3ـ17. پيشنهاد حر بن يزيد!
113. در ص 288 باز هم به جناب حر حمله كرده و ملايمتهاي او را بيشتر به منظور
حفظ منافع شخصي خود شمرده، و ميگويد پذيرفتن پيشنهاد حر براي امام گران تمام شد
زيرا سبب ورود آن حضرت در منطقه شر و خطر گشت.
جواب اين است كه امام، عليه السلام، ميتوانست در همانجا كه با
ا ين مغلطهها و تحقيقات و بررسيهاي شما بيرون از منطقه خطر و خارج از حوزه
مأموريت ابن زياد بود بماند.
حر مأمور بود امام را از بازگشت به مدينه مانع شود و به كوفه ببرد، و چون علي
الظاهر امام، عليه السلام، ميخواسته است در حال حركت و طي طريق
باشد حر پيشنهاد داد پس راهي را بگيرد كه نه به كوفه برود و نه به سوي مدينه. و اگر
امام پيشنهاد ميداد كه همين جا ميمانيم تا فرستاده تو برود و برگردد او الزام بر
حركت نميكرد، زيرا وقتي با بيراهه رفتن موافقت كرد به طريق اولي با توقف در آنجا
كه مسئوليتش براي حر كمتر بود موافقت ميكرد. پس اين حرف كه چون امام وارد منطقه
ابن زياد ميشد اين پيشنهاد حر خطرناك بود صحيح نيست، زيرا امام ميتوانست پيشنهاد
توقف بدهد، و در همانجا بماند تا خبر برسد و اگر نميخواست باز هم به سوي كربلا و
منطقه خطر نزديك شود، چرا خود حضرت پيشنهاد توقف را نداد؟ با اينكه ميدانست آنجا
خارج از منطقه ابن زياد است، و طبق نظر شما كه ابن زياد را به عكس حر با تدبير فرض
كردهايد و ميگوييد چون گفته بود (فان هو لم يرد نالم نرده)
اقداماتش از حد رفع مسئوليت از خودش تجاوز نميكرد، در اين صورت مينوشت كه امام را
آزاد كن، به ما چه مربوط است، من حاكم عراق هستم، و بيرون از قادسيه هم به فرض
نويسنده شهيد جاويد جزء منطقه من نيست!!
پس بگوييد چرا در اينجا پيشنهاد توقف مطرح نشد غير از اين بود كه به سرزمين
موعود برود؟
3ـ18. تغيير مسير ـ بيراهه رفتن!
114. راجع به تغيير مسير در ص 190 مينويسد: يكي از مسائل دردناك اين است كه
معلوم نيست اين راه يا به تعبير صحيحتر اين بيراهه به كجا ميرود.
و اگر چه ميگويد! از نظر مجاري عادي همه اطراف و جوانب كار مبهم بود اما در
اينجا مانند اينكه سعي داشته نشان بدهد امام جاهل به پايان اين راه بوده، و جاهلانه
راه طي ميكرد، و اين زن و بچه را در راهي كه معلوم نبود به كجا منتهي ميشود
ميبرد و از همه جهت امر مبهم و تاريك بود، و اين ابهام را چنان توضيح داده كه
خواننده گمان ميكند تمام اطراف كار بر امام مجهول بود، و پيشبيني آينده به هيچ
وجه امكان نداشت، و ضمناً به اين جمله از نقل غير معتبر طبري
لانَدرِي عَلي ما تَنصَرِف بِناوَبِهِمُ الامُور
نيز استشهاد كرده است.
پاسخ
1. چنانچه در فصل پيش گفتيم امام، عليه السلام، در اين حركت و
طي طريق مقصدي داشت، و كربلا را ميخواست، و گرنه بيراهه رفتن عقلايي نيست، و امام
در اينحال كه از رفتن به كوفه جداً امتناع داشت، و به مدينه هم نميتوانست برگردد
بدون مقصد طي طريق نميفرمود و عقل باور نميكند كه آن همه مسافت را بدون مقصد طي
كرده باشد.
و به طور قطع اگر مقصدي نداشت، پيشنهاد ميداد در همانجا توقف نمايند، تا پيك حر
براي كسب دستور و دادن گزارش برود و برگردد، و يقيناً حر اين پيشنهاد را قبول
ميكرد.
بلكه طبق نقل ابي الفرج اصفهاني12
حر اكيداً مأمور بود در هر مكان حضرت را ملاقات كرد همانجا فرود آورد، پس چرا حضرت
پيشنهاد نداد كه در آن مكان توقف كنند تا هم دور از منطقه خطر باشد و هم وارد منطقه
حكومت ابن زياد نشود؟
غير از اين بوده است كه امام مأموريتي داشت و همانطور كه در ضمن بيان آن خواب در
مكه فرمود جدش او را مأمور به امري كرده بود و لااقل طبق همين يك نقل كه مورد قبول
نويسنده است حداقل اين احتمال هست كه آنچه را انجام ميداد و راهي را كه ميرفت طبق
همان مأموريت بود.
به هر حال يقين است: امام بدون مقصد نميرفت كه اگر يارانش از او ميپرسيدند به
كجا ميرويم جواب نداشته باشد، اين دور از شأن امام بود كه كاروان را به سوي نقطه
نامعلوم رهبري فرمايد، و اين عبارات متأسفانه توهينآميز به مقام امام است. به
علاوه اگر مقصد معلوم بود يا نبود اصحاب هم آنرا ميدانستند و حاجت به سؤال نبود.
2. اگر چه عبارات كتابها در اين جا مختلف است ولي بر حسب بعض عبارتها امام راه
خاصي را پيش گرفت و مقصدي را كه غير از كربلا نميتواند باشد در نظر داشت و از آن
عدول نفرمود.
وقتي حرّ پيشنهاد داد كه امام راهي را بگيرد كه نه به كوفه برود و نه به حجاز.
ابوحنيفه دينوري ميگويد:
قال الحُسينُ: فَخُذهيهُنا فَاَخَذَ مُتَياسِراً مِنْ طَرِيقِ العُذَيب.
13
طبق اين نقل پيشنهاد سمت چپ راه عذيب را گرفتن از جانب امام، عليه السلام،
داده شد، و پس از نزول در عذيب الحمامات وقتي كوچ كردند ميگويد:
ثُمَّ اَرْتَحَلَ الحُسَينُ مِنْ مَوضِعِهِ ذلكَ مُتيامُناً عَن طريقِ
الكُوفه14
يعني از اين منزل كوچ فرمود در حالي كه از سمت راست راه كوفه ميرفت.
از اين عبارات اين قدر معلوم ميشود كه حر در انتخاب راهي كه به كوفه و حجاز
نرود نظري نداشت و امام، عليه السلام، در اختيار آن آزاد بود.
3. از نظر مجاري عادي وضع اينقدرها كه نوشته است ابهام نداشت، و خطر قتل و شهادت
كه در مرحله اول و دوم هم به طور جدي پيشبيني شده بود، در اين مرحله پيشبينيش يك
موضوع بسيار سادهاي بود كه هرگز از نظر امام، عليه السلام، و
ياران و همراهانش پنهان نميماند.
امام، عليه السلام، طبق روايت طبري در منزل قبل از منزلي كه
اين كلمه
لانَدري عَلي ما تَنصَرِفُ بِناوَبِهِمُ الاُمور
را فرمود، رغبت خود را به لقاء الله و تصميمي را كه بر شهادت داشت براي چندمين
بار به اصحاب ابلاغ كرد، آنها نيز آمادگي خود را براي شهادت با كمال تصميم به عرض
رساندند.
هر چه بود و در هر كجا آنها را پياده ميكردند آماده شهادت بودند و اين موضوع كه
(فرضاً) به سوي يك محل پيشبيني نشده ميروند اين قدر دردناك نبود زيرا از نظر كسي
كه آماده شهادت شده است دانستن يا ندانستن محل شهادت مهم نيست.
در هر سرزمين فرود ميآمدند امر آنها دائر بين بيعت و تسليم و قبول ذلت، و يا
قتل و شهادت باعزت بود، و از اين لحاظ برنامه آينده و سفر و كارشان معلوم بود.
با اينكه امام در منزل قبل فرموده بود:
لِيَرغَبَ المُؤمِنُ فِي لقاءِ الله حَقّاً وَ انّي لااَري المَوتَ
اِلاّ سعادةً وَ لاالحَياةَ مَعَ الظالِمين الاّ بَرَماً
معلوم بود كه كار مشكلتر ميشود.
چطور آن رادمردان دور انديش و آگاه ملتفت نبودند كه كارشان در اين گرفتاري رو به
دشواري است.
شما ميگوييد آنها از دستگاه حكومت يزيد و ابن زياد غير از بروز شقاوت چه
انتظاري داشتند؟ آيا ميتوانيد بگوييد احتمال ميدادند كه ابن زياد از جنايتهاي
خود و از كشتن مسلم و هاني و ميثم و ديگران توبه كند و به استقبال امام بيايد، يا
بيعت نگرفته حضرت را آزاد سازد؟
4. قبول پيشنهاد حرّ از جانب امام نه به اميد باز شدن فصل تازهاي در اين قيام
بود بلكه به لحاظ اين بود كه امام ميخواست پيشنهادهاي مسالمتآميز را تاحدي كه
خلاف تكليف و شرافتش نباشد بپذيرد، و وقتي دست به سوي اسلحه ببرد كه عقلا و شرعاً
ناچار باشد و ابتداء به جنگ اقدام نكند چنانچه به زهير فرمود:
ماكنت لا بدأهم بالقتال
و به همين ملاحظه هم از دادن پيشنهاد شرافتمندانه بازگشت به سوي حجاز نيز
اتماماً للحجه خودداري نفرمود و آنرا تكرار ميكرد.
و حكمت ديگر قبول پيشنهاد حر اين بود ك با قبول آن به سوي مقصدي كه داشت جلو
ميرفت.
5. اخبار مقطوع الصدور كه دلالت داشت بر شهادت امام، عليه السلام،
قطع نظر از علم امامت پايان غمانگيز اين قيام را نشان ميداد و در مدينه و مكه طبق
همين روايات شهادت آن حضرت را پيشبيني ميكردند و در اينجا كه تمام اميدهاي صوري
هم مبدل به يأس شده بود پيشبيني آن قطعيتر بود، و اينهمه ابهام و تحيري كه
نويسنده شرح داده مورد نداشته است.
6. اخبار معتبره ديگر كه مكرر به آن اشاره كردهايم و دلالت دارد بر اينكه امام
از پايان اين قيام آگاه بود، و ميدانست او را رها نخواهند كرد تا شهيد نمايند.
7. و اما جمله (لاندري علي ما تنصرف بنا و بهم الامور) قطع نظر
از عدم حجيت آن و اينكه در بعض كتب مثل اعلام الوري و ارشاد ذكر نشده است ترجمهاي
كه نويسنده در ص 291، از ظاهر آن كرده است علاوه بر آنكه با آنچه ظواهر اوضاع نشان
ميداد و معلوم بود سازش ندارد، با گزارش مجمع بن عبدالله عائذي، و تلاوت آيه و
دعاء امام و با خطبهاي كه در ذي حسم ايراد فرمود و با مذاكراتش با حر كه همين طبري
در يك، و دو، و سه صفحه قبل از اين نقل كرده نيز سازگار نيست زيرا اين مطالب همه
روشنگر آينده بود، و آشكار ميساخت كه سرانجام نيروي كوفه به روي آن ميهمان عزيز
شمشير ميكشد، و اينكه حر مامور بود امام را از بازگشت به حجاز مانع شود معلوم بود
ابن زياد كه حر براي دستگيري امام، عليه السلام،اعزام كرده بود،
اكنون با گزارش حر صرف نظر نميكند، پس به اين قرائن اين جمله را نميتوان پاسخ گوي
آن سؤالات بيمورد نويسنده قرار داد.
8. به نظر ميرسد اگر خلاف ظاهر نباشد اين عبارت را ميتوان به ملاحظه قرائن
مذكوره اينطور ترجمه كرد «ما آگاه نيستيم بر چيزي كه (سبب شود) كارها به ما و به
ايشان در عاقبت منصرف گردد» يعني چيزي كه در عاقبت سبب خودداري باشد وجود پيدا
نميكند و دورنماي آينده عوض نميشود، نه آنها دست از جنايت بر ميدارند، و نه ما
حاضر به بيعت و تسليم ميشويم.
و اين جمله به اين معني با جمله
قَد كانَ بَينَنا وَ بَينَ هؤُلاءِ القَوم قَولٌ لَسنا نَقدِرُ مَعِهُ
عَلَي الاِنصرافِ وَ لانَدري الخ
سازگارتر است. زيرا معني اين ميشود: ميان ما و ميان اين قوم قولي است كه با آن
نميتوانيم منصرف شويم و به چيزي هم كه عاقبت كارمان را از پاياني كه دارد (قتل و
شهادت) تغيير دهد علم نداريم (چون وجود ندارد از باب سالبه به انتفاء موضوع).
9. اين جمله با جملهاي كه ابن نما از امام، عليه السلام، در
پاسخ طرماح نقل كرده معارض است، و در مقام تعارض
15
نقل ابن نما با آن جلالت قدر بر نقل امثال طبري مقدم است، و لااقل در مقام تعارض هر
دو از اعتبار ساقط ميشوند.
10. شريف متتبع خبير، مقرم اين جمله را به اين نحو نقل كرده است:
اِنَّ بَيننَا وَ بَينَ القَومَ عهداً وَ ميثاقاً، وَ لَسنا نَقدِرُ
عَلي الاِنصراف حتّي تَنصَرِف بِنا وِ بِهِمُ الاُمور فِي عاقِبة
16
كه دلالت دارد بر اينكه ما نميتوانيم باز گرديم تا آنچه بايد بر ما جاري شود
جاري گردد.
11. تاريخ ابن كثير كه از كتابهاي مورد اعتماد نويسنده است داستان طرماح و
مذاكرات او را با امام، عليه السلام، به اين جمله ختم كرده است:
فَقالَ لَه الحُسينُ: جَزاكَ اللهُ خَيْراً فَلَم يَرجِعْ عَمّا هُوَ
بِصَدَدِه17
و با اين جمله:
و لا ندري علي ما نتصرف
الخ اصلا اشارهاي نكرده است.
3ـ19. يك سئوال صفحه 294
115. پاسخ به اين سئوال اين است كه علت كمك خواستن امام از عبيدالله حرّ اتمام
حجت، و ارشاد و هدايت و دعوت بوده است، چنانچه كمك خواستن از زهير و طرماح و ديگران
نيز براي همين منظور بوده است، و غرض تهيه نيرو و تقويت قواي نظامي يا به منظور
استفاده از شخصيت اجتماعي او در جلب افراد نبود.
زيرا اولا همكاري يك نفر براي امام تأثيري نداشت و دفع خطر از آن حضرت نميكرد،
و به نظر نويسنده جز اتلاف نفس او ثمري نداشت.
و ثانياً اگر عبيدالله الحر دعوت امام را ميپذيرفت كسي نميتوانست از قبيله او
به كمك امام بيايد و كسي هم نميآمد. راهها همه بسته و تحت كنترل بود خود عبيدالله
نيز به زحمت از شهر بيرون آمده بود فضاً هم افرادي ميآمدند آنها هم جز كشته شدن
سرنوشت ديگر نداشتند.
پس علت دعوت اين بود كه وظيفه عبيدالله حر و ديگران در آن موقع التزام ركاب امام
و شهادت در راه آن حضرت بود، و اين وظيفهاي بود كه با علم به عدم اقدام ديگران هم
واجب بود، و علي رغم نويسنده شهيد جاويد آمادگي هر كس براي اينكه خونش در بيابان
ريخته شود تكليف و وظيفه بود و هيچ ارتباطي به تقويت قوا نداشت و خلاصه كلام اين
است كه امام عبيدالله حر را به شهادت دعوت كرد، و اگر غرض تقويت قواي دفاعي حضرت
بود و اثري داشت وقتي عبيدالله به حضرت عرض كرد:
من ميدانم هر كس از تو پيروي كند در آخرت سعادتمند است، امّا از من كاري ساخته
نميشود «ياري من جز كشته شدنم سودي ندارد» امام ميفرمود وقتي تو به من ملحق شوي
نيروي من قوي ميشود و افراد ديگر هم بواسطه شخصيّت اجتماعي تو به من ملحق ميشوند
نه، آقاي نويسنده اينها كه شما مينويسيد به شعر و خيال شبيهتر است تا به تجزيه و
تحليل تاريخ. امام در جواب او فرمود حال كه از بذل جان دريغ داري ما را نيازي به
اسب تو نيست.18
3ـ20. اجتهاد مقابل نص
116. طبري، و ديگران روايت ميكنند امام، عليه السلام، به
عبيدالله الحر فرمود: حال كه ما را ياري نميكني بپرهيز از اينكه با آنها كه با ما
نبرد ميكنند باشي، به خدا سوگند هر كس صداي مظلوميّت ما را بشنود و ما را ياري
نكند هلاك ميگردد.
پس علت اينكه امام، عليه السلام، از او خواست كه به دشمن او
كمك نكند، اين بود كه: در هلاك واقعي و زيان ابدي نيفتد، و درهاي نجات بالمرّه به
رويش بسته نشود، نه اينكه امام ميخواست از تقويت بيشتر قواي دشمن مانع شود. زيرا
ملحق شدن عبيدالله حر به سپاه دشمن تأثيري نداشت، و تفاوتي در وضع دفاعي امام حاصل
نميشد.
ولي نويسنده شهيد جاويد چون در اين كتاب بنا دارد همه چيز را طبق خواسته خود شرح
و توضيح دهد. به تاريخ طبري خودش نيز در اين گونه موارد اعتنا نميكند!!
3ـ21. دو سئوال ديگر ـ صفحه 296
117. جواب سئوال اول اين است كه امام لازم بود آنها را از واقع جريان آگاه
فرمايد، چون موضوع امتحان و آزمايش بود و اگر كسي ناآگاه ميآمد امتحان نميشد،
علاوه چنانچه از طبري نقل كرديم امام ميخواست كسي با او همراه نشود مگر آنكه اراده
فداكاري، و شهادت داشته باشد.
118. جواب سئوال دوم اين است كه: اين حل بيعت، و اذن در انصراف، سبب ظهور شرف و
كرامت، و استقامت، و شخصيت و خلوص نيت آنها بود، و امام با اين اذن عمومي درجه
ياران خود را بالا برد، و قدر و شخصيت آنان را آشكار فرمود، و فداكاري آنها را در
راه دفاع از دين به دنيا اعلام كرد، ولي مفاد كلام نويسنده در ص 297 اين است كه
(اصحاب بر خلاف ميل امام عمل كردند) و با اينكه راجع به خود امام گفت: بايد خون
مقدس و پر حرارتش در رگهايش بجوشد و نبايد روي خاك بيابان بريزد درباره اين
رادمردان آن منطق غلط را فراموش كرده و نگفته است: لازم بود خون اين رادمردان هم در
رگهايشان بجوشد، و در بيابان نريزد تا در موقع مقتضي عليه حكومت اموي قيام كنند، و
حكومت اسلامي را تأسيس بدهند، چون ديده است اگر اين حرف را بزند بايد (العياذ
بالله) امام و اصحاب فداكارش را علناً به اشتباه نسبت دهد خلاصه در اينجا همان
اشكالي كه در كشته شدن امام و علم آن حضرت به شهادت و بيرون شدنش از مكه به قصد
شهادت كرده در مورد شهادت و كشته شدن اصحاب به خود نويسنده وارد ميشود.
و جواب البته همان است كه ما مكرر گفتهايم كه نه در آنجا، و نه در اينجا اشكالي
وارد نيست، و اين افراد برجسته برخلاف ميل واقعي امام رفتار نكردند.
بلكه مطابق ميل واقعي آن حضرت كه فوز به سعادت شهادت بود رفتار كردند، و از
فلسفه غلط نويسنده شهيد جاويد پيروي نميكردند.
آنان در مكتب حسيني تربيت شده، و ريخته شدن خون خود را در بيابان در راه اسلام و
در ركاب پسر پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم، افتخار و سعادت
ميدانستند.
3ـ22. اين واقعه را هم ننوشته است!!
119. موضوع قابل توجه واقعهاي است كه پس از كوچ كردن امام، عليه السلام،
از قصر بنيمقاتل اتفاق افتاد و نويسنده با كمال ارتباطي كه با
مطالب كتابش دارد متعرض آن نشده است.
طبق نقل طبري پس از حركت از قصر بنيمقاتل و ساعتي طي راه، امام را خواب ربود،
سپس بيدار شد، و دو مرتبه يا سه مرتبه فرمود: اِنّا لله و اِنّا اِلَيهِ
راجِعُون وَ الحَمدُللهِ رَبّ العالَمين. فرزند عزيزش علي بن الحسين،
عليهما السلام، (كه جانم فداي جان زوّار قبرش باد) همانطور كه سوار اسب
بود جلو آمد، و گفت: انا لله و انااليه راجعون و الحمدلله رب العالمين.
سپس عرض كرد:
پدرم، فدايت شوم، بچه سبب تحميد و استرجاع گفتي؟
فرمود: پسرم در خواب ديدم اسب سواري ميگفت: اين قوم همي روند، و مرگها به
سويشان ميرود. دانستم خبر مرگ ما را ميدهد، آن پسر عزيز عرض كرد: پدرم خدا روز بد
به تو ننمايد، مگر ما برحق نيستيم؟
فرمود: بلي، سوگند به آن كس كه بازگشت بندگان به سوي او است.
عرض كرد، پس از مردن در حاليكه بر حق هستيم باك نداريم.
امام، عليه السلام، در حق او دعا كرد فرمود:
جَزاكَ اللهُ مِنْ وَلَدِ خَيْر ما جَزي وَلَداً عَن والِدِه.
اين داستان را كتابهاي ديگر نيز كه مورد اعتماد نويسنده شهيد جاويد است مانند
ارشاد، و كامل ابن اثير، و اعلام الوري، و مقاتل الطالبيين ذكر كردهاند.
اما نويسنده در اينجا كه جريان مرحله سوم را مينگاشته با اينكه بسيار حساس و
جالب است از آن سخني به ميان نياورده است.
چرا براي اينكه دلالت بر علم امام به شهادت دارد، و او ميخواهد از علم امام به
شهادت حتي تا روز عاشورا هم حرفي زده نشود يا اگر حرفي به ميان بيايد آنرا رد كند،
و اينجا چون ديده است اين واقعه نه قابل رد است، و نه قابل توجيه، و در فصل پيشگويي
علي، عليه السلام،، و يادي از گذشته، ميخواهد با رد
هيهُنا َمناخُ رِكابِنا علم امام را به اينكه آن گروه كه از خاندان پيغمبر
در زمين كربلا شهيد ميشوند، آن حضرت و يارانش باشند تلويحاً انكار كند، و با ذكر
اين واقعه آن ترديداتي كه در فصل آينده خواهد كرد در اذهان واقع نميشود. مصلحت
ديده است كه اصلا از اين موضوع حرفي ننويسد!! اين هم يك نوع تحقيق و بررسي عميق است
كه در اين كتاب ميبينيم!!
به هر حال ما اين داستان را نوشتيم تا خواننده عزيز بداند كه امام و يارانش علم
به شهادت داشتند، و وقتي به كربلا رسيدند براي اصحاب جاي ترديد نبود كه آن افراد، و
آن جوان مردان از آل محمد همينها هستند كه اكنون در اين سرزمين فرود آمدند.
3ـ23. پيشگويي علي، عليه السلام، و يادي از گذشته
120. در زير دو عنوان فوق حديثي را كه از علي، عليه السلام، در
ارشاد و كشف الغمه نقل شده و امام حسين، عليه السلام، به نقل
الاخبار الطوال صفحه 226 به آن استشهاد فرموده روايت كرده است، و از پيشگوييهاي
صريح و مسلم ديگر رسول خد، صلي الله عليه و آله و سلم، و
اميرالمؤمنين، عليه السلام، از شهادت امام در زمين كربلا سخني
نگفته است، و فقط اين پيشگويي را كه در آن اسم امام برده نشده ذكر كرده است تا
وانمود كند خبر شهادت امام به طور اجمال و سربسته صادر شده، و در هنگام نزول به
كربلا هم شهادت آن حضرت يك موضوع معلوم و يقيني شمرده نميشد لذا در صفحه 300 ـ از
ارشاد نقل ميكند در آن زمان كه اميرالمؤمنين، عليه السلام، به
طور سربسته اين پيشگويي را كرده مردم نميدانستند حقيقت قضيه چيست تا آنگاه كه
حادثه كربلا پيش آمد الخ.
و در ص 301 ميگويد: آيا آن عده از خاندان پيغمبر، صلي الله عليه و آله،
كه اميرالمؤمنين درباره آنان آن پيشگويي را فرمود امام حسين و خاندان آن حضرت
نيستند؟ الخ.
جواب ميگوييم:
1. از اين جملهاي كه در ارشاد است (مردم نميدانستند تأويل آنچه اميرالمؤمنين، عليه السلام،
فرمود چيست) بيش از اين فهميده نميشود: كه كسانيكه اين خبر
را به همين نحو يا به طور خلاصه شنيده بودند نميدانستند، نه اينكه عموم مردم و
كسانيكه روايات ديگر را شنيده بودند نميدانستند، و اميرالمؤمنين، عليه السلام،
در اين موضوع به طور روشن خبر نداده باشد، يا به ضميمه آن همه
اخباري كه از پيغمبر، صلي الله عليه و آله، رسيده بود: كه حسين، عليه السلام،
در كربلا كشته ميشود مصداق اين پيشگويي (به قول شما سربسته)
پنهان مانده باشد.
2. نميدانم چه باعث شده است كه نويسنده از ميان آن همه احاديث معتبر اين حديث
را انتخاب كرده و با اين همه ادله و شواهدي كه ابهام آنرا مرتفع ساخته است،
ميگويد: همراهان امام، عليه السلام،احتمال ميدادند كه اين
پيشگويي مربوط به امام باشد.
عجيب است! پيشگوييهاي پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم، و
اميرالمؤمنين، عليه السلام، از اين كه امام حسين، عليه السلام،
در كربلا شهيد ميشود، رواياتش منحصر به يك دو و سه و چهار و پنج
و ده نيست.
علاوه بر كتابها و جوامع شيعه نگاه كنيد به كتابهاي اهل سنت مانند الصواعق ص
190 و 191، ذخائر العقبي ص 147 و 148، تذكرة الخواص ص 259 و 260، نظم در السمطين ص
214، مجمع الزوايد ج 9 ص 187 تا 192، كنز العمال ج 6 ص 223 حديث 2940 و 2943 و
2944، السيرة النبويه ج 3 ص 220، البداية و النهاية ج 8 ص 163، الشفا به تعريف
حقوق المصطفي ص 288 ج 1، الخصائص الكبري ج 2 ص 125 كفاية الطالب ص 279، مسند احمد ج
2 ص 60 و 61 و بنقل سيرتنا ص 100 ج 3 ص 242 و 265، ج 6 ص 294 (19) كتابهاي ديگر
آنها.
و علاوه بر بزرگان علماء اماميه رضوان الله تعالي عليهم بزرگان علماء اهل سنت
مانند احمد بن حنبل، ابي حاتم، بغوي، ابن سعد، طبراني، حاكم، ابيداود، محب طبري،
ابي يعلي، ديلمي، بيهقي، جنابذي، خوارزمي، هيثمي، گنجي، زرندي، ابن البرقي، صنعاني،
ابن ابي شيبه و قاضي عياض و ديگران اين روايات را در كتابهاي خود روايت كردهاند.
اين روايات كه پس از حدود چهارده قرن به ما رسيده يقيناً (با قطع نظر از علم
امامت كه آن خود دليل جداگانه ديگر است) بواسطه و مع الواسطه به سمع امام و اصحاب و
اهل بيتش رسيده بوده و آنها ميدانستند كه كربلا قتلگاه امام است. جاي شبهه و شك
نبود.
آقاي عزيز چرا اين الفاظ و جملههاي گمراه كننده را مينويسيد چرا صريحاً
نمينويسيد امام حسين، عليه السلام،اين پيشگويي پدرش را در اينجا
نقل فرمود، تا پس از آن اعلامهاي مكرره بار ديگر نيز شهادت خود را اعلام نمايد، و
به آنها مژده دهد كه كسانيكه در ركاب او شهيد ميشوند بيحساب وارد بهشت ميگردند.
19
اين جملههاي شما در اينجا دون شأن امام و اهل بيت و اصحاب امام، عليه السلام،
است اينجا جاي شك نبود. ابن عباس ميگفت ما شك نداشتيم و همه اهل
بيت به اتفاق ميدانستند كه حسين در طف (كربلا) كشته ميشود.
يعني امام خودش ميدانست برادرهايش ميدانستند جوانان بنيهاشمي كه در ركاب حضرت
بودند ميدانستند. عقيلهها شميين زينب، سلام اله عليها، و ساير
بانوان اهل بيت ميدانستند چه جاي ترديد بود كه شما اين همه اصرار ميكنيد موضوع را
به صورت ترديد آميز عرضه بداريد، و از اينكه صريحاً بگوييد امام، عليه السلام،
در اينجا آگاه از شهادت خود بود خودداري ميكنيد و بعد هم جمله
(هيهنا مناخ ركابنا) را مورد حرف قرار ميدهيد، تا مبادا كسي
بگويد امام، عليه السلام، از شهادت خود خبر داد ـ نعوذ بالله.
اكنون اين حديث را بخوانيد و درباره كتاب شهيد جاويد هر طور سزاوار ميدانيد نظر
بدهيد.
ابن سعد از شعبي روايت كرده كه گفت:
آنگاه كه علي، عليه السلام، به صفين ميرفت به كربلا عبور
فرمود، و محاذي نينوا كه دهي در كنار فرات است، رسيد، ايستاد و از نام آن زمين
پرسيد، گفته شد: كربلا است.
اميرالمؤمنين، عليه السلام، گريست آنقدر كه زمين از اشك چشمش
تر شد. و به روايت عبدالله بن يحيي از پدرش كه در التزام ركاب علي، عليه السلام،
بود فرمود:
صَبْراً يا اَباعَبدالله صَبْراً يا اَباعبدالله، صَبْراً يا
اَباعَبدالله، بَشاطِئِي الفُرات.
پس فرمود: وارد شدم بر پيغمبر در حاليكه آن حضرت گريه ميكرد، از سبب آن پرسيدم
فرمود: جبرئيل زماني پيش نزد من بود، و به من خبر داد فرزندم حسين بشاطئي الفرات در
موضعي كه به آن كربلا گفته ميشود كشته ميگردد، پس جبرئيل يك مشت خاك برداشت، و به
مشام من رساند پس نتوانستم ديدگانم را از ريختن اشك نگاه دارم. و احمد بن حنبل، و
ابن الضحاك هم اين حديث را روايت كردهاند و عبدالله بن يحيي نيز چنانكه گفته شد از
پدرش از علي، عليه السلام،روايت نموده است.20
و نظير اين حديث از احمد در مسند ج 2 ص 60 و 61، و از ابن ابي شيبه در (المصنف ج
12) روايت شده است.(20)
اين حديث را نيز از سيد اجل علم الهدي سيد مرتضي قدس سره بشنويد.
در شرح القصيدة الذهبيه (ص 42 طبع مصر سنه 313) ميفرمايد: روايت كرده است ابي
عبدالله برقي از شيوخ خود از آن كس كه ايشان را خبر داد، قال:
خَرَجْنا مَعَ اَميرالمؤمنين صَلَواتُ الله عَلَيهِ نُريدُ صِفيّن،
فَمَرَرنا بِكربلا، فَقالَ، عليه السلام: اَتَدْرُونَ اَينْ هيهُنا؟ مَصْرِعُ
الحُسينِ وَ اَصْحابِه.
يعني در ركاب اميرالمؤمنين، عليه السلام، به قصد صفين بيرون
شديم پس به كربلا گذر كرديم فرمود: آيا ميدانيد اينجا كجاست قتلگاه حسين و اصحاب
او است.
مع ذلك نويسنده شهيد جاويد در اينجا چنين ارائه ميدهد كه حتي تا زمان ورود امام، عليه السلام،
به كربلا معلوم نبود كه امام همان شهيد مقتول در كربلا باشد،
و اصحاب هم نميدانستند، و امام را هم اگر چه ننوشته است كه ميدانست يا نه، ولي
ظاهر است كه ميخواهد سخن را طوري ادا كند كه از آن حرفي صريحاً به ميان نياورد، و
ضمناً هم با اصرارت در ردّ نقل (هيهنا مناخ ركابنا) ناآگاهي امام
را نيز در اذهان وارد سازد.
به هر حال اميد است ما در اين استنباطي كه از نيت او ميكنيم اشتباه كرده باشيم
و در اصل موضوع خوانندگان ميتوانند به كتابهاي نامبرده مراجعه كنند تا به بينند
اين احتمال كه مقتول در طف غير از امام، عليه السلام، كس ديگر
باشد، در ذهن احدي نبوده، و هر كس از داستان حادثه كربلا خبري داشت ميدانست كه
شهيد و قهرمان فداكاري و فضيلت آن امام حسين، عليه السلام، است.
3. شهادت امام، عليه السلام، را در كربلا بعضي اصحاب علاوه از
طريق اعلامهاي شخص امام، عليه السلام، از طريق روايات و اخبار
پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم، يا اميرالمؤمنين، عليه السلام،
هم ميد انستند، و در نزد خواص اصحاب اميرالمؤمنين، عليه السلام،
چنانچه سابقاً هم يادآور شديم معلوم بوده است؟
مثلا يكي از شهداء كربلا انس بن حارث است كه به نقل ابن سكن و بغوي، و ابي نعيم
براي اينكه از پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم، شنيده بود كه
حسين، عليه السلام، در كربلا كشته ميشود و نصرتش واجب است به
امام ملحق شد و در ركاب آن حضرت شهيد گشت.21
شيخ اقدام ابوعمر و محمد كشي رضوان الله عليه به سند خود از فضيل بن زبير در
حديث مفصل روايت كرده است كه ميثم و حبيب بن مظاهر وقتي با هم ملاقات كردند حبيب از
كيفيت شهادت ميثم او را خبر داد، و ميثم از شهادت حبيب در ركاب سيدالشهداء، عليه السلام،
واينكه سرش را در كوفه گردش ميدهند خبر داد.22
4. روايت كنندگان اين فرمايش اميرالمؤمنين، عليه السلام،چند
نفرند،
اول ـ شخص امام حسين، عليه السلام، بنا به نقل (الاخبار الطوال
ص 266) و (حياة الحيوان ج 1 ص 60).
دوم ـ حضرت صادق، عليه السلام، بر حسب (كامل الزيارات ص 269) و
(قرب الاسناد ص 14).
سوم ـ اصبغ بن نباته است بر حسب روايت حافظ ابي نعيم در (دلائل النبوة ص 211 ج
3) و حافظ جنابذي در (معالم العترة الطاهرة) طبق نقل (كشف الغمه ص 178) و
(نورالابصار ص 115).
چهارم ـ غرفه ازدي چنانچه ابن اثير در (اسدالغابه ص 169 ج 4) روايت كرده است.
پنجم ـ حسين بن كثير و عبدخير در روايتي كه (تذكره ص 260) از آنها روايت نموده
است و نصر بن مزاحم هم در كتاب (صفين ص 142) از حسن بن كثير از پدرش روايت كرده
است.
ششم ـ شعبي در روايتي كه (تذكره سبط 260) و (ذخائر العقبي ص 148) و (الصواعق ص
191) و (البداية و النهاية ص 199 ج 8) از ابن سعد روايت كردهاند: و صريحاً اسم
كربلا و نام مبارك امام حسين، عليه السلام، در آن برده شده است.
هفتم ـ ابن عباس است در حديث خوارزمي در (مقتل ص 162 ف 8) و به نقل (الانوار
النعمانيه ج 3 ص 247).
هشتم ـ عبدالله بن يحيي از پدرش يحيي.(21)
نهم ـ محمد بن سعد و ديگران از طرق متعدده طبق (البداية و النهاية ج 8 ص 199) و
كتب ديگر.
دهم ـ هرثمة بن سليم بر حسب نقل از كتاب صفين ص 140 و 141.23(22)
بعد از مراجعه و دقت در متنهاي اين احاديث دو موضوع معلوم ميشود:
يكي اينكه خبر حضرت اميرالمؤمنين، عليه السلام، از شهادت امام
حسين، عليه السلام،هنگام عبور از كربلا مكرر اتفاق افتاده است،
در هنگام رفتن به صفين، و در سفرهاي ديگر و بعيد نيست بر حسب نقل غرفه ازدي و بلكه
نقل اصبغ طبق روايت (كشف الغمه) اميرالمؤمنين، عليه السلام،
مخصوصاً براي ديدن محل قبر فرزند عزيزش به كربلا تشريف فرما و آن مكان مشحون به
افتخارات آل محمد، صلي الله عليه و آله، را زيارت كرده باشند.
دوم اين است كه بعض متنهاي اين روايت مثل اين دو متني كه در كتاب شهيد جاويد
نقل شده مختصر و خلاصه است، و نويسنده با اينكه در بعض كتابهايي كه مورد اعتمادش
بوده، و در اينجا هم به آنها مراجعه كرده متون كاملتر اين خبر روايت شده است از
نقل آنها خودداري كرده است، زيرا مطلبي را كه او در اين كتاب تعقيب كرده است ردّ
مينمايد، و بررسي و تحقيقش اقتضا ميكند اخبار و مطالبي را كه خلاف نظر او است
مطرح نسازد!