شهید آگاه

آيت الله العظمي صافي

- ۱۲ -


2ـ16. يك نكته

94. آنچه در ص 216 ذيل (يك نكته) نوشته است عجيب است زيرا هيچ كس نگفته است كشتن امام از اين نظر كه ضربتي بود به اسلام، مطلوب امام بود. كشتن امام كار كشندگان آن حضرت بود و مغبوض خدا و رسول و امام بود، چگونه مي‎شود مطلوب امام باشد. كشتن حمزه و كشتن جعفر طيار و كشتن هر مسلمان مجاهد في سبيل الله ضربت به اسلام است و مطلوب و محبوب نيست، ولي شهادت في سبيل الله و كشته شدن در راه خدا مطلوب و محبوب است، اين حرف‎ها چيست؟ مگر امام را شهيد في سبيل الله نمي‎دانيد؟ اگر مي‎دانيد آنچه مطلوب امام بود شهادت است و كشته شدن در راه خدا، در راه دين، اين فضيلتي است كه امام و هر شخص با ايمان طالب آن است، و آيات و احاديث بر فضل آن دلالت دارد حارثة بن مالك انصاري به پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم، عرض كرد

(اُدعُ الله  لِي اَن يَرزُقَنِي الشَّهادَةَ مَعَكَ) 119

امير المؤمنين، عليه السلام،مي‎گويد

(نَسألُ اللهَ منازِلَ الشُّهداء)120

در پايان عهدنامه مالك اشتر مرقوم مي‎فرمايد،

(وَ اَنْ يَختِمَ لِي وَ لَكَ بِالسَّعادَةِ وَ الشَّهادَة).121

و در يكي از خطبه‎ها پس از آنكه مي‎فرمايد پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم، از من پرسش كرد كه صبر تو بر شهادت و كشته شدن چگونه است

فَقُلتُ يا رَسُولَ اللهِ، لَيسَ هذا مِنْ مَواطِنِ الصَّبر، وَ لكِن مِن مَواطِنِ البُشري وَ الشُكْر)122

پس شما بگوييد دعا براي شهادت چه معني دارد؟ كشته شدن حارثة بن مالك، كشته شدن مالك اشتر، كشته شدن اميرمؤمنان، عليه السلام، اگر ضربت به اسلام است چگونه محبوب است و از خدا طلب مي‎شود؟ به اينگونه مغلطه‎ها يك مطلب بديهي را انكار مي‎نماييد و معني مصدري را با اسم مصدري فرق نمي‎گذاريد. كشتن معني مصدري دارد و كشته شدن معني اسم مصدري، آنكه ضربت به اسلام است و مذموم است و كيفر دارد، كشتن است، و آنكه محبوب و مطلوب خدا است، كشته شدن در راه خدا و شهادت است.

شما بگوييد شهادت هر مؤمن و مسلماني مطلوب خدا هست يا نيست؟ مطلوب خود ما هست يا نيست، اگر هست آيا مي‎توانيد بگوييد شهيد شدن چه فايده‎اي دارد؟ و چه فضيلتي است كه كسي آن را طلب كند يا از خدا بخواهد؟ زيرا نيروي اسلام و ذخيره مسلمين كم مي‎شود، قدرت دشمن زياد و جسور و گستاخ مي‎گردد اگر اين را مي‎گوييد اين سخني است خلاف صدها آيه و حديث و عبارات ادعيه معتبره و رد كلام پيغمبر و اميرالمؤمنين است، و اگر نمي‎گوييد پس بگوييد بدانيم امام طالب شهادت بود يا نبود؟ اگر طالب شهادت نبود چطور مي‎شود امام طالب شهادت نباشد و اگر مي‎گوييد اين قتل و كشته شدن او شهادت نبود و همانطور كه در ص 216 نوشته‎ايد براي اين مطلوب امام بود كه از زندگي پر رنج و عذاب دنيا راحت مي‎شد، پس چرا اسم كتاب خود را (شهيد جاويد) گذارده‎ايد؟ كشته شدن براي خلاص شدن از رنج و عذاب دنيا سبب اين همه افتخار و سربلندي نمي‎شود.

اگر مي‎گوييد امام طالب شهادت بود و شهيد شد پس چه مانعي دارد كه از اول طالب شهادت باشد، و راهي را كه مي‎دانست منتهي به شهادت مي‎شود رفته باشد؟

بلي شما مي‎گوييد: اگر پيشنهادهاي امام را در موضوع تسليم و قبول بيعت و يا تبعيد مي‎پذيرفتند، و امام باز هم مقاومت مي‎كرد جا نداشت و كشته شدنش شهادتش نبود.

ولي ما مي‎گوييم: امام چنين پيشنهادي نمي‎كرد، و اگر آنها خودشان هم اين پيشنهاد را مي‎كردند، امام نمي‎پذيرفت و در اين فرض هم اگر كشته مي‎شد شهيد بود.

كشته شدن امام مصيبتي جبران‎ناپذير بود و بيش از حد تصور براي عالم اسلام گران تمام شد اما اين دليل آن نمي‎شود كه امام بايد براي حفظ خون خود به تسليم و بيعت تن در دهد، و از تكليف شرعي خود كه از هر كس بهتر عالم به آن بود بگذرد، و از شهادت كه اعظم قربات است صرف نظر نمايد.

امام، عليه السلام، تكليف خدايي را رعايت مي‎كرد، از خودش دفاع مي‎كرد، چون تكليف داشت و در جهاد تا سر حد امكان بايد كوشش كرد، و شهادت في سبيل الله كه محبوب اولياء خدا و طالبان لقاء الله است در صورتي است كه تا آخرين حد امكان مدافعه و جهاد كرده باشد. نه اينكه دستش را روي دست بگذارد، تا دشمن بيايد او را بكشد، يا دستگير سازد. اينها مطالبي است كه در اين كتاب به هم خلط شده، و نويسنده نتوانسته يا نخواسته است از هم  جدا كند لذا در اين همه اشتباه افتاده است!

2ـ17. يك گمان بي‎مورد

95. راجع به مقايسه جنايات معاويه با جنايات يزيد و علت عدم قيام امام حسين، عليه السلام، پس از وفات حضرت مجتبي، عليه السلام، زير عنوان گمان بي‎مورد از ص 216 مطالبي نگاشته، و نتيجه گرفته است: كه معاويه خطرناك‎تر از يزيد بوده، و علت عدم قيام امام در زمان معاويه فراهم نبودن شرايط پيروزي و تشكيل حكومت بوده است، و در زمان يزيد مجوز قيام فراهم شدن شرايط بود!

اما در قسمت مقايسه معاويه با يزيد در اينكه يزيد هم سيئه‎اي از سيئات معاويه است شكي نيست، و در اينكه هر دو براي اسلام خطرناك بوده، و نقشه محو اسلام را اجرا مي‎كردند، نيز شبهه‎اي نيست، ولي طول مدت حكومت معاويه، و كوتاهي زمان يزيد را نمي‎توان ميزان گرفت، اگر يزيد هم به مقدار معاويه سلطنت مي‎كرد جناياتش بيش از اينها مي‎شد، و مع ذلك جناياتي كه در اين مدت كوتاه مرتكب شد، از جنايت كشتن سيدالشهداء و ساير رجال خاندان نبوت و اسارت اهل بيت رسالت، و جنايات وحشتناك در مدينه، و قتل عام مردم، و گرفتن بيعت، به اينكه غلام و غلام زاده او هستند، و هتك اعراض و نواميس و هتك حرمت روضه رسول خد، صلي الله عليه و آله و سلم، و جنايات تعرض به حرم خدا بي‎سابقه و بي‎نظير بود.

يزيد متهتك، و بي‎باك و بي‎ملاحظه بود، و اگر دوران حكومت او ديري نمي‎پاييد چيزي از اسلام و سنن و شعائر آنرا باقي نمي‎گذارد.

هر چه بود اين بود كه معاويه را به اخلاق زشت و رفتار ناپسند يزيد سرزنش و توبيخ مي‎كردند، و اشتهاري كه يزيد به شنائع و قبائح اعمال و تجاهر به معاصي داشت هيچ كس نداشت.

فرق افرادي مانند يزيد، و افرادي مثل معاويه اين است كه دسته اول تصميمات خائنانه، و جنايتكارانه خود را با شتاب، و بدون ملاحظه انجام مي‎دهند، و تهتك آنها كه دليل بر عليل بودن فوق العاده هوش و فكر آنها است، خطر را فوري و سريع مي‎سازد.

ما نه از جرائم يزيد در برابر معاويه دفاع مي‎نماييم، و نه معاويه را نسبت به يزيد تبرئه مي‎كنيم.

فَعَلي يَزيد لَعَنةٌ *** وَ عَلي اَبيهِ ثَمانيةٌ

معاويه مكار و حيله‎گر، و فريبكار، و سالوس بود. يزيد متجاهر به فسق و فحشاء و مي‎خواري و مصاحب سگ و ميمون حتي در مدينه هم كه مي‎آمد شراب خوردن را ترك نمي‎كرد، در نقاط ضعف و عيوب و آلودگي‎ها اگر چه مقدار مشترك زياد داشتند ولي تفاوت‎هايي هم داشتند.

امام به معاويه فرمود:

يزيد خودش را معرفي كرده، براي يزيد همان چيز را بگير كه خودش گرفته، كه سگ‎ها را براي آنكه به جنگ هم اندازد، و كبوترها را براي كبوتر بازي، و زن‎هاي آوازه خوان، و مغنيه، و صاحبات آلات طرب را جمع آوري كرده است. 123

پس شكي نيست كه روش يزيد در ظاهر تندتر و هتاك‎تر، و مخالفتش با شرايع اسلام آشكارتر بوده، و پليدي و كثيفي و رذالتش بر احدي پوشيده نبود، و بيعت با صلح و آشتي با او در عرف و عادت بيعت و صلح با شراب، و بوزينه، و سگ، و فحشاء و منكرات بود. چنين بيعتي از يگانه شخصيت سرشناسي مثل حسين، عليه السلام،با آن همه ارزش‎ها و پايه‎هاي معنوي، و اخلاقي و حسن شهرت اجتماعي، هدم معالم اسلام، و محو شعائر دين و شرف و كرامت خاندان نبوت شمرده مي‎شد.

چنين بيعتي بازيچه شمردن تمام مقدسات و احكام دين و توهين به آيات قرآن مجيد بود، و برنامه‎هاي اسلام و سنن آنرا مسخ مي‎كرد، و براي هميشه پيروي از فسّاق و فجّار، و تعظيم در برابر آنها، و لزوم اطاعت آنان را يك كار مشروع و صد در صد صحيح و اصيل معرفي مي‎كرد.

عبدالله بن حنظله غسيل الملائكه رهبر شورش مدينه يزيده را به اينگونه توصيف كرد.

به خدا سوگند ما بر يزيد خارج نشديم و عليه او قيام نكرديم مگر اينكه ترسيديم از آسمان بر ما سنگ ببارد او مردي است كه با كنيزان امهات اولاد، و دختران و خواهران خود هم بستر مي‎شود، و شراب مي‎نوشد، و نماز نمي‎خواند124 اكنون هم شهرت يزيد از معاويه در اين گونه جرائم، و گناهان، و شنايع بيشتر است.

به هر حال با صرف نظر از اينكه چنانچه مكرر يادآور شده‎ايم برنامه كار امام از طرف خدا معين شده، و امام در حكومت معاويه و يزيد طبق همان برنامه رفتار فرمود به چند جهت از جهاتي كه موجب شد اين قيام و نهضت بي‎نظير و فداكاري تاريخي در حكومت يزيد انجام بگيرد به طور اجمال ذيلا اشاره مي‎كنيم.

1ـ شرايط نهضت و اجراء برنامه‎اي كه پايان آن شهادت بود، و براي اسلام منشأ آن همه نتايج و بركات گرديد، در زمان معاويه فراهم نبود، ولي پس از مرگ او در زمان يزيد فراهم شد.

اگر امام در زمان معاويه قيام مي‎فرمود، قيام و شهادت در قلوب مردم اين انعكاس شديد و فوق العاده را پيدا نمي‎كرد، و شهادتش براي اسلام ثمربخش نمي‎شد، و علاوه معاويه حيله‎گر مي‎توانست با وسايلي كه در دست داشت، و دستگاه تبليغاتي وسيعي كه در ختيارش بود، و به قوه پول و رشوه به افراد متنفذ، از انعكاس آن جلوگيري، و خود را بي‎تقصير قلمداد كند خصوصاً كه حكومتش به عرف آن زمان رسميت يافته، و امام طبق معاهده برادرش كناره‎گيري اختيار كرده بود، و همين دستاويزي براي معاويه مي‎شد كه حقايق را بر مردم بپوشاند، و اشتباه كاري كند.

در حاليكه در عصر يزيد اين وضع نبود، هم حكومت يزيد بر خلاف مقررات معاهده بود، و هم مورد مخالفت شخصيت‎هاي ديگر نيز بود، و هم يزيد آن حيله و مكر ابليسي را مثل پدرش نداشت كه بتواند از آثار اين نهضت بي‎مانند چيزي بكاهد.

هر چه كرد و هر چه عمالش انجام دادند عظمت نهضت و دائره نفوذ آن را در قلوب زياد كرد.

2ـ ماده‎اي كه امام را به قيام برانگيخت حكومت يزيد بود و امام مخالفت خود را با اين ماده از همان زمان معاويه اعلام كرد وقتي يزيد روي كار آمد قهراً چون در مقام گرفتن بيعت از امام برآمد، اين تصادم بوجود آمد.

3ـ قيام عليه معاويه بايد هدفش تأسيس حكومت باشد و چون شرايطش موجود نبود چنانچه در زمان يزيد هم موجود نشد، لذا امام قيام نفرمود، ولي در زمان يزيد چون حكومت امام را در فشار گذارد كه با يزيد بيعت كند و تصميم داشت، به هر شكل شده اين موضوع را تمام نمايد يا امام را از ميان بردارد، قيام به عنوان امتناع از بيعت كاملا منطقي و معقول بود، و اين حرف خريدار داشت كه امام بفرمايد: من كه پسر پيغمبرم و از همه براي حمايت از دين جدم اولي و سزاوارترم، نمي‎توانم با شخص پليدي مثل يزيد به خلافت بيعت كنم، و اسلام و مسلماني را مسخره كرده و او را اميرالمؤمنين بخوانم.

معاويه وقتي ولايتعهدي يزيد را مطرح كرد و  وارد اقدام شد، به همان نيرنگي كه در مكه زد و مشتش هم باز شد اكتفا كرد و اگر او هم اصرار بر گرفتن بيعت از امام مي‎كرد بيش از كشتن امام كاري نمي‎توانست انجام دهد و امام اين بيعت را نمي‎پذيرفت، لذا زمينه‎اي براي قيام با عدم تعرض حكومت نبود.

اما در زمان يزيد چون در گرفتن بيعت از امام حكومت به تمام قوا ايستادگي داشت و از همان اول طبق روايت يعقوبي به قتل امام فرمان داد قيام امام به اين نحو منطقي بود.

4ـ اما مسئله شرايط براي تشكيل حكومت اسلامي، نه در زمان معاويه مساعد بود، و نه در زمان يزيد مساعد شد، مرگ معاويه اگر چه ضربتي بر پيكر حكومت اموي بود، اما با نفوذي كه در طول مدت حكومت معاويه پيدا كرده بود و طرفداران آنها در شهرها و استان‎ها متفرق و مصدر كار بودند، و با پيش‎بيني‎هايي كه معاويه كرده بود، روي هم رفته تغيير چشم‎گيري جز مرگ معاويه در اوضاع ظاهر نشد،و كارگردانان همه امور را در دست داشته، و كنترل مي‎كردند، و حتي معاويه مكّار نيز اگر چه قيام امام را پيش‎بيني مي‎كرد، اما آنرا براي حكومت يزيد تهديد نمي‎گرفت، بنابراين براي تأسيس حكومت اسلامي نه در زمان معاويه و نه در زمان يزيد شرايط قيام فراهم نبوده و با الفاظ و خطابه نمي‎توان امكان آنرا ثابت كرد.

و جواب از اينكه چرا امام در زمان معاويه قيام نكرد، از آنچه گفتيم معلوم شد، زيرا علاوه بر اينكه مقتضي قيام در آن زمان موجود نبود شرايط براي حصول هدف‎هاي عالي امام نيز مساعد نبود.

2ـ18. تهمت‎هايي كه به امام زدند

96. در ص 227 ـ راجع به تهمت‎هايي كه به امام زدند و پاسخ آن شرحي نگاشته است.

به نظر ما اين بحث آن هم تحت اين عنوان موهم قابل طرح نبود، زيرا بديهي است تهمت آشوبگري و فتنه انگيزي و اخلال گري و بهم زدن نظم تهمت تازه‎اي نبود كه فقط به آن حضرت زده باشند. عموم انبيا و مصلحين هدف اين تهمت واقع شده، و نمرودها و فرعون‎ها و يزيدها و ديگر استثمارگران، هميشه با اين حربه، عليه نهضت‎هاي اصلامي و آزاديخواهي برخواسته، و افكار عوام را گمراه مي‎كردند، ولي اگر زيرقدرت سر نيزه، چند روزي با اين تبليغات مسموم از خود دفاع كنند، سرانجام پرده از روي كار آنها برداشته مي‎شد بلكه در عصر خودشان نيز اين تبليغات ثمربخش نمي‎گرديد، و آنها را در وجدان مردم تبرئه نمي‎ساخت چنانچه مكرر ديده شده و تاريخ نشان مي‎دهد، اگر مردم چيزي نمي‎گفتند و اين تهمت‎ها را مي‎شنيدند، و خاموشي مي‎گزيدند از بيم زندان، و شكنجه، و اعدام، و قطع مستمري، و محروميت‎هاي سياسي و اجتماعي، و اقتصادي بود،و گرنه اين گونه تهمت‎ها در مزاج ملت آن هم ملت مظلوم و ناراضي، و ستمكش تأثير نمي‎كند.

و همان مظلوميت اهل بيت و اسارت خاندان رسالت و بردن آنها به شام با آن وضع رقت‎انگيز و دلخراش پرده از روي كار آنها برداشت، همان خطبه‎هاي عقيلة‎القريش خصوص خطبه تاريخي او در مجلس يزيد، و خطبه شورانگيز، و مشحون از فضايل اهل بيت و سوابق درخشان دودمان علي، عليه السلام، كه امام زين العابدين، عليه السلام، در جامع دمشق انشا فرمود قويترين پاسخ دندان شكن به اين گونه تهمت‎ها بود.

اين تهمت‎ها اثري نكرد و يزيد مورد تنفر و طعن و توبيخ جهان اسلام شد، كه حتي پسرش بر منبر دمشق گفت:

اُنَّ اَعظَمَ الاُمُور عَلَينا عِلْمُنا بِسُوء مَصرَعِه، وَ قُبحِ مُنقَلَبه، وَ قَد قَتَلَ عِترَةَ الرَّسُولِ صَلَّي الله عليه و آلِه و سَلَّم الخ.125

اين تهمت‎ها اينقدر هم اثر نكرد كه در بين خود بني‎اميه‎براي يزيد عذر باشد و مثل عمر بن عبدالعزيز خليفه اموي، اگر كسي يزيد را اميرالمؤمنين مي‎گفت تازيانه مي‎زد و تعزير مي‎كرد.126

2ـ19. اهل سنت چه مي‎گويند؟(18)

97. در فصل (اهل سنت چه مي‎گويند ص 232) سخنان غير مسنجم بسيار گفته، و نتوانسته است پاسخ مقبول به ايرادات آنها بدهد، و يكي از نقاط ضعف مهم كتاب شهيد جاويد همين موضوع است زيرا اگر پذيرفته شد، كه قيام امام براي تأسيس حكومت اسلامي بوده و هيچ هدف ديگر در آن فرض نمي‎شود، رأي ابن العربي و امثال او تأييد مي‎شود، و پرسش‎هايي به اين شرح جلو مي‎آيد.

1. اگر امام در صورت مواجه شدن با خطر از بيعت امتناع نداشت چنانچه شما قبول كرده‎ايد كه در مرحله سوم پيشنهاد آنرا داد، چرا از آغاز كار حساب خطرات اين موضوع را نفرمود با اينكه معلوم بود بيعت نكردن او حكومت را نگران مي‎سازد و سرانجام بايد يا بيعت كند يا كشته شود؟ و اگر بگوييد، امام نخست مشغول مطالعه و بررسي اوضاع شد، و سپس نيروي نظامي كوفه خود را در اختيار آن حضرت گذارد و امام به اتكاء به آن قيام كرد، وقتي هم اوضاع ديگرگون شد، پيشنهاد صلح داد، جواب مي‎دهند: نيروي نظامي امام از نيروي نظامي برادرش كه به ظاهر تحت فرمانش هم بودند، و او را اميرالمؤمنين و خليفه رسمي مي‎دانستند بيشتر نبود، جائيكه براي برادرش با آن نيروي نظامي كه در اختيار داشت نجات حكومت اسلامي امكان‎پذير نشد، چگونه با نيروي وعده‎اي كه معلوم نبود به وعده وفا كنند و بلكه بر حسب سوابق معلوم بود وفا نمي‎كنند حكومت رسميت يافته، و مسلط بر اوضاع ساقط مي‎گرديد، و حكومت اسلامي، تأسيس مي‎شد؟

2. چگونه شد كه امام به رأي و نظر سران و بزرگاني كه او را از رفتن به عراق منع مي‎كردند، و صريحاً كشته شدنش را مطرح مي‎ساختند توجه نفرمود، و رأي خود را كه عاقبت منتهي به شهادت شد دنبال كرد؟ اگر بگوييد آنها اشتباه مي‎كردند و نيرويي كه براي امام فراهم شد براي شكست نيروهاي دولتي كافي بود. ولي حوادث پيش‎بيني نشده سبب كه بر سبيل اتفاق پيش‎بيني ابن عباس و ديگران درست جلوه كند، پاسخ مي‎دهند، كدام حوادث؟ هيچ حادثه پيش‎بيني نشده‎اي در كار نيامد جز اينكه اكثر اهل كوفه دروغ مي‎گفتند و استعداد قيام و مقاومت با نيروهاي حكومتي در آنها نبود و ضعف اخلاقي و اجتماعي آنها بيشتر شده، و علاوه آخرين گزارش جناب مسلم صريحاً پيش‎بيني كساني را كه امام را منع از سفر مي‎كردند تأييد كرد، و در برابر اين گزارش كه كاملا مطابق پيش‎بيني سران و رهبران سياسي مكه و مدينه بود شما هر چه بگوييد پذيرفته نيست. مسلم پيغام به امام داد

اِرْجِع بِاهْلَ بيتِكَ، وَ لايَغُرُّكَ اَهلُ الكُوفَة فَانَّهُم اَصحابُ اَبِيكَ الذِي كانَ يَتَمَني فِراقَهُم بِالمَوتِ اَوِ القَتْلِ، اِنَّ اَهل الكُوفة قَد كَذَبُوكَ، وَ كَذَبُونِي وَ لَيسَ لِمكذُوب رَأي. 127

3. نويسنده مي‎گويد: اعتراض كنندگان به روش امام تهاجم حكومت را به امام از نظر دور داشته‎اند، و لذا امام را عامل اين حادثه خونين شمرده‎اند در حاليكه امام همواره از يك روش مستقيم و بي‎شائبه پيروي مي‎كرد.

ولي نويسنده توجه نكرده كه اشكال و ايراد آنها اين نيست. آنها مي‎گويند امام اگر حاضر بود در صورت توجه خطر (طبق رأي نويسنده شهيد جاويد) بيعت كند، چرا بيعت را از اول نپذيرفت؟ و چرا از اول به عواقب اين كار، و قدرت مادي بني‎اميه و قساوت و بي‎رحمي، و سوابق جنايات، و دشمني آنها با خاندان رسالت توجه نفرمود.

آنها نمي‎گويند حكومت يزيد چون يك حكومت شرعي بود بدون تهاجم و تعرض قبلي، قيام مثل امام حسين، عليه السلام، عليه او جايز نبوده است، پس عامل اصلي حادثه كربلا امام بود كه بدون تهاجم حكومت قيام كرد، تا شما بگوييد، امام در همه مراحل مورد تهاجم بود. نه، آنها اينرا نمي‎گويند.

مگر نويسنده، مثل عبدالوهاب نجار يا محب الدين خطيب ناصبي و طرفدار بني‎اميه، و دشمن خاندان رسول و مزدور استعمار و شاگرد لامنس بلژيكي، و منكر فضايل اهل بيت، بلكه منكر فرمايشات پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم، باشد.

نه آنها كه تا حدي به مقام امام و فضيلت و معنويت آن حضرت آشنا هستند و تعصب نواصب را ندارند، نمي‎گويند امام مورد تهاجم نبود زيرا معلوم است حكومت مي‎خواست بزور از او راي بگيرد، و نه مي‎گويند قيام امام عليه او جايز نبود، بلكه از بعضي اهل سنت اتفاق امت بر تحسين قيام امام نقل شده است 128 ديگر جواز آن به طريق اولي ثابت است.

آنچه اين نويسندگان از راه دلسوزي مي‎گويند اين است كه در مقام حساب اوضاع (العياذ بالله) اشتباه روي داد، و قساوت قلب و سختي بني‎اميه و نيروي نظامي مقتدر حكومت چيزي حساب نشد و امام در معرض آن همه ظلم و ستم و جنايات قرار گرفت.

و اين اشكالي است كه كتاب شهيد جاويد چون قيام را براي تأسيس حكومت شمرده از عهده جوابش بر نيامده بلكه بر اين اساس پايه‎هاي آنرا با قطع نظر از جواب‎هاي منطقي و مستدل ديگران محكمتر كرده است.

آنها كه به قيام حسين، عليه السلام، اعتراض مي‎كنند منشأش همين است كه هدف قيام را حكومت و خلافت مي‎دانند، و چون با بررسي عميق تاريخي اوضاع را مساعد با چنين قيامي نمي‎بينند زبان به گله و اعتراض باز كرده گاهي مردم كوفه را مقصر قلمداد مي‎كنند كه امام را العياذ بالله با وعده‎هاي همكاري دلگرم به قيام كرده و به وعده وفا نكردند، گاهي هم آرزومند مي‎شوند كه كاش امام به قول آنها با آن امتحاناتي كه از بيوفايي خود داده بودند اعتماد نكرده بود فرضاً هم آنها پاي قول خود مي‎ايستادند باز هم نيروي كوفه تاب مقاومت با نيروهاي متشكل حكومتي كه بيت المال كشورهاي اسلامي را در اختيار داشت نداشت، آنها اين نقطه يعني برابر نبودن نيروي وعده‎اي و فرضي امام را با نيروي بني‎اميه مسلم مي‎گيرند روي اين اساس كه شما هم آنرا تأييد و تثبيت مي‎كنيد (يعني اساس قيام براي طلب حكومت) شكست قيام را مستند به اشتباه در ارزيابي نيروي كوفه و موازنه قوا مي‎دانند، و چنانچه مي‎بينيد معني اين حرف اين نيست كه بني‎اميه‎يا يزيد مرد خوب و لايقي بود، و اصل قيام عليه او جايز نبود، و جواب اين ايراد به اين داده نمي‎شود كه نويسنده شهيد جاويد بگويد شما اشتباه كرده‎ايد و نيروي امام با نيروي دشمن برابر بود، و مردم كوفه امام را تا سرحد پيروزي ياري مي‎كردند زيرا طرف مي‎تواند آنرا نپذيرد، و بگويد موازنه قوا به هيچ وجه برقرار نبود، و دلايلي كه نويسنده اقامه كرده از جنبه تحقيق و تاريخ قويتر از ادله آنها نيست اگر نگوييم ضعيف‎تر است.

و نتيجه اين اصرار نويسنده به اينكه قيام امام به قصد تأسيس حكومت بود اين مي‎شود: كه موضوع را يك موضوع نظري تاريخي قرار د اده كه بر هيچ يك از طرفين آن دليل قاطع و قانع كننده‎اي نداشته و فرضاً هم ادله او پذيرفته شود، نتيجه‎اش اين مي‎شود كه امام معذور بود، و پيش‎بيني حوادثي را كه بعد روي داد نمي‎كرد و گرنه از همان روز اول در مجلس حاكم مدينه بيعت مي‎كرد، و از خلافت او استقبال مي‎نمود تا بلكه بتواند جلو بعض منكرات جزئيه را بگيرد، و جان خودش را حفظ كند، و فرقش با سخن اعتراض كنندگان اين است كه: آنها به طوري دلسوزي قيام را يك خودكشي غيرعمدي شمرده، و امام را براي اينكه با عدم امكان پيروزي ظن به پيروزي پيدا كرد معذور مي‎دانند.

و شما امام را معذور مي‎دانيد كه با اينكه مطالعاتش در موازنه قوا و شرايط قيام مطابق واقع بود حوادث پيش‎بيني نشده كه بيرون از حيطه علم و اختيار است سبب شكست قيام شد.

شما مي‎گوييد امام به حوادث پيش‎بيني نشده جاهل بود، ابن خلدون هم مي‎گويد در حساب قدرت و نيروي نظامي خود و حكومت اشتباه كرد، و جاهل به واقع اوضاع بود، و روي ظن به غلبه نظامي قيام كرد و شكست خورد، از اين جهت معذور است. و به هر حال مقصر نيست، و در حكم شرعي اشتباه نفرمود، و كسي از آن حضرت عادل‎تر نبود. 129

پس شما در اين كتاب چه كرديد؟

بعد از هفت سال زحمت نتيجه اين مي‎شود: كه شما مي‎گوييد امام معذور بود و مقصر نيست! ابن خلدون هم مي‎گويد امام معذور بود و مقصر نيست! پس نتيجه زحمت شما چه شد؟ شما مي‎گوييد امام از حوادث پيش‎بيني نشده آگاه نبود. ابن خلدون مي‎گويد از واقع اوضاع و شرايط.

انكار نمي‎كنيم كه نظر شما اندكي بهتر از نظر ابن خلدون است، و اگر ثابت شود طبق راي شما نظر امام در بررسي اوضاع مصاب بوده و نظر ديگران اشتباه و طبق نظر ابن خلدون به عكس است به هر حال اين كاري نيست، و نسبت به ساحت قدس امام كه مقامش اجلّ از اين سخنان و بحث‎ها است خدمتي انجام نداده‎ايد.

نكته‎اي كه تذكرش لازم است اگر چه قبلا هم تذكر داده شد اين است كه تشبيه قيام و نيروي امام به نيروي پدرش اميرالمؤمنين، عليه السلام، يك مغلطه عجيب است! زيرا اميرالمؤمنين، عليه السلام، رسماً با اصرار مردم به خلافت ظاهريه هم برگزيده شد، و شخصيت‎هايي كه حكومت عثمان را ساقط كرده بودند، و اصحاب پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم، به خلافت با او بيعت كرده و از او دفاع مي‎كردند، و جز دمشق، جهان اسلام در قلمرو فرمان او بود و معاويه به عنوان يك نفر خارجي به اسم طلب خون عثمان عليه حكومت اسلامي شورش كرد، و از هر نظر ملاحظه كنيم نيروي امام از نيروي معاويه قويتر و پيروزي او امكان پذيرتر بود آن نيرو را نمي‎توان با نيروي امام مظلوم هم رديف قرار داد و اين را به آن تشبيه كرد، و معترضين اين تشبيه را نمي‎پذيردند و نويسنده نه  در بخش اول و نه در اين بخش با اين منطقي كه پيش گرفته نتوانسته جواب معترضان را بدهد.

4. ايراد ديگر افرادي مانند ابن خلدون به نويسنده اين مي‎شود: چرا امام وقتي اوضاع كوفه معلوم شد و خبر قتل هاني و مسلم و عبداله يقطر رسيد مراجعت نكرد؟

شما مي‎گوييد شوراي صحرا تشكيل شد ما كه از اين شوري چيزي سر درنياورديم و اظهار نظر بني عقيل را سبب ادامه سير و بازنگشتن نمي‎شماريم، و گرنه در منزل بعد كه امام رسماً به همراهان اذن بازگشت داد و معلوم شد نظر بني عقيل هم تأمين نخواهد شد چرا برنگشتند؟ اين مطالب كه شوخي و مزاح نبوده است كه شخصيتي مثل امام بي‎نقشه در آن اقدام كند.

اينها يك سلسله پرسش‎هايي است كه بنا بر فرضيه قيام براي تشكيل حكومت اسلامي جلو مي‎آيد، و نويسنده شهيد جاويد جواب قانع كننده‎اي ندارد، فرضاً هم پاسخ‎هايي بدهد بيش از يك اجتهاد شخصي كه مورد قبول ديگران نيست ارزش ندارد.

جواب به ايرادات

اگر چه طبق نظري كه در مقدمه اين انتقاد و ضمن بررسي مطالب كتاب مكرر به آن اشاراه كرده‎ايم اين پرسش‎ها همه بي‎جا و بي‎موضوع است مع ذلك براي اينكه اين پرسش‎ها در اينجا بي‎جواب نماند در نهايت اختصار به همان ترتيبي كه ذكر كرديم جواب مي‎دهيم.

1. مطلب همانطور است كه شما مي‎گوييد و نيروي نظامي امام از نيروي نظامي برادر بزرگوارش كمتر بود، ولي غرض امام از امتناع از بيعت، و مخالفت با يزيد تأسيس حكومت اسلامي، و ساقط ساختن او با نيروي نظامي نبود، و مي‎دانست نيرويي كه بتوان حكومت را با آن از ميان برداشت فراهم نمي‎شود.

بنابراين خطر امتناع از بيعت، را از اول پيش‎بيني كرده، و مكرر از كشته شدن خود خبر داد، و هيچگاه پيشنهاد تسليم و بيعت نداد، و اگر چنين پيشنهادي داده بود در يكي از خطبه، و سخنراني‎هاي جانسوز و پر از اظهار مظلوميتش به آن اشاره‎اي مي‎كرد.

آن حضرت بيعت يزيد را خلاف دين، خلاف شرف، و موافقت با متروك شدن برنامه‎هاي اسلام، و بر باد رفتن آبروي دين و احكام مي‎دانست. نمي‎توانست حكومت او را تأييد كند، و به آلوده شدن مسند خلافت تا اين حد و به اين رسوايي آشكار راي بدهد.

وظيفه دار بود بطلان خلافت يزيد را اعلام كند، و در اين موضوع هيچگونه تقيه‎اي ننمايد، و استقامت ورزد، و جانش را در راه خدا و انجام وظيفه بدهد، اگر امام بيعت مي‎كرد تمام آرمان‎هاي مسلمين بر باد مي‎رفت، و حتي زمينه انقلاب و مخالفت ديگران را با حكومت از بين مي‎برد.

2. امام راي و نظر بزرگان را رد نمي‎كرد و بلكه گاهي هم صريحاً قبول مي‎فرمود، آنها از جنبه عاطفه و علاقه‎اي كه به امام داشتند مصلحت دنياي او را مي‎گفتند، و امام مصلحت دين خود و مصلحت اسلام را مي‎ديد، پاره‎اي هم گمان مي‎كردند مي‎شود به بعض عذرها بيعت كردن به يزيد را جايز شمرد اگر چه نديده‎ام كسي از بزرگان به امام پيشنهاد بيعت داده باشد، بعض ديگر هم قضايا را روي ظاهر مي‎ديدند و در مقام منع امام از بيوفايي كوفيان و عدم امكان پيروزي نظامي سخن مي‎گفتند، ولي امام هيچ بهانه‎اي براي خود در بيعت يزيد نمي‎ديد، و مسئوليتي كه داشت بسيار بسيار خطير بود، و نمي‎توانست از مصالح ا سلامي براي حفظ جان خود و كسانش صرف نظر نمايد، و بيعت خود را با يزيد بيعت اسلام به كفر و حق به باطل مي‎ديد.

پس امام با سران و بزرگان مكه و مدينه اختلاف نظر نداشت، نهايت اين بود كه او خود را مأمور به امري مي‎دانست كه بايد انجام دهد و آنها هم در برابر اين منطق امام حرفي نداشتند.

3. امام از قدرت مادي و نظامي بني‎اميه‎آگاه بود، و قساوت قلب و سوابق دشمني آن‎ها را با آيين توحيد و خداپرستي و دودمان رسالت فراموش نكرده بود، خودش مي‎فرمود: تا مرا نكشند رها نخواهند كرد، لذا چون مي‎دانست با نيروي نظامي نمي‎توان بني‎اميه‎را كوبيد تصميم گرفت با نيروي سلبي و خودداري از بيعت و قبول شهادت و مظلوميت آنها را در افكار محكوم، و از اينكه نماينده اسلام و روحانيت و معنويت اسلام و نمونه نظام حكومتي اسلام باشند خلع فرمود.

مسئله در نظر امام، مسئله تغيير مسير تاريخ اسلام، و انحراف افكار عامه، و به هدر رفتن زحمات رسول خد، صلي الله عليه و آله و سلم، بود، و امام كسي نبود كه در اين امور مسامحه و سهل‎انگاري داشته باشد و براي حفظ جان خود و عزيزانش دين و قرآن و شرافت دودمان نبوت و وظايفي را كه بر حسب مقام امامت دارد ترك كند.

اين موقف و اين شرايط اگر براي پدرش علي، عليه السلام،يا برادرش حضرت مجتبي، عليه السلام،يا هر يك از امامان ديگر جلو مي‎آمد همان برنامه حسين را اجرا مي‎كردند.

اين خطرات يك انكار علني و مخالفت حاد و آشكار، و جانبازانه و فداكارانه مي‎خواست.

امام چاره‎اي جز قيام نداشت، هر كس اوضاع و احوال عالم اسلام را مقارن خلافت يزيد ملاحظه كند مي‎بيند چگونه در سراشيبي سقوط افتاده بود، و مي‎داند كه براي تكان دادن افكار مردم يك حركت فوق العاده و هيجان انيگز و پرشور و با سر و صدايي لازم بود تا مردم را به هوش بياورد.

خلافت در آن روزگار به عنوان محقق آمال و اهداف اسلام معرفي مي‎شد كه به آن صورت درآمد، و اسلام را همان مي‎دانستند كه خليفه به آن عمل مي‎كند، و به حسب ظاهر هيچ مرجع ديگر كه مردم به كار و عمل او نگاه كرده و ملتزم به متابعت از او باشند در بين نبود.

اگر خلافت يزيد بي سر و صدا با موافقت يا سكوت شخصيتي مثل امام رسميت مي‎يافت، در آينده نزديك چيزي از اسلام باقي نمي‎ماند، و اسلام وسيله و اسباب دست حكومت و استثمار امثال يزيد مي‎شد، لذا امام، عليه السلام،تصميم گرفت با اين انحراف فكري هم مبارزه كند، و قدم اول آنرا از خودداري از بيعت يزيد شروع كرد، و قدم دوم استقامت و مقاومت در برابر تهديدات دشمن و مصائب جانكاه بود و راه ديگر براي نجات اسلام نبود، و با سازش  و صلح كاري از پيش نمي‎رفت، بلكه مقصود حكومت تأمين مي‎شد.

4. جواب از ايراد چهارم اين است كه چنانچه مكرر گوشزد كرديم امام نيامده بود كه برگردد، و دليلش هم همين است كه وقتي هم وضع تغيير كرد، و بر همه معلوم شد رفتن به كوفه امكان ندارد برنگشت، و به سير خود ادامه داد، امام كجا برگردد، هر كجا بر مي‎گشت كارش دائر بين بيعت و شهادت بود.

2ـ20. پيرامون سخنان خطيب

98. از ص 241 ـ آنچه پيرامون سخنان خطيب ناصبي نوشته است صحيح است، ولي اينكه نوشته است امام براي جلوگيري از جنگ و خون‎ريزي كوشش فراوان كرد صحيح است به اين معني كه حجت را بر آنها تمام كرد و آنها را به حق و ترك جنگ دعوت فرمود هدايت كرد و ابتداء به جنگ نفرمود، و از ابتداء اين روش و برنامه را داشت و اگر مقصودش باز پيشنهادهاي سه گانه است صحيح نيست.

حكومت بني‎اميه متعرض امام و آزادي رأي او شده و مي‎خواست بزور سرنيزه از آن حضرت بيعت بگيرد، و امام كه بيعت با يزيد را با ورود در آتش برابر مي‎دانست بيعت نكرد، تا او را شهيد كردند، اين كار غير صلح‎جويانه نيست، و اين بني‎اميه بودند كه خلافت اسلام را غصب كرده و به زور مي‎خواستند از امام بيعت بگيرند و امنيت جاني را از او سلب كردند و سرانجام هم به آن نحو فجيع به جرم پايداري و استقامت در طريق حق شهيد كردند.

آنچه براي اسلام و مسلمين زيان آور بود، اين اعمال و رفتار حكومت اموي بود.

محب الدين خطيب بدان: سفر امام برخودش و بر اسلام و بر امت اسلام تا قيام قيامت ميمون و با بركت بوده و خواهد بود، و ملت اسلام از بركات اين سفر برخوردار هستند.

اين سفري بود كه خداوند متعال و فرشتگان و پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم، (اگر تو معتقد به او باشي) مكرر از آن خبر دادند و آنرا براي حسين و براي اسلام نه فقط ناميمون نشمردند بلكه منشأ بركات و فيوض و درجات معرفي كردند، ناميمون بر اسلام و بر ملت اسلام خلافت و ولايتعهدي يزيد و جنايت‎هاي معاويه ياغي و دشمن دين و مظالم يزيد در كربلا و در واقعه حرّه بود.

ناميمون كشتن حجر بن عدي و عمرو بن حمق، و اصحاب رسول الله بود. ناميمون بغي معاويه و مخالفتش با خليفه به حق بود.

عدو الدين خطيب: ناميمون بر اسلام امثال تو نويسندگان مزدور، و دشمن شرف و آزادي است كه عمر خود را در خيانت به اسلام، و كمك به استعمار، و هدف‎هاي صهاينه، و تفرقه و جدايي انداختن بين مسلمانان و توهين به رجال علم و فكر اسلام تمام كردي. خدا تو را با يزيد و شمر و با مسلم بن عقبة محشور سازد.

عدو الدين خطيب: اگر فهم داري خلافت‎هاي جائره و حكومت امثال يزيد و وليد و شرابخواران و سگبازان، و كسانيكه كنيزان خود را با حال جنايت به مسجد مي‎فرستادند تا به افرادي مثل تو امامت كنند، و مي‎خواستند بر بام كعبه بزم شراب بچينند و به قرآن تير زدند بر اسلام ناميمون بود.

قيام عليه اين حكومت‎ها و شهادت د رراه خدا براي مجاهدين پر از ميمنت و خير و بركت است

(فَرِحين بِما آتيهُمُ اللهُ مِنْ فَضلِه)

پس از هجرت پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم، هيچ سفري به قدر اين سفر امام حسين، عليه السلام،خير و بركت تا روز قيامت براي اين امت نداشته است، شما جماعت نصّاب و دشمنان خاندان پيغمبر، صلي الله عليه و آله و سلم، نمي‎خواهيد از اين بركت‎ها بهره‎مند شويد، و مي‎خواهيد جيره‎خوار و دست‎پرورده، مكتب‎هاي يزيدي، و مدرسه‎هاي ابوسفياني بمانيد و اكنون هم پس از هزار و سيصد سال مداح يزيد و شمر و سنان و حجاج باشيد، و آن حكومت‎ها را واجب الاطاعه بدانيد مختاريد در ظلالت و گمراهي بمانيد!

عدوالدين خطيب: اگر تو اينطور مي‎گويي، بشنو به بين علماء و دانشمندان اهل سنت كه با افكار باز و مترقي و اسلامي تاريخ را مطالعه مي‎كنند چه مي‎گويند، معاصرين تو در مصر چطور نظر مي‎دهند:

شيخ محمد محمود مدني استاد و رئيس دانشكده شريعت دانشگاه الازهر مي‎گويد: حسين شهيد نمونه و برجسته مجاهدين راه خدا، ديد بال و پرحق شكسته، و باطل از چهارسو راه را بر آن بسته است.

خود را ديد كه شاخ درخت نبوت و پسر آن امام شيردلي است كه هرگز از بيم و ذلت سر بزير نينداخت.

خود را ديد كه برطرف كردن اين حزن و اندوه، و از ميان بردن اين تاريكي‎ها به او حواله شده و از او خواسته شده است.

صدايي از اعماق دلش او را ندا مي‎كرد.

تو، اي پسر پيغمبر براي رفع اين شدائد هستي.

خدا به جدّ تو تاريكي‎ها را برطرف، و حق را ظاهر، و باطل را باطل ساخت تا بر او نازل شد (اذا جاء نصر الله و الفتح) و مردم گروه گروه در دين خدا وارد شدند.

پدر تو همان شمشير برنده، و قاطعي بود كه در نيام نرفت، تا گردن‎هاي مشركين را ذليل توحيد ساخت.

برخيز. اباعبدالله، مانند پدر و جدّت جهاد كن و از دين خدا حمايت كن و ستمكاران را دفع ده و زمين را از پليدي بغي و ستم پاك ساز. 130