه خود را اصلاح كند.

ممكن است در اثر مطالعاتي كه از بخش دوم تا اينجا كرده است اين حقيقت برايش روشن شده باشد.

اميدواريم به ساير اشتباهات خود نيز توجه نمايد، و مخصوصاً اساس و نقشه كتاب را عوض كند، يعني كتاب ديگري كه از اين نقاط ضعف مهذب باشد، بر اساس صحيح و معقول به رشته تحرير درآورد، چون به نظر ما كتاب حاضر با حفظ اساس و ترتيبي كه دارد قابل اصلاح نيست، و اگر خداي نخواسته، باز به همان مطالب بخش دوم اصرار دارد چنانچه در ص 334 و 335 به طور مجمل به آن اشاره كرده است ما ضمن اين كه خوانندگان گرامي را به پاسخ‎هايي كه در بخش دوم به مطالب ايشان داده‎ايم ارجاع مي‎دهيم، نظر آنانرا به تناقض ظاهر عبارات نويسنده در ص 317 كه در آن فقط مي‎نويسد (براي چندمين بار پيشنهاد مراجعت داد) با مطالب ص 205 تا 209 جلب مي‎كنيم.

3ـ29. دلسوزي و ارشاد

125. در ص 330 و 331 ـ اين موضوع را في الجمله قبول كرده است، كه خطبه امام، عليه السلام، براي اتمام حجت و روشن شدن وضع و نشان دادن قيافه حادثه كربلا به نسل‎هاي آينده است، ولي اين مطلب كه امام، عليه السلام، براي جلوگيري از جنگ اين سخنراني‎ها و بيانات جانسوز را مي‎كرد صحيح نيست، زيرا پرواضح بود كه آن جمعيت پست و دنيا پرست را ارشاد و خطبه‎هاي هدايت مآبانه به طور دسته جمعي منقلب نخواهد كرد.

بلكه غرض اتمام حجت و نجات افرادي مانند حرّ از وادي ظلالت بود.

اين بيانات و خطبه‎ها حادثه كربلا را عظيم‎تر و روحانيت و حقيقت و حسن نيت اهل بيت را آشكارتر، و قساوت و جنايت حكومتي را كه امام، عليه السلام، از بيعتش سرباز زده بود نمايان‎تر ساخت.

و هر جمله‎اي از اين سخنراني‎ها از صدهزار سوار در پيشرو مقاصد و اهداف امام، عليه السلام، بيشتر اثر داشت، و از آن زمان تا حال در صفحات تواريخ حروف و كلماتش روشن و درخشان است.

3ـ30. مرحله چهارم اسيري بازماندگان، نتيجه بجاي هدف

126.  در ص 338 ـ پس از آنكه در ص 337 ـ اعتراف كرده است كه اسيري اهل بيت، و خطبه‎هاي كوبنده حضرت سجاد و حضرت زينب، عليه السلام، در شناساندن ماهيّت واقعي حكومت ضد اسلامي يزيد اثر عميقي داشت مي‎گويد: شايد بعضي گمان كنند جزيي از هدف امام حسين، عليه السلام، اين بود كه خاندانش اسير شوند، و اسيري آنان يزيد را رسوا كند، و پايه‎هاي سلطنت وي را متزلزل سازد ولي بايد گفت، اين از باب اشتباه هدف با نتيجه است، هيچ گاه هدف امام، عليه السلام، اين نبود كه خاندانش اسير شوند تا حكومت يزيد رسوا شود بلكه اسيري خاندان امام برخلاف رضاي آن حضرت و برخلاف رضاي خدا و پيغمبر بود الخ.

ما مي‎گوييم شما دو اشتباه مي‎كنيد يكي وسيله هدف را با هدف، و ديگر كار و جنايات دستگاه را با اقدام امام، عليه السلام، اشتباه مي‎نماييد.

اسير كردن خاندان نبوت كه كار دستگاه حكومت بود برخلاف رضاي خدا و پيغمبر، صلي الله عليه و آله، و امام، عليه السلام، بود، و تن به اسيري دادن مثل تن به شهادت دادن كه كار امام و خاندانش بود خلاف رضاي خدا و پيغمبر، صلي الله عليه و آله، نبود بلكه عين رضاي آنها بود. شما بين كار و عمل دستگاه حكومت با كار و فعل امام و خاندانش فرق نمي‎گذاريد و ايراد مي‎كنيد.

آوردن اهل بيت در ميدان كربلا وسيله امتحاني از بني اميه، و از اين نوع دوپا بود، مثل فرصت‎ها و وسايل ديگر كه بر حسب حكمت بالغه الهيّه در اختيار مردم قرار مي‎گيرد، تا طبق اختيار خود از آن يا موافق رضاي خدا يا برخلاف رضاي خدا استفاده كنند.

يكي از فضايل خاندان رسالت همين است كه عمال و وسايل اين امتحانات  الهيه مي‎باشد، امام، عليه السلام، اهل بيتش را آورد تا بني‎اميه امتحان خود را بدهند، علاوه چه مانعي دارد، اگر بگوييم امام، عليه السلام، پيش‎بيني مي‎فرمود كه اگر اهل بيت را همراه بياورد آن‎ها را اسير مي‎كنند، و اسارت آنها. جلو رفتن به سوي هدف حقيقي او را كه نجات اسلام و هدايت خلق باشد كامل مي‎سازد، پس شما وسيله را با هدف اشتباه مي‎كنيد و چشم از هدف پوشيده هدف بودن وسيله را مورد اعتراض قرار مي‎دهيد.

آنها كه مي‎گويند امام اسيري اهل بيتش را مي‎خواست، غرضشان اين است كه امام، عليه السلام، هدفش احياء دين و معرفي بني‎اميه، و نجات اسلام از چنگال قهار و خيانكار آنها بود، و اسيري اهل بيت يكي از وسايل آن بود وقتي مصلحت مهمتري در كار باشد بايد از مصلحت مهم صرف نظر كرد، و در مقام دفع مفسده بزرگتر، تحمل مفسده كوچكتر جايز و معقول است، ولي صرف نظر از مصلحت مهم يا تحمل مفسده كوچكتر هدف نيست، هدف حفظ مصلحت بزرگتر و دفع فساد مهم‎تر است.

والا هيچ كس نگفته است امام، عليه السلام، اسيري اهل و عيالش را مي‎خواست، به اين معني كه اگر هيچ ثمري بر آن مرتب نمي‎شد و يزيد و ابن زياد هم تسليم مي‎شدند از آنها خواهش مي‎كرد بياييد اينها را اسير كنيد چون من مي‎خواهم اينها اسير شوند!

127. اما آنچه در توجيه همراه ساختن اهل و عيال نوشته است كه امام آنها را با خود همراه آورد كه در مكه و مدينه گرفتار دشمن نشوند بي‎اساس و غير قابل قبول است، هر چند بعضي اين احتمال را داده‎اند و جوابش اين است:

اولا اگر اهل بيت در مكه يا مدينه مي‎ماندند مصونيت داشتند، و كسي متعرض آنها نمي‎شد، و بني هاشم امثال محمد حنفيه و ابن عباس و عبدالله بن جعفر مي‎توانستند از آنها حمايت كنند.

ثانياً همراه نبردن آنها براي پيشروي مقاصد جنگي، و آسودگي حواس در چنين سفري بهتر بود.

ثالثاً اگر در مكه يا مدينه مصونيت نداشتند امام، عليه السلام، در جواب ابن عباس مي‎فرمود: ناچارم آنها را با خود همراه سازم چون ماندنشان در حجاز مصلحت نيست و ممكن است مورد توهين و تعرض واقع شوند.

رابعاً زمامداري امام، عليه السلام، در كوفه موضوعي نبود كه صددرصد معلوم باشد خيلي كه در اين مورد مبالغه شود، يك توازن قواي نظامي بين طرفين فرض مي‎شود، چطور آنرا حاصل شده و مسلم بگيريم، كه امام، عليه السلام، زن و بچه‎اش را به اين اطمينان با خود همراه سازد؟

خامساً اگر غرض امام گرفتار نشدن اهل بيت بود، چرا وقتي خبر شهادت مسلم و هاني و دگرگوني اوضاع رسيد، فوراً آنها را به مكه يا مدينه باز نگرداند؟

3ـ31. چند نكته پيرامون فلسفه همراهي بانوان اهل بيت با امام، عليه السلام

128. چنانچه مكرر گفته‎ايم خواه نويسنده شهيد جاويد بپسندد و يا نپسندد خود را لايق آن نمي‎دانيم، و خلاف ادب مي‎شماريم كه از علت و فلسفه اقدام امام، عليه السلام، پرسش نماييم، و ناچيزتر از اين مي‎دانيم كه بتوانيم حكم و مصالح عمل امام، عليه السلام، را دريابيم، چون بينش و بصيرت ما هر چه تندرو، و دوربين و دراك و فوق العاده باشد عمق و عواقب امور را آنچنانكه هست نمي‎بيند.

هم پرده‎ها، و حجاب‎هاي گوناگوني كه جلو بصيرت ما است مانع از اين ديد است، و هم مقتضيات و شرايط اين ديد در ما موجود نيست.

داستان موسي و آن بنده خاص خدا كه از نزد خدا به او علمي عطا شده بود در قرآن روشنگر همين حقيقت است.

هر چه بگوييم به اندازه استعداد، و فراخور درك و فهمي است كه داريم و در عين حال آن نظر اطمينان بخش است، كه از طريق نقل مسلّم از جانب پيغمبر، صلي الله عليه و آله، و اهل بيت او كه اعدال قرآن هستند تاييد شود.

ما در كار امام چون و چرايي نداريم و يقين داريم كه هر طور عمل فرمايد عين مصلحت و صواب است، و هر چه حس كنجكاو مستقيم و عقل سليم به كار انداخته شود، و جلو برود بر مصلحت و حكمت كارهاي اين عزيزان درگاه خدا بيشتر آگاه مي‎شويم.

مع ذلك براي اينكه معلوم باشد، ما در عين اين حال تسليم و تواضع از منطق كور شو و كرشو، هم پيروي نمي‎كنيم و براي مزيد معرفت، و قوت ايمان و عقيده اين مباحث را آزادانه تعقيب مي‎كنيم چند نكته پيرامون علت و مصلحت همراه شدن اهل بيت با امام، عليه السلام، در اينجا بيان مي‎كنيم.

1. بر حسب حديث معتبري كه حسين بن احمد بن مغيره ثقه از استادش شيخ ابي القاسم علي بن محمد بن عبدوس كوفي، و از شيخ ديگرش شيخ ابي القاسم جعفر بن محمد قولويه قمي بسند متصل به حضرت امام زين العابدين، عليه السلام، روايت كرده، و آنرا در كامل الزيارات استادش وارد كرده، و حديث اول باب 88 قرار داده است برنامه‎اي كه امام حسين، عليه السلام، انجام داد، به موجب عهد و شرطي بود كه پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم، با اميرالمؤمنين، و امام حسن، و امام حسين، عليهم السلام، فرموده بود.

و بر حسب اين روايت كه از متن آن هم آثار اعتبار ظاهر و هويدا است و پاسخ محكم به كتاب شهيد جاويد است حضرت اميرالمؤمنين، عليه السلام، به حضرت زينب، عليه السلام،هنگامي كه از ابن ملجم ضربت خورده بود از اسارت بانوان اهل بيت خبر داد و فرمود:

كَاَنّي بِكِ وَ بِنساء اَهلِ بَيتِكِ سَبايا بِهذَا البَلَدِ، اَذلّاء خاشِعِين تَخافُونَ اَن يَتَخَطَفَكُم الناسُ، فَصَبراً صَبراً، فَو الذِي فَلَقَ الحَبَّة وَ بَرء النَسمَةَ، ما للهِ عَلي ظَهرِ الاَرضِ يَومَئذ ولي غيزُكم و غَيرُ مَحبيكُم، وَ شيعَتِكُم).32

پس طبق اين خبر اسارت و شهادت، و هر برنامه‎اي انجام شد بر حسب ماموريت الهي، و وظيفه‎اي بود كه امام، عليه السلام، داشت.

2. صرف نظر از مثل روايت كامل الزيارات موضوع قابل توجه اين است كه بر حسب روايت

اِنّي رَأَيتُ رُؤيا، وَ رَأَيتُ فيها رَسُولَ اللهِ، وَ اَمَرَنِي بِاَمر اَنا ماض له، وَ لَستُ بِمُخبِرِ اَحَداً حَتّي الاقِي عَمَلي33

احتمال اين كه امام، عليه السلام، اهل بيت را طبق ماموريت الهي خاص با خود همراه فرموده باشد به هيچ وجه قابل رد نيست، و بر حسب اين روايت اقلا محتمل است همراه آوردن اهل بيت، و شركت دادن آنها در اين مصائب به امر پيغمبر باشد، و با اين احتمال صحيح عقلايي و با اين روايتي كه نويسنده نيز آنرا معتبر شناخته، و مؤيد به شواهد بسيار است خلاف تقوي و امانت است اگر كسي بگويد مقصود امام، عليه السلام، از بردن خانواده اين بود كه در مكه و مدينه گرفتار نشوند و زحمت برايشان درست نشود.

3. همراه ساختن عائله به قول عقاد34 عمل بي‎سابقه‎اي نبود و دليل بر قوت تصميم، و باز نگشتن از تعقيب هدف بود، به علاوه امام، عليه السلام، مردمرا به جهاد و قيامي دعوت مي‎كرد كه در آن بايد مصائب و خطراتي را كه به جان‎ها و اموال و فرزندان و خاندان  آنان متوجه مي‎شود چيزي نشمارند، براي آنكه مجاهدان ميدان اين جهاد چيزي را طلب مي‎كردند كه در نزد مؤمن از مال و عائله عزيزتر است، پس از مروت و جوانمردي بدور بود كه امام، عليه السلام، از آنها بخواهد از اين خطرات استقبال كنند، در حاليكه خودش عزيزانش را در مهد امن و آسايش گذارده باشد. از مروت بدور بود كه از مردمي كه زن و بچه و عائله آنها در كوفه بدون هيچ مصونيت زير چكمه ظلم و ستم عمال حكومت ابن زياد مي‎افتاد بخواهد كه بيايند و فداكاري كنند، و زن و بچه خود را در معرض هر گونه توهين و گرفتاري قرار دهند، در حاليكه خودش در اين مصائب پيشرو آن‎ها نباشند.

4. باز هم به قول عقّاد: حسين، عليه السلام،بايد با قويترين حجت‎ها و دليل‎ها قيام كند، و قويترين حجّت‎ها را عليه دشمنانش و براي اثبات بطلان آنها فراهم سازد، كه وقتي بر او به ظاهر غالب شدند اين حجت‎ها آنانرا مغلوب، و حسين را مظفر و پيروز سازد، و اسارت اهل بيت اين نتيجه را داشت، علاوه بر آنكه همراه بودن اهل بيت در اتمام حجت بليغ‎تر بود، زيرا وقتي ياري امام، عليه السلام، بواسطه مقام عالي و نسب شريفي كه داشت واجب باشد، ياري او در وقتي كه در ميان  بانوان حرم رسالت، و پردگيان عصمت و طهارت محصور شده باشد واجب‎تر و تأكيدش بيشتر است.

5 ـ اسارت اهل بيت همانطور كه نويسنده نيز اعتراف كرده، در شناساندن ماهيت واقعي حكومت ضد اسلامي يزيد اثر عميق داشت كه با هيچ وسيله ديگر اين اثر بدست نمي‎آمد، علاوه در نشان دادن مظلوميت اهل بيت، و محبوبيت آنان، و بسيج احساسات، به طرفداري از حق و فضيلت نيز فوق العاده مؤثر شد.

در حفظ آثار شهادت امام، عليه السلام،، و نتايج آن فداكاري بي‎مانند، و رساندن آن مواقف بي‎سابقه بگوش ملت اسلام، و انتشار نواي حق‎پرستي، و صداي توحيد و اسلام خواهي اهل بيت يگانه وسيله بود.

اگر اين اسارت نبود مي‎توان گفت آثار شهادت امام، عليه السلام، با بدن مباركش در كربلا دفن مي‎شد، و اين مكتب، و مدرسه حسيني كه در دوره سال كلاس‎هاي تعليم و تربيتش دائر است افتتاح نمي‎شد.

اسارت اهل بيت در كوفه، در مجلس ابن زياد، در شهرهاي بين راه شام، در دمشق، جهان اسلام را تكان داد، و حتي داخله دربار يزيد را عليه او شورانيد.

خطبه‎هاي شجاعانه و پرمعني و رسا و شيواي امام زين العابدين و حضرت زينب، عليه السلام، در كوفه و در شام، مخصوصاً خطبه تاريخي حضرت زينب در مجلس يزيد، و خطبه تاريخي امام سجاد، عليه السلام، در جامع دمشق كاري كرد كه آثار آن با بسيج بزرگترين دستگاه‎هاي تبليغاتي مجهز عصر ما هم امكان‎پذير نيست.

مكارم اخلاق، قوت قلب، استقامت، شهامت، صبر و شكبيابي آنان مردم را متحير و مبهوت ساخت، و آن مردمي كه شرف و دين و آزادي خود را به مقام و جيره دستگاه فروخته بودند، يا از ترش زبانشان به گفتن كلمه حقي باز نمي‎شد، خود را در برابر انسان‎هايي ديدند كه به زمين و زمان بي‎اعتنا هستند.

بانوان اهل بيت، داغدار، مصيبت زده، اسير و مبتلا، در زير برق سرنيزه و شمشير تيمساران ناكس و افسران پست و سربازان بي‎شرف حكومت يزيد. در بيان نهضت امام، و محكوم كردن باطل، و دفاع از قدس دين و هدف حسين، عليه السلام، هيچ نكته‎اي را ترك نكرده، و در هيچ كجا هدفي را كه داشتند فراموش ننمودند.

كتاب بلاغات النساء35 را بخوانيد به بينيد كدام زن يا مرد مصيبت زده، و داغديده و اسير مي‎تواند در مجلس امپراطور ديكتاتور و گستاخي مثل يزيد اينگونه با قوت قلب حقايق را بگويد و يزيد و حكومت اموي را با منطق حيدري، و لسان فصيح محمدي بكوبد.

اگر عقيله هاشميين اسير نبود، و برادرش شهيد نشده بود باز هم بهتر از اين سخن گفتن ممكن نبود.

اين مواقف و مقامات از معجزات خاندان رسالت است، اگر اسارت جلو نمي‎آمد اين امتيازات، و نفسيات مقدسه كجا آشكار مي‎شد.

بلاغات النساء را بخوانيد و به بينيد چگونه زينب در آن مجلس بر آسمان مجد و عظمت نشسته، و يزيد را در پست‎ترين سياه‎چال‎هاي سقوط مي‎بيند، و سرزنش مي‎فرمايد.

بخوانيد و ببينيد، چگونه زينب، عليه السلام، پيش گويي مي‎كند، و از آينده خبر مي‎دهد و به يزيد اعلام مي‎كند كه كوشش تو براي محو آثار وحي محمدي، و رسالت اسلام به هدر مي‎رود، و اين وحي، و اين نام، و اين افتخارات جاودان باقي مي‎ماند.

كدام بانوي عالمه و فصيحه و بليغه مي‎تواند در حال جمع بودن حواس در يك فرصت كافي اينگونه سخنراني را پيش نويس كند.

اين دختر علي و خواهر حسين بود كه بيانات آتشين و شورانگيز و پرحقيقت، انحطاط جامعه اسلامي را در آن زمان در خطبه‎اي كه در شهر كوفه خواند آشكار ساخت.

خطبه امام زين العابدين، عليه السلام، در جامع دمشق هم تأثيرش عميق‎تر و حساس‎تر شد.

اين عكس العمل اسارت بود كه يزيد ناچار مي‎شود به امام اذن بدهد، در مسجد دمشق، حقايقي را كه تا آن موقع كه شصت سال از هجرت گذشته بود در آنجا به گوش كسي نرسيده بود بيان كند، و در آن محيطي كه بسا كسان بودند كه از خويشاوندي علي، عليه السلام، با رسول‎خدا، صلي الله عليه و آله، هم آگاه نبودند فضايل و مناقب آن حضرت را به مردم برساند.

اين‎ها و فوائد ديگر فلسفه اين قيام و اين اسارت است، اسير شدن خانواده رسالت هدف قيام نبود ولي اين آثار و اين نتايج همه در اهداف قيام درج و پيش‎بيني شده بود چقدر شما كوتاه فكري نشان مي‎دهيد، موضوعي را كه اين هم حساس و باارزش شده بود چقدر شما كوتاه فكري نشان مي‎دهيد، موضوعي را كه اين همه حساس و با ارزش و اثر است، مي‎كوشيد به علت واهي و خرد ناپسندي تعليل كنيد، و مي‎گوييد (ص 338) امام، عليه السلام، خانواده را با خود همراه برد براي اينكه از نزديك از حالشان آگاه باشد.

چقدر به خطا مي‎انديشيد كه مي‎گوييد (ص 339) مقصود امام، عليه السلام، از بردن خانواده اين بود كه گرفتار دست دشمن نشوند و ضمناً امام، عليه السلام، را به جهل نسبت مي‎دهيد، زيرا چون آگاه از پيش آمد نبود به عكس نظري كه داشت اسير و گرفتار شدند.

اگر شخص اظهار بي‎اطلاعي كند و به ملائكه تاسي كند (ولا علم لنا) بگويد بهتر است تا اين توجيهات غيرقابل قبول را بنمايد. پيش از شما بعضي به صورت بهتري اين احتمال را دادند و طنطاوي هم اين سخن را گفت، و با اينكه صدور آن از او بعيد نبود مع ذلك در بين اهل سنت هم مقبول واقع نشد.

آقاي عزيز! امام مي‎دانست كه اهل بيتش چه برنامه‎اي را اجرا مي‎كنند و يقيناً اگر در مكه يا مدينه مي‎ماندند به اسيري نمي‎افتادند.

امام اين را هم مي‎دانست كه دست طغيان و خلاف حميّت و غيرت به سوي آنها دراز نخواهد شد، و خدا حافظ و نگهبان آنها است، همانطور كه با كمال اطمينان خاطر به آنها در وداع آخر وعده داد فرمود:

«اِلبَسُوا اِزرَكُم، وَ اسْتَّعُدوا لِلبَلاء وَ اَعلَمُوا اِنَّ اللهَ حاميكُم وَ حافِظُكُم، وَ سَيِنجِيكُم مِنْ شَرّ الاَعداء، وَ يَجْعَلُ عاقِبَةَ اَمْرِكُم اِلي خَير، وَ يُعذّبُ اِعاديكُم بِانواع العَذابِ، وَ يُعوّضِكُم عَن هذهِ البَليَّةِ بِانواعِ النِعمِ وَ الكَرامَةِ فَلاتَشكُوا وَ لاتَقُولُوا بِالسَنَتِكُم ما يَنقُصُ مِن قَدرِكُم».36

سَلامُ اللهِ عَلَيكَ وَ عَلي اَهلِ بَيتِكَ يا اباعَبدالله يالَيتَني كُنتُ مَعَكُم فَافوزُ فَوزاً عظيماً.

به هر حال ما شهادت امام، عليه السلام، و اسارت اهل بيتش را در راه خدا و براي حمايت دين خدا مي‎دانيم و بر طبق ادله‎اي كه در اين كتاب هم مكرر اقامه شده معتقديم، كه آثار شهادت و اسارت هدف امام، عليه السلام، بود، و شما چون علم امام را به شهادت و اسارت حتي از طريق اخباري كه از پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم، رسيده است انكار مي‎كنيد اين آثار را نتايج قهري مي‎شماريد، و در شهادت و اسارت امام هيچ قصد اثر و فائده اختياري براي اسلام فرض نمي‎كنيد.

وَ لاحَولَ وَ لاقُوَّة اِلاّ باللهِ العَلّي العَظيم